مغایرت دینخویی و روشنفکری
وقتی کسی در دریافتش از امور به پرسیدن و دانستنِ بی قید و شرط بیگانه باشد، و در اینصورت چنین کسی را اصطلاحاً دینخو می نامیم/هر مارکسیست مکتبی نیز که مارکس برایش "کاشف قوانین ازلی و ابدی" تاریخی- اجتماعی ست طبعاٌ پرسیدن و دانستن واقعی را نمی شناسد
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد موضوع دینخویی نمی باشد و بلکه بخشها و جملاتی از ملاحظات اوست. دقیق تر بگویم: آنچه در ذیل آمده آن قسمتی از نظرات آرامش دوستدار است که من هنگام خواندن کتابهای او زیر آن خط کشیده ام. لذا برای خواندن کل مطلب لطفاٌ به کتابهای آرامش دوستدار مراجعه نمایید. البته اینرا نیز باید دانست که تایپ و نشر کامل مطلب حق چاپ را نقض می نمود.
اگر بنا بر شهرت طلبی و مرعوب ساختن دیگران می بود، می شد که قسمتهای از نظرات آرامش دوستدار را برداشت و زیر عنوان "تحلیل" آنرا تکرار نمود. چون هدف اصلی فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، لذا مطلب بدون هیچگونه دخل و تصرف و تکرار از متن کتاب برگزیده و تایپ شده است. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام و سال کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
مطلب پیشین اینگونه پایان یافت:
"آنچه بیش از هر چیز بر ضد روشنفکری دارای سرشتی چنین تاریک است و روشنفکری را به توان و یارایی اش در برون کشیدن و نمایاندن این سرشت تاریک می توان شناخت در دو مقوله مشخص می گردد: دینخویی و روزمرگی"
درمطلب آینده به روزمره گی پرداخته می شود.
جعفررضائی
دینخویی چیست؟
دینخویی چیست؟ دینخویی الزماٌ با دین به مفهوم تاریخی یا متداول آن و نیز با پارسایی اصیل که از شرایط دین است کاری ندارد. اما دینخویی، چنانکه نامش نیز نشان می دهد، در اصل از دین بر می آید. و در منشأش به پارسایی به معنای پرهیز کردن از اندیشه ها و پرسشهای "ناباب" برای جامعۀ موروثی و ارزشهای آن می رسد... بنابراین دینخویی که زمانی از شکم دین زاده، در دامن آن پرورده و تحت تأثیر درونی و زیرزمینی آن بالیده، در روزگار ما از تشنجها و رنگ باختگیهای آن جان می گیرد و می زیید، یعنی در خدمت دین به نوعی استقلال نیز دست یافته است. همچنانکه اگر به تمثیل بگوییم، رفتار و پندار شاعرانه نیز با شعر و شاعری یکی نیست اما مستقیم یا غیرمستقیم از آن تراویده است. دینخویی آن رفتار و کردار درونی ست که خصیصه ای عمده از اصل دینی را همچنان حفظ کرده، بی آنکه بر منشأ این خصیصه واقف باشد. این خصیصه عبارت است از دریافتی بیگانه به پرسش و دانش از امور. ساده تر بگویم: دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می فهمد. بنا براین دینخویی، در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمی گوید که می داند و می فهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحاٌ اقرار می کند. فقط خواص اند که همه چیز می دانند و می فهمند. هراندازه دینخوتر باشند از این نظر به خود مطمئن تر اند. لیکن وقتی کسی در دریافتش از امور به پرسیدن و دانستنِ بی قید و شرط بیگانه باشد، و در اینصورت چنین کسی را اصطلاحاً دینخو می نامیم، نتیجه اش معناٌ این می شود که دینخویی، گرچه در حوزه های مختلف حتا با شور و شوق نیز به امور روی می آورد و خود را با آنها "سرگرم می کند"، در حقیقت برخوردی ست مطلقاٌ عاری از سنجش و شک با امور، به ویژه اموری که یکسره تاریک و مشکوک اند و جز این می نمایند. نه فقط مؤمن یهودی، زرتشتی، مسیحی، مسلمان یا بهائی خارج از دایره اعتقادات مذهبی صرفش منحصراٌ به گونه ای می پرسد و یاد می گیرد که از پیش قرار است بپرسد و بیاموزد، یعنی به گونه ای که جهانبینی دینی اش را لااقل نقض نکند، بلکه هر مارکسیست مکتبی نیز که مارکس برایش "کاشف قوانین ازلی و ابدی" تاریخی- اجتماعی ست طبعاٌ پرسیدن و دانستن واقعی را نمی شناسد، و به همین سبب هم فقط می تواند امور را چنان بفهمد که دیدگاه ها و ارزشهای مارکسیسم مکتبخانه ای به او القا می کنند. آن اولی به سبب ایمان و احساس صرفاٌ مذهبی اش موجودی یکپارچه دینی ست و این دومی با وجود بیدینی و بی ایمانی اش نمونه ای از موجود دینخو، گرچه نمی توان همیشه مرز میان این دو را مشخص ساخت... (درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده: آرامش دوستدار)
در برابر حملۀ احتمالی درونی، دینخویی عملاٌ برترین و کاری ترین وسیلۀ دفاع از هستی جمعی ما بدینسان است که ارزشهای بنیادین فرهنگی و تاریخی ما را خدشه ناپذیر اعلام می کند تا نهاد ما در حریم آن حفظ گردد. نهاد یعنی آنچه ما را در ابعاد شخصی، فردی، اجتماعی، تاریخی، سیاسی، ملی و دینی مان ایرانی می کند...
با دینخویی یعنی با ناپرسایی و نیدندیشی ست که ما از سراسر این رویداد دو هزار و چند سد ساله بمنزلۀ گنجینۀ فرهنگی مان_که چون ناشناخته است می بایستی برایمان مشکوک می بود_ حراست می کنیم. معنایش این است که دینخویی هرگونه خودکاوی و خودنگری را غیر ممکن می کند...
هیچ نشانی از این نیست که ما کم کم داریم می فهمیم با دینخویی مان به کجا رسیده ایم و از این پس به کجا خواهیم رسید، با وجود تمام آموخته های این یک قرن اخیرمان از اروپا، که ظاهر نیمه آراسته به ما داده است. در حقیقت از دورۀ شکفتن فرهنگ ایران اسلامی، یعنی از قرن چهارم تا هشتم، ما حتا یک گام برنداشته ایم... هرکه قادر است و قابلیتش را دارد باید به سهم خود با بردباری بجوید و بیابد که چگونه می توان پرده از سیمای سد چهرۀ دینخویی ما برداشت و سیرتش را آشکار نمود. یک رهنمود یا سررشته این است که دینخویی چیزی نیست جز سرباز زدن از مواجهه با خودمان، پرهیز کردن از خودشناسی، ممتنع ساختن رویارویی با میراث تاریخی-فرهنگی، و نداشتن دل و جرأت فکری برای در افتادن با سازندگان، نگهبانان، پاسداران و شیفتگان آن. این فقط جنبۀ منفی دینخویی است. سررشتۀ دیگر در مورد جنبۀ به اصطلاح مثبت دینخویی آن است که در برآورد ارزش تاریخ و فرهنگ ما حد و مرزی نمی شناسد و ظاهراٌ قبول هم ندارد.
رساندن مولوی و حافظ به ستیغ آسمان- البته این هر دو مانند بسیاری دیگر با خاکساری عرفانیشان خود را از پیش به چنین مقامی رسانده اند- یکی از نمونه های آن است. در این مورد دینخویی از هیچ گونه جانفشانی در ستایش میراث کهنسال فرهنگی و شاهکارهای تاریخی فروگذار نمی نماید، با این شعار که هرچه ارزش متعالی دارد حقیقتش برتر از هرگونه شک است. جنبۀ "مثبت" دینخویی عموماً آنجا متجلی می شود که ما هیچ فرصتی را برای شهادت دادن به نبوغ و بی همتایی پایه گذاران فرهنگ خود از دست نمی دهیم و وهمیشه چنان برای دست افشانی ذهنی و روحی در پیشگاه آنها آماده ایم که انگار به این خاطر اصلاً بدنیا آمده ایم...
آنچه در اینجا و تاکنون دربارۀ دینخویی گفتیم گرده ای از رگه های بسیار کلی و بسیار اصلی آن بیش نبود. بازکردن مکانیسم فراگیر و همه جا تننده اش و نیز نشان دادن کارسازی های جزئی این مکانیسم در موارد گوناگون و در عرصه های حتا نامرتبط مستلزم بررسی های دیگراند که باید راه را برای آغاز رویارویی فرهنگی ما بگشایند، یعنی آنچه هنوز سوادش نیز در سراسر افق کنونی فرهنگی ما دیده نمی شود. (درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده: آرامش دوستدار)
مطالب مرتبط:
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
http://kabulpress.org/my/spip....
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
7 مارچ 2011, 07:18, توسط کاوه غرجی
رضایی عزیز سلام.
از اینکه زحمت معرفی این آثار را کشیدید جای تشکر دارد. حتما اثارش را خواهم خواند. اگر وقت داشتید یاهو بیاید تا چند گپی با هم بزنیم.