اندر غرایب انتخابات
دیگری که کارکرد دیروزی¬اش کشور و پایتخت را به¬چنان ویرانه¬ای مبدل ساخت که امروزه حتا یاد آن، سخت رنجش می¬دهد و برای پوشاندن آن به¬ناچار مدتی را با سرافکندگی به خدمت حاکم سابقه درآمده بود، اینک که از آن دم و دستگاه رانده شده و از جاهای دیگر هم مانده، از روی استیصال و یا از خودمطرح سازی، در برابر رییس دیروزینش قد افراشته تا ...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این روزها سر و صدایی به¬راه افتاده که از کوفتن بر طبلی به¬نام انتخابات پدید امده است. هیاهوگران این عرصه به¬زعم خود در صدد آنند تا مردم را برانگیخته و آنها را بسان بازیچه¬ای به این سو و آن سو بکشانند تا از رهگذر آن، خود به نانی و یا نوایی برسند. مسلما مانند دوره¬های گذشته و پس از فروکش کردن همهمه¬ها، باز مردم را به کنج عزلت سوق دهند و آنان را در بی¬نوایی¬شان رها سازند.
در یک¬سوی قضیه¬ی موسوم به انتخابات، صف¬آرایی¬هایی جلوه¬گر شده¬اند که به¬جای جای¬گزینی برنامه¬ها و ارائه¬ی مهره¬های شایسته¬تر، به همآوردی سیاسی رقیبان دیرینه و تسویه حساب¬های گروهی کهنه رو آورده و برای سرگرمی خلق، این بازی¬ها را به¬نمایش گذاشته¬اند. به¬دیگر بیان، حاکم پیشینی که با کارکردهای ناسنجیده و مدیریتی ناتنیده مردم را سخت در تنگنای معیشتی و ناامنی قرار داده و پشتیبانان برون مرزی خود را هم بسی آزرده ساخته بود، در اوج نومیدی از همه¬ی امکانات موجوده¬اش چون پول و تیول و استمداد از هر بیگانه و با هر شرایطی استفاده¬ی بهینه نموده تا از بسته شدن همیشگی برگه¬ی زمام¬داری¬اش جلوگیری نماید.
دیگری که کارکرد دیروزی¬اش کشور و پایتخت را به¬چنان ویرانه¬ای مبدل ساخت که امروزه حتا یاد آن، سخت رنجش می¬دهد و برای پوشاندن آن به¬ناچار مدتی را با سرافکندگی به خدمت حاکم سابقه درآمده بود، اینک که از آن دم و دستگاه رانده شده و از جاهای دیگر هم مانده، از روی استیصال و یا از خودمطرح سازی، در برابر رییس دیروزینش قد افراشته تا اگر به ریاستی که هیچ امیدی به آن ندارد، نرسد، دست¬کم با رزمایش کنونی خویش بتواند دستی به دسته¬ی اورنگ فردا برساند و یا لااقل در عرصه¬ی سیاسی و تخت ستانی به بازی گرفته شود. وی برای رسیدن به این مأمول دست به هر کاری زد و به هرکس التجا نمود و چون پاسخی مناسب دریافت ننمود، رو به ان¬چه از ان گریزان بود، آورد و دروازه¬ی فراموش-خانه¬ی گذشته را گشود و هرکس که در دوران حکومت گذشته¬ی شان در کنارشان بود و از ازمون راکت-باران غرب کابل و به¬ویژه کشتار زنان و کودکان و شیرخواران افشار موفق بیرون امده بود و یا برای سرکوبی هزاره¬ها خوب جاسوسی می¬کرد را، همگی گرد آورد و یک¬جا رهسپار میدان گشتند.
در این میان کسانی هم بودند که به¬دلیل امیدهای بسته شده به تصمیم¬های اربابان¬شان و استفاده از فرصت قهر و خشم آنان علیه رییس سابق¬ خود، لاف و گزاف¬ها بافتند که در ریاست ما هیچ ریبی نیست، اما آخرالامر از یافتن معاونی هم درمانده و دستانی که به هر سو دراز نمودند، خالی به¬سوی¬شان برگشت و از روز بد دچار بحران معاونت در پروسه¬ی انتخابات شدند. اینان بعضاً یا راهی دیاری گشتند که سالیانی را در ان آرمیده و یا با دراز نمودن دوباره¬ی دست¬ها، و این¬بار نه برای یابیدن معاونی، که گرفتن دامان رییس دیروزی¬شان به¬منظور دریافت نیم نگاه پر از ملاطفت وی در فرداها، سخت به تقلا افتادند تا مبادا دیگری آن دامان را پیش از خودشان بچسپند.
خلاصه سخن گفتن زیاد از غرایب این انتخابات، نبشته را به¬درازا می¬کشاند که در پایان کسی حاضر به چاپ نمودن این مطول نخواهد شد. از باب نمونه می¬توان به تلاش¬هایی که برای وفاداری به ساختار قومی کشور که علی¬رغم انکار آن در شرایط دیگر، در چنین برهه¬ای از زمان به سنت مقدسی مبدل می¬گردد، اشاره نمود که مثلاً برای یافتن معاونی از میان هزاره¬ها، یا به¬خرج دادن درایت زیاد جهت دچار نشدن به سرنوشت کسانی که با دست¬های رد بر سینه روبه¬رو گشتند، چنگ انداختن به یخن هر گمنام و یا بدنامی هم پیشه کردند و در این جنگ طالع، هر چه گیر امد، خوش امد و غنیمتی به¬شمار رفت.
القصه، رییس پیشین که بقا در عرصه¬ی سیاست را که هم آبرویی از برای فردای خود می¬دانست و هم دستش را برای مدتی دیگر به انبان¬های زر و سیم¬های بی¬حسابی می¬رسانید که از ان¬سوی مرزها آمده بودند، درجه¬ی بذل و بخشش خود را بسی بالا برده و هر چه وزیر و والی و رییس و حزب¬دارِِ دوست¬دار چشمک زدن را یافت، سیراب نمود و مهمان¬سرایش را بزرگ¬تر از حاتم طایی نام¬دار بساخت و نعمت¬های بی¬حساب بر دسترخانش همی چید. در کنار آن و برای محکم¬کاری، رییس و اعضای کمسیون انتخابات را از میان یاران با وفا برگزید و رسانه¬های دولتی را به تمجید و تحسین و بروز دادن نیکی¬های اندکش فراخواند.
به¬هر حال، اگر به انتخابات هم کاری نداشته باشیم و آن را بازیچه¬ای از بهر سرگرمی عوام¬الناس بدانیم و نخواهیم به حاشیه نویسی پیرامون آن بپردازیم، اما با گشت و گذار در شهر و دیدن عکس¬ها و ژست¬های متفاوت رؤیاپروران تخت و اورنگ فردا و جمله¬هایی که بر گوشه و کنار آن چاپیده¬اند، دیگر لااقل از نگاه وجدان ادبی و یا درک و فهم ناچیز سیاسی خود، نمی¬توانیم دندان بر جگر نهیم و چیزی نگوییم. وقتی می¬بینیم که کسی دانشگاه را خوانده اما هنوز هم نیاموخته که تغییر را چگونه می¬نویسند و دیگری از استفاده¬ی واژه¬ی پرطمطراق «فاز» استفاده نموده تا شاید خود را «فامیده» بنمایاند، درحالی¬که خود مفهوم آن را نمی¬داند، دیگر آدم واله می¬گردد. با دیدن این عجایب، اگر هم رگ¬های حمیت و تعصب ما برای این و یا آن نامزد انتخاباتی برنخیزد، لااقل از حیرت دهان¬مان وا می¬رود و فکر هم لاجرم و ناخودآگاه از ستایش این و یا آن باز می¬ماند.
تقلید از اربابان بزرگ آن¬سوی دریاها و تلاش¬های متعدد و رنگارنگ و مبتکرانه برای جلب حمایت وی که مآلاً خلق امیدی به پیروزی در این صحنه را می¬جوید، گاه چنان زشت و تهوع¬آور می¬شود که سخن را از دهان آن¬ها نیز می¬ربایند و بر دهان خود می¬گذارند. یعنی وقتی سیاهی در امریکا با شعار تغییر (change) به میدان رقابت می¬آید، حل بزرگ¬ترین بحران اقتصادی کشور و جهان و نیز تغییر در برنامه-ها و طرح¬های برون¬مرزی مانند عراق و افغانستان را وعده می¬دهد. در کنار ان¬ها، آمدن یک سیاه¬پوست برای اولین بار در تاریخ امریکا بستر دیگری برای تحقق یافتن و عینیت داشتن شعار تغییر بود. اما آیا در کشور ما هم وضع چنین است؟ واقعاً شعار تغییر بر اساس کدام مصداق¬های شعاری و برنامه¬ای مطرح شده سرداده می¬شود؟ این¬که نامزدی وعده¬ی تغییر در نظام سیاسی کشور را می¬دهد، آیا خودش می¬داند که این امر مستلزم تغییر در قانون اساسی کشور بوده که رییس جمهور تنها صلاحیت درخواست آن را دارد و نه تغییرش را؟
وقتی وارد دنیای نامزدان شورای ولایتی می¬شویم، بناگه احساس می¬شود که پا میان جمع دوستانی گذاشته¬ایم که چیزی از صلاحیت و مسئولیت را نمی¬دانند. این امر حتا در دوره¬ی قبلی سوال¬آفرین شده بود. آنجا که نه قانون شورای ولایتی و نه لایحه¬ی صلاحیت¬ها و اختیارات آنان مشخص بود، هزاران نفر خود را برای احراز آن مقام نامشخص و مبهم وارد میدان رقابت نموده بودند. در حال حاضر هنوز هم همان ویژگی¬ها بر فضای انتخاباتی حاکم بوده و بیش از 90 درصد از نامزدان حتا از وجود چنین قانونی هم باخبر نمی¬باشند.
دلیل عمده¬ی این ادعا، شعارهایی است که در کنار عکس¬های حضرات درج شده که گاهی انسان را دچار شک نموده و به خواندن مجدد و تشنه¬وار مقامی می¬نماید که فرد یاد شده خود را برای آن نامزد نموده است. یعنی آدم فکر می¬کند که شاید مقامی فراتر از ریاست جمهوری هم ممکن است به داوطلبی گذاشته شده و این حضرات برای بدست آوردن آن تلاش می¬نمایند. شعارها چنان عظیم و درشت و دهان پرکن هستند که بعضا حتا از صلاحیت رییس جمهور هم فراتر می¬روند.
روی¬هم رفته شاید یکی از راه¬های بالا بردن درک و فهم اجتماعی ـ سیاسی مردم همین باشد که اگر پیش از نامزد شدن برای مقامی و یا حتا در دوران آن فرصت مطالعه و ارتقای فکری را نداشته بودند، با گذراندن حداقل یک دوره¬ی مقام¬داری بتوانند قانون و وظایف و صلاحیت¬ها را بخوانند و یاد بگیرند. البته این امر اگرچه بسیار وقت¬گیر بوده و شاید صدها سال را در بر بگیرد تا همه¬ی مردم به¬نوبت خود را نامزد شورای ولایتی نمایند و به¬تدریج همگی به ارتقای فکری نایل آیند، اما واقعیت¬های عینی جامعه روشن ساخته است که عملا راه دیگری متصور نیست. چون کسانی¬که حتا در دوره¬ی نامزدی خود هم حاضر نمی¬شوند تا قانون مورد نظر را حداقل یک¬بار مرور کنند و شعار و برنامه¬ی کاری خود را برساس آن ترتیب دهند، امید و راه دیگری دست¬کم به فکر ما نمی¬رسد.
البته امید کوچکی که از آن سخن رفت با تمامی ضعف¬ها و وقت¬گیری¬اش، تنها در حد و محدوده¬ی نامزدان محترم نوبالغ شورای ولایتی قابل تحقق بوده و رؤسای جمهور فردا و یاران و هم¬کاران حزب¬دارشان از این امر مستثنا هستند. چرا که آنان وقت و فرصت و حتا نیاز آن را ندارند تا کتابی بگشایند، چه برسد به آن¬که آن را بخوانند و برای خلق محکوم به پیروی از آنها راهی را بیابند. مسلماً این دیگران می¬باشند که برای آن¬ها واژه¬هایی چون «فاز» و «تغییر» را انتخاب می¬کنند و می¬نویسند، بدون آن¬که خودشان آن را ببینند و علم و فهم¬شان قد دهد تا عیب¬ها و نامناسب بودن و یا حتا غلطی املایی¬اش را بفهمند. بنابراین، تغییر رهبران حزب¬دار علی¬رغم شعار تغییر و فاز جدید، هم¬چنان محکوم به جمود بوده و فاز نیامده هرگز هم نخواهد آمد اگرچه خود بارها شعار جدیدش را سر دهند.