عبور از زوال

(خوانشي از «به سپيدي اين شعرها شك كنيد»)
یعقوب یسنا
دوشنبه 13 جون 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

دفتر شعر: به سپيدي اين شعرها شك كنيد

شاعر: وحيد بكتاش

چاپ: بهار 1390

فر يادهاي استم گيرمانده در گلو

خنده‌هاي دفن شده در دهان

روح سياه شب‌هاي بلندم

و چشم سپيد روزهاي طويل

بادهايي استم گريخته از بهار

ابرهاي پناه‌برده به تابستان

طلوع تمام صبح‌هاي نرسيده‌ام

و آخرين غروب خورشيد...

(به سپيدي اين شعرها شك كنيد 28)

انسان با خواندن رو به‌رو است. آنچه را كه در باره چيزي يا امري، به صورت سخن يا نوشتار ارايه مي‏كنيم؛ نتيجه يك خوانش از امكان بي‌نهايت خواندن، است. بنابراين، خواندن امكان بي‌نهايت شناخت متن و هستي را براي انسان فراهم مي‏كند. هر خواندن امكاني براي زندگي و سكونت در جهان متن و ارايه يك تاويل از تاويل‌هاي ممكن براي معنا است. معنا يك امر هستي شناسيك است كه در متن وزبان به ميان مي‌آيد و براي بشر، امكان بازي معنايي زندگي كردن را فراهم مي‌كند. معرفتي كه انسان از خود و زندگي ارايه مي‏كند يك امر معنايي‏است كه با علم و دريافت‌هاي علمي تفاوت دارد. يعني معنا؛ نتيجه، ثبوت و حقيقتي، مانند علم براي انسان فراهم نمي‌كند. اما براي هر نسل بشري امكاني را به وجود مي‌آورد كه يك نسل انساني، به زندگي‏شان با اين امكان، غايت مي‌بخشد. معنا، چشم‌انداز يتوپيايي انسان است كه با گرايش به گذشته و آينده، در متن وزبان ايجاد مي‌شود و معناي هستي حاضر و هم‌اكنون را قابل دريافت مي‌سازد. متن ادبي به وي‍‍‍‍ژه شعر، همين چشم‌انداز يتوپيايي و معنايي زندگي انسان را تبارز مي‌دهد كه در كل، معرفت هستي‌شناسانه زندگي را بنياد مي‌نهد. متن ادبي به ويژه شعر است كه معرفت هستي شناسانه را در خود پنهان مي‌دارد و فلسفه بر آشكارسازي همين امر در متن ادبي، به دريافت پيام متن مي‌پردازد. نمي‌توان قومي را در جهان يافت كه پيش از متن ادبي، فلسفه را به وجود آورده باشند. متن ادبي خلق‌شده، است كه زندگي را به عنوان امر هستي‌دار ارايه كرده است و بعد فلسفه به آشكارسازي اين امر هستي‌دار پرداخته است. يونانيان باستان پيش از اين که فلسفه را بيافرينند، متن ادبي را آفريده بودند.

متن ادبي، بستري است كه در آن افق انتظارهاي گذشته، اكنون و آينده روان بشري، به هم مي‌رسند. همين امر، امكان جهان متن ادبي را فراهم مي‌كند تا خواننده بتواند در آن زندگي كند. جهاني كه خواننده‌هاي بالقوه‌اي، وارد آن مي‌شود، و هر خواننده، امكاني براي تاويل متفاوت و معناي متفاوت متن خواهد بود كه مي‌تواند بيانگر همان انگاره هرمنيا، از نظر يونانيان باستان، در باره پيام باشد.

معنا يك ارزش است. نگاه معناگرايانه به زندگي، زندگي را به عنوان يك ارزش ارايه مي‌كند، ارزشي كه نمي‌توان با قياس‌هاي علمي و منطقي، آن را اندازه گرفت. بنابراين، خواندن متن ادبي، براي دريافت معنا يا خلق معنا مي‌تواند باشد. متن ادبي، مجموعي از ارزش‌هاي ناخودآگاه بشري است كه امكان معناي بي‌نهايت در خود دارد.

اين ديدگاه براي اين ارايه شد تا شعرهاي وحيد بكتاش را از اين چشم‌انداز بخوانيم. بكتاش، شاعر معناگرا و شاعر ماهيت‌هاي انساني، است. با آنكه به باور نيچه، انسان تنها جانوري است كه هنوز ماهيت‌اش تعيين نشده و به ذات كامل خويش پاي نگذاشته است. با اين هم، انسان داراي ماهيتي است كه در انسان تكرار مي‌شود و اراده انساني را براي رسيدن به ذات كامل انسان، در هر انسان، به نمايش مي‌گذارد. تا انسان بتواند فراتر از طبيعت برود.
در دفتر «چپ كوچه»، «دو پانزده يك سي»، «پرنده‌ي بي مورد» و «به سپيدي اين شعرها شك كنيد»- كه مورد توجه بيشتر اين خواندن است- با دغدغه‌هاي ژرف انساني رو به‌رو مي‌شويم. مهم نیست که این دغدغه چقدر مورد علاقه یا تنفر ما است، تصادم انسان با دغدغه های انسانی چون نگرانی از میرندگی، جدایی، تنهایی، رنج، لذت و سر انجام ترس از زوال کامل، ماهیت ساز می‌شود. و ماهیت مشترک انسانی را در هر انسان فراهم می‌کند. بکتاش، شاعر همین ماهیت مشترک انسانی ماست. ماهیتی که بنیانگذاران نقد عملی و نو؛ در ادبیات به ویژه شعر به آن ارج می‌گذاشتند. یعنی احساسات غیر شخصی و مشترک که به طور غیر مستقیم به ماهیت بشری بپردازد و شاعر از نگرانی بگوید که همه‌ي ما آن را احساس می‌کنیم. در شعر «مردی که در بامداد مرد» از دفتر «پرنده ی بی مورد» می توانیم احساس همگانی دلواپسی پس از مرگ را تجربه کنیم:

مردی که در بامداد مرد

بغض سال ها تنهایی

تکه تکه

در تنش تکید

مردی که در بامداد مرد

سرک به سرک

خودش را چلیپا کشید

و جویبار به جویبار

در خودش جاری شد

مردی که در بامداد مرد

نفس هایش را به باد هدیه کرد

و باد ها

از جنس غبار های سرگردان

برایش کفن بافتند

مردی که در بامداد مرد

دقیق ساعت ده دیروز

تنش بر تن خاک چسپید

مرد دست تکان داد

خودش را گفت

خدا حافظ!

مردی که در بامداد مرد

هیچ گاهی نشرمید و حتا بعد از خدا حافظی

تمام شب

کنار گورستان نشست و

ستاره شمارید

( پرنده ی بی مورد – ص 37)

سعدی در گلستان حکایت از رویایی می‌کند که بعد از مرگ سلطان محمود، دیده شده است: کسی سلطان را به خواب می‌بیند که همه گوشت و استخوان سلطان تکیده و خاک شده اما چشمان او هنوز در چشم خانه، باز و منتظر است. درویشی، درست ماندن و باز بودن چشم سلطان را این گونه تعبیر می‌کند: سلطان هنوز پس از مرگ هم برای مال و دارایی‌اش نگران است. یعنی دلواپسی از مرگ. «مرد» در این شعر معادل انسان است که پس از مرگ باز هم مانند سلطان محمود دلواپسی‌ای دارد. کنار قبرش می‌نشیند و ستاره می‌شمارد، تا با شمارش ستارگان از شدت انتظارش بکاهد و حرکت زمان را سریع‌تر کند.

در آثار شعری قبل از دفتر «به سپیدی این شعرها شک کنید» وحید بکتاش، به اعتراض روبرو استیم. شعر ها به نوعی اعتراض در برابر خدا، طبیعت و جامعه است. شاعر می‌خواهد با شعر انتقام بگیرد. و اعلام کند که غایتی وجود ندارد، بی آن که بداند خودشعر، با معنای که می‌آفریند می‌تواند برای انسان ارزش غایت‌مند، بیافریند:

بلند می خندم

بر فراز کوه می نشینم

به سوی آب‌ها تف می‌اندازم

که چه بی خیال می‌روند

بی این که بدانند

در آخر راه

دل دیوانه ای را به دریا داده‌اند

بر فراز درخت می‌نشینم

پرنده ها را نفرین می‌فرستم

که چه بی مورد پرواز می‌کنند

بی این که بدانند

آخر پرواز

تصور برگی ر ا بر باد داده است

بر فراز خودم می‌نشینم

به آدم انگشت می‌گذارم

که چه لجوجانه عاشق می‌شود

بی این که بداند

عشق تفی است سر بالا

نه

بر فراز هیچ چیز نمی‌نشینم

تنها در خودم دراز می‌کشم و بلند می‌خندم

( پرنده ی بی مورد- ص 90)

در این شعر، به دغدغه‌ی انسانی انتقام‌گرایانه روبر ایم که می‌خواهد معرفت نهادینه شده از مفهوم طبیعت، جامعه و زندگی را بر اندازد. در این شعر ها مستقیم‌گویی و صراحت بیشتر است و از واژه‌ها به عنوان وسیله برای بیان مقصد استفاده شده است. این چنین برخورد با واژه در شعر، می‌تواند شعریت شعر را کاهش دهد.

سارتر به این باور است که طرح آدمی دو رو دارد: روی کامیابی و روی شکست. زندگی بشر توام با پیروزی و شکست به پیش می‌رود. بشر تا هنوز پیروزی خیلی مهمی نداشته که بر طبیعت چیره شود. انسان از وقتی به وجود آمده تا هنوز هم‌چنان می‌میرد. یک آفت طبیعی می‌تواند هزارها انسان را نابود کند. تصادم یک ستاره‌ی دنباله دار با یک سنگ آسمانی می‌تواند برای همیشه انسان را محو و نابود کند. این آگاهی انسان به زندگی‌اش و نسبت به طبیعت و هرچه فراتر از طبیعت، انسان را به اعتراض وا می‌دارد. طور که خیام در شعر کلاسیک پارسي، به عنوان شاعر متعرض باقی می‌ماند. و فروغ فرخزاد در شعر معاصر پارسی دری به اعتراض‌اش ادامه می‌دهد، پیش از این که با پذیرش شکست با آفرینش شعر، فراتر از شکست برود، بزرگ‌ترین شکست ( مرگ) به سراغ او می‌رسد.

شاعر به عنوان نماینده‌ی بشر، شکست را درک می‌کند. در آغاز، به اعتراض می‌پردازد اما پس از اعتراض به شکست تن در می‌دهد و با پذیرش شکست، از طبیعت فراتر می‌رود و با آفرینش شعر در برابر طبیعت دست به آفرینش می‌زند که بیانگر جاویدانگی اراده‌ی بشری باشد. طوری که یونان پو يسیس( شعر) را ساختن می‌دانستند. یعنی ساختن متن در زبان، توسط واژه و مستقل از طبیعت. این اراده را می‌توان در ادبیات پارسی در مقدمه‌ی شاهنامه ابو منصور المعری، و شاهنامه، احساس کرد. ابو منصور قصد از نوشتن شاهنامه را جاویدانگی و حفظ نام محمد ابن عبدالرزاق می‌داند. فردوسی نیز از آفرینش شاهنامه همین اراده را دارد: «نمیرم از این پس که من زنده ام/ که تخم سخن را پراکنده ام».

در دفتر «به سپیدی این شعر ها شک کنید» بکتاش از اعتراض و مستقیم‌گویی‌های قبلی دست می‌کشد و شکست را می‌پذیرد و با پذیرش شکست فراتر از شکست می‌رود و به رستگاری می‌رسد. هراسی که از زوال و نابودی در «چپ کوچه» و دفترهای شعری دگر شاعر احساس می‌شود، دفترحاضر، این احساس پایان یافته است و شاعر از زوال عبور می کند. در برابر زوال به ساختن و آفرینش دست می‌زند. در این مرحله است که شاعر به آفرینش هنری در ساحت زبان، دست می‌یابد و متن آفريده مي‌شود. این عبور از نظر معنایی، می تواند یکی از ویژگی‌های شعر بکتاش و یکی از دستآوردهای شعری یک دهه (دهه نود) و یا به طور کلی در شعر پسا طالب در افغانستان باشد. در این دفتر به مستقیم‌گویی، توضیح و استدلال به جز در چند شعر که شاعر به اتوبیوگرافیک پرداخته است- روبرو نیستیم. همه می‌دانیم، در شعر اگر حکایت کنیم، دلیل بیاوریم، تعلیم بدهیم، به هر امری به طور مستقیم بپردازیم، از ساحت شعر بیرون رفته‌ایم، به گفته‌ی سارتر به نثر پرداخته‌ایم. و حتا می‌توان گفت با استفاده از نام شعر، استفاده‌ی سو کرده‌ایم.

در مجموعه حاضر با شعرهای رو به‌روییم که از زبان غیر مستقیم استفاده شده، از واژه نه به عنوان وسیله یا نام چیزها بلکه از واژه به عنوان یک پدیده‌ی مستقل یا به تعبیر سارتر «شی هنری» و به جای خودشان استفاده شده. واژه دگر دال نیست که ما مدلول آن‌ها را بیرون از آن‌ها جست وجو کنیم، واژه‌ها همان چیزی است که در متن وجود دارند. یعنی در شعرها می‌توانیم از جهان متن حرف بزنیم و به عنوان یک خواننده بتوانیم در این جهان سکونت کنیم. برای دست یافتن به معنا هم خواننده و هم مولف بایستی به سوی متن رجعت کنند. شعر برای برقراری ارتباط نیست، بنابراین نمی‌توان ارزش آن را از نظر رسانه‌ای تعیين کرد. زیرا ارزش به متن شعر رجعت می کند:

چمشانت ته مانده‌ی آسمان در صورتت

شب یعنی این که پلک می بندی

بامدادان نیم نگاهت سوی زمین

دست که تکان می‌دهی

دریا جاری می‌شود سمت هزار سال قحط سالی

بهشت تعبیر خواب توست

فرشته‌ها حرف های اند که در خواب می‌زنی

اصلن زمین وزنی است وحشی که از جاذبه‌ی تو حفظ می‌شود

( به سپیدی این شعرها شک کنید- ص 37)

این شعر از بافت درخوری برخوردار است. با تصویرهای زیبا و تازه در آن رو به‌رو می شویم. در سوریالیزم، آزادی انسان وقتی امکان پذیر است که در به کار گیری زبان آزاد باشد. بنابراین می توان گفت: آزادی اندیشه و آزادی زبان با هم ارتباط ناگسستنی و نزدیک دارد. شعر، امری است که با اندیشه به وجود می‌آید اما بین اندیشیدن منطقی و فلسفی، و اندیشیدن شعری فرق باید گذاشت. البته در فلسفه مجال اندیشیدن گسترده تر را داریم، در منطق آزادی اندیشیدن به طور کلی محدود می‌شود، فقط می‌توانیم با یک صورت خاص بیندیشیم و همیشه نتنیجه‌ی خاص از آن به دست آوریم. این چنین اندیشیدن هم سبب ابزار شدگی زبان می‌شود و هم سبب محدودیت ذهن در امر اندیشیدن می‌شود. از نظر قیاس منطقی در باره‌ی انسان چنین باید اندیشید و نتیجه گرفت:

احمد انسان است. انسان فانی است. احمد فانی است. در اندیشه‌ی شعری، ذهن آزادانه می‌اندیشد:

خواب های من خطرناک اند

خواب دیده ام که گاو شده ام

کوه ها روی شاخ هایم

و باد ها زاده ی تقابل خاک و شاخ های من اند

خواب های من خطرناک اند

خواب دیده ام که دریا شده ام

سنگ ها روی دست هایم می رقصند

دریا هستم

و دره ها نقش طویل قدم های من اند

خواب های من خطرناک اند

خواب دیده ام که روح شده ام

شب های امتداد موهایم

افتاده روی شانه ها

و گور ها خلا های کوچک جمجمه ی من اند

خواب های من خطرناک اند

خواب دیده ام که بیدارم و بلند می خند

( به سپیدی این شعرها شک کنید- ص14- 15)

در این شعر و در شعر آغاز این نوشتار، ما با یک اندیشه‌ی آزاد و سوریال رو به‌رو استیم. این نوع جولان دادن اندیشه در شعر، اهمیت زیاد دارد و ماهیت شعر ر ا در شعر به اوج می‌رساند. یعنی با چنین جولان اندیشه، ضمیر ناخود آگاه انسان وارد ساحت ذهن آگاه انسان می‌شود. اهمیت این امر پس از دریافت‌های روان کاوانه‌ی فروید و یونگ، در شعر شناخته شده است. در کل متن ادبی تعلق بیشتر به جنبه‌ی ناخود آگاه آدمی دارد.
هایدگر باور دارد، شعر رودی است که به شکل معکوس به سوی سرچشمه‌ی خویش حرکت می‌کند، ما را به سوی گذشته می‌برد و باعث یاد‌آوری و یادبود می‌شود. تاکید می‌کند در صورت که این نوع اندیشیدن شاعرانه را بیاییم با اندیشیدن منطقی قیاس کنیم، اندیشیدن شاعرانه را از دست می‌دهیم. در شعرهای این دفتر با حرکت معکوس اندیشه‌ی شاعرانه نیز رو به‌رو ایم، با آن که شاعر پیر نشده است اما خوب توانسته احساسی را بیافریند که بشر از پیری دارد، یعنی پرتاب شدن به سوی پیری که سال هاست انسان‌ها پیش از ما آن را احساس کرده اند:

این بار نوبت او بود که موی های سپیدش را حساب کند

هر دو پیر شده ایم زن!

بی این که قطره ی از زندگی بر دهان مان چکیده باشد

بی این که دل بسته باشیم به غروب های نارنجی محله مان

هر دو پیر شده ایم زن!

ساعتی نه

روزی نه

روزگاری از ما گذشته است

و ما هم چنان زمان را به تعلیق در می آوریم

ما هم از هم دوریم

چنان دو دیوار هزار سال ایستاده زیر آتش خورشید

چنان نگاه ماه آیینه ی آب

و نگاه های مایوسانه ی بلند ترین سنگ کوه

در اشتراک به بازی های کودکانه ی سنگ ریزه ها و دریا

بیا هم دگر را به آغوش بکشیم

پیش از این که از تارهای موی سپیدمان

برای گذاشتن مان بر دل خاک

رخت سپیدی ببافند

( به سپیدی این شعرها شک کنید- ص 38)

ریکور به این باور است که شاعر در ساختن جهان شاعرانه و در ارایه‌ی تصویر باید به طور مستقل عمل کند و آنچه که ارایه می‌کند مختص به خود شاعر باشد. اما در علم چنین نیست، دانشمند باید آنچه را که ارایه می‌کند از سوی دانشمندان دگر قابل تشخیص و به رسمیت شناخته شود و استوار بر اندیشه های علمی قبلی باشد. شاعر می‌تواند جهانی را بیافریند که در کار هیچ شاعری ارایه نشده باشد و ناشناخته باشد، مهم این است که شاعر توانسته باشد در متن، این جهان را بیافریند و متن بتواند از منطق ساختن این جهان، حمایت کند. در این دفتر این گونه تجربه‌ها را هم می‌توان مشاهده کرد.

در دفتر به سپیدی این شعرها شک کنید، سه ویژگی مهم را می‌توان عنوان کرد:

1- گذر شاعر از مرحله‌ی اعتراض و انتقام‌گیری، و دست‌يافتن به ایجاد وآفرینش.

2- دست یافتن به اندیشه‌ی آزاد و سوریال.

3- چیدمان و بافت شعر که شعرها را به نهایت متن در یک دهه رسانده است.

در باره‌ی دو مورد در اين دفتر شعر اشاره شده است. اکنون به مورد سوم پرداخته می شود که ویژگی مهم این دفتر و آخرین دست آورد شعری دهه‌ی نود یا شعر پسا طالب در افغانستان می‌تواند باشد.

هر قالب شعری، می‌تواند ماهیت شعری داشته باشد اما نمی‌تواند چندان سهمی در ساختن جهان متن داشته باشد. زیرا قالب‌های شعری وجود دارد که به نهایت خود رسیده است، دگر نمی‌شود در ساختن جهان متن در آن سهم داشت. این نهایت را می توان در قالب غزل پارسی دری مشاهده کرد. غزل با حافظ به عنوان یک متن به نهایت خود رسیده است. بنابراین، کسانی که در این قالب، شعر می‌گویند سهمی در ساختن جهان متن ندارند. الگو از قبل ساخته شده، است. فقط واژه‌ها را در این الگو قرار می‌گيرد. در شعر سپید و پسا سپید، شاعر نه تنها دست به آفرینش معنا می‌زند بلکه با ساختن جهان متن است که معنا را در یک فضای تازه‌ای، در جهان متن ارایه می‌کند. معنا بيشتر در بافت و به طور کل در جهان متن، می‌تواند خلق شود زیرا معنا به طور مطلق، بیرون از متن و زبان وجود ندارد. در ساختن جهان متن است که معنا فراهم می‌شود یعنی معنا و متن همیشه با هم اند، در صورت که شما چیدمان و بافت شعر را تغییر بدهید معنای موجود به هم می‌خورد. ما همیشه برای ایجاد معنا چیدمان و بافت را انجام می‌دهیم تا بتوانیم معنایي را ارایه کنیم. بنابراین، هر بافت و چیدمان، و در کل قالب، می‌تواند سبب آفرینش معنا شود. این امر در شعرهای به سپیدی این شعر ها شک کنید، تجربه شده است:

هی سر می‌گذارم به این در به آن در

و در به در می‌گردم

دنبال دری که بگذارم سر

برای زنده ماندن گذاشته‌ام سر

سیر نمی‌شود

شکم سیر نمی‌شود این سر

هی آتش می‌شوم خاکستر

باد می‌شوم. بر باد می‌شوم

هی دوباره می‌نشینم روی یک سر

سر زدی از من سر می‌زدی از من

سر نزدی و سر- زدی

بی سُر شدم
و سراسر بی سروپا شدم و ماندم که بودا از خواب بیدار شود

هی سرم را می‌گیرد

از سرم می‌گیرد این سر دنیا و آن سر دنیا

تمام شعرهایم را می‌بخشم به شما

این شهر برای این سر نیست

هیچ شهری برای این سر نیست

( به سپیدی این شعرها شک کنید- ص 49- 50)

در این شعر و چندین شعر دگر این دفتر، می‌توان به نهایت متن پی برد. این چنین تجربه به طور کل در شعر پسا طالب در افغانستان تازه است. هم‌چنین شاعر در این دفتر به یک چیدمان و بافت متفاوت و ویژه دست یافته است.
بنابر بر سه موردی که یاد شد. این دفتر، نهایت شعر و نهایت متن در شعر یک دهه و آخرین تجربه‌ی شعری و تجربه‌ی متنی در شعر یک دهه می‌تواند باشد. از این رو، می‌توان شعر دهه‌ی نود را با این دفتر بست و شعر دهه‌ی پایانی این قرن را با این دفتر باز کرد.

یادآوری می‌شود، این یک خواندن از میان خواندن‌های ممکن می‌تواند باشد.

رد شدی از رد پای آمدن

می‌آیی گفتی آمدنت را گرگ ها برده اند

این شعر چرا شعر نمی‌شود

پاکت انگار سیگار ها را بلعیده

دروازه را ببند باد می دود از در روی نفس‌ها برف می‌بارد از سردی

حوصله نیست که دهانم را جمع کنم

در سنگفرش اتاق موش‌های لعنتی!

ردی شدی از رد پای آمدن

ردی پای آمدنت را بادها رُفتند گم شد

نمی‌دانم گلوی این شعر در کجا گیر کرده که گلو گیر کرده کاغذ را

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس