محرم است و محسنی سخن می گوید
همراه با کار دیجیتال /از پرچم های افراشته ای خرافات خوشنود شویم و در سیاهی آن احساس هویت نماییم، و یا بر غم سقوط تدریجی یک جامعه در متن قهقرا اشک بریزم...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
محرم است و محسنی سخن می گوید. محسنی سخنور برجسته است و دشمنان او نیز بر شخصیت کاریزماتیک و حیله های شیادانه ای او وقوف دارند. محسنی از بهشت می گوید. بهشتی که در آن دختران باریک اندام و سیاه چشم در کنار جویباران شیر و عسل نشسته اند و به بهشتیان چون او ناز می فروشند. محسنی از جهنم می گوید، آنجاییکه مارها هزاران سر دارند و هر سری هزار نیش دارد. جاییکه انسانها در آتش می سوزند و زوب می شوند، و باز خداوند برآنان روح نو می دمد، تا باز بسوزند و زوب شوند. جایکه، شاید بتوان آنرا بزرگترین کارخانه انسان سوزی تاریخ خواند... اما، ما از که بترسیم و از چه بترسیم و برکه حسرت بخوریم؟ از حرمسرای بهشت گونه ای که محسنی با دالرهای خونین برایش تهیه نموده است؟ از آتش جهلی که محسنی و دار ودسته ای او در میان هزاره ها افروخته اند؟ از مار پنهانی که او در عمامه و دوستان او در آستین دارند؟ و.... و اگر بگرییم برای که بگرییم، برای خانواده ای قدرتمندی که چهارده قرن پیش زیسته و مرده است و یا برای گرسنگان امروز مغاره های بامیان؟ برای خانهای اعراب، که تاهنوز نواده گان شان در هر پنج افغانی تو یک افغانی را حق خود می دانند، اشک باید ریخت و یا به شیره کشی تاریخی یک خلق؟ از پرچم های افراشته ای خرافات خوشنود شویم و در سیاهی آن احساس هویت نماییم، و یا بر غم سقوط تدریجی یک جامعه در متن قهقرا اشک بریزم...