نگاهی انتقادی بر"خاطرات سیاسی" محمد صادق مجددی
فراموش نباید کرد که هرخاطره هم نمیتواند به تنهایی، خلا های تاریخی را پُرکند، زیرا اگرخاطره نویس نتواند کشش و تقلای حُب و بغض درونی و یا گرایشات خاص فکری و طبقاتی اش را فرو نشاند و قادر نباشد امانت داری های لازم را رعایت کند، مسلماً خاطراتش فاقد هرنوع اعتبارتاریخی و اجتماعی میگردد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
لفظ ِ بی معنی نباشد آنقدر ها دلنشین / حرف موزونی که بی پهلوست، تیر بی پَراست (بیدل)
هم میهنان گرامی! هرچند خاطره نویسی ، بالذات تاریخ نگاری نیست، اما غالباً میتواند برای تاریخ نگاران ما ، ممد واقع گردد. بویژه، مادامکه درکشور ما، در اثر شیوع بیماری بیسوادی یا کم سوادی دراز مدت از یکطرف و جلو گیری کوردلانه ی رژیم های مستبد وخصم علم و فرهنگ از سوی دیگر، حقایق مربوط به رویداد های تاریخی کمتر مکتوب و مدون شده عمدتا ًاز سینه یی به سینه یی، آنهم تاحد و زمان معین انتقال میکند، چه بسا به مرور زمان، تحریفها و تقلید ها، یا حشو و زوایدی درانها را ه یابند. بازهم ، خاطره نویسی درحال و احوال خاص کشورما، غنیمتی شمرده میشود.
فراموش نباید کرد که هرخاطره هم نمیتواند به تنهایی، خلا های تاریخی را پُرکند، زیرا اگرخاطره نویس نتواند کشش و تقلای حُب و بغض درونی و یا گرایشات خاص فکری و طبقاتی اش را فرو نشاند و قادر نباشد امانت داری های لازم را رعایت کند، مسلماً خاطراتش فاقد هرنوع اعتبارتاریخی و اجتماعی میگردد.
درسالهای پسین ، بخصوص در بیشتر از سه دهه ی اخیرکه تعقیدات حکومتی و سانسور های اختناق آور حاکمیت خاندانی درهم ریخت و هم میهنان ما درنتیجه ی کودتای خونین ثوربه هزار هزار رهسپارکشور های دیگر شدند، سلسله یی از کتابها و خاطره های تلخ و شیرین در اینجا و آنجا اقبال نشر و پخش یافتند و برخی از واقعیت های پنهان مانده ی تاریخی از حریم ذهن زنده مانده ها و یا از میان جعبه های سر به مُهر بیرون جهیدند و بدین گونه، فصل جدیدی در بخش تدوین، تألیف و نشر مطالب مهم تاریخی ( البته پس از نشر کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ " ) گشوده گشت. البته پیشرفت و تکامل بیشتر تکنالوژی بشر، بخصوص دربخش ( الکترونیک و کمپیوتر) نیزنقش مأثرخودش را در این زمینه داشته و دارد.
بهمین سلسله، باید متذکر شد که چندی قبل، بخش اول " خاطرات سیاسی " محمد صادق مجددی یا یکی از حضرات شوربازار کابل بدستم رسید . باید گفت که محمد صادق مجددی کسی بود که در تحریکات ضد اصلاحات سلطنت اعلیحضرت امان الله خان و طرح براندازی وی در دهه ی دوم سده ی گذشته که با همکاری و همنوایی برادربزرگترش ( فضل عمر مجددی- نورالمشایخ) ، تعدادی از " علما و روحانیون" قشری دیگر وبرخی از خان ها و سرکرده های قبایل آنسوی خط " دیورند" و احتمالاً با موافقت انتجلنت سرویس هند برتانوی توأم بود، نقش فعال داشت. و نیز، او کسی بود که پس از فرار " نورالمشایخ" ازکابل بخاک هند برتانوی، مسوولیت اداره ی خانقاه حضرات شوربازار را به عهده گرفت و یکبار هم در نتیجه ی طرح توطئه ی سیاسی علیه شاه امان خان، برای مدتی به زندان افگنده شد. محمد صادق مجددی همچنان، در دامن زدن به شورشهای ضد امانی و به قدرت رسا نیدن حبیب الله کلکانی، درارتباط با مجددی های کوهدامن و کوهستان، نقش بازی کرد. درهیأت اعزامی سردار عنا یت الله خان ( جانشین اعلیحضرت امان الله خان ) ، از ارگ سلطنتی به قصر باغ بالا نزد رهبر شورشیان شمالی سهم گرفت و باز، در تهیه ی " دو پروند" طیاره از منابع هند برتانوی ( ازطریق سفارت انگلیس درکابل) وفرار دادن عنایت الله خان از کابل به پشاور نقش بازی کرد. کارنامه ی دیگر محمد صادق مجددی را میتوان در مخالفت بعدی اش با حبیب الله کلکانی و قرار گرفتن در جناح سپه سالارمحمد نادر و بالاخره، بقدرت رسانیدن نادر، جُست و جو کرد. در آغازین روز های امارت نادرخان، باز هم در رأس یک هیأت دولتی و با یک جلد قرآن مهمور با مهُر و امضای نادرخان، از کابل نزد حبیب الله کلکانی درکاخ جبل السراج رفته با لیت و لعل و دپلوماسی نوع خانقایی ، امیرقبلی را با بیست تن از یاران نزدیکش برای اعدام نزد امیر جدید (نادرخان ) بکابل آورد.
وی که علاوه از موقف روحانی اش، عنصرسیاسی قدرت طلب نیز بود، در دوران سلطنت جنرال نادر و برادران او، خودش و برادر بزرگش ( نورالمشایخ) به کرسی های وزارت و سفارت تکیه زدند.
بهرحال، محمد صادق مجددی شاید " خاطرات سیاسی " اش را در سالهای ماموریت خویش بحیث وزیرمختار رژیم نادری در مصر نوشته باشد. وقتی من، بخش اول این خاطرات را مرور کردم، متأسفانه به یک سلسله اغراض ایدئولوژیک، اضافه گویی ها و تناقضات آشکار بر خوردم که نهایتاً نتوانستم دران موارد سکوت اختیار نمایم. به اعتقاد من، این خاطرات ِ پیر سیاستمدار بایستی سالها پیش غرض آگاهی علاقه مندان به جریانات درد انگیز دهه ی دوم و سوم سده ی گذشته وقضاوت هم میهنان ما، توسط بازمانده های وی منتشر می شد که نشد. احتمالاً تعلل فرزندان محمد صادق خان مجددی نیز ناشی ازهمان اضافه گویی ها، جهت گیریهای ایدئولوژیک و تناقضات مندرج درمتن آن باشد. ولی به همه حال، اینک برداشتهای انتقادی خودم از این " خاطرات" را سوای آنکه خا طره نویس را دیده و یا خصومتی با وی داشته باشم، بعنوان یک افغان وطندوست و علاقمند به مسایل تاریخی کشورم مینگارم:
آقای محمد هاشم مجددی منتظم یا مهتمم رساله ی " خاطرات سیاسی " مورد نظر، درصفحه ی سیزدهم آن چنین مینویسد : " ... بعد از قتل امیر حبیب الله خان، نصرالله خان برادر امیر شهید و امان الله پسر سومش که حین قتل پدر نایب ایشان در کابل بود، با حضرات فضل محمد مجددی و فضل عمر مجددی تماس گرفتند و تأیید ایشان را جهت جانشینی برای کرسی سلطنت طلب کردند. حضرات مذکور شرط گذاشتند هرکسیکه سلطنت را میخواهد باید در قدم اول اعلان استقلال افغانستان را بر علیه انگلیسها بنماید، استقلال کامل کشور را حاصل کند و حکومت اسلامی بر اساس شریعت اسلام را پایه گذاری کند. درملاقاتی که صورت گرفت معین السطنه این شرط را قبول نکرد ولی امان الله با قبولی این شرط تأیید حضرات را بدست آورد و اعلام پادشاهی نمود ..."
باید گفت که:
اول) حصول استقلال سیاسی مملکت از قبل نه تنها آرزوی اصلی اعلیحضرت امان الله خان را تشکیل میداد، بلکه این مقصد سیاسی در ماده ی هشتم مرامنامه ی فعالان جنبش مشروطه خواهی از قبل نیز گنجانیده شده بود. ماده ی هشتم مرامنامه چنین است : " تحصیل استقلال سیاسی و آزادی افغانستان و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج"
پس، وقتی ادعا میشود که " حضرات شرط گذاشتند هرکسیکه سلطنت را میخواهد باید در قدم اول اعلان استقلال افغانستانرا بر علیه انگلیس ها بنماید"؛ یک گزافه گویی محض و خود خواهی آشکار میباشد.
دوم) هنگامیکه امیرحبیب الله در کله گوش لغمان به قتل رسید، نصرالله خان برادر امیر و عنایت الله خان فرزند امیر، با خود امیر درخارج از کابل و امان الله خان عملاً نایب امیردرکابل بود. چگونه این دو در یکزمان توانستند به " حضرات " درشوربازارمراجعه نموده "کسب تکلیف" نمایند؟
سوم) به اعتقاد ما، امان الله خان که خود از یکطرف مدعی تاج و تخت بعد از پدر ، رهبر مشروطه خواهان بخش دربار و در رسیدن به پادشاهی قاطع و مصمم و معتقد به حصول استقلال و تجدد درافغانستان بود، هیچگونه نیازی نداشت تا اولتر از همه ، از" حضرات" کسب تکلیف نماید. البته تاجاییکه واقعیت های تاریخی بیان میدارند، فضل محمد مجددی ( شمس المشایخ) از قبل با شهزاده امان الله خان ( عین الدوله ) تماس و آشنایی داشت و از طرز تفکرو آرزومندیهای وی مطلع بود و بهمان دلیل هم بود که به رضا و رغبت خود، نه تنها پشتیبانی اش از امان الله خان را اعلان کرد ، بلکه تاج شاهی را نیزبخوشی و با دست خودش به سرشاه جوان گذاشت و درجنگ استقلال خواهی عملاً اشتراک نمود. چنانکه تاریخ گواهی میدهد، پاداش این همه پشتیبانی و سهمگیری و تاجگزاری را با حصول لقب " شمس المشایخ" ، نشان " لمر اعلی " و هزاران جریب زمین حاصلخیز در شمالی ازسوی امان الله خان دریافت نمود. درحالیکه صد ها مبارز آزاده و رشید افغان که یا اندرین راه مقدس شهید شدند و یا زنده برگشتند، از هیچ نوع امتیاز مادی یامعنوی برخوردار نشدند. چهارم) معلوم نیست درآن موقع بسیار حساس (نگرانی و پراگنده گی) پس ازقتل امیرحبیب الله خان، چگونه و در کجا میان حضرات ازیکسو و امان الله خان و معین السلطه از سوی دیگر ملاقات صورت گرفت که " معین السلطنه شرط حصول استقلال را قبول نکرد، ولی امان الله با قبولی این شرط تأیید حضرات را بدست آورد و اعلان پادشاهی نمود" ؟ درحالیکه امان الله خان تا آنزمان آنقدردرمیان اهل دربار، قشر روشنفکر ، ارتش و ملت افغانستان محبوبیت کسب نموده بود که تأیید یا عدم تأیید " حضرات " تغییری به حالش وارد نمی آورد.
پس آیا دراین گفتارکه درج صفحه ی سیزدهم " خاطرات " گردیده، گزافه گویی و تبختر و تناقض به مشاهده نمیرسد؟
درصفحه ی چهاردهم و پانزدهم " خاطرات " چنین میخوانیم : " ... درسمت جنوبی جنرال محمد نادرخان ارتش خود را امر عقب نشینی داد و خودش خواست که از میدان جنگ خارج شود، ولی مولانا عبدالرحمن خان او را تهدید نمود که هرگاه عقب نشینی کند او را خواهد کشت.... همانا مجاهدین به سرکرده گی حضرت صاحب فضل عمرمجددی و قائد ارتش که شاه محمود خان برادر نادرخان بود، در منطقۀ پیوار پیشرفت نموده داخل خاک هندوستان شدند... ولی شاه جوان بعد ازمدت چهارسال تحت تأثیر اطرافیان خود بخصوص محمود طرزی که خسر وی نیز بود قرارگرفت و خواست یک سلسله رسوم و تقالید اروپایی را به شمول اجراآ ت مصطفی کمال اتاترک درافغانستان پیاد کند ... ولی حضرات مجددی سیاست جدید امان الله خان را قبول نکردند"
قبل از خوانش این صفحه و این سطور، هرگز نمیدانستم و درهیچ گوشه یی از تاریخ هم نخوانده بودم که شخصی بنام " مولانا عبدالرحمن " در جبهه پکتیا به نادرخان این اخطار را داده باشد. ولی این را شنیده بودم که گویا " شمس المشایخ " جلو اسب نادررا گرفته و به اوعتاب کرده تا فرار نکند. هرگاه از این نکته بگذریم، پیشرفت مجاهدین به " سرکردکی حضرت صاحب فضل عمر مجددی" و قیادت "شاه محمود خان " بداخل خاک هند درمنطقۀ پیوار نیزتازه گی دارد. زیرا علاوه ازتوضیحات مندرج درکتاب " افغانستان درمسیرتاریخ"، " افغانستان در پنج قرن اخیر" و سایرکتب تاریخی، اخیراً خاطرات دیگری ازجنرال عبداللطیف خان، قوماندان توپچی جبهه ی تل، تحت عنوان " خاطرات یک قهرمان " در کشورآسترالیا به زیور چاپ آراسته شده است که مثلاً جنرال مذکور در صفحه ی (36) آن چنین مینگارد: " ... با حملات شدید قوای انگلیس که در یک دقیقه به صدها فیر توپ برقوای من وارد میگردید، با این شدت حملات آنها عساکر و قوای توپچی خود را به کنار دریای کُرم رسا نیدم، یعنی اولین بار تل توسط اینجانب فتح و باقی قوا که به همراهی سپهسالار محمد نادرخان بطرف محاذ تل در حرکت بودند، اطلاع دادم که شما آسوده خاطر داخل این ساحه گردید، بعداً تمام قوای عسکری و افراد غیر نظامی به همراهی سپهسالار قرار داشتند تقریباً یک روز بعد در این ناحیه رسیدند.. . زمانیکه وارد شهر تل گردیدم این تعداد مردم مجاهد من از تحت فرمانم خارج و شهروندان مسلمان تل نسبت اینکه قشون مجاهدین به مقابل کفار میجنگند، همه مردم آن شهر برای این افراد مجاهدم آب، یخ، نان، ماست ، شیر، دیگهای پلو را برای مهمانی آنها تهیه نموده بودند..."
اکنون معلوم نیست ، فاتح " تل " سپهه سالارنادرخان است ؟ " شمس المشایخ و نورالمشایخ" هستند؟ " مولانا عبدالرحمن" و شاه محمود خان برادر نادرخان؟ ، جنرال عبداللطیف خان و یا کدام جنرال دیگری که تا هنوزاسم و رسمش مکتوم مانده است ؟
باز، در صفحه ی (15) همین خاطرات گفته میشود که " ... ولی حضرات مجددی که قوای شان مرکز مهم انگلیسها را تصرف کرده بودند، متارکه را قبول نکردند " مبادا با این گزافه گویی ها ، حضرات خواسته باشند مانند جنرال نادر ادعای فتح و ظفرنموده تاریخ و کتیبه های باقیمانده از جنگ استقلال را بنام خویشتن خویش تعدیل نمایند؟
اینکه آقای محمدهاشم مجددی مینویسد : " شاه جوان بعد از مدت چهار سال تحت تأثیر اطرافیان خود بخصوص محمود طرزی ... قرار گرفت و خواست یک سلسله رسوم و تقالید اروپایی را به شمول اجراآت مصطفی اتاترک در افغانستان پیادکند و حضرات .. در جبهۀ مخالف امان الله قرار گرفتند " ، خود بخود اغراض سیاسی، فکری، قشری و مذهبی " حضرات " را به نمایش میگذارد. آیا توسعه ی معارف، با سواد سازی ملت، نهادینه سازی حقوق زنان، تورید ماشین آلات غرض رفع نیاز های زنده گی عامه، حمایت از هنرهای مختلف، صنایع تولیدی، زراعت و فلاحت و بالاخره ، پیشرفت ، ترقی ، بیداری، عدالتخواهی و ملت نوازی که اعلیحضرت امان الله خان آرزو داشت درکشورتطبیق نماید، (گیریم که " رسوم " و " تقالید اروپایی" هم بوده باشد ) ، چه عیبی برای حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم افغانستان داشت؟ آیا ترکیه یک کشور اسلامی و کمال اتاترک هم رهبرترقی پسند آن کشورنبود؟ اگراعلیحضرت امان الله خان و یا هر رهبر دیگری میخواست و یا بخواهد ازخوبی ها و مزایای زنده گی آسایش بخش هرکشورجهان تقلید کند، مشروط بر آنکه موجب ذلت ، اسارت و آبرو ریزی ملت نگردد، چه اشکالی خواهد داشت؟ امان الله خان تا چهارسال اول پادشاهی اش هنوز موضوع پوشیدن " کلاه شپو" و " سلام دادن با حرکت کلاه" و تغییر روز جمعه به روز شنبه و ... را مطرح نکرده بود. یعنی اصلاحات چهار سال اول اعلیحضرت ، همه مفید، مثبت و مورد استقبال عامه بود، پس چرا " حضرات " درجبهه ی مخالف وی قرار گرفتند؟
دربرابراین پیشرط " حضرات" به امان الله خان که " حکومت اسلامی براساس شریعت اسلام را پایه گذاری کند" باید گفت که آیا قبل ازان در افغانستان، حکومت اسلامی و نفاذ شریعت حاکم نبود؟ آیا حکومت امیر حبیب الله خان که مدت هجده سال را احتوا نمود، یک حکومت اسلامی نبود؟ و آیا شخص شاه ، مرید " نقیب صاحب" چارباغ نشده بود؟ اگردران زمان حکومت اسلامی درافغانستان مستقر نبود، چرا پیر امیر( " نقیب صاحب ") ، " حضرات شوربازار" و سایر " علما" و روحانیون اعتراض نکردند وبخاطر بعیت شان چنین پیشرط را تعیین نه نمودند؟
در مورد محمود بیگ طرزی نیز باید گفت که وی نه تنها عالم و فاضل و آزادی دوست وصاحب قلم و اندیشه بود، بلکه شخصیت مسلمان و شاگرد سید جمال الدین افغانی نیز بود. پس در چنین صورت، اگر امان الله خان ازهمچو یک شخصیت دانشمند و مدبرو مسلمان تأثیرپذیرد، جزمفاد، زیانی خواهد داشت؟ مهتمم رساله ی " خاطرات سیاسی " محمد صادق مجددی درصفحه ی هفدهم چنین مینگارد : " ... محمد صادق مجددی در عین اینکه مسوولیت خانقاه مجددی شوربازار را به عهده گرفتند، به تدریس علوم شرعی مشغول شدند. این درحالی بود که مراقبت احوالات سیاسی و داخلی افغانستان را نیز مینمودند تا مبادا حکومت وقت واجبات خود را فراموش کرده از جادۀ شریعت خارج گردد. . . زمانیکه امان الله خان به ممالک اروپایی و همچنان ترکیه، مصر و ایران سفر کرد، حضرت صاحب مراقب احوال ایشان بودند..."
هم میهن عزیز ! از سالها بدینسو برای ما گفته شده بود که یک پیر، یک روحانی، یک صوفی و یک خداپرست واقعی هیچگاه به اموردنیایی، بخصوص به امور سیاسی و دولتی و مقام ومنزلت نمی اندیشد وجایش جزمسجد و مدرسه و خانقاه و عبادتگاه نیست. اما حال، وقتی در صفحه ی هفدهم " خاطرات " محمد صادق خان مجددی میخوانیم که ایشان " مراقبت احوالات سیاسی و داخلی افغانستان را نیز مینمودند و زمانیکه امان الله خان به ممالک اروپایی و همچنان ترکیه، مصر و ایران سفر کرد، حضرت صاحب مراقب احوال ایشان بودند "، تعجب ما بر انگیخته شده بی محابا این سوال مطرح میشود که " حضرت صاحب " چه وظیفه و مجبوریت داشت که حتا " مراقب احوال" پادشاه مملکت در کشور های خارجی هم باشد؟ آیا پیرطریقت دریک نظام اسلامی، جواز دارد که در امور سیاسی فعال باشد و به کاخ شاهان و امیران رفت و آمد کند؟ این چگونه تدریس شریعت، طریقت و تصوف بود که پیر خانقاه نشین ، چشمش به تدریس و دلش مشغول" احوالات سیاسی" و نظارت برحکومت بوده است ؟ تا آنجا که حتا وقتی شاه به " ترکیه ومصر و ایران" سفرمیکند، " حضرت صاحب مراقب احوال ایشان" میگردد؟
درهمین صفحه میخوانیم : " عکسهای امان الله خان با عکسهای ملکۀ افغانستان، ملکه ثریا با یکمقدار عکسهای خجالت آور دیگری که توسط اجنت های انگلیس و هندو ها تهیه شده بود برای بد نامی فامیل امان الله خان در افغانستان منتشر میگردید و ملت غیور افغان را از امان الله خان روی گردان میساخت.
"
خوب، مادامکه " حضرت صاحب " درک کرده بود و میدانست که عکسهای شاه و ملکه " با یکمقدارعکسهای خجالت آوردیگر" توسط اجنت های انگلیس، آنهم برای بد نامی فامیل امان الله خان در افغانستان منتشر میگردد، چرا بعنوان یک مسلمان متدین ، مدافع شریعت و پیرطریقت ، با در نظر داشت رعایت حرمت فامیل شاه افغان و ننگ افغانی و رسالت اسلامی، از طریق تبلیغ و ارشاد اذهان عامه، درصدد خنثی سازی دسایس اجنت های استعمار انگریزبر نیامد؟ چگونه همه توطئه های دشمن ملت افغانستان را مشاهده کرد، ولی نه از فامیل پادشاه اسلام دفاع کرد و نه از ناموس افغان در برابر اجنت های بیگانه ؟ آنانیکه درک و سواد لازم نداشتند، دسایس دشمن کهنه کار را شناخته نمیتوانستند و ادعای ارشاد مردم و ضمانت شرع هم نمیکردند، اگرفریب اقدامات استعمار را میخوردند، سوال چندانی نبود، ولی وقتی " حضرت صاحب " با آنهمه " فهم " و " درایت" و " مراقبت" و " ..."، همه چیز را میدانست و بازهم با مخالفت ورزی در برابر شاه جوان و دلسوز مردم، در واقع " با دزد دهن جوال " میگرفت ، هم جای سوال است و هم جای تأسف .
"حضرت صاحب " درصفحه ی 45 " خاطرات سیاسی" خویش ، بیتابی هایش را چنین تبارز میدهد : " ...بعضی مخلصین را ملاقات نموده و با خود همفکر ساخته برای شان گفتم اگر پادشاه از اروپا مراجعت کند و طبیعت اهل اروپا مزاجش را مغلوب ساخته عزم کند عادات رذیلۀ آن نابکاران را در وطن مقدس افغانستان شایع گرداند، ما مسلمانان را چطور حرکت کردن لازم است و اولاً با شخصیکه اظهار فکریه خود را کردم حضرت عالی منزلت استاذ محترمم مولانا عبدالرحمن صاحب رییس محکمه تمیز مرکز کابل بود اوشان چون سابق ازین از اوضاع حکومت تنفر داشتند و بواسطۀ که داخل موظفین بودند و خاصتاً ریاست محکمۀ شرعیه تمیز که برتبۀ قاضی القضات دانسته میشود به اوشان تعلق داشت و قوانین که حکومت جدید وضع مینمود حسب عادت باید از ملاحظه رییس تمیز میگذشت به این سبب ...افکار حکومت به اوشان بیشتر معلوم بود و همه وقته از رفتار حکومت شکایت میکردند با من همدستان و متفق الرای شده فرمودند اگر حکومت زیاده ازین عزم ترویج عادات کفار را در دیار اسلامیه بنماید تا ریختاندن قطرۀ آخرین خون خود پافشاری کرده در صدد منع حکومت خواهم برآمد.
" دراینجا چند سوال عمده مطرح میشود : 1) مادامکه هنوز شاه در اروپاست و به وطن برنگشته تا عملاً دیده شود چقدر " کفار مزاجش را خراب" کرده است ، " حضرت صاحب " چرا و روی کدام انگیزه و منطق از " عادات رذیلۀ آن نابکاران " به تب و لرز افتیده است ؟ 2) آیا " اظهارفکریه" ، تماسگیریهای خصوصی، آماده گی گرفتن برای مخالفت علیه شاه و دسته و گروه تشکیل دادن، در حکم توطئه ی ضد سلطنت شاه امان الله خان نبود؟ و 3) مادامکه " حضرت عالی منزلت مولانا عبدالرحمن خان" که هم درمقام قاضی القضات مملکت و هم در " داخل مؤظفین " بود، مگر اجراآ ت شاه را نمی پسندید، آیا لازم نبود بجای طرح توطئه علیه شاه، استعفایش از کرسی بلند دولتی را تقدیم میکرد و با حفظ آبرو و شرافت خویش در خانه می نشست؟
" حضرت صاحب " درجای دیگر از خاطرات سیاسی اش پیرامون سفر اعلیحضرت امان الله خان و ملکه ثریا به اروپا، با تأیید باطنی تبلیغات زهرآگین دشمنان ترقی افغانستان در هند و لندن و ...، با یکنوع کین توزی و گزافه سرایی چنین مینویسد : " ... اخبار های یومیۀ لندن و پاریس و مصر با مجلات هفته وار مصوره صور فوتو های غرافیۀ امان الله خان و ملکه ثریا را نشر نموده و جراید هند هم هما ن صور را گرفته درج صحایف اخبار کردند... هرکس صورتها را میدید اظهار تنفر میکرد زیرا شاه خانم یا ملکۀ افغانستان را رعیت متدین افغان با لباس رقص و شب نشینی که نصف قامت علیایی او تماماً برهنه بود میدیدند... این صورتها بکثرت زیاد از طرف دشمنان خارجی افغانستان، خصوصاً انگریزها در سرحدات و قبایل بادیه نشین افغانستان نشر گردید و به مرکز کابل هم عدۀ زیادی رسید... امان الله خان با انگریز ها یک دشمنی خیلی عجیبی داشت و از وقت طفولیت الی روزیکه از سلطنت استعفا میکرد سیاست او تماماً مخالف انگریز ها بود ...اگرچه این سیاست او بر یک اساس دینی قایم نبود، بلکه از دوستی روس ها و طبیعت بالشویزم نشئت کرده بود، ولی به هر تقدیر من این عادات او را تا زنده ام تحسین و آفرین میگویم. . . انگریز ها بخوبی می دانستند و میدانند که امان الله خان هیچگاه با حکومت اوشان دوست نمیشود واز این سبب بود که همگی عواطف ملت افغانستان را به نشر صور برهنۀ ملکه به هیجان و شورش آوردند..."
هرچند " حضرت صاحب " ، بگونه ی بسیار زننده یی راجع به عکسهای شاه و ملکه قضاوت کرده و با این حرکت خویش، عملاً درکنار توطئه گران خارجی و مخربین داخلی قرار میگیرد، حقیقت آن بود که باساس شرح اسناد و آثارآن زمان، عکسهای ملکه ثریا، لباس رقص و یا برهنه بودن تنش را نشان نمیداده ، بلکه تنها بازوانش بدون پوشش دیده میشده. بازهم باید با صراحت گفت که آنچه مبرهن بود این بود که اعلیحضرت امان الله خان و بانوی اول مملکت (ثریا)، با آنکه اولین مسافرت رسمی و تشریفاتی شان به اروپا بود، با آنهم به شهادت گزارش ها و نوشته های سیاسیون و تحلیگران منطقه و جهان، توانستند بصورت بسیار شایسته ، موفقانه و آبرومندانه یی دولت و ملت افغانستان را در جامعه ی اروپا و آسیا تمثیل نمایند. البته قبل ازان، نه تنها استعمار انگریز ملت افغانستان را برای مردم جهان " وحشی" و " خشن" و " نا متمدن" معرفی نموده بود، بلکه کشور ما را بیشتر از نیم قرن در یک انزوای درد ناک و شرمناک سیاسی و دپلوماتیک نگهداشته بود.