روشنفکران بی تذکره، آماتور، غوغا گرا... چرا؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سوال اینجاست، که آیا بحران تاریخی و اکنونی "روشنفکری" در افغانستان، ریشه در نیستی گفتمان ها داشته یا سترونی گفتگوهای نا بهنگام غرقه در سهل انگاری و تنبلی های شعار زده؟
من با این بحث حسین مبلغ [1] میتوانم موافق باشم که گفتگو های روشنفکری در افغانستان از مشروطیت تا حال بنا بر فشار عوامل بیرونی، در مراحل گوناگون چهره عوض کردند؛ اما پذیرش این که وسوسه های بمیان آمده توانسته باشد "گفتمان" ی را با مفهوم مدرن آن، که مبتنی بر تامل و نقد است، و بدون پیامد حذف گرای خشونت بار در آن چیزی گفته و چیزی شنیده میشود، بمیان آورده باشد، برایم حد اقل قابل درک نیست.
صرف نظر از چند تلاش استثنایی که آنهم بی ثمر ماند، اصلا گفتمان مدرن نتوانست در افغانستان، از زمان مشروطیت، که ارزشها و اصطلاحات مدرن به گونه یی وارد کشور ما شدند، پیریزی گردد و به کمال نشیند. اصلا فقدان تداوم و گسستهای کسل کننده تاریخی و همچنان دوام پایدار تفکرات سلطه طلبانه و تمامیت خواه، ریشه در نیستی یک چنین گفتمانی دارد، که در دوره های مختلف عوامل تاریخی-اجتماعی معینی داشته است.
همین بود که تاریخ معاصر ما در میان "روایت های کبیر" که خود این روایت ها باز تولید کننده آن فضای کرخت و رخوت ناک در برابر گفتمان مدرن بودند، گم شد. معرکه گردانها با روایتهای شان تا توانستند سودای جامعه ای بهتری را در سر پروراندند، اما کمتر کسی یافت شد که با دشواریهای برپاسازی چنین جامعه ای با ابزار منطق دست و پنجه نرم کند.
بنا طبیعیست که "روشن فکر" تنبل و کرخت افغانستان خرد و مفاهیم سیاسی را همواره از چشم انداز اعلامیه های کسل و جزوه های پراکنده یی نگاه کرد، که درک مبتنی بر آن نمیتوانست جز غوغاگری بی خاصیت برایندی داشته باشد. ما شهروندان کشوری هستیم که لیبرال آن بی آنکه لیبرالیسم را بحیث یک اندیشه دموکراتیک جذب کند به ظواهر آن اکتفا ورزید. مارکسیست آن بی آنکه مارکسیسم را به حیث یک روایت فلسفی -تاریخی قرائت کرده باشد به مثابه یک روایت مطلق پذیرا شد. و ناسیونالیست نیز بجای جذب ناسیونالیسم مدنی به سوی جذب تفکرات اتنیکی سرازیر شد.
همینطور کم نداشتیم بوالهوسانی که هر از چند گاهی به نام روشنفکر، به مقوله یی علاقمند میشدند، مدتی در اطرفاش دست و پا میزدند و بعد رهایش کرده دنبال سرگرمی دیگری میرفتند.
حالا آن گفتمان خردمحور که ما انتظارش را داریم، که باید بوجود می آمد، در کجای این توهمات و آشفته انگاری ها میتوانست شکل گیرد؟ فرشته یی از آسمان درین زمینه الهام نمیکند، وقتی قابلیت وجود نداشته باشد. در افغانستان خشونت زده، با حافظه ی نه چندان انعطاف پذیر و برخوردار از ظرفیت بالای باز تولید تفکر خشونت گرا، قابلیت بمیان آوردن گفتمان مدرن، نتوانست بوجود آید.
دلیل آن را میتواند در سادگی و آسان بودن مقوله ها و گرایش های خشونت آمیز جستجو کرد، که عمدتا در جوامعی به کرختی افغانستان، بالاترین سطح پذیرش را داراست. اما در مقابل گفتگو یا دیالوگ که نیازمند ظرفیت بالا و شکیبایی بیشتری است، نتوانست درین جامعه بخوبی پذیرفته شود.
گفتمان بر خلاف آنچه ساده فکر میشود به مراتب مشکل است. انسانها در هر جامعه یی بنا بر موقعیت های زمانی/مکانی و وضعیت های فکری، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خویش بسیار متفاوت از همدیگر اند. بنابراین در صورتیکه گفتار ها عاقلانه و مبتنی بر تامل و نقد عقلانی نباشند، آنچه در نتیجه آن مشاهده می شود نه همدلی و تفاهم ، بلکه بد فهمی و کژ اندیشی و سوء تفاهم هایی خواهد بود، که طبعا نمی توانند نتیجه ای جز رسیدن به موقعیت های تنش بر انگیز و افزایش نظامی گری و اندیشه های امنیتی توطئه گرایانه در همه اشکال بزرگ و کوچک داشته باشند.
اصولا گفتگو نوعی تبادلی است که در آن باید چیزی داد و چیزی گرفت و این دادن و گرفتن لزوما در هر زمان و مکان بار برابر ندارد، بنا نیاز به دور اندیشی و دور نگری دارد. در غیر صورت نه تنها به سهولت درک پذیر نیست، که حتی بد فهمی های ویرانگری را به دنبال خواهد داشت.
بنابراین زمانیکه یک گفتمان مدرن آغاز میشود، گژفهمی ها رخت می بندند و پای درک خردمندانه به میان می آید، با قبول اینکه، پذیرش گفتمان به نسبت مقاومت حافظه تاریخی انسان، در ابتدا کار ساده ای نیست. زیرا گفتگو های هدفمند دقیقا خلاف برداشت های ناقص تاریخی و مخصوصا جهت اصلاح آن راه می افتند. بدیهیست که یک چنین گفتگو ها نه بر اصل اصرار ورزیدن به تبدیل "دیگری" به "خودی"، بلکه به پذیرش "دیگری" به مثابه "دیگری" و نه بر اعمال زور برای "یکسان سازی" بلکه بر پایه ایجاد تفکر برای "مدیریت تفاوتها" استوار است.
اصلا موضوعی با این معیار ها تا هنوز در افغانستان شکل نگرفت تا نامش را بگزاریم "گفتگوی روشن فکری"
ما تاریخی از فرا روایتها و تصورات بسته ی فرا روایتی را پشت سر گذاشته ایم، که در آن قبل از اینکه گفتگویی آغاز گردد، طرف های گفتگو از پیش به یک نتیجه بسته و لا یتغیر رسیده و در تلاش تحمیل نتیجه ی خود بر طرف یا طرفهای مقابل بودند. به همین دلیل، همه، بیشتر ازینکه بشنوند، حرافی کردند و در نهایت گپهای اصلی نا گفته ماند.
حالا در کشوریکه، با آنهمه تجارب سیاه، هنوز آدمهایش با ایمانهای تاریخ زده مومیایی هستند، "روشنفکران" و تعلیم دیدگانش تا دندان در سنگر های بیمار سکتاریسم پاس میدهند و خلاصه هر کی دستاویزی دارد، به نحوی درصدد سرکوب بیصدای صداهای مخالف خوان است، چگونه میشود با توسل به یک معرفت زمانمند، روابط باروری را میان تضادهای بی رابطه برای ایجاد پل های ارتباط و حرکت بر قرار کرد؟
حد اقل قبول یک فضای "دیگر پذیر" از سوی دسته یی از روشنفکران –ولو آماتور و بی تذکره- شاید بتواند به گسترش یک بستر گفتمانی، با چشمانداز های روشنتر کمک کند.
اما نباید فراموش کرد که خلق چنین بستر نه با تمسک به حرمانهای نوستالوژیک و تصور زمانها مفروض که صرف با شناخت و درک زمان حال ممکن است. گفتار بوجود آمده در یک چنین "زمینه" ایست که به گفته "آلبن بنسا" میتواند به مثابه "واقعه" مطرح گردد، که به شیوه منطقی، قابلیت ایجاد رابطه، نسبت به گذشته و نسبت به آینده را داراست. با امکانات و معانی که این واقعه بوجود می آورد میشود دوران جدیدی را آغاز کرد. شروع دیالوگ در شرایط موجود افغانستان میتواند واقعه یی باشد برای آغاز دورانی که هرگز فرا نرسید.
درین واقعه روشنفکر نقش کسی را دارد که به باور "ژیل دلوز" جعبه ی ابزار یعنی همان تفکر روشنگرانه در اختیار اش است، برای پل زدن بین شبکه های گوناگون جامعه، برای صدا بخشیدن به بی صدایان، و برای متکثر کردن جامعه یی که "قدرت" می خواهد یکدستش کند.
بحران موجود اندیشه در کشور ما اگر هر راه برون رفتی داشته باشد، ناگزیر است ابتدا باریکراه گفتمانهای کثرت گرا و خرد محور را عبور کند، تا به کمال برسد.
بنا روشنفکر افغانستان برای عبور ازین بحران و طی طریق این مسیر پر مشقت راهی دیگری ندارد، جز اینکه تمام اسباب های واهمه خویش را نسبت به هر گفتار و پندار کنار بگذارد. با تمسک به منطق پذیرش و ترک منطق فرار است که چنین گفتمانی ممکن شکل گیرد. واهمه و فرار از همدگر فقط گفتاری که تولید میکند همان گفتار قدرت مدار هژمونیک است که مزه تلخ آن را تاریخ معاصر ما تا بی نهایت چشیده است.
راه عملی تری برای آغاز حرکت شاید این باشد که روشنفکر حد اقل حضورش را در پیرامون به اثبات برساند، یا به گفته"ادوارد سعید" همچون "لکه" یی در طبیعی ترین نقطه ی نا بسامانی و فاجعه، که با وجود نابسامان بون، خود را یک روال بی نهایت طبیعی جلوه میدهد ظاهر شود. در اولین گامها برای آفرینش یک فضای پرسشگری و جستجو گری ابتدایی ترین سوالهای را مطرح سازد که هرگز پاسخ نیافتند و یا هم پاسخهایشان مسخ شدند.
1. اشاره به مقاله "تاملی بر گفتار های روشنفکری در افغانستان"، حسین مبلغ