صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > در فضای باز > در ادامه ی در حق شعر ظلم می شود

در ادامه ی در حق شعر ظلم می شود

پاسخی به طرفداران راوا و بيرنگ کوهدامنی
کامران میرهزار
يكشنبه 13 جنوری 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

هم شما از نوشته ی من ناراضی هستيد و هم رفقا و دار و دسته ی وابسته به بيرنگ کوهدامنی. به من بگوييد که آيا راوا توانسته که جناب کوهدامنی را از شاعری خلع کند؟ نه، نتوانسته چون تخصص ادبی ندارد و بی آنکه بداند کوهدامنی شاعر نيست، غير مستقيم حتا به درجه ی سنتی ملک الشعرا هم ارتقايش می دهد و تصور می کند که بله ديگر فاتحه ی طرف را هم خوانده است. در صورتی که اينطور نيست و هنوز بسياری به تصور غلط، کوهدامنی را يکی از بزرگترين شاعران افغانستان می دانند. شما و سازمانی که عضو آن هستيد و يا طرفدار سخت آن ، به ملک الشعرايی ارتقايش داديد و رفقايش هم که همه از يک باند و دار و دسته اند، پيشتر از شما اين علم را برافراشته بودند.

يک خواننده ی کابل پرس? که از طرفداران راوا و شايد هم عضو اين سازمان باشد، پيام زير را ارسال کرده است:

" بین خود هستیم کامران جان میرهزار. "نقد" خودت را از بیرنگ کوهدامنی ببین و نقد پیام زن را. نقد شما به درد آن "ادیبان" درازگوی شهرت طلب و بی وجدان میخورد که سعی میکنند از کوهدامنی با توسل به ابزارهای ادبی او را شاعری والا ثابت نمایند بدون توجه به ننگ پرچمی و جهادی بودنش. اما پیام زن میگوید که ولو او ملک الشعرا هم باشد، فرهنگی کثیف و بدرد نخوری است که باید افشا و محکوم شود زیرا پس از سقوط حکومت پرچمی اش شرم نکرده و به آشنایی با خاین و حنایتکار - "فرمانده مسعود"- می نازد. به خاطر همینگونه نقد های خانمان برانداز است که پیام زن مورد حمله کین توزانه و نامردانه همه قلم بدستان خاین جهادی و پرچمی قرار می گیرد ولی شمابه جر و بحث روی توانایی و ناتوانی های شعر کوهدامنی دعوت میشوید! راوا باید به آن برخورد های خاینانه به خودش از سوی میهنفروشان پرچمی، خلقی و بنیادگرا ببالد و شما باید از برخورد"کوهدامنی" که دفاعش از بیرنگ را بی ارتباط به جنایتکاران میداند، سر در گریبان کرده و رمز مبارزه علیه دشمنان پلید این مرز و بوم را متواضعانه از راوا و پیامش بیاموزید. امید از این توصیه بی ادعا نرنجید."

پاسخ من هم به اين پيام و هم پيام های مشابه ديگر طرفداران راوا:

آقا يا خانمی که بنام منصف نوشته ای. اول اينکه گمان نمی کنم اين شيوه ی بحث باشد که بگويی بين خودمان هستيم و با نام مستعار بنويسی. ما به اين می گوييم پنهان شدن و بعد کسی حاضر نشود بار مسووليت گپ شما را بر عهده بگيرد. من از آنچه شما نامش را توصيه مانده ايد نرنجيده ام و حتا از تاختن روا به خودم هم نرنجيده ام. اگر قرار باشد با اين چيزها آدم برنجد بهتر است که پای به ميان نگذارد. اما درباره ی آنچه گفته ايد بايد بگويم که نه برايم قانع کننده نيست. چرا؟

اول: راوا هيچ تخصص ادبی ندارد و ادبيات را از لايه ی سياسی آن می بيند و به هر نوشته ای که با مذاق سياسی راوا برابر باشد، ادبيات ناب می گويد در حالی که چنين نيست و ممکن آن نوشته فاقد ارزش ادبی باشد. لطفا تصور نکنيد که سياست برای من مهم نيست مهم هست اما وقتی به چيزی می گوييم "شعر" که "شگرد نو ادبی" داشته باشد . اول بايد مرز شعر بودن و يا نبودن آن را مشخص کنيم و سپس به لايه ی سياسی آن می توان پرداخت. پيش از آنکه شما به ادبيات رسيدن اثری را ثابت نکنيد، نمی توانيد نام آن را شعر بناميد. بله نامش را بمانيد يک چيز ديگر مثلا متن غير ادبی آتشين، تند و ...

اگر نگاه ژرف کنيد و سطحی ننگريد، می بينيد که با همان نگاه سياسی به شعر نيز شعری می بايد پايداری داشته باشد که ابتدا در خود (زبان)انقلابی کرده باشد و نه اينکه با عناصر سنتی به شعارگرايی و آن هم از نوع انقلابی روی آورده باشد. از ديد شما نوشته های بيرنگ کوهدامنی ممکن است شعر باشد ولی شعر هايی که آدمی خاين آن ها را نوشته است. از ديد شما ممکن نوشته ی گلنور بهمن در سوگ رهبر راوا (که خواننده ای متمايل به خط سياسی شما در پيامی در همين کابل پرس مانده) شعری والا باشد. اما از ديد من نه نوشته ی کوهدامنی شعر است و نه نوشته ی گلنور بهمن. نوشته ی گلنور بهمن همانقدر مرتجع و واپس گراست که نوشته ی کوهدامنی. به چه دليل؟ به دليل اينکه هر دو فاقد نوگرايی ست و فقط توانسته اند عناصر سنتی را آن هم بسيار ضعيف، در يک مجموعه ی فاقد جان و حرکت کنار هم قرار دهند. از اين زاويه نه گلنور بهمن شاعر است و نه کوهدامنی.

همين که شما از قول پيام زن می گوييد که "کوهدامنی ولو ملک الشعرا باشد، فرهنگی کثیف و بدرد نخوری است که باید افشا و محکوم شود و.." نشان می دهد که راوا گرچه ظاهرا با سنت مبارزه می کند اما هنوز درگير مسايل سنتی ست. عصر ملک الشعراها گذشت جانم و گمان می کنم که اينگونه اظهار نظر راوا و شما که عضو و يا طرفدارش هستيد، در جان دادن به پيکر نظام سنتی که من به اندازه ی خودم در ادبيات هم با آن مبارزه می کنم، کمک می کند.

به اين چند سطر از نوشته ی گلنور بهمنی دقت کنيد:

هـــای‌ بــــانـــــوی‌ شگــرف‌ آفتــــاب/تــك‌ درخـت‌ بیشــه‌هــای‌ انقــلاب

دشمــنانت‌ هم‌ چنان‌ شرمنــده‌ اند /مرده‌ اند اما به‌ ظاهــر زنــده‌ انــد
...
دشمــنانت‌ كوچــك‌ و بی‌مــایه‌ اند/بد سرشت‌ و مضحك‌ و بی‌مایه‌ اند

از میــان‌ جهل‌ خنجــر می‌كشنــد/گــرگ‌ها را بــاز در بــر می‌كشــند

آشتی‌ با كس‌ ندارد چشم‌ شان‌/آتش‌ آفت‌ می‌كند در خشم‌ شان

دشمنانت‌ روشنی‌ را دشمن‌ اند/دشمــنــان‌ آبــروی‌ میهــن‌ انــــد

به اين چند سطر از نوشته ی بيرنگ کوهدامنی هم دقت کنيد:

از درد و غصه طينت و از غم سرشت ماست


رنج و عذاب و در بدرى سرنوشت ماست

در گوره گاه خشم خدا آبديده ايم


دوزخ اگر نصيب شود ، خود بهشت ماست

پيداست آن كه عاقبت مان چه ميشود


در رهگذار سيل بلا خاك و خشت ماست


اندوه و ماتم و اين غربت غريب

حكم خدا و قسمت و تقدير زشت ماست

هر دو نوشته فاقد نوگرايی ست و شعر محسوب نمی شود.

دوم: ظاهرا واکنش ها برابر نوشته ی " در حق شعر ظلم می شود" نشان می دهد که نظر شما درست نيست و اين نوشته بدرد آدم هايی که می گوييد نخورده و بلکه آن ها هم به نوعی به همان راهی رفته اند که شما رفته ايد. چطور؟
هم شما از نوشته ی من ناراضی هستيد و هم رفقا و دار و دسته ی وابسته به بيرنک کوهدامنی. به من بگوييد که آيا راوا توانسته که جناب کوهدامنی را از شاعری خلع کند؟ نه، نتوانسته چون تخصص ادبی ندارد و بی آنکه بداند کوهدامنی شاعر نيست، غير مستقيم حتا به درجه ی سنتی ملک الشعرا هم ارتقايش می دهد و تصور می کند که بله ديگر فاتحه ی طرف را هم خوانده است. در صورتی که اينطور نيست و هنوز بسياری به تصور غلط، کوهدامنی را يکی از بزرگترين شاعران افغانستان می دانند. شما و سازمانی که عضو آن هستيد و يا طرفدار سخت آن ، به ملک الشعرايی ارتقايش داديد و رفقايش هم که همه از يک باند و دار و دسته اند، پيشتر از شما اين علم را برافراشته بودند.

سوم: يک مثال برای شما بياورم. بارها ديده ام که راوا از نام شاعر ما احمد شاملو استفاده کرده است. می گويم شاعر ما و نه شاعر راوا. چون ما، هم دلبسته ی تهور ادبی او هستيم که در زمان خود (تاکيد می کنم در زمان خود، چرا که ما بايد از شاملو در کار ادبی عبور کرده باشيم) انقلابی برپا کرد و هم به منش و اعتقاد او به انسان باور داريم. احمد شاملو زمانی احمد شاملو می شود که در خود شعر و در زبان بر بنيادگرايی شوريد و اساس سنتی شعر را که حتا نيما و اخوان ثالث نيز تا حدی محافظه کارانه با آن برخورد کرده بودند را از هم پاشاند. آيا تاکنون به مخيله ی راوایِ اکنون به گمانم 32 ساله نرسيده که چرا رژيم ايران مخالف شاعران نوگراست و شاعران درباری بيشتر وزن و قافيه می بافند؟ مگر راوا پی نبرده که شعر سنتی يکی از محورهای توجيه حاکيمت سنتی است؟ شما نمی توانيد گفته ی راوا که عليه من عنوان شده بود را شاهد بياوريد و بگوييد که در کشوری مثل افغانستان با وجود جنايات بی شمار، مدرنيزم و پست مدرنيزم چه کار. شاملو ابتدا با کار و تهور ادبی خود، بساط ادبيات پوسيده را جمع کرد و در دل کار ادبی او اعتراض و روشنگری بود. آميخته با شگردهای ادبی اش و نه چيزی جدا. اگر شاملو می آمد، حرف هايش را با وزن و قافيه می گفت، او هم يک ناشاعر متناقض بيش نبود و از شاعری بهتر که فقط مبارزه ی سياسی می کرد. اما می بينيم که شاملو را کار ادبی او و انديشه ی آميخته و برآمده از زبان شعرش ماندگار کرده است. اگر با نگاه دقيق ادبی شورش عليه ادبيات پوسيده لازم نيست، پس چرا شاملو برای حميدی شيرازی سنت گرا می گويد: بر دار شعر خویشتن آونگ کرده ام. حال آن که در افغانستان، روا هنوز به شر چند ناشاعر مانده و گويی راوا عليه آنان می نويسد و آنان را افشا می کند و از سويی جالب که به نوعی افتخار ملک الشعرايی را هم اعطا می کند. به اين کار راوا می گويند آب در هاون کوبيدن. اگر راوا می توانست نام دروغين شاعر را از اينان پس کند، ديگر کسی نه بيرنگ کوهدامنی يادش می ماند و نه لطيف ناظمی و امثال آنان. خبرنگار ادبيات نشناس بی بی سی هم جسارت نمی کرد و نام کوهدامنی را شاعر نامدار افغانستان نمی ماند.

چهارم: می گوييد پيام زن و راوا مورد حمله ی وابستگان جهادی و خادی قرار گرفته است. اين نکته برای من چندان تعجب آور نيست. اتفاقا طبيعی ست که در کارزار، دو طرف افرادش را برابر يکديگر يکپارچه کند. مبارزه همين است. اين ماجرا برای من نيز پيش آمده، من يک تن هستم، راوا يک سازمان است، افراد زيادی ظاهرا دارد و امکانات هم . در حالی که نويسندگان وابسته عليه من هم بسيج شده اند و اما در کنار آنان، راوا هم دست بکار است. چطور؟ راوا فکر می کند من هم خادی جهادی هستم؟ در قتل عام و چور مردم بيگناه افغانستان شريک هستم؟ وابسته به اين کشور و آن کشور هستم؟ با قاچاقچيان مواد مخدر رابطه دارم؟ يا اينکه جرم من اين است که همه را نقد می کنم حتا اگر راوا باشد.

پنجم: به من گفته ايد سر در گريبان خود کنم و رمز مبارزه را متواضعانه از راوا و پيامش بياموزم. بايد باز هم به شما بگويم نه. حداقل تجربه ی خود من در برخورد با راوا تاکنون می گويد که راوا آن چيزی نيست که من بخواهم از آن بياموزم. در دنيا آدم های آزاده ی زيادی هستند که جانشان را داده اند، حتا عضو هيچ سازمانی نبوده اند و اگر بخواهم الگوبرداری کنم و بياموزم از آن ها خواهم آموخت و نه از سازمان مغروری که هنوز تو نگفته ای، نادانسته بدون اينکه بداند، مرا به همدستی با جنايتکار متهم می کند. مانند خاد به من تهمت جاسوسی می زند و نمی داند که از کودکی ام در کوره پزخانه ها کار کرده ام، ميدان تجريش تهران ايستاده ام و کارگری کرده ام، در زمين های کشاورزی کار کرده ام، تا جايی که توانسته ام به کارگران آواره ، خواندن و نوشتن آموخته ام، اما قلمم را به کسی نداده ام. آيا روسای سازمان شما که در اروپا و آمريکا چکر می زنند، مزه ی بی پولی و رنج را کشيده اند؟ پول نداشتم که کمپيوتر (کامپيوتر بگويم باز متهم به جاسوسی ام می کنيد؟) ياد بگيرم و از سانسور رژيم به اينترنت پناه بياورم. اينها چيزهايی نيستند که من قرار باشد فرياد بزنم اما وقتی می بينم شما و سازمانتان از يک نوشته ی انتقادی به تنگ آمده ايد و بی محابا متهم می کنيد، گويی لازم است که بگويم و متاسفم که داعيه داران حقوق بشر، با يک قربانی چنين برخوردی می کند.

ششم: آقا يا خانمی که بنام منصف نوشته ای و رفقا و همفکران ايشان. من از آنچه شما نامش را توصيه مانده ايد نرنجيده ام و حتا از تاختن روا به خودم هم نرنجيده ام از تاختن چند بی سواد وابسته که تحمل نقد را نداشته و بد و بيراه نثارم می کنند هم نمی رنجم. اگر قرار باشد با اين چيزها آدم برنجد بهتر است که پای به ميان نگذارد. اما درباره ی آنچه گفته ايد بايد بگويم که نه؛ برايم قانع کننده نيست.

آقا يا خانمی که بنام منصف نوشته ای. اگر منصف باشی، کابل پرس را غنيمتی در جامعه ی افغانستان می دانی. يا نه اگر فقط نشراتی مانند راوا داشته باشد غنيمت است؟ يا نه چند صدايی و شنيدن صدای مخالف نبايد باشد؟ يا نه گپش را نشنيده به طرفش شليک کنيد؟ يا نه چشم تان را ببنديد و کور شويد و بگوييد که افشاگری فقط آن چيزی ست که راوا می کند و افشای دزدان و جنايتکاران در کابل پرس افشا گری نيست؟

هفتم: من معتقدم که گفت و گو بايد در افغانستان نهادينه شود. اگر در افغانستان گفت و گوی رو در رو مقدور نيست و افراد به خاد احضار می شوند، روی اينترنت می توان اينکار را کرد. اينترنت حتا به فراه عزيز و دايکندی عزيز هم رفته است. بسياری از کسانی که ما فکر می کنيم با جنايتکار همدستند، همدست نيستند و نبايد دشمن خطابشان کرد. گفت و گو، تمرين شنيدن صدای مخالف نعمتی است که افغانستان از آن بی بهره است و کابل پرس می خواهد با چند صدايی بودن اين کمبود را تا جايی که می تواند جبران کند. شما که در سايت راوا صدای مخالف راوا را نمی شنويد. در سايت پيام مجاهد هم نمی شنويد. اما در اينجا هم شما هستيد، هم مخالفان شما، هم کسانی که وابستگی به شما و دار و دسته ی ديگر ندارند.

و اما چون ديدم اين نوشته به نوعی به ادبيات ربط مستقيم پيدا کرد، مايلم چند جمله ای را نيز در پاسخ به برخی واکنش ها نسبت به نوشته ی " در حق شعر ظلم می شود" بدهم. گرچه بيشتر واکنش ها فاقد ارزش ادبی می باشند اما يکی دو نفری در بخش نظرات آمده بودند و زوری زده بودند اما آن ها هم وارد نشده مانند راوا و خاد با تهمت جاسوسی وارد شدند. نظرات، نظرات به شدت وابسته به قوم و قبيله بود تا نظرات منطقی و معقول. عجب مرضی در افغانستان است که اگر به ظاهر روشنفکر و شاعر و نويسنده ی پشتون را نقد می کنی، بی دليل و فقط بدليل همين مرض قوم گرايی، به ظاهر روشنفکران تاجيک چک چک می کنند و اگر خام و بی مايه شاعر تاجيکی با نقد برابر شد، به ظاهر روشنفکران پشتون خوش می شوند. از هزاره ها هم ماشاء الله توصيه دريافت می کنم که ديگر نقدی بر خليلی منتشر نکنم. اگر به هيچ کدام از اين چک چک ها و خوش شدن ها و توصيه ها وقعی نگذارم که نمی گذارم، جبهه ی کلانی برابر خود می سازم که ظاهرا ساخته شده است. گاهی به ظاهر خير انديشان توصيه می کنند که اينکار را نکنم. راوا يک سازمان هم سن و سال من، با همه ی امکانات و زد و بندش می نالد که برابر ما چنين است و چنان است؛ برابر من هم چنين است و چنان است و راوا هم خودش را به اين جمع برابر من اضافه کرده است.

لازم نيست که مدام تکرار کنم انتقاد و افشای دزدان و جنايتکاران و به ظاهر روشنفکران، به معنی دشمنی با اين قوم و آن قوم افغانستان است. من در نوشته ای با عنوان " نقض حقوق بشر در همه ی جای افغانستان" و نوشته های ديگرم اين مساله را بارها و بارها گفته ام.

برای من انسان مهم است. اين انسان فرقی ندارد که افغان باشد، ايرانی باشد، پاکستانی باشد، آفريقايی و يا هر جای ديگری.

و اما يکی از اين واکنش هايی که گفتم با عنوان " چون قلم در دست غداری بود" از فردی بنام دستگير نايل در يکی از سايت های اينترنتی نشر شده بود. دوستان و خوانندگان برای من اين نوشته را فرستادند.

به پاسخ ايشان اول بايد بگويم که نوشته ام بسيار صريح و روشن بود و اگر شما تمايل داريد آن را توهين به يک مرده تلقی کنيد، مشکل خودتان است و نه من. دوم اينکه عدم شناخت من از گذشته ی کوهدامنی دليل نمی شود که من نوشته های او را که در دسترسم است نقد نکنم. جالب اين است که هر نوشته ای ايشان را که يافتم يکی از يکی ضعيف تر و سست تر بود. لازم بود کسی که شاعر نيست را، خلع شاعری اش اعلام شود تا جوانان احساس نکنند هر کس که از طريق رسانه ها و به مدد رفقايش در بوق و کرنا شد شاعر است و ساحت او ساحت دور از انتقاد است.

سوم اينکه جناب نايل نوشته های شما هم چندان بهتر از نوشته های جناب کوهدامنی نيست. با مروری بر نوشته هايتان روی سايت های مختلف دريافتم که شما هم استخوان های پيشينيان را جابجا می کنيد و خلاقيت در کارتان ديده نمی شود. مثال می خواهيد. بفرماييد اين هم يکی از کلکسيون ادبيات نخ نمای افغانستان:

پرستو های مهاجر

دریغ و درد که دور از دیار ویار، شدیم

به چشم اهل زمانه، چقدر خوار شدیم

چه دردناک بود، خاک غربت ای یاران

به ما که مستحق جور روزگار، شدیم

به ملک غیر، غریبانه بی کفن مردیم!

شهید بیکسی و درد انتظا ر، شدیم

به دشت خاطر ما، لاله یا گلی نه شگفت

چرا که دور، ز آغوش نوبها ر شدیم

نکرد در حق ما ظلم، هیچکس که چنین

اسیر پنجهء بیداد روزگار شدیم!

چونیست در سر کس، دانش جها ن بانی

به پیش مردم بیگانه، شرمسار شدیم

پرستو های مهاجر، به لانه برگردید

که ما هم، همسفر قاصد بهار شدیم!

آخ و ناله هايی که تکرار و تکرار و تکرار شده اند و از تکرار پوسيده اند. هر شاعر تازه کار بايد بهتر از اين بنويسد. شايد در آينده تصميم بگيرم چند کار شما را هم در فضای باز کابل پرس قرار دهم.

يک نفر ديگر را هم خوانندگانم، واکنش اش را نسبت به نوشته ام فرستادند. کسی بنام درياباری نوشته که " آقای ميرهزار سوراخ دعا را گم کرده اند" يا چيزی شبيه اين که دقيق يادم نيست. به پاسخ اين آقا فقط بايد اين مصرع مولانا را بياورم که: چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن.

نوشته ای را هم از آقای مير حسين مهدوی با عنوان " کوچ بيرنگ کوهدامنی و يک نقد نابهنگام" خواندم که نظر خود ايشان بود و نظرشان برای خودشان محترم. اما کاش ايشان اين جسارت را به خرج دهند و نظر خود را بی پرده درباره ی شعر کوهدامنی ابراز دارند. ايشان می گويند که " کامران ميرهزار با معيارهای شعر نو يا مدرن کمر به نقد شعرهای کوهدامنی بسته و با صدور يک حکم کلی دوسيه شعرهای او را بعد از مرگش بسته است". من می گويم چه خوب و چه فرصت گرانقدری برای شعر و جلوگيری از ظلم بيشتر در حق آن، که ما بدانيم چگونه کاری همراه با مرگ نويسنده اش می ميرد. اين شايد اخطاری باشد به آدم هايی که عناوين کاذبی را يدک می کشند.

آقای مهدوی می گويد که "بی بی سی کوهدامنی را شاعر نامدار خوانده و نبايد مايه اندوه ما باشد." من می گويم خبرنگار بی بی سی شعر را از معر تشخيص نمی دهد و همين اظهار نظر نادرست خبرنگار بی بی سی، باعث می شود که انبوه جوانانی که تازه وارد وادی شعر شده اند و يا می شوند، نادانسته گمراه شوند و بت های دروغين ساخته شود و اين وظيفه ی من است که از حق شعر دفاع کنم.

اظهار نظرهای مستقيم و غير مستقيم زياد ديگر هم بود و ظاهر اين نوشته ی " در حق شعر ظلم می شود" بسياری را و از جمله 25 نفر متفق را به تکاپو انداخته بود که ثابت کنند که کوهدامنی شاعر است و برای اينکه راه گريزی هم بگذارند اين جمله را آورده اند که: "بیرنگ شاعر ونویسنده دهه های شصت و هفتاد بود. نباید آن را به سنجه های امروز بباد سرزنش گرفت . بیرنگ شاعر عصیان بود و عاشق زبان وادب فارسی ." امضا کنندگان اين ها هستند: سالار عزیزپور - آ رش آذیش - عزیز الله ایما - احسان سلام - پرخاش احمدی - اسدالله الم - هادی پویان - محمد شاه فرهود - صدیق رهپو طرزی - خلیل الله رووفی - فضل الرحیم رحیم خــبر نگار آزاد - نعمت حسینی - نیلاب سلام - سید فرویدن ابراهیمی - داکتر پروین پژواک - هژبر شینواری - نصیر مهرین - شبگیر پولادیان - محمد زرگر پور - واسع بهادری - رفعت حسینی - محمد افسر رهبین - منصور ساحل شباهنگ - پوهنمل رسول باوری -ایشور داس.

من به اين 25 تن متفق بايد بگويم که آقايان و خانم ها، شعر آنطوری که شما می گوييد دهه ی هفتاد و هشتاد نه، بلکه قرن چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و ... نمی شناسد. اگر شعر شاعری شعر باشد، شگردهای مشخص و ماندگار خود را دارد و برای همين است که شعر بزرگانی مانند مولانا به قرن بيست و يکم رسيده است. اما متاسفانه بايد بگويم که نوشته ی کسی که شما مدعی عصيانش هستيد، با همان سطح و اندازه ی شعر دهه ی شصت و هفتاد هم شعر نيست. حتا اگر به عقب تر هم برويم و معيار ها را با يکی از دوره های رکود ادبيات فارسی، يعنی دوره ی بازگشت هم بسنجيم، باز هم ما به شعر، در کار آنکه شما از وی دفاع کرده ايد نمی رسيم. من حتا در کار شاعر شما مشاهده کردم که وزنش می لنگد و قافيه شايگان اندر شايگان می شود. يکی پيام داده بود مشکل تايپی بوده، باز هم اگر مشکل تايپی بوده يا از برکت رفقا درست شده، فرقی نکرده و به شعرش نمی رساند.

اظهارنظرهای ديگری هم بود که بصورت شفاهی و تلفونی و ايميل به من رسيد. بسياری معتقدند که جناب کوهدامنی شاعر نيستند اما چون محافظه کار تشريف دارند و نمی خواهند دوستان را برنجانند، ابراز نظر نمی کنند. بسيار خوب نکنيد اما جای تاسف است که جسارت ابراز انديشه ی تان را نداريد.

در پايان يک نوشته ی جالب را نه به دليل اينکه خود نوشته سطح و اندازه ی قابل توجه ای داشت بلکه به دليل چند نکته در آن، مايلم اشاره ای به آن داشته باشم.

نوشته ای از خانم منيژه باختری در سوگ جناب کوهدامنی خواندم که از قضا آقای کوهدامنی هم رفيق پدر ايشان بوده و هم استاد ايشان در دانشگاه. خواهش من اين است که جملات خانم باختری را با دقت بخوانيم و نکته را با هم دريابيم:

"سه چهار سالی گذشت. نخستین روز های زنده گی دانشجویی را می گذشتاندم که در صنف با استاد بیرنگ رو به رو شدم. او قرار بود که به ما درس ادبیات فارسی دری بدهد. ذوقزده و آشنا برایش سلام دادم. علیک اش سرد و ساده بود. سردیش همه وجودم را گرفت. چرا مرا نشناخت؟
می خواستم که هر چه زودتر مرا بشناسد: من همان دختر کوچک دوست شما استم که امروز بزرگ شده ام و به دانشگاه آمده ام. این حس بزرگ بینی و خود بینی در وجودم بزرگ شد و به من جرات داد که پرسشی کنم. در آن روز ها پرسش مد روز، پرسیدن در مورد ماتریالیزم و دیالکتیک و رابطه بین این دو بود. وقتی پرسشم را مطرح کردم همچنان با همان لحن سرد و نگاهان سرد و لهجه خشن گفت: این پرسش را از استاد جامعه شناسی تان بپرسید، من به شما درس ادبیات می دهم. به جای این پرسش قلم و کاغذ را بگیرید تا به شما املا بگویم. باز هم شرمزده شدم و دانستم که کنش ناشیانه یی کرده ام. اما امروز او مرا به یاد نمی آورد تا کمکم کند و فرحناز خانم نیز نیست تا همراهی کند. عهد فراموش شده ام را با خودم به یاد آوردم:
بعد از این هرگز ناشیانه عمل نمی کنم."

من به احساسات خانم باختری درباره ی کوهدامنی کاری ندارم. هدف من چيست؟ هدف من اين است که بگويم اتفاقا دانشگاه جای پاسخ دادن به پرسش هايی از نوع پرسش خانم باختری بود که آقای بيرنگ پاسخ نداد. املا و انشا ياد گرفتن کار يک دانشجوی دانشگاه نيست و دانشجويان عزيز بايد در دوران مکتب شان املا و انشای شان را فرا می گرفتند. اگر دانشجويانی مانند خانم باختری املا و انشای شان مشکل داشت، نبايد به دانشگاه راه پيدا می کردند و اگر آقای کوهدامنی املا و انشا ياد می داد، بايد به يکی از مکاتب ابتدايی برای تدريس می رفت و نه دانشگاه. هرچند در مکاتب ابتدايی هم نبايد هر کسی را به عنوان آموزگار به کار گرفت، ولی افغانستان ما و شما که در و پيکر ندارد. متاسفم که دانشگاه افغانستان تبديل به چه جايی شده بود (هنوز هم چندان تعريفی ندارد) و من اگر جای خانم باختری بودم، اعتراض می کردم که جناب و نه استاد؛ اينجا دانشگاه است و نه مکتب.

شاعر و متخصص سیستم های معلوماتی
سردبیر و ناشر کابل پرس?
هزاره از هزارستان

آنلاین :

Work and Poetry

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • مقاله ای خوب ، مفصل و کوبنده. بايد ديد برخورد دو طرف چه خواهد بود. کسی خورشيد را با دو انگشت پنهان نمی تواند.

    • آقای میرهزار، در افغانستان ما مسئله ادبیات از سی سال بدینسو در خدمت سیاست قرار داشته است، هیچ اثر ادبی را نمیتوان در ورای سیاست دید، راوا به درستی عمدتا سیاست را ملاک سنجش این آثار قرار میدهد. فکر میکنم که طرز دید شما نادرست است. شاید در یک کشوری با اوضای عادی و سخن شما درست باشد، اما برای افغانستان چندان همخوانی ندارد.

      تاجاییکه نشرات ج.از.ا را خوانده ام آنان در مورد مسایل ادبی دید روشی دارند و تنها به سیاست آن نمی چسبند. به این نوشته شان توجه کنید:


      “آیا بنظر میخورد تا اینجا به‌ ملاك‌ سیاسی‌ و به‌ محتوا در شعر چسپیدیم‌ و به‌ ملاك‌ هنری‌ و شكل‌ بهایی‌ قایل‌ نشده‌ ایم‌؟

      بهیچوجه‌. بدون‌ وحدت‌ مضمون‌ و شكل‌، اثری‌ هنری‌ دیگر نمیتواند سلاح‌ باشد. یك‌ اثر فاقد شكل‌ هنرمندانه‌ ولو سرشار از قویترین‌ مضمون‌ سیاسی‌، در واقع‌ كاری‌ سطحی‌ و پوچ‌ است‌. بعد از حل‌ این‌ مسئله‌ كه‌ ادبیات‌ و هنر در خدمت‌ كی‌ باشد، مسئله‌ی‌ چگونه‌ در خدمت‌ بودن‌، بنیادی‌ است‌. و بیشتر با این‌ معیار است‌ كه‌ به‌ بد بودن‌ یا مبتذل‌ بودن‌ آثار ادبی‌ و هنری‌ میتوان‌ پی‌ برد. بقولی‌ اگر حماسی‌ ترین‌ مضمون‌ سیاسی‌ بدست‌ مثلا سینماگران‌ تجارتی‌ هند و پاكستان‌ برسد، مسلما به‌ زننده‌ ترین‌ و مفتضح‌ ترین‌ صورتی‌ مسخ‌ خواهد شد. شعار بازی‌، فقدان‌ ایماژ های‌ قوی‌، غنی‌ و گیرا اثر را از ردیف‌ پدیده‌ های‌ هنری‌ به‌ دور پرتاب‌ میكند. منتها برآنیم‌ كه‌ در جوامع‌ طبقاتی‌ و منجمله‌ كشور های‌ افغانستان‌ و ایران‌ بنیادگرایان‌ و آزادیخواهان‌، جباران‌ و ستمكشان‌ و خلاصه‌ استثمارگران‌ و استثمار شوندگان‌ هر كدام‌ ملاك‌ سیاسی‌ و هنری‌ خاص‌ خود شان‌ را داشته‌ و مهمتر از آن‌ كه‌ در آخرین‌ تحلیل‌ ملاك‌ سیاسی‌ برای‌ آنها تقدم‌ كسب‌ مینماید.”

      آنلاین : شعر، "خنجری‌ برحنجره‌ دژخیمان‌" یا سجده‌"بپای‌ سپید و مرمرین‌ عشق‌"؟

    • جناب پرتو،

      اصراری ندارم که شما يا ديگری هم مانند من فکر کنيد ولی پاسخ شما در نوشته ی بالا هست.

    • aqae Mir Hazar, ba aonwane yak khanende agar khasti ba ain nokta ham tawajo konid,
      man fekr mekonom har kase ke qalam wa kaghaz ba dast megirad motmaenan ba donbal yaftan makane dar jameaa wa mohitesh mebasha , chenache shuma ham ba khatir ainke fardae afghanistan ra adabi tar wa paktar sazid , chonin nawishta ha mikonid ke bedone shak dar sarzamin shaghali shodae ma qabel tawsif wa taqdir ast, paidarish arzo mekonim.
      man ba aonwan yak nazir jeryan syasi afghanistan bar ain bawaram ke agar shuma ham dar pai yak afghanistan azad wa salem bashid, wa agar shuma mikhahid az tariq hamin nawishta ha wa dar waqia qalam tan zehn nasle ayendae watan ra pak wa rawshan konid, man fekr mekonam RAWA az nazdik tarin hamkaran wa hamrahan shuma dar afghanistan az dast rafta khahad bod
      wa digar ainke ba bawar man RAWA ba khatir pishbord hadafesh ba masalae "adabi" kheli na michasba chon mazmon ra moasir tar nesbat ba sakht adabi dar afghanistan midanad.
      man kheli arzoe mowafaqiat shuma ra khahanam.

    • من از آقای کامران میرهزاربه عنوان یکی از جوانانی که موقع نوشتن و ابراز عقده های شخصیتی را دارند صمیمانه تقاضا دارم تا در مقالات احساساتی شان در مورد شعر و شاعر از عقل و خرد بیشتر کارگرفته و سخنان لجام گسیخته ی شانرا در مورد شعر موزون و مقفی و شاعران تاریخ شعر وطن لگام بدهند. خواهشمندم مرا از طرفداران کسی یا سازمانی نشمارید! بنابرین ضرور نیست هرچه در مخیلۀ شما گنجید ویا به فکر ناکامل شما برق زد بنویسیدو بفرستید.ویا اینهم از برکت انقلاب شعر سپید است؟
      به نظربنده یک سخن کافی خواهد بود که شعر سپید و اساس آن خیانت نا بخشودنی در حق شعر و شاعران واقعی بوده است. حتی میبینیم کسانی مثل شما عزیز برادر موقع یافته اند که در بازار بیخردان مطاع بی مطاع شانرا ارزه کنند هر آنچه خواهند بنویسند و بگویند. نخست باید فرهنگ سخن گفتن آموخت!
      تشکر
      شعردوست.

    • نامت را شعردوست مانده ای و اما از پيامت معلوم است که شعر نمی شناسی. کسی که از چار نوشته ی بندتنبانی (از خوانندگان پوزش می خواهم) به نام شعر دفاع می کند، معلوم است که منظورش دار و دسته و رفيق و رفيق بازی ست و نه شعر.

  • ميرهزار عزيز

    يکروز به دفاع شديد از راوا متوصل ميشوی ويکبار هم بخاطر اينکه نشان داده باشی که راوای نيستی بازمقاله برضد شان مينويسی

    هرقدر که خود را برائت بدهی بازهم ازعمق نوشته هايت وطرفداری غيرمستقيم ات از راوای ها ثبوت انست که هستی راوای عزيزبرادر
    موفق باشی

    • آقای مير هزار. شايد در مواردی نظر شما در باره کارنامه ادبی جمعيت « راوا» درست باشد ، اما از شما ميپرسم ، در کشوری که معروفترين تبهکاران جنگی ، نه تنها از هرگونه محاکمه ای ، مبرا و محفوظ اند. حتا پاداش وجايزه و القاب افتخاری هم ميگيرند ، روشنفکران اين کشور به حدی زبون و درمانده وقلم فروش اند که پيهم از سنگر ملت فرار ميکنند و برای همين جانيان جنگی ، مدحيه وستايشنامه می نويسند !، آيا « تير باران» قلمی وانتقادی سازمان راوا عليه قلمزنان خود فروخته ، کاری عبث است؟ گمان نکنم ، چنين باشد. راوا با هجو قلمزنان مزدور ، بسيار تابو ها وبت ها را شکست و درين مرحله حساس تاريخی، به وظيفه اش ، عمل کرد. روشنفکران ما ( مثلا همان ۲۵ نفر متفق بيرنگ مرحوم) آنقدر بيخيال وکهنه فکر اند که ميگويند پشت سر مرده حرف نزنيد! ، خوب ، همين چند روز قبل کاظم آهنگ از دنيا رفت . برای اين فقدان ، محترم دستگير پنجشيری و خانم منيژه باختری ( دختر استاد واصف باختری) غمنامه وتعزيتنامه نگاشتند و ديگران را به « گريستن ؟» دعوت کردند! اين استاد کاظم آهنگ را همه ميشناسند که ا زکمسواد ترين آموزگاران دانشگاه بود ، در سراسر حيات دو تا مقاله جدی ننوشت وکتابی که به اسم « سير ژورناليزم در افغانستان» نوشته ، همه آن اقتباس از اين وآن است ، ديد تحليلی وانتقادی ندارد ، يکی از مبتذل نويسان انتر نتی ، آهنگ مرحوم را دانشمند اعظم و پدر ژورناليزم افغانستان نام کرده است. همين کاظم آهنگ که از دانش وهنر بهره ای نداشت ، د ر دوره سياه وکوتاه حفيظ ا لله امين دهها شاگرد و استاد را با جعل سازی وپرونده سازی، به کشتن داد. وی از امينی های مشهور بود ، در دوره پرچمی ها هرچند نيش او کشيده شده بود ، هنوز هم توطئه ميکرد و نمی خواست نان حلال بخورد!
      خوب وقتی از چنين جانوری در تارنماها ، توسط «خلقی»های بيرحم، تبجيل وبزرگداشت ميشود ، آيا ميشود ساکت نشست وپشت سر مرده حرف نزد؟
      محمود عبادی

    • حناب آقای میرهزار!
      شما درین پاسخ تان چرا به نوشته های فرد به اسم کوهدامنی نپرداخته اید که ایشان باشیوه نقدنگاری شما موافق نبودند وازشما تقاضا کردند که باید نوشته ایشان را درصفحه اول کابل پرس? به نشر برسانید.ولی شما باوی از در خشونت پیش رفتید ودر عوض از وی تقاضای عذرخواهی کردید چرا درین نوشته حتی ازبهمن کش آبادی نیز یاد نکرده اید که ایشان باشیوه های شما موفق نبودند؟

    • يکبار ديگر نوشته ی بالا را بخوان

    • هر کسی از ظن خود شد يار من!

    • هر کسی از ظن خود شد يار من!

    • عجب آدمی هستی جناب میرهزار، به ادبیات پرداختی ولی از کوبیدن سازمانی آغاز کردی که بیشترین نقش را در رسوا ساختن "ادیبان و شاعران" از نوع کوهدامنی ایفا کرده است و به مسئله هنر و ادبیات بیش از هرکسی پرداخته.

      تو بهتر مطلع هستی که بین "ادیبان" افغانستان رسم اینست که "تو به مه که مه به تو" و فقط یاد دارند که یکی دیگر را ستایش کرده به آسمان ها بلند کنند. اما این راوا حتی به همان گلنور بهمنی که در وصف شان نوشته، پرداخته و نشریه اش را نقد کرده است. اگر کسی دیگری میبود در مقابل این قسم تعریف و تمجید شنیدن از کسی، مقابلش سکوت میکرد و نقاط ضعفش را نیز نادیده میگرفت.

    • يک مشکل اين است که شما و سازمانی که سخت طرفدارش هستيد ابتدا لقب "ادیبان و شاعران"اعطا می کنيد و پس از آن به نقد آن از دريچه ی سياسی می پردازيد. اين اعطای بی مورد نام شاعر و اديب به حضرات هيچ مدان و ناشاعر، مشکل نسل نو نويسندگان را برای برچيدن بساط ادبيات سست و هزاران بار تقليد شده مشکل تر می کند.

    • ميرهزار از راوا دوری کن. راوا مزدوری پاکستان است که منافع آنها را تامين میکند.

    • راوا گفته طالبان وطنفروش و جنایتکار و قرون وسطایی هستند و باید نابود شوند.

      راوا گفته تنظیم های هفتگانه که وطن را برباد کردند نوکر پاکستان و آی اس آی بودند و پاکستان باید بخاطر تسیلح و کمک به اینان از ملت ما معذرت خواهی کند.

      کجای این تامین منافع پاکستان است؟؟؟؟؟ بی مدرک تاپه زدن کار پسندیده نیست مخصوصا که خودت حکم صادر کرده‌ای.

  • آقای ميرهزار، با تاييد نظرات شما درباره راوا و تکه داران شعر و ادب بايد اضافه کنم راوايی ها بهتر از خودشان را نمی شناسند و شما نبايد از آنها انتظار بيش داشته باشيد.

  • بر کامران ميرهزار روزنامه نگار و شاعر محبوب سلام. برادر تو زمين و زمان را بهم ريخته ای که ميخ آهنی نرود در سنگ؟ مزاق بود. مقاله را خواندم، پر شور و مثل هميشه جنجالی بود.

  • kamrane-aziz salam, yak sawalake kochak, agar az ostade kemya dar daneshgah beporsand ke raje ba rodaki ya shahede balkhi ya maktabe bedil tawzehat bedehad , aya majboor ast ke hatman jawab bedehad chon ke ostade daneshgah ast? ya eenke saf wa sada begoyad een reshtaye man neest wa cheze namedanam? ba har hal wojodat ghanemate ast bozorg, wa degar eenke yak chezak haye dar mawrede khodat ham bego ta bedaneem ke chera meer hazari , chera kaamran? khoda jan ba to bad ya hoooooooooooooo
    tareq

    • طارق جان قند، خواننده ی دايمی کابل پرس? سلام! پرسشِ بسيار بسيار سختی پرسيدی. اين رشته ی ما نيست برو و از استاد زمين شناسی بپرس.

      از مذاق گذشته بايد بگويم طارق جان، تفاوت کيميا و ادبيات بسيار است. ممکن استاد کيميا به هيچ عنوان از رودکی زياد نداند و اگر من جای استاد کيميا باشم، بسيار صريح می گويم اين رشته ی من نيست و تخصصی هم ندارم. اما نکته ی مهم در آنچه من در گفتار بالا آورده ام اين است که در کجای دنيا در دانشکده ادبيات، املا و انشا به مردم ياد می دهند. اگر عقب ماندگی آنقدر است که در دانشگاه اين مسايل ابتدايی را بياموزانند، لازم است که يک مانشگاه هم بعد از دانشگاه بگذارند که مباحث تخصصی را فراگيرند. تو خود فکر کن.

      اما يک نکته را من دقت کرده ام و آن اين است که دانشجويان کيميا يا رياضيات، استعداد خاصی هم در ادبيات دارند. البته اين عموميت ندارد اما می بينم به نسبت دانشجويان ادبيات، آنان به خواندن آثار ادبی بيرون از چارچوب درسی و بويژه ادبيات جديد تر و امروزی تر به صورت آزاد بيشتر علاقه دارند. شايد اين به دليل سيستم سنتی آموزش و نيز تنها تکيه بر ادبيات کهن در دانشکده ادبيات باشد. به هر حال...

  • آقای ميرهزار سلام

    بخش درفضای باز ابتکار و اقدام نيکی است که جای آن در سايت های انترنتی خالی است. از الان شاعران به لرزه آمده اند که باش چی می شود.

    • دو ستان عزیز!
      به پندار من بحث روی شعر بیرنگ کوهدامنی از همان آغاز بگونه ی شتابزده و بدون ارایه ی مبنای معین صورت گرفت. شایسته نبود که درروز دوم در گذشت کوهدامنی بی ملاحظه به میدان پرید و فرباد زد: های خلق الله! کوهدامنی شاعر نبود ودر حق شعر ظلم شده است.
      شاید لازم بود در آغاز بحث روشن میشد که ما از شعر چی تعریفی داریم.زیرا برای شناخت و تبیین یک پدیده،مفهوم یا مقوله ا ی معمولا ابتداتعریف کلی از آن بدست داده میشود. همه میدانند که بین صاحبنظران امروزی زبان فارسی در مورد تعریف شعر برخی عناصر مشترک پذیرفته شده است ولی اجماع کلی وجود ندارد. اگر مبنا را معیار های جهانی قرار دهیم به دشواری میتوانیم بسیاری از سرایندگان معاصر شعر فارسی را شاعر بخوانیم. حتا همان شاملو که الگوی شعر متعالی خوانده میشود-در سطح جهان به آن پایه که مثلا ناظم حکمت و پابلو نرودا شناخته و پذیرفته شده اند،نمیرسد.
      اگر مبنای داوری معیار ها وسنتهای حاکم بر جامعه ی ادبی خود ما باشد، در آن صورت نمیتوان حکم کرد که بیرنگ شاعر نیست. آیا بهتر نیست که سوال را اینگونه طرح کنیم:شعر های بیرنگ کوهدامنی از لحاظ کیفیت هنری در چی سطحی اند؟ یا : بیرنگ کوهدامنی شاعر درجه چندم است؟در این صورت ممکن است به واقعیت مساله نزدیک تر شویم.واقعیت اینست که بیرنگ و بسیاری های دیگر در سطح او وحتا پایینتر از آن در جامعه ی ادبی ما بنام شاعر مشهور اندچرا که این جامعه ی ادبی سنجشگر ها و ارزشگذار های خودش را دارد.با این نظر نمیتوان مخالف بود که جامعه ی ادبی ما سنتزده،عادتگرا، تنبل و ایستا است بنابران معیار هان آن درمورد شعر متحول شده ی امروز صایب و پذیر فتنی نیست. این حقیقت بجای خودش اهمیت دارد ولی در هر صورت جامعه ی ادبی امروزین ما با ویژگیهایش واقعیتی است نزدیک تر به ما تا واقعیت بزرگتر جهانی.گفتن ندارد که این واقعیت باید دگر گون شود وبه واقعیت جهانی بپیوندداما این د گرگونی روال طبیعی و تدریجی خودرا میپیمایدو بیشتر تابع رشد و انکشاف فرهنگ عمومی جامعه است نه فر مانبر اراده و فرمایش ما.البته نقد و آموزندگی میتواند تاثیر معین خودرا بگذارد ولی نباید انتظار داشت که نفی جایگاه افراد بصورت خو دکار تحولی در شعر وارد کند. موضع وبر خورد فرقه ای راوا یی ها با شعر وشاعران اصلآ ارزش یحث را ندارد.

    • بسيار نظر خوبی. با وجودی که آقای کوهدامنی شاعر نباشند، کدام سطح را بايد برايشان تعريف کرد؟ شايد منظور زير صفر باشد.

    • آقای فهیم!
      من نمیدانم بین شما و کوهدامنی چی دشمنی و پدر کشی وجود داشته است ولی برادرانه به شما مشوره میدهم تا در وسط یک مساله ی جدی به میدان نپرید مگر آنکه حرفی برای گفتن داشته باشید. راستی خود شما چند درجه بالای صفر قرار دارید، شما کی هستید و چی کرده اید؟

    • یک آقا بنام کوهدامنی تقریبا با نظرات جناب کشن آبادی نظرات همسان دارد ازکجا معلوم که هردوی تان علیه کامران میرهزار یک ائتلاف مقدس ویا نامقدس را تشکیل نداده باشید.

      اگر تشکیل هم داده باشید شاید کار بد نکرده اید.

      خوب تا به این جایش شوخی است.

      ولی

      من با این نظر که شما بهمن کشن آبادی معتقد هستید که در روز در گذشت بیرنگ نباید این موضوع تا به این حد رسوا کننده آن مورد بحث کارشناسانه قرار میگرفت موافق نیستم.

      به نظر من آنچه که شما میفرمائید تقریبا عین همان چیز فعلا مطرح شده است منتها نه به آن عنوان پینشنهادی شما مانند اینکه باید سطح ومرتبه شعر بیرنگ مورد قضاوت قرار گیرد.

      عنوان تقریبا مشابه همان چیزی است که شما آرزو دارید یعنی کامران می پر سد تا کدام شما به این چیزها شعر میگوئید؟

      بحث کاملا آزاد است وآرزوی شماهم برآورده شده است کس موافق است کس نیست کس ازنظر دینی میخواهد نظرش رابدهد کس دیگر خواسته ازدیدگاه سیاسی شخصیت شاعر را مورد مداقه قرار بدهد وخلاصه تمام ابعاد بیرنگ زیر ذره بین نظریه پردازان قرارگرفته است.
      حالا شما چه میخواهید که شود؟

      میخواهید که بیرنگ را شاعر خوب بنامیم؟

      من شخصا به

      به آنچنانکه خود کامران میرهزار در اول گفت باید قضاوتها هارا نه برملاک رفاقت های گذشته استوار سازیم بلکه باید درین موارد حساس باشیم وهیچ ترحم نسبت به هیچ کس ولو اینکه برادر ماهم باشد روا نداریم وخیلی قاطع باید برخورد شود تابه دیگران یک درس عبرت شود که در آینده ها که هر ابتذال را بنام شعر بالای مردم بقبولانند.

      یعنی اینکه باید مردم بفهمد که بامرگ یک فرد ناشاعر اشعارش نیز باخودش ازبین میرود.

      بناء شاید دیگران جرأت نکنند که بیش از اندازه بازار شعر وشاعری را مبتذل سازند.

    • من شخصا به

      به آنچنانکه خود کامران میرهزار در اول گفت موافق هستم که:

      باید قضاوتها هارا نه برملاک رفاقت های گذشته استوار سازیم بلکه باید درین موارد حساس باشیم وهیچ ترحم نسبت به هیچ کس ولو اینکه برادر ماهم باشد روا نداریم وخیلی قاطعانه باید برخورد شود تابه دیگران یک درس عبرت شود که در آینده ها نتوانند که هر ابتذال را بنام شعر بالای مردم بقبولانند.

      یعنی اینکه باید مردم بفهمد که بامرگ یک فرد ناشاعر اشعارش نیز باخودش ازبین میرود.

      بناء شاید دیگران جرأت نکنند که بیش از اندازه بازار شعر وشاعری را مبتذل سازند.

    • آقای فهیم نا فهم
      جمله ای راکه نوشته ای هیچ مفهومی را ارائه نمی کند.لطفاًَ کوشش بخرچ دهید تا نخست املا و انشا را فراگیرید بعداً خود را درگیر مسائلی چون نقد ادبی و مسائل سیاسی سازید

    • آقای بهمن کشن آبادی
      نثر را زیبا مینویسید، نه میبخشید بسیار زیبا مینویسید و بر پایه استدلال های علمی و منطقی مینویسید. راستش را بپرسید از نبشته تان بیحد خوشم آمد.باید بر بی منطقی ها و بیعدالتی ها تاخت تا تعهد هنری رعایت شده باشد.در حفظ پناه ایزیدی باشید.نان تان گرم و آب تان سرد و وقت تان خوش باد

  • Dear Kamran,
    It is very interessting you are writing (fighting)for.God bless you and your family..
    I wish you a brilliant future
    With best regards
    Sincerely your
    Rahim

  • میر هزار !
    DNA نکو کار و بار مردمه . یکی از خصایل این جنگ سی ساله است که همه چیز را به تاراج میبره و تقریباء شاعر ها و موسیقی دان ها و نویسنده ها و حتی اشپز ها و سر اشپز ها و هم منحیث اموال منقوله و غیر منقوله به جمله غنایم جنگی از ایشان استفاده میشه . زمان مغل اعضم نیست که پادشاه به سلامت بعد از فتح جنگ عدالت کند . بیرنگ شاید به خاطر ترس از خالی بودن( که خودش بهتر از همه میدانست ) خوده به گروهء وابسطه قلم داد کرده , یا حتماء میدانسته که مهم است و وقتش است که باید خوده به صفوف ادم های سیاسی جای کنه . بهر حال وقتی سلیمان راوش از بیرنگ تعریف میکنه مثل دوستی ( چلنی و کلنی ) میمانه . شما بهتر میدانید که سی سال جنگ نگذاشته افغانستان شاعر های انچنان داشته باشه که پشتوانه ادبی تاریخ کهن ادب افغانستان را داشته باشد , همچنان انهای که به بیرون از افغانستان به ( مقام ) خوده رساندند و یا از مرچ و مساله هندی بر پختن اشعار خود استفاده میکنن , یا با ضروف دیزی پزی شاعران قبل از انقلاب اسلامی ایران شعر میپزن . وقتی میفهمی که بر افغانهای هموطنت نویسنده گی , بربط تواختن , شعر گفتن و امثالهما از جمله کار ها و شغل های روزانه است بر امرار معاش( اقتصادی یا سیاسی ) . دیگه هر قدر کاوش کنی بر موضوع - توهین است بر همه ما . عزت زیاد , صنوبر .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس