امریکا و مذاکرات مستقیم با طالبان یا معاملات غیر مستقیم با پاکستان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یکی بود یکی نبود زیر آسمان کبود بابه خارکش پیری بود که هر روز با خر لنگش از کوه خار به ده آورده و از فروش آن مصارف زندگی را تامین میکرد ، خر بیچاره که برعلاو لنگ بودن از گوش ها کر و از یک چشم هم کور بود از بام تا شام بار می کشید و شام که خسته و کوفته از کوه به ده برمیگشت بجای استراحت پسران بابه خارکش هوای خردوانی به سرشان زده و خر بیچاره را ساعت ها پائین و بالا می دونداند .
شب هنگام خواب که بالاخره از دست بارکشی بابه خارکش و خردوانی پسران او آرام میگرفت به خیال پلو زدن شروع میکرد گاهی خود را در وجود فیل ماموت می یافت که هنگام راه رفتن زمین در زیر پایش به لرزه می آمد و پسران بابه خارکش از ترس زیر پاشدن بالای درختان بالا می شدند و گاهی خود را در پوست شیر و پلنگ می دید که مردم قریه از دیدن او به خانه هایشان فرار میکردند و صبح که بیدار می شد باز همان آش بود و همان کاسه .
در قریه یک شکارچی پیر و مهربان نیز وجود داشت که با شکار حیوانات درنده و فرو ش پوست آنها تامین معشیت میکرد یکروز که او از دیدن اذیت و آزار خر بیچاره توسط پسران بابه خارکش بسیار نارحت شده بود آنها را مذمت کرده و در گوش خر گفت فردا صبح وقت در جنگل همجوار قریه بیا من با تو کاری دارم ، فردای آنروز خر هنگام شفق داغ بدون سر و صدایی طویله را به قصد جنگل ترک گفت و درآنجا پیر مرد شکارچی را دید که پوست شیری در دستش وانتظار او را می کشید ، پیره مرد رو به خر کرده گفت میدانم که چرخ فلک با تو از در ناسازگاری پیش آمده ولی اگر کمی بخود تکان دهی و از عقل سلیم استفاده بری چرخ فلک را هم به حیرت خواهی انداخت همین گفت و پوست شیر را به زمین پهن کرد و خر پوست شیر را به سرعت پوشید و بسوی جوی آب رفته و از دیدن عکس خود تکان خورد و از پیره مرد تشکر و قدر دانی کرده بسوی قریه به دویدن شد ، پیره مرد از پشت او صدا زد که : اگر خواهی که در کارت موفق باشی پس همیش از عقل سلیم اسفتاده برده و در هیچ کاری اضافه روی مکن !
خر پوست شیر بر تن و صد ها فکر و خیال بر سر روانه ده گشت و با رسیدن به قریه مردم دست و پاکنده هراسان و فریاد کنان به خانه هایشان متواری شده در ها را برویشان بستند ، خر از دیدن مردم درآن حالت پریشان چنان به وجد و شادی آمد که از فرط مسرت و شادمانی در پوست شیر هم نمیگنجید ، بالاخره حس انتقام جویی در وجودش چنان غلبه کرد که برای ترساندن هر چه بیشتر مردم بالای بام کادان بالا شده و از آنجا به بام خانه های مردم به دویدن آغاز کرد ، مردم بیچاره که شیر را در بالای بام هایشان دیدند کم بود که از فرط ترس و هراس بسیار قلب هایشان از حرکت بماند همه در و پنجره را برویشان بسته و اطفال شان را در بین کندوی آرد و تنور ها پنهان کردند.
خراز دیدن این حالت رقتبار مردم چنان به وجد و شادی آمده بود که در بالای بام به رقص و پایکوبی آغاز کرد ولی هنوز هم بفکر این بود که چطور می تواند مردم را بیشتر ازین بترساند ناگهان چیزی به فکرش گذشت که با صدای بلند به هنگ
زد ن آغاز کرد مردم که آن صدا بگوش شان آشنا بود از شنیدن آن خیلی دچار تعجب شده و بعد از مکث همه بیک صدا فریاد زدند که این شیر نیست بلکه خر لنگ بابه خارکش است که پوست شیر پوشیده و همگی بسوی او هجوم آورده و خر بیچاره را با هر چه بدست داشتند چنان لت و کوب کردند که تا یکهفته از طویله بیرون رفته نمی توانست .
حالا شبها بجای خیال پلوزدن خود را ملامت میکرد که چرا به کم قناعت نکرده و با هنگ زدنش همه چیزش را بدست خود برباد کرد ، چرا عاقل کند کاری که بار آرد پشیمانی !
خوانندهای عزیز آیا شما شباهت بین زندگینامه کرزی و سرنوشت فلاکتبار خر لنگ بابه خارکش نمی بینید !
بیچاره کرزی هم عمری را به بقاب شویی و جاروکشی سپری کرد و چه شب ها که خسته و زله از کار آمده در بستر خواب مانند خر بابه خارکش به خیال پلو زدن مصروف شده و خود را در ارگ سلطنتی کابل بر تخت ظاهرشاه می دید ولی صبح که از خواب بر میخواست بازهم همان آش و همان کاسه همان بشقاب شویی و همان جارو کشی .
تا اینکه بختش باز شد و مرغ سعادت بر سرش نشست و در عالم واقعیت امریکا او را به جانشینی ظاهرشاه انتخاب کرده چپن سبز بجانش داد و بر تختش نشاند ، کرزی که تا یکهفته گمان میکرد که اینهمه را بخواب میبیند و در جواب تبریکی دوستان همیش میگفت ایکاش ازین خواب هرگز بیدار نشوم و رو به قصر گلخانه ایستاده چنین می سرآید :
تویی برابر من یا خیال در نظرم ... که من به طالع خود هرگز این گمان نبرم
بالاخره درک کرد که اینهمه نه خواب است و خیال بلکه تحفه مرغ سعادت و ازآن ببعد آغاز کرد به ترساندن مردم ، در ابتدا همه کسان را که در رسیدن به قدرت او را یاری و مددگاری کرده بودند یکی پس دیگری از کنارش دور کرده و کسان دیگری را جانشین آنها ساخت ، تمام کمک های مالی جامعه جهانی را به کیسه برادرانش ریخت ، سیستم حکومتی کشور را به سازمان مافیایی تغیر ماهیت داد ، در انتخابات ریاست جمهوری تقلبکاری را شیوه معمول پنداشته بدان رسمیت بخشید و انتقاد باداران غربی اش را با صد چال و فریب جواب داده به ایشان بفهماند که مجبورند با او کنار آیند :
بخت این ملک گشته و قحط الرجالی آمده ... چار باید کرزی ناچار باید کرزی
کرزی که یکشبه ره صد ساله طی کرده و از بشقاب شویی به سلطنت کابل ارتقا یافته حالا به هیچ قیمتی حاضر نیست که تخت و تاج به مفت آمده را دوباره از دست دهد و اکنون که جهت باد ها تغیر کرده و یخ های قدرت غرب رو به ذوب شدن است و لشکر طالبان پشت دروازه های ارگ رسیده او هم به امید حفظ جانش به جهت باد می رقصد و درین رقص و پایکوبی چون خر لنگ بابه خارکش به هنگ زدن شروع کرده و ادای ملا مشک عالم و وزیراکبر خان درآورده بادارش را اشغالگر خطاب کرده مردم را به جهاد فرا میخواند !
اینجاست که کاسه صبر بادار لبریز شده و بعد از ده سال صبر و تحمل بالاخره پوست شیر را معذرت میخواهم چپن سبز را از جان کرزی بدر آورده و او را دوباره به شغل بشقاب شویی اش فرستاده مذاکرات مستقیم با طالبان و یا معاملات غیر مستقیم با پاکستان را آغاز میکند .
کرزی شب ها در بستر خواب بجای خیال پلو زدن بر بخت بدش زار زار میگرید و بخود لعنت میفرستد که چرا با حماقت ها و افزون طلبی هایش تخت و تاج سلطنتی را از دست داد !
گریه زار او چو بشنفتند مردم دور و پیش او گفتـــند
گر نصیحت گهی تو بشنیدی اینچنین روز بد نمیدیدی
با تقــــــــــــديم حـــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی