مانیفست قدرت: توهم عقلانی شده و تمهیدانه
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بعد از کودتای 11 سپتمبر سال 1973 در شیلی که به دولت منتخب سلوادور آلنده پایان داد و دیکتاتور خونین شیلی، اگوستو پینوشه، به کمک مستقیم دولت امریکا به قدرت رسید،هنری کیسنجر یکی از نظریه پرداران نظم ِ حاکم امروزی و جیمز چیَس یکی از نویسنده گان روابط خارجی سیا و پنتاگون، که زمانی مدیر مسوول مجله "فارن افیرس" نیز بود، استدلال می کردند که " برای رسیدن به "ثباط" در شیلی، هرج و مرج و بی ثباطی لازم و ضروری بود.(1) گفته های آقای کیسنجر و آقای چیَس را بخاطری اینجا نوشتم تا مثالی باشد از مفهوم دهی قدرت به اصطلاحات و ارزش های قبول شده و جذاب جهانی برای گسترش و باز تولید هژمونیزم مدرن.
بدون شک، درک متفاوت از مفاهیم به خلق و رشد فکر و اندیشه کمک می کند. تک سازی مفاهیم، آن چی که ساختار قدرت امروز در صدد گسترش آن است، نه تنها سیر طبیعی پیشرفت ذهنی انسان را کند می سازد، بل در بسیاری موارد در تضاد با آزادی های فردی نیز می باشد. هدف این نوشته نقد از تفسیر، تحلیل و حتا ابزاری ساختن مفاهیم و ارزش های پذیرفته شده و جهان شمول نیست. این که هدف آقایان کسینجر و چیَس از "ثباط" در شیلی، به معنای کنترول و به قدرت رساندن یک رژیم نزدیک به پنتاگون بود، کاملاً آشکار است؛ و اینکه درک جورج بوش و جو لیبرمن از "دموکراسی" در افغانستان، چی بود، به همگان روشن است؛ و هیچ شکی نیست که قیل وقال آقای اوباما زیر نام "تغیر" و "امید" هم خلق تصویر نمادین برای دوام ساختار حاکم قدرت بود. زیرا، اصطلاحات دموکراسی، آزادی، ثباط، تغیر، ریفورم و..... به همان اندازه که ارزش های عالی انسانی شمرده می شوند، همان قدر هم مطلقیت فرضی دارند و یا به عبارت دیگر، معنی پذیر هستند. زیادتر از روشن سازی و افشاگری«یوفیوُیزم قدرت»، یعنی تعبیر دهی ریاکارانه و تزویری به مفاهیم، مقوله ها و ارزش ها، پذیرش، قبول و تاثیرات این گونه یوفیوُیزم در کشور های جنوب که در مجموع مخاطبان اصلی این همه قیل و قال فریبنده هستند، مهم است.
اگر با منطق هموار حرکت کنیم، شاید گفته شود که استفاده از زور، چه به شکل خونین و خشونت بار و یا هم به شکل "صلح آمیز" آن، یگانه دلیل برای قبول و پیروی از دیسکورس های ابزاری قدرت است و یا به قول عام " زور قالب ندارد". هرچند انصراف دایمی از کاربرد قوه برای مرجع قدرت محتمل نیست، فقط استفاده از زور در بسیاری موارد می تواند نتایج خطرناک و غیر قابل احتمال در قبال داشته باشد و گزینۀ اولی نیست؛ زیرا راکد نگاه داشتن قدرت و تکاپو برای تغیر ناپذیری آن هدف است. آن چه که ثباط قدرت را حفظ می کند و آن را در دراز مدت به نتیجه مطلوب می رساند، مانیفست قدرت است. بنا ً، خلق و بکار برد مانیفست قدرت و ساختار قبول شده آن، بهترتر و مقدم تر از کار گرفتن از زور است.
مانیفست قدرت تنها پروپاگند خالص و معمولی نیست. بلکه نظم ساخته شده و پیچیده ایست که با تکیه و نفع از قدرت و موازی به آن عمل می کند و دارای ادبیات، فرهنگ، ساختار های معین اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تحقیقاتی، استراتیژیکی و اکادمیک می باشد. بر عکسِ قدرت، باز تولید، باز سازی، نو سازی و تغیر همیشه گی، راهکار های بنیادی و راهبردی آن است. مانیفست قدرت، موجودیت واقعی ندارد. تماما ً ساخته شده، ذهنی و معرفتی است. ولی بخاطری که به نماینده گی از قدرت، در معامله با واقعیت های عینی دنیای تسلط شده قرار دارد و هم بخاطری که میکانیزم خلق واقعیت برای دوام، گسترش و نیرومند ساختن قدرت به شمار می رود، "واقعیت" انکار ناپذیرپنداشته می شود.
اینجاست که تعبیر دهی ابزاری به ارزش های جهان شمول انسانی و یا یوفیوُیزم ِ فریبینده، مانیسفت قدرت را در دنیای جنوب تصویر حقیقی و عقلانی می بخشد. "دموکراسی در افغانستان"، "آزادی در عراق"، "امنیت در کولمبیا" در اصل تصویر های نمادین از توهم عقلانی شدهء قدرت است. انسان بیچاره جنوب که گمان می کند در معامله و یا تقابل با مرجع اصلی قدرت قرار دارد، نا آگاهانه و یا هم خوشبینانه، در دام پیچیدۀ قدرت گیر می کند و در نهایت با پیروی و یا هم واکنش های غیر عقلانی به ساختار های هژمونیستی و تباه کننده قدرت مشروعیت می دهد. بدین لحاظ ناکامی انسان بیچارۀ جنوب در هر تعامل و یا تقابلی که به زعم خودش با قدرت دارد، تا جایی زیادی تضمین شده است. زیرا بر عکس آنچه که گمان می شود، طرف مقابل مرجع اصلی قدرت نیست، بلکه تصویر ابزاری آن است که در بستر جهل مدرن با یوفیوُیزم مناسب آراسته شده است. یک نگاه اجمالی به افغانستان مثال خوبی در این رابطه است: هیچ انسان سالم به موفقیت "دموکراسی" آقای بوش در افغانستان باور نداشت. حتی جمعیت هیجان زده که شاید هم بنابر امتیازاتی، شعار می دادند و کشته شده گانِ بم های امریکایی را، "قربانیان دموکراسی" می خواندند، هم محکوم به ناکامی بودن، "دموکراسی" جورج بوش را پذیرفته اند. دقیقا ً به همین شکل، اندیشه و روش طالبانی هم هیچ ربطی به "آزادی خواهی" و "وطن دوستی" ندارد؛ و از منظر مرجع اصلی قدرت محکوم به شکست است. زیرا "طالبان" در تقابل با قدرت قرار ندارند. تنها حربه ی ابزاری برای مانیفست قدرت هستند. بنا ً همانطوری که هزاران انسان بی گناه که توسط "قوای دوست" کشته شدند، "قربانیان دموکراسی" نبودند و نیستند، طالبان هم به هیچ وجه "قهرمانان آزادی" نیستند و نخواهند بود. تفکر طالبانی و دکترین "دموکراسی دیک چینی" در افغانستان، دو نماد متضاد برای گسترش جهل مدرن قدرت است. توجه شود که بحث به هیچ وجه روی قبول و یا هم طرح کدام تیوری توطیه نیست. بهره گیری و نفع از حالت و ساختار های موجود در قالب سیستم ها و میتود های معین برای حفظ قدرت حاکم که ریشه در زمان استعمار دارد، هدف قدرت امپریال است. بطور مثال، در زمان جنگ سرد، در افغانستان "حزب دموکراتیک خلق" با گرایش ها و رابطه های پیدا و پنهان به شوروی تاسیس می شود، فقط دولت امریکا این مساله را مثبت ارزیابی می کند و در صدد بهره گیری از آن می براید. امریکا نه تنها به دوام رابطه با رهبران این حزب ادامه می دهد بلکه موجودیت این حزب را زمینۀ برای رسیدن به اهدافش در منطقه می داند. ( بر علاوۀ سندی که رابطۀ نورمحمد تره کی با امریکایی ها نشان می داد ودر آن از تره کی به عنوان "منبع تحت الحمایه" نامبرده شده و نگارنده این سند را در چندین رسانه به نشر رسانده ام، در یک سند دیگر که در آرشیف ملی امریکا موجود است و به تاریخ 5 می 1966 به امضای مستعار (خون) از سفارت امریکا در کابل به وزارت خارجه امریکا فرستاده شده است، آمده است که: " تاثیرات برق آسا و قوی حزب خلق در صحنه سیاست افغانستان به نفع امریکا خواهد بود. زیرا افغان ها به احتمال قوی............ به سیاست متوازن [بین شوروی و امریکا] ارزش بیشتر خواهند داد ...... که این خود باعث برقرای روابط نزدیک با امریکا خواهد شد." به همین شکل، زمانی که ملیون ها انسان در مصر انقلاب می کنند و بقای دیکتاتور نا ممکن می شود، صاحبان اصلی قدرت در امریکا تلاش می کنند که ساختار قابل کنترول را به کمک نظامیان مصر، در تغیر مهره ها حفظ کنند، بنا ً حسنی مبارک "رهبر معقول و با ثباط" یک شبه "دیکتاتور" خطاب می شود و جو لیبرمن و جان مکین که دو هفته قبل مظاهرات مردم مصررا ویروس خوانده بودند، به میدان تحریر می روند و از انقلاب مردم مصر تعریف وتمجید می کنند. طبعا ً تمامی اینها به این معنی نیست که امریکا در تاسیس "حزب د دموکراتیک خلق" در افغانستان دست داشت و یا هم سیا و پنتاگون در عقب انقلاب مردم مصر بود. نباید فراموش کرد که گریز از تحلیل های توطیه آمیز به درک درست مان از قدرت کمک می کند.
به هررو، همانطوری که در بالا نوشته شد، بقای مانیفست قدرت در تغیرِ همیشه گی آن است. هدف از تغیر بهبودی و اصلاع برای دست یافتن به یک تحول مثبت نیست بلکه دوام گفتمان های ابزاری و عملکرد های تزویری برای رسیدن به هدف نهایی، که همانا رسیدن به حد اکثر منفعت است، می باشد. بنابراین دیسکورس مانیفست قدرت در افغانستان با هیاهوی نامحدودِ "دموکراسی، حقوق، آزادی" شروع شد، بعدا ً به " اصلاحات و ریفورم" تبدیل شد، ریفورم هم به "دیکتاتوری خوب و دولت داری خوب" مبدل شد، ودر نهایت به ناکامی، نا امیدی، ناگزیری و "صلح با طالبان" انجام اید. فقط اگر یک کمی توجه شود، در عقب این همه ابزار ها، یک راهبرد ویک هدف وجود دارد. تماما ً به همین شکل، نماد های متفاوت از رژیم کرزی مانند: کرزی خوب، کرزی مدرن، کرزی شیک پوش، و بعد هم به تدریج کرزی تنیل، کرزی فاسد، کرزی متقلب و....... تصویر های متفاوت از یک دکترین است. نگارنده به هیچ وجه در پی توجیه و دفاع از رژیم کرزی نیستم. فساد و ناکامی در رژیم کرزی تضمین شده بود. با در نظر داشت تاریخ معاصر افریقا، امریکای لاتین و شرق میانه، برای من خیلی ها هم شگفت آور می بود، اگر رژیم و یا "رژیم های" که بعد از سقوط طالبان در افغانستان ایجاد شدند، فاسد، بیکاره و متشکل از جمعیت نا اهلان و نابکاران نمی بودند.
دستاورد همیشه گی مانیفست قدرت در جهان جنوب به عملکرد گرداننده گان این روند که "اجنت های قدرت" نامیده می شوند، و همچنان به "توانایی" قشر "نخبه" بومی در تقلید و پیروی از آنچه که به اشتباه "قدرت عقلانی" گفته می شود، وابسته است.
اجنت قدرت دنیای تحت سلطه قرار گرفته را مطالعه می کند، می شناسد و حتی اجازه دارد که رابطۀ عاطفی و هیجان آور هم با آن داشته باشد؛ ولی فاصله عقلانی را با آن حفظ می کند. فرقِ اخلاقی، ذهنی، تصوری، جهان "برتر و پستر" را که در بستر مانیفست قدرت ایجاد شده، به شدت ارایه می کند و ناکامی را محصول طبیعی از ضعف، نادانی و تنبلی انسان بیچاره جنوب می شمارد. اجنت قدرت معصوم است، انسانگرا ست، رهنماست، مرجع تقلید برای نخبه گان بومی است و برای پیروانش قدسیت عقلانی دارد. مسوول نیست، متهم نیست ومصؤنیت دایمی دارد. زلمی خلیلزاد مثال خوبی از "اجنت قدرت" در عصر حاضر است. آقای خلیلزاد دوام یک پروسه است که سده ها قبل آغاز شده است. خلیلزاد تماما ً به مانند لورد کرومر، گورنر جنرال انگلیس در مصر و توماس ادوارد لارنس، "انقلابی" انگلیس در ممالک عربی در اوایل قرن بیست، ترکیبی از حقیقت و ریا است. در اطاق های امریکن انترپریس انستیتوت و سالون های پنتاگون، خلیلزاد، دانش، تجربه و قدرت عقلانی است که سرنوشت افغانستان را رقم می زند، پالیسی می سازد و تحلیل و تجزیه می کند. در افغانستان خلیلزاد منبع گسترش جهل مدرن و ابزاری است، که برای افغان ها "منافع ملی" می سازد، پند و اندرز می دهد و امیدواری کاذب می بخشد. اجنت قدرت می داند که باید دوگانه بازی کند. خلیلزاد در خطاب به افغان ها، از "تبدیل شدن افغانستان به آلمان و جاپاپان" در صورت دوام ِ حضور قوای امریکایی در افغانستان، می گوید، اما این سخنان شور انگیز و کم معنا را در کنفرانس های مخفی در نیویورک و شیکاگو هرگز نمی گوید و نخواهد گفت زیرا در آن صورت به دانش خلیلزاد در مورد افغانستان شک می شود. اسباب این دوگانه بازی اجنت های قدرت را میتوان از گفته های آرتور بالفور یکی از صدراعظمان پیشین امپراتوری انگلیس که یک صد و یک سال قبل در پارلمان انگلیس گفته است، به خوبی دید: بالفور عقیده داشت که شناخت و دانش انسان "مدرن" غرب از دنیای شرق، برتریت علمی و عملی به غرب بخشیده است. به نظر بالفور، غرب می داند که شرق چیست و حفظ دانش غرب در خلق دو دنیای متفاوت و دوگانه بازی نهفته است. (2)
قشر "نخبه" بومی که فراورد فکر و اندیشه شان را تقلید و پیروی از مرجع "قدرتی" که با آن در تعامل قرار دارند، می سازد، نقش نمادین و فرعی در تاثیر گزاری راهکار های مانیفست قدرت دارند. ولی یگانه وظیفه شان واکنش های میتودی به تغیر همیشه گی مانیفست قدرت، و در نهایت قبول و اطاعت از آن به نماینده گی از انسان ِ استعمار شدهء جهان جنوب است. توجه شود که این وظیفه معین نیست، پلان شده نیست و در بسیاری موارد آگاهانه هم نیست. زیرا "نخبه گان" بومی هیچ نقش، کنترول و دخالت در روند تصمیم گیری، برنامه ریزی، و تطبیق تصمیم های کلان ندارند. پذیرش گزینهء از قبل انتخاب شده، یگانه انتخاب شان است. این "انتخاب" با شور شوق و میدان خوانی به دگر اندیشان آغاز می شود و در نهایت به ادبیات "ناگزیری" می انجامد. تماما ً هم آهنگی با تغیر وضعیت هدف است. داود مرادیان در برنامه «به روایت دیگر» تلویزون طلوع می گوید، "که یک نقص کلان در.... ده سال اخیر این بود که ما [افغان ها] ثبات را به عدالت ترجیع دادیم. یک پیش فرض غلط در جامعه جهانی...... وجود داشت که نیاز اول برای افغانستان ثباط است. عدالت را شما می توانید بعدتر داشته باشید...." (رجوع شود به برنامه «روایت دیگر» تلویزون طلوع. 25 جولای 2011.) خوب، این که ثباط واقعی بدون عدالت غیر ممکن است، یک گپ آشکار است ودرک آن نیازی به دکترای علوم سیاسی و یا روابط بین الملل هم ندارد. این مساله ده سال قبل هم درست بود، امروز هم درست است و ده سال بعد هم درست خواهد بود. فقط، ده سال قبل "پیش فرض ثباط بر عدالت" فیشن فکری آن روز بود که در تکرار از محور قدرت آگاهانه و یا نا آگاهانه بیان می شد؛ همانطوری که امروز برای ذهنیت سازی افکار عامه دوام موجودیت قوای امریکا در افغانستان با مثال آلمان و جاپان مقایسه می شود.
در کل، راه بیرون رفت، شناخت از قدرت است. قدرت ستیزی که در اصل واکنش به ابزار های مانیفست قدرت است، و قدرت گرایی که تعامل با تصویر های ساخته شدهء قدرت است، دو روی متفاوت یک سکه اند و در نهایت به ثابت نگه داشتن قدرت کمک می کنند. برای درک درست از قدرت، آنانی که خریداران خوب یوفیوُیزم قدرت ِ امپریال بودند و هستند، به عوض این همه "تحلیل" و تجلیل، باید نقد خودی از تغیر برق آسای فکری در قبال مسایل افغانستان در یک دهه اخیر ارایه کنند. در غیر آن مشکل است به صمیمیت فکری شان باور کرد.
یاداشت ها:
(1) Noam Chomsky. Failed State: The Abuse of Power and the Assault on Democracy. Metropolitan Books: 2004.
(2) Arthur James Balfour’s speech to the House of Commons. Great Britain, Parliamentary Debates. 5th ser. 17 (1910).
پيامها
18 سپتامبر 2011, 17:38, توسط دوکتور م، ع ، روستار تره کی
خطر جنگ داخلی
حکومت مولود کانفرانس بن از نظر « تیوری » ، با در نظرداشت قرار گرفتن در محتوای نظام ریاستی ، دستگاه با صلاحیتی قیاس میشد . قوای مهاجم خارجی که ستراتژی خود را در ایجاد زمینه های بی ثباتی در افغانستان شکل داده بودند ، زمینه های تضعیف نظام را در ساحات سیاسی ، اقتصادی و امنیتی رویدست گرفتند . آنهم به خاطر اینکه در « پخپل سری » های خود در افغانستان با یک مرجع حسابگر درگیری پیدا نکنند .
« دیوید پتروس » قوماندان امریکائی قوای ناتو متخصص جنگ ضد تروریزم با تجربه جنگ عراق و موفقیت در تآمین امنیت شهر موصل وارد افغانستان شد . وی تکتیک تماس با سران محلی را در یک کشور عربی میدانست اما ازارزش های قبیلوی مسلط در بخشی از جامعه افغانی بی اطلاع بود . نامبرده در عراق برخی شعبات پولیس حکومتی را خصوصی ساخت . این اقدام در افغانستان نیز در معرض اجرآ قرار گرفت .
پتروس از همان آغاز در صدد بود تا با مصروف ساختن افغانان در جنگ های ذات البینی ( جنگ میان اقوام ، میان حکومت و مخالفین ... ) ، زد و خورد را در حد قابل کنترول افغانی بسازد و آنرا در مرحله اول در جغرافیای افغانستان حفظ کند . منطق افغانی ساختن جنگ چند هدف را نشانه گرفته بود :
ــ تضعیف پوتانسیل جنگی افغان ها و تقلیل ظرفیت رزمی شان در مقابله با مهاجمین خارجی .
ــ تقلیل تلفات عساکر ناتو .
ــ تمرکز توجه نظامی ناتو به انسوی خط دیورند به مثابه مرکز صدور تروریزم .
ستراتژی جنگی ناتو با پلان جنگی پاکستان در تقابل قرار گرفت : پاکستان در صدد افتاد تا با تقویت هرچه بیشتر توان جنگی مقاومت افغانی و انکشاف سیالیت تحرکات جنگی مقاومت در دو سوی خط دیورند ، در داخل افغانستان به ناتو آنقدر مصروفیت و جنجال ایجاد نماید که « واقعیت » عملیات نظامی در آنسوی خط دیورند به « خواب و خیال » بدل شود .
بهر حال ! متخصصین نظامی ناتو از همان آغاز تهاجم به افغانستان روی سه سناریو کار میکردند :
ــ تمویل ، تجهیز و تطمیع اقلیت های قومی و استعمال آنها علیه پشتون ها به مثابه مانع بزرگ جنگی در راه تطبیق ماستر پلان ستراتژیک در منطقه.
( تحریک هزاره ها به ضبط علفچر کوچی ها در هزاره جات و منازعه در ولایت پروان بر سر اعمار شهرک در ساحه ایکه قبلآ به هدیره اختصاص داشت میان پشتون ها و تاجک ها که دران یک وکیل ولسی جرگه طرف بود ، و ده ها مورد دیگر در محتوای استمرار جنگ قومی پلانیزه شده بود ) .
ــ تدارک زمینه های ایجاد فاصله قومی تا سرحد انشعاب بین شمال و جنوب . حمایت از منسوبین اقلیت های قومی در قومانده اورگان های اداری و امنیتی شمال . ایجاد اپوزیشن سیاسی از میان این اقلیت ها و استعمال همه علیه حکومت مرکزی .
و در صورت عدم توفیق در پیاده نمودن دو الترنتیف فوق :
ــ خروج قوآ از افغانستان تا سال 2014 با دریافت امتیاز پایگاه نظامی در کشور .
فعلآ تلاش های امریکا و متحدین روی الترنتیف سوم متمرکز شده است . اما با ملاحظه اینکه استقامت انکشاف آینده اوضاع طی سه سال آینده ( 2014 ) ضرورت استفاده از الترنتیف های اولی و دومی را محتمل بسازد ، از امکان دور نیست . آنهم در شرایطی که بازیگر اصلی زمینه سازی نوسان از یک الترنتیف به الترنتیف دیگر ناتو است .
طبق محاسبه پتروس در گرایش از یک الترنتیف به دیگری پولس محلی رول مهمی میبازد .
پولیس محلی باید وظیفه امنیت را از حیطه صلاحیت حکومت خارج کند و آنرا از مجرای اداره محلی و یا بالواسطه متنفذین قومی که میباید هردو وفادار به قوای خارجی باشند ، در اختیار ائتلاف نظامی بین المللی بگذارد .
افغانستان از خودسری ها ، جرایم و جنایات مرتکب شده توسط ملیشیای قومی حاکمیت کمونیست ها خاطره بدی دارند . از همین رو در آستانه تهاجم قوای ائتلاف نظامی بین المللی ، از پروگرام « دی ، دی ، آر » استقبال کردند.
پولیس محلی ، ملیشیای قومی و یا اربکی به شکل نسبی صرفآ در مناطقی در همکاری با اورگانهای رسمی و حکومتی مؤثر بوده میتواند که درانجا تجانس قومی ( مثلآ ساحات جنوب) وجود داشته باشد . برخلاف در مناطق دارای تنوع قومی ( چون شمال کشور ) از امکان بدست آمده در تشکیل پولیس محلی ، اداره محلی استفاده مینماید و ترکیب پولیس محلی را در محور جذبات قومی سازماندهی میکند و ازان بر ضد رقبای سیاسی و قومی بهره برداری مینماید .
چنانچه مشاهده شد ، از زمینه مساعد برای تشکیل پولیس محلی جنگ سالاران بازمانده از جنگ های قومی و ملیشیائی زمان شوروی در صفحات شمال سود سرشار بردند . آنها توانستند مجوز رسمی برای احیای قوای به تحلیل رفته خود بدست بیاورند .
قربانیان مردم آزاری ، قتل و جنایت پولیس محلی که سر و صدای آن در مدیا درز کرده است ، پشتون های شمال افغانستان اند . این فشار بالای پشتون ها با مشی عمومی قتل عام امریکا و ناتو در جنوب کشور در هم آهنگی قرار دارد .
انتقال مسئولیت های امنیتی بیک اردوی سمتی ، تنظیمی ، غیر مسلکی ، سرشار از عقده قومی پس از خروج قوای خارجی چند احتمال را بوجود میآورد :
ــ با در نظر گرفتن این واقعیت که طی بیش از سه دهه عصبیت های قومی ، سمتی زبانی و مذهبی بدنبال مداخله خارجی انگیزه های تقابل و خصومت را میان افغان ها مساعد ساخته است ، انتقال زندانیان از مراکز توقیف قوای خارجی به اورگان های امنیتی افغانی زمینه های انتقام جوئی های خطرناکی را مساعد میسازد . محابس به شکنجه گاه ها و مسلخ مقاومت مسلح بدل میشود . تحت بیرق رنگ باخته ملل متحد و پرچم های قریب 50 کشور عضو مدعی دیموکراسی و حقوق بشر ، جنایات وحشتناک به وقوع میپیوندد .
قابل یاد دهانی است که در ریاست امنیت ملی شمار زیادی از شکنجه گران خاد سابق بکار گماشته شده اند .
ذکر این مطلب بدان معنی نیست که امریکا در زندان های علنی و مخفی خود از نورم های قبول شده جهانی حقوق بشر تخلف نمیکند . دو سال قبل دو تن عضو مقاومت افغانی در زندان بگرام زیر شکنجه به شهادت رسیدند . در گوانتانامو بدنبال برخورد نامناسب زندانبانان چندین نفر به شمول افغانان دست به انتحار زده اند .
ــ ملیشای قومی با همنوائی قوای مسلح که آنهم ترکیب سمتی و قومی دارد ، کنتروی خود را به استناد علایق قومی صرفآ در ساحات شمال ، شمال غرب و مرکزقائم کرده میتواند . فشار مقاومت از جنوب یک بار دیگر درگیری های خونین دهه مقاومت و جهاد را محتمل میسازد .
با بالا گرفتن سر و صدای خروج قوای خارجی از افغانستان ، شبکه استخبارات روسیه و ایران پیوند های گذشته را با گرو های با نفوذ در شمال و مرکز افغانستان هرچه بیشتر تقویت کرده است . آی ، اس آی پاکستان برای بهره برداری از اوضاع آینده به خصوص دفع نفوذ هند از چین چراغ سبز دریافت کرده است .
خلاصه کلام با نزدیک شدن تاریخ خروج قوای خارجی و انتقال مسئولیت های امنیتی بیک اردوی قومی و تنظیمی که به مقصد همکاری در اشغال کشور
تشکل یافته است ، افغانستان بار دیگر طعمه آتش جنگ های داخلی خواهد گردید .
قابل یاد اوری است که روسیه هفته قبل معاهده همکاری ستراتژیک را با تاجکستان تا یک دهه آینده تمدید کرد . درین حال امکان مداخله غیر مستقیم روسیه در جنگ داخلی آینده افغانستان از مجرای تاجکستان برای حمایت از گروه های دارای سابقه وابستگی به روسیه ، وجود خواهد داشت . این امر تناسب قوا را در منطقه به نفع روسیه و هند پس از خروج قوای خارجی از کشور مسجل خواهد گردانید .
روس ها با بهره برداری از اشتباه قوت های اشغالگر غرب در عدم آمادگی در شکل دهی یک حکومت ملی و با ثبات پس از خروج از افغانستان ، شکست نظامی دهه تجاوز را تلافی خواهند کرد .
نتیجه
ائتلاف نظامی بین المللی از همان سالیان اول اشغال افغانستان به تشکیل ، تمویل و تجهیز اردوئیکه تحت حاکمیت جنگ سالاران تنظیمی ، محموله هژمونی روسیه و ایران تنظیم گردد ، به نظر شک میدید : به همین دلیل نه تنها به اعطای سلاح ثقیل به قوای مسلح استنکاف شد بلکه پست های امنیتی این لشکر ایله جاری غیر قابل اعتماد بار ها زیر ضربات بمباردمان های هوائی قرار گرفت .
قوای مسلح با شمار و تجهیزات حد اقل صرفآ به قصد « استهلاک » در جنگ های بین الافغانی سازماندهی شده است ، نه دفاع افغانستان در غیاب قوای خارجی .
به تعویق انداختن انتقال صلاحیت های امنیتی از جانب ائتلاف نظامی بین المللی به اورگان های امنیتی داخلی ، اقدام قابل قدر است . به شرطی کی :
ــ پروسه ، جزء یک پلان عمومی برای پایان ستراتژی استمرار جنگ و ختم بی ثباتی باشد .
ــ زمینه جذب مقاومت مسلح در پروسه صلح هموار گردد .
ــ افغانستان از حالت جنگ به صلح از یک مرحله انتقالی که طی آن یک حکومت ملی و اسلامی اردوی تنظیمی و قومی فعلی را به یک اردوی مسلکی تغییر قیافه بدهد ، بگذرد .
فرانسه
17 سپتامبر 2011
دوکتور م، ع ، روستار تره کی
18 سپتامبر 2011, 19:50, توسط baqi samandar
باقی سمندر
بیست وهفتم سنبله سال ۱۳۹۰ خورشیدی
هجدهم سپتامبر سال ۲۰۱۱ میلادی
سخنی باآقای دوکتور م، ع ، روستار تره کی
سلام به خوانندګان ارجمند کابل پرس?
سلام به آقای روستا ر تره کی
آقای روستا ر تره کی !
مقاله شما را سراپا خواندم و در نخستین نګاه درمقاله شما به مطالبی برخوردم که مسایل مطروحه شما میتوانند بسیار بحث برانګیز باشند . در پایان مقاله شما متوجه شدم که نګاشته اید :
« خلاصه کلام با نزدیک شدن تاریخ خروج قوای خارجی و انتقال مسئولیت های امنیتی بیک اردوی قومی و تنظیمی که به مقصد همکاری در اشغال کشور
تشکل یافته است ، افغانستان بار دیگر طعمه آتش جنگ های داخلی خواهد گردید »
نخستین پرسشم از شما اینست :
آقایون ستر جنرال محمد رحیم وردک وزیر دفاع ملی افغانستان – وستر جنرال شیر محمد خان لوی درستیز افغانستان در راس اردوی افغانستان نمایانګرهویت کدام قوم اند – از کدام قوم و ترکیب قومی نمایندګی مینمایند و ترکیب قومی در اردو افغانستان چګونه است ؟
همین اکنون رییس قوای امنیتی افغانستان آقای نبیل است – این آقای نبیل از دیدګاه قومی شما به کدام کته ګوری قومی تعلق دارد ؟
پس سوال دیګر اینست :
اګر با « انتقال مسئولیت های امنیتی بیک اردوی قومی و تنظیمی که به مقصد همکاری در اشغال کشور
تشکل یافته است ، افغانستان بار دیگر طعمه آتش جنگ های داخلی خواهد گردید »
الترناتیف شما چیست ؟
مسولیت به کدام مرجع انتقال داده شود ؟
به تحریک طالبان اعم از شورای کویته یا اطرافیان شان ؟
به حزب اسلامی افغانستا ن و شخص ګلبدین ؟
یا به کدام مرجع دیګر؟
شما در آخرین بخش ها نوشته ایدکه :
« ـ افغانستان از حالت جنگ به صلح از یک مرحله انتقالی که طی آن یک حکومت ملی و اسلامی اردوی تنظیمی و قومی فعلی را به یک اردوی مسلکی تغییر قیافه بدهد ، بگذرد »
پس اګربرای لحظه ای بپذیریم که اکنون « اردوی تنظیمی و قومی » وجود دارد وتا« اردو مسلکی » بوجود بیاید – زمان و فاصله وجود دارد و به نظر شما « « ـ افغانستان از حالت جنگ به صلح از یک مرحله انتقالی که طی آن یک حکومت ملی و اسلامی » بایست بګذرد .
پس این مرحله انتقالی راچګونه توضیح میدهید ؟
انتقال قدرت سیاسی – نظامی – امنیتی برای کی ؟ وچه وقت ؟
اینکه شما مینویسید « افغانستان بار دیگر طعمه آتش جنگ های داخلی خواهد گردید »
پس برای جلوګیری از جنګ های داخلی چه طرحی دارید ؟
جنګ ها راکی ها دامن میزنند وګسترش میدهند ؟
آیا شما به شکل سر پوشیده از حضور نظامی قوای امریکا و ناتو و شرکا در افغانستان برای جلوګیری از « جنګ های داخلی » همین اکنون با این تز خود حمایه نمیکنید و از طرف دیګر حامی پروپا قرص طالبان و شرکا نیستید ؟
آیا شما با ارایه این تز خود بنام صلح در تیوری و پراتیک در خدمت جنګ قرار ندارید ؟
به درهای سفته شده خویش نګاه نمایید !
شما نګاشته اید که :
«
ــ تمرکز توجه نظامی ناتو به انسوی خط دیورند به مثابه مرکز صدور تروریزم ستراتژی جنگی ناتو با پلان جنگی پاکستان در تقابل قرار گرفت «
اقای روستار تره کی !
شما به شکل پوشیده از تقابل با پلان جنګی پاکستان سخن میګویید – لطفن توضیح بدهید که پلان جنګی پاکستان به مثابه واکنش در برابرپلان ناتو مطرح ګردیده است یا اینکه بیش از حضور نظامی قوای ناتو در ګوهیایه های هندوکش عملان پلان جنګی پاکستان در افغانستان درعمق استراتیژی پاکستان عملی میکردید و ده ها نوع تاکتیک در خدمت استراتیژی واحد پاکستان قرارداشت و طالبان به مثابه ابزار در خدمت هماڼ استراتیژی قرار داشت وکماکان قرار دارد.؟
اینکه شما مینویسید :
«پاکستان در صدد افتاد تا با تقویت هرچه بیشتر توان جنگی مقاومت افغانی و انکشاف سیالیت تحرکات جنگی مقاومت در دو سوی خط دیورند ، در داخل افغانستان به ناتو آنقدر مصروفیت و جنجال ایجاد نماید که « واقعیت » عملیات نظامی
در آنسوی خط دیورند به « خواب و خیال » بدل شود . »
وقتی شما اعتراف میدارید که « «پاکستان در صدد افتاد تا با تقویت هرچه بیشتر توان جنگی مقاومت افغانی... ، در داخل افغانستان به ناتو آنقدر مصروفیت و جنجال ایجاد نماید ــ»
پس شما چګونه در خدمت دولت پاکستان و مقاومت که طالبان نامیده میشوند با حزب اسلامی افغانستان و توان شان توسط دولت پاکستان مورد حمایت قرار کرفته است – قرار دارید ؟
یک عنصر ملی نه مدافع ناتو و شرکا و متحدین اش میباشد ونه مدافع طالبان و شرکا ولی شما آقای روستار تره کی مدافع تاریخ زده ترین نیروها قرار ګرفته اید و آیا میتوانید توضیح بدهید که چرا ؟
شما نګاشته اید که :
« ــ تمویل ، تجهیز و تطمیع اقلیت های قومی و استعمال آنها علیه پشتون ها به مثابه مانع بزرگ جنگی در راه تطبیق ماستر پلان ستراتژیک در منطقه »
آقای روستار تره کی !
لحظه ای وجدان خود را اګر ممکن باشد – بیطرف سازید و بیان دارید که اقلیت های قومی کیانند و « اکثریت قومی » کدام است ؟
شما با کدام سرشماری به این نتیجه رسیده اید ؟
شما وقتی مینویسید که :
« « ــ تمویل ، تجهیز و تطمیع اقلیت های قومی و استعمال آنها علیه پشتون ها به مثابه مانع بزرگ جنگی در راه تطبیق ماستر پلان ستراتژیک در منطقه »
در نخستین برخورد از آقلیت های قومی در برابر پشتون ها سخن میکویید و پشتون هارا اکثریت جلوه میدهید واین تحریف تاریخ است و انسانی که در پیش از نام خود پیشوند دکتورای فرانسوی را حمل مینماید و به این شکل قبیلوی ګپ از اقلیت وآکثریت ګپ میزند – به یقین که نمیتواند ګامی بسوی صلح بردارد.
بسا ګپ های دیګر در مقاله شما قابل بحث و نقد اند – اما من بخاطریکه باعث ملال خاطر خوانندګان ارجمند نګردم – عجالتن از طرح همه مسایل در این بخش صرف نظر مینمایم .
یار زنده وصحبت باقی
.
18 سپتامبر 2011, 18:11, توسط baqi samandar
باقی سمندر
بیست وهفتم سنبله / شهریورسال ۱۳۹۰ خورشیدی
هجدهم سپتامبر سال ۲۰۱۱ میلادی
سخنی بااقای حکیم نعیم
سلام به خوانندګان ارجمند کابل پرس?
سلام به آقای حکیم نعیم
آقای حکیم نعیم !
مقاله تحقیقی شمارا درباره قدرت خواندم – تشکر از اینکه ما خوانندګان را در خواندن نتایج تحقیقات خویش سهیم ګردانیدید.
با خواندن مقاله شما سوالهایی در ذهنم خلق شدند که با نشان دادن فراز هایی از نبشته شما پرسشهای خود را بیان میدارم .
هنګامیکه شما مینویسید :
« بدون شک، درک متفاوت از مفاهیم به خلق و رشد فکر و اندیشه کمک می کند »
من براین باورم که باداشتن شک دکارتی نیزداشتن درک متفاوت میتواند به خلق و افرینش و رشد وتفکر واندیشه کمک نماید و رسیدن به حقیقت نسبی – با دیا لګو – اغاز میګردد و هر چند درک ها متفاوت باشد وجروبحث ها ادامه یابد تا به درک دقیق تر برسیم – با دیالکتیک کلام درمی یابیم که در جریان همین دیسکورس یا ګفتمان بادرک های متفاوت بسوی حقیقت نسبی نزدیک تر میګردیم . اګر همه درکها یکسان باشند و یا تلاش ګردد تا درک ها را یکسان سازند – همانا تفکر یونیفورمی بوجو د خواهد آمد که همه نا ګذیر باشند یکنوع بیاندیشند یا یک نوع لباس بپوشند و یا یکنوع بخورند وبنوشند – پس جایی برای دګر اندیشی نمی ماند .
تذکر مختصر من اینست که با شک یا بدون شک « درک متفاوت از مفاهیم به خلق و رشد فکر و اندیشه کمک می کند »
شما نګاشته اید که :.
«اندیشه و روش طالبانی هم هیچ ربطی به "آزادی خواهی" و "وطن دوستی" ندارد؛ و از منظر مرجع اصلی قدرت محکوم به شکست است »
در نخستین بخش که نوشته اید :
«اندیشه و روش طالبانی هم هیچ ربطی به "آزادی خواهی" و "وطن دوستی" ندارد؛ »
با شما همنوا میباشم که :
.« همانطوری که هزاران انسان بی گناه که توسط "قوای دوست" کشته شدند، "قربانیان دموکراسی" نبودند و نیستند،
طالبان هم به هیچ وجه "قهرمانان آزادی" نیستند و نخواهند بود »
لطفن توضیح بدهید که :
قدرت چیست و
« مرجع اصلی قدرت » کجاست ؟
شما نوشته اید که :
«.... "طالبان" در تقابل با قدرت قرار ندارند. تنها حربه ی ابزاری برای مانیفست قدرت هستند »
من فکر مینمایم که طالبان – شرکا و همفکران شان در تقابل آشکار ونهان در برابر قدرت به مفهوم عام و قدرت به مفهوم خاص کلمه یعنی قدرت سیاسی – قدرت اقتصادی – قدرت فرهنګی و قدرت نظامی و قدرت اجتماعی « مرجع اصلی قدرت » اګر منظور شما همانا قدرت سرمایه وامپریال سرمایه باشد – قرار دارند – هم درتقابل با بخش مدافعین « مرجع اصلی قدرت » که توسط آقای حامد کرزی و اعوان وانصارش نمایندګی میګردد و هم در برابر قوای نظامی پنتاګون – قوای استخباراتی سی آی ای و قوای دیپلوماتیک کاخ سپید و هم قوای اقتصادی وال استریت وبانګ جهانی و آسیایی ، قرار دارند ،اما دیدن تقابل به مفهوم تایید رسمی یا غیر رسمی موضع وموقف وخاستګاه و دیدګاه تقابل نیست و نباید باشد ، طالبان از مواضع فکری پیش مدرن و از « دار الاسلام » به زعم خود شان برضد « دار الحرب » قرار دارند .
این درست است که شما نوشته اید :
«تفکر طالبانی و دکترین "دموکراسی دیک چینی" در افغانستان، دو نماد متضاد برای گسترش جهل مدرن قدرت است »
اما این دونوع جهل – هردو جهل مدرن نیستند . طالبان وشرکا نمایندګان واقعی جهل پیش مدرن اند و دیک چینی و بوش و شرکا نمایندګان جهل مدرن . مردم افغانستان به تاسف زیر آوار ګلوله های جهل مضاعف قرار دارند .
شما نګاشته اید که :
در کل، راه بیرون رفت، شناخت از قدرت است ». «
من براین باورم که شناخت از قدرت یک طرف قضیه است و تغییر دادن واقعیت قدرت طرف دیګر قضیه است . شناخت برهر پایه ای که باشد احساسی یا عقلایی – در هردو صورت در یک پروسه ممکن است بتوانیم به شناخت نسبی از پدیده ها برسیم اما ادعای شناخت مطلق در تیوری و پراتیک مشکل به نظر میرسد .
لطفن در مورد پراګراف پایین توضیحات بیشتر ارایه نمایید . شما نوشته اید که :
«قدرت ستیزی که در اصل واکنش به ابزار های مانیفست قدرت است، و قدرت گرایی که تعامل با تصویر های ساخته شدهء قدرت است، دو روی متفاوت یک سکه اند و در نهایت به ثابت نگه داشتن قدرت کمک می کنند. برای درک درست از قدرت، آنانی که خریداران خوب یوفیوُیزم قدرت ِ امپریال بودند و هستند، به عوض این همه "تحلیل" و تجلیل، باید نقد خودی از تغیر برق آسای فکری در قبال مسایل افغانستان در یک دهه اخیر ارایه کنند. در غیر آن مشکل است به صمیمیت فکری شان باور کرد »
.
یار زنده وصحبت باقی