صفحه نخست > دیدگاه > جهانی دو قطبی: فقر و ثروت

جهانی دو قطبی: فقر و ثروت

عمر
جمعه 13 نوامبر 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

قسمت اول

"زمانیکه برای فقرا نان می دهم، آنان مرا قدیس می نامند. زمانکیه می پرسم که چرا فقرا نان ندارند، آنان مرا کمونیست می نامند."

کلمات بالا نه از مارکس است و نه از لنین. ناطق این کلمات نه کمونیست بود و نه سوسیالیست. این کلمات از یک سراسقف برازیلی است که چندین دهه علیه خشونت و جنایات رژیم های دیکتاتوری در برازیل به خاطر مردم بیچیز و فقیر مبارزه کرد. او "دم هیلده کامارا" است که کتابش "هزاران دلیل برای زیستن" ندای محکمی است علیه جامعه ای که فاقد ارزش می باشد.

مسئله فقر، تنش های اتنیک و مذهبی، فساد و ناکارایی دولت ها در کشور های فقیر یک مسئله ی بسیار پیچیده ای جهانی است که بدون بررسی و تحلیل درست سیاست های جهانی کشور های قدرت مند غربی نمی شود به درک درست و علمی آنها دست یافت. بخاطر درک این مسئله می خواهم چند نکته را روشن کنم. این مسایل و مفاهیم که بعد از ختم جنگ سرد بیشتر مطرح روز گردیده اند عبارتند از : "بازار آزاد"، "جامعه جهانی"، "حقوق بشر"، "دمکراسی" و همچنان "جنگ علیه ترور" و "امنیت ملی".

در یک نگاه سطحی و خوشبینانه تمامی مسایل بالا بسیار انسانی بنظر می رسند. خواست تمامی مردم دنیا زندگی در امنیت، آسایش و آزادی است. همه انسان ها بخاطر زندگی بهتر و آینده ی تابناکتر و عادلانه تر برای خود و فرزندان خویش به شکل ِ در مبارزه و پیکار اند. این مبارزه در بعضی کشور ها شکل اجتماعی داشته و بخاطر شعور و فهم بالای شهروندان به نتایج مثبت و پایداری منتهی شده است. اما اکثریت ملل و کشور های جهان تا هنوز در فقر بسر برده و اکثریت مردم جهان از نعمات جهانی کمترین سهم را دارا اند. کمترین انسان ها در دنیا فعلی بیشترین امکانات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را دارا اند و بیشترین انسان ها دارای کمترین امکانات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اند. بطور مثال تنها 0.13% جمعیت دنیا 25% سرمایه و امکانات مالی دنیا را در اختیار دارند. بخاطر درک درستر مسئله آمار و ارقام زیر را می بینیم:

در سال 2006 تولید ناخالص جهانی بالغ به 48.2 تریلیون دالر می شد. توزیع این ثروت بدینصورت بود:

  • ثروتمندترین کشور های جهان (جمعیت تقریباً 1 بلیون): 36.6 تریلیون دالر
  • بلیونر های جهان (همچون آغای بل گیتس از امریکا و مکیش امبانی و لکشمی میتال از هند، تنها 497 نفر که تقریباً 0.000008% جمعیت جهان را تشکیل می دهند): 3.5 تریلیون دالر.
  • کشور های کم درآمد (جمعیت تقریباً 2.4 بیلیون): 1.6 تریلیون.
  • کشور ها با درآمد متوسط (جمعیت تقریباً 3 بیلیون): 10 تریلیون.

با توجه به آمار و ارقام بالا، ثروتمندترین کشور های جهان و بلیونر ها (که اکثریت آنان در کشور های ثروتمند اند) بیشترین ثروت دنیا را در اختیار دارند و این در حالیست که در مقایسه با کشور های کم درآمد و درآمد متوسط کمترین نفوس را دارا اند.

همچنان، در 1960 درآمد 20% مردم در ثروتمندترین کشور ها 30 برابر 20% فقیرترین ها بود و این فاصله در 1997، 74 برابر بود.

تقریباً 790 ملیون انسان در کشور های در حال رشد (فکر می کنم بهتر است همان مفهوم فقیر را بکار ببریم) از سوء تغذی مزمن رنج می برند و دو سوم این جمعیت در آسیا و اقیانوسه بسر می برند.

12 فیصد جمعیت جهان 85 % آب جهان را استفاده می کنند و این 12 فیصد خارج از کشور های جهان سوم زندگی می کنند.

طوریکه دیده می شود بیشترین ثروت دنیا در کشور های قدرت مند غربی متمرکز است. البته در این شک نیست که شماری از کشور ها (مثل چین و هند در آسیا و برازیل در امریکای لاتین) در چند دهه اخیر در تلاش اند تا به جرگه ی کشور های ثروتمند بپیوندند، اما اگر فاکتور های اقتصادی چون وسایل تولید، بازار مصرف، قدرت سیاسی و غیره را در نظر گیریم تا هنوز جهان غرب با کمترین جمعیت، بیشرین ثروت و قدرت سیاسی و نظامی را دارا است. این ثروت اقتصادی و قدرت نظامی کشور های قدرتمند غربی آنان را بالقوه و بالفعل به بازی کنان اصلی سیاست جهانی تبدیل کرده است. تلاش برای حفظ هژمونی جهانی و گسترش حیطه اقتصادی، دولت ها و شرکت های غول آسای غربی را ناچار رو در رو با بزرگترین جمیعت جهان در فقیر ترین و کم درآمد ترین کشور های جهان قرار می دهد.

کابل پرس?: تصویر از وبلاگ آماندا امانوئل

قبل از پرداختن به مسئله ی فقر و سرمایه و قدرت در جهان، لازم می دانم تا مفهوم فریبنده و دوپهلوی "درآمد سرانه ملی" را نیز توضیح دهم. بخاطر سنجش "درآمد سرانه ملی" اقتصاددانان "تولید ناخالص ملی" را تقسیم بر تمامی اتباع کشور می کنند تا بتوانند "درآمد سرانه ملی" را بدست آورند. اما چرا این مفهوم بیانگر تمام واقعیت نیست؟ مسئله بسیار ساده است. زمانیکه دولت ها "تولید ناخالص ملی" خویش را محاسبه می کنند، آنها تمامی تولیدات، خدمات و غیره را - که بیشترین بخش آن توسط شرکت های تجارتی غول پیکر تولید، اداره و توزیع می گردد -در نظر می گیرند. تقسیم این ثروت برکل افراد جامعه واقع بینانه نیست زیرا درآمد سرانه ی یک کارگر ساده ی امریکایی همان معاش و خدمات ِ (بیمه و غیره و غیره) است که در یک سال از آن بهره مند می گردد. اما در مقایسه، درآمد سرانه ی یک تاجر امریکایی یا مثلاً سهام دار "جنرال موتر"، و یا "شرکت آپاچی" سالانه سر به ملیون (ها) می زند. درست همین "درآمد سرانه ملی" است که بسیاری از مردم را در رابطه با فقر و ثروت مثلاً در چین و هند و برازیل دچار گمراهی می کند. واقعیت اینست که به همان شدت و پهنای که ثروت در جوامع غربی غیر عادلانه توزیع می گردد، در کشور های در حال رشد نیز بیانگر فقر وحشتناک و همچنان ثروت افسانوی در گراف اقتصادی و مالی آنها است.

"جامعه جهانی" و "حقوق بشر"

"جامعه جهانی" یک مفهوم گنگ و غیر صریح است. این مفهوم بعد از ختم جنگ سرد و اعلان پایان تاریخ توسط "فوکویاما" بیشتر مود روز گردیده است. این مفهوم بیانگر خواست اکثریت شهروندان و دولت های آنان نیست. درست همانطوریکه سازمان ملل و "شورای امنیت" آن در واقع بیان سیاسی اقتصاد کشور های قدرت مند غربی است، مفهوم "جامعه جهانی" نیز در برگیرنده ی خواست سیاسی قدرت های جهانی است. این مفهوم به خواست و اراده ی اکثریت مطلق کره ی خاکی ارزش قایل نشده و واکنش و یا نظر منفی اکثریت کشور های جهان را نیز نادیده می گیرند. به همان صورتی که با "دمکراسی" و "حقوق بشر" تجارت سیاسی صورت می گیرد، با مفهوم "جامعه جهانی" نیز آنچه می خواهند می کنند. بطور مثال "جنگ کوسوو" (مرحله دوم یا بمباردمان وحشیانه ی یوگوسلاوی سابق توسط ناتو) خواست اکثریت کشور های جهان نبود. اکثریت کشور های جهان هیچ منفعت در بمباردمان یوگوسلاوی سابق نداشتند. اما این بمباردمان توسط ناتو - که در جریان جنگ از 10 فیصد جمعیت جهان نمایندگی می کرد، البته اگر این خواست را خواست تمامی باشندگان کشور های عضو ناتو در آنزمان در نظر گیریم- و با پوشش "خواست جامعه جهانی" صورت گرفت که نتیجه ی آن محو یوگوسلاوی از نقشه ی دنیا و نفوذ امریکا و ابرقدرت های اروپا در کشور های حاصله از تجزیه ی یوگوسلاوی سابق بود. همچنان، بسیاری از رهبران غربی در بیانیه ها و کنفرانس های خویش ادعا می کنند که گویا ایران خواست "جامعه جهانی" را نادیده می گیرد. اما اگر کشور های عضو در سازمان ملل را "جامعه جهانی" دانیم، از 122 کشور از 193 کشور عضو در سازمان ملل از برنامه ی غنی سازی یورانیم ایران پشتیبانی کردند.

از اینگونه مثال ها بیشمار اند. "جامعه جهانی" یعنی رای و اراده ی چند کشور قدرتمند دنیا بخاطر برکرسی نشاندن نظرات و عقایدشان در پوشش "اکثریت". بمباردمان وحشیانه ی لبنان در 2006 و بمباردمان وحشیانه ی غزه در جنوری 2009 توسط رژیم صهیونیستی اسراییل خواست جامعه جهانی نیست. چندین بار است که بانکی مون، سرمنشی ملل متحد، از اسراییل ها می خواهد تا به حملات خویش پایان دهند تا از "خشونت" جلوگیری شود. او همچنان از "جامعه جهانی" و قدرت های جهانی و منطقوی خواست که "تمامی نفوذ خویش را بکار برند تا به خون ریزی و رنج و عذاب بطور فوری خاتمه بخشند". اما از آنجاییکه رهبر "جامعه جهانی" امریکاست و "جامعه جهانی" عملاً هم شماری از قدرت های غربی، این ندا و بیچارگی بانکی مون به جای نخواهد رسید. بوش پسر ادعا کرد که "حماس" مسئول جنگ است و اتحادیه اروپا نیز منتظر تصمیم و رای نهایی امریکا بود. اما زمانیکه جنگ و یا مسئله ی ضامن منافع امریکا و متحدان غربی آن می باشد، با صور اسرافیل آهنگ "جامعه جهانی" را سر می دهند تا افکار جهانی عامه را مخدوش ساخته به خواست های هژمونیک و انقیادگرانه ی خویش دست یابند. خط "دمکراسی"، "بازار آزاد" و "جهانی شدن" برای کشور های فقیر دست آورد ِ جز فقر وحشتناک، ویرانی اقتصاد بومی و داخلی، کشتار ملیونی، تشدید اختلافات قومی، نسل کشی و تحقیر و تضعیف سیاسی کشور ها چیز نداشته است. بعداً به این مسایل اشاره خواهم کرد و با ارائه حقایق خواهیم دید که مسئولان اصلی قتل ملیون ها انسان در افریفا و غیره کشور ها کی ها اند و کی ها اکثریت کشور ها را با فقر و فلاکت، جنگ و ویرانی و تنش های قومی و مذهبی سردچار می سازند.

یکی از ابزار هاییکه قدرت های غربی بیشترین استفاده را از آن می برند "دمکراسی" و "حقوق بشر" است. اما متاسفانه مفهوم، عملکرد و میدان مانور "دمکراسی" و "حقوق بشر" در کشور های غربی و کشور های که "دمکراسی" و "حقوق بشر" قرار است در آنها تحمیل شده و "نهادینه" گردد فرق ماهوی و بنیادی دارد. در حالیکه دمکراسی در کشور های غربی تا حدی معین توانسته است تا توازن قدرت میان دولت مداران و شهروندان را مشخص سازد و از فساد اداری و سوء استفاده از قدرت توسط نخبگان جامعه تا حد معین جلوگیری کند، اما پیامد های "دمکراسی" وارداتی برای کشور های فقیر و کشور های دارای ساختار اجتماعی و ایدیولوژیک متفاوت از غرب، بیش از آنکه مشکل گشا باشد و پیشرو، عقبگرا بوده و مستبد. در جریان جنگ سرد، "دمکراسی" غربی بهانه ی "معقول" بود بخاطر مبارزه علیه "کمونیزم" و ناسیونالیزم مترقی. تاریخ امریکای لاتین گواه آن است که چگونه سیا (سی.آی.ای) "دمکراسی" را با برپایی کودتا ها و واژگون ساختن رژیم های مردمی به قیمت جان هزاران انسان بیگناه به ارمغان می آورد. رژیم هاییکه به سیاست های اقتصادی واشنگتن نه می گفتند و می کوشیدند تا اقتصاد خویش را در راه خدمت به مردم مهار سازند با مخالفت شدید کاخ سفید مواجه گردیده و با کودتا های طرح شده از سوی سیا سرنگون می شدند. در واقع این "دیکتاتوری" بود که با شعار "دمکراسی و بازار آزاد" جای دولت های دمکراتیک و مردمی را می گرفت. اگر چه بسیاری از مردم معتقد اند که ماموریت اولیه سیا در جریان جنگ سرد "جلوگیری از کمونیزم" بود اما نوم چامسکی به درستی اشاره می کند که ماموریت واقعی سیا "جلوگیری از دمکراسی" بود. بخاطر پیشبرد این امر سیا از انجام هیچ کار و جنایت ِ دریغ نمی ورزید. قتل رهبران منتخب مردم، نصب دیکتاتوران قاتل، جعلکاری در انتخابات و واژگونی دولت های دمکراتیک شامل این اعمال می شد. در واقع سیا همیشه دمکراسی را با دیکتاتوری تعویض کرده است. دلیل اصلی خصومت سیا و دولت امریکا با دمکراسی و واژگونی دولت های دمکراتیک از آن جهت بود که مردم بنفع سیاست های رای می دادند که شرکت های فراملیتی بزرگ مخالف آنها بودند. شماری از این سیاست ها عبارت بودند از: اصلاحات ارضی، اتحادیه های قوی کارگری، ملی سازی صنایع، قوانین بیشتر بخاطر حفظ منافع کارگران و مصرف کننده ها و همچنان محیط زیست.

بخاطر روشن کردن موضوع، یعنی اینکه "کامیابی ها"ی سیا بیشتر بنفع شرکت ها بود تا علیه کمونیزم، چند مثال می آوریم. در 1953 سیا کمک کرد تا رژیم منتخب مصدق در ایران واژگون شود. بهانه "تهدید کمونیزم" بود. اما در واقع هیچ گونه "تهدید کمونیزم" وجود نداشت. شوروی سابق تنها نظاره گر اوضاع و کودتا بود. اصل مسئله این بود که مصدق می خواست تا شرکت های نفتی امریکایی و انگلیسی را ملی کند. پیآمد این تهدید مصدق، کودتای طرح شده از سوی سیا و "ام16" بود که پیآمد آن نصب شاه و ساواک مخوف و جانی آن بود.

"کامیابی" دیگر سیا سرنگونی دولت منتخب اربینز گوزمان در گوتمالا در 1954 بود. اینجا هم "تهدید کمونیزم" وجود نداشت. تهدید اصلی علیه "Guatemala’s United Fruit Company" بود. اربینز گوزمان "تهدید" کرد که شرکت مذکور را ملی می کند. اما از آنجاییکه مالک شرکت راکفلر (بلیونر امریکایی) و الن دولیز، رییس سیا، نیز از سهامداران مهم آن بود، دولت اربینز با کودتای طراحی شده از سوی سیا واژگون شد و یک دیکتاتور جانی موسوم به کاستیلو آرمس قدرت را گرفت. چار دهه تمام این دیکتاتور به قتل و شکنجه صد ها هزار گواتمالایی که خواهان توزیع عادلانه ی منابع کشور بودند مصروف بود. در 1973 سیا رژیم منتخب سلوادور آلنده در شیلی را سرنگون کرد. "تهدید" ملی کردن منابع ِ بود که صاحبان خارجی داشتند. معادن مس و شبکه تلفون شامل آنها می شد. شرکت "تلفون و تلگراف بین المللی" (ITT) بخاطر سرنگونی دولت آلنده یک ملیون دالر برای سیا پیشکش کرد که ظاهراً از سوی سیا رد شد. اما در عوض سیا طرح کودتا ای را ریخت که در نتیجه آن آلنده به قتل رسید و جنرال آگوستو پینوشه به قدرت رسید. دوره ی پینوشه که از حمایت واشنگتن و اقتصادانان بازار آزاد برخوردار بود برای مردم شیلی دست آورد ِ جز شکنجه، قتل و ناپدید شدن ها، سرکوب خشن مخالفین، معرفی بازار آزاد که نتیجه ی آن فقر وحشتناک مردم بود چیزی دیگری نداشت.

این مثال ها بخوبی روشن می کنند که قدرت های غربی بیشتر در فکر حفظ، گسترش و تحکیم قدرت اقتصادی خویش در گوشه و کنار جهان اند. تجربه نشان داده است که در اختیار داشتن پول و قدرت اقتصادی می تواند سایر فعالیت های انسانی را در اختیار داشته باشد و برای آنان خط و نشان ترسیم کند. با توجه به این مسئله، هدف اساسی و اولیه قدرت های غربی و نظام سرمایه داری دنیا نجات انسان ها از فقر و خشونت و دیکتاتوری نیست. هدف اصلی حفظ و تحکیم قدرت با امکانات و وسایل مختلف است. شکل و پهنای این امکانات و وسایل در کشور ها و مناطق مختلف فرق می کند، اما هدف نهایی و "مقدس" یکی است. تجاوز امریکا در افغانستان به بهانه ی "حقوق زنان" ، "دمکراسی" و "جنگ علیه ترور" بود. اما بعد از تقریباً هشت سال "دمکراسی" و "حقوق بشر" ، زنان همچنان قربانی تجاوز و نابرابری اجتماعی اند و "دمکراسی" جایش را به پلوتوکراسی ای داده که با شتاب تمام بسوی کلپتوکراسی و نارکوکلپتوکراسی روان است.

در اینجا این نکته را قابل یادآوری می دانم که اداره بوش در 2006 سیاست ای را که با وعده های "گروه هشت" همخوان است اتخاذ کرد که هدف از آن تلاش جهانی بخاطر مبارزه، پیگرد و محکمه ی کلیپتوکراسی ها است. اگر به واقعیت های سخت جامعه افغانستان و دولت و حکومت فاسد آن توجه شود، رژیم فعلی افغانستان نمونه ی تیپیک کلپتوکراسی و نارکوکلپتوکراسی است. مافیای مواد مخدر و نخبگان قدرت به قیمت فقر و تباهی زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم قدرت را در دست داشته و دزدان و گروه های جنایت کار حاکمان اصلی کشور اند. اگر ادراه بوش (و حالا اوباما) واقعاً بر عزمش بخاطر سرنگونی کلپتوکراسی راسخ است، باید کرزی و برادرانش، جنگسالاران بدنام، قاچاقبران مواد مخدر، وزیران و رییس های فاسد را تعقیب کند و دارایی های افسانوی آنان را منجمد کرده به مردم افغانستان برگردانند. اما واقعیت این است که قدرت های غربی در انتخاب خوب از بد، تنها و تنها یک معیار دارند و آن بودن و یا نبودن با امریکا و اهدافش است. و از آنجاییکه مافیای فعلی با امریکا اند، مستثنی از این قاعده اند. (ادامه دارد)

یادداشت: منابع، اقتباس ها و مآخذ این مقاله در قسمت آخر ذکر خواهد شد.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس