اصرار در اجبار در قالب گفتمان فکری معمول استعمار
( نگاهی به نوشته "سرور کبریت")
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
شخصی زیر نام "سرور کبریت"، به دفاع از آقای سپنتا و در نقد نوشته ی من، "روشنفکر نمایان بیمار گونه و گفتمان استعماری تمهیدانه" نکات زیادی را پیهم چیده و در ویب سایت کابل پرس? وآسمایی به نشر رسانده است. هر چند مطلب من در نقد گفتمان معمول فکری استعمار و تاثیرات آن بالای افکار روشنفکران نگاشته شده بود و از آقای سپنتا تنها بمثابه نمونه ی بارز این دیسکورس قبول شده ی قدرت یاداور شده بودم، ولی جناب "کبریت" خواسته است با تمرکز نادرست و درک غلط از نوشته ی نگارنده، به دفاع از آقای سپنتا بپردازد. خوشبختانه دفاعیه ی آقای "کبریت" مثال خوبی است از گفتمان ابزاری استعماری که خیلی ها هم در قالب روش فکری یک روشنفکر وابسته به دیسکورس قدرت، نگاشته شده است. باید اعتراف کنم که نمی شود نمونه خوبتری را از نوشته ی جناب "کبریت" برای شرح گفتمان هژمونیک اهرام قدرت پیدا کرد؛ بنا ً جا دارد که از آقای "کبریت" برای میسر ساختن این چنین فرصت خوب، تشکر کنم.
اکثر نوشته های که آگاهانه و یا نا آگاهانه، در دفاع از ساختار قدرت امروزی و یا مهره های ریزو درشت شان نگاشته میشود، به شکلی از اشکال، با اشاره به اکادمی، علم و دانش شروع میشود و با یک نتیجه گیری افتضاح آمیز ختم میشود. زیرا با در نظر داشت روابط ساخته شده قدرت و دانش، و درک قدرت از دانش بمثابه ابزار حفظ کنندهءِ ساختار قدرت استعماری، به نظر سازنده گان گفتمان قدرت، اکادمی و دانشگاه محل برای تولید قطعات یدکی سیستم است؛ و بنا ً به نظر شان هر چیزی که اکامیک باشد، باید به نفع قدرت و حمایت از ساختار قدرت باشد. برنارد لوئیس، یکی ار شرق شناسان بیمار پنتاگونی و ایجاد کننده نظریه "تقابل مدنیت ها"، که بعد ها آن را به دوست خود، ساموئل هانتینگتون به عاریت داد، نقد های را که بر ضد ادوارد سعید نوشته میکرد، همیشه با عملکرد شاهان عثمانی، نقد تاریخ تکامل شرق و نقطه نظرات سنگک شده "اکادمیک" شروع میکرد و در اخیر نتیجه میگرفت که تمام مردم شرق غیر عقلانی هستند، بنا ً نباید آنچه را که شرقیان میگویند، جدی گرفت. دقیقاً به همین منوال، جناب "کبریت" هم نوشته ی شانرا با آه و حسرت از نبود " روش های نتیبجه بخش علمی" در مقالات روشنفکران افغانی شروع کرده و بعدا ً "فیلسوفانه" نتیجه گرفته که من، آن هم صرف به خاطر اشاره به ونزویلا و بولیوی، چاوزیست و احمدی نژادیست هستم.
طبعاً، من نمی گویم و نمی خواهم ادعا کنم که نهاد های فکری استعماری مثل موسسه راند و یا امریکن انترپریس انستیتوت (1)، که وظیفه شان در پهلوی ساختن استراتیزی برای گسترش هژمونی یک اقلبت امتیاز طلب غربی، حفظ گفتمان فکری استعماری برای مشروعیت بخشیدن به سلطه گرایی نیز است، به آقای "کبریت" پول داده اند و یا مستقیم دستور داده اند که مقالاتش را در قالب یک روش تعین شدهءِ استعماری نوشته کند. نه، این خیلی ها عامیانه گرایی است که روند حاکم در فراورد فکر و اندیشه را که در حقیقت نا آگاهانه (توجه شود که این نا آگاهی به معنی نادانی و یا کمبود دانش سیاسی و یا علمی نیست. این نا آگاهی عبارت از عدم اطلاع و در بسیاری موارد، رد موجودیت گفتمان استعماری به شکل کل آن میباشد. زیرا ادعا میشود که گریز از چارچوب کلیشه شده ی "غرب گرایی" یعنی وابسته گی و اطاعت از آنچه که مرجع قدرت میگوید و انجام میدهد، غیر ممکن است. هر عمل، اندیشه، روش و راهکار استخراج شده و صادر شده توسط اهرام قدرت جهانی، هر چند شما میتوانید اختلاف نظر نسبی و میتودی با آن داشته باشید، در نهایت به نفع کشور های استعمار شده قبول میشود؛ و ادعا میشود که الترناتیف بهتر و برتر از آن وجود ندارد) و در بعضی موارد به امید سهیم شدن در ساختار قدرت استعماری،صورت می گیرد، به وظیفه استخباراتی تنزیل بدهیم و نتیجه بگیریم که " روشنفکران افغان با دستور مستقیم این قدرت ها یک سلسله موضوعات را مطرح کرده و در مورد آن به تبلیغ و فکر می پردازند". نگارنده شخصاً ده ها دانشمند ِ ترک، مصری، و دیگر کشور ها را می شناسم که در دانش علمی و مسلکی کمتر از سپنتا نیستند، و سخت هم از شرق گرایی و نشنلزم شرقی صحبت می کنند، ولی حتی دفاع از نظرات شرق گرایانه شان را هم در چارچوب لفاظی های مروج قدرت انجام میدهند. دور نمی رویم، در بین همین "روشنفکران افغان" مان هستند کسانی که از استعمار، اشغال، و غرب گرایی های کلیشه ی شده به شدت انتقاد میکنند، ولی تمام دغدغه فکری شان را مبارزه در مقابل دین تشکیل میدهد. این که ساختار سنتی شده دین و استفاده ابزاری از دین چقدر مشکل ساز است، مسله جداگانه است. ولی گناه تمامی بدبختی های جامعه را به گردن دین و مذهب انداختن، تماما ً یک خط فکری استعمار محور و غرب محور است. تاریخ ضدیت با اسلام با تاریخ تکامل آنچه که به آن مدنیت غرب گفته میشود، پیوند مستقیم دارد.
در روش ذهنی معمول ِ منشاء گرفته از عملکرد سلطه گرایانه قدرت، بر چسپ زدن (Labeling )یک اصل پذیرفته شده است. زیرا برای حفظ برتریت یک اقلیت امتیاز طلب، ایجاد مکانیزمی که بتواند کسانی را که ساختار موجود را خارج از چارجوب اجازه داده شده و سمبولیک آن نقد می کنند، تاپه بزند حتمی و ضروریست. بدین رو اگر شما میخواهید خارج از جعبه ساخته شده قدرت باشید، باید یک پسوند داشته باشید. یا راست یا چپ یا افراطی یا نهیلست یا پوپولیست یا غرب ستیز (جالب است، بنابر اشاره ی که نگارنده در نوشته قبلی خود به "غرب ستیزی" داشتم، در مقاله جناب "کبریت" "غرب ستیزی" به "امریکا ستیزی" تغیر کرده است)...... یک چیزی باید باشید.
قسمت های زیادی از نوشته آقای" کبریت" با تقلید ازهمین مکانیزم برای پیدا کردن پسوندی به من اختصاص یافته و به گمان این که من چپ هستم – آن هم از نوع کلاسیک و افراطی آن- درمورد چپ و زوال چپ نوشته شده است. حتی، بخاطر اشاره ی که به ونزویلا و بولیوی بمثابه دوکشوری که در یک منطقه بسیارخطرناک توانسته اند با تکیه و اعتماد به مردم شان استقلال سیاسی و اقتصادی شانرا حفظ کنند، مرا چاوزیست خطاب کرده و به خاطر ارتباط نزدیک چاوز، رئیس جمهور ونزویلا با احمدی نژاد، نگارنده یکی از طرفداران احمدی نژاد هم شده است(!) اگر ملاک درک مان از یکدیگر این باشد که کی به کی تبریک گفت؛ و کی هم به کی سمپتی دارد؛ فکر نکنم که بحث مان به نتیجه مطلوب آن برسد؛ و میشود هرکس را با هر نام خطاب کرد. جناب "کبریت" نباید فراموش کند که احمدی نژاد، رئیس حکومت کودتایی اولین کسی بود که حامد کرزی، رئیس دولت تقلب کاران را که سپنتا هم با بکس دیپلومات از عقبش روان است، تبریک گفت. پس در این صورت با تکیه به منطق آقای "کبریت" میشود گفت، آنانی که از سپنتا دفاع می کنند تقلب کار و کرزیست جمع احمدی نژادیست هستید! نه، آقای "کبریت"، این گونه بحث ها مارا به استثمار فکری قدرت آماده ترمیسازد. من باور دارم، بیان آنچه که فرد حقیقت می پندارد، ما را برای دستیابی به یک حقیقت مشترک کمک میکند. هر چند میشود تند نقد کرد ولی خوب است راه را به تولید دیالوگ های سازنده باز نگاه داریم.
این که چاوز کیست؟ چی رابطه با احمدی نژاد دارد؟ چه کرده و چه میکند؟ سوال های است که اگر نیاز باشد باید نقد، موشگافی و به چالش کشیده شود. نگارنده هیچ وجه مشترک با احمدی نژاد نمیتوانم داشته باشم. و بمثابه یک پژوهشگر در دیپارتمنت شرق میانه، مسایل ایران را هم به شکل علمی آن مطالعه کرده ام؛ و برخلاف باور سنگک شده ذهنی آقای کبریت، کدام علاقه خاص هم به آقای چاوز ندارم. ولی میخواهم آنچه که در امریکای جنوبی میگذرد از نزدیک و خیلی ها دقیق مطالعه، موشگافی و تحقیق کنم. فکر میکنم، ذکر یکی از پژوهش هایم در اینجا در مورد ونزویلا و چاوز که با گفتمان سلطه گرایانه قدرت ارتباط مستقیم دارد، خالی از فایده نیست.
سال پار با یک گروپ از دانشجویان در پوهنتون برکلی، کالیفورنیا پژوهشی را در مورد نقش میدیای سرمایه در گسترش اسلام فوبیا (Islamophobia )در غرب انجام دادم. وظیفه من این بود که باید مطالعه کنم، چگونه میدیای سرمایه و قدرت، برای واحد ساختن و نشان دادن آنچه که دشمن مشترک غرب تلقی میشود، هوگو چاوز را با اسلام، ایران و شرق ارتباط میدهد. زیادتر از پنجصد مقاله، گزارش، خبر و راپورتاژ را که از نیویورک تایمز تا سکای نیوز و از بی بی سی تا واشنگتن پوست در رسانه های مختلف در مورد چاوز و ونزویلا به نشر رسیده بود، شخصا ً بررسی و مطالعه کردم. نتیجه جالبی که از تحقیق یاد شده بدست آمد، نشان میداد که زیادتر از نود فیصد مطالبی که در مورد چاوز نوشته شده بود، ولو که هیچ ربطی به ایران و احمدی نژاد هم نداشت، به شکلی از اشکال چاوز را به ایران، اسلام، اعراب، احمدی نژاد و فلسطین ارتباط داده بود. اکثریت مطلق روزنامه ها، مجلات و ژورنال ها که به غول های سرمایه مربوط هستند، از عکس چاوز که او را با احمدی نژاد یکجا نشان میداد، استفاده کرده بودند، ولو اگر خبر چاپ شده در باره میزان علاقه مردم ونزویلا به موتر های سپورتی هم میبود. این را به خاطری نوشتم که برایم خیلی ها شگفت آور و غیرقابل باور می بود، اگر جناب "کبریت" یاد از چاوز میکردند و نام احمدی نژاد را نمی آوردند. برای اینکه زمینه برای اغفال گرایان و مغشوش سازان افکار عامه مساعد نشود، باید بگویم که نخیر، من نمی گویم که غول های رسانه ی قدرت برای جناب "کبریت" دستور داده اند که هر زمان از چاوز یاد می کند، باید اسم احمدی نژاد را هم ذکر کند. راهکار عملی استعمار برای نهادینه شدن، به خدمت گرفتن فرد نیست؛ بلکه برای دوام و حفظ ساختار خود، به خلق سیستم واحد که بتواند فرد را به خدمت بکشاند، نیاز دارد. برده داری قرن های 17، 18 و 19 میلادی در امریکا و اروپا با آن شکل نهادینه و رسمی شده آن، مثال خوبی در این رابطه است.
آقای "کبریت" سوالی را در مورد نبود التر ناتیف مطرع کرده اند و اشغال یا طالبان را تنها التر ناتیف های موجود خوانده اند. اگر یک خواننده آگاه یک متن از نشرات یک ماه اخیر کانال "مبتذل" فاکس نیوز را بسازد، دیده میشود که تمامی دگر اندیشان که به شکل از اشکال نمی خواستند، باراک اوباما عساکر زیادتر به افغانستان بفرستد و یا راهکار دیگری را پیشنهاد می کردند، با همین منطق "یا طالب یا امریکا" مواجه شده، مجبور به خاموشی می شدند. توجه شود که درک مان از کشور خود مان چقدر به مفاهیم که بر ما تلقین شده است، وابسته است. اگر ما بنشینیم که امریکا و غرب برای ما الترناتیف میسازد و با بکس های دیپلومات در عقب منفور ترین انسانها حرکت کنیم، التر ناتیفی به جز از بحران و ویرانی نخواهیم داشت. طبعا ً سقوط طالبان یک قدم مثبت بود، ولی تداوم آنچه که بعد از سقوط طالبان امروز جریان دارد خطر نابودی افغانستان را در قبال خواهد داشت. قبول مجبوریت خود آفریننده ِ مجبوریت است. در سیاست باخت به معنی قبول باخت است. آقای کبریت نوشته اند که "ما ( نمیدانم که این "ما" کیها هستند؟ نگارنده.) بازی را انکار نمی کنیم، قاعده بازی را باید تغییر بدهیم."(2) شما ها بازیگر بازی نیستید که بتوانید قاعده بازی را تغیر بدهید. با دنباله روی بی قید و شرط از یک بازیگر نمیتوان وارد بازی شد. نگارنده باور کامل دارم که مردم فغانستان میتوانند التر ناتیف خوبی را ارائه کنند و شرایط کشور شانرا از روشنفکران درباری خوبتر درک می کنند. مقایسه افغانستان با اروپا ی دوران جنگ جهانی دوم و بعد از آن به جز از عوام فریبی کاذب قدرتی چیز دیگری نیست. ساختار قدرت امروزی ریشه در زمان استعمار دارد. و تمام ِ دغدغه امریکا و غرب حفظ این ساختار است. افغانستان در کجایی این ساختار قرار دارد، که قابل مقایسه با اروپا و یا جاپان (3) باشد؟ چه نقشی را اهرام قدرت جهانی به افغانستان قایل هستند؟ فراموش نباید کرد که افغانستان برای امریکا و غرب یک وسیله است نه هدف. شاع شجاع و ببرک کارمل هم شاید بازی را انکار نمی کردند، فقط مشکل این بود که خود شان به سامان (افزار) بازی تبدیل شده بودند.
نمیدانم این نهایت سطح نگری است و یا شگرد نیو لیبرالی که ارتباطات اقتصادی و سیاسی کشور ها را دلیل وابسته گی شان بدانیم. و مثال بزنیم که چون امریکا قسمت اعظم قرضه خود را از چین می گیرد، وچین خواهان توضیحات در مورد طرح صحی اوباما از امریکا شده است، بنا ً در دنیای "گلوبالیزه" شده امروزی وابسته گی و استقلال سیاسی مفهوم خاص خود را ندارد و امریکا وابسته به چین است. این شکل نگرش ِ به روابط بین دولت ها، انکار تاریخ تکامل روابط خارجی است. خوب برای یک لحظه فرض کنیم که منطق آقای کبریت درست است. پس میشود، آقای "کبریت" و یا دوستان شان بگویند که چند وزیر در دولت امریکا را به آن شکل مضحک آن که در افغانستان جریان دارد، چین انتصاب کرده است؟ کدام یک از کارمندان عالی رتبه کشور های اروپائی به اشاره ِ روسیه که زیادتر از نصف مواد سوخت کشور های اروپائی را تامین میکند، گماشته شده اند؟ توجیه مداخله آشکار کشور های خارجی، که در افغانستان وجود دارد، زیر نام " جهانی شدن" و لفاظی های عوام فریبانه نه تنها که غیر قابل قبول است، بلکه خیلی ها هم مضحکانه است.
همانطوری که در نوشته قبلی خود نگاشته بودم، ا صلاحات در اصل نه تنها ضروری است، بلکه به مانند آزادی و دیگر ارزشهای مدرن و پسندیده، نیاز حقیقی و منشاء گرفته از طبیعت انسانی در یک جامعه است. یعنی انسان همان طوری که به آزادی نیاز دارد، به اصلاح هم نیازمند است. فقط، بهم آمیختن احساس مقدس اصلاحات خواهی مردم افغانستان را که در تاریخ به خاطر آن قربانی دادند، با طبل کر کننده ی" اصلاحات" و "مجادله با فساد" که در این اواخر از طرف اهرام قدرت جهانی نواخته میشود، و هدف آن تنها نفوذ و حفظ مهره های خورد بزرگ شان در دستگاه قدرت در افغانستان است، خیانت به خون تمام اصلاح طلبان و آزادی خواهان تاریخ کشور مان میدانم. بهم ریختن مفاهیم و آنرا "تناقص و تضاد" نشان دادن، شگرد های میدیای "مبتذل" سرمایه است.
در مورد بحث واقعگرایی باید گفت که، تولید و خلق "واقعیت" بر بنیاد یک هدف پسا استعماری غیر قابل قبول است. بطور مثال آنچه که در پشت درهای بسته در مستطیل نیویورک، واشنگتن، تل آویو و لندن ساخته میشود و توسط سی ان ان و فاکس نیوز، نیویارک تایمز و دها نهاد تاریک و مرموز دیگر تبلیغ میشود، چرا باید"واقعیت های" مردم ما باشد؟ و یا تا دیروز افغانستان یک کشور "آزاد شده" بود، "دموکراسی" و "حقوق بشر" در افغانستان نمونه مثال برای کشور های دیگر بود، ولی امروز یک شبه افغانستان یک کشور قبیله یی شد و حتی گفته میشود که امکان ندارد که ارزش های انسانی را در افغانستان پیاده کرد (!) کدام اینها "واقعیت های" جامعه ما بوده و میباشد؟ تعبیر "طالبان میانه رو" واقعیت ِ کیست؟ مشکل روی پذیرفتن واقعگرایانه شرایط نیست. بحث در مورد پذیرش و یا رد مکانیزم ِ خلق و تحمیل "واقعیت" در حال و آینده است. قبول دارم که در افغانستان " ساختار های اجتماعی سنتی و مذهبی نقش مهم در عقب ماندگی، ارتجاع، ستم و سرکوب انسان و خردمندی و روشنگری دارند." ولی استثمار، نحوه برخورد و استفاده ابزاری از این ساختار ها در قالب گفتمان های استعمار محور و تلقین شده سبب قدرت مند شدن این ساختار ها شده است.
شاید هم مهمترین جمله در نوشته آقای "کبریت" این باشد که نوشته اند، "ایالات متحده، نه به دنبال دموکراسی است و نه چنین ماموریتی با تاریخ سیاسی آن به عنوان یک قدرت امپریالیستی سازگاری دارد."(4) بسیار خوب، شما ها این مطلب را چی وقت درک کردید؟ آیا قبل از به اصطلاح تغیر پالیسی امریکا از " آوردن دموکراسی" به ملیشه گرایی هم این مسله را می فهمیدید؟ تا دیروز افغانستان "مدل دموکراسی" در دنیا بود. قربانیان بم های نیرو های خارجی، "قربانیان دموکراسی" بودند؛ و قوت های امریکایی هم برای آوردن "آزادی و دموکراسی" آمده بودند. آرشیف روزنامه دوستان تان مملو از اینگونه رجز خوانی هاست. چطور شد که امروز فهمیدید که امریکا به دنبال دموکراسی نیست؟ من باور دارم که پاسخ صادقانه به این سوال ها راه را برای گفتمان های سازنده ومردمی آماده خواهد کرد. مهمتر اینکه آقای سپنتا هم زمانی که در وزارت خارجه امریکا با حرارت از کوندیلیزا رایس بخاطر آوردن "دموکراسی و آزادی" سپاس گزاری میکرد و میگفت که " افغانستان بدون امریکا آزاد و دموکرات نمی توانست باشد" (5)، آیا میدانست که ایالات متحده، به دنبال دموکراسی نیست؟ رهبران ِ که قدرت و مشروعیت شان را از مردم شان می گیرند، میدانند که نباید با اظهارات دروغین احساسات و افکارمردم شان را جریحه دار بسازند. مخصوصا ً مردم کشوری که تجارب تلخ ِ از رهبران گذشته دارند . رهبران منفوری که از تربیون بیست و چندمین کنگره حزب یک کشور خارجی اعلان می کردند که " اگر شوروی کبیر به افغانستان انقلابی کمک نمی کرد، افغانستان آزاد، مستقل وسر بلند امروز وجود نمی داشت."(6)
همچنان قبل از تغیر سیاست امریکا و غرب از صدور به اصطلاح " دموکراسی" به صدور و گسترش جنگ، قبیله گرایی و ملیشه گرایی در افغانستان، اگر هر فردی، چه چپ و چه راست، انتقاد می کرد که امریکا به دنبال دموکراسی در افغانستان نیست با هزاران دشنام و اتهام مواجه میشد. نگارنده این سطور در دو نوشته، "سپنتا ایدیالیزم دولتی و دموکراسی بازار آزاد" و " دفاع از دموکراسی تخیلی و ایجاد " جنبش های مدنی، کارگری" با پول بانک جهانی و صندوق بین الملی پول!" که به تاریخ 28 می 2008 30 می 2008 درسایت آسمایی و چندین ویب سایت دیگر به نشر رسیده است (7)، به درک متفاوت امریکا از دموکراسی، و متمایز بودن دموکراسی که امریکا برای خودش خواهان است و لیبرال دموکراسی وابسته امپریالیزم بازار آزاد، که هر چند گاه در صدد صدور آن به دیگر کشور هاست، اشاره کرده بودم. از طرف شخصی بنام خالد در دو نوشته ِ جداگانه به طرفداری از آقای سپنتا، مرا فاشیست، شارلتان، کمونست، افراطی، غرب ستیز، چپ رادیکال خطاب کردند و به توهین دموکراسی متهم شدم (8). تماما ٌ از این شگرد خصمانه در مقابل آنانی که امروز از "اصلاحات ابزاری" نقد می کنند، استفاده میشود.
به نظر من بدترین نوع دفاع، دفاع اجباری است. و اگر این گونه دفاع ازموضع قدرت صورت بگیرد، با پیروی از تیوری والتر لیپمن که می گفت توده ها در حقیقت نمیدانند که چی میخواهند و چی هم به نفع شان است، آنها باید بمثابه اقشار غیر فعال، مطیع و تسلیم پذیر آنچه را که نماینده گان قدرت برایشان میگویند، قبول کنند و مطابق آن هم عمل کنند(9)، به دروغ گویی و یا هم لفاظی های زور گویانه می انجامد. مثال خوب این گونه دفاع کردن را میتوان در مصاحبه آقای اشرف غنی احمدزی که بهتر از آقای سپنتا روابط تنگاتنگ با نهاد های قدرت جهانی دارد، با رادیو بی بی سی دریافت کرد. آقای اشرف غنی در پاسخ به اینکه چرا در انتخابات رای کمتر آورده است، استدلال میکرد که بخاطر نداشتن پول کافی در مقایسه با آنهایی که از او زیادتر رای آورده اند، رای کمتر آورده است(10). اگرقبول هم کنیم که آقای اشرف غنی کمتر از کرزی و داکتر عبدالله پول داشت، هیچ عقل سلیم باور نمی کند که اشرف غنی در انتخابات که گذشت کمتر از داکتر رمضان بشردوست، صادق ترین شخص در صحنه سیاست افغانستان ( میدانم، آقای "کبریت" و جمع "ما" شان داکتر بشر دوست را پوپولیست می گویند. فرق نمی کند، زمانی مارتین لوتر کینگ دوم را هم پوپولیست می گفتند. نگارنده یک سند را بدست آوردم که در آن اف بی ای از تمام اجنت های رسانه ی خود خواسته است که حرکت مارتین لوتر کینگ دوم را یک حرکت پوپولیستی خوانده بر ضد آن تبلیغ کنند. بخاطری که سؤ تفاهم نشود باید بنویسم که بازهم هدف از نشان دادن تداوم همان دیسکورس است، نه متهم ساختن فرد) پول مصرف کرده باشد. با ذکر این نکته که هر کس میتواند از هر کس که بخواهد دفاع کند، دفاع از سپنتا در نهایت به معنی اصرار در اجبار است.
با تکیه به آنچه که نوشته شد، نگارنده این سطور هیچگاه انتظار ندارد و نگفته است که آقای سپنتا و یا هر به ظاهر روشنفکر دیگر به مانند نوام چامسکی سخن بگوید و به مانند هوگو چاوز و ایو مورالس عمل کند. فقط، همانطوری که قبلاً نوشته بودم، سپنتا میتوانست که وزارت خارجه را، سی فیصد هم اگر هم میبود، چه از نگاه ارائه خدمات ملکی، یا از نقطه نظر جلب حمایت مردم و یا هم از نگاه نفی ملاحظه کاری ها، مصلحت کاری ها و وابسته گی ها معمول قبیله گرایانه و جنگ سالارانه از دیگر وزارت خانه ها متمایز سازد. سپنتا میتوانست که دست کسانی مانند، سید طیب جواد، جاوید لودین، عمر صمد و..... را که به وابسته گی به نهاد های تاریک اهرام قدرت متهم هستند، و سالهاست که سفیر بودند و هستند، از کار در وزارت خارجه کوتاه سازد. سپنتا میتوانست از لفاظی های آرمان شهر گرایانه، آن هم از جنس دولتی اش، بپرهیزد و با کم گویی، روش جدید و متفاوت از دولت داری را نشان بدهد.
همچنان باید اضافه کنم که نگارنده هیچ کدام مشکل شخصی با آقای سپنتا ندارم و نمی توانم داشته باشم . حتی به نسلی که آقای سپنتا وابسته است، تعلق ندارم. بنا ً هر نوع عقده بازی های فرسوده معمول برای من بیگانه است.
در خاتمه باید نوشت که هر گز با مستعار نویسی مخالف نیستم. فقط جالب است، چرا آنانی که به دفاع از وزیر خارجه دولت اسلامی افغانستان می نویسند، تلاش دارند که هویت شان را پنهان کنند؟ این روش به این شباهت دارد که سخنگوی وزارت خارجه از پشت یک پرده ضخیم و تاریک با روزنامه نگاران و اهل مطبوعات سخن بگوید. به نظر من دو دلیل وجود داردکه هم باید به دفاع از "وزیر صاحب" بنویسند وهم نام دومی شانرا "فراموش" کنند و یا هویت شانرا به کلی پنهان کنند. اول اینکه به آنچه می نویسند، خود شان هم باور ندارند و میخواهند که هویت شان پنهان بماند؛ و دوم شاید هم پیچاره گان قند بگیر و فند بگیری هستند که مجبور هستند به دفاع از یک وزیر و کارکرد های دیگر سفیر بپردازند، که در این صورت تأسف حزین مرا هم با خود دارند.
یاداشت ها و رویکرد ها:
(1) Rand Corporation and American Enterprise Institute.
(2) سرور کبریت. "خیانت و خدمت روشنفکران" کابل پرس? 29 دسمبر 2009. http://www.kabulpress.org/my/s...
(3) جاپان قبل از جنگ اول جهانی بمثابه یک قدرت جهانی قبول شده بود. حتی بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، مستعمرات آلمان به جاپان واگذار شد.
(4) سرور کبریت. "خیانت و خدمت روشنفکران" کابل پرس 29 دسمبر 2009. http://www.kabulpress.org/my/s...
(5) سخنرانی آقای سپنتا قبل از امضای معاهده استراتژیک با امریکا در وزارت خارجه امریکا. 13 می 2008.
(6) The Soviet Embassy’s Statement regarding Afghanistan. Match 3,
1986.
(7) حکیم نعیم. "سپنتا ایدیالیزم دولتی و دموکراسی بازار آزاد" و " دفاع از دموکراسی تخیلی و ایجاد " جنبش های مدنی، کارگری" با پول بانک جهانی و صندوق بین الملی پول!" سایت آسمایی. 28 می 2008 و 30 می 2008.
http://www.afghanasamai.com/af....
http://www.afghanasamai.com/af...
(8) خالد. "دفاع از دموکراسی در برابر بنیاد گرایی و چپ کلاسیک ایدیولوژیک" و " شرق شناسی بیمار گونه و غرب ستیزی عامیانه" سایت آسمایی.29 می 2008 و1 جون 2008.
http://www.afghanasamai.com/af...
http://www.afghanasamai.com/af...
(9) Chomsky, Noam. Media Control. Seven stories press: New York, 2002.
(10) گفت و گوی فارسی بی بی سی با اشرف غنی. 1 دسمبر 2009.