قمار خطرناک
واقعه نهم: منابع: صالح محمد ریگستانی و آغا مشتاق / از کتاب مسعود در نبرد استخباراتی/ این سرباز کاملا طور دیگری آموزش دیده است وباید به شیوه خود کا،جی، بی از وی اعتراف گرفته شود. یک نوع شکنجه درکا،جی، بی معمول است که با استفاده ازقطرات آب صورت می گیرد. به طوری که روی یک نقطه بدن متهم، آهسته آهسته از بالا قطرات آب می چکد. مثلا برتارک سر، شقیقه، پیشانی و... این شکنجه فراتر از توان بشری است و هرآدم " سرشخ" را درهم می شکند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم | قسمت هفتم | قسمت هشتم |قسمت نهم |قسمت دهم
ریگستانی به این نظر است که علت اصلی قدرت استخباراتی مسعود آن بودکه وی در بسیاری مواقع ، اسیران جنگی را به طور دسته جمعی، بدون آن که چه کسی درحزب است وچه کسی نیست، آزاد می کرد. اما اگر افسران نظامی نسبتاَ مهم درمیان آنان وجود می داشت، آنان را به خلوت فرا می خواند و یا برای مبادله اسرا و یا بعضی اهداف دیگر، با خود نگهمیداشت. درمیان هزاران تن از اسرا، افراد فکری و آشتی ناپذیری حضور می داشتند که بعد از رهایی، دریک روند زمانی، با بحران ایدئولوژی و تصفیه حساب وجدانی رو به رو می شدند. این نوع رفتار با اسیران جنگی، در سایر جبهات مجاهدین در گوشه وکنار افغانستان به چشم نمی خورد. در بسیاری جبهات، به دام اسارت مجاهدان افتادن، با مرگ حتمی و عذاب کش شدن برابر بود؛ یا نفرات حکومت واعضای حزب دموکراتیک خلق چنین تصور می کردند. احتراز مسعود از بدرفتاری با اسیران جنگ و رجحان آزادی آنان نسبت به مجازات های مرگ و سال های طولانی زندان، خط اصلی سیاست او را تشکیل می داد. این زندانیان وقتی به طور غیرمنتظره ی آزادی شان را باز می یافتند وبه کانون خانواده های شان بر می گشتند، به طور طبیعی ( خود آگاه وناخود آگاه ) به تبلیغاتچی های مسعود در خانواده، اجتماع و محیط کار، تبدیل می شدند. به ویژه روایت وضع از سوی اعضای حزب برای سایر اعضای حزب، بر شیشه دیدگاه حزبی ها خط می انداخت. همچنان اسیران، از لحظه آزادی، دستخوش تحول روانی می شدند وحداقل مانند گذشته، حس دشمنی وکینه توزی شان را نسبت به مسعود وافراد وی تا حد زیادی ازدست می دادند. مشتاق می گوید که تعداد بسیار اندکی از جاسوسان، آن هم کسانی که به طور مکرر به هدف کشتن مسعود وارد پنجشیر می شدند، اعدام شدند. مسعود بعداز اثبات جاسوسان به عنوان مجرمان متکرر، آنان را به اداره قضا اعزام می کرد و آن گاه اداره قضایی جبهه به اعدام ویا حبس دراز مدت جواسیس اصدار حکم می کرد.
مشتاق آمار مشخصی به دست نمی دهد اما می گوید که در سال های تعرض شوروی به افغانستان، در حدود شش صد تن از جواسیس وتروریست های نخبه به دام افتادند که باید به مجازات مرگ محکوم می شدند. اکثر جواسیس از سوی شبکه های استخباراتی شوروی و دولت و همچنان از سوی حزب اسلامی گلبدین حکمتیار برای کشتن مسعود گماشته شده بودند. مسعود این آدم ها را به طور عمده عفو کرد و به خارج از حریم جبهه پرتاب کرد.
مشتاق می گوید:
من مخالف جدی آزادی کل اسیران بودم. اما مسعود می گفت:
توکلت علی الله!
بنا به روایت ریگستانی درکتاب " مسعود و آزادی" ، باری در سال 1982 یک سرباز هیجده ساله روسی درجریان نبرد در اطراف پایگاه نظامی بگرام به اسارت مجاهدین درآمد و او را به حضور مسعود حاضر کردند. مسعود سراپای سرباز را نگریست و از طریق مترجم از وی سوال کرد:
برای چه به افغانستان آمده ی؟
سرباز روسی جواب داد:
به ما گفته اند که درین جا امریکایی ها و چینی ها هستند!
مسعود از وی پرسید:
تا حال از امریکایی ها و چینی ها، کسی را دیده ای؟
سرباز روس جواب داد: نه
مسعود گفت:
من به تو یک میل اسلحه می دهم، هرگاه درصف ما، اتباع امریکایی وچینی را دیدی، با همین اسلحه مرا بزن!
یک کلاشینکوف برای سرباز روس داده شد واو 12 سال تمام به حیث بادیگارد مسعود، کوه ها وگردنه ها ودشت ها را درنوردید. این سرباز به دین اسلام گروید و نام خود را اسلام الدین گذاشت. اسلام الدین حالا زنده است وگاه به مسکو می رود وگاه به افغانستان بر می گردد.
به نقل از اسلام الدین چنین روایت شده است: ( روایت کننده :فرمانده مسلم)
از نخستین لحظاتی که به دستور مسعود یک قبضه اسلحه دراختیار من گذاشتند، با هوشمندی فرض کرده بودم که این کار مسعود نوعی فریب کاری است. هیچ کس به دشمنش اسلحه نمی دهد. شاید می خواهند واکنش مرا معلوم کنند؛ وگرنه مکافات مرگ حتمی، درانتظار من است. خاموش ماندم و زمانی که کلاشینکوف را برایم دادند، این سخن از ذهنم گذشت که کلاشینکوف من گلوله ندارد. وقتی کلاشینکوف را در دست گرفتم، خواستم به طورتخمینی، وزن آن را ثابت کنم. وزن کلاشینکوف ظاهرا با درجه سنگینی سایر کلاشینکوف ها برابر بود. با خود گفتم که ذخیره مرمی کلاشینکوف من پر از گلوله است اما ایمان دارم که سوزنک مخصوص کلاشینکوف را بیرون کرده اند، تا اگر من برای کشتن مسعود اقدامی انجام دهم، تلاش هایم پیش از پیش خنثی شده باشد. من هم هشیاری خود را از دست نمی دادم. در مدت دو سال حتی جرئت نکردم که جاغور( خوابگاه ) تفنگ را آزمایش کنم که آیا گلوله دارد ویا خیر؟ به خیال خودم، در برابر فریب کاری سازمان یافته مسعود، آزمایش پس می دادم. به عنوان یک سرباز روس ثابت می کردم که هرچند در نظارت شباروزی از سوی چریک ها قرار دارم، اما من هم به حیث یک نظامی، ظرفیت هایی دارم که درتصور افراد مسعود نمی گنجد! من کسی نبودم که به آسانی بتوانند بر من حجت بیاورند که برای کشتن مسعود دنبال فرصت هستم.
دو سال با این پنهان کاری و نبرد خاموش سپری شد. درین مدت به این نتیجه رسیده بودم که روحیه مسعود و دیگران، آن گونه نیست که من درین دوسال درذهن خودم فرض کرده ام. یک روز، دسته های مجاهدان در بالای یک کوه برای اجرای مأموریتی، درحال انتظارقرار گرفتند. فاصله من از دیگران بسیار بود و هیچ کسی نبود که مرا تحت نظر داشته باشد. آسمان صاف و پهنای کوه و دره های جدا شده ازآن ، خیلی گسترده بود. درموقعیتی قرار داشتم که هر نوع حرکات من، نمی توانست از سوی افراد مسعود، سوء تعبیر شود. در یک چنین موقعیتی تصمیم گرفتم تا نیات مسعود نسبت به خودم را برای همیشه معلوم کنم. ابتدا خوابگاه گلوله را از بدنه تفنگ جدا کردم. دیدم که به طور کامل سی گلوله درآن خوابیده است. با خود گفتم که حدس دومی من درست است. یعنی این که تفنگ من، سوزنک مخصوص ندارد. با یک حرکت سریع، اندام های تفنگ از هم جدا کردم و به اصطلاح، پرزه پرزه اش کردم. با تعجب مشاهده کردم که هیچ فریبکاری درکار نیست و سوزنک مخصوص تفنگ من، درجای اصلی اش قرار دارد!
به این هم اکتفا نکردم. به اطرافم نظر افگندم ومیله تفنگ را سوی هوا گرفتم و آتش کردم. تفنگ صدا داد و گلوله های آتشین از دهانه آن به سوی هوا پریدند.
از همان لحظه، تمامی تفکرات و تصوراتم نسبت به مسعود دگرگون گشت ومن به این مرد بزرگ اقتدا کردم.
آقای ریگستانی می گویدکه این گونه رفتار مسعود با یک اسیر دشمن خارجی، در تاریخ جهان شاید کم اتفاق افتاده باشد. بعد از سپردن کلاشینکوف به سرباز روسی، بسیاری از یاران مسعود از وی خواستند که ازین اعتماد عجیب خود منصرف شود اما مسعود هر بار از موقف خود دفاع می کرد و می گفت:
نگران نباشید، او پسر خوبی است!
ریگستانی می گوید: درآن دوره ما نمی دانستیم که مسعود از قبول این گونه خطرات مسلم چه می خواست؟ اما حالا می دانیم که او در واقع تاریخ می ساخت. علاوه برآن، چنین رفتاری در تاریخ جنگ ها و تاریخ زنده گی عیاران بزرگ، درجوامع و فرهنگ های بشری و سردارانی فاتح که دشمنان شان را به اسارت می کشیدند، سابقه نداشته است.
اسلام الدین بعد از آن که در جمع بادیگارد های مسعود انجام وظیفه می کرد، مدتی در زندان معروف "چاه آهو" ( در بخش های بالایی دره پنجشیر، دره ای فرعی وجود دارد به نام دهن ریوت. در داخل این دره فرعی محلی به نام چاه آهو وجود دارد. مسعود زندانی درین منطقه ساخته بود که جواسیس خطرناک و زندانی هایی را که جرایم سنگین داشتند، به آن جا منتقل می کردند. این زندان شهرت زیادی درمیان مردم به ویژه دستگاه اطلاعاتی و استخباراتی دولت کمونیستی پیدا کرده بود. نام زندان چاه آهو معادل هول و ترس بود. حسین فخری نویسنده، درهمان سال های نخست، داستانی نوشته است به نام ملاقات درچاه آهو که دو عامل حکومت را در اسارت مسعود نشان می دهد.)به حیث سرباز نگهبان بالای زندانی ها نیز کار می کرد. مشتاق رئیس اداره ضد جاسوسی مسعود می گویدکه این سرباز درنظم و انظباط نظیر نداشت. یک شب به منظور بررسی و تفتیش قرارگاه ها از دفتر بیرون آمدم. آهسته از در زندان چاه آهو به جمع سربازان پا گذاشتم. دیدم شماری از مجاهدین اداره زندان دور هم نشسته اندو با هم بازی ورق (فیسکوت) می کنند. اسلام الدین نیز اسلحه خود را روی شانه انداخته و بالای سرشان ایستاده بود و صحنه قطعه بازی را تماشا می کرد. برای آن که او را غافلگیر کنم، آهسته از عقب، روی پایش پا گذاشتم. اسلام الدین همین که پشت سرخود را نگاه کرد ، تعادل خود را از دست داد و از بیم مجازات غش کرد و بیهوش شد. از نظر وی، کسی که حین انجام وظیفه نظامی از سوی افسر مافوق، به بی اعتنایی و کمبود مسئولیت پذیری ملزم شود، مجازات سختی در انتظارش خواهد بود.
به نظر می رسد که مسعود درانسان شناختی خویش اطمینان داشت و تمامی نظریه ها وشک وتردید ها در باره اسلام الدین را نادیده گرفت.
مشتاق می گوید: یک سرباز دیگر روسی نیز از سوی مجاهدین به اسارت در آمده بود. مسعود به این سرباز روسی توجه چندانی نکرد. این سرباز که وابسته به سازمان کی ،جی،بی بود، نگاه هایی مشوش و حالتی بی اعتماد داشت. درسیمایش، فرصت طلبی و تمایل به انجام کاری شتاب زده و خطرناک موج می زد. او را به فرمانده منطقه پریان پریان یکی از شهرک های پنجشیر که درمنتهی الیه دره قرار دارد. به نام نجم الدین پارنده تحویل دادند. قبل از آن یکی از مجاهدین سیلی سختی به صورتش زده بود. او سعی کرده بودکه سلاح را از دست یکی از آنان بقاپد و دیگران را گلوله باران کند. حتی موفق شده بود که دهان یک پهلوان را خون آلود کند. اودریک اقدام عجیب، به سوی یکی از مجاهدان پرید تا اسلحه او را بگیرد و به سوی دیگران حمله کند، اما از سوی چند نفر دیگر تحت کنترول درآمد و بدنش را با قنداق های تفنگ کوبیدند. این سرباز روسی تا آخرین لحظه با نگهبانان خود جنگید. وقتی مشاهده کردند که دیگر نمی توانند او را درکنترول خود داشته باشند، دست ها وپاهایش را با ریسمان بستند و او را کناری ایستاده کردند تا بعدا تیرباران شود. سرباز روسی هیچ اعتراضی نکرد و در چشم برهم زدن، هدف رگبار قرار گرفت و بر زمین غلتید.
حاجی رحیم و فرمانده حسین ، سرگذشت این سرباز روسی را چنین روایت می کنند:
حاجی رحیم در اوایل جوانی به جبهه پنجشیر پیوست وسال ها به حیث دستیار و فرد مورد اعتماد مسعود وظیفه اجرا کرد. وی اطلاعات گسترده ای از شخصیت "شیرپنجشیر" و رویداد های مرتبط با جنگ و دپلوماسی مسعود در اختیار دارد.
فرمانده حسین که به " حسین ماله " معروف است، از آوان جوانی به جبهه پنجشیر پیوست و درسنگرهای جهاد ومقاومت حضور داشت.
این سرباز روسی که آقای مشتاق در باره آن سخن رانده است، درسال 1364 خودش را با یک میل کلاشینکوف به مجاهدین مستقر در گذرگاه سالنگ تسلیم کرد. وی جوانی بلند بالا با موهای زرد و چشمان آبی شفاف بود که هر بیننده را به خود جلب می کرد. پوست صورت بیش از حد سفید بود و کم وبیش به زبان فارسی سخن گفته می توانست. وقتی مسعود در لحظه های اولیه در روستای ده پریان منطقه پریان با او مقابل شد، نگاهی از روی دقت و تردید به سویش افگند. او را به سوی خود طلبید و از وی چیزهایی پرسید. معلوم نشد که سرباز روسی به جواب مسعود چه گفته بود. مسعود ناگهان سیلی سختی به صورتش کوفت. سرباز فی الفور دست هایش را درمقابل صورت خود سپر ساخت ونوعی حالت دفاعی به خود گرفت. قبل از آن که مسعود واکنش دیگری از خود ظاهر سازد، نظامی روسی از حالت ایستاده ،خودش را رو به جلو به زمین انداخت. درست مانند سربازی که امرافسرمافوق را با سرعت عملی کرده باشد.
مسعود ازین حرکت متعجب شد وگفت:
فکر می کنم که این یک سرباز عادی نیست!
او گفت: این سرباز چه گونه تسلیم شده است؟ فارسی هم حرف می زند و با دیگر نظامیان روسی شباهت چندانی ندارد. ناخن هایش کشیده شده و اندام هایش بسیار ورزیده وسفت است!
او کرام الدین ( مشهور به سارنوال کرام ) را حضور خود طلبید ودر باره تشخیص هویت ومأموریت این سرباز به مشاورت نشست. دستوراکید صادر شد که از نظامی یادشده با دقت مواظبت شود تا تفنگی به دستش نیفتد و یا خود را به دریا نیاندازد. مسعود گفت:
این سرباز کاملا طور دیگری آموزش دیده است وباید به شیوه خود کا،جی، بی از وی اعتراف گرفته شود. یک نوع شکنجه درکا،جی، بی معمول است که با استفاده ازقطرات آب صورت می گیرد. به طوری که روی یک نقطه بدن متهم، آهسته آهسته از بالا قطرات آب می چکد. مثلا برتارک سر، شقیقه، پیشانی و... این شکنجه فراتر از توان بشری است و هرآدم " سرشخ" را درهم می شکند. نوع دیگر شکنجه روسی این است که سر متهم را پیوسته میان آب فرو می برند و این عمل را تا آن جا تکرار می کنند که شخص ازمقاومت می افتد. اما این جا شوروی نیست. یک کشوراسلامی است و شریعت واصول دینی اجازه نمی دهد که با وی همان گونه رفتار شود.
مسعود رو به کرام الدین گفت:
تو در نقش یک فرد ناراضی و مخالف در اتاق وی وارد می شوی و با وی یک جا به سر می بری.
فرمانده حسین می گوید:
این سرباز روسی به ما گفت که "یک لنگه" فارسی حرف می زند. کار برد کلمات "یک لنگه فارسی" نشان می داد که وی فارسی را خیلی به درستی می تواند صحبت کند. چنان که بعد معلوم شد، وی مدتی را در جمع نظامیان روسی در ولایت هرات سپری کرده و ظاهرا به دین اسلام گرویده بود وسپس پایش به گذرگاه سالنگ کشیده شده بود. وقتی او را به پنجشیر منتقل کردیم، دست وپای خود را جمع می کرد و سعی داشت که روی بازوان خود، علامت صلیب ترسیم کند. مسعود گفت:
کسی که مسلمان می شود، حالت روانی اش عوض می شود و خیلی به ساده گی می توان نیات و شخصیت حقیقی او را از حرکات ورفتارش درک کرد. من که می بینم دررفتار ووجنات این سرباز علامتی ازتغییر معنوی به چشم نمی خورد.
پس از چند روز، کرام الدین اطلاع داد که این سرباز یکی از کارکشته ترین نظامیان تربیت شده کا، جی، بی است که در سخت ترین شرایط آموزش دیده و دربرابر هرنوع شکنجه وضربات بدنی و روانی توان مقاومت دارد. کرام به نقل ازسرباز توضیح داد:
او بعد از آن که کاملا باور مند شد که درهر حالت، اعدام می شود، از روی اجبار و یا آخرین مصلحت با من زبان مفاهمه پیدا کرد. روز های اول خیلی محتاط وخشمگین بود. من درنقش یک فرد مخالف مسعود کار سختی درپیش داشتم. او توضیح داد که از جانب سازمان اطلاعات شوروی مأموریت یافته است که از طریق افغانستان وپاکستان بتواند به اروپا برود. دراروپا (درکشور بلجیم) یک ایستگاه رادیویی که از سوی مخالفان حکومت شوروی اداره می شود، برضد نظام شوروی برنامه پخش می کند. مأموریت من آن است که به نام سرباز مسلمان شده شوروی، به کمک مجاهدان افغان، از طریق پشاور به اروپا برسد واز آن جا خودش را به حیث یک ناراضی شوروی به کارکنان ایستگاه رادیویی ضد شوروی نزدیک کند. پس روی همین علت من چندی تحت آموزش های سنگین قرارگرفتم که در برابر هرنوع مانع و خطرمقابله کنم و در برابر هرگونه شکنجه و فشار ایستاده گی کنم. درجریان آموزش های ویژه در شوروی، گاه به وسیله چرخبال به یک جنگل مخوف فرود آورده شدم که جایگاه مارها و جانوران خطرناک بود و من باید با مقابله و مقاومت، با هرنوع حمله مار و جانوران وحشی مقابله کرده و زنده گی خود را حفظ می کردم. من در وضع خوفناک جنگل تاریک چند روزی به سر بردم و گاه مجبور می شدم که برای زنده ماندن ازحملات حیوانات وحشی به درخت ها پناه ببرم واز گیاهان طبیعی رفع گرسنه گی کنم. بعد زیر شکنجه رفتم و برای آن که آزمایش واقعی پس بدهم، ناخون هایم را انبر کشیدند و جلو چشمانم روی میز گذاشتند. سنگ ها را به دهان می گرفتم و با هرنوع فشار می جنگیدم. وقتی دوره آزمایش وآموزش تمام شد، به افغانستان فرستاده شدم که از طریق جبهه پنجشیر به پشاور راه یابم.
سرباز روسی در باره این که چرا کی،جی، بی، ترجیح داد که از طریق پنجشیر به پاکستان راه یابد، چنین گفت:
شوروی ها می دانند که مسعود اسیران را نمی کشد. خصوصا کسانی را که مسلمان شده باشندو به رضای خود شان تسلیم سربازان وی شده باشند.
کرام الدین افزود:
این نظامی روسی حالا با من یک نوع درد مشترک و زبان مشترک پیدا کرده است. شاید هم چنین نیست و می داند که تاکتیک وی چندان بالای مجاهدان پنجشیر کارگر نیافتاده است و یقین پیدا کرده است که اعدام می شود. او به من می گوید که نظام شوروی یک قدرت پایدار و جاودانه است وهرگزازپا نمی افتد. این نظام کانکریت زیر خاک است وهیچگاه درهم شکسته نمی شود. بیا من وتو ازین جا برویم. سرنوشت ما با هم شباهت دارد. من خواهری دارم که با تو عروسی کند. مرا کمک کن که هر دوازین جا رهایی یابیم. من برای رخنه به ایستگاه رادیویی ضد شوروی در بلجیم پنجشیر را انتخاب کردم و کا، جی، بی گفته است که مسعود اسیران و تسلیم شده ها را نمی کشد و رها می کند. آمدن من به پنجشیر اجتناب ناپذیر بود. کا، جی،بی به من اعلام کرد که سفر به پنجشیر، پرماجرا و راه رسیدن به بلجیم، مأموریتی خطرناک است. هشتاد درصد احتمال مرگ تواست. اما اگر از پذیرش این مأموریت اجتناب کنی، احتمال آن زنده گی ات را از دست بدهی ، صد درصد خواهد بود. معلم نعیم از مسئولان اطلاعاتی مسعود می گوید که عملیات اطلاعاتی مسعود به هدف تشخیص هویت این نظامی روسی، چند ماه را دربر گرفت. بستر مساعدی برای وی ایجاد شد بود تا عمق اعتقاداتش را نسبت به وضع جدید به طور فریبنده ای دگرگون کند. کار روی این نظامی روسی، یکی از بازی های اسرار آمیز مسعود در مبارزه با کا، جی، بی بود که درنوع خود بسیار پیپچیده، تعجب انگیز، تکان دهنده و غیر قابل باور است. مسعود قصد نداشت او را اعدام کند حتی در اول می خواست او را با خود داشته باشد اما نتایج بازجویی درازمدت وسری نشان داد که بیش ازآن ممکن نبود این عامل جهانی را در کنار خود نگهدارد.
حاجی رحیم می گوید:
بعد ازین ماجرا، مسعود دستور اعدام سرباز روسی را صادرکرد. من و تاج الدین او را به طور دست بسته و محتاط از پناه گاهش بیرون کردیم و به سوی ناحیه ای موسوم به "واخی" روانه شدیم. مکان اعدام را مشخص کردیم. درین حال تاج الدین می خواست که از من پیشدستی کند و با کشتن سرباز روسی، خودش را غازی بسازد؛ اما من او را موقع ندادم و از چند قدمی، او را به رگبار بستم. سرباز روسی چیغ زد و برزمین افتاد.
این ماجرا در نوع خود کاملا با رفتار مسعود با اسیران تفاوت داشت. ما تا هنوز درک نمی کنیم که مسعود چرا این سرباز روسی را به طور عاجل اعدام کرد؟
ریگستانی می گوید:
گاهی مسعود چهره متفاوتی از خود ظاهر می ساخت ودر برابر حوادث از خود واکنش نشان می داد. حوادثی که ممکن بود بارها درگذشته اتفاق افتاده بود اما مسعود در مقابله با آن شدت عمل نشان نداده بود. او می توانست که سرباز روسی را به اسارت خود نگهدارد و درمواقع مناسب، با زندانیان وابسته به خویش مبادله کند. نوع دیگررفتار مسعود درسال 1374 درشهرک جبل السراج دربرابر یک دسته ازآدم ربایان پنجشیری به مشاهده رسید. شش تن جوان مردی را به قتل رسانیده و موترش را ربوده بودند. مسعود بعد از آن عاملان قتل را بازداشت کرد به زودی شرایطی را فراهم کرد که آنان به زودی تیرباران شدند. درحالی که درکابل و دیگر مناطق، جنایاتی به مراتب بالاتر از آن اتفاق می افتاد که با شدت عمل حکومت مجاهدین رو به رو نمی شدند.
مشتاق می گوید:
مسعود اسیران روسی را به اداره تحقیق و زندان تحویل نمی داد و نزد خودش نگهمیداشت. فقط یک بار هشت تن از سربازان روسی را به اداره تحقیق روانه کرد. من گواهی می دهم که درحضور خودم، همه شان رها شدند. سربازان تاجکی که به دام مجاهدین می افتادند، در نخستین لحظات بلند می گفتند:
لااله الا الله محمد رسول الله
ما در نوبت های متفاوت، سربازان تاجکی را رها کردیم وآن ها را در گذشتن مرز از طریق بندر ایری تام (حیرتان) و قزل قلعه (شیرخان بندر) یاری رسانیدیم.
( نام اصلی حیرتان، ایری تام است که اتاق تنها معنی می دهد و واژه ترکی است)
قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم | قسمت هفتم | قسمت هشتم |قسمت نهم |قسمت دهم