ما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم
به بهانهٔ صدمین سالگشت نشر سراج اخبار
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سید جمال الدین، در این دایرهٔ تنگ
او در میان سال های ۱۸۳۹ و ۱۸۹۷ع. زیست. در مورد زادگاه و خاستگاه او بحث های دراز دامنی که بیش تر تلاش برای پیوند دادن او به این کشور و یا آن کشور، صورت گرفته است، کوهی از نوشته ها وجود دارد. برای من، در این خط نی زادگاه و خاستگاه یک انسان مطرح است و نی مرگگاه اش. برای من اهمیت درجه یک همانا دید گاه و اندیشهٔ یک انسان دارد، زیرا همین باور و یا به گفتهٔ جلال الدین بلخی همین اندیشه است که شخصیت یک فرد را بیان می دارد. دیگر همه تن، وجود، استخوان، رگ و ریشه می باشند. این اندیشه است که آینهٔ تمام نمای دید گاه یک فرد است و بایست پایهٔ داوری در موردش همین را انگاشت و بس.
او به صورت عادی در یکی از مدرسه ها برای فراگیری درس زانو زد. در مورد درس های مدرسه، همان باور ٫٫حافظ،، که آن را قیل و قال یا قال و قیل ( قال گفته یی که بار مثبت داشته باشد و از کسی نقل قول شود. قیل، گفته یی که بار منفی داشته باشد و آن هم از زبان کسی گفته شود. قیل و قال همان گفت و شنید و یا مباحثه می باشد.) مدرسه یی می خواند، عمق سترون بودن این درس ها را می نماید. در بالا مجروح هم به آن به خوبی پرداخته است. در این جا، درس فقه فرا گرفت و با تصوف آشنا گردید.
از آن گاهی که دست به سفر هند زد، با چشم سر مشاهده کرد که دانش تجربی مانند فزیک، ریاضی و دیگر و دیگر... نی علم مدرسه یی، کلید گشایش درب آینده اند. دیدارش از هند تصادف با عصیان هندیان در برابر بریتانیا بود (۱۸۵۷). او در این زمان به اوج جوانی به سر می برد. این امر اثر نیرومندی بر ذهنش تا پایان عمر باقی گذاشت. سید که یورش پر توان ارزش های اندیشه یی و دست آورد های فنی جامعهٔ مدرن را با چشم سر مشاهده می کرد، با دید دینی که هسته مرکزی تفکرش را می ساخت، این ترس را در دلش انداخت که ساختار عقیده و باورش به زودی زیر بار این دگرگونی ها درهم می شکند. از سوی دیگر، او به دورانی چشم می دوخت که ساختار ناشی از باور دینش یعنی اسلام، جهان بزرگی را در دایرهٔ تصرف و زیر نگینش داشت. این امر، حس حسرت گذشتهٔ گویا با شکوه را در وجودش رشد داد و او را به سوی تفکر وحدت اسلامی راند. از این روست که ندای ٫٫ زمان کوتاه ،، است سر داد.
او می دید که چارچوب تفکر دینی اش در برابر هجوم اندیشه های روشنگرانهٔ مدرن و نو به شدت تنگی می نمود، و زیر این بار درهم می شکند. او، راه نبرد را در پیش گرفت. او با دو دلی در همان برزخ باقی ماند. او دست رد به پذیرش کامل اندیشه های مدرن زد، اما در برابر دست آورد های فنی مدرن، به صورت ناچار سر فرود آورد. به باورم او این متل معروف چینیان راشنیده بود: ٫٫شمشیر دشمن را به دست بیاور و با آن او را از میان بردار.،،
به این گونه، سید تلاش داشت تا در چارچوب همان دید دینی ـ با تمام ناسازگاری و تناقضش ـ به مساله نو گرایی بپردازد. اما، این قالب به شدت تنگی می نمود و او ترس داشت که این قالب درهم نشکند.
به این ترتیب سید، با آن که تشنهٔ آب زلال نوگرایی و مدرنیتی بود، همانند دیگر روشنفکران جهان پیش مدرن، به ویژه در شرق میانه، توان بیرون آمدن از دایرهٔ تنگ سنت را نداشت.
از این رو او به تفکر فلسفی ملا صدرا روی آورد.
در فرهنگ اسلامی، فلسفه یا به زبان این فرهنگ حکمت را در چارچوب تنگی تعبیر نموده اند. در تعریفش می گویند، ٫٫علم به حقایق اعیان موجودات به قدر طاقت بشری،،. همین قید ٫٫طاقت بشری،، دروازهٔ تفکر واندیشیدن را پیش از پیش می بندد.
این را به گونه هایی چون: حکمت مشایی، اشراقی و عرفان نظری تقسیم کرده اند.
بنیاد و اساس حکمت مشایی و کلام بر عقل (البته با تعبیر محدود ) و از حکمت اشراقی و عرفان نظری بر شهود، استوار است. دارنده گان این نظریه ها، اندیشه ها و عقیده ها را حکیم مشایی، متکلم، حکیم اشراقی و عارف و صوفی می گویند. اما، این نکته را نباید فراموش نمود که این جدایی و اختلاف نام ها بسته به این امر دارد که کدام یک پیوند نزدیک با شریعت دارند. به صورت نمونه اگر حکیم مشایی در جریان بررسی ها و بحث ها در چارچوب شریعت به تفکر بپردازد، او را متکلم می گویند. در غیر این صورت همان مشایی است. به همین صورت اگر حکیم اشراقی نگاه بررسی گرانه اش را در چارچوب شریعت محدود نگه دارد، او را صوفی و یا در دایرهٔ گسترده تر، عارف می نامند. اگر در چارچوب شریعت دربند نباشد، همان حکیم اشراقی است.
ملا صدرا، در سدهٔ شانزدهم که فلسفه اش را حکمت متعالیه می خوانده است، در خط آمیزه و ترکیب اساس های حکمت مشایی، کلام ، حکمت اشراقی و عرفان نظری سیر می نموده است. همین حکمت و فلسفهٔ ملا صدرا، در سده های اخیر به شدت مورد توجه بوده است. این فلسفه را می توان دیدارگاه و معیادگاه بخش عقلی و شهودی دانست.
به باور صدرا، جهان همیشه در حرکت است. به این گونه حرکت نزد او هم علت است و هم معلول. او در این خط حرکت توصیه می نماید که محرک را باید جستجو کرد و خود می گوید که این محرک خداست. ملا صدرا، در همین بخش می ایستد و دیگر علت و معلول همراه با حرکت و محرک برایش پایان می یابد. او دیگر فرا تر از آن را خط سرخ می داند. این را می توان بن بست و آخر کوچهٔ تفکر اسلامی که در بند شریعت باقی ماند، خواند.
در گذشته پس از آن که جنبش آزاد اندیش معتزله درپایان مرگ مامون الرشید، در سدهٔ نهم عیسایی، از تفکر و بحث اسلامی بیرون رانده شد و غزالی در سدهٔ یازهم، با کتابش به نام ٫٫ تهافت الفلاسه ،، (فروپاشی فیلسوفان) اخرین میخ را بر تابوتش کوبید، متفکران اسلامی در همان بند شرعی باقی ماندند. ملاصدرا، در این زمینه تحول بزرگی را به میان آورد، اما، پایش را از گلیم شریعت بیرون گذاشته نتواست.
به باور بسیاری این فلسفه را می توان پایان اندیشیدن حکمت اسلامی خواند. به این صورت بعد از او درب تازه اندیشی، نو اندیشی و نوآوری بسته گردید.
سید جمال الدین، به دید گاه ملا صدرا، که نوعی دیگر گونی را پذیرا بود، روی آورد. او مانند دیگر همتا های دین گرایش، سعی بر آن داشت تا ثابت کند که دینش برپایه های خرد و دانش استوار است. او تا آن جا پیش رفت که می گفت، ٫٫ اسلام با خرد گرایی دانشی مدرن همخوانی دارد.،، این کار را می توان یک نوع تجاعل عارفانه و یا گریز آگاهانه از واقیعت خواند. این امر روشن است که حکم های دین اسلام ـ مانند هر دین دیگر ـ منطق پذیر ـ پدیده یی که همیشه در حال دگرگونی است ـ نمی باشد. حکم های دینی چنان اند که از ازل جاری شده اند و تا ابد بدون دگرگونی باقی می مانند. همین امر بود که در زمانه یی که اسلام با دیدگاه فلسفی یونان و دیگران رو به رو شد، گفت و گوی معروف حادث و قدیم، جبر و اختیار، دهن باز کرد که به زودی چراغش را خاموش کردند.
یک چهره، دو بیان
آن گونه که می دانیم یکی از نوشته های معروف سید جمال الدین افغانی، همان حاشیه نویسی است که از او بر بیانه یی که ٫٫ارنست رنان،، زیر نام ٫٫ اسلام و علم،، به روز ۲۹ ماه مارچ سال ۱۸۸۳ع. در دانشگاه سوربن، پاریس، ایراد نمود، برای ما باقی مانده است.
در این پاسخ، ما با شخصی رو به رو می گردیم، که نسبت به گفته های دیگرش شگفت انگیز می نماید. او با زبان نرم بر حرف های ٫٫رنان،، مبنی بر این، ٫٫اسلام دانشمندان را سرکوب کرده است،، مهر تایید می گذارد.
این زبان چنان نرم و شکفت انگیز بود که شیخ محمد عبده، شاگرد سیدجمال، که در بیروت اقامت داشت و در صدد برگردانیدن پاسخ سید جمال الدین به زبان عربی بود تا در نشریه های لبنانی چاپ شود، هنگامی که از جزییات پاسخ سید جمال آگاهی یافت غافلگیر و وحشت زده شد و برای این که نیکنامی استاد خود سیدجمال الدین افغانی را در جهان اسلام را مخدوش نکند، از ترجمه و چاپ آن نوشته در نشریه های عرب زبان، صرف نظر کرد.
سید جمال در مورد می نویسد، ٫٫اگر این درست باشد که اسلام مانعی فرا راه پیشرفت دانش های بشری ایجاد کرده، آیا ما می توانیم بگوییم که این مانع برای ابد پابرجا خواهد ماند و از بین نخواهد رفت؟ در این نقطه چه تفاوتی میان دین اسلام با دیگر ادیان است؟ همۀ ادیان ناروادار هستند. البته هر کدام از آن ها به شیوۀ خود. دین مسیحیت ( منظورم جامعه یی است که آموزه ها و تعلیمات مسیحیت را برگرفته و آن را مطابق زندگی خود دگرگون کرده) از دورۀ نخستی که به آن اشارت کرده یی ( عصر و حیات دین مسیحیت) گذشته و حالا که از چنگال دین رهایی یافته و به استقلال خود رسیده به سرعت برق و باد در جادۀ پیشرفت و دانش گام می گذارد. این درحالی است که جامعۀ مسلمان تا هنوز از قبضۀ آهنین دین اسلام رهایی نیافته. اگر این نکته را مدنظر قرار دهیم که مسیحیت چند سده پیش تر از اسلام در جهان ظهور کرده، من هیچ دلیلی نمی بینم برای نا امیدی از آمدن روزی که جامعۀ اسلامی زنجیرهای دست و پاگیرش را پاره کند و با عزمی راسخ و خلل ناپذیر در جادۀ تمدن و ترقی همانند کشورهای غربی یی که آیین مسیحیت نتوانست آن ها را از رسیدن به ترقی و پیشرفت مانع شود، با آن که مسیحیت رفتار خشن و بی تسامحی از خود نشان داد. من هرگز امیدم را در بارۀ اسلام از دست نمی دهم.،،
او سپس ادامه می دهد، ٫٫حقیقت آن است که دین اسلام همواره کوشیده دانش های عقلی و تجربی را در نطفه خفه کند و جلو پیشرفت آن ها را بگیرد. بدین گونه توانسته از بالنده شدن حرکت علمی و فلسفی در میان مسلمانان جلوگیری کند و خرد انسانی را لگام بزند به گونه یی که نتواند حقایق علمی را درک کند،،
در بخش دیگر می خوانیم، ٫٫ اسلام یوغ سنگینی است که بر شانه های آدمیزاده گان نهاده شده و آن ها را به شدت خوار و زبون ساخته است،،
او ادامه می دهد، ٫٫جا دارد در این جا این پرسش را مطرح کنیم که چرا تمدن عربی پس از این که اطراف و اکناف جهان را از روشنایی خیره کنندۀ خود بهره مند ساخت، به ناگهان روشنایی اش را از دست داد و چرا بار دیگر نتوانست آن شعلۀ نخستین خود را باز یابد و چرا جهان عرب سده ه است که در تاریکی مطلق وحشتناکی مدفون شده است؟ بی گمان، این رویداد به اسلام برمی گردد. بله، اسلام در مورد به محاق فرورفتن جهان اسلام مسئول است چرا که پس از این که اسلام نیرومند شد و توانست پایه های خود را مستحکم کند، تلاش ورزید همۀ انواع علوم و دانش ها را از میان بردارد. استبداد زمامداران هم بهترین یاورش بودند برای انجام دادن این کار.،،
او در این مورد گفته یی را از جلال الدین سیوطی چنین نقل می نماید،٫٫ هادی، خلیفۀ عباسی، تنها در بغداد ـ پایتخت خلافت ـ پنج هزار فیلسوف را به قتل رساند تا بدین وسیله بتواند نطفۀ علوم را در جهان اسلام نابود کند.،، سپس ادامه می دهد،٫٫ حتا اگر بپذیریم که تاریخ نویس یاد شده در بارۀ شمار قربانیان گزافه گویی و اغراق کرده، قدر مسلم این است که خلیفۀ عباسی به سرکوب شدید فیلسوفان دست زده است. این لکۀ ننگی است در تاریخ هر دین و نیز هر ملتی که نظاره گر این گونه جنایت ها بوده است،،
به این ترتیب دیده می شود که سید جمال، در هنگامی که در پاریس بوده و دور از نگاه محافظه کاران دینی به سر می برده است، به روشنی باور و دیدگاه اش را بیان می دارد. بیانی که حتا شاگردانش جرات آن را ننمودند تا آن را به زبان های عربی، پارسی و یا اردو بر گردانند.
این رخ دید گاه سید جمال، در حاشیه باقی ماند. دیگران به این باورش که علت عقب مانده گی جهان اسلام دوری از دین و قرآن است، چسپیدند و با دیدگاه استبداد زده یی که داشتند، آن را رواج دادند.
از سوی دیگر به پدیده یی به نام تقیه که پنهان کردن عقیده، دین، مذهب و باور را به همراه دارد و در زیر سیطره استبداد ـ از هر گونه اش ـ شکل می گیرد، باید دقت و توجه لازم را نمود.
آن گونه که می دانیم در نیمهٔ سدهٔ نزدهم بود که نور دانش نو اروپاییان مانند: نظریهٔ نیوتن، دکارت و داروین به وسیله ترجمه به زبان پارسی، راه در این جا باز کرد.
سید، در این برزخ اندیشه به دست آورد های فنی جهان مدرن به شدت علاقه داشت. به باور او با استفاده از دانش فنی و وحدت اسلامی می توان به شکوه دیرین باز گشت.
به این گونه او مانند دیگر همتا هایش در برزخی میان جهان کهنهٔ سنتی و نو باقی ماند و نتوانست پا را از آن فراتر بگذارد. او حتا به این باور بود که با یاری اشراق می توان به کنه مساله های پیچیده یی پی برد. او به این باور بود که دانش بشری توانایی این کار را ندارد. در همین خط تصوف و عرفان بود که در برابر این اقدام شریعتمداران که درب اجتهاد را بسته بودند و گفته های عالمان دین و پیران را کور کورانه تقلید می کردند، عصیان نمود. اما، او در چنبرهٔ همان عرفان در بند ماند. عبدو، یار نزدیک سید جمال، در نامه یی که در سال ۱۸۸۳، از بیروت، هنگامی که دوران تبعیدی اش را می گذراند، به او نوشت در جریان ستایش شعر گونه یی از او، نوشت، ٫٫.. تو من را از شر عقل پرسشگر نجات بخشیدی... و دراین راه استوار خواهم ماند تا حق از من راضی گردد.،، از این نامه چنین بر می آید که پیوند میان این دو، رابطه شکل پیوند میان پیر و مرید را داشته است. این همان تنگنایی است که نمی توان به ژرفای دیدگاه های نو دست یافت و به تجدد، به ویژه بخش اندیشه یی اش باور داشت.
تلاش سید، در این راستا که حکم های دین را به برنامهٔ عمل سیاسی برگرداند، راه را به سوی هیچگرایی یا نهیلیسم باز کرد. به باورم، او خود درب بنیاد گرایی اسلامی را پس از ابن تیمیه، برای نسل های بعدی باز کرد.
هنگامی که یکی از شاگرادنش، ناصرالدین، (۱۸۳۱–۱۸۹۶) شاه پارس را به گلوله بست، سید، یکی از اساسی ترین باور های دینی را که نگهداری مطلق زنده گی انسان است، زیر پا گذاشت.
به این گونه بهره برداری از سو قصد و دهشت افگنی راه در خط دید اسلامگرایان بنیاد اندیش باز کرد. اکنون تبلور آن را در عمل انتحاری که اوج دهشت افگنی است، به روشنی می توان دید.
محمود طرزی در چنبرهٔ این نا سازگاری و تناقض
او در معرفی نوگرایی، تجدد و مدرنیزم و دست آورد هایش توجه جدی می نمود. اما، أن گونه که در س.ا. دیده می شود، او نیز دچار این ناسازگاری و تناقض می گردد. این جای شگفتی است که خودش و یا به خاطر تدوام نشریهٔ س.ا. و نرسیدن گزند از سوی دشمنانش، هیچ توجه یی به اندیشه های روشنگری، انسان گرایی و حقوق بشر که در نوشته های دانشمندان اروپایی از ولتر تا روسو باز تاب یافته اند و در آن انسان، حقش و برتر از همه آزادیش در مرکز اندیشه برای رهایی و سامان دهی مناسبت های اجتماعی قرار دارد، اشاره یی نمی نماید. او خوب می داند که پیشرفت اروپا از آن گاهی آغاز می گردد که دین و دولت از هم جدا می گردند. او در یادداشتی به روشنی بیان می کند که این امر سبب پیشرفت اروپا گردید و از آن پس آفتاب تمدن از غرب سر برآورد، اما، هیچ گاهی از کار برد این امر در کشور های اسلامی و به ویژه کشور خودش، سخن نمی زند. در همین تنگناست که ما در س.ا. اصل های آزادی قلم و بیان در مساله های اجتماعی، آزادی زنان، آزادی دین ها و عقیده گان، تساوی حقوق اقلیت های دینی و مذهبی که در نگینش حقوق شهروندی قرار دارد، نمی بینیم.
این امر چنین باور را به وجود می آورد که او به بخش فنی نوگرایی، تجدد ومدرنیزم باور داشت تا با به دست آوردن این افزار فنی ـ از آن میان افزار جنگی ـ این کشور ها را در مقابله با گسترش نفوذ اروپا آماده بسازد و به گفتهٔ خودش تا جهان اسلام به شکوه گذشته دست بیابد.
با آن که دیدگاه او تفاوت های جدی با نظریه های سید جمال، دارد، او نیز از یک سو دیدگاه نوگرا، متجدد و مدرن را می پذیرد، اما، آن را در همان چار چوب باور های دینی در بند می کشد. او هم چنان به بخش فنی نوگرایی، تنها برای این که کشورش قوی و نیرومند گردد، علاقه دارد.
از نوشته های محمود طرزی در پیش از ورود به افغانستان و نشر س.ا. چنین بر می آید که به این مساله دل مشغولی نیرومندی داشته است. اما، کار در یک نشریه که تداومش به دولب امیر بستگی داشت و تجربهٔ تلح توقف دور اول نشریهٔ س.ا. در برابرش قرار داشت، او را مجبور می نمود تا در این زمینه سکوت اختیار نماید.
آن گاهی که پس از فروریزی دور سلطنت امانی، به ترکیه پناه می برد، بیان دیگری را ارایه می دارد. در آخرین اثرش به نام ٫٫ دیدنی ها و شنیدنی ها،، که در پایان عمرش نگاشته و مرگ مجالش نداد تا آن را تکمیل نماید، این بیان دیگر را به روشنی می بینیم. در این جا نی دیگر امیری بود که درب نشریه اش را ببندد و نی ملایانی که چوب تکفیر به سرش بزنند. این اثر که اصلش نزد وحیدالله طرزی، دامادش می باشد، تا کنون به دست نشر سپرده نشده است. من در جریان بحث های گونه گونه یی که با او داشته ام، از ازش خواهش نمودم تا آن را به دست نشر بسپارد. او، با این باور که هنوز فرصتی آن نرسیده است که این اثر را چاپ نماید، از نشرش تیر خویش را آورده است. اما، شگفت انگیز است که برگردانی از آن را به زبان انگلیسی، انجام داده است. اما، این امر روشن نیست که این بر گردان به زبان انگلیسی کامل است یا نی . برداشت من از گفت و گو با او این است که در این ترجمه به بخش هایی از آن پرداخته است. در همین کار، هم جایی که نقد تند محمود طرزی از امیر عبدالرحمان آمده است، وحید الله طرزی، تنها اشاره یی به آن نموده است، بدون این که تمام آن دیدگاه ها را بر گردانده باشد.
در همین اثر آن جایی که تصویری از زندان امیر عبدالرحمان که غلام محمد طرزی، پدرش، خودش و دیگر برادرانش در آن جا در بند به سر می بردند، به صورت روشن به این ناسازگاری و تناقض اشاره نموده است.
من پاره هایی از این بخش را به صورت نمونه بار دیگر به پارسی بر می گردانم. این حرف روشن است که بر گردان من، آن شیوهٔ نگارش پارسیی را که محمود طرزی داشت، نمی تواند به همراه داشته باشد.
در بخشی از کتاب٫٫ دیدنی های و شنیدنی ها،، اثر نا تمام محمود طرزی، که اگر به پایان می رسید، روشنی بیش تری بر زاویه های تاریک حادثه های تاریخی کشور می انداخت، چنین می خوانیم:
٫٫دیو در جهنم
او تصویر ترسناک و دهشتناکی از وضع در زندان و ژرفای اندیشه یکی از دربندانش را چنین بیان می دارد:
٫٫ در میان همبندان ما آدم دهشت افگنی در غـُـل و زنجیر بود. او بسیار انسان شکفت انگیز می نمود به سببی که چهرهٔ ترسناک و قد و قوارهٔ دیو مانندی داشت. بسیار بسیار بلند و جیگ بود و دست های درازی به دو طرفش آویزان. ریشش مانند بته زاری بود که به مجنون بیدی شباهت داشت. این ریش با شگفتی از گوشهٔ چشمش شروع می شد و سپس تا نافش می رسید. چشم هایش را ابرو های تند، نیمه پوشانیده بود و به او قوارهٔ حیوان وحشیی را می بخشید. او پراهن کوتاه کرباسی به تن داشت. این پراهن چنان چرک و کثیف شده بود که رنگ تکه اش به مشکل تشخیص داده می شد. بعد، از یخن باز و بی تکمه اش موی های زبر و چرکین سینه اش که از شدت درازی با ریشش رقابت می کردند، سر کشیده بودند. موی های زیر بغل و زانوانش بز را می شرماند. پوستین دراز و چرکی که از چرم خام گوسپند تیار شده بود، سراپایش را می پوشاند. زنجیر کلفت و سنگیننی بر گردن داشت و تا زولانه پای هایش می رسید...او سدو نام داشت و دوست دادو دزد معروف بود...
٫٫ چند روز بعد زمستان فرا رسید. هوا سرد شد. آب حوض را حتا یخ بست. سحرگاهی سدوی ریش تا ناف، با قیافهٔ دهشتاک واجب الغسل گردید. او پوستین سنگینش را به شانه انداخت و زنجیر های سنگین تر از آن را به دنبالش کش کش کشید. راهش را به سوی دروازه باز نمود. چیزی به گوش پاسدار گفت و او وی را به سوی حوض برد. سدو کالایش را کشید و یخ را با زولانه اش شکستاند و داخل حوض شد. او سه بار به اساس هدایت دینی، سرش را به زیر آب برد و غسل کرد. او در همان حالی که توته های یخ بر سرُ، ریش و موی هایش آب می شدند، به اتاق زندان بر گشت. زندانیان دیگر چوب زیادی به بخاری انداختند تا هوای اتاق گرم تر گردد. سدو مانند برجی بدون این که کلمه تشکری بر زبان براند در کنار بخاری لمید و خود را خشک نمود...
٫٫ چیزی که جای شگفتنی دارد این است که چگونه ملایان و روحانیان توانستند تا ذهن چنین مردم وحشی و رام نشدنی را با چنین اندیشه های پُــر تعصب پر نمایند! این آدم به خواب می رود و رویای شیرینی را می بیند و به امری که هیچ گناهی از آن متصور نیست، بار گناه می بندد. این دیگر مهم نیست. ملا، آن را امر واقعی می داند. بدون توجه به این امر ساده، به او امر می نماید که غسل نماید. این امر چنان ذهنش را تسخیر می نماید که بدون توجه به وضع و صرف نظر از سردی و یخبندان، آن را اجرا می نماید. این گونه مردم در همان زمان، کمر به قتل دیگران می بندند، دزدی می نمایند و خانه ها را خراب می کنند و دست به تجارت برده گان می زنند. همه این کار ها نی تنها در دین اسلام، بل در همه دین ها و مذهب ها ممنوع گردیده اند. سدو و هم رنگانش که در وطن ما هزار ها تای شان را می توان یافت، به این باور اند که در صورت دوری از گناه، مانند آن رویای شب پیش و اجرای ثواب مانند غسل، به بهشت برین راه می یابند...این باور را ملایان و روحانیان در مدرسه ها به گوش طلبگان می خوانند و آنان را با باور پُــرتعصب بار می آورند.،،
پيامها
22 دسامبر 2011, 20:25, توسط محسن
گرگ زاده عاقبت گرد شود گرچه با آدمی بزرگ شود. این همه روده درازی و گزافه گویی بخشی برای این بود که عبدالرحمان جلاد را مدرن و نوآور معرفی کند. آقای صدیق رهپو طرزی فاجعه انسانی زمان عبدالرحمان را نمیبیند و تسلط قبایل پختون یا اوغان را بر مناطق غیر اوغان دولتداری میداند.
پشاتنه سر و ته یک کرباس هستند و از همین حالا نیروهای وحشت پشتونها یعنی طالبان را ملی معرفی میکنند.
22 دسامبر 2011, 20:43
دوستان سلام ! با معذرت که حوصله خواندن اینهمه نوشته بی پایان آقای رهپو را ندارم . کاش آنرا دنباله دار می نوشتند تا میتوانستم بند بند آنرا تعقیب می نمودم . یگان دوستی پیدا میشود که مانند داستان " نازی جان همدم من دلبرمن" را که اقای میرهزار خلاصه نموده بودند ، این نوشته را نیز خلاصه نماید ؟