كاوش در تاريخ براي خروج از بن بست / قسمت دوم
مرزميان افغانستان و پاكستان، هم منشاء جنگ وهم كليد صلح
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بيت الله محسود جانشين هولناک وی آنگاه دست به دست القاعده داد تا دولت پاکستان را که از وی به هراس افتاده بود به ستوه آورد: حمله به کاروان های نظامی، پادگان ها، ستاد عمومی بزرگ ارتش، دادگاه ها؛ پرويز مشرف رئيس جمهور از سه سوء قصد جان به در برد و بی نظير بوتو دردسامبر ۲۰۰۷ کشته شد. محسود سپس نهضت «تحريک طالبان پاکستان» را پديد آورد که حدود بيست سازمان پاکستاني را دربرمی گرفت واقتدارخويش را درشمال خاوری کشور تحميل کرده و ازهمانجا جنگ تازه پاکسازی مذهبی را به راه انداخته بود: در تنها يکی از عملياتش در «اورکزی» در روز ۱۰ اکتبر ۲۰۰۸ صد و شصت و دو شيعه به قتل رسيدند.
نوشته: ژرژ لوفور
بازنویسی شده ازسایت لوموند ديپلوماتيك
اين اشتباهات درارزيابی ها همواره به سود القاعده تمام شده است. اين سازمان که تا ريشه درخاکی نداشته باشد قادربه ادامه بقای خود نيست بايد بی وقفه مطالبات طالبان به قصد الحاق سرزمين های اقوام همزبان به يکديگر را پر وبال دهد، زيرا اگراين خواسته درميان نباشد جهاد ملی به يقين درمقابل جهاد عالمگير القاعده قد علم خواهد کرد.(5) وانگهي آقای بن لادن هم دراين مورد راه خطا نپيموده است: از همان سال ۱۹۹۶ او هراس داشت که مذاکرات ميان طالبان و شرکت نفتی يونوکال به عادی سازی [روابط با] رژيم ملا عمر بيانجامد. در ماه اوت ۱۹۹۸ هنگامی که ايالات متحده به کين جوئی سوء قصد ها عليه سفارت آن کشور در تانزانيا و کنيا، با بمباران خاک افغانستان برای نخستين باربه القاعده حمله کرد، بيم چنين سازشی به يکباره ازميان رفت.
[آن بمباران] فرصت زرين ديگری برای آقای بن لادن فراهم آورد که می دانست چگونه ازخشم ملا عمربهره گيرد: ماه اوت ۱۹۹۸ نقطه تبلوريک رهبری دوسردرقندهاررا رقم زد و دردوران پس از ۱۱ سپتامبر [۲۰۰۱]، ديگرهرگز بنياد اين هم پيمانی به لرزه در نيامد. اما القاعده به محور «خوست ـ ميرانشاه» عقب نشسته بود، جائی که آقای حقانی همچنان پيوند ميان جهاد عالمگير و جهاد ملی را تضمين می کرد، و درهمان حال طالبان ملاعمر محور«قندهار ـ کويته» را دردست داشتند. چنين کنترلی از آنرو آسان تر بود که اين ها همانند ۸۵% مردم شمال بلوچستان عموماً برخاسته از قبيله «غرزی» هستند. آيا ژرفای استراتژيک مشهور پاکستان به سوی افغانستان اينباروارونه گشته بود؟ به عقيده رزم آرايان پاکستانی، نه به راستی: درانتظار بازگيری کنترل درافغانستان به دست طالبان، آنها فقط پيکار جويان بيگانه را دنبال می کردند و به بيرون می راندند، شبکه های تروريستی برون زا را ازهم می پاشيدند، و درهمان حال کم و بيش دستی هم به سر و گوش طالبان بومی می کشيدند.
با اينهمه دورنبود که القاعده به لطف عمليات موسوم به «چکش و سندان» که ژنرال آمريکائی ديويد بارنو (David Barno) در سال ۲۰۰۴ طراحی کرده بود جهشی ديگررا آغازکند. قصد ازراه اندازی آن عمليات گردآوری پيکار جويان نهضت اسلامی ازبکستان درمرز بود که پاکستان به بيرون راندن آنها از وزيرستان جنوبی همت می گماشت. نخستين درگيری نظامی رو دررو چنين رخ داد. با وجود اين ارتش پاکستان دراين نبرد ها بيش ازيک هزارسرباز را درظرف يکماه ازدست داد وناچاربه مذاکره با نيک محمد، شورشی جوان دهکده شد. دو ماه بعد يک هواپيمای بدون سرنشين آمريکائی وی را از پای درآورد. نيک «فزرند هيچکس»، که در برابرهشتاد هزار سربازسرسختانه سينه سپرکرده بود، قهرمان حماسه ای شد که تمامی نسل جوانی اينک آماده کين جوئی از خون ريخته او بود. بيت الله محسود حانشين هولناک وی آنگاه دست به دست القاعده داد تا دولت پاکستان را که از وی به هراس افتاده بود به ستوه آورد: حمله به کاروان های نظامی، پادگان ها، ستاد عمومی بزرگ ارتش، دادگاه ها؛ پرويز مشرف رئيس جمهور از سه سوء قصد جان به در برد و بی نظير بوتو در دسامبر ۲۰۰۷ کشته شد. محسود سپس نهضت «تحريک طالبان پاکستان» را پديد آورد که حدود بيست سازمان پاکستاني را در بر می گرفت و اقتدار خويش را در شمال خاوری کشور تحميل کرده و از همانجا جنگ تازه پاکسازی مذهبی را به راه انداخته بود: در تنها يکی از عملياتش در «اورکزی» در روز ۱۰ اکتبر ۲۰۰۸ صد و شصت و دو شيعه به قتل رسيدند.
وحشت به اوج رسيده بود. مزدوران جوان آدمکش آن نواحی را که اين آخرين مصيبت القاعده در آنها يکه تازی می کرد، بر سر دست می چرخاندند. بيش از سيصد تن از رؤسای قبايل را به اتهام جاسوسی گردن زدند. محسود شالوده مناسبات خويش را با شبکه های تروريستی پنجاب که به کمک و ياريش می شتافتند بنا نهاد: «لشکر طيبه وهابی»، همانند گروه های غير وهابی اما ضد شيعه مصممی مانند «لشکر جهنگوی» يا «جيش محمد». حتی ملا عمر هم نگران شد. او در برهم زدن ثبات پاکستان که در آنجا مقاومت خويش را سامان می داد هيچگونه نفعی نمی ديد. بدينسان تا تابستان سال ۲۰۰۹ ارتش توانست با تکيه بر طالبانی که به وی وفادار مانده بودند با «تحريک طالبان پاکستان» که آنرا يگانه تهديد می انگاشت به نبرد برخيزد. نتايج به دست آمده قاطع و قانع کننده نبود، اما سرانجام محسود در ماه اوت کشته شد. عمو زاده وی حکيم الله محسود جانشين وی شد و ملا عمر کوشيد به لطف شبکه حقانی باز زمام امور را در دست گيرد. در ماه اکتبر، ارتش پاکستان تهاجم تازه ای به وزيرستان را به راه انداخت. «تحريک طالبان» به تلافی برخاست: ميان ماه های اکتبر ۲۰۰۹ و سپتامبر ۲۰۱۰ تعداد ۸۱ سوء قصد انتحاری ۱۶۸۰ کشته بر جای نهاد.
می توان دريافت که کنفرانس های لندن و کابل به چه ميزان به جز بازپخت شگردهای کهنه دست آورد ديگری نداشته اند. سپاهيان سازمان پيمان اتلانتيک شمالی (ناتو) اينک خود را گرفتار دشواری هاي بزرگی می يابند، اقتصاد توسعه در نواحی شورشيان کار بردی ندارد و شاخه سياسی [مداخله بين المللی] هم رک و راست در حد و اندازه اين مهم نيست. چگونه کمک به «حکومت صالح» در کابل و اسلام آباد می تواند گره کور چنين آشفتگی و اوضاع درهم و برهم را بگشايد.
ميان ناسيوناليزم وجهادی عالمگير
فقط چاره رئيس جمهور کرزی مانده است، يعنی مذاکره با طالبان. بارک اوباما همتای آمريکائی وی، در اعلام موافقت خويش در اينباره درنگ داشت، اما با نبود راه حل بهتری سرانجام پذيرفت. هرگز موقعيت تا به اين حد وخيم و دشوار نبوده است. «تحريک طالبان پاکستان»، سرنوشت طالبان پاکستانی را عميقاً به القاعده و گرو های تروريستی پنجاب گره زده، قدرت سنتی قبيله ای را غصب کرده و غيرنظاميان را به سيه روزی نشانده است و بدون آنکه هيچگونه سستی به خود راه دهد به عمليات تروريستی ادامه می دهد. در اين آشفته بازار کجا می توان طالبانی را يافت که بتوان باز خريد؟ و بالاخره چنانکه قرار باشد رزم آرايان بين المللی نيز به گفتگو ها درآميزند، چگونه می توانند يقين يابند که بازيچه دست نظام های خويشاوندی و فرمانبری نخواهند شد که از فهم درست آن ها عاجزند؟ ناگزير مذاکره با طالبان راهبرد خوبی نيست؛ بهتر آنکه مشکل را از ريشه سر و سامان داد. ديديم که القاعده بدون داشتن جای پائی در يک سرزمين توان ادامه بقای خويش را ندارد، اما اين نيز هست که يک جامعه پشتون آرامش يافته هم ديگر نيازی به بازوی مسلح طالبان خويش ندارد. از اين رو درست به سراغ همين جمع مردم است که می بايد رفت.
ايراد خواهند گرفت که نظام قبيله ای فرو پاشيده است. اما هيچ يقينی سست تر از اين نمی توان يافت. تصرف و غضب قدرت ها لزوما برگشت ناپذير نيست. رؤسای سنتی را سر بريده اند، اما منظور از«سنتي» چيست؟ بينشي قوم محور از فئوداليسم به اشتباه گيری اين واژه با واژه «موروثي» می انجامد، زيرا در اروپا قدرت فئودال را پادشاهانی می بخشيدند که فرمانروائی خويش را حق و وديعه ای الهی می پنداشتند، که خود به منزله بيعتی سرمدی با خداوند و انتقال ميراث مقدس از طريق هم تباری بود. اما در نظام زمين داري شرقی که در آن قادر ملکوت قدرت را تفويض نمی کند، چنانچه هر فرد ناشناخته ای قدرت ناسوتی خويش را به اثبات رساند و نسبت به کسانی که با وی بيعت کنند خود را سخاوتمند نشان دهد می تواند به سروری دست يابد. هر پشتون متنفذی مخاطبی بالقوه است، چه از روی اعتقاد يا به ابن الوقتی خود طالب يا هوادار طالبان باشد يا نباشد. حتی می توان گفت که همين حقانی مهيب، پيش از آنکه يک طالب و هم پيمان استراتژيک آقای بن لادن باشد يک پشتون است، هرچند کسانی شايد از اين حرف يکه بخورند. او از قدرت خويش و ثروت های تيولی دفاع می کند که در دو سوی مرز ميان «خوست» و «ميرانشاه» گسترده و با زير پا نهادن خط مرزی «ديورند» از آنها بهره می برد. القاعده و «تحريک طالبان پاکستان» برای وی ابزار و دستمايه اين کارند؛ و الا جهاد عالمگيز به راستی دغدغه خاطر وی نيست.
از اين روست که می بايستی به سخنان اشفاق پرويز کيانی رئيس ستاد عالی ارتش پاکستان هنگامی که روز ۲ فوريه ۲۰۱۰ پيشنهاد می کرد تا از نفوذش نزد آقای حقانی بهره جويد گوش فرا می دادند. اگر چه او مفهوم «ژرفای استراتژيک» را رسميت می بخشيد، با اينهمه تصريح می کرد که «غرض به مهار خويش درآوردن افغانستان نيست، بلکه می بايد امنيت مرز خاوری پاکستان را برقرار ساخت». بدينگونه وی بدون آنکه نامی از خط «ديورند» ببرد بدان اشاره داشت، اما سپس با به باد انتقاد گرفتن حضور قوی هند در افغانستان که آنرا همچون به محاصره در آوردن خصمانه ای ارزيابی می کرد از نگرانی خويش سخن می گفت. اين نشانگان [انگاشتن خطر محاصره] هرچند گزافه به نظر آيد، اما باز بی پايه نيست: در دوران جنگ سرد محور ديپلماتيک واشنگتن ـ پکن از اسلام آباد می گذشت و محور مسکو ـ دهلی نو را قطع می کرد. پشتيبان ناسيوناليسم عرفی پشتون در آن هنگام اتحاد شوروی، اما همچنين هند بود.
در اين سخنان واقعيت ناگفته ای را هم می توان باز يافت که به راستی مناسبات افغانستان و پاکستان را زهرآلود کرده است. برای پاکستان از همان آغاز پيدايش اش در سال ۱۹۴۷ سرحد «ديورند» مرزی قانونی و نه «مرده ريک» عهدنامه ها بوده است، که حقوق بين المللي نيز آنرا تضمين کرده؛ اما افغانستان همواره از پذيرش آن سر برتابيده. چگونه می توان آنچه را که بنيادی مقبول ندارد قانونی ساخت؟ کوتاه بگوئيم، خط «ديورند» دملی پايدار است که به دليل به حاشيه راندن پشتون ها همچون يک «بومرنگ» کمانه کرده و به نقطه آغازين باز می گردد. اين دمل حساس را ويروس القاعده چرکين کرده.
حتی احزاب ناسيوناليست عرفی مسلک چپ، مانند «حزب ملی عوامی» که پيش از اين به اتحاد شوروی نزديک بود و اکنون در پيشاور زمامدار است آزرده و معذب اند. رخدادی حياتی در آوريل ۲۰۰۷ از نظرها پنهان ماند: رئيس جمهور کرزی به جلال آباد نزديک مرز پاکستان رفته بود تا مرکزی فرهنگی را افتتاح کند که نام خان عبدالغفار خان معروف به «باچا خان» بنيان گذار «حزب ملی عوامی» را بر آن نهاده اند. «باچا خان» در سال ۱۹۴۸ تصميم به ترک پاکستان گرفته و به سرزمين افغانستان پناه برده بود. در سال ۱۹۸۸ وی را در همانجا به خاک سپردند. اسفنديار ولی خان نوه او و رئيس «حزب ملی عوامی»، مهمان افتخاری طبيعی اين مراسم، در پايان سخنرانی خود فرياد برآورده بود که «چه در اين سو يا آنسوی مرز، من افغانم!» (لر او بر، يو افغان!)، که آقای کرزی [به شنيدنش] با شور و حرارت برايش کف زده بود. مرکز ديگری به نام «باچا خان» نيز در آنسوی مرز پاکستان در پيشاور وجود دارد.
خط مرزی «ديورند» بدينسان مسائلی را پيش آورده است که هم حساس و هم گنگ و پر ابهام اند، و مادام که هيچگونه تصميمی قاطع موقعيت [حقوقی] واقعی بدان نبخشد صلح در منطقه همچنان دور از دسترس باقی خواهد ماند. صحبت از «خط»، ناگزير مفهوم آتش بس و از اينرو ستيزه ای پايان نايافته را در ذهن پديد می آورد. همين امر در باره خط کنترلی که کشمير را به دو پاره تقسيم کرده است نيز صدق می کند. اما چه کسی مرز ميان ايران و پاکستان که هر دو کشور به رسميت شناخته اند را «خط گلدزميد» می نامد؟
افغانستان از دير زمان چنان بر موضع خويش عليه وجود خط «ديورند» تکيه کرده است که رئيس جمهور کرزی طبيعتاً نمی تواند بی آنکه آبرويش بريزد و يا حتی جانش به خطر افتد به عقب برگردد. با اينهمه چنانچه کابل اين مرز را به رسميت بشناسد، ديگر مفهوم «ژرفای استراتژيک» برای پاکستان از هر رو بی معنا می شود، هم پيمانی های ضد تروريستی به خودی خود کارائی بيشتری می يابند و حتی وحشت از به محاصره هند در آمدن فروکش می کند. در ماه اوت ۲۰۰۹ پاکستان که از کوره به در رفته بود، تهديد به بستن مرز يا مين گذاری اين خط را می کرد. کاری ناشدنی، زيرا شايد مناسب ترين وسيله برای افزودن بر شورش های محلی و توسل شورشيان به ظرفيت عمل القاعده همين باشد.
برای پرهيز از زمين لرزه ای منطقه ای، اين خط گسل را بايد به خط صلح مبدل ساخت. از آنجا که دو کشور همسايه به دليل کشاکش های هويتی و سرحدی بسيار ديرينه به زحمت می توانند بسوی يکديگر گام بردارند، اکنون بر «جامعه بين المللی» است که در اين راه به ياری آنان بشتابد. پس از هشت سال حضور در ناحيه، حداقل کاری که از دستشان بر می آيد همين است. اما شناسائی يک خط مرزی مشترک فقط در چهارچوب شرايطی توافق شده با رؤسای قبايل دو سمت اين مرز می تواند تحقق پذيرد، و هدف آن باشد که شيوه عملکرد متداولی را تعريف کنند که خلقی واحد ديگر از پارگی و پراکندگی در رنج نباشد، و مردمان يک قوم بی آنکه حاکميت دو کشور را نقض کرده باشند فضائی مشترک را باز يابند. آيا بحث بر سر گونه ای فضای خُرد «شنگن» مانند است، نظير آنچه اتحاديه اروپا پديد آورده؟ در آنصورت آيا چنين فضائی محل همه گونه قاچاق نخواهد شد... در پاسخ بايد گفت که همين حالا هم وضع چنين است، و شايد در منطقه ای آرام گشته اينگونه کجرفتاری ها بی نهايت کمتر شود. در عين حال وجود چنين فضائی، می تواند مساعد بيرون بردن افغانستان از قلمروی در بسته باشد. گذشته از آن هيچ نکته تکان دهنده ای در اصل رسيدن به توافق در باره «طرز استفاده» از مرز نمی توان يافت، زيرا خط «ديورند» تا به حال هم موضوع چهار عهدنامه بوده است (در سال های ۱۸۹۳، ۱۹۰۵، ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱ . ) وانگهی همين بازنويسی پر حشو و زوايد است که سايه ترديدی بر ماندگاری و حتی واقعيت آن انداخته است.
سرانجام، علائم و نشانه های چندی حکايت از آن دارند که پشتون ها وقتی ديگر به شبکه های تروريستی نيازی نداشته باشند خود به مقابله با آنها برخواهند خاست. اين امر بنيان جدی عقيده ای است که صلاح می داند که دو کشور به جای مذاکره در باره صلحی نامحتمل با طالبان در کسوت طالبان، با رايزنی با رؤسای قبايل، صرفنظر از همدلی های گذشته آنان، در باره مسئله پشتون باز انديشی کنند. از سوی ديگر از اين پرسش طفره نمی بايد رفت که اگر مذاکرات با طالبان ثمری به بار نياورد، آيا می بايد آنگاه با القاعده مذاکره کرد؟ آقای خالد عزير دبير کل پيشين ولايت مرز شمال خاوری در پاکستان به حق در روزنامه The News نوشته بود که: « منافع ايالات متحده و پاکستان بی آنکه مسئله خط مرزی "ديورند" با افغانستان به سامانی برسد يک سويه و همگرا نخواهد شد »(۶)
آنچه اسلام آباد و کابل می دانند، و فرمانده ارتش پاکستان علنا انگاره ای از آنرا ريخته در قالب همين عبارت آشکارا بيان شده است. خاموش کردن لهيبی که مناقشات مرزی افروخته، شرط نخست گام برداشتن به سوی سازشی ملی در افغانستان است. احساس تعلق هويتی پشتون ها دور از آنکه فقط ابزار فرصت طلبی القاعده باشد، به قلب احزاب عرفی که به جان دشمن طالبان اند نيز پيوند خورده است! بدينسان ملی گرايان چپرو، طالبان و القاعده در عين حالی که هر يک در پی اهدافی مختلف اند، در عمل اجزای [برانگيزاننده] يک واکنش شيميائی غير قابل کنترل در درون يک بوته اند.
سازواری ديپلوماسی غربی با پيچيدگی بغرنج ستيزه ها مستلزم گذر به فراسوی رفتار های عادی است. چنانچه عاقبت حق مردمانی طرد شده اعاده گردد، آنان نه آنرا چون زرق و برق يک پيروزی بلکه به مثابه عزت و آبروئی بازيافته در خواهند يافت. و شايد روا نباشد که نيرومند ترين ارتش های جهان ناچار شوند خفت اگر نگوئيم شکستی گزنده، سرافکندگی عقب نشينی بی جلالی را بر خود هموار سازند.
در سال های پايانی قرن نوزدهم، مرز ايران و پاکستان در منطقه بلوچستان را کميسيونی مأمور تعيين سرحدات به رياست ژنرال گلدزميد، افسر بريتانيائی، ترسيم نمود. (م)
پي نوشت ها
۱- هيئت نمايندگي سازمان ملل متحد برای کمک به افغانستان، گزارش سالانه، ژانويه ۲۰۱۰.
۲ - سامانه دروازه تروريسم آسيای جنوبی (www.satp.org).
۳ - هند و پاکستان از سال ۱۹۴۷ برای کنترل کشمير، که امروز دوپاره شده است، در ستيز و کشمکش اند.
۴- عبارتی که بيشتر از آنرو آزاردهنده است که همواژه افغانستان است. در سال ۱۹۴۸، پرچم پشتونستان مستقل، که ظاهرشاه پادشاه افغانستان پشتيبان آن بود، بر فراز وزيرستان شمالی و دره تيراه برافراشته بود. دولت ياغی بيست ماهی دوام آورده بود.
۵- شهادت ژان ـ پير فيليو (Jean-Pierre Filiu) در برابر کميسيون روابط خارجی مجلس سنا در روز ۲۹ ژانويه ۲۰۱۰ (www.senat.fr). همچنين نگاه کنيد به کتاب ژان ـ پير فيليو با عنوان نُه جان القاعده، انتشارات فايارد، پاريس، ۲۰۰۹.
۶ - «همسو کردن سياست های امنيت منطقه ای»، در روزنامه The News، اسلام آباد، ۲۵ نوامبر ۲۰۰۸.
گاهشمار رخدادها
۱۲ نوامبر ۱۸۹۳. ترسيم خط مرزی «ديورند» برای جدا سازی افعانستان از امپراتوری هند (که در آنوقت پاکستان را نيز در بر می گرفت )
۱۹۱۹. «مرز» ی که کابل به رسميت نشناخت. سومين جنگ انگليس و افغان. افغانستان به استقلال دست يافت (عهدنامه روالپندی، ۸ اوت ۱۹۱۹).
۱۹۳۳. به قدرت رسيدن ظاهر شاه.
۱۹۷۳. محمد داود، ظاهرشاه را برانداخت و جمهوری افغانستان را اعلام داشت.
۱۹۷۸. کودتای حزب کمونيستی دموکراتيک خلق افغان.
۱۹۷۹. واشنگتن برنامه ای سرّی برای کمک به چريک های ضد کمونيست را برپا داشت. تجاور شوروی. مسکو آقای ببرک کارمل را بر مسند قدرت نشاند.
۱۴ آوريل۱۹۸۸. توافقنامه های ژنو ميان افغانستان، اتحاد جماهير شوروی سوسياليستي، ايالات متحده و پاکستان در باره بيرون کشيدن سپاهيان شوروی، که در تاريخ ۱۵ فوريه ۱۹۸۹ جامه عمل پوشيد.
۱۶ آوريل۱۹۹۲. پايان کار رژيم کمونيستی. مجاهدين پيروزمند در صحنه يک جنگ داخلی پايان ناپذير به کشت و کشتار ميان خويش پرداختند.
۲۷ سپتامبر۱۹۹۶. طالبان کابل را تسخير کردند و دوسوم خاک افغانستان را به مهار خويش درآوردند. برقراری رژيمی اسلامی بر بنياد رواج سخت و اکيد شريعت.
۲۶ مه ۱۹۹۷. پاکستان رژيم طالبان را به رسميت شناخت.
سپتامبر ۲۰۰۱. احمد شاه مسعود در سؤقصدی کشته شد.
۷ اکتبر ۲۰۰۱. مداخله نظامی ائتلافی به رهبری ايالات متحده در افغانستان.
۵ دسامبر ۲۰۰۱. در شهر بُن جناح های [متخاصم] افغان، تحت لوای سازمان ملل متحد، به توافق رسيدند که حکومتی موقت به رهبری آقای حامد کرزی برپا دارند.
۲۶ ژانويه ۲۰۰۴. جمهوری اسلامی افعانستان تنفيذ شد.
۹ اکتبر ۲۰۰۴. آقاي کرزی در انتخابات رياست جمهور پيروز شد.
۱۸سپتامبر ۲۰۰۵. نخستين انتخابات قوه قانونگذاری که با عدم مشارکت ۵۰% از رأی دهندگان رقم خورد.
۲۰ اوت ۲۰۰۹. انتخابات رياست جمهوری و ولايات افغانستان. اعلام شد که آقای کرزی و آقای عبدالله عبدالله رقيب اصلی او هردو آرائی برابر آورده اند. نامزد اخير از انتخابات کنار کشيد.
۳ نوامبر ۲۰۰۹. شورشيان پيشنهاد سازش و آشتی آقای کرزی را نپذيرفتند.
اول دسامبر ۲۰۱۰. آقای باراک اوباما اعلام کرد که سی هزار سرباز ديگر به افغانستان گسيل خواهد کرد.
۲۸ ژانويه ۲۰۱۰. کنفرانس بين المللی لندن خواستار شتاب بخشيدن به پويش «انتقال» و «درخود پذيری مجدد» طالبان نادم شد