جنبش باطنی و نقش برجستۀ ناصر خسرو در مقلوب نمودن اندیشۀ ارسطو برای توجیه اسلام
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد ناصر خسرو نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب "درخششهای تیره" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
جنبش باطنی و ناصر خسرو
نویسنده: آرامش دوستدار
اسماعیلیان اهل تأویلند. اهل تأویلبودن یعنی به معنای اعم کلمه باطنیبودن. اساس سنجش و تشخیص امور را پایهگذاران باطنیه به زعم خود بر عقل مینهند...باطنی یا اهل تأویلبودن یعنی قرآن و حدیث را برحسب ظاهرشان سخنی ایهامی دانستن و با رفع ایهام که از ظاهر آیات و احادیث ناشی میگردد به باطن آنها پیبردن...اسماعیلیان نیز الگوی بینش باطنی خود را از معتزله که مخترعان عقل و تأویل در اسلام بوده اند گرفته اند و تحت تأثیر آنها یا بدون چنین تأثیری آن را بر طبق الگویی نیمه ارسطویی و نیمه فلوطینی قالب ریزی کرده اند...
خدای ارسطویی، چون محرک نا متحرک است، فعل، تحقق یا هستی محض است. اما نامتحرک بودن او به معنای بیجان بودن او نیست. درست برعکس، خدای ارسطویی زندگی محض است. این زندگی را ارسطو فهم یا عقل می نامد...از آنجا که خدای ارسطویی هستی تام و محض است، موضوع و معطوف نگرش عقلانیاش نیز باید امری تام و محض باشد. چنین موضوعی به زعم ارسطو نمی تواند جز خود خدا باشد. بنابراین، خدای ارسطویی بمنزلۀ نابترین و برترین هستی در زیستش که تعقل محض است خود را می نگرد، خود را می اندیشد، خود را در می یابد. چون هرچیز در برترین و بهترین جنبه اش بر طبق پندار یونانی به نحوی از خدا و خدایگی بهره مند است، عقل آدمی را نیز ارسطو، خدایی ترین بهرۀ او از عقل خدایی می داند.
برگردیم به باطنیان، باطنیان این اندیشۀ ارسطویی را برمی دارند و چندان می پیچانند تا پذیرندۀ تصورات اسلامی در قالب خود شود، یا بر تصورات اسلامی منطبق گردد...در این کار، یعنی ریختن مایه های اسلامی به هیأت مقلوب یونانی، یا پوشاندن جامعۀ مبدل یونانی بر تن اسلام، ناصر خسرو، داعی و متکلم برجستۀ باطنیان اسماعیلی، به همان اندازه ماهر است که سهیم. به همین جهت نیز موفق می شود آیات قرآنی را در این الگوی نایونانی شدۀ ارسطویی چنان بریزد که مطلوب هرآدم جویندۀ عقل در مطاوی کلام الله گردد. باوجود این، چنانکه خواهیم دید، ناصرخسرو در یکی دو مورد با ابتکاری که بخرج می دهد و ناشی از تهور فکری اوست برخلاف فارابی و ابن سینا بی نیازی خود را از پایبندی به فکر ارسطو ثابت می کند، یعنی با استفاده از همان الگوی ارسطویی منتها بر ضد کلیت اندیشۀ یونانی، آفرینش از نیستی را ضروری می نمایاند...از آنجا که ناصرخسرو شناخت را به عقل میسر می داند، می کوشد چنین آغازی را به حکم عقل ثابت نماید. اما برای این منظور وی باید پیش از هر چیز خود عقل را بنیان گذارد، یعنی باید عقل را از جایی برگیرد که در بنیاد و حقیقتش شکی نباشد. این حقیقت و یقین محض برای او البته خدای (اسلامی) است. منتها ناصرخسرو نمی تواند همچون ارسطو عقل را حتا به ظاهر هم شده خدایی، یا به نوعی بهره ای از خدا بداند. برای آنکه او هم در پابرجایی ایمانِ چون وچراناپذیر اسلامی اش و هم در پی معتزله و با تکیه بر برهان آنان در تنزیه خدا هرگونه نسبتی را از خدا مسلوب می داند، حتا اگر این نسبت عقل باشد. تنزیه یعنی پاک بودن مطلق خدا در یگانگی اش از هرچه جز خداست...
به زعم ناصرخسرو به محض آنکه چیزی "نه از چیز" برآید، یعنی از نیستی هست شود، ضرورتاً باید نخستین هستی باشد. این نخستین چیز یا هستی برای او عقل کل (عقل اول) است. اهمیت منحصر به فرد عقل برای ناصرخسرو عیناً به این است که نخستین و تنها آفریدۀ بی میانجی است، یعنی تنها چیزی که خدا فقط آن را بیواسطه از نیستی پدید آورده است. در برابر عقل بمنزلۀ نخستین و تنها "مُبدع"، ناصرخسرو نفس کل را که به گفتۀ وی "به میانجی عقل" یا از عقل به "امری باری" هست می شود نخستین "مخلوق" به معنای "نخستین چیز پدیدآمده از چیز" می خواند. نفس برای قدما نیروی محرک ماده است...
برای اینکه در این مورد بتوانیم بااو همگامی کنیم و او را بفهمیم مسئله نخستین هستی را که برای ناصرخسرو عقل باشد بصورت دو پرسش زیر مطرح می کنیم: 1) چرا و چگونه نخستین هستی باید از نیستی پدید آید؟ 2) چرا و چگونه نخستین هستی باید عقل باشد؟ ناصرخسرو پاسخ پرسش اول را بر اساس بطلان تسلسل می دهد. وی می گوید، چون برآمدن چیز از چیز، یا هستی از هستی نهایت نخواهد داشت، نخستین هستی باد از نیستی پدید آمده باشد. این پاسخ ساده و بُرنده نشانۀ جرأت و خلاقیت ذهنی ناصرخسرو است و همان استدلالی ست که قبلاً بدان اشاره کردیم و آن را ابتکار او نامیدیم. در پاسخ پرسش دوم که چرا و چگونه عقل باید نخستین و تنها مُبدع باشد، ناصرخسرو در حقیقت می بایست مستقیماً به سخن آشکاری از قرآن استناد می کرد. منتها چنین کاری به این سبب غیرممکن می بوده که واژۀ عقل در قرآن نیامده، و این را ناصرخسرو بهتر از هرکس می دانسته است. اما چنانکه خواهیم دید، ناصرخسرو در این مورد نیز درنمی ماند و از راه تأویل که گشایندۀ همۀ درهای بستۀ باطنی ست عقل را بعنوان نخستین آفریده از قعر آیه ای قرآنی بیرون می کشد. برای ذهن تیز وبُرایی چون ذهن او برداشتن اینگونه موانع در فرهنگی که شیرازه ای جز دین ندارد کار چندان دشواری نیست. درهرحال، خلأ واژه عقل در قرآن را با حدیث که مکمل قرآن است می توان پُر کرد...
بدینسان ناصرخسرو با استناد به یک حدیث و یک آیۀ قرآنی، که تازه هر دو فاقد واژۀ ابداع اند و فقط در اولی صریحاً واژۀ عقل بکار رفته، دو کار می کند: یکی آنکه ضرورت نخستبودگی عقل را ثابت می کند، و دیگر آنکه آدمی را در سیر تکاملی اش سرانجام به عقل بازمی رساند که آغازست و هستی با آن آغاز گشته است. اما هر دو استدلال را خود او می بایست به زعم خویش مردود می شمرد، زیرا در حدیث مورد استناد او سخن از خلق است نه از ابداع. و جزاین، استنباط معنای عقل همچون جوهر از "تعقلون" در آیۀ مربوط سخت ناچیز و تنگدستانه بنظر می رسد، و در هرحال فقط آدمهای معتقد را می تواند دلگرم کند که دلشان برای قانع شدن و قانع کردن در راه حق ضعف می رود. اشاره به اینگونه لنگیهای فکری ناصرخسرو نتیجۀ ضروری تمیز خود او میان ابداع (= آفرینش از نه چیز) و خلق(= آفرینش از چیز) است، که پیش از این بدان توجه دادیم.
ادامه دارد...
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
با فلسفۀ رازی می توان کمر اسلام را شکست!
-
زکریای رازی و اثبات قدمای خمسه؛ و آن چهار چیز که همچون خدا همیشه بوده اند و خواهند بود!
-
خدای خوب، خدای بد و خدای هولناک؛ یونان: فرهنگی که در آن مهربانی خدا است
-
بودیسم، نیروانا و بیگانگی هند باستان با علم
-
تأثیر پذیری از غرب "بی هویتی" نیست
-
استعدادهای بزرگی که برای دو واژۀ قرآنی تلف شدند
-
ذهن بازاری و "پرسش" عرفانی مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
تجاوز ابن سینا به مفاهیم بنیادی فلسفۀ ارسطو
-
ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
-
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
-
اسلام و فلسفه
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عرفان ریشه در اسلام ندارد
-
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
-
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
-
شعر خیام ما را لاابالی می سازد نه هوشیار(سه ایراد بر نگرش خیام)
-
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
-
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
9 اكتبر 2011, 21:02, توسط 432154
ایمل خان فیضی یکی از نویسنده های افغان جرمن، دعوت، بینوا، لروبر ...سخنگوی رئیس جمهور شد .اگر می خواهید او را خوبتر بشناسید با آرشیف افغان جرمن مراجعه کنید .75 نوشته وترجمه از او آن جا است. هر چند از چند لحظه بدینسو بعضی از نوشته های او که او را خوب می تواند معرفی کند باز نمی شود.
10 اكتبر 2011, 07:17
مه قربانت شوم ای میر علم جان درخت های سر کوه ره کی شانده
بیادر جان ، جعفر رضایی از چه می گوید وتو از چه ، ما همه کانفیوز هستیم.