پاسخی به مدافع دو آتشه سید قطب
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مقاله ای که چندی پیش به عنوان «سید قطب، تئوریسین افراط گرایان در جهان اسلام» نوشته بودم واکنش های موافق و مخالف زیادی را برانگیخت. چند روز پیش واکنش نسبتا خشم آلود آقای فضلی آماج عضو هیئت علمی اکادمی علوم افغانستان- بخوانید پشتو تولنه- زیر عنوان «سخن شناس نه ای جان من! خطا این جاست» در نقد مقاله من به نشر رسید.
من در ابتدا مردد بودم که مطلبی به بهانه پاسخ به انتقاد آقای فضلی آماج بنویسم. دلیل تردید من هم این بود که ادعای من دائر بر تکفیری بودن و تندرو بودن و خشونت ستا بودن و تئوریسین افراط گرایان بودن سید قطب موضوعی است انکار ناپذیر و آفتابی. کسی که کمترین آشنایی با نوشته های جناب آقای سید قطب- به ویژه نوشته های اواخر زندگی اش- داشته باشد تردیدی نخواهد کرد که سید قطب قرائتی تندروانه و خشونت پرور از اسلام ارائه می کند. من وقتی که مقاله آقای فضلی را خواندم از این که ایشان با اصرار عجیبی تندرو بودن سید قطب را انکار می کند و سخنان سید قطب در فی "ظلال القرآن" و "معالم فی الطریق" را به کلی نادیده می گیرد شگفت زده شدم. این کار ایشان این پرسش را در ذهن من خلق کرد که آیا ممکن است کسی که عضویت هیئت علمی اکادمی علوم افغانستان- بخوانید پشتو تولنه- را دارد تا به این اندازه ناآگاه باشد و بی گدار به آب بزند و در حالی در دفاع از اندیشه های جناب آقای سید قطب برخیزد که آگاهی چندانی از اندیشه هایش ندارد و فرصت زیادی برای پژوهش در آثار و اندیشه های ایشان را نیافته است؟ حتا این احتمال در ذهن من خطور کرد که شاید کس دیگری از آبروی اکادمی علوم افغانستان- بخوانید پشتو تولنه- سوء استفاده کرده و این مقاله را در دفاع از سید قطب نوشته است. باز با خود گفتم: آخر نمی دانی که این اکادمی علوم همان پشتو تولنه هست واز عضو هیئت علمی چنین نهادی با این سوابق، نمی توان انتظار زیادی داشت.
باری، هرچند در ابتدا در نوشتن این مطلب دودل بودم ولی سرانجام به این نتیجه رسیدم که بهتر است در پاسخ به انتقاد آقای فضلی آماج چیزی بنویسم به دو دلیل:
یکی این که فکر کردم اگر من پاسخ ایشان را ندهم شاید برخی از دوستان، پاسخ نگفتن من را حمل بر موجه بودن مدعیات ایشان بکنند و به این گمان شوند که دفاع آقای فضلی آماج از سید قطب متین و استوار است درحالی که چنین نیست.
دوم این که بنده مبارزه با اندیشه های افراط گرایانه را وظیفه خود می دانم و این کار را برای حفظ کرامت و آبروی اسلام و خنثا سازی توطئه های دشمنان ضروری می شمارم( و این پاسخ، بهانه خوبی است برای این کار). تاریخ نشان داده که جنبش های اسلامی هیچ گاه به وسیله دشمنان، شکست نخورده اند بلکه همواره "دوستان نادان" ضربه های مهلک را بر پیکر جنبش های اسلامی وارد کرده اند. بدون شک "افراط گرایان" یکی از بارزترین مصادیق "دوستان نادان" هستند. شواهد نشان می دهد که جریان تندروی در جهان اسلام در حقیقت پیاده نظام دشمن است. روشن است که در میان شخصیت های جریان تندروی در جهان اسلام، سید قطب یک سروگردن از همه بالاتر است. در واقع می توان گفت: جریان رادیکالیسم اسلامی بدون حضور سید قطب رنگ ورونقی ندارد.
به هرحال، روی این دو جهت برآن شدم که این مطلب را که پیش رو دارید بنویسم وگرنه دفاع فضلی آماج از سید قطب به حدی واهی و بی پایه است که ارزش پاسخ دادن و وقت تلف کردن را ندارد.
مواردی را که می خواهم متذکر شوم به شرح زیر است:
1-آقای فضلی آماج از این که بنده مدعی شده ام که سید قطب در سالیان پایانی زندگی خود اندیشه های تندروانه و تکفیری را ترویج می کرد سخت برآشفته است. من در آن مقاله برای این که سخن خود را در مورد تکفیری بودن و تندرو بودن سید قطب تقویت کنم بهتر دیدم که از یوسف قرضاوی نقل قول کنم. آقای فضلی این نقل قول مرا نمی پذیرد و در عوض به جای این که به طور مستقیم به سخنان سید قطب در کتاب هایش استناد کند، به نقل قول می پردازد. نمی دانم چرا استناد بنده به سخنان دیگران (قرضاوی) قابل پذیرش نیست ولی استناد ایشان به سخن دیگران روا است؟ گذشته از آن، بیشترینه شواهدی که وی ردیف کرده است هیچ ربطی به موضوع مورد بحث ما ندارد. گویا ایشان به این تصور است که آدم هر اندازه فهرست مراجع نوشته خود را طولانی تر کند سخنش علمی تر به نظر می رسد. گاهی هم که ایشان سخنان سید قطب را آورده همان برش هایی را ذکر کرده که به درد خودش می خورد و از ذکر بقیه سرباز زده است( مصداق روشن تحریفگری).
به همه حال، بهترین و قابل اطمینان ترین سرچشمه برای شناختن اندیشه های سید قطب کتاب های خود وی است. اتفاقا سید قطب به حدی شفاف و صریح و روشن، دیدگاه های خود را در خصوص «جامعه جاهلی» و«حاکمیت خدا» و «جهاد» بازگو کرده که جایی برای توجیه و تاویل باقی نمی گذارد. به گمان من اگر در هر موردی سخنان سید قطب دو پهلو و قابل تاویل باشد در موارد یاد شده هرگز دو پهلو و مبهم نیست. از این رو، هر گونه توجیه و تاویل در این زمینه تلاش مذبوحانه به حساب خواهد آمد.
من در این جا می خواهم سخنان سید قطب را که نشان می دهد ایشان افراط گرا و تکفیری و تئوریسین خشونت به تمام معنا است عینا نقل کنم و قضاوت را بر عهده خوانندگان بگذارم. مجبورم از میان انبوهی از سخنان تندروانه سید قطب به آوردن چند نمونه بسنده کنم چرا که اگر بخواهم همه آن چه را که در این زمینه وجود دارد بیاورم " مثنوی هفتاد من کاغذ شود". علاوه بر این که نمی خواهم وقت خوانندگان را با توضیح واضحات دادن تلف کنم. بگذار کسانی که نمی خواهند بدانند ندانند.
سید قطب در کتاب خود به اسم «معالم فی الطریق» در فصلی که به عنوان «لااله الا الله منهج حیاة» گشوده این گونه در خصوص "جامعه جاهلی" داد سخن می دهد ( این را هم بدانید که جاهلیت پیش از سید قطب به معنای گمراهی انسان ها- به ویژه عرب ها- پیش از آمدن اسلام به کار گرفته می شد. سید قطب این واژه را به جامعه های مسلمان در عصر حاضر نیز به کار برد):
« جامعه جاهلی عبارت است از هر جامعه ای که مسلمان نباشد. اگر بخواهیم مشخص تر سخن بگوییم می گوییم: جامعه جاهلی هر جامعه ای است که بندگی خود را برای خدای یگانه، اختصاص نمی دهد. این بندگی می تواند به صورت باور و اعتقاد یا در مراسم عبادی یا در قانون گذاری نمایان شود. بر اساس این تعریف، همه جامعه های روی زمین جامعه هایی جاهلی هستند.
جوامع کمونیستی "جامعه های جاهلی" شمرده می شوند. نخست به جهت این که اساسا باوری به وجود خدا ندارند و همه تحولات در جهان را به "ماده" یا "طبیعت" محول می کنند و نیز همه دگرگونی ها و تحولات در زندگی و تاریخ انسانی را به "اقتصاد" یا "ابزارهای تولید" منتسب می کنند. در ثانی به خاطر این که حزب کمونیستی را می پرستند و دکتاتوری پرولتاریا را مرجع همه چیز محسوب می کنند.
همچنان جامعه های بت پرست که تا هنوز هم در هند و ژاپن و فیلیپین و افریقا وجود دارند در این تعریف داخل اند. جامعه های بت پرست به چند جهت در این تعریف داخل هستند: یکی این که از نظر اعتقادی به جز خدای یگانه، خدایان دیگری را می پرستند. دوم این که مراسم نیایش و عبادت خود را برای خدایان متعددی که به آن ها باور دارند برگزار می کنند. سوم این که مرجعیت خود را در ایجاد نظام ها و قوانین، غیر خدا قرار داده اند. فرقی نمی کند که این سیستم ها و قوانین را از پرستشگاه ها و کاهنان و جادوگران و رجال دین خود گرفته باشند یا این که این سیستم ها و قوانین را از نهادهای مدنی سکولار اقتباس کرده باشند؛ نهادهایی که برای خود این حق را محرز می دانند که بدون مراجعه به شریعت خدا اقدام به قانون گذاری کنند.
با این تعریفی که از "جامعه جاهلی" ارائه کردیم همه جامعه های یهودی و مسیحی در روی زمین، جامعه ای جاهلی هستند. علت این که این جوامع در تعریف "جامعه جاهلی" داخل اند این است که جامعه های یهودی و مسیحی، گرفتار انحراف در عقیده هستند و خدا را به یگانگی نمی پرستند و برایش انباز قائل هستند. حالا این انباز قائل شدن ممکن است به صورت فرزند خدا شمردن حضرت عیسی باشد یا به خاطر باور خرافی "تثلیث" یا به دلیل باورهای غلط راجع به خدا داشتن و رابطه خدا و آفریدگان را به صورت نادرست تعریف کردن.
سرانجام، در چارچوب " جامعه جاهلی" جامعه هایی داخل هستند که مدعی مسلمان بودن اند. درست است که این جامعه ها به یگانگی خدا باور دارند و نیز عبادت و نیایش خود را به جز خدای یگانه برگزار نمی کنند، ولی بازهم در ذیل "جامعه های جاهلی" تعریف می شوند به خاطر این که این جامعه های مدعی مسلمانی در نظام زندگی خود تابع خدای یگانه نیستند. هر چند این جامعه ها به خدایی خدای یگانه باور دارند ولی ویژه ترین ویژگی های خدای یگانه را به دیگران می سپارند و به حاکمیت غیرخدا تن در می دهند و از مرجعی جز شریعت خدا نظام و قوانین و ارزش ها و معیارهای زندگی و عادات و رسوم و تقریبا همه مسائل زندگی خود را دریافت می کنند.
خداوند یهودیان و مسیحیان را به شرک و کفر و روی گرداندن از پرستش خدای یگانه و پرستش دانشمندان و راهبان خود به خاطری متصف دانسته که آن ها مرجع خود در حلال و حرام شمردن اشیاء، رجال دین خود را می دانستند. و این همان کاری است که جامعه هایی که فکر می کنند مسلمان هستند همین اکنون انجام می دهند. خداوند همان گونه که شریک دانستن عیسی بن مریم را به خدای یگانه شرک تلقی کرده، پیروی کورکورانه از دانایان و پارسایان را هم شرک دانسته است. پس حق حاکمیت را به غیرخدا سپردن در واقع بازگشت از دین خدا و انکار کلمه " لا اله الا الله " است.
برخی از این جامعه های مدعی مسلمانی آشکارا سکولاریست بودن و بی پروا بودن خود نسبت به دین را اعلام می کنند. برخی دیگر هم می گویند که به دین احترام می گذارند ولی آن را از نظام اجتماعی خود بیرون می کنند ومی گویند که به غیبیات باوری ندارند و می خواهند ساختار سیاسی- اجتماعی خود را براساس علم گرایی شکل دهند. آن ها به این گمان اند که "دانش گرایی" با " باورداشتن به غیبیات" در تضاد واقع است. این گمانی است از سر نادانی و سخنی است جاهلانه. پاره ای دیگر از این جامعه ها عملا "حاکمیت" را به غیرخدا می سپارند که هر چه دلش خواست وضع کند سپس آن چه را خودش درست کرده به نام شریعت خدا بر مردم بقبولاند. به همه حال، همه جامعه های یاد شده در یک چیز شریک هستند و آن این که همه این جامعه ها خدا را بنده نیستند.
با این حساب، داوری اسلام راجع به این جامعه ها در یک جمله خلاصه می شود و آن این که: اسلام، این جامعه ها را اسلامی و شرعی نمی داند.
اسلام به شعارها و حرف های میان تهی ای که در جامعه های مدعی مسلمانی زده می شود توجهی ندارد. این جامعه ها بندگی کامل خدا را به جا نمی آورند و او را داور قرار نمی دهند. از این رو، همه این جامعه های مدعی مسلمانی در "جاهلی بودن" با دیگر جامعه های جاهلی یکی هستند و هیچ تفاوتی میان آن ها نیست. ( معالم فی الطریق، ص88-93، چاپ دار الشروق،1968 م).
سید قطب در کتاب خود به نام «العداله الاجتماعیه فی الاسلام» در سالیان اخیر زندگی خود فصلی را ضمیمه کرد به عنوان «حاضرالاسلام و مستقبله». برگردان پاراگراف هایی از این فصل را می آورم:« ما به این دعوت می کنیم که زندگی اسلامی در جامعه ای اسلامی از سرگرفته شود. جامعه ای که جهان بینی و عقیده اسلامی بر آن حاکم باشد و قوانین شریعت خدا در آن به معرض اجرا گذاشته شود.
ما می دانیم که زندگی اسلامی- به این صورت- در گوشه گوشه جهان از دیربازی متوقف شده و در واقع وجود اسلام از روی زمین برداشته شده و اثری از آن نیست.
ما این حقیقت را جار می زنیم هر چند این کار ما باعث سرخوردگی و ناامیدی و شوکه شدن بسیاری از کسانی شود که تا هنوز هم فکر می کنند مسلمان هستند در حالی که نیستند. ما این حقیقت را آشکارا می گوییم و در عین حال در پی آن هستیم که زندگی اسلامی از سرگرفته شود و جامعه ای اسلامی پدید آید که عقیده و جهان بینی اسلامی بر آن حکم فرما باشد همان گونه که مرجعیت این جامعه عبارت باشد از شریعت و نظام اسلامی.
من فکر می کنم که بازگو کردن این واقعیت دردناک- این که زندگی اسلامی در همه روی زمین از مدت ها است که تعطیل شده و با این حساب، وجود اسلام به نهایت رسیده- نباید موجب شود که برخی به این گمان شوند که تلاش ما برای برپایی جامعه اسلامی محکوم به شکست است. به اعتقاد من، به صراحت گفتن واقعیت یاد شده یک ضرورت مبرم برای دعوت اسلامی است چرا که دعوت اسلامی می خواهد که زندگی اسلامی را از نو زنده کند.
مبرهن است که از نظر اسلام ممکن نیست که در ضمیر آدمی عقیده، جای بگیرد و زندگی عملی آدمی "دینی" شود مگر این که مردم گواهی دهند به این که : لا اله الا الله، یعنی حاکمیت برای کسی جز خدای یگانه نیست. این حاکمیت خدا در قضا و قدر پرودگار و در شریعت و اوامرش متجلی می شود... همچنین امکان ندارد که "دین" در زندگی عملی آدمی نمایان شود مگر آنگاه که عقیده در نظام زندگی انسان به صورت دین ظاهر شود و شریعت اسلامی بر ریز و درشت زندگی انسان ها حکمروایی کند و حاکم و محکوم، بیزاری خود را از ادعای حاکمیت به جای خدا اعلان کنند و قانون گذاری هایی را انجام ندهند که شریعت خدا به آن فرمان نداده- خواه به صورت صریح یا آن چه که در اصول کلی اسلام داخل است.
فکر نکنید که ما این تعریف از دین یا اسلام را از نزد خود جعل کرده ایم. چه طور امکان دارد که در چنین کار بزرگی (مشخص کردن مفهوم دین و اسلام) نظرات شخصی خود را دخالت دهیم. هرگاه بتوانیم مفهوم دین خدا را مشخص کنیم می توانیم بگوییم که آیا اکنون در روی زمین اسلامی وجود دارد یا نه. نیز می توانیم بدانیم که ادعای میلیون ها آدم در گوشه گوشه جهان در مورد این که مسلمان هستند صحت دارد یا نه.
خداوند در نصوص صریحی راجع به "دین" و" اسلام" حرف زده است:" ان الحکم الا لله امر ان لا تعبدوا الا ایاه، ذلک الدین القیم"( آیه 40 سوره یوسف). " وان احکم بینهم بما انزل الله"( آیه 49 سوره مائده). " و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون(آیه 45 سوره مائده).
این آیت ها و آیت های دیگر قرآن به این موضوع اشاره می کند که ایمان و اسلام بدون حاکمیت خدا قابل تصور نیست. کسی که مسلمان است- به فحوای کریمه: وان تتازعتم فی شئ فردوه إلي الله -... باید حتا در مسائلی که نصی در آن ها وارد نشده به خدا مراجعه کند چرا که اگر نصی وجود داشته باشد جایی برای درگیری و نزاع باقی نمی ماند. کسی که مسلمان است باید داوری خدا را در همه شئون زندگی خود بپذیرد و از پذیرش داوری دیگران سرباز زند و در کنار این که عملا به حاکمیت خدا تن در می دهد رضایت قلبی هم داشته باشد.
بر اساس این تعریفی که کلام مجید از "اسلام" و "دین" ارائه کرده هنگامی که جهان معاصر را از مد نظر می گذرانیم به این دریافت می رسیم که در روی زمین "دین" وجود ندارد چرا که اسلام از همان موقع که آخرین دسته از مسلمانان از یگانه دانستن خدا در حاکمیت بر شئون انسان ها دست کشید، دیگر وجود خارجی ندارد...(العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص244-247، چاپ دارالشروق).
در تفسیر فی ظلال القرآن ذیل آیه و اعلموا انما غنمتم... (آیه41 سوره انفال) می گوید:« با شیوه ای که در فی ظلال القرآن برگزیده ایم نمی خواهیم به موضوعات اختلافی میان فقیهان راجع به غنیمت و خمس و این قبیل چیزها وارد شویم. گذشته از آن، موضوع "غنائم جنگی" موضوعی نیست که در زندگی خود به آن درگیر باشیم. ما حکومتی اسلامی و حاکم مسلمان و امتی اسلامی نداریم که در راه خدا جهاد کند و غنائم به دست بیاورد سپس در مورد شیوه تقسیم آن بحث و جدل صورت گیرد. زمانه به همان حالت نخستین خود هنگامی که اسلام برای نخستین بار برای رهنمایی انسان ها آمده بود برگشته است. مردم به همان جاهلیت نخستین خود بازگشته اند و زمام امور خود را به دست خدایانی جز خدای یگانه سپرده اند که برای زندگی شان آن گونه که می خواهند قوانین انسانی، درست می کنند.
دین اسلام به همان حالت اولی خود برگشت تا مردم را به این فرا بخواند که از نو مسلمان شوند و به یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمد شهادت دهند و خدای متعال را در پرستش و حاکمیت و سلطه یگانه بدانند و در این باره تنها از رسول خدا فرمان بگیرند. اکنون دین اسلام مردم را به گرد آمدن زیر چتر رهبری مسلمان فرا می خواند. این رهبر باید در پی پدید آوردن این دین در زندگی بشر باشد و بکوشد پیروان خود را به دوستی و وفاداری به گروه تازه بنیاد خود سوق دهد و دوستی و همپیمانی آن ها را با جامعه های جاهلی و رهبری این جامعه ها به کلی قطع کند.
این است موضوع حادی که دین اسلام با آن مواجه است و حالا هیچ مساله دیگری مهم نیست. حالا نه موضوع جهاد مطرح است و نه هیچ موضوع دیگری که مربوط به روابط داخلی یا خارجی جامعه اسلامی با دیگر جامعه ها شود. دلیلش هم خیلی روشن است و آن این که هم اکنون جامعه ای اسلامی که دارای رژیم مستقل باشد وجود ندارد تا ضرورت به احکامی داشته باشد که تکلیف آن را در روابط داخلی و خارجی آن مشخص کند.
خط مشی اسلام خط مشی ای است که واقعیت ها را در نظر می گیرد و به مسائلی که اکنون وجود ندارد نمی پردازد. خط مشی اسلام جدی تر واقع نگر از آن است که به احکام فقهی، اهمیتی دهد. این شیوه اسلام در پرداختن به مسائل نیست. شیوه آدم های بیکاری است که اوقات بیکاری خود را می خواهند با بحث های نظری و انتزاعی و احکام فقهی پرکنند به جای این که نیروی خود را صرف پدیدآوردن جامعه ای مسلمان کنند و مردم را به "لا اله الاالله محمد رسول الله" فرا بخوانند. چیزی که حالا برای ما مهم است این است که دسته ای از مردم یافت شوند که دین اسلام را بپذیرند- همان گونه که در هنگام مبعوث شدن حضرت محمد این کار صورت گرفت- و سپس گروهی تشکیل شود که رهبری مسلمان و وجودی مستقل داشته باشد و همه اعضای این تشکل به رهبر و تشکل خود وفادار باشند و از جامعه های جاهلی پیرامون خود بریده باشند. آهسته آهسته این تشکل به پیروزی هایی دست یابد و مردم را گرد خود جمع کند. تنها در این هنگام است که به احکامی نیاز احساسی می شود که روابط میان افراد این تشکل را و نیز روابط این تشکل با جامعه های دیگر را مشخص کند. فقط آن موقع است که مجتهدان به اجتهاد رو می آورند و راجع به موضوعات مبتلابه نظر می دهند. در آن وقت است که اجتهاد ارزشی خواهد داشت چرا که اجتهاد در آن هنگام با مسائل روزمره سروکار خواهد داشت نه با موضوعات خیالی و انتزاعی.
با توجه به این که خط مشی اسلام خط مشی ای واقع نگر وجدی است، نمی خواهیم که در جزئیات موضوعات فقهی مربوط به انفال و غنائم وارد شویم. این مساله را به هنگامی موکول می کنیم که خدا بخواهد و جامعه ای اسلامی به وجود آید و عملا با کفار وارد جنگ شویم و غنائم به دست آوریم و ضرورت احساس کنیم به احکام فقهی»( فی ظلال القرآن، ج10، ص10-11).
سید قطب در ذیل آیه 29 سوره توبه هنگامی که سخن از جزیه در میان می آید چنین می نویسد:« مساله جزیه مساله ای ای مربوط به گذشته. از این رو، نمی خواهیم وارد جزئیات فقهی آن بشویم. مساله جزیه هیچ ربطی به واقعیت جامعه های ما ندارد. امروز مسلمانان جهاد نمی کنند به جهت این که مسلمانان اصلا وجود خارجی ندارند. باید اکنون موضوع وجود اسلام و وجود مسلمانان را درمان کنیم( همان منبع، ج10،190).
من نمی توانم همه آن چه را که سید قطب در مورد وجود نداشتن اسلام و جاهلی و مشرک و کافر بودن همه جامعه های روی زمین نوشته است در این جا نقل کنم. شما می توانید کتاب های فی ظلال القرآن و معالم فی الطریق را بخوانید و آنگاه درخواهید یافت که سید قطب چه اندیشه های خطرناکی را ترویج می کرده است. به طور مثال، می توانید این جاها را نگاه کنید:( فی ظلال القرآن،ج10،ص214-215، چاپ دوم الحلبی، ج10،203-205، ج7،ص238-240، ج7، ص269، ج7،ص87، مقدمه معالم فی الطریق، چاپخانه وهبه). البته سید قطب، اندیشه های تکفیری و باورهای خشونت پرور خود را به مناسبت های گوناگون و با عبارت های مختلف، تکرار کرده است. از این رو، یافتن این گونه مطالب در کتاب های سید قطب، کوشش زیادی نمی طلبد.
2- شکی نیست که نوشته های سید قطب، الهام بخش بسیاری از جنبش های تندرو اسلامی بوده است. رهبران گروه التکفیر و الهجره از شاگردان سید قطب در زندان های دوران دکتاتوری جمال عبدالناصر بوده اند. جالب این جاست که سید قطب همان حرف هایی را که هواداران گروه "التکفیر و الهجره" در مورد لزوم کناره گیری از جامعه و تکفیر همه جامعه ها بر زبان می آورده اند، در کتاب های خود بارها تکرار کرده است. حرکت های الجهاد و الجماعه الاسلامیه در مصر، سرچشمه اندیشه های خود نوشته های سید قطب را می دانستند. خوب است بدانید که ایمن الظواهری مرد شماره 2 سازمان تروریستی القاعده درسال 1973 میلادی رساله ای نوشت زیر عنوان «الایمان» و در آن عین سخنان سید قطب را واگویه کرد و نوشته های اخیر سید قطب را در ضمن مراجع رساله خود قرار داد. از آن بالاتر، در مقدمه رساله مزبور نوشت که از جمله بهترین کتاب های تفسیر برای دانستن معنای واقعی قرآن، تفسیر "فی ظلال القرآن" در چاپ دوم آن است.
سید قطب در "معالم فی الطریق" در صفحه 22 می نویسد:« بر ما لازم است که از شر جامعه جاهلی و آداب و سنن جاهلی و رهبری جاهلی خود را خلاص کنیم. وظیفه نخستین ما این است که وضعیت کنونی را از ریشه دگرگون سازیم هر چند با استفاده از قوه قهریه باشد. به نظر می رسد که این کار بدون به کارگیری زور امکان پذیر نیست».
فرج عبدالسلام یکی از نظریه پردازان گروه الجهاد مصری هم پس از این که کتاب خود را به نام "الفریضه الغائبه" نوشت، اعتراف کرد که کتابش در واقع بازنویسی معالم فی الطریق آقای قطب است و همان چیزهایی را بازگو می کند که سید قطب به آن پرداخته است.
گروه های تندرو جهادی در جهان اسلام تا آن جا متاثر از افکار سید قطب هستند که عین مصطلحاتی را که ایشان در معالم فی الطریق به کار برده، در ادبیات خود به کار می گیرند.
روی این حساب، به صراحت می توان گفت که سید قطب یکی از تئوریسین های نامبردار و تاثیرگذار افراط گرایان در جهان اسلام است.
3- این را هم بگویم که هرچند بنده در بسیاری از موارد با اندیشه های سید قطب – اندیشه هایی که در اواخر زندگی خود به آن ها دست یافت- مخالفم و رواج یافتن این اندیشه ها را به سود جامعه های اسلامی نمی دانم. با این همه، اخلاقا برای ایشان سخت احترام قائل هستم. سید قطب در اوج شهرت و محبوبیت خود در جهان نویسندگی و در حالی که می توانست با همکاری با دستگاه حاکم در مصر به امتیازات فراوانی دست یابد- با توجه به این که چند سالی از انقلابی های مصر حمایت کرده بود-؛ هنگامی که تشخیص داد نظام حاکم به بیراهه می رود و روشی مخالف با ارزش های اسلامی برگزیده علم مخالفت با آن را برداشت و هزینه سنگینی برای این کار خود پرداخت و مرگ را در راه دفاع از عقیده خود با پیشانی باز پذیرا شد و کمترین تزلزلی از خود نشان نداد. سید قطب اسلام را به خاطر اسلام می خواست ( هرچند قرائتی که از اسلام عرضه کرد برای ما پذیرفتنی نیست) نه برای رسیدن به اهداف و مصالح حقیر مادی. هنگامی که نمایندگانی از حکومت مصر از او درخواست کردند که نامه ای پوزش خواهانه برای جمال عبدالناصر بنویسد تا نه تنها اعدام نشود بلکه به زودترین فرصت از زندان رهایی یابد. سید قطب در پاسخ گفت:" انگشتی که همیشه در نماز به یگانگی خدا شهادت می دهد چگونه خطی برای دکتاتور و طاغوت بنویسد و در برابر وی کرنش کند". آری، در این شکی نیست که همه آن چه را که سید قطب نوشت از روی اخلاص نوشت و به همه آن چه که می گفت از ته دل باورمند بود و چه هزینه گزافی هم به خاطر نوشته های خود متحمل شد.
شما این کار جناب سید قطب را مقایسه کنید با کار برخی اسلام گرایان در کشور ما که چه طور با بی شرمی شگفت آوری اسلام و باورهای دینی را وسیله ای کردند برای گول زدن مردم و نردبانی ساختند برای رسیدن به منافع شخصی و گروهی خود. همانند مارمولک ( با عرض پوزش از مارمولک برای به کار بردن این تشبیه) به اقتضای منافع شخصی و قبیلوی خود رنگ عوض کردند واسلام را دست موزه ای قرار دادند برای سرپوش گذاشتن به کارهای زشت و شرم آور خود. در واقع اسلام سیاسی به بهترین صورت در رفتار این افراد نمایان شد ( اسلام سیاسی به معنای استفاده ابزاری کردن از اسلام برای توجیه رفتارهای سیاسی خود). در این میان، هم منافع مردم پایمال شد و هم چهره اسلام لطمه جبران ناپذیری دید.
4- آقای فضلی آماج بنده را متهم کرده به این که از گسترش فرهنگ قرآنی در افغانستان ناخشنود هستم.
خدمت ایشان عرض کنم که اتفاقا در همین مورد با شما همنوا هستم. من اعتراف می کنم که با گسترش فرهنگ قرآنی ای که شما و امثال شما در پی گسترش دادن آن هستید، مخالفم. اگر فرهنگ قرآنی عبارت باشد از خشونت پروری و کافرشمردن همه مسلمانان و اعلان جنگ کردن با همه مردم دنیا و نفی سازش و تسامح و مدارا و زیست باهمی و حذف کردن آیات رحمت و رافت و صلح و سازش از قرآن و خشن و دل آزار جلوه دان چهره اسلام، من با این فرهنگ قرآنی سرستیز دارم.
من نمی دانم که شما چه تعریفی از "فرهنگ قرآنی" در ذهن خود دارید. آیا این که سید قطب یا هر کس دیگری بیاید و در حاشیه قرآن، برداشت های بی پایه و بی اساس خود را بنویسد ما ملزم می شویم که آن را فرهنگ قرآنی بدانیم و با آن مخالفت نکنیم؟ اگر این طوری است چرا شما غوث زلمی را به دلیل انتشار قرآن به زبان فارسی محکوم به زندان کردید؟ فکر نکنم اشتباهاتی که در "قرآن پاک" غوث زلمی وجود دارد بیشتر از اشتباهات تفسیر فی ظلال القرآن باشد؟ داوری های یک بام و دو هوایی شما واقعا ما را کلافه کرده است. روزگار غریبی است نازنین.( البته این را می دانم که غوث زلمی، صلاحیت علمی ترجمه کردن قرآن را ندارد و مقایسه آدم کم سواد و کم دانشی همانند غوث زلمی با سید قطب که پژوهش های مهمی در زمینه جنبه های بلاغی قرآن عرضه کرده مقایسه درستی نیست ولی از روی جدل این مقایسه را انجام دادم).
شما باید بدانید که قرآن چیزی است و تفسیر قرآن چیز دیگری. مخالفت من با برداشت های معینی از قرآن مستلزم مخالفت من با قرآن نیست. این را کسی که با الفبای علوم اسلامی آشنا باشد به روشنی می داند.
متاسفانه با خواندن مقاله شما آدم گاهی احساس می کند که شما در پی پرونده سازی هستید تا گفتگوی آرام و منطقی. ولی یک نکته را می خواهم رک و پوست کنده خدمت شما عرض کنم و آن این که : بنده الحمدلله خیلی بیشتر از شما و همه کسانی که در اکادمی علوم- بخوانید پشتو تولنه- گردهم آمده اند از قرآن و تعلیمات آن باخبرم و پرونده سازی شما کاری از پیش نخواهد برد. به قول دانشمند بزرگ خراسانی ابوعلی سینا:« محکم تر از ایمان من ایمان نبود».
4- من هیچ گاه مخالف این سخن نیستم که اندیشه را با مرزهای جغرافیایی نباید محدود کرد ولی آیا با این بهانه می توانیم از هر اندیشه ای- از جمله اندیشه های خشونت پرور- استقبال کنیم؟. من گفته بودم که :" هر اندیشه ای که مد شد جوانان و فرهنگیان ما طوطی وار آن را تکرار می کنند بدون این که به این امر توجه کنند که این اندیشه تا چه حد برای کشور مفلوک ما به درد می خورد و تا چه اندازه ما را کمک می کند که مشکلات خود را حل کنیم". جناب آقای فضلی آماج! لطفا دوباره این گزاره را بخوانید تا شاید سوء تفاهم تان رفع شود.
بعلاوه، آیا این موضوع که اندیشه ها متعلق به همه بشریت است به معنای این است که ما همیشه وارد کننده اندیشه باشیم؟ چرا تا کنون نتوانسته ایم سهمی و لو کوچک در جهان اندیشه داشته باشیم و چیز دندان گیری عرضه کنیم؟ در کشور ما چرا "قحط سال اندیشه" ( همان چیزی که برخی از آن به امتناع اندیشه تعبیر می کنند) حکم فرما است؟ چرا ما باید همیشه از خوراک های فکری آماده استفاده کنیم و هیچ زحمتی برای خود برای تولید اندیشه ندهیم؟ تاسف بارتر این که در کشور ما اندیشه های افراطی – از هر جنسی که بوده- هواداران بیشتری برای خود یافته است.
چرا وزارت اطلاعات و فرهنگ به جای این که اقدام به ترجمه "فی ظلال القرآن" بکند به خود زحمت نمی دهد و گروهی از نخبگان قرآن شناس را موظف نمی کند که تفسیری به زبان های فارسی و پشتو بنویسند که ویژگی های جامعه ما را مورد توجه قرار داده باشد و به مسائل روز پاسخ گفته باشد؟
5- موضوع دیگر این که آقای فضلی آماج مثل این که دل خوشی از روشنفکری ندارند و واژه روشنفکر را در سخنان خود به گونه ای به کار می برند که گویی چیز بد و نامطلوبی است. نمی دانم که شما چه تعریفی از روشنفکر و روشنفکری دارید؟ روشنفکر به معنای کسی است که خرد نقاد دارد و با نقد و بررسی مسائل پیرامون خود و انتقاد از وضعیت موجود می خواهد تحول مثبتی در جامعه خود ایجاد کند. یکی از مشکلات جامعه ما نبودن جریان روشنفکری- به ویژه روشنفکری دینی- نیرومند و فعال است. محروم بودن کشور ما از یک جریان قوی روشنفکری دینی باعث شد که مصائب بزرگی را از بابت رواج یافتن افراط گرایی مذهبی تحمل کنیم. وجود نداشتن جریان روشنفکری دینی فعال و با نشاط که بتواند دین و مدرنیته را با هم به توافق برساند و با توجه به مباحث و پرسش های روز به باز تعریف دین بپردازد، موجب آن شد که بر گرده ملت بیچاره ما رسول سیاف ها و حکمتیارها و ملاعمرها و ملا دادالله ها مسلط شوند و دمار از روزگار ما در بیاورند. بدون شک مسئولیت سهم بزرگی از فلاکت های کشور ما را افراط گرایان بر عهده دارند. هر کس این موضوع را انکار کند یا معاند است یا نادان.
با این حساب، برای من سخت تعجب آور است که شما تصور می کنید که کلمه روشنفکر حامل بارمعنایی منفی است.
پيامها
6 فبروری 2010, 02:48, توسط میرویس غیاثی
مقاله تان را خواندم.تمام گپ هایی که آقای فضلی آماج زده صحیح است و تو گپ های بی اساس زده ای. نمیخواهم حال راجع به مقاله شما صحبت کنم. میخواهم به یک موضوع دیگه اشاره کنم.
نویسنده گگ این به اصطلاح مقاله چند وقت پیش ازبه جای اینکه جواب مرا بدهد مرا سیافی خطاب کرده بود حال آن که من سیاف را مثل سگ بد می برم. من همه رهبران تنظیم ها را -سیاف ربانی حکمتیار مزاری- مثل سگ بد می برم. لعنت خدا بر آن ها باد. همین ها بودند که کشورما را تباه کردند و زمینه را برای آمدن نیروهای اشغالگر امریکایی فراهم کردند. سیاف یکی از جنایتکارترین رهبران تنظیمهاست، می شود او را به مزاری کثیف در جنایتکاربودن مقایسه کنیم. خون هزاران انسان معصوم و بیگناه درگردن هر دوی این دو رهبر است.
همچنان سیاف فکرهای قبیلوی دارد و من دشمن فکرهای قبیلوی هستم. از مدت 18 سال می شود که من با سیاف جنایتکار رابطه ندارم. تنها کسی از رهبران که خوشم میآید احمد شاه مسعود بزرگ است که از کیان مردم مسلمان افغانستان هم در دوران جهاد با شورویها وهم در دوران مقاومت برعلیه طالبان دفاع کرد.
ریش دراز سیاف ریش شیطان است و من چطور از شیطان دفاع کنم. تو باید از خدا بترسی واین تهمتها را به من نزنی.
البته از سیاف کرده مزاری جنایات کثیری را مرتکب شده است، رقص مرده و سینه زنان را بریدن و جنایات دیگر.
خدا هردویش را لعنت کند.
لعنت به سیاف ، لعنت به مزاری، لعنت به ربانی، لعنت به حکمتیار.
6 فبروری 2010, 11:57, توسط سهراب سپهر
آقای غیاثی!
من منحیث یک آدم بیطرف با وجودیکه دیده گاه مشترک در حصهء دین و مذهب با نویسندهء مقاله ندارم، ولی منطق، استدلال و قابلیت نویسنده مطلب را در جهت آراء و عقایدش خیلی خوب یافته ام. انشاء و املاء عزیز نویسنده یک سر و گردن از بسا مدعیان بلندتر است.
آقای غیاثی!
من نظرات شما را هم خوانده ام ولی با معذرت که گهگاه شدت کلمات رکیک تان بیش از حد است. هرکس در برابر اظهارات غیر عادلانه باید موضع گیری داشته ولی شما از خاطر یک شبش پوستین را در میدهید که اینکار تان با شخصیت تان همخوانی ندارد، اگر همان میرویس غیاثی باشید که گهگاه نوشته هایی از شمارا در بعضی از سایت ها میبینم.
6 فبروری 2010, 12:30, توسط ابراهیم ادهم
آقای سهراب سپهر! این کسی که این نامه را بنام میرویس غیاثی نگاشته است، خودش همان مهران موحد (پاینده محمد فرزند ملا موسی) از پنجشیر است که فعلا مصروف ظرف شستن شیخ های کویت است و می خواهد گویا میرویس غیاثی را بدنام بسازد. میرویس از مخلص ترین شاگردان استاد سیاف است و هیچ ارتباطی با دیگر تنظیم ها ندارد و این فرزند ملا موسی تاریک فکر متحجر می خواهد روشنفکران مسلمان کشور را با این شیادی بدنام بسازد.
غیاثی در افغانستان کسی را غیر از استاد سیاف به رسمیت نمی شناسد. ای کاش همهء مردم افغانستان مثل استاد سیاف فکر می کردند، امروز این کشور هیچ مشکلی نداشت.
این آدم که بنام غیاثی نگاشته است، کدام انسان پست و کثیف است که میخواهد دامن پاک دیگران را مثل خودش آلوده بسازد. بد کرده جک زده و ... خورده.
زنده باد استاد سیاف استاد مهربان غیاثی! مرگ بر منافقین که یک روز در پهلوی روس هستند، یک روز مزدور امریکا و روز دیگر هم در تشناب های چین و یا عربها!
6 فبروری 2010, 12:51, توسط سهراب سپهر
جناب ابراهیم ادهم!
نمیدانم به پاسخ شما چه بنویسم و ازکجا شروع کنم.
اول اینکه چه یک نام مستعار زیبایی انتخاب کرده اید ولی حیف که با در نظرداشت اظهارات تان چقدر غیر متناسب است. آن روحیهء و نرمش ابراهیم ادهم کجا و این از شما کجا!
دوم من به ظرف شستن کسی کار ندارم و بر آن نظر نداده ام. نظر من بر نوشته و شیوهء املائی و انشائی آقای موحد است. این که از کجاست و چه پیوندی با چه کسی دارد به من ارتباط ندارد ولی از لحاظ پاس داشتن حرمت و عف کلام نیز یک سر و گردن از دیگران بالاتر بوده است.
سوم اینکه شخصیت ایده آل تان آقای سیاف است من به نظر تان احترام دارم حتی اگر از سیاف نفرت داشته باشم.
من یک بیانیه سیاف را به گوش های خود شنیده ام و با قیاس از همان بیانیه وی را یک جانی بالفطره میشمارم.
در زمان مجاهدین که راکت های جنگ های کابل بیداد میکرد و خصوصا راکت های حکمتیار حکمت هایی بسیاری را مرتکب میشد بیاد دارم که سیاف از رادیو چنین خطابه میداد:
برادران! این مردم کابل هنوز هیچ چیز را ندیده اند. این چندصد راکت چیست که روزانه سر این مردم فرومیاید. این خو هیچ چیزی نیست. برادرا! آدم که مسجد میسازه بت خانه را ویران میکنه برادرا! غالمغال این مردم برآمده. باید کوچه کوچه این کابل در آتش بسوزه که در آنها شراب خورده شده و زنا صورت گرفته و ...
این است گفته های همان شخصت ایده آل شما که برای پایتخت و مردم آن آرزو میکرد. ضمنا من سخنرانی های سیاف را در پوهنتون کابل و خصوصاً انستیتیوت طب کابل شنیده ام و میدانم که سیاف چه شخصیتی دارد. انسان دو روی و ریاکار چون سیاف تا حال در افغانستان زاده نشده است و قرنهایی دیگری نیز زاده نخواهد شد.
شمارا به خدا بگویید که همان بیانیه سیاف چقدر ملی یا اسلامی و انسانی است.
6 فبروری 2010, 14:09, توسط میرویس غیاثی
عجب دنیایی شده. من بصراحت می گویم که میرویس غیاثی هستم و در کوپنهاگن زندگی میکنم ولی یک آدم بددهن بداخلاق پیدا میشود و از طرف من سخن میگوید. این آدم بی شرف(ابراهیم ادهم) چطور وجدانش تقاضا میکند که ازطرف من گپ بزند. من بازهم می گویم که سیاف ریشکی را مثل سگ بد میبرم. یک وقتی طرفدارش بودم ولی پس ازینکه کارهای جنایتکارانه اش را دیدم ازاو رویگردان شدم.
هزار لعنت برسیاف سگ و مزاری بینی بچوق و ربانی ساجق خای ومسعود بز از طرف میرویس غیاثی ساکن کوپنهاگن، سکونت اصلی ولایت بدخشان افغانستان.
7 فبروری 2010, 01:39, توسط قاضی زاده
من نمیدانم که آقای مهران موحد چکاره است و چه کاره نیست ولی پس از جستجو در گوگل این مقاله را یافتم که جالب است بخوانید. شاید با خواندن این مقاله به نتائجی برسید.
12 فبروری 2010, 00:17, توسط هایدعمار
اشاره!این نبشته به هفته نامه ی پیام مجاهد (ارگان نشراتی مجاهدین افغانستان )دوهفته پیش جهت نشرفرستاده شده بود نمیدانم به چه انگیزه ای به نشرنرسید ،اینک به کابل پرس? فرستادم
تبسمي برمقاله ي :
" سيد قطب ، تئوريسین افراط گرايان درجهان اسلام"
طنزگونه اي ازعبدالوهاب هايدعمار
به موافقه ي تقدير، درجامعه اي به سرمي بريم که به لطف خدا ، با آنکه همه روزه متصدیان سواد آن ازپايين بودن گراف سواد شکايت دارند ، شاهدان عيني رشد روز افزون روشنفکران خيلي جسوروبافرهنگ هستيم که به مردم اولويت فرهنگي مي آموزند.(البته جای پای روشنفکران راستین وبارسالت ، بالای دیده های ماست ، وروشنفکرموردنظراین سطورراهم روشنفکران راستین میدانند)
اين روشنفکران که بيشترشان درفارم هاي توليدي که خودشان بهترونيک ترمي دانند زاييده وپرورش مي يابند، همزمان با اوج گرفتن شعارهاي نوگرايي آه ! ببخشين صيب يادم رفت ؛ " مدررررررنييييييته " نزديک است ثابت کنندکه ني والا ، درافغانستان گراف سواد ازآنچه که مسئولين ادعادارند بسيارقيل است ، بخاطريکه اگرميزان سواد درکشورما ، به ويژه درقشرجوان قيل ترازآنچه که ادعا مي شود ، نباشد پس اِي اولويت فرهنگي رَ ه يگان روشنفکرما ازکجاميدانيستند ؟!
معلوم ميشه ، استعدادهاي شگفت انگيزبچه هاي ما به اندازه اي شگوفه زده که نام خدا اولويت فرهنگي را خودشان مي توانند توليد کنند ، آفرين برين ماشينها توليد انديشه ي جوان ما ! ايکاش مادران وطن به همين شيپ وتيپ، فرزند ان انديشه را دربست و کاغذپيچ بدنيابيارند تا دگرنيازي به بدوش کشیدن زحمت فراوان اندیشه زایی نداشته باشند ، البته باتوجه بابحران اقتصادي که کشورماراگرفته است ومعلمين هم ازکمبودي معاش داد مي زنند اين نسخه خيلي عاقلانه وبدربخوراست. .
شايد اي گپا به شمامزاق معلوم شوه ، شما مگرشماره ي ( 42 ) هفته نامه ي پيام مجاهد ( ارگان نشراتي مجاهدين افغانستان ) رانخوانده ايد که درآن مقاله اي به اين عنوان:
" سيد قطب ، تئوريسین افراط گرايان جهان اسلام "
ازرحم قلم "مولوی صیب پاینده محمد" سابقاًو "مهران موحد"حالیاً به صفحه ي کاغذ زاده شده بود . آن مقاله درحاليکه شديداً ازدرد زايمان نويسنده ي آن روايت داشت ، دربرگيرنده ي چوندي هاي درمورد ترجمه وپخش تفسير" في ظلا ل القرآن "و" تفسیرانوارالقرآن " به آدرس دکترسيد مخدوم رهين هنگامیکه پیش ازآقای خرم متصدی وزارت فرهنگ بودند، گرفته شده بود.
ازقواره ي جملات ايشان ، چنين برمي آيد:
گويا ديگراولويت فرهنگي وجودنداشت که وزارت فرهنگ به پخش ونشرچنين تفسيري اقدام کرده است .
حالاکاري نداريم که آبستن اين نطفگک روشنفکري ، دررحم کوچک ونامساعد اين روشنفکرکوچک ما ازچه جنس مخالفي القاشده است ؟ اما ، چيزيکه ازوضعيت رواني اين نوشته آشکارابه نظرمي رسد اين است که درنوشته ي يادشده مهران جان مانند … هاي جن زده به هرطرف حمله نموده اند ، وبه گفته ي خودشان افغانستان را سرزمين کاپي انديشه ها ناميده اند ، کارنامه هاي فکري وفرهنگي رهبران جهادملت افغانستان را که توسط آن پوزقلدرزمان رابه خاک وخون شقيدن کاپي دانستند
اين تکه را بخوانيد :
"گروه هاي مجاهدين هيچگاه زحمت توليد انديشه بومي را برخودهموارنکردند . جمعيت اسلامي افغانستان بزرگترين گروه درميان گروه هاي مجاهدين همان حرف هايي راکه جنبش اخوان المسلمين درمصرشعارخودقرارداده بودبدون کمترين حک واصلاح ، شعارخودساخت اين نشان ميدهدکه گروه هاي اسلام گرادرافغانستان ازلحاظ فکري تاچه اندازه فقيربوده اند وتاچه اندازه وابستگي فکري به گروه هاي خارج ازکشورداشته اند به حدي که نميتواستند شعاري براي حزب خود درست کنندومجبورمي شده اند شعارديگران را کپي کنند"
آغاجان! آياميدانيدکه اين حرفهاي شما ، باديدگاه کسانيکه شکل گيري انقلاب اسلامي درکشوررا تصادفي وخودجو ش ميدانند وهيچگونه سازماندهي ورهبريي را درآنسويي رستاخيزبزرگ ملت قهرمان افغانستان ، نمي بينند چندان فرقي ندارد؟! يااينکه حضرت عالي شماهم به همه چيزبه نگاه تصادفي وخودبخودي مي نگريد ؟
مي ترسم که گاهي روشنفکران مابدين باورشوندکه ، رابطه ي پدرهاومادرها شان که درنتيجه ي آن ايشانان به صحنه وجود گام نهاده اند ، تصادفي بوده است ،آنگا کاسه هاي سرما هم ازپرتوروشن انديشي ايشان انفجارخواهدکرد.
چون درجغرافيا ي که اين تيپ روشنفکران درآن موج بزنند ، تصوراين حرفها خيلي به دورنيست.
من براي آنکه شمابدانيد ، آيابه راستي اسلام گرايان افغانستان فقرفرهنگي داشته اند وياشما ازين ناحيه بي چاره ايد ؟ شماره توصيه ميکنم که چندبارديگرپاراگراف بالا را دقيق بخوانيد ، بازقضاوت کنيد .
آ نويادم آمد ، شايداگرذهن شمارا درست خوانده باشم هدف شما ازشعارجمعيت اسلامي افغانستان اين باشد:
اسلام دین ماست”
محمد رهبرماست
قرآن قانون ماست
شهادت درراه خدا ازعالي ترين آرزوهاي ماست "
راست مي گوييد! چرا بجاي اين شعارها چيزهاي ديگري را سرلوحه ي خودقرارندادند مثلاًبايد بجاي " قرآن قانون ماست " سرمايه قانون ماست ، بجاي "اسلام دین ماست" تصادفی به دیناآمده ایم ، بجای " محمد رهبرماست " کارل مارکس يالنين رهبرماست ، بجاي " شهادت درراه خدازاعالي ترين آروزهاي ماست " مکيدن خون گروه هاي کارگر،ازاولين وآخرين! آرزوهاي ماست و... را ، شعارخود قرارمي دادند ، چپي هاهم عين شکل .
مطمئنم اگرشمادست کم عنوان پنج ياشش نشريه ي جمعيت اسلامي افغانستان درزمان جهادرا ، ميدانيستيد مسلماً اين چرندهارانوشته نمي کرديد ، ولي باآنهم
آدم که اين نوشته هاي شمارامي خواند، کاملاً احساس ميکند که درنبود شما وافرادچون خودتان درآنزمان راستي هم چقدرخلاي فکري وفتورتوليدانديشه ، وجود داشته است که امروزآن خلارا حتتتتتتا شماهم نميتوانيد پرکنيد ، ايکاش اين ماشين توليد انديشه (شما) درآنوقت ساخته مي شديد تا اين انديشه هاراچپ وراست توليد کرده مي رفتين !!!!
ولي متأسفانه ديدم که شما ویاهرکسی دیگر،" معرکة الاسلام والرأسمالية " را ( جنگ اسلام وسرمايه داري) برگردان کرده ايد، درحاليکه درمورداندیشه های سید قطب هم حرف می زنید ومیدانیدکه او یکتن ازادیبان دست اول ادبیات قرن بیستم عرب بود، ولي هنوزهم (و) معيت عربی راتشخيص نکرده ايد، باز يک کمي باورم نسبت به شما وسواد تان سست شد درغيرآن شما انشاء الله اين گونه معنامي کرديد:
" نبرداسلام باسرمايه داري " بازهم گناه شمانيست اين اشتباه شمابرمي گردد به آنچه که خودتان ازآن راضي نيستيد (کاپي پيست).
شمادرين اثرعلمي تان نويسنده ي " نشانه هاي راه " را متهم به تکفيرامت اسلامي نموده ايد و... مه وقت ندارم که درمورد تمام آرايه هاي دروني وبروني نبشته ي شما چيزهاي بنويسم فقط بهمین بسنده می کنم که فکرمی شود شماهنوزهم نیازدارید تابه تعبیرسید قطب ازامت آشنایی داشته باشید ، وازنظرواژه گانی ودستوری معنی جاهلیت راهم اگربدانید بدردتان میخورد ، به قول منطقی ها فرض درممکنات مجازاست ، به فرض اینکه پندارهاوانگارهای شمادرست باشد،این حرف را سيد زماني گفته بودکه جمال عبدالناصر، هنگام گشايش کانال سويز، مانند شماري ازروشنفکران ماکه به نام شلغم وکچالووچپس سوگند مي خورند وبعد به هرکارشان آغازمي کنند ، به اژه ي "امة" سوگند يادگرده بود وهیچیک ازشعایردینی راانجام نمیدادبه ویژه نمازکه ستون دین است ، بنابه تحلیل وبررسی که دکترقرضاوی ، فقیه معاصرجهان اسلام درمورداهلیت وشخصیت جمال عبدالناصردارد ، جمال عبدالناصردرطول مدت ریاست جمهوری خود نه نزدیک خانه اش مسجدی داشت ونه به دیگرمساجدمی رفت ، پس این همه نمازهارادرکجابجاآورده است؟ وکسی هم نمازخواندن اوراندیده است ، به فرض اینکه نیک فالی کنیم که تمام نمازهای فرضی رادرخانه اش میگذارده است که ریا نشود، به اساس آماريکه دکتريوسف القرضاوي درخاطرات خود ارائه مي کند ، جمال ناصرمدت 18 سال ریسس جمهورمصربودکه هرسال آن حدود52 جمعه است پس جناب شان در18 سال حدود 900 نمازجمعه رابجانياورده اند درحاليکه يگان روشنفکرتيزهوش هرکاره اي که باشد حداقل گاه گاهي به نمازجمعه آنهم درمعروفترين مساجد شهر، جهت به رخ کشيدن ايمان ورياضت ديني خود تشريف مي برند .
گذشته ازين نکته ي جالبي که شمااگربدانيد بد نيست اين است : گروه تکفيري راکه شمانامش را شنيده ايد ، صاحب " في ظلال " و" معالم " درحيات خود آنگاه که درسلولهاي زندان ناصر، درسايه هاي قرآن بسرمي برد طي نامه ي رد کرده است فکرمي کنم شماناق زحمت کشيدين .
يک سپاس جداگانه ي ديگري ميخواهم ازمقام محترم شماداشته باشم اين است : لطف کردين صيب ، مارادريک روشنايي وشناخت کامل، ازاولويت فرهنگي مان قرارداديد ، زيرادرجامعه اي که درخانقاهاي آن به روشنفکرانش قرآن فارسي او ه بازهم اشتباه شدپارسي نازل مي شود ومفسران جوان آن به تازگي آيه هاي زن ستيزرادرقرآن استنباط وتفسيروتکثيرمي کنند وهمه روزه درهرکوچه وپس کوچه هاي شهربي درواوزه ي ما ، نميدانم چند روشن فکرشب بدنياميايند وفرداي آنروزبه بلوغ مي رسند خيلي مشکل است ، کسي اولويت فرهنگي را تشخيص دهد بازهم آفرين برين اولويت منشي فرنگي تان اوه! نی ببخشین فرهنگی تان . .
آقاي مهران! مراببخشيد اگرکدام جاي بي وضو حرفي زده باشم که خداناخواسته برپيکربلورين شما برخورده باشد چون هنوزبسياروقت است که خدامهربان شود ومن هم روزگاري مانندشما روشنفکرشوم وهرکس را به ترازوي شايان خودش وزن کنم ومانند شما، اولويت حرف زدن باشمارادريابم و عاقلانه درک کنم که با کي چگونه برخوردداشته باشم ؟
خواهش مي کنم لطفاً مره به اولويت فرهنگي تان ببخشين.