صفحه نخست > حقوق بشر > جنایات گروه وحدت و جنبش اسلامی

جنایات گروه وحدت و جنبش اسلامی

دور جدید انتقام گیریها در کابل در سالهای 1992 الی 1995 انجام شد. در مزار شریف، خشونت های فرقه ای بعداً آغاز شده اما زیاد طول کشید تا دوره قتل عام های مهم در سال 1997-1998 و بعد از آن. غیر نظامیان هزاره در میان قربانیان این دوره از خشونت ها بودند. اما قوماندان های جنایتکار حزب وحدت آشکارا در ارتکاب جنایاتها و خشونت ها شرکت داشته و به این اعمال ادامه می دادند.
جمعه 19 فبروری 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اشاره: پروژه ی عدالت افغانستان، گزارش نسبتا خوبی درباره ی جنایات انجام شده در افغانستان در سال 2005 منتشر کرد. گرچه در اين گزارش هيچ اشاره ای به جنایات حاد علیه بشریت در زمان شاهان ديکتاتور افغانستان نشده است، اما با اين وجود، جزو معدود گزارش هایی ست که می توان به آن استناد کرد. اين گزارش متاسفانه تاکنون در سطح وسیع در اختيار شهروندان افغانستان قرار نگرفته است. کابل پرس? قسمت های مختلف اين گزارش را برای یادآوری جنایات انجام شده در افغانستان به مرور نشر می کند.


6.5 شکنجه و قتل عام و دیگر جنایات توسط قوای حزب وحدت، عمدتاً در کابل و مزار شریف در سالهای 1992 الی 1998

شرح سال سیاسی تجاوزات وابسته به حزب وحدت

حزب وحدت در سال 1989 طی ادغام 8 حزب سیاسی-نظامی شیعه که در جریان مقاومت علیه دولت دموکراتیک افغانستان(PDPA) و اشغال شوروی در سال 1980 عملیات کرده بودند، تشکیل شد. در طول سالهای 1989 الی 1992، حزب وحدت در گسترش دادن کنترل سیاسی بالای مناطق اکثراً هزاره شیعه در مرکز کشور،هزاره جات، به طور فزاینده موفق بود. در این حالت، به سمت اداره کردن منطقه خارج از حالت جنگ حزبی و داخلی که در هزاره جات رواج داشت،در دهه 1980 پیش رفتند و برای سقوط پیش بینی شده دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) آماده شدند. حزب وحدت با اتحاد نیروهای شمال نو ظهور در سالهای 1991 الی 1992 همکاری کرد که منجر به اخراج سازمان حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) در مزار شریف شده و راه نفوذ قوای ملیشه های شمال را به کابل در روزهای مرگ رژیم کمونیستی (PDPA) هموار ساخته تا جمعیت، جنبش، وحدت (نه حزب اسلامی) دست بالا را در پایتخت داشته باشند. در سال 1992، این حزب مهمترین حزب شیعه بود که حزب دیگر شیعه که ترکیب نشده بود، حرکت اسلامی شیخ آصف محسنی را تحت الشعاع خود قرار داده بود. بنا براین حزب وحدت در موقعیتی بود که پیشنهاد دهد برای شریک شدن در قدرت در مناطق اطراف که گروه زیادی از مهاجران هزاره را داشته و تا سال 1992 تحت کنترل دولت قرار داشته بودند. چنانچه زمانی که دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) در سال 1992 فروپاشید، حزب وحدت کنترل دو بخش مهم مرکزی شهری را در کابل و مزار شریف در دست گرفت. حزب وحدت یک اداره کاملاً جدا در غرب کابل از سال 1992 الی اخراجش در سال 1995 اداره می کرد. این امر به طور یکی از احزاب مهم در مزار تا سال 1998 ادامه یافت و مشخصاً در شمال شهر قدرتمند بوده بعد از اینکه ملک فرار کرد. ( قسمت تاریخچه را در فوق و گفتگوی قتل عام زندانیان طالب در پایین را ملاحظه کنید.)

حزب وحدت در مراحل اولیه توافقات از تشکیلات اداره ای مجاهدین در سال 1992 محروم شد. در مرحله بعدی اعلام شده و وزرای کابینه دولت برهان الدین ربانی در سال 1993 معرفی شدند (به شمول کریم خلیلی به عنوان وزیر مالیه). قبل از انتقال یافتن به کابل، مزاری توافقی را با متحدین شمال امضاء کرده بود تا مناطقی را به حکومت محلی خودشان واگذار کرده و در مرکز، شریک قدرت گرداند. به هر حال، اختلافات سیاسی به زودی بین حزب وحدت و اداره مسعود-ربانی ظهور پیدا کرد. که مزاری اداره مسعود-ربانی را متهم به جستجوی انحصار کردن قدرت میکرد. حزب وحدت در جنگ های پراکنده با قوای دولت اسلامی در جریان سال 1993 و بعداً در جنگهای دائمی در سال 1994 و 1995 درگیر شد.

در زمان انتقال به کابل در سال 1992 حزب وحدت توسط عبدالعلی مزاری رهبری می شد. شورای رهبری با اشتراک 82 نفر در کمیته مرکزی که شامل رهبران متعدد جناح های شیعه بود، تشکیل شده بود. بعد از رقابت و درگیری شدید انتخاباتی در انجمن حزبی سال 1994، مزاری در مقام خویش ابقا شد اما استاد اکبری انشعاب کرد تا یک جناح رقیب حزب وحدت را رهبری کند. همچنین عبدالکریم خلیلی عضو کمیته مرکزی بود که بعد از آنکه مزاری توسط طالبان در سال 1995 کشته شد به عنوان رهبر انتخاب شد. و محمد محقق که به عنوان رهبر حزب وحدت در شمال افغانستان ظهور پیدا کرد که یک پست مهم کلیدی به حساب می آمد زمانیکه حزب وحدت کنترل غرب کابل را در سال 1995 از دست داد. عبدالکریم خلیلی به مقام معاونت ریاست جمهوری افغانستان در اکتبر سال 2004 انتخاب شد و این مقام را وی تا جولای 2005 دارا می باشد. محمد محقق دردولت عبوری و انتقالی در سال 2001 گذشته به عنوان وزیر خدمت کرده و در انتخابات ریاست جمهوری در اکتبر سال 2004، سوم شد.

در کابل، حزب وحدت در ابتدا قرارگاه هایش را در انستیتوت علوم اجتماعی مستقر کرد و در دیگر نقاط غرب کابل گارنیزون ها داشت. گرچه بخشی از دولت موقت به حساب می آمد، رهبران وحدت ازاعمال قدرت و تعیین وزارتخانه های کلیدی احساس کردند که کنار گذاشته شده اند و به مسعود و سیاف بی اعتماد شدند. در روزهای اول حضور مجاهدین در کابل، تا اندازه ای همکاری بین قوماندان های شیعه از تمامی جناح ها بوده و نیروهایشان در کنار هم در غرب کابل مستقر شده بودند. اما وقتی جنگ حزبی شدید شد، قوماندانهای جناح های مختلف به خاطر منازعه برسر کنترل قلمرو بیشتر با هم وارد جنگ شدند.

سیمای مشخص حزب وحدت در این دوره این بود که خودش را به عنوان حزب مظلوم قلمداد می کرد. حزب به ظاهر از حقوق شیعه ها و به ویژه از حقوق اقلیت قوم هزاره در مواجهه با یک پیشینه تاریخی وضع پایین اجتماعی و رانده شدن از قدرت و اعتبار وکالت دفاع می کرد. به هرحال، زمانی که جنگ داخلی گسترش یافت، شعار وکالت و مظلومی باعث دور جدید جنایات شد. قوماندان های حزب وحدت که به تازگی در پست های مسوولیتی شان بالای مردم شهر رسیده بودند، در معرض هیچ مسوولیت محاسباتی قرار نگرفتند و همچنین نه انتظار میرفت و نه تقاضا می رفت تا از نظامیانشان مواخذه ای صورت گیرد. آنها متهم به سلطه خشونت آمیز علیه مردم غیر نظامی شدند و رقبایشان نیز مشابه آنها.

پروژه عدالت افغانستان شواهدی از قوماندان های مسوول وابسته به حزب وحدت با یک سلسله نقض قوانین جنگی که در نمونه های ذیل آمده است، بررسی کرده است:

1. جنایات جنگی واقع شده به تعقیب جنگ حزبی، اساساً اعدام های زندانیان و مخالفان سیاسی، شکنجه، حملات کورکورانه و هدف گیری های شهریان و غیر نظامیان.

2. جنایات فاحش علیه غیر نظامیان که لازمه جنگ و محتمل الوقوع بود. این جنایات بیشتر علیه غیر نظامیانی که غیر هزاره شناخته می شدند و افراد وابسته به احزاب رقیب صورت می گرفته است. گرچه برخی از جنایات نیز علیه غیر نظامیان قوم هزاره از مناطق کنترلی حزب وحدت صورت گرفته است. این نمونه از جنایات هم در کابل درسال 1992 الی 1995 و هم در مزار در سال 1992 الی 1998 مستند شده است. جنایات شامل آدم ربایی، توقیف های خودسرانه، ظلم کردن، مجازات ترذیلی (مجازاتی که لطمه به افتخار و شوون اجتماعی مجرم بزند مانند: محرومیت از حقوق اجتماعی)، تجاوز جنسی، قتل عام های بدون محکمه، ویرانی های لجام گسیخته و چور و چپاول.

3. سوءاستفاده همیشگی از قدرت، به ویژه در مناطق اطرافی اکثریت هزاره نشین، جایی که قوماندانهای محلی و اداره چی ها از معافیت اعمالشان استفاده کرده برای آزادی در جنایاتی مانند تجاوز جنسی و ازدواج اجباری.

4. ناکامی رهبری برای تاثیرگذاری موثر علیه قوماندان هایی که از قدرت نظامی و مسوولیتی خویش سوءاستفاده کرده اند و آنها به اتکاء موقعیت و پستشان در حزب وحدت این اعمال را مرتکب می شدند.

از جنبه اصلی نمونه های این جنایات توسط قوماندان های حزب وحدت، طوری که پروژه عدالت افغانستان مستند کرده است، این است که از مرحله اولیه جنگ حزبی و گروهی، یک خصوصیت فرقه ای را وانمود می کند. زندانیان احزاب مخالف به قتل رسیده و غیر نظامیان مظنون بودند به خاطر اینکه آنها به همان نژاد یا فرقه گروه مخالف تعلق داشتند. غیر نظامیان دیگر نژادها، به خاطر تلاش برای تحت نفوذ خود درآوردن، یا انتقام گرفتن از احزاب مخالف، مورد هدف قرار می گرفتند. دور جدید انتقام گیریها در کابل در سالهای 1992 الی 1995 انجام شد. در مزار شریف، خشونت های فرقه ای بعداً آغاز شده اما زیاد طول کشید تا دوره قتل عام های مهم در سال 1997-1998 و بعد از آن. غیر نظامیان هزاره در میان قربانیان این دوره از خشونت ها بودند. اما قوماندان های جنایتکار حزب وحدت آشکارا در ارتکاب جنایاتها و خشونت ها شرکت داشته و به این اعمال ادامه می دادند.

6.5.1 مثالهایی از جنایات علیه غیر نظامیان و مخالفان سیاسی در جنگ کابل، سال 1992 الی 1995

وقتیکه احزاب مجاهدین خودشان را درسال 1992 در کابل محکم کردند، یک سلسله برخوردها مابین قوماندانان واقع شد که سعی در انحصاری کردن کنترل محلات وگسترش دادن ساحه نفوذی خود بودند. مردم شهر خسارتمند نبودند چون هیچ نوع کوچ و هجرتی، با به دست گرفتن قدرت همراه نبود و امید فراوانی بود که با سقوط دولت خلقی (PDPA) جنگ و بحران خاتمه پیدا خواهد کرد. مردم سعی داشتند تا با وضعیت جدید شهر توسط قوماندانان سازگاری داشته و خود را وفق دهند. پروژه عدالت افغانستان شواهد گسترده ای از جنایاتی که در حادثات اخیر جنگ حزبی درکابل بعد از کمونیستها واقع شده، دریافت داشته است. بعضی از نمونه های این حادثات که حزب وحدت و قوماندان های دیگر شیعه را شامل می شود، در ذیل آمده است.

وقتی که اعمال قوماندانان اخیر منجر به کشمکش و زد وخورد در کابل در می-جون سال 1992 شد، بین قوماندان های حزب اسلامی مانند دیدار از یک طرف و قوماندان های شیعه و حرکت اسلامی مانند قمبر لنگ، رضا و حیدر لنگ در مناطق مهتاب قلعه و اونچی باغبانان غرب کابل جنگ در گرفت. ده نفر از نمایندگان اونچی باغبانان برای توافق بر سر یک آتش بس در منطقه با قوماندانان حزب وحدت و حرکت اسلامی دیدار کردند. اونچی باغبانان، دارای یک جمعیت مخلوط نژادی از پشتون، تاجیک و هزاره بوده و به همین دلیل، قوماندانان احزاب جهادی مختلف پوسته های خود را آنجا ایجاد کرده بودند. نمایندگان صلح به شمول ملای مسجد اونچی و پسر 12 ساله اش، ملای مسجد باغبانان، جکرن ورداد، یک ریش سفید اونچی و شش نفر دیگر که همه غیر نظامی بودند. شواهدی که پروژه عدالت افغانستان دریافت داشته بیان داشته که چطور نمایندگان به کوته سنگی رهسپار شده و منطقه سپس مشترکاً توسط حزب وحدت و حرکت اسلامی کنترل شد. در آنجا نظامیان وفادار به هر دو حزب به شمول آنهایی که توسط عباس پایدار حرکت و طاهر دیوانه حزب وحدت تمام نمایندگان را توقیف کرده و همه را به جز یکی به قتل رساندند. این کشتار نمونه ای از اولین حادثه نژادگرایی شدید را به جا گذاشت چون نمایندگان به شمول پشتون ها و تاجیک های مسلمان سنی از رهبری شیعه به جستجوی ضمانت و امان بودند. به دنبال این کشتار، طبق اظهار نظر شواهد حدود 500 فامیل پشتون و تاجیک از اونچی منطقه را ترک کردند.
در جون 1992 نیز جنگ بین نیروهای اتحاد اسلامی سیاف و وحدت در گرفت. این جنگ به نظر می رسد که توسط فیر این دو حزب رقیب مستقر در غرب کابل ایجاد شده باشد. حزب وحدت با حضور پوسته های اتحاد که در مناطق هزاره نشین مانند لیسه رحمان بابا در ابتدا مستقر شده بودند، احساس تهدید می کرد. نیروهای وحدت توسط دستگیری قوماندان ارشد اتحاد، شیر علم (کسی که به عنوان قوماندان اردو، اولین اردو در کابل تحت اداره کرزی تا سال اخیر 2005 خدمت کرده است) در پل سرخ کارته سه در تشنج و تنش اقدام ورزید. آنها وی را رها کرده ولی یکی از بادیگاردهایش را کشتند. جنگ گسترش پیدا کرد و هر دو گروه غیر نظامیان را مورد هدف گیری قرار دادند. اتحاد هزاره ها را در غرب کابل ربوده و توقیف کرد و وحدت همین عمل را نسبت به غیر نظامیان پشتون انجام داد. برخی از شواهد بیان می دارد که هر دو جناح مرتکب تجاوز جنسی شدند. گرچه استنادهای کافی برای بیان وسعت خشونت های جنسی تا هنوز غیر ممکن است. جنگ جون سال 1992 اولین رشته از توقیف های خود سرانه گروهی غیر نظامیان و حبس در کانتینرهای ترانسپورت توسط قوای مسلح را در برداشت که پروژه عدالت افغانستان مستند سازی کرده است. هر دوی این قوای مسلح صدها تن که بیشترشان غیر نظامی بودند را دستگیر کردند. گرچه موج دستگیری ها به دنبال جنگ گروهی واقع شد و بهترین ارتباط مماسی را در آن جنگ داشت و به نظر نمی رسد که کدام نفع مشخص نظامی را در بر داشته باشد. شمار نامعلومی از کسانی که ربوده شدند، به قتل رسیده یا مفقود شده اند. بسیاری به خاطر ارزش تبادله شان یا زورگیری توقیف شدند. مقامات بلندپایه هردو جناح از گروگان گیری و مفقودی ها آگاه بودند.

بعد از اپریل 1992، حزب وحدت ظاهراً یک سیستم قضایی جنایی در مناطق تحت کنترلش عموماً با نگهداشتن حوزه پولیس سابق و دفاتر ثارنوالی سریعاً ایجاد کرد. آنها هم به پرسونل رژیم سابق اجازه دادند تا به شغلشان به عنوان افسران پولیس، مستنطقین و ثارنوالان ادامه داده و هم پرسونل وحدت را در ادارات تصرف شده مستقر کردند. به هرحال، استفاده سیستماتیک از شکنجه و توقیف خودسرانه آشکار در شواهد موجود نشان می دهد که این تاسیسات هیچ عدالت اساسی را ارائه نکرده بلکه یک پوششی برای تصویب خشونت حزبی شان بوده است. زندان های مهم حزب وحدت قبل از سقوط افشار، انستیتوت علوم اجتماعی بود و بعداً از کوته گونی و حوزه پولیس حوزه 3 در سرک شورا استفاده کردند. یک شاهدی که پروژه عدالت افغانستان با آن مصاحبه کرده است، معلومات زیاد از وحدت بیان داشت که یک تعداد زیاد از زندانیان دستگیر شده توسط حزب وحدت در جریان دوره های مختلف جنگ در کابل در کوته گانی کشته شدند. طبق شواهد دریافت شده، قوماندان مسوولی که دستور قتل توقیف شدگان را می داده، بهرامی از ولسوالی جاغوری ولایت غزنی بود که بعداً قوماندان امنیت داخلی حزب وحدت شد. وی همچنین متهم به استعمال شکنجه های زیاد می باشد. دیگر مقامات حزب وحدت که در اظهارات دریافتی توسط پروژه عدالت افغانستان نام برده شده و در تحقیق گرفتن از زندانیان شرکت داشتند عبارت بودند از:

 پروانه از ولسوالی شیندند ولایت بامیان، ثارنوال برجسته وحدت، در کوته گانی و زون 3 پولیس کار کرده و متهم به شکنجه متداوم زندانیان می باشد. فعلاً باور بر این است که در کویته پاکستان زندگی می کند.

 کارگر، یک عضو سابق حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA)، باشنده اصلی جاغوری ولایت غزنی، متهم به شکنجه های منظم، فغلاً گمان می رود که در کویته پاکستان زندگی می کند.

 عزیز از بامیان در کوته گانی کار می کرد. وی برای خاد ریاست 11 در زمان نجیب الله کار می کرده و گمان می رود فعلاً در کابل زندگی می کند.

 خادم از شیخ علی، عضو جناح پرچم PDPA به عنوان ثارنوال قوای مسلح در دوره نجیب الله مصروف بوده و در حال حاضر باور بر این است که در کویته زندگی دارد.

 مجتبی از دره ترکمن ولایت پروان، قبل از ترور شدنش در آکادمی علوم اجتماعی وظیفه اجرا می کرد. وی در ریاست لوی ثارنوالی در دوره نجیب الله کار کرده بود.

یک قوماندان پایین رتبه اتحاد اسلامی بنام نذیر که توسط قوماندان حزب وحدت بنام شفیع دیوانه دستگیر شد زمانی که قوای وحدت پوسته اش را در دیوان بیگی متصرف شدند. وی از توقیفش در یک کانتینری که درکوته گانی روی زمین گذارده شده بود، چنین توصیف کرد: ما مجبور به رفع حاجت درداخل کانتینر بودیم و آنها برایمان غذا می انداختند. در جریان شب، آنها گروهی از مردم را بیرون کرده و وانمود می شد که رها می شوند ولی هنوز نمی دانیم که چه بالای آنها اتفاق افتاده است. نذیر گفت که روزانه مورد تحقیق قرار می گرفته تا اینکه بسیار ضعیف شد. "آنها مرا از پای آویزان کرده و در پایین من پترول روشن می کردند و از بالا آب می انداختند. آنها مرا با چوب می زدند و نزدیک سرم با تفنگچه فیر می کردند." وی می گوید که چشم وی بسته می شد و مجبور بود که چهار زانو روی زمین پر از میخ نشسته که وی را از حرکت باز می داشته است. سپس یک سگ به روی وی رها می شد. "آن سگ حمله کرده و لباسهایم را پاره کرده و مرا خراش می داد."

نذیر سرانجام بعد از اینکه قوماندانش زندانیان حزب وحدت را با شفیع دیوانه تبادله کرد، آزاد شد. قوماندان نذیر گفت که وی زندانیان را از دیگر قوماندانان اتحاد اسلامی خریده تا زیر دستش (مادونش) را رها سازد. اما یکی از زندانیان وحدت در جنگ دستش را از دست داده بود به این خاطر، نذیر باید مجازات می شد. نذیر اظهار داشت: "وقتی آنها دستش را بریده دیدند، آنها نیز دستم را در آن اتاق بریدند. آنجا یک تبر بود و آنها دست راستم را بریدند و در دیگر دستم گذاشتند. نمی دانم چه کسی دستم را برید به خاطر اینکه صورتش پوشیده بود و دستکش سفیدی مانند یک داکتر پوشیده بود وی از یک لندکروزر پایین شده و آنها چشمانم را بستند و برای لحظه ای نفهمیدم که وی چه می کند. بعداً آنها دستم را بریدند و من همه چیز را فهمیدم." قوماندان مافوق نذیر گفت که وی بعداً به یکی از قوماندانان ارشد اتحاد اسلامی بنام ممتاز پیشنهاد کرده که زندانیان هزاره را به انتقام قطع شدن دست اش، بکشند.

دو نفر متهم به متعلق بودن به حزب رقیب شیعه، حرکت اسلامی، از توقیفشان در کوته گانی و دیگر مناطق شرج داده اند. سامی می گوید که وی در تاریخ 23 سنبله سال 1373 مطابق با سپتامبر 1994 دستگیر شده و ابتدا نزد قوماندان قاسم برده شده است و بعداً به رئیس امنیت داخلی، بهرامی، برده شده که وی را به یکی از مراکز توقیفی حزب در حوزه 3 حوزه پولیس بردند. "ساعت 1:30 نیمه شب آنها شروع به تحقیق از من کردند ولی آنها چیزی را که می خواستند نشنیدند. بناءً گفتند که مرا خواهند کشت تا به دیگران ثابت کنند که ایستادن و جنگ مقابل نیروهای مزاری کار آسانی نیست." بعد از 9 روز زندانی بودن، وی بیرون کشیده شده و گمان می کرد که اعدام خواهد شد. وی بیان کرد که آنها به خاطر خلاص شدن از دست مهمان، مرا به خط اول جنگ بردند. اما مرا تحویل شخصی دادند که زیاد حشیش می کشید و شرابی بود. من در جریان شب از تاریکی استفاده کرده و فرار کردم.

مرد دیگری بنام ولی در استخبارات دولت کار می کرد زمانیکه توسط حزب وحدت در سال 1994 دستگیر شد. آنها وی را متهم به کار کردن برای حرکت اسلامی کردند. وی دستگیری و بردنش به قرارگاه داکتر صادق مدبر و بعد به شاخه کشف در کارته سه را به یاد می آورد. وی گفت که برای هفت روز درون یک توالت که عمداً پر از آب شده بود، قفل شده بود. سپس، وی به کوته گانی جایی که پروانه مسوول تحقیق و شکنجه بود، برده می شود. اما خودش گفت که وی فقط مورد هدف شکنجه روحی قرار میگرفت به شمول تهدید به اعدام و فحش به زن و فامیلش. وی تخمین میزند که 250 تا 300 زندانی در آن زمان در کوته گانی توقیف شده بود. آنها عبارت بودند از: زندانیان جنگ، شیعه ها، متهمین به جرائم علیه حزب وحدت و یک تعداد زندانیان سیاسی.وی اظهار داشت که آنها سنی ها و شیعه ها را مجزا می کردند. فامیل وی با مزاری ترتیب ملاقات و پا درمیانی داده و پسرش را رها کردند با ضمانت به اینکه وی غرب کابل را ترک نخواهد کرد و یا به وظیفه دولتی اش در مناطق کنترل شده توسط شورای نظار برنخواهد گشت.

گرچه وحدت، مراکزتسهیلاتی توقیفی داشت، بیشتر قوماندان ها هم زندان های شخصی خویش را داشتند. بیشتر گروگانان غیر نظامی در جریان و یا بعد از زد و خورد در ماه جون 1992 محاصره شده و در این مراکز توقیفی نگهداری می شدند تا اینکه به مراکز اصلی تحویل داده شوند. شفیع دیوانه زندانیان را در دهمزنگ و کوته سنگی نگهداری می کرد. قوماندان فرقه 097، ابوذر از مزار شریف، ازپرورشگاه افشار و پرورشگاه علاءالدین استفاده می کرد. حاجی امینی، رئیس فرقه 096 در خانه اش در ولایت پروان زندان شخصی داشت. ضابط اکبر قاسمی، رئیس فرقه 095، در تخنیک ثانوی و ده بوری، توقیف خانه داشت. یک قوماندان اسبق کندک، صفدر گفت که زندان 095 کمی از دو ساختمان لیلیه تخنیک ثانوی فاصله داشت. وی اظهار داشت که در آنجا بسیار زندانیان زیادی وجود داشت. "برخی در جنگ دستگیر شده بودند، دیگران که غیر نظامی ها بودند، از خانه هایشان گرفتار شده بودند. برخی به علت نداشتن غذای کافی به شدت مریض بودند. من شخصاً سه نفر که در آن زندان شکنجه می شد و در نتیجه شکنجه به هلاکت رسیدند، دیدم. یکی از فاضل بیگ بود، دیگری از پغمان و سومی از میدان شهر بود. آنها جنازه مرد میدان شهری را در کنار دیوار وزارت تحصیلات عالی انداختند. اما روزهای بعد که هوا گرم بود، جنازه واقعاً بو گرفته بود. بناءً ما وی را پهلوی دیوار دفن کردیم."
یک غیر نظامی زن که پسرش دستگیر شده، به زندان انداخته شده و توسط نیروهای وحدت به قتل رسیده، گل نام دارد و تاجیک است. وی توضیح داد که چگونه پسرش محمد هارون که در سال آخر مکتب بود، در 15 دلو 1371 مطابق با 2 فبروری 1993 ناپدید شده است. بچه کاکایش به پروژه عدالت افغانستان گفت که آنها هردو زمانی که از مکتب سپین کلی عبور می کردند، توسط نیروهای حزب وحدت دستگیر شدند. بچه کاکا توانسته که فرار کند. گل گفت که 15 روز بعد، پس از صرف کردن پول زیاد آنها توانستند که موقعیت جنازه پسرش را به دست آورند. جنازه در یک چاه خشک در پرورشگاه افشار با نشانه های زیاد از شکنجه روی بدنش بود.بچه کاکایش گفت که آنها وی را سوختانده و چشمانش را در آورده بودند. وی علاوه داشت که دلیل اینکه قوماندانان وحدت چنین جنایتی را مرتکب شدند، گفتنش ناممکن است. شاید به خاطر تعصبات قومی و مذهبی بوده است."

زمانیکه احزاب مختلف با حزب وحدت وارد جنگ شدند، غیر نظامیان وابسته به دیگر گروه ها مورد مظنون قرار گرفته یا اینکه به طور موجه هدف حمله قرار میگرفتند. وقتی که تنش با شورای نظار و دولت اسلامی به وخامت نهاد و رهبری وحدت دولت اسلامی را در اواخر سال 1992 ترک کرد، تاجیک هایی که با شورای نظار شریک بودند، مظنون شدند. فاطمه که از شمالی است می گوید که شوهرش متهم به جاسوسی و داشتن مهمات شد بعد از آنکه وحدت، مناطقشان را در نزدیکی سفارت روسیه در جنگ با شورای نظار گرفتند. وی بیان داشت که قوماندان شفیع دیوانه، رئیس لوای دوم و قوماندان دیگری که صورت سرخی داشت به خانه آنها آمده و شوهرش را مورد لت و کوب قرار دادند. (قوماندان شفیع یکی از چندین قوماندان حزب وحدت بود که به علت جنایات وسیعش، لقب دیوانه را گرفت. وی محصل دانشگاه بود زمانیکه مجاهدین کابل را تصرف کردند، اما یکی از مشهورترین قوماندان های وحدت شده و در اظهارات شاهدان متواتر از وی نام برده شده است.)وی اظهار داشت که بعد از تلاشی تمام خانه و غارت کردن برنج، آرد و دیگر مواد غذایی، آنها سلاحی پیدا نکردند، اما هنوز می خواستند که شوهرش را دستگیر کنند. فقط زمانی که وی گریه کرده و تمام پول و دارایی شان را به آنها داده، آنجا را ترک کردند. وی گفت که چند روز بعد، سه یا چهار مرد آمده و از همسایه شان که آنها هم از شمالی بودند، چای خواستند و به دختر جوانش بنام جمیله تجاوز کردند. فاطمه بیان داشت که بعد از آن به زودی با فامیلش منطق را ترک کردند.

یک زن بنام ش. گفت که شوهرش توسط قوماندان شفیع دیوانه و قوماندان نبی گاو در پوسته دهمزنگ دستگیر شده و متهم به سنی و پشتون بودن شد. آنها وی را لت و کوب کرده و دستش را شکسته و آرنجش را درآوردند که فعلا وی معلول شده است. زن دیگری بنام بی بی، جنگ بین شورای نظار و حزب وحدت را در علاءالدین و کارته سه در حوت 1372 (فبروری 1994) به یاد می آورد. افراد وحدت غیر نظامیان را از خانه هایشان به شمول مردها دستگیر کرده تا برایشان سنگر بکنند. وی بیان داشت که شوهرش در سرک شان دستگیر شده زمانی که وی خانه را برای کار ترک می کرد و برای کندن سنگرها به پوسته شفیع دیوانه در دهمزنگ برده شده است. "شوهرم به آنها گفت که نباید وی را بگیرند، وی یک فامیل برای نان دادن دارد و آنها باید بگذارند که کار کند. اما آنها توجهی نکرده، وی را لت و کوب کرده و بردند." وی اظهار داشت که بعداً مطلع شد که شوهرش شدیداً زخمی شده و به شفاخانه صلیب سرخ آورده شده بود.

دیگر غیر نظامیانی که در مناطق کنترل شده حزب وحدت زندگی می کردند مورد هدف قرار می گرفتند فقط به خاطر اینکه قوماندانان قدرت سوءاستفاده و جرائم را داشتند. به عنوان نمونه، کمال، یک مزدورکار در قلعه علی مردان بیان داشته که پسر 15 ساله اش در سال 1373 (1994) با قوماندان محلی در پوسته نزدیکشان که نامش قوماندان هادی بود، درگیری لفظی پیدا کرد. کمال اظهار داشت که هادی در راه پسرش کمین کرده و وی را به یکی از سرک ها برده و با ضرب گلوله کشت. پدرش گفت: "در آن زمان کسی قدرت نداشت. من هر جایی برای شکایت رفتم ولی هیچ نتیجه ای نداد."

شاهد دیگری بنام فریده، باشنده اصلی شمالی گفت که وی به خانه پدرش در قلعه قاضی برای مهمانی رفته بود. فریده گفت: یک محفل عروسی از شمالی برای بردن یک عروس به منطقه آمده و درپوسته وحدت واقع در منطقه سرپل دشت برچی متوقف داده می شوند. آنها به زور عروس را از موتر خارج کرده و به پوسته نظامی بردند. ولی قوماندانان پغمان، عزت و زلمی، مطلع شده و آمده و جنگ شدیدی آغاز شد. وی گفت: بعضی از اعضای مجفل عروسی زخمی شده، اما عروس، گرچه لباسهایش پاره شد، نجات یافت.

شنیدن اظهارات از آنهایی که درساحه کنترل حزب وحدت زندگی می کنند، یک درک قوی از سوء استفاده و بدرفتاریهای روزمره و اکثراً خودسرانه وجود دارد. آنچه شاهدی به نام ر. به عنوان ظلم تشریح کرد چنین است که مردم محل مجبور بودند برای پوسته نظامی که در مکتب رابعه بلخی در کابل مستقر شده بودند، غذا تهیه بکنند. ماه جدی 1371 (دسامبر 1992- جنوری 1993) بود و طبق گفته یکی از شهود که وحدت را خوب می شناخت. پوسته بعداً توسط قوماندان سید علی جان از وحدت نگهداری می شد. جنگ شدیدی بین جمعیت و وحدت در گرفت. ر. بیان داشت که به خاطر ظلم زیاد نظامیان، مردم ساحات همجوار را ترک کردند. بنا براین نوبت غذا دادنشان به طور متواتر افزایش یافت. وی (شاهد زن بنام ر) بیان داشت که یک شب عسکران به منطقه آمده و برای 15 نفر غذا خواستند. "شوهرم به آنها گفت که کار نیست و ما پولی برای خریدن غذا نداریم. تمام خانه را بگردید، اگر یک پاو برنج یا آرد یافتید، بعداً مرا بکشید." عسکران عصبانی شده و گفته تا بایسیکلش را بدهد وگر نه او را خواهند کشت. آنها برای یافتن غذا به دیگر مناطق رفتند. وی بیان داشت که در روزهای بعد، شوهرش و همسایه اش از مسجد دستگیر شده و به لیسه سور یا برده شدند. عسکران هرچه که در جیب داشتند، گرفته و آنها را به سختی لت و کوب نمودند که شوهرش در اثر آن مریض شد.

ر. اظهار داشت که نیروهای وحدت به خانه آمده و آنها را لت و کوب کرده و پول خواستند. وقتی آنها گفتند که هیچ چیز ندارند، عسکرها دو پسرش را لت و کوب کرده و برخی از امولشان را گرفته و محل را ترک کردند. در روزهای بعدی ایورم (برادر شوهرم) مورد هدف قرار گرفت. نظامیان از وی خواسته بودند که خانه دو طبقه اش را ترک کرده که آنها می خواستند به پوسته نظامی تبدیل کنند. "آنها گفتند که وی حق ندارد تا چیزی از اموال را با خود ببرد." وی به خاطر ظلم نظامیان وحدت از سکته قلبی در گذشت. ر. اظهار داشت که چون نظامیان روز به روز ظالم تر می شدند، مردم را کشته و اموالشان را چور می کردند، فامیل تصمیم به ترک محل گرفتند. آنها یک کراچی را برای بردن آنچه از اموالشان باقی مانده بود، کرایه کردند ولی حتی در آنزمان هم باید مقداری از اموال را به نظامیان می دادند. وی علاوه کرد که بعد از مدتی که به خانه برگشتند، تمام دروازه ها و پنجره و سیمهای برق را چور کرده بودند.

زن دیگری بنام ز. از زندگی در منطقه چهار راهی نجاری در سال 1372 (1993) چنین توصیف کرده است. یک بعد از ظهر قوماندان های مربوط به شفیع دیوانه به خانه اش وارد شده و فوراً شوهرش را مورد لت و کوب قرار دادند. "آنها می خواستند بدانند که وی به کدام حزب وابسته است؟ وی گفت که به هیچ حزبی وابسته نیست و یک کارگر در تعمیرگاه می باشد. سرانجام، آنها وی را لت و کوب کرده و با خود بردند. ما مردم فقیر بودیم. ما پول، دارایی یا اموال قیمتی نداشتیم. اما آنها آنچه که داشتیم با خود بردند. برای چهار یا پنج روز شوهرم را نگهداشته و ما هیچ اطلاعی از وی نداشتیم. بالاخره، خدا مهربان شد و یکی از همسایگانمان به قوماندان شفیع دیوانه گفت که شوهرم بی سواد است و به هیج حزبی وابسته نیست. وی به خانه برگشت و زیاد لت و کوب شده بود. ما خیلی ترسیده بودیم و منطقه را ترک کردیم. ما حتی اموال باقیمانده خود را برنداشتیم.

تحقیقات انجام شده توسط پروژه عدالت افغانستان بیان نمی کند که رهبری حزب و قوماندانهای ارشد حزب، دستور جنایات و سوءاستفاده ها علیه غیر نظامیان را داده است. برخی اظهارات از رهبری بیان می کند که مزاری مشخصاً شکایاتی را در مورد رفتار قوماندان هایش دریافت داشته است. به عنوان نمونه، شاهدی بنام سامی گزارش داد که ستادمزاری در حضور من اخطار داده و تهدید کرد(قوماندانهای زیر دست: ابو شریف مزاری و مرتضی) جرائمی را مرتکب نشوید که آبروی آنها را می برد." رهبران حزب وحدت نتوانستند که جلو بد رفتاری ها و تخطی هاییکه توسط قو ماندان هایشان صورت میگرفت بگیرند بلکه به مرور زمان نه تنها از این اعمال جلو گیری به عمل نیامد بلکه پالیسی عدم جوابگویی نیز رایج گردید. در واقع، گرچه آنها برای اجرای دسیپلین و نظم میان زیر دستانشان ناتوان بودند، رهبران وحدت هنوز هم آنها را به عنوان قوماندانان قانونی در حزب شناخته و حتی تصدیق می کردند که قوماندان ها در این آدم ربایی ها و دیگر جنایات دست دارند به خاطر انتقام در مقابل دیگر احزاب با اعمال مشابه دست میزدند. بنا براین، در برخی موارد، رهبری وحدت از جنایات به عنوان بخشی از رقابت درون حزبی اغماض می کردند، در دیگر موارد، بی میلی آنها برای کنترل قوماندان هایشان، ناکامی شدید از فرماندهی و رهبری را نشان می داد. در هر مورد، آنها در جرم به خاطر جنایات واقع شده شریک می باشند.

6.5.2 نمونه هایی از جنایات علیه غیر نظامیان در شمال

در شمال افغانستان، قوماندان هایی که به قوماندان های حزب وحدت وابسته بودند از سلطه خود بالای منطقه و قدرتشان برای توقیف و ایجاد وحشت در میان شهریان و غیر نظامیان استفاده کردند. اعمال متذکره بدون هیچگونه ارتباطی به جنگ های ذات البینی احزاب صورت میگرفت. پروژه عدالت افغانستان، اظهارات مفصلی درمورد قتل عام غیر نظامیان پشتون توسط نیروهای حزب وحدت در سه واقعه جدا از هم دریافت داشته است. این واقعات به دنبال اولین شکست طالبان در مزار شریف در سال 1997 اتفاق افتاده است طوریکه شاکیان توانستند معین کنند، این اعمال برای گرفتن انتقام واقع شده است. تمام کشته شدگان پشتون بودند متعلق به گروه قومی که طالبان بودند.

اعضای چندین فامیل در منطقه تصدی بلخ از کشته شدن نه مرد و کودک در سال 1376 (1998) توسط قوماندان کندک حزب وحدت بنام علی سرور گنکس بیان داشته اند. (گنکس به معنی دیوانه یا شرابی یک لقب دیگری برای قوماندان های وحدت که شهرت ظلم داشتند، می باشد.) یک شهروند غیر نظامی بنام محمد بیان داشت که قوماندان سرور که افرادش را درمناطق تصدی، علی چوپان و کارته آریانا مستقر کرده بود، تمام پشتون هایی که در مزرعه متعلق به یک تجارمحلی بنام رسول برات کار می کردند را دستگیر کرد. پدرش، امیر گل و برادر سیزده ساله اش، گل میر و شش مرد و کودک دیگر دستگیر شدند. دستانشان بسته شده و به یک مسجد نزدیک شیعی (تکیه خانه) در قریه علی چوپان برده شدند. محمد می گوید که بعداً آنها بوسیله تفنگها، چوب، سنگ و چاقو و برچه تا سر حد مرگ لت و کوب شدند. بعد جنازه ها قطعه قطعه شده و به یک چاه نزدیکی مسجد انداخته شدند.

همسر یکی دیگر از قربانیان به پروژه عدالت افغانستان گفت که چگونه پسر سیزده ساله اش بنام آقا محمد برای دیدن یکی از دوستان پدرش که هزاره بود رفته تا سعی کند وی را برای شفاعت متقاعد کند. "من به وی گفتم که عجله کند تا وی را خبر کند تا اینکه شوهرم رها شود. اما وقتی وی به قریه علی چوپان رفت، مردان مسلح علی سرور وی را نیز دستگیر کردند. آنها دستانش را به هم بسته و پیش علی سرور بردند. وی پسر سیزده ساله ام را هم کشتند سپس وی نیز به همان چاه انداخته شد."

محمد و دو زن بیوه به پروژه عدالت افغانستان بیان داشته اند که چگونه علی سرور و افرادش خانه های کشته شدگان را چور کردند. محمد گفت که دو روز بعد، وی با تعدادی از ریش سفیدان برای دیدن صاحب مزرعه، رسول برات رفتند. وی گفت که نمی تواند در مورد مرتکبین کاری بکند، اما ما کوشش خواهیم کرد تا اجساد را برای دفن به دست آوریم. محمد گفت که بعد از یازده روز استاد محقق اجازه داده و دو نماینده از حزب وحدت را فرستاد. دو نفر از جنبش، دو نفر از حزب اسلامی و دو نفر از جمعیت اسلامی آمدند. ما جنازه ها را از چاه در علی چوپان بیرون آوردیم. همه جنازه ها قطعه قطعه شده بودند."

محمد اظهار داشت که مردان و کودکان به قتل رسیده از میان فقیرترین افراد در منطقه بودند و قربانیان را طبق ذیل نام برد:

1. عبدالغفور ولد ولی محمد، 40 ساله

2. عبدالکریم ولد محمد نور، 23 ساله

3. عین الدین ولد محمد نور، 25 ساله

4. امیر گل ولد شیر جان، 45 ساله

5. گل میر ولد امیر گل، 13 ساله

6. شاه ولی ولد سلطان محمد، 18 ساله

7. شرف الدین، 40 ساله

8. زمان ولد شرف الدین، 17 ساله

9. آقا محمد ولد عبدالغفور، 13 ساله

محمد گفت: "جنایت علی سرور واضح است. این جنایت نه در تاریکی شب بلکه در روز روشن واقع شده است. جرم آن نه نفر چه بوده است؟ آنها نه طالب بودند و نه جیز دیگر. تنها گناه آنها این بود که پشتون بودند."

قتل عام دیگر غیر نظامیان پشتون در بز سوخته قریه فرل آباد واقع در 9 اپریل 1988 (20/1/1377) واقع شده است. یکی از نجات یافتگان گفت که وی و هم قریه هایش در یک ملی بس بودند که توسط قوای حزب وحدت متوقف شدند. "ما درحدود هشت نفر بودیم که برای کار روزانه به شهرمی رفتیم. طبق معمول من و برادرم برای کار به شهر می رفتیم. یک شب که به خانه بر می گشتیم، نیروهای قوماندان بابا، یک قوماندان وحدت که در مزار قرارگاه داشت، ظاهراً زیر دست استاد محقق، ملی بس را متوقف کرده و از همه پرسیدند که اهل کجا هستیم. وقتی که به آنها گفتیم که از قریه گریمار هستیم آنها ما را از موتر پایین کرده و به پوسته شان برده و متهم به طالب بودن نمودند. ما همه پشتون بودیم. آنها تمام پولهایمان را گرفته و ما را داخل یک کانتینر انداختند. در نیمه های شب دروازه کانتینر را باز کرده و دستانمان را باهم بسته کرده و بیرون به نزدیکی یک چاه بردند. اول آنها برادرم را به داخل چاه انداخته و در داخل چاه بالای او فیر کردند من شروع به فرار کردم در حالیکه هنوز دستانم بسته بود و آنها بالایم فیر کردند. من در قسمت دستم زخمی شدم و یکی از آنها به تعقیبم می دوید اما من به قریه قلعه محمد که نزدیکترین منطقه بود، رسیدم. آنها مرا نگرفتند. اما دیگران را داخل چاه انداختند. نامهایشان قرار ذیل است:

1. سید احمد ولد حاجی برات

2. محمد حسن ولد اته گل برادر رمضان

3. امان الله ولد سید محمد

4. اسدالله ولد محمد حسن

5. نورالله ولد بسم الله

6. جمعه الدین ولد قطب الدین

بعداً، اجساد از چاه بیرون کشیده شده و در یک قبر دسته جمعی دفن شدند.

نیروهای تحت سلطه استاد یاسین، قوماندان ارشد حزب وحدت در شمال مربوط به محقق متهم به یکی دیگر از قتل عام و اختطاف غیر نظامیان پشتون می باشد. این واقعه چهار ماه بعد از کشتار گوری مار در قریه کمپیرک ولسوالی نهر شاهی ولایت بلخ، در حدود 20 کیلومتری از شهر اصلی مزار شریف واقع شده است. یکی از نجات یافتگان بنام خان گفت که در تاریخ 15/5/1377 (6/8/1998) قریه اش توسط صدها تن از جنگجویان وحدت، ساعت 3:30 صبح مورد حمله قرار گرفت. "بیشتر مردم کمپیرک پشتون وبقیه ترکمن و عرب بودند. در مجموع سه صد خانه که همه ما دهقان بودیم، وجود داشت. استاد یاسین از قریه همجوار، شیخ مرغلان در حدود دو کیلومتری ما بود. افرادش از مرغلان و سر آسیاب و بقیه از بامیان آمدند. آنها قریه مان را مورد حمله قرار دادند برای اینکه فکر می کردند طالبان آنجا پنهان شده اند."

خان می گوید نظامیان به خانه ها آمده و کشتار مردها و حیوانات را شروع کردند. وی گفت که پنج ضربه در قسمت های مختلف بدنش خورده و بعداً روی زمین مانند مرده دراز کشیده است. "من چشمانم را بستم تا آنها دیگر فیر نکنند و من صدایشان را می شنیدم که می گفتند من کشته شده ام. آنها برادرم را دستگیر کرده و بیرون بردند. زنان و اطفال گریه می کردند. در همین حال، آنها تمام اموالم را به خارج از خانه ام می کشیدند. من از ساعت 3:30 الی 4:00 صبح روی زمین دراز افتاده بودم و مقدار بسیار زیادی خون از من رفته بود. ساعت 4:00 تعدادی نفر از قریه های همجوار آمده و مرا به همراه ده نفر زخمی دیگر به شفاخانه در شیبرغان بردند." خان بیان داشت که تعداد زیادی از زخمی ها به طور دائم معلول شدند. به عنوان مثال، وی یک دستش کار نمی کند.

وی اظهار داشت در آن زمان، حزب وحدت قریه شان را ترک کرده و به سرک آسفالت به قریه لنگرخانه رفته و طالبان وارد مزار شریف شده بودند. آنها وسایل خانه و مواشی را برده بودند. اما معلوم شد که نگهداری وسایل چور شده و فرار از طالبان مشکل است. خان علاوه داشت که افراد استاد یاسین تعدادی از وسایل چور شده را به قریه های خودشان در مرغلان و سر آسیاب بردند. مابقی وسایل در سرک ها و در قریه های دیگر در موترهایی که با آنها رانندگی می کردند، پیدا شد.

وی گفت: "افراد محقق مردم ما را کشتند فقط به خاطر اینکه آنها پشتون بودند. هر کسی در بلخ می دانست که ما دهقان های فقیر بودیم که غیر مسلح بوده و هیچ طالبی در بین خود نداشتیم." وی بیان داشت که 17 نفر کشته شدند که 15 نفر آن را طبق ذیل مشخص نمود:

1. ملا عبدالرزاق، 62 ساله، ملای مسجد قریه

2. نور گل ولد الله نور، 45 ساله

3. محمد گل ولد الله نور، 40 ساله

4. محمد اکرم ولد جمعه خان، 30 ساله

5&6. دو نفر که مهمان محمد اکرم بودند.

7. غلام علی ولد شیخ محمد، 75 ساله که بزرگ قریه بود.

8. تاج محمد قریه دار ولد دین محمد، 70 ساله

9. داد محمد ولد نور محمد، 50 ساله

10. عبدالغنی ولد عبدالرسول، 50 ساله

11. نور محمد ولد محمد حیدر، 65 ساله

12. چوپان نور محمد که یک مرد پیر بود، 80 ساله

13. سید عالم، 55 ساله

14. محمد خان ولد میر علم، 40 ساله

15. محمد سرور ولد جمعه خان، 70 ساله

خان گفت که بیشتر از هفتاد نفر از قریه که در بین آنها برادرش بوده، دستگیر شده اند. یکی از دستگیر شدگان منصور است که بیان داشت آنها به طور مجموعی 72 زندانی بردند.

"به من گفته شد که از خانه ام بیرون آیم و با قنداق تفنگ لت و کوب شدم. سپس آنها دستهایم را به هم بسته کردند و مرا به مسجدی که موترهایشان آنجا پارک بود، بردند. من تمام افراد قریه را آنجا با دستهای بسته و صورتهای خونین دیدم. آنها امر کردند تا سوار یک موتر کاماز روسی شویم. خیلی سخت بود برای اینکه دستانمان بسته بودند. من نزدیک بود که بیافتم. یکی از زندانیان تقاضا کرد تا دستان یک یا دو نفر را باز کرده تا به بقیه در سوار شدن لاری کمک کنند. آنها وی را با قنداق تفنگ در سرش زدند و وی بیهوش شد. وی هنوز زنده است ولی تکلیف عصبی دارد. آنها آن مرد را مانند بوجی به داخل لاری انداخته و همه ما را به سیلو در مزارشریف بردند.

منصور بیان داشت که آنها به یک کانتینر ذخیره تیل که به عمق پنج متر بود، برده شدند؛ راه آن مانند چاه پوشیده شده بود. به آنها امر شد که داخل آن شوند، اما یکی از نظامیان که بهتر از دیگران به نظر می رسید، پیشنهاد کرد که یک نردبان بیاورند. بناءً لحظه ای صبر کرده و بعداً به داخل کانتینر انداخته شدند.

کانتینر 5 متر بلندی و 5 متر عرض داشت و کسان دیگری نیز آنجا بودند که قبل از ما آورده شده بودند. ما برای چندین ساعت آنجا بودیم و این در جریان روزهای داغ تابستان بود. بسیار گرم بود و ما شدیداً تشنه بودیم. ما فریاد زدیم تا برایمان آب بیاورند ولی هیچ جوابی نبود. در همین حال، ما می توانستیم که صدای فیر را به مدت یک ساعت بشنویم و بعداً همه جا را سکوت فرا گرفت. همه ما در وضعیت بسیار بدی بودیم، اما کاری نمی توانستیم بکنیم. بنا براین، دوباره فریاد زدیم: آهای مردم! برایمان یک کمی آب بیاورید وگرنه می میریم. سپس، یک کسی آمد و پرسید که چه کسی ما را آنجا انداخته بود؟ ما جواب دادیم که حزب وحدت ما را آنجا انداخته است. بعد، وی دوباره پرسید که شغل ما چه بوده؟ ما گفتیم که ما کارگران فقیر هستیم و مردان مسلح وحدت ما را در آنجا قرار داده است. وی گفت که بیرون آیید، اما ما گفتیم که کانتینر بسیار عمیق است و ما بدون زینه نمی توانیم که بیرون آییم.

یک زینه آورده شد و اسرا بیرون آمدند، خان و دیگر همراهانش فهمیدند که طالبان منطقه را گرفته بودند، آنها رها شدند تا خانه بروند.

ما به قریه برگشتیم. برخی اوقات پیاده و بعضی اوقات سواره. وقتی که رسیدیم، ما دیدیم که هیچ چیز باقی نمانده بود. تعداد زیادی از مردم کشته شده یا زخمی شده بودند و تمام فامیل ها وحشت زده و گیج بودند. آنها تمام اموال و مواشی را چور کرده بودند. مردم قریه های همجوار، از هیواد و لنگرخانه و دیگر مناطق مصروف دفن مرده ها بودند. آنها قالین و ظرف و وسایل برای کمک به ما آورده بودند و تسلیت می دادند با گفتن اینکه "صبر داشته باشید برای اینکه خدا صابران را دوست دارد و قتی که مصیبت ها فرا می رسد."


6.5.3 سوء استفاده دائمی از قدرت در هزاره جات، نمونه جنایات مربوط به جناح اکبری از حزب وحدت

در جریان مقاومت علیه حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) و اشغال شوروی، اکبری از ولسوالی ورس ولایت بامیان رهبر حزب سپاه پاسداران بود. این حزب در سال 1989 با دیگر احزاب شیعی ادغام شده و حزب وحدت را تشکیل دادند. اکبری، یک رهبر پرنفوذ و عضو کمیته مرکزی در حزب ترکیبی جدید باقی ماند. در جریان جنگ های داخلی و گروهی در کابل در سال 1992 الی 1996 وی به عنوان رقیب مزاری برای رهبری حزب وحدت ظهور کرد. زمانی که جنگ مزاری با اداره ربانی در اوائل سال 1993 به بعد شدیدتر شد، سپاه پاسداران اکبری به عنوان جناح وحدت طرفدار دولت اسلامی دوباره ظهور کرد. جناح اکبری توسط مسعود حمایت شده و در چندین دور از جنگ ها با حزب مزاری و خلیلی هم در کابل و هم در هزاره جات درگیر بوده است. این رقابت حزبی اساس جنایات زیاد داخل شیعی شد. در دوره سال 1998 الی 2001، اکبری اتحادی را با طالبان ایجاد کرده که به وی اجازه می داد به عنوان رهبر برجسته شیعه کشور در هزاره جات باقی مانده و قوماندان های وابسته اش در مقامهای اداری گماشته شده، گرچه وی خودش از گرفتن کدام مقام اداری اجتناب کرد. در جریان اداره کرزی، اکبری موقعیتش را به عنوان یکی از رهبران سیاسی شیعه حفظ کرده و در ماه می 2005 به عنوان کاندید پارلمان در ولایت بامیان معرفی شده بود.

به عنوان یک مثال از چگونگی سوءاستفاده های همیشگی که نسبت به جنگهای داخلی بیشتر دوام داشته است، لطیفه اهل ورس از اختطافش توسط مردان مسلح که اقارب نزدیک اکبری یا قوماندان هایش بودند، شرح داده است. این حادثه در 10 یا 12 ماه عقرب (نوامبر 2000) واقع شده است. لطیفه اظهار داشت که وی توسط بچه کاکای اکبری بنام همایون مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. وی در آن زمان 15 سال داشت. لطیفه بیان داشت:

ساعت 1 شب بود زمانیکه 13 مرد مسلح و قوماندانان مربوط به استاد اکبری به خانه ما آمدند. ما همه در یک اتاق در حال استراحت بودیم. آنها از بالای دیوار حیاط آمده و و دروازه حویلی را خرد کردند. دروازه کهنه و قدیمی بود. سپس، به پشت پنجره اتاقی که استراحت بودیم، آمده و گفتند: "حرامزاده ها! در را باز کنید." وقتی که در را باز نکردیم، آنها یک میله آهن دراز را گرفته و به زیر دروازه گذاشته تا آنرا باز کنند. اما هنوز هم در باز نشد. بناءً، آنها پنجره را شکستند.

لطیفه اظهار داشت که پنج مرد داخل آمده در حالیکه وی و خواهرش به حمام فرار کرده و در را قفل کردند. اما مردان مسلح داخل شدند.

آنها با من بسیار رفتار بد کردند. من زیاد جیغ کشیدم اما هیچ کس نمی توانست کمکم کند. آنها پدرم را لت و کوب می کردند. مادرم قرآن مقدس را گرفته و آمده به آنها گفت: به خاطر قرآن پاک، این اعمال ظالمانه را علیه ما انجام ندهید. جرم ما چیست که شما در مقابل ما چنین رفتار می کنید؟ تمام همسایگان فریاد و جیغ ما را شنیدند، اما آنها نمی توانستند از خانه هایشان بیرون آیند برای اینکه یک مرد مسلح مقابل هر خانه مستقر شده بود. در نتیجه، آنها مرا لت و کوب کرده و بیرون بردند. پدر و مادرم و بقیه اعضای فامیل و همسایگان مجبور بودند تا صبح درداخل بمانند بناءً آنها نتوانستند بفهمند که من به کجا برده شده بودم.

لطیفه از اختطاف کنندگانش به عنوان اقارب و همدستان نزدیک اکبری نام برده است:

همایون (که تا زمان ختم DDR ، یک قوماندان در فرقه اردو وابسته به اکبری بود.)، دین محمد، ظفر و حسین بخش- نواسه های کاکای اکبری، مهدی و ابراهیم عیار، اقارب اکبری و ظاهر محمودی، بچه کاکای اکبری، وی نیز یک قوماندان اکبری بود.

لطیفه اظهار داشت:

آنها در آن شب آمده و مرا با سر و پای برهنه به قریه بورغوسونک بردند. در تمام راه مرا تهدید به کشتن می کردند در صورتیکه فریاد می زدم. آنها مرا به اتاقی بردند که مردم زیادی همه از افراد اکبری در آنجا بودند. من در آنجا به مدت نه روز بودم. من شبها به حالت بسیار بدی مورد تجاوز جنسی قرار گرفتم و بسیار جیغ زدم که چندین دفعه بیهوش شده و دوباره به حال آمدم. حتی هنوز وقتی به یاد می آورم، بسیار بد سر اعصابم تاثیر می کند اما چه می توانم بکنم؟ سپس، آنها مرا به قریه دیگری که پیتاب جوی نام داشت برده و آنجا قرارگاه خود اکبری بود. بچه کاکای وی مرا به خانه اش که نزدیک خانه خود اکبری بود، برد.

وقتیکه از لطیفه پرسان شد که چرا وی اختطاف شد، وی بیان داشت که همایون با یکی از اقارب لطیفه نامزد شده بود، اما با وی خوشحال نبود. وی علاوه داشت: "وی مشکلات شخصی با نامزدش داشت و بناءً مرا ربود." گرچه، لطیفه گفت که پدرش یک صاحب زمین (ملک) بوده در حالیکه حزب سپاه پاسداران اکبری همیشه به شدت مخالف ملک بود.

فامیل لطیفه برای رهایی وی تلاش زیاد کردند. پدرش و پدر نامزدش (خسورش) که از اقارب وی بود بنام حسین داد عریضه ای را علیه مردان مجرم ترتیب دادند. حسین داد گفت: "سرانجام، ولسوال بزرگان منطقه را به شمول من و والدین لطیفه جمع کرد. خانه ای که آنها لطیفه را برده بودند متعلق به مامای همایون بود. وقتی که ما آنجا رفتیم، آنها ما را زیاد تهدید کرده و فحش دادند. چون آنها قدرت و سلاح داشتند، ما منطقه را ترک کرده و بازگشتیم. بعداً آنها لطیفه را به منطقه اکبری، قریه پیتاب جوی بردند. مردم تصمیم گرفتند که از لطیفه اظهارات بگیرند تا بدانند که آیا داوطلبانه رفته و یا اینکه درست است که وی را با الاجبار برده اند. حسین داد اظهار داشت:" گرچه این امر مشکل به اثبات رسید: دو بار، اکبری وعده داد که وی را به ولسوالی حاضر کند. اما در آوردن لطیفه ناکام ماند. بار سوم، ده مرد مسلح اکبری وی را آوردند اما وی به خاطر ترس صحبت نمی کرد. رئیس جلسه و نمایندگان چهار ولسوالی همه مربوط به اکبری بودند. سرانجام، "وی سه مرتبه از اکبری تقاضا کرد که اگر اجازه داشته باشد چیزی بگوید. وقتی اکبری گفت که وی آزاد است هرچه بگوید، وی بیان داشت که نامزد حسین علی بوده است و آنها وی را با زور برده اند درحالیکه راضی و خشنود نیست. به محض اینکه این حرف را گفت، جلسه تصمیم گرفت که وی را به فامیلش تسلیم کنند. آنها پدرش را به داخل خواسته و دخترش را به وی تسلیم کردند. سرانجام، بعد از 40 روز، وی به خانه فامیلش رفت.

گرچه همایون دستگیر شد، بعداً آزاد شد. این حادثه یک مثالی از قدرت محلی اعمال شده توسط قوماندان هایی که به وابستگی های حزبی شان برای به دست آوردن موقعیت های موثر در اداره رژیم های متوالی، روشن می سازد. سپس، آنها پشتوانه سیاسی شان را معافیت داده و جنایاتی مانند تجاوز جنسی، ازدواج اجباری را مرتکب شدند با دانستن اینکه حامیان حزبی شان مجبور به حمایت آنها خواهند بود. این نمونه از سوء استفاده و جنایات در اظهارات متضررین هم در دوره پیش از 1992 و هم بعد از 2001 انعکاس دارد.


6.6 شکنجه، تجاوز جنسی و قتل های دسته جمعی توسط نیروهای جنبش در سالهای 1991 الی 2001

تاریخچه جنبش

جنرال عبدالرشید دوستم به عنوان رئیس یکی از قدرتمند ترین نیروهای ملیشه که حمایت دولت نجیب الله قبل از سال 1992 را داشت، خدمت کرده است. ملیشه های وی برای دولت نجیب الله برای محافظت ساحه های گاز طبیعی و تجارت و راه های اکمالاتی شمال به آسیای مرکزی که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود، مهم و حیاتی بود. ملیشه های دوستم، جوزجانی (نام ولایتی که از آنجا آمده بودند) به عنوان قدرتمندترین و موثرترین نیروهای ملیشه که با دولت کار می کرد به نظر می رسد و به اندازه کافی بزرگ بود تا به عنوان یک فرقه کامل، فرقه 53، با داشتن بیشتر از چهل هزار افراد سازماندهی شد. (برای اطلاعات بیشتر در سالهای اخیر ملیشه های جوزجانی به فصل یک مراجعه کنید.)

در سال 1988، آنها به جای نیروهای شوروی جابجا شده در قندهار مستقر شدند. همچنین قطعات در خوست، لوگر، غزنی، گردیز و اطراف کابل مستقر شدند. سرانجام، بعد از شروع جنگ، چور و چپاول و جنایات ، آنها به همراه دیگر ملیشه ها دستور به خارج شدن از کابل در سال 1991 شدند. در این دوره بود که جوزجانیها لقب گیلم جم را حاصل نمودند که از لحاظ ادبیاتی به این معنی است که: گیلم جمع شد. و به خاطر شهرت کامل در چور و چپاول کردن کامل متضررین و برای تخطی های حقوق بشرو خشونت های وسیع، چنین لقبی به آنها اطلاق می شد.

علیرغم خشونت ها، دولت نجیب الله به ملیشه ها به خاطر بقایش و ادامه اجراات مستقر شدنشان علیه مجاهدین وابسته بود. ملیشه ها در سطح ملی و بین تمامی گروه های نژادی گسترش پیدا کردند اما در شمال، پیشرفت آنها نظامی بوده و از لحاظ سیاسی قدرت ضعیف داشتند و این مساله، اقلیت ها را و در قضیه دوستم، به ویژه ازبک ها را ناراضی نگه داشته بود. گرفتاریهای نژادی بیشتر وجود داشت. اغلب، قطعات از یک ناحیه یا گروه قومی در مقابل مجاهدین از گروه قومی دیگر قرار می گرفتند، به ویژه قطعات شمال در مقابل مجاهدین پشتون قرار می گرفتند. پیشرفت ملیشه ها همچنین ارتباط بین ناراضیان دولت و قوماندان های مجاهدین را تسهیل می کرد.

دوستم که به عنوان عسکر فراشوت باز قبل از انقلاب ثور آموزش دیده بود، به یک قطعه دفاع خودی به دفاع انقلاب در ساحات نفتی شیبرغان جایی که کار می کرد، پیوست. قطعه وی در سراسر دهه 1980 رشد پیدا کرده و اول دسته، سپس تولی و سرانجام در سال 1989 فرقه 53 شد. در ابتدا از قریه خودش و ولایت جوزجان عسکر گیری می کرد. اما در اواخر دهه 1980 وی شروع به جذب بعضی از قوماندان های مجاهدین و قطعاتشان کرد که در این جمله رسول پهلوان: یک ازبک از فاریاب و غفار پهلوان: یک ازبک از سر پل شامل بودند. هر دو قوماندان های ارشد بودند. شمار کوچکی از کادرهای نظامی آموزش دیده ازبک همانند برخی تاجیک ها، افسران حرفه ای در محدوده اردو نیز به فرقه 53 پیوستند. اینها عبارت بودند از: جنرال مجید روزی: یک افسر توپچی ازبک و عرب از ولایت بلخ وجنرال جوره بیگ، یک افسر پیاده نظام از جوزجان. آنها برای حرفه ای ساختن ملیشه ها و رشد ظرفیت تکنیکی شان، به ویژه از لحاظ زره دار و توپچی کار می کردند. از میان گروه افسران دوستم، اکثریتشان اعضای جناح پرچم (PDPA) بودند و دوستم نیز از همان حزب بود. شیبرغان بیشتر یک شهر پرچمی بود و دوستم حمایت سیاسی گروه چند نژادی پرچمی ها را از آنجا دریافت می داشت.

در ماه های قبل از قطع کمک اتحاد جماهیر شوروی در جنوری 1992، دوستم همراه احمد شاه مسعود برای تشکیل اتحادی از قوای شمال وارد مذاکره شد. وقتی که نجیب الله کوشش نمود تا جنرال مومن- قوماندان تاجیکی گارنیزون حیرتان- را با یک پشتون خلقی جانشین گرداند، مومن به حمایت دوستم شورش کرد. در 19 مارچ، اتحاد شمال متشکل از قوای مسعود، قوای دوستم، برخی افراد حزب وحدت و شورشیان پرچمی کنترل شهر مزار شریف را به عهده گرفتند. گرفتن شهر جنگ بسیار محدودی را در پی داشت و قوای مرتبط به دولت سابق- درآن مرحله مربوط به جنرال دوستم- و همچنین گروه های مجاهدین از تمامی احزاب سیاسی، به جز حزب اسلامی شهر را تصرف کردند. ارتباطات ما بین گروه های تشکیل دهنده اداره جدید متفاوت بود. جمعیت اسلامی بسیار کم مایل بود با عناصر رژیم کمونیستی سابق همکاری کند، درحالیکه دیگر گروه ها، به شمول حرکت انقلاب اسلامی و حزب وحدت با قرارگاه های حمایتی مخصوص به خود میان ازبک ها و هزاره ها تمایل مخالفی را نشان دادند.

در حالیکه تصرف مزار جنگ کمی را در پی داشت، این امر شاهد ویرانی قانون داخلی و اوامر و چور و چپاول گسترده دارایی ها و اموال اداری و تصرف ساختمانهای غیر دولتی (به جای ویرانی آنها) بوده است. در محدوده اتحاد منطقه ای که مسوولیت تقرر و اداره را ادعا کردند همانند اخذ مالیات برای خودشان، پست ها و مقام وزارت توسط احزاب توزیع شد. به طور ناحیه ای، بر حسب شش ولایت شمالی (شرق به غرب: بغلان، سمنگان، بلخ، جوزجان، سرپل و فاریاب)، نیروهای سابق طرفدار دولت که بیشتر آنها ازبک بودند، از لحاظ سیاسی مسلط بوده و خودشان را در چهارچوب یک گروه سیاسی رسمی که جنبش ملی اسلامی افغانستان نامیده می شد، سازماندهی کردند. در داخل این ساختار تمام دیگر احزاب رسماً حضور داشتند، اما استقلال تشکیلاتی خود را حفظ کردند.

در جولای 1992، به وزیر دفاع: احمد شاه مسعود پیشنهاد داد تا قرارگاه های عمومی را رسماً برای تنظیم و کنترل نیروها در منطقه تحت کنترل جنبش ایجاد کند. مسعود این امر را نپذیرفت، اما با وجود این دوستم یک ساختار تشکیلاتی جدید نظامی که تشکیل می شد هم از دولتی های سابق و هم از قطعات مجاهدین سابق در حوزه خودش ایجاد کرد. قطعه وفادار به یک قوماندان مشخص به طور افزاینده مهم شده و نسل جدید قوماندانهای غیر حرفه ای از لحاظ کنترل مستقیمشان بالای نیروهای وفادار به آنها یا زیر دستانشان موثرتربودن از افسران حرفه ای را به اثبات رساندند. در مناطق خودشان، قوماندان های ارشد، طور مثال پهلوان ها حکومت از خود داشتند. به طور عموم، نظامی ساختن قطعات مجاهدین و حرفه ای کردن قطعات اردو وجود داشت. اما با آن هم دوستم در ایجاد آنچه که یک تحلیلگر کارشناس جنبش به عنوان یک اتحادیه سازماندهی شده و اتحادیه نظامی ناحیه ای نامیده، موفق شد.

جمعیت، اساساً از لحاظ ملی و ناحیو ی مخالف دوست باقی ماند و اقدام به گماشتن قطعات جدید و منابع ضمیمه به قوماندان های خودش در شمال پرداخت. سالهای 1992 الی 1994، سالهای مشکل همزیستی در شمال افغانستان بین مرکز جنبش و شورای نظار/جمعیت، علیرغم اتحاد در سطح ملی و همکاری در کابل در مقابل حزب اسلامی
بود. بیشتر دشمنان سابق، اکنون متحدین ظاهری بودند و تعدادی از جنگ های محلی دست نگهداشته شد. جنگهای دیگر دوباره شکل گرفته بود- برخی از دشمنی های دیرینه بین مجاهدین- جمعیت برضد حزب اسلامی یا جمعیت بر ضد حرکت انقلاب- جمعیت بر ضد جنبش شد. مرکز نیروهای اضافی جنبش به حمایت از متحدین جدید خودشان پرداخت.

با آنهم، در ساحات شمال، ساختارهای اداری سابق به کار ادامه داده، مسلماً با تغییر پرسونل بلند پایه و به طور موثر تحت نام جدید. در حالیکه جنگهای داخلی و منطقه ای وجود داشت، ثبات حفظ شده و این منطقه تعداد کثیری از مردمان جابجا شده داخلی که از جنگ کابل فرار کرده بودند را جذب کرد. با گذشت زمان، این منطقه، ساحه مهم عملیات های ملل متحد و نمایندگی های سازمان های غیر دولتی شد که عملیات ها را در دیگر مناطق به ویژه کابل، طرح ریزی می کرد.

جنایات جنبش علیه غیر نظامیان در کابل

در حالیکه مزار شریف در این دوره نسبتاً امن بود، نظامیان جنبش به طور کامل در جنگهای کابل شرکت و در جنایات علیه غیر نظامیان در کابل دست داشته اند. در اپریل سال 1992، زمانیکه دولت نجیب الله سقوط کرد نیروها در داخل و اطراف کابل وجود داشتند که یک ماه بعد رسماً جنبشی شدند. نیروهای جنبش تپه مرنجان، بالا حصار، میدان هوایی کابل، مکروریان کهنه و چمن حضوری با نقاط توپ خانه در تپه مرنجان و بالا حصار در دست داشتند. آنها همچنان جت های جنگنده به همراه پیلوت هایی که از دوره نجیب الله باقی مانده بودند، در اختیار داشت.

نیروهای جنبش در ابتدا در شمال تقویت شده و در دو ماه بعد، نظامیان داخل و اطراف پایتخت تا میدان هوایی خواجه رواش را احاطه کردند. رهبر جنبش، عبدالرشید دوستم، در شمال باقی مانده، اما تمام قوماندان های ارشد ش در یک مرحله یا در جریان جنگ داخلی در کابل خدمت می کردند. اولین ساختار فرماندهی در کابل در می سال 1992، جنرال مجید روزی را به عنوان قوماندان عمومی نظامی، جنرال همایون فوزی: مسوول امور سیاسی، جنرال جوره بیگ: مسوول استقرار نظامی و محاصره و جنرال امین الله کریم را به عنوان مسوول لوجستیک مقرر داشت. مجید روزی در اواخر سال 1992 به مزار فرا خوانده شد و به جای وی جنرال فوزی تعیین شد. رهبر عمده دیگر جنبش در کابل عبدل چریک از سید آباد، شمال شهر سرپل بود که مانند دوستم در ابتدا به گروه دفاع انقلاب پیوسته که منجر به فرماندهی لوای 54 ملیشه ها در دوره نجیب الله شد.

نخستین استقرار جنبش طبق ذیل بود:

قرارگاه های سیاسی، ریاست اسبق آب و برق، مکروریان

 قطعه گارد حکیم جرمن – نظامیان اندخوی – میدان هوایی

 لوای 642 میدان هوایی نعمت الله فرهاد – میدان هوایی و قرارگاه ها (
HQ)
 زینی پهلوان – میدان هوایی

 زینی پهلوان – تپه های بالای قصبه کارگری

 اسد الله مارخور – بالا حصار

 جنرال اصغر لوگری – بالا حصار، بینی حصار، شاه شهید

 فقیر قوماندان – بالا حصار

 قوماندان همراه – لوای 643 تپه مرنجان

 عبدالرحیم پهلوان – قلعه زمان خان

 جنرال زمان (برادر جنرال آصف دلاور) چهار راهی صحت عامه

 عبدل چریک لوای ریاست سابق آب و برق – قرار گاه های گارد (
HQ)
 امان الله کریم – لوای 642 مکروریان کهنه

 فرقه 511 – کارته نو و شاه شهید

 قطعه زرهی – تپه مرنجان مصطفی قل ملسک

گرچه، مرکز عملیات های اصلی جنبش از سقوط نجیب الله تا سلطه کابل توسط طالبان، قرارگاه نقلیه بود که قبل از جنگ ایجاد شده بود و در جاده بین کارته نو و شاه شهید، درست در جنوب شرق مرکز شهر قرار داشت. این محل مرکز فرماندهی و کنترل در کابل بود. مهمات و نظامیان به کابل سرازیر شده و بعداً برای توزیع و استقرار به نقلیه آورده می شدند. تا عقد شورای هماهنگی در سال 1994، این محل همچنان مکانی بود که رهبران بلند پایه جنبش برای تنظیم عملیات های نظامی استفاده می کردند. قرارگاه نقلیه به طور مکرر توسط غیر نظامیان به عنوان محل جنایات عسکران جنبشی یاد شده است. پروژه عدالت افغانستان با تعداد متعددی از شاهدان در مناطق کارته نو و شاه شهید صحبت کرده است که بیان داشته اند نظامیان نقلیه مرتکب تجاوز جنسی، قتل و چور و چپاول شده اند.

چندین زن از یک فامیل بزرگ بیان داشته اند که نظامیان جنبش به یکی از خانه هایشان در ناحیه شاه شهید در سال 1993 آمدند. م. گفت: افراد جنبشی ساعت 9 صبح آمدند. "ما در بازکردن در برای لحظه ای تاخیر کردیم و زمانیکه شوهرم در را باز کرد، وی را لت و کوب کرده، می گفتند: چرا در را قفل کردی؟ آیا دشمنان ما را در خانه ات جا داده ای که بتوانند بر ما کمین کنند؟" م. گفت: وقتی نظامیان به بالای بام رفتند، آنها مامای شوهرش را روی بام پیدا کرده و بدون سوالی بر وی فیر کردند. "آنها یک مرد دیگر فامیل را با قنداق های تفنگشان می زدند و می پرسیدند، چرا تا به حال منطقه را ترک نکرده اید؟ ما دستور داریم که سر شما به رهبران ما تعلق دارد و ناموس و اموال شما به ما تعلق دارد. بنا براین شما حق سوال ندارید که ما چه کار میخواهیم بکنیم."

یکی از خواهران یک مرد مقتول بنام و. سعی کرد که از نزدیکترین پوسته نظامی اجازه دفن جنازه را بگیرد اما به گفته فا میلش آنها به پا هایش فیر نمودند و در نتیجه او به طور دائم معلول شد. م. اظهار داشت که بیشتر زنان و دختران فامیل برای حفظشان به دیگر مناطق رفته بودند. اما خاله شوهرش بنام س. که هنوز در آنجا زندگی می کند، با زور به قرارگاه نقلیه برده شد. م. بیان داشت که گرچه وی یک زن پیر بود، اما مورد حمله جنسی قرار گرفت.
بعداً، یکی از خواهران مقتول بنام آ. بیان داشت که آنها یک مکتوب از قوماندان قرارگاه نقلیه به دست آورده بودن که به آنها اجازه می داد به خانه رفته و اموالشان را بیاورند. وی با شوهرش و دو خواهرزاده اش رفتند. وی اظهار کرد بعد از آنکه به خانه رسیدند، یک گروهی از مردان مسلح جنبشی هم رسیدند. آگفت: "آن افراد ظالم کارهای بدی در حق من کردند که نمی توانم بیان کنم. آنها اجازه بردن اموال را به ما داده بودند تا بتوانند که آمده و به ما تجاوز کنند. خواهرزاده هایم مقبول بوده و اندام زیبایی داشتند. قوماندانشان به آنها گفت که سرهای ما برای قوماندان هاست و اموال و جانهای ما متعلق به افرادش است." یکی از خواهرزاده ها بنام ب. گفت که به عسکران گفته که وی فقط لباسهای اولادش را می گیرد. "آنها به من گفتند که سریع منطقه را ترک کنم. اما اول باید آنها را خوش نگاه کنم." وی گفت: بناءً آنها مرا تجاوز جنسی کردند. چون من جوان و صحتمند بودم، فهمیدم که چه بر سرم آمد." گلیم جم ها توجه نمی کردند که آیا زن جوان است یا پیر، وقتی که زنی را پیدا می کردند، مورد تجاوز قرار می دادند.

پروژه عدالت افغانستان اظهارات چندین زن را شنیده است که می گفتند شوهرانشان لت و کوب شده بودند، خانه هایشان چور شده و خودشان تجاوز جنسی متحمل شده ویا توسط مردان جنبشی مورد سوءقصد جنسی قرار گرفتند. و. که یکی از باشندگان شاه شهید است به تازگی ازدواج کرده بود زمانیکه نظامیان جنبشی در سال 1993 یک شب وارد خانه اش می شوند. آنها شوهرش را لت و کوب کرده و در کنج خانه بستند. آنها همچنان برادر شوهرش که در همان خانه زندگی می کرد، لت وکوب کردند. "آنها همسر وی را تجاوز جنسی نکردند برای اینکه وی بچه های زیاد از خورد و کلان داشت که گریه می کردند و جیغ می زدند. اما من چه بدبخت بودم! آنها تمام جواهرات و داراییم را دزدیده و به من تجاوز کردند."

یک متضرر دیگر بنام ش. بیان داشت که وی سه یا چهارماه باردار بود زمانی که در یک شب در سال 1372 (1993) مورد حمله قرار گرفت. "ساعت 10:30 شب بود که آنها دروازه خانه ما را شکستاندند. وی اظهار داشت که 24 مرد با صورتهای پوشیده، شوهرش را لت و کوب کرده و دو تن از مردان وی را گرفته و به اتاق دیگر کشان کشان بردند. وی گریه می کرد و فریاد می کشید، اما وی از تجاوز جنسی نجات پیدا کرد توسط بچه کوچکش که خود را به روی مادرش انداخته بود. تمام اموال ش. دزدیده شد. "من به آنها گفتم که فقیر هستیم و چیزی نداریم. اما آنها دوازده لک افغانی، یک سیت تلویزیون، یک چرخ خیاطی، و یک دیگ بخار را دزدیدند که تمام دارایی من بود و آنها بردند."

ش. روز بعد منطقه را ترک کرده و گفت که در مسیر راه دختری را با لباس سرخ دیده است که با زور کشان کشان برده می شد. وی گفت: وقتی آنها مدت زمانی بعد برگشتند تا اموالشان را بردارند، وی فهمید که شب بعد ازاینکه خانه اش مورد حمله قرار گرفته بود، افراد جنبشی به خانه همسایه شان که یک دریور از بگرامی بود، آمده بودند. وی علاوه داشت که وی لت و کوب شده و همسرش بسیار به وضع فجیع مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. وی نمی توانست بدون اجازه عسکران از خانه خارج شود.

تعداد زیادی از شاهدان در مناطق شاه شهید و کارته نو به پروژه عدالت افغانستان بیان داشته اند که آنها خانه هایشان را به خاطر تجاوز جنسی نظامیان جنبش به اعضای فامیل خودشان یا همسایگانشان یا زنان و جوانانی که نامشان نا معلوم است از ناحیه خودشان ترک کردند. فامیلها اموالی را که می توانستند انتقال دهند، می گرفتند یا حداقل اعضای طبقه اناث را خارج به جایی که امیدوار بودند امنیت بیشتری دارد، می بردند. همچنین شاه شهید و کارته نو مناطقی بودند که توسط بمباردمان نا امن می شدند. زمانی که جنبش با حزب اسلامی جنگ می کرد و بعداً با شورای نظار وارد جنگ شد اماکن و ملکیت های مردم ویران گردید. (قسمت بمباران های کورکورانه را در فوق ملاحظه کنید). شهود مایل هستند که جنایاتی که توسط نظامیان جنبش صورت گرفته ذکر کنند تا اینکه از راکت باران یاد کنند، و نیز دلایلی که چرا فامیلها تصمیم به ترک منطقه می گرفتند، ذکر شد.

آ. در سال 1372 (1993) در زمان جنگ بین حزب اسلامی و جنبش در کارته نو زندگی می کرد. "چور و چپاول گیلم جم ها رو به افزایش بود و مردم خانه هایشان را ترک می کردند. ما از جنبش اجازه دریافت کردیم تا اموال خود را برداریم. اما، وقتی که یک موتر گرفته و همه چیز را جمع کردیم، مردان مسلح ما را در نقلیه ایستاد کردند. پسرم، آ.ج. لت و کوب شده و اموالمان دزدیده شد. من رها شدم اما دریور بیچاره موتر را گرفتند." آ. اظهار داشت که در همین مکان آنها شنیدند که یک زن در همسایگی شان توسط افراد جنبش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. وی ادامه داد "وقتیکه ما این مساله را شنیدیم، ما به زندگی، دارایی یا اموالمان توجهی نکردیم. ما فقط منطقه را ترک کردیم." وی بیان داشت که یک یا دو روز بعد، پسرانش برگشته و دیدند افراد جنبشی اموال آنها را به همان موتری که آنها کرایه کرده بودند، انتقال می دهند. خانه آ. یک پوسته جنبشی شد و مهمات در آنجا ذخیره می شد و وی علاوه کرد، "خانه ما تبدیل به مخروبه شد."

همچنین اجبار به هجرت و کوچ غیر نظامیان یکی از اعمال نظامیان جنبشی بود. تعداد زیادی شهود می گویند که از آنها پرسیده می شد که چرا خانه شان را هنوز ترک نکرده اند: نتیجه دائمی این بود که اگر آنها در منطقه می ماندند، آنها جاسوس نامیده شده و در نتیجه بازی مناسبی برای چپاولگران و متجاوزین جنسی می شدند. به عنوان مثال، م.ک. در ساحه سرک نو کارته نو در جوزای 1372 (می-جون 1993) در نزدیکی یک پوسته جنبشی در جریان جنگ تن به تن با حزب اسلامی، زندگی می کرد. وی یک پشتون بود. او و چهار برادرش با پدرشان که یک مرد ثروتمند بود یکجا زندگی می کردند. "تعداد زنان ما خیلی زیاد بود. گیلم جم ها پدرم را اخطار داده بودند که منطقه را ترک کند و از وی می پرسیدند که ما به کدام حزب کمک می کنیم آنها اطلاع پیدا کرده بودند که ما ثروتمند بودیم." م.ک. گفت که آنها زنان اقارب را به بیرون از خانه انتقال داده و پنج یا شش مرد برای محافظت اموالشان ماندند. "یک روز حدود ساعت 4 بعد از ظهر پنج یا شش نفر با یک تبر بزرگ آمدند. آنها از ما پرسیدند که چرا منطقه را ترک نکرده بودیم. ما گفتیم که ما برای محافظت خانه و اموال مانده بودیم. بعداز شنیدن این مساله، یکی از آنها شروع به شکستن تمام پنجره ها، دروازه ها و آینه ها با تبر کرد. آنها گفتند این آخرین اخطار برای ترک منطقه بود. زمانی که ما از بردن اموالمان جلو گیری کردیم، آنها ما را بیشتر لت و کوب کردند. آنها ما را زده و همه چیز را بردند، حتی ما را مجبور می کردند که قالین ها و دیگر اموال را خودمان به موتر بیرون انتقال دهیم. آن زمانی بود که ما سرانجام منطقه را ترک کردیم.

زن دیگری بنام ب. در ناحیه کارته نو در سال 1372 زندگی می کرد که در زمان جنگ شدید بین جنبش و حزب اسلامی بود. "آنها شوهرو پسرم را لت و کوب کرده وبه آنها گفتند تا پولهایشان را بدهند و گفتند که چرا تا هنوز منطقه را ترک نکرده اند؟ برای چه کسی جاسوسی می کنید. چون ما پشتون بودیم، آنها گفتند که ما برای حزب اسلامی کار می کنیم. بناءً آنها پسرم را مجبور ساختند تا اموالمان را برای آنها جمع کند." وی علاوه داشت که در آن زمان تانک ها در سرک ها بودند و کسی جرأت نمی کرد بیرون قدم زند. "آنها پسرم را گفتند که تو را خواهیم سوزاند اگر اموال را جمع کرده برای ما نیاوری. آنها شوهرم را گرفتند و وی را تهدید کردند که به چاه خواهند انداخت. بعداً سرانجام، شوهرم و پسرم اموالمان را به موترهایشان بار کردند. آنها فقط اموال ما را نگرفتند، بلکه از همه مردم محل که شب و روز برمی گشتند." ب. می گوید که زمانی که آنها منطقه را ترک کردند، وی پسرش را مجبور کرده تا برقع بپوشد تا حفظ شود. این واقعه بعد از آن بود که افراد جنبشی آمده و پسر همسایه شان را که در خانه برای نگهداری اموال مانده بود بعد از اینکه مابقی فامیل رفته بودند، مورد لواطت قرار داده بودند.

شهود و نجات یافتگان جنایات جنبش مایل بودند که اصطلاحاتی مانند جنبشی ها، گیلم جم ها، و برخی اوقات ازبک ها، و دوستمی ها را استفاده کنند. نامهای تعداد کمی از قوماندان ها در اظهارات ذکر شده است. گرچه، نواحی که جنایات و سوءاستفاده ها انجام یافته به طور ثابت در دست جنبش در تمام طول جنگ بوده است و شهود به طور مکرر نظامیان قرارگاه نقلیه را به عنوان کسانی که جنایات را مرتکب می شدند، یاد آور شده اند. طوری که ش. اخیراً در این گزارش نقل کرده، این قرارگاه همچنان به عنوان محلی که زنان و دختران برای تجاوز برده می شدند، یاد می شود. درحالیکه قوماندان های بلندپایه جنبشی با فامیلهایشان در مناطقی که ایمن تر دانسته می شدند مانند وزیر اکبرخان و مکروریان زندگی می کردند، قرارگاه نقلیه مرکز فرماندهی، استقرار و لوجستیک حزب شد. بنا براین، مسوولان عالی رتبه جنبش در کابل ارتباط بسیار نزدیک به عسکرانشان که تجاوز جنسی، قتل و چور و چپاول می کردند، قرار داشتند. جنایات ارتباطی به جنگ های حزبی ندارد و آشکارا واقع می شد منحصراً به خاطر اینکه عسکران بتوانند کامیاب شوند. این نمونه از جنایات و معافیتی که نظامیان جنبشی به خود می دادند، به یاد افراط گریهای ملیشه های جوزجان می اندازد. در هر دو مورد، به نظامیان مستقر شده در خارج از ساحات خانه شان اجازه داده می شد که غیر نظامیان را غارت کنند با استفاده از چشم پوشی یا سهل انگاری قومانده مافوق. گرچه، در سالهای اخیر دهه 1990 روشن شد که اعمال نظامیان جنبش در شمال افغانستان نیز بهتر از این نبوده است.

قوماندان سالاری در شمال

زمانی که مزار شریف عموماً امن و با ثبات بود، این امر امنیت شهریان و غیر نظامیان در سراسر شمال را ارائه نمی کند. قوماندان هایی که تحت چتر جنبش عمل می کردند، سطح بالایی از حکومت به خود داشتند. هر قوماندانی که قویتر بود، حکومت محلی بزرگتری داشت. در دوره 1992 الی 1996/1997 بخشهای بزرگی از شمال به طور ضروری حکومت های خود سرانه داشتند گرچه از لحاظ سیاسی و اداره ای به جنبش مرتبط بودند. تعداد زیادی نظام ملوک الطوایفی ظهور کرد که در میان آنها رسول پهلوان در فاریاب و غفار پهلوان در سرپل بیشترین شهرت بدی را داشتند. رسول پهلوان مایل بود که از تأثیر مستقیم دوستم در فاریاب جلوگیری کند که دوستم سعی داشت انجام دهد. در سرپل، غفار پهلوان نیز در منطقه تحت کنترلش حکومت موثر داشت. اما هر دو علاقه داشتند تا تأثیر سیاسی جمعیت محدود شود. آنها از نظر تشکیلاتی بخشی از جنبش بودند که بخشی از فرقه 53 دوستم در دوره نجیب الله شده بودند و به دوستم وفادار ماندند.

در همان زمان، آنها رقبای قدرت در منطقه بودند. رهبران بلندپایه و قوماندان ها همیشه کنترل کامل روی زیردستانشان نداشتند. رقابت های شدید، جنگ هایی را برای تصاحب و کنترل قلمرو و منابع در افغانستان به وجود آورد. قوماندان های ارشد، وفاداری زیردستانشان را به هر قیمتی شده به دست می آوردند و با علم به اینکه هر عملی برای تضعیف قدرتشان ممکن است به تغییر مکانشان منجر شود، با افرادشان عمل می کردند. در حالیکه این گونه رفتار از مسوولیت رهبران برای عملکرد نیروهایشان نمی کاهد، فهمیدن فرماندهی و کنترل احزاب مسلح حساس و انتقادآمیز است.

در سطح محلی در مناطق اطراف، قوماندان های تمام احزاب به جاه طلبی های خودشان و به داشتن موقعیت به عنوان تنها مرکز اداره ای ادامه دادند. تعداد زیادی به جمع آوری مالیات های زراعت و عسکر گیری پرداختند، یا پول به جای خدمت عسکری اخذ کردند، طوریکه در رژیم سابق انجام داده بودند. گرچه دیگران، مخالفان یا منتقدین بالقوه خویش را ترور کردند، دارایی های مردم را تصاحب کردند. زنان را ربودند یا با ازدواجهای اجباری بردند و کنترل ملک ها و دارایی ها را برای شخص خودشان به دست گرفتند. جنگها بر اساس انگیزه اقتصادی معمول بود. در سالهای بعد از 1992 منطقه پشتون نشین در مرکز بلخ تحت سلطه مجاهدین محلی و قوای ملیشه ها، جنایات و سوءاستفاده های گسترده به ویژه ربوده شدن زنان را متحمل شدند. بد نامی هایی که این جنایات و سوءاستفاده ها به دنبال داشته، به دست آوری اظهارات مستقیم در مورد نمونه های اشخاص مشکل ساخته است. زنی بنام ر. به ارتباط ربوده شدن دختر کاکایش بنام را. توسط عسکران جنبشی در مزار شریف در سال 1993 با پروژه عدالت افغانستان صحبت کرده است. وی بیان داشت که را. از خانه اش اختطاف شده، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و برای دو سال نگهداری شد، گرچه ر. نمی داند که وی سرانجام موفق به فرار شد ویا رها شد. "فامیل بیچاره اش قضیه را از اقاربشان مخفی نگه داشتند برای اینکه بسیار خجالت می کشیدند." وی گفت، "هیچ کس جرأت صحبت کردن در مورد دخترشان را نداشت.

سالهای 1994 الی 1997: افزایش نا امنی ها

در سال 1994 جنبش با حزب اسلامی در مقابل شورای نظار/جمعیت در کابل کنار آمد. جنبش سرانجام در کابل شکست خورد. در همین زمان جنگ بین جمعیت و جنبش در سراسر شمال درگرفت. بعد از جنگ شدید در مزار، جمعیت بیرون رانده شد. نمایندگی های سازمان های امداد رسانی از حملات جنسی به روی زنان و کشتار زندانیان توسط هر دو جناح در طول این جنگ گزارش داده اند. مانند قضیه جنگ کابل، نیروهای دو طرف صدها نفر را برای تبادله احتمالی و یا برای غصب و زیاده ستانی زندانی و توقیف کردند. تعداد نامعلومی عجالتاً به قتل رسیدند. در خلأ ایجاد شده با عقب نشینی یا ترک قوماندان های جمعیت، جنبش گسترش پیدا کرد و مناطق قبلی را خودسرانه خوشان اداره کردند. در تپه هایی که جمعیت یک مرکزحمایوی سخت قدیمی را حفظ کرده بود، باقی ماند. گرچه سالهای 1994 الی 1997 سطح بالایی از امنیت داخلی را به خود دید. از سال 1994 به بعد، جنبش توجه اش را به اداره شمال به طور قابل ملاحظه افزایش داد. اداره ناحیه ای مزار توانست درآمد قابل ملاحظه ای را توسط مالیات گیری از تجارت و کنترل صنایع ناحیه ای (اساساً کارخانه کود کیمیاوی نزدیک مزار) ایجاد کند و به همانگونه از ذخایر طبیعی بزرگ دیگر که قبلاً توسط دولت استخراج می شد ( یک ساحه کوچک نفتی در سرپل، گاز طبیعی در شیبرغان، یک معدن نمک در فاریاب) استفاده می کرد. در حالیکه تعداد معدودی برای پست های عالی دولتی گماشته میشدند، اکثریت (مناطق) بین احزاب تشکیل دهنده تقسیم شده و عمدتاً مقامهای نظامی برایشان اعطاء می شد (گرچه بسیاری از منافع را قوماندان های شخصی و مقامهای سیاسی از تمامی احزاب برای خودشان اختصاص دادند). بنا براین، این ناحیه تنها اداره عملی را در کشور دارا بود که ساختارهای مدنی مانند تعلیم و تربیه و خدمات صحی نسبت به دیگر مناطق کشور کمتر تضعیف شده بود.

در همین زمان، قوماندان های ناحیه به اعمال قدرت توأم با معافیت از مجازات خودشان ادامه دادند. طوری که یکی از شهود اظهار داشت: "هر قوماندان جنبش به مانند یک دولت غیر قانونی هرچه دلشان می خواست انجام می دادند. هیچ کس جرأت متوقف کردن آنها را نداشت." پروژه عدالت افغانستان با شهودی مصاحبه کرده است که جنایات توسط زیردستان برخی از قوماندان های ارشد جنبش را توصیف کرده اند. به عنوان مثال، شیرعرب قوماندان لوای 51 جنبش ثروت قابل ملاحظه ای را به کمک زیر دستانش که در چور و چپاول و مالیات گیری از باشندگان قریه ها جمع میشد به دست آورد. زمانیکه وی پایه سیاسی خویش را گسترش می داد، رقبای سیاسی خود و در بعضی موارد برخی از اعضای فامیلش را ترور کرد. پروژه عدالت افغانستان با شاهدانی نیز مصاحبه کرده است که کشتار انجام شده توسط افراد شیرعرب و سپس چور و چپاول دارایی های متضررین را شرح داده اند.

در سال 1996، رسول پهلوان یک تهدید مهم و جدی شمرده می شد که طبق گزارش دوستم وی را توسط بادیگاردش در جون همان سال به قتل رساند. در سال بعد، جبهه نظامی جنبش مربوط به رسول پهلوان تحت فرماندهی برادرش جنرال عبدالملک پهلوان به طالبان پیوسته و دوستم را به مدت چهارماه بیرون و برکنار کردند. (برای اطلاعات بیشتر روی این حادثه مطالعه قضیه ذیل را ملاحظه کنید: قتل عام زندانیان طالب در مزار شریف). اداره جنرال عبدالملک که با جمعیت دو مرتبه متحد شده بود، بیشتر از چهار ماه دوام نکرد که با حمله دوم طالبان در سپتامبر 1997 که در آن مزار محاصره شده و به مدت 23 روز تحت بمباردمان بود، همراه شد. در طول این دوره هرج و مرج در شهر توأم با چپاول گسترده دارایی های نمایندگی های بین المللی و حملات به غیر نظامیان به شمول تجاوز جنسی حکمفرما بود. یک زن که عضو نمایندگی بین المللی بود توسط نیروهای متعلق به حزب وحدت مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. طالبان شکست خورده و عقب نشینی کردند اما قبل از آن، 70 غیر نظامی هزاره را در قزل آباد و حدود 50 زندانی جنبشی را در قلعه قل محمد به قتل رساندند.

یک زن دیگر بنام ش. اظهارات مفصلی را به ارتباط تجاوز جنسی توسط عسکران جنبشی به پروژه عدالت افغانستان ارائه کرده است. وی نتوانست که تاریخ های دقیق را ارائه کند اما وی بیان داشت که این واقعه در زمان جنگ بین جنبش و طالبان رخ داده است. از گزارش معلوم می شود که واقعه بعد از اینکه ملک، دوستم را بیرون راند، رخ داده است. وی گفت که وی در سال 1977، وقتی که جنگ بین جنبش و طالبان در شهر شروع شد، تازه عروس بود. شوهرش بنام ه. که از نظر قوم ترکمن بود، صبح به دوکانش رفته بود، اما با فرارسیدن شب برنگشته بود. وی شب را در خانه اش که نزدیک حرم در مرکز مزار شریف بود به همراه خشویش گذراند در حالیکه به صدای سلاح ثقیله و توپ گوش می کردند. وی اظهار داشت که صبح روز بعد ساعت 10، پنج یا شش مرد جنبشی به خانه اش وارد شدند. "من یک عروس سه ماهه بودم و لباسهای مقبولی همراه چوری ها، گردنبند، انگشترهای طلا و یک ساعت خوب پوشیده بودم. آنها تمام جواهرات مرا گرفته و مرا با قنداق های تفنگهایشان لت و کوب کردند." ش. علاوه کرد که آنها خشویش را لت و کوب کردند و وی بیهوش شد و دو میلیون افغانی را از بکس وی دزدیدند. آنها گفتند که اگر صدایی بکند، آنها وی را خواهند کشت. وی اظهار داشت. "بعد از آن مرا به اتاق خودم بردند و تجاوز کردند."

وی اظهار داشت: اولین مرد لباسهای وی را در آورد و مورد تجاوز جنسی قرار داد در حالیکه دیگران تماشا می کردند و از صحنه لذت می بردند. وی گفت: "آنها خیلی قوی بودند. من احساس کردم که زیر آنها خواهم مرد. من اولی و دومی و سومین مرد را فهمیدم که چه کردند و بعداً از هوش رفتم. دیگران نیز مرا مورد تجاوز جنسی قرار دادند. من از آنها تمنا وخواهش کردم که به من دست نزنید، اما آنها نپذیرفتند. هر کدام از آنها از من لذت بردند و می گفتند که چقدر خوب است که یک زن تازه عروس را به دست آوردند."

ش. بیان داشت: سرانجام وقتی که وی به هوش آمد، شب بود و آفتاب غروب کرده بود. خشویش هنوز بیهوش بود. آن مردها تمام دارایی آنها به شمول پول، جواهرات، سامان آلات خانه و لباسهای عروس را برده بودند. "من در اتاقم برهنه بودم من فقط توانستم که لباس زیر بپوشم، اما از بدنم خون می رفت و تمام بدنم از اثر خون مردگی و ضرب دیدگی کبود بود. پاهایم قادر به حرکت نبودند." وی گفت به مدت دو هفته وی به سختی می توانست بلند شود یا بنشیند، و درد را تحمل می کرد برای اینکه از ترک خانه و دیدن داکتر می ترسید. شوهر وی هنوز برنگشته است.

ش. گفت: "درد برایم مساله ای نیست. فقط من به خاطر شوهرم غمگین هستم." ش. اظهار داشت که وی و خشویش در خانه ماندند و از بیرون رفتن می ترسیدند و با کوچکترین صدایی وحشت زده می شدند. سرانجام وقتی که وی به اندازه کافی صحت یاب شد تا به نانوایی برود، مردم می گفتند که جنبشی ها تعداد زیادی از زنان و دختران هم جوار را مورد تجاوز جنسی قرار داده بودند. وی گفت: چند روز بعد زمانی که جنبش سرنگون شده و طالبان منطقه را تصرف کردند، طالبان هم دارایی های مردم را غارت کردند و وی شنید که آنها نیز دختران و زنان را می بردند. "من نمی دانم که طالبان بودند یا جنبشی ها که دوکان شوهرم را چور کرده و وی را کشتند."

وی اظهار داشت: بعداً برادر شوهرش از ایران برگشته و مادرش را با خود برد و برادر این زن از کابل آمده و وی را به خانه شان بازگرداند. وی هنوز با مادر و برادرانش زندگی می کند. وی بیان داشت، "من هیچ اطلاعی از شوهرم ندارم. هنوز نمی دانم که آیا وی زنده است یا مرده است."

جنرال دوستم از تبعید موقتی بعد از جنگ بین طالبان و جنرال ملک برگشت، اما موقعیتش در مزار بسیار ضعیفتر از گذشته شده بود با وجود جمعیت و دو حزب هزاره، حزب وحدت و حرکت اسلامی که به شهرت رسیده بودند. حزب اسلامی نیز که توسط طالبان شکست خورده بودند، شامل بوده و از این مقطع زمانی در شهر حاضر بودند. روابط بین احزاب فوق العاده ضعیف بوده و این امر، وضعیت امنیت ضعیف داخلی را وخیم تر می کرد. دزدی ها، اختطاف ها، و تجاوزات جنسی توسط قوماندان ها و نظامیان تمامی گروه ها معمولی و پیش پا افتاده بود. در مارچ 1998 تظاهرات گسترده ای در مزار در اعتراض به وضعیت موجود واقع شد. این دوره، شاهد مهاجرت تعداد زیادی از مردمان ثروتمند در نتیجه کمبود امنیت بوده است.

بازگشت جنرال دوستم منجر به عقب نشینی و سرانجام پرواز تبعیدی جنرال ملک بعد از جنگ کوتاهی در فاریاب شد باوجود اینکه تعداد زیادی از نیروهای ملک تغییر موضع داده و به دوستم پیوستند بودند. در بعضی مناطق، به هرحال، نظامیان جنبشی در چور و چپاول و خشونت های جنسی در مقابل مردم مظنون به حامی ملک که بیشترشان پشتون بودند، شرکت ورزیدند. پروژه عدالت افغانستان با یک تعداد از شاهدانی که قربانیان این حملات و چور و چپاول توسط نیروهای جنبش در این دوره بوده است، مصاحبه کرده است. طبق گفته یک شاهد، "زمانی که جنرال دوستم، جنرال ملک را شکست داد و ولایت فاریاب را تصرف کرد و ملک فرار کرد، نظامیان دوستم تمام دارایی همه پشتون ها را در منطقه غارت کردند. برخی از قوماندان های دوستم مرتکب جنایات جنسی در منطقه ما شدند."

در مارچ 1998، جنگ شدیدی بین نیروهای حزب وحدت از بامیان که آمده بودند تا دفاع مقابل طالبان را سر پا نگهدارند، و جنبشی ها در حیرتان درگرفت. بعد از کشتن 15 عسکر وحدت، وحدت در مقابل مواضع کمی از جنبشی های باقیمانده انتقام گیری کرد. در جریان جنگ بعدی، ساختمان و محوطه ICRC توسط وحدتی ها اشغال شده و برای فیر کردن به مواضع جنبش در ساختمان های کناری به کار می رفت. جنگ بسیار شدید بود و امکان نداشت که کارمندان به دام افتاده ICRC محل را تخلیه کنند تا اینکه قوماندان ها قوای خود را بعد از عقد یک آتش بس موقت به عقب فراخواندند.

در جولای 1998 طالبان کنترل بیشتر مناطق کشور از شمال هرات تا جاده اصلی متصل به میمنه را گرفته بودند. در ماه آگست، طالبان کنترل مزار شریف را گرفتند.

بعد از حملات 11 سپتامبر 2001 به آمریکا، نیروهای ایالات متحده، متحدینی را جستجو کردند تا با آنها بتوانند به عنوان نیروی زمینی در حملات علیه طالبان کار کنند. جنرال دوستم یکی از متحدین اصلی بود. در یکی ازحادثات مشهور و پر افتضاح این دوره، زمانی که سرانجام نیروهای طالبان قندوز را در 26 نوامبر 2001 رها کردند، تعداد کثیری از آنها در کانتینرها به سمت غرب به قرارگاه های دوستم در شیبرغان منتقل شدند. تعداد نامعلومی از زندانیان در داخل کانتینرهای شلوغ نزدیک هم، در مسیر راه جان دادند. تشریح سه جسد از خاک در آورده شده نشان داد که آنها توسط خفگی جان داده اند. (این حادثه به یاد می آورد آنچه که طالبان در سال 1998 در مزار شریف انجام دادند، وقتی که آنها صدها تن زندانی را گرفته و در کانتینرها جمع آوری کرده و به میمنه فرستادند. حداقل در دو کانتینر، بیشتر زندانیان – دست کم چندین صد نفر از گرما و کمبود هوا مردند.)

کشتار های داخل کانتینر در افغانستان غیر قابل تحمل بوده ، و شخصی که مسوول انبار کردن زندانیان در کانتینر بوده، شاید آگاه نبوده که ازدیاد جمعیت کافی بود تا زندگی افراد را به مخاطره خواهد انداخت. محل قبرستان در حومه شهر شیبرغان است جایی که قرارگاه های جنرال دوستم واقع است. زمانی که یک ریسرچر پروژه عدالت افغانستان این محل را در فبروری 2002 دیدن کرد، اثرات موترهای سنگین قابل دید بود که محل را قطع کرده بود. به طور جزیی باقیمانده های انسانهای متلاشی شده نیز قابل دید بود. شاهدان محل اظهار داشته اند که در یک شبی بعد از ختم رمضان، موترهای ثقیله به منطقه آمده و بعدآ یک بوی گوشت فاسد شده به وجود آمد. شاهدان ترسیده بودند که در مورد حادثه صحبت کنند به خاطر حضور عسکران جنبشی که از رسیدن به محل جلوگیری می کردند. جنرال دوستم بعداً تصدیق کرد که حدود دوصد زندانی طالب در کانتینرهای موترها خفه شده بودند، اما ادعا کرد که تعدادی از آنها زخمی ویا مریض بودند. (اگر چنان باشد، قانون بشر بین المللی تقاضا می کند که مریضها و مجروحین مراقبت شوند – نه اینکه در یک کانتینر باربری انداخته و بدون هوایی کافی برای تنفس انتقال داده شوند.

کوششها برای تحقیق این حادثه بی نتیجه ماند بعد از آنکه شاهدان تهدید و زندانی شدند. بعد از سپتامبر 2002، چندین شاهد و دیگرانی که متهم به همکاری با مستنطقین به ارتباط حادثه بودند، برای تلافی در معرض ارعاب و خطر دستگیری، زندانی شدن انفرادی، لت و کوب ها و شکنجه قرار گرفتند. این ها عبارتند از:

 لت و کوب یک مرد عکاس و مترجم که به گزارشگران کمک کرده تا حادثه را بررسی کنند.

 دستگیری، توقیف و شکنجه یک دریور بولدوزر که در کندن گور دسته جمعی شرکت داشت.

 دستگیری، توقیف و بدرفتاری اقارب شاهد دیگر

 لت و کوب ها و تهدید ها علیه کارمندان حقوق بشر

نخستین بررسیها دلالت بر شمول افسران بلندپایه استخباراتی جنرال دوستم و قوماندان ها در لت و کوب ها و تهدیدها می کند. به علاوه، مدتی بعد از آنکه دوستم اطمینان کرد که محل امن خواهد بود، کثافات شفاخانه پاشیده شده به روی گورستان اصلی دشت لیلی کشف شد. شفاخانه حدود دو کیلومتر از محلی که آشغالها انداخته شده فاصله دارد که فاصله کوتاهی از قرارگاه های دوستم دارد.

یک تحقیق کامل و جامع از این حادثه – به شمول اینکه آیا نیروهای ایالات متحده، زمانی که زندانیان به داخل کانتینرها انداخته شدند، حاضر بوده اند یا خیر- هرگز انجام نشده است.

قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار، 10-11 فبروری 1993

وزیر دفاع وقوماندان اعلی دولت اسلامی در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل می کرد.

پنج شنبه 11 فوريه 2010


بمباران کابل و ادامه جنایات جنگی

گرچه راکت باران کابل توسط حزب اسلامی به طور عموم کورکورانه بود، سه دسته هدف که قوماندان های حزب اسلامی علیه آن بمباردمانهای خودشان را رهبری میکردند، وجود داشت. بیشتر این اهداف در داخل و یا اطراف مناطق غیر نظامی موقعیت داشت.

دو شنبه 8 فوريه 2010


جنایات در رژيم برهان الدین ربانی

شورای نظار بر کوه آسمای، (کوه تلویزیون) با پوسته رادیو تلویزیون، کوه رادار به معنی اینکه رهبران هدایت میداد تا راکت ها و بمب ها در کجا می افتد کنترول داشت. طبق اظهارات قوماندان کندک پوسته عمومأ در مدت سه ماه در سه ماه تحت فرمان گل حیدر بعضی اوقات توسط با به جان اکمالات و تبادله نیرو میشد.

شنبه 6 فوريه 2010


جنایات شبه نظامیان و گروه نظامی حکمتیار و خالص در زمان نجیب الله

عقب نشینی روسها و زمان پس از آن/ آویزان کردن زندانی ها از دست شان در یک جوره حلقه آهنی که در سقف اطاق بود، لت وکوب اکثراً توسط چوب چماق، شوک برقی، محروم نمودن از غذا و خواب، محبوس کردن در اطاق یا کوته قلفی کـردن، سوء استفاده جنسی، شکنجه روانی، بود. مدت و زمان اساسی شکنجه از طرف شب بود.

جمعه 5 فوريه 2010


جنایات در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی، کارمل و نجیب الله

از جنوری 1980 الی فبروری 1989 / حسام رئیس استخبارات نظامی بود و کار مدیریتی را انجام می داد و فرمان صادر میکرد. عبدالله فقیرزاده معاون اپراتیفی بود و فرمان ها را اجرا می کرد و عملاً پروگرام دستگیری و شکنجه آنها را هدایت می کرد. وی بسیار ظالم بود. وی به مار کبرا مشهور بود. بعد از این وظیفه وی والی قندوز شد.

چهار شنبه 3 فوريه 2010


جنایات حکومت های وابسته به شوروی

نقض حقوق بشر بین المللی و قوانین انسانی در سال 1978 الی 1992 / علیرغم شرارت زیاد و جنایات بی شمار، این دوره کمترین اسناد جنگ را دارا می باشد. افغانستان از بیشتر قسمتهای جهان مجزا بوده و خبرنگاران خارجی کمی به این کشور دسترسی داشته اند، و اخبار حادثاتی که خارج از کابل به وقوع پیوسته به آهستگی در خارج از کشور جعل می شد. در نتیجه، بیشترین اطلاعات همراه پناهندگان که شروع به گریختن از کشور نموده بودند، انتقال یافت. آن عده که توانایی داشتند به اروپا، آمریکا و یا دیگر کشور ها گریختند و هزاران نفر دیگر در پاکستان و ایران مسکن گزیدند./ پروژه ی عدالت افغانستان

دو شنبه 1 فوريه 2010

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • بسیاری از جنایت کاران خود را بی گناه جلوه می دهند که خود مصداق عمق وکینه این بزدلان را مشان می دهد چناننچه در قرآن شریف آشکارا بیان می فرماید منافقین از کافران هم جایگاه ذلت باری در جهنم دارند

    آنلاین : http://www.yahoo.com

  • چرا جنايت اسدالله سروئ حفيظ الله إمين گلبدين حمكتيار را يارآورنميشوي فاشيست بودنت عيان ميكني حزب وحدت إسلامي وحزب جنبش ملي اسلامي حق بينان وطن است زنده باد مبارزان جنش ملي إسلامي وحزب وحدت ملي إسلامي أفغانستان اين
    تاريخ سازان واقعي افغانستان

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس