نگاهی انتقادی بر"خاطرات سیاسی" محمد صادق مجددی
فراموش نباید کرد که هرخاطره هم نمیتواند به تنهایی، خلا های تاریخی را پُرکند، زیرا اگرخاطره نویس نتواند کشش و تقلای حُب و بغض درونی و یا گرایشات خاص فکری و طبقاتی اش را فرو نشاند و قادر نباشد امانت داری های لازم را رعایت کند، مسلماً خاطراتش فاقد هرنوع اعتبارتاریخی و اجتماعی میگردد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
لفظ ِ بی معنی نباشد آنقدر ها دلنشین / حرف موزونی که بی پهلوست، تیر بی پَراست (بیدل)
اینکه " حضرت صاحب " خطاب به امان الله خان گفته باشد که " اگر هوشیار می بودی سلطنت را از دست نمیدادی " یک اشاره و معنی خاص دپلوماتیک دران نهفته است ، یعنی اینکه شاه سابق حرص و آز محمد صادق خان به مقام رسمی و اجرای وظایف خاص سیاسی او را در موقعش خوب درک نکرده بود و از جواب طعنه آمیز " حضرت" هم چنین بر می آید که امان الله خان مانند سپهسالار محمد نادر، زرنگ، موقع شناس و " هوشیار " نبود تا بداند کی را به کجا مقرر نماید، با کی چگونه رفتار کند و چگونه از غدر و فریبکاری و ستمگری استفاده نماید، ورنه سلطنت را از کف نمیداد.
علی الرغم آنچه دربالا خوانده شد، در صفحه ی 56 " خاطرات " میخوانیم که " اگرچه امان الله خان که گذشته را فراموش نکرده بود، میخواست به حضرت صاحب ضرر برساند، ولی محمد صادق مجددی با یک سیاست صادقانه و دوستان توانست نقشه امان الله خان خنثی کند. "
من که از این ادعا هیچ سر در نیاوردم. البته در این گفته هیچ شکی نیست که امان الله خان تا آنزمان، اعمال خوب و بد ، صادقانه یا خاینانه ی افراد و اشخاص در برابر خودش را هنوز بخاطر داشته است ، اما از یکسو، قرار نوشتار قبلی ، اگر شاه سابق دست محمد صادق خان مجددی را بوسیده و " بخاطر گناهان " نا کرده ی خویش بخشش خواسته باشد ، از سوی دیگرچرا و چگونه میخواست به حضرت صاحب ضرر برساند ؟ و آن ضرر چه نوع ضرری بوده؟ باز، هرگاه امان الله خان تصمیم به ضرر رسانی هم داشته ، وی بمثابه ی یک زائربیوطن، بی پشتیبانه و بی وسیله ، چطور میتوانسته به شخصی " ضرر " برساند که هم از پشتیبانی آل سعود برخورد داراست ، هم وزیرمختار برحال یک رژیم سلطنتی است و هم منابع و امکانات پولی و اطلاعاتی و سیاسی مختلف را در اختیار دارد؟ چرا " حضرت صاحب " در خاطرات خود نگفته که نقشه ی امان الله خان چه بود که او توانست با بکار گیری " سیاست صادقانه و دوستانه " آنرا خنثی نماید ؟ بسیار تعجب آور خواهد بود اگرکسی این ادعای بی پایه را پذیرفتنی بداند. بالعکس، آیا همین " حضرت صاحب " ، احمد شاه خان وزیر دربار نادر و عمال استخدام شده ی آنها در عربستان سعودی نبودند که شاه محبوب واما مغضوب ِغربت نشین افغانستان را مسموم نمودند تا مورد الطاف بیشتر نادرشاه، مقامات هند برتانوی و طرف بخشایش شاه شاهان درحرم شریف قرار بگیرند ؟ نادرشاه و پس ازان برادرش ( سردارهاشم) که مدت هفده سال بعنوان صدراعظم مطلق العنان حکومت کرد، چون سایه در پی امان الله خان و حرکات وی افتاده بودند و حتا از طرحریزی ترور فزیکی شاه مخلوع هم دریغ نورزیدند و اقدامات نادرشاه درآستانه ی سفرامان الله خان به عربستان سعودی و پیشخدمتی های اطلاعاتی " حضرت صاحب " تنها بخشی از تلاشهای رژیم نامردمی خانواده ی نادر خان را تشکیل میدهد.
"حضرت صاحب " در صفحه ی 85 " خاطرات سیاسی " خویش پیرامون مکتب مستورات که نخستین مکتب دخترانه در زمان سلطنت اعلیحضرت امان الله خان بود، توأم با عصبیت خاص مذهبی چنین مینگارد : " ... دختران بی دینی را یا د گرفتند در بدل اینکه عفت و عصمت را بیاموزند خلاعت و شناعت آموختند. به مقابل اینکه جوهر شرف و ناموس خود را حفظ کنند، یگانه گوهر دوشیزگی را از دست دادند و هرکدام از دختر ها قبل از آنکه جوان شوند مادر شدند. دخترهای مکتب حسب مقتضیات نفس اماره بار دار شدند و سقط های متعدد در کوچه و بازار کشف گردید. پدرها و مادرها و برادر ها خجالتمند و منفعل شدند، دختر های مکتب حسب مقتضیات نفس اماره و شیاطین مکاره در بی حیایی و بی شرمی گوی سبقت از فاحشه ها ربودند، درکوچه و بازار مغازله و معاشقه شان زبانزد عوام گردید و نائرۀ کج رفتاری شان شطۀ لهیبۀ خود را به عیوق ( ستاره) رسانید. در همگی افراد مکتب مستورات از سن ده ساله گی و بعد آن دوشیزه گی به صفت عنقا مغرب متصف شد. حینیکه دختر ها از مکتب مستورات و جوانها از مکتب امانیه بوقت عصر خارج میشدند یک حالت عجیبۀ اختلاط این دو جنس مشاهده میگردید که یکنفر انسان با غیرت و شرافت نمیتوانست بسوی آنها نگاه کند. این وضعیت مخالفۀ دین و عادات افغانستان در ملت غیور افغان بدرجۀ تأثیر خراب کرده بود که نه تنها مکتب مستورات بلکه نام معارف و مکتب را الحاد و زندقه میدانستند. . . "
نخست باید دانست که معنی و مفهوم واقعی " عصمت " و " عفت " چیست ؟ عصمت ، باساس فرهنگ لغات فارسی عبارت از پاکدامنی ، اجتناب از معاصی، نگهداشتن نفس از آ لوده گی و گناه. و واژه ی عفت ، به معنی احتراز از محرمات ، اجتناب از شهوت حرام، پرهیزگاری و پارسایی و بی گناهی است.
باید اکیداً گفت که مردم افغانستان ( اعم از زن و مرد) ، همانطورکه در دینداری شان شهره ی آفاق بوده اند، در ناموس داری و افغانیت و اخلاق نیز شهرت به سزا داشته و دارند. بخصوص در دوران شگوفایی ناشی از زعامت اعلیحضرت امان الله خان که خودش یکی از شاهان جوان، پُرکار، بیزار از خوش گذرانی و زن باره گی و شرب و خمربود، صفات ناموس داری ،وطندوستی و آزاده گی و معارف پروری توأم با حفظ عفت و عصمت و ... بر اوج نیکنامی و تحسین جامعه رسیده بود. جوانان و دوشیزه گانی که در زمان اعلیحضرت از مکاتب فارغ شدند، عملاً از این رهگذر نمونه بودند. نشان و مدال معارف، بمثابه ی عالی ترین و ارزشمند ترین نشان ها و مدالها شناخته شده بود. شریف ترین و با شخصیت ترین افراد ( چه داخلی و چه خارجی ) برای تدریس اولاد وطن در چهار چوب معارف استخدام شده بودند. شاه از مکاتب پسرانه و ملکه از مکاتب دخترانه تفتیش و نظارت دایمی بعمل می آوردند. شور و شوق زنده گی بخش در حلقات معارف آنزمان، همه را به وجد آورده بود و برای اولین بار، شاگردان معارف احساس شخصیت مستقل، غرور مثبت و شادمانی میکردند. حال، وقتی " حضرت صاحب" در برابر آنهمه خوبی ها و جوش و خروش علم دوستانه ی اهل معارف بد بین و غمگین بوده، منوط بخودش و روانش میباشد و اما، وقتی اولاد با شرف معارف را به " از دست دادن گوهر دوشیزه گی " ، " باردار شدن " ، " سقط جنین" ، " بی حیایی" ، " فاحشه گی " ، " معاشقه و مغازله " آنهم در مجاری عمومی متهم نموده همه را منحرف و بد اخلاق میخواند، درواقع، همه ی ملت افغانستان را توهین میکند.
به برداشت ما، آنهمه برچسب های ناروا به دامان پاک پسران و دختران وطن درعصر سلطنت درخشان اعلیحضرت امان الله خان ، حیثیت گِل خشک به دیوار را دارد که علی رغم تلاش " استاکار" (استادکار) ، پیهم فرو می ریزد و هیچ جایی را نمی گیرد. از نوشته های " حضرت صاحب " آشکار میگردد که وی تنها در مورد معارف و جوانان دامان فیضبار معارف آنزمان مخالف نبوده ، بلکه در کنار مخالفت و دشمنی سیاسی با اعلیحضرت امان لله خان، در برابر محمود بیگ طرزی، پدر مطبوعات افغانستان نیز کینه توزانه و بیرحمانه به قضاو ت می نشیند؛ چنانکه در صفحه ی 99 " خاطرات " خویش، پیرامون وی چنین مینگارد : " ... سنین شباب خود را در استانبول و دمشق گذرانیده و انواع اعمال شنیعه را مرتکب شده بود..."
من نفهمیدم "حضرت صاحب " علی رغم آنهمه ادعا ی مسلمانی و شریعت دوستی و روحانی گری و ... چطوربخود حق داده بدون ارائه ی سند و حجت و بدون در نظر داشت مسوولیت اسلامی و افغانی و وجدانی ، در باره ی ایام شباب علامه محمود بیگ طرزی قضاوت منفی نماید؟ آری ! در باره ی همان طرزی یی که تمام مراحل جوانی اش را در خدمت پدردانشمندش وقسماً در محضر سید جمال الدین افغانی و عمدتاً در تک و پوی علم و دانش و فضیلت سپری کرده است . وقتی میخوانیم که " حضرت صاحب" مینویسد : " محمود بیگ ، کینۀ عبدالرحمن خان و عائلۀ او را بخاطر پرورانیده و حالات زحمت آیات مسافرت خود را از خاطر محو نکرده بود و احیاناً میگفت که امیر عبدالرحمن خان پدر و عایلۀ مرا از افغانستان نفی کرد، من تا انتقام خود را از عایلۀ او نگیرم آسوده شده نمیتوانم . " ، فوراً این سوال مطرح میشود که پیرخانقاه نشین چگونه جرآت میکند بدون آنکه چنین حرفهایی را از زبان شخص محمود طرزی شنیده و یا در جایی از قلم وی خوانده باشد و حتا بدون آنکه کسی این حرفها را روایت کرده باشد ، با آوردن صرفا کلمه ی " احیاناً " آنرا جعل میکند ؟ درحالیکه همه میدانند جعلکاری و سخن کاذبانه در اسلام و بخصوص برای یک روحانی شریعت مدار ممنوع است . اگر یک لحظه بپذیریم که محمود بیگ طرزی " کینۀ عبدالرحمن خان را بخاطر پرورانیده " باشد ، نه تنها حق مسلم او، بلکه حق انسانی و مسلم مجموع نفی شده گان اززادگاه اجدادی شان بوده و هست . و اما ، پرورانیدن کینه علیه " عائلۀ " عبدالرحمن خان از بزرگی و فضیلت علامه طرزی بدور بوده است . چنانکه تزویج دو دختر جوان ، باعفت و با عصمت اش با دو نواسه ی عبدالرحمن خان ( شهزاده امان الله خان و شهزاده عنایت الله خان ) و ایجاد اختلاط عائله میان دو خانواده، دلیل بر این مدعا بوده میتواند.
کین ورزی " حضرت صاحب " در برابر شخصیت والای علامه محمود طرزی تا آنجا پیش میرود که در صفحه ی 151 " خاطرات سیاسی " خود ، با بی عفتی تمام چنین مینویسد : " مؤسس خلاعت و رذالت در افغانستان، مجسمۀ نفاق و طغیان، شالودۀ تمرد و عصیان امان الله خان، مخرب افغانستان همین شخص علامه محمود طرزی است و بس. او درصنعت تحریر ید طولایی داشت و اولین اخبار هفته وار را در افغانستان بنام ( سراج الاخبار) تأسیس و توزیع نمود. یک کتاب بنام ( سیاحت سه قطعه زمین) نوشته و احوالات مسافرت خود را از استامبول استانبول الی اسکندریه تحریر داشته. اگر کسی این کتاب را ملاحظه کند، میداند که آقای بیگ بکدام درجه در زنا با فاحشه های بیروت و اسکندریه و بعضی ساحلهای اروپا منهمک بوده با زنهای که با او در کشتی همسفر بودند، چطور معاشقه داشته ، بخصوص یکنفر مادام " ماری " را در کشتی چقدر توصیف میکند. خصوصاً یک شبی را که در اسکندریه به همراه یکی از فاحشه ها " سپیده مه پرتو " نام به صبح آورده به چه آب و تاب تعریف این فاحشه را کرده و اقرار به زنا با او نموده، زیرا در هر جا که شب میشد با یکی از فاحشه ها گذشتانده احوالات خود را واضح و مفصل بیان کرده ... "
از موضعگیری سیاسی و گفتار سراپا اتهام آمیز " حضرت صاحب " علیه شخصیت ملی ، علمی، ترقیخواه و خدمتگزار مردم و مطبوعات افغانستان ( علامه محمود طرزی) چنین استنباط میشود که هر که را دران سالها ، گروپ نادرخان، سفارت انگلیس در کابل و ملاهای وهابی و دیوبندی دشمن میپنداشتند، " حضرت صاحب" نیز آنان را " مجسمۀ نفاق" ، " زنا کار" ، " شالودۀ تمرد" و " ..." میخواند. پس بی مورد نبود که در یکی از اعلامیه های گماشته گان انگریز( شورشیان جنوبی علیه سلطنت اعلیحضرت امان الله خان ) از پادشاه خواسته شده بود تا " ملکه ثریا را طلاق دهد و محمود طرزی را از افغانستان اخراج نماید ."
انسان نکته سنج و حساس وقتی نوشته ی " حضرت صاحب " را میخواند و به جریانات شورش ارتجاعی سمت جنوبی دقیق میشود، ارتباط منطقی موضعگیریها و نوشته ها و قضاوتها را کاملاً درک میکند.
نتیجه ی کلی : سرزمین بلاکشیده ی افغانستان، همانسان که هیچگاه ازتعرض دشمنان زورمند زمان و زمانه ها مصوون نبوده است ، باشنده های درد مند آن نیز هیچوقت از یک رهبری سالم ، مردمی ، دلسوز و عادل بهره یی نداشته و زنده گی آرامی را نیآزموده اند . بخصوص، از اواخر قرن هفدهم به بعد که اختاپوس استعمار اروپایی به حرکت در آمد، دیگر ملت افغانستان روی خوشبختی را ندید که ندید. این خطه ی کهن، گاه دردام اسارت اشغالگرانی گیر مانده است که از سرزمین های غرب و شرق و شمال و جنوب ، وحشیانه هجوم آورده اند و زمانی هم درمیان دو قدرت بزرگ و رقیب فشرده شده است .
اگر از زمانه های بسیار دور یک لحظه بگذریم، در قرن هجدهم و نزدهم ، یعنی پس از اشغال شبه قاره ی هند توسط استعمار انگلیس ، قرار بود افغانستان در دو مرحله ی ده ساله به رهبری دو پادشاه تحول پسند ، راه تکامل سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را بپیماید که در هردو مرتبه، خفاش استعمار هند برتانوی آنرا درهم فشرد: دوران ده ساله ی زعامت امیر شیر علیخان ( از1863 تا 1878 میلادی) و دوران سلطنت اعلیحضرت امان الله خان ( از 1919 تا 1929 میلادی )
امیرشیرعلیخان فرزند امیردوست محمد خان، وقتی از جنگهای ذات البینی و یا کشمکشهای خانواده گی بر سرقدرت و مکنت فارغ گردید و پایه های سلطنتش استحکام نسبی یافت، درصدد راه اندازی یک سلسله اصلاحات فرهنگی ، نظامی و اجتماعی بر آمد و خواست گذشته های درد ناک ناشی از جدالهای درازمدت فرزندان پاینده خان را جبران نماید. و اما، هنوز نهال این اصلاحات ریشه نگرفته بود که اختاپوس استعمار انگلیس از جنوب شرق کشور در رسید و گلوی شاه و اصلاحاتش را فشرد و کشور ما را تا چهل سال دیگر در دام اسارت افگند.
پس از گذشت چهل سال اسارت خارجی و سکوت ننگین ناشی ازان بود که امان الله خان جوان، با همت ، آزاده و ترقیخواه در سال 1919 میلادی، پرده ی سکوت و اختناق ننگین استعماری را درید و قیادت جنگ استقلال خواهی ملت افغانستان را به عهده گرفت و پس از حصول پیروزی ملی، خواست جُنب و جوش اصلاحات اجتماعی ، اقتصادی، فرهنگی و حتا کلتوری غرض رفاه و سعادت مردمش را براه بیندازد. شاه جوان در همین راه پرُ ثواب، صواب دانست بر خلاف شاهان و امیران ماضی، از بسا امتیازات شاهی و اورنگ نشینی سنتی بگذرد ، طلسم قدرت و صلابت جادویی و فرعونی را بشکند، لباس ساده بپوشد، ساده و بی پیرایه زنده گی کند، با مردم عزیزش محشورباشد، از شادی آنها شاد و از غمگینی آنان غمگین گردد . . .
اما، با دریغ که اینبار هم ، همان اختاپوس هزار پای کین توز که در نبرد ملت افغانستان به قیادت اعلیحضرت امان الله خان زخم برداشته بود، مجدداً به حرکت در آمد و بگونه ی ماهرانه تر از پیش، بجان و حیثیت شاه جوان و ترقی پسند افغان و به آرزوهای ملت افغانستان چنگ انداخت. چنانکه تاریخ گواه است ، استعمار زخمدار هند برتانوی اینبار بیشتر از فعالیتهای جاسوسی، تبلیغات مذهبی، بکار گیری ملا و مولوی و پیر و مرشد و روحانی و خان و خانزاده علیه دشمن سر سخت خویش ( شاه امان الله خان ) و برنامه های ملی و اصلاحی اش استفاده نمود که امروز اسناد محرمانه ی آرشیف های هردو کشور استعماری آنزمان ( روس و انگلیس ) در معرض دید عامه قرار گرفته اند و اولاد وطن میتواند با مطالعه ی اسناد مذکور به عمق جفا ها و خیانتها ی افراد و اشخاص پی ببرد.
ضربت استعمار علیه امان الله خان و پروژه های اصلاحی وی آنقدر کاری و ماهرانه صورت گرفت که هشتاد سال بعد ازان نیز می بینیم که نه تنها ملت و مملکت افغانستان هنوز بحال نیامده ، بلکه قدم به قدم به سوی پرتگاه و تهلکه ی سیاسی نزدیک و نزدیک تر هم میشود.
پس ، محمد صادق خان مجددی (حضرت شوربازار) حق داشته بمثابه ی عنصر قشری و ضد ترقی ، در کنار سایر قشریون رجعت گرای مذهبی ( واما قدرت طلب ) ، در راستای خواست و منافع مقامات هند برتانوی ( آگاهانه یا غیر آگاهانه ) بر ضد شاه روشن ضمیر و ملت دوست افغانستان ( اعلیحضرت غاری امان الله خان ) موضع گیرد، تبلیغات سؤ نماید، طرح توطئه ی سیاسی ریزد، از ابزار دینی و مذهبی ( الحاد و زندقه ) علیه شاه جوان و نیکو خصال استفاده بعمل آرد، بلکه ملکه ثریای دلسوز و مدافع حقوق و حیثیت زن افغان را به " بی عفتی " متهم کند، پدر ملکه ثریا ( علامه محمود طرزی) را " زناکار" بخواند و حتا آنقدر از خود بیخود گردد که دوشیزه گان پاکدامن معارف افغانستان را به " فاحشه گی " و " باردارشدن " قبل ازعروسی و " سقط " کردن و . . . متهم سازد و بالاخره، با سقوط سلطنت اعلیحضرت و خروج وی از کشور، نفس راحت بکشد و با سایر دشمنان سوگند خورده ی عزت و شرف و وفار ملت افغانستان ، لبخند رضائیت بخشی بر لبانش نقش بندد و تا وزارت مختاری رژیم دست نشانده ی نادرخانی نایل آید .
پس بهمین ملحوظ است که " حضرت صاحب " ، این روحانی خانقاه نشین و معجزه گر " فقیر خانه" ی شور بازارکابل، وقتی به کرسی وزارت مختاری در مصر می لمد، " خاطرات سیاسی " اش را برای فرزندانش قلمی میکند تا معجزه گریهای سیاسی اش در صفحات تاریخ افغانستان اسیر " ماندگار" شود. بلی ! ماهم میگوییم که این " خاطرات سیاسی " و کرده های محمد صادق خان مجددی، درصفحات تاریخ میهن زخمدار ما بگونه ی عبرتناکی " ماندگار " خواهد بود...! (پایان )