روش ویژه "خاد" به منظور درهم شکستن مسعود
واقعه هفتم: روایت کننده : مشتاق/ از کتاب مسعود در نبرد استخباراتی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
درگرماگرم جنگ و مقابله اطلاعاتی میان احمدشاه مسعود و شبکه های خاد دولت کارمل و اطلاعات ارتش چهل، مردی درپنجشیر پیدا شد که ازکابل برای جهاد و مبارزه با کفر و اشغال به صف چریک ها پیوسته بود. این شخص تا حال زنده است واز ذکر نامش خود داری می شود. این جوان خیلی بی باک، فداکار و برای انجام وظایف دشوار، همیشه داوطلب بود.در چند عملیات ، از خود شجاعت نشان داد که مایه تعجب ما و حسادت سایر مجاهدین می شد. فکر می شدکه این شخص، به زودی به یکی از فعالان ارشد جبهه مبدل شده و از مقربان فرمانده کل حساب شود؛ اما احمدشاه مسعود به این شخص دلاور که بدون هیچ طمعی، جان خود را به خطر می انداخت ودست آورد هایی برای جبهه کمایی می کرد، چندان علاقه ی نشان نمی داد و برخلاف عادت که از مجاهدان عادی و همکاران جبهه قدردانی می کرد، این شخص را ظاهرا سزاوار تقدیر و التفات نمی دانست. با این حال، شخص مذکور درذهن بسیاری از همرزمانش، جایگاه قابل احترامی یافته بود.
یک روز، احمد شاه مسعود در قرارگاه ظاهر شد و بدون هیچ مقدمه و تشریفات به من دستور داد:
این شخص را بازداشت کن که آهسته آهسته به خطر تبدیل شده است!
گفتم: همین جوان غازی و سربه کف را می گویی؟
مسعود گفت: وقت را هدر نده ... بگیرش که این نفر برای تو گپ هایی دارد!
بدون تأخیر دست به کار شدم و درحالی که همه غرق حیرت شده بودند، او را بازداشت کرده و به اتاق مخصوص شکنجه آوردم. هیچ یک از مجاهدان علت این اقدام مرا جویا نشد؛ اما روحیه خود فرد بازداشت شده ،نشان می داد که اگر چه نقش خود را خوب بازی کرده؛ اما تقدیر با وی وفا نکرده است.
در نخستین برخورد از وی خواستم که بدون هیچ دلیل و دلایلی، آن چه را که من می خواهم بیان کند. از تصمیم مسعود کاملا اطمینان داشتم. او تا زمانی که یک موضوع در فکرش به پخته گی نمی رسید، دست به این چنین اقدام نمی زد. از سوی دیگر، هر کسی را که وی برای تحقیق معرفی می کرد، به طور قطع مسأله فوق العاده می بود. به این شخص گفتم:
دلاوری ها بسیار کردی و حالا وقتش است دلاورانه هرچیزی را که لازم است و می فهمی که من به دنبالش هستم، بدون آن که دروغ بگویی ویک قسمتش را پنهان کنی، قصه کن!
مشاهده کردم که غرورش را از دست نداده است. حتی خودش باور نمی کردکه آن همه فعالیت های درخشان ونا ترسی هایی که به نفع جبهه انجام داده بود، یک باره برباد رفته باشد. بعد از یک دور شکنجه و تحکم روانی، به سخن گفتن شروع کرد.
وی گفت که از سوی شبکه خاد ( خدمات اطلاعاتی ) دولت استخدام شده و دربدل امتیازات زیاد به سوی جبهه پرتاب شده است.
پرسیدم:
درین جا هرکس با اهداف خاصی پرتاب می شود، تو به کدام هدف مشخص وارد جبهه شدی؟
جواب داد:
رئیس خاد و بعضی همکاران بلند رتبه شان به من گفتند که وظیفه تو نسبت به وظایف دیگران که مثلا برای کشتن مسعود روانه پنجشیر می شوند، آسان تر است. تو در جبهه پنجشیر، ابتدا مأموریت داری که به هر بهای ممکن، اعتماد مجاهدان، فرماندهان و شخص مسعود را به دست بیاوری.
فرد مظنون گفت:
من از رئیس خاد سوال کردم که مسعود مجاهدان و افراد فداکار بسیار دارد که توجه او را به خود جلب کرده اند. حتی یک مجاهد عادی ازجایگاه واعتماد لازم نزد مسعود بهره مند است. اگر کسی آدم اطمینانی نباشد، از جبهه رانده می شود و یا درحاشیه می رود.
رئیس خاد گفت:
پلان من طوری است که بتوانی بسیار به زودی، درجایگاه بلند و برجسته ترقرار بگیری. تو از نخستین روز های ورود به پنجشیر، باید شجاعت خاصی از خود نشان بدهی. رشادت و دلیری تو باید دیگران را در درجه دوم اهمیت قرار دهد. تو باید درهرعملیات خطرناک ومشکل، اول تر ازهمه داوطلب شوی؛ کاری را که دیگران یا از ترس و یا از روی احساس خطر انجام نمی دهند، تو باید بدون تأخیر انجام بدهی. در استعمال راکت وزیکویک و بمب، پیش دستی کن تا توجه مسعود را به خود جلب کنی. برای ما جلب توجه مسعود به وسیله تو بسیار مهم است. درین پلان نمی خواهیم مسعود را ترور کنیم. فقط موقف تو باید بالا برود. وقتی عملیات دولت بالای پنجشیر انجام شود و یا پلان بمباران را ترتیب می دهیم، از قبل برایت اطلاع می رسد. معمولا مجاهدان مسعود از هواپیما های چرخکی ضد مرمی ترس دارند و بعد از دیدن چرخکی ها، به مواضع محکم کوهی و زیر زمینی پناه می برند؛ اما تو از چرخکی نباید ترس داشته باشی. ما ترا درجریان می گذاریم وبه رفقای نشان زن و پیلوت وظیفه می دهیم که مثلا درکدام نقطه باید متوجه باشد که نفر خود ما بالایش انداخت می کند و او باید بمب های خود را دورتر از وی به زمین بیاندازد تا وی از بین نرود. درچنین حالاتی، تو باید از هر سلاحی که در دسترس داری، کار بگیری و به سوی چرخبال ها انداخت کنی. ظاهرا چرخبال ها سعی می کنند ترا بزنند اما تو مثل یک چریک شجاع و چالاک ، با مهارت از یک نقطه به نقطه دیگری موضع تغییر می دهی و بازهم با چرخبال ها مقابله می کنی. حتی کار به جایی می کشد که تو با راکت سرشانه ی به سوی هواپیما حمله ورمی شوی و بالاخره چرخبال احساس خطر می کند و صحنه جنگ را به مقصد نقطه نامعلوم ترک می گوید. بدون شک جریان این صحنه سازی را همه از زیر سنگ ها نظاره می کنند و به تو آفرین می گویند. مسعود بدون شک ازیک نقطه این کارزار را تماشا می کند. بدین ترتیب، موقف تو نزد مسعود تثبیت می شود وتو می توانی دور بعدی مأموریت خود را بدون درد سر آغاز کنی!
من ( مشتاق) به یاد آوردم که این شخص، هیچ چشم ترس نداشت و درجریان جنگ ها، چپ وراست می جنگید و حس احترام دیگران را نسبت به خود برانگیخته بود. این نکته را باید قید کنم که من از بی مهری احمد شاه مسعود دربرابر وی دستخوش ظن و گمان شده بودم؛ اما به روی خود نمی آوردم.
مسعود برایم گفته بودکه این فرد بسیار خطرناک است. حتی ازآنانی که به هدف ترور من می آیند. او استخوان شکن است و به همین سبب، وظیفه رسیده گی به پرونده اش را به تو واگذاشتم. مسعود همچنان گفته بود که این فرد دو سه نفر از مجاهدان را نیز با مهارت خاص، به خاد تسلیم داده است. فکر کردم: من چطور خبرندارم؟
این بخش اطلاعات مسعود واقعا برای من به حیث رئیس اداره اطلاعاتی جبهه، شرم آور بود.
ازین فرد پرسیدم : بعد از آن که دور اول پلان رئیس خاد عملی می شد وتو به لحاظ اعتماد، صداقت و شجاعت درجایگاه بلند تری قرار می گرفتی، چه وظایف بعدی برایت سپرده می شد ؟
مظنون جواب داد:
وظیفه بعدی من، خیلی ساده، نا محسوس و به ظاهر بی اهمیت بود. من پس ازآن که از مرتبه واعتماد بلند برخوردار می شدم، وظیفه داشتم که خیلی ظریفانه، میان دو فرمانده ، دو ریش سفید محل و دو مولوی جبهه اختلاف بیاندازم و از پیشرفت وعمیق ترشدن این اختلافات نظارت کنم. ایجاد اختلاف و بدبینی میان دوفرمانده جنگی بسیار مهم است. همچنان نفاق افگنی بین ریش سفیدان دو منطقه درشرایط جنگ و بدبختی، به آسانی حل نمی شود. درین میان، انشقاق میان علمای دینی که شعور وروان مجاهدان را دردست دارند، یک مسأله حیاتی است. خاد دولت، روی این سه مسأله بسیار حساس است و بدون زحمت سرمایه گذاری می کنند. رئیس خاد به من گفت که بدون اجرای این پلان ، مسعود را به هیچ طریق دیگری نمی توان درهم شکست ویا منزوی کرد.
مشتاق اضافه می کند:
این برنامه بسیار تکان دهنده بود. مسعود که جریان بازجویی را از طریق من دنبال می کرد، گفت: ملتفت شدی که این شخص چه نقش ترسناکی را بازی می کند؟
جرئت نکردم از مسعود سوال کنم که سررشته مأموریت این شخص را چه گونه کشف کرده بود؟ اما او خود اشاره کرد که از آغاز کار، به کمک شبکه های خاص ازماجرا اطلاع داشته و مأموریت خاموش وی را دنبال می کرده است. مسعود گفت:
این فرد درایفای نقش خود واقعاَ موفق بود؛ اما تقدیر وی حرکت معکوس داشت، زیرا من از نقطه حرکت تا این جا،( به جزیکی دومورد) او را در کنترول خود داشتم. از نظر مسعود، مقابله با این مهره ها، به مراتب مهم تراز جنگ با شوروی بود. او گفت:
برای دولت کارمل، اختلاف اندازی و صف شکنی بسیار حیاتی است تا این که موفق شوند یکی دونفر را ترور کنند. از دست رفتن فرماندهان و سایر فعالان جنگی، قضیه ی است که می شود آن را جبران کرد؛ اما آن چیزی را که این شخص می خواست به انجام برساند، هرگز جبران شدنی نیست. من ازهمین نکته نگران هستم.
وقتی دوره تحقیقات پایان یافت از مسعود در مورد این شخص خواستار تعیین تکلیف شدم. این بار قطعاَ اطمینان داشتم که مسعود، شورای علما را فرامی خواند تا مطابق به آئین شریعت که درجبهه روی آن تأکید می شد، برای فرد مظنون مجازات مرگ صادر کند.
مسعود گفت: نیازی به این کار ها نیست. مبارزه ادامه دارد. این وقایع نیز دوام خواهد داشت. کاری کن که توبه واستغفار کند و چند روز بعد رهایش کن که برود. خودش می فهمد که دیگر نمی تواند نقش بازی کند. مدتی بعد بی آن که من وتو از وی بخواهیم که از صحنه خارج شود؛ خود به خود راه خود را پیدا می کند و ناپدید می شود.
وقتی به اتاق تحقیق آمدم، دستور مسعود را برایش ابلاغ نکردم؛ اما خودش پیوسته توبه وندامت کرد و مدتی بعد، در حالی که از تصمیم مسعود دلخوربودم، آزادش کردم.
کاکا تاج الدین که به حیث "سایه مسعود" شهرت داشت، می گوید که ازین ماجرا هیچ اطلاعی ندارد. تاج الدین روایت تازه ای به دست می دهد که ممکن است، میان این دو حادثه، از حیث مضمون و نحوه حدوث وقایع، شباهت های طبیعی وجود داشته باشد. او می گوید:
دراول سال 1360 خورشیدی فردی به نام داراب از روستای رحمن خیل پنجشیر برای دیدن مسعود به جبهه آمد. او گفت؛ روابط نزدیک با شبکه های جاسوسی کا، بی،بی دارد و می تواند درامر جهاد و مبارزه مردم بر ضد اشغالگران کمک برساند. مسعود چند بار با وی به طور سری دیدار کرد. او به داراب گفت:
گزارش ها را مستقیم برای خودم بده!
داراب مردی قد بلند، جسور وفوق العاده هشیار بود. او درگذشته، افسر دوره سلطنت بود اما بعد ها از وظیفه افسری منفصل شده و سرگرم کار تکسی رانی بود. او با روس ها به طور مستقیم رابطه داشت و می توانست بدون مانع، اجساد شهدای مجاهدین اهل ولایات شمال را در موتر خود از پنجشیر به شمال منتقل کند. مسعود در چند دور تماس با داراب، به وی مأموریت هایی را محول کرد. او از انجام چند مأموریت پیروزی به در آمد. اگرچه توجه مسعود به داده های اطلاعاتی داراب روز تا روز افزون شده بود، اما سامانه فعالیت های وی درخارج از پنجشیر را با دقت تحت نظر داشت. آخرین باری که داراب درسال 1361 به پنجشیرآمد، گزارش تکان دهنده ای را برای مسعود افشا کرد که همزمان شک و تردید مسعود را نیز نسبت به خود تکمیل کرد. وی به نقل از مواد سری اطلاعاتی کا،جی، بی خطاب به مسعود گفت:
کا،جی، بی پلان دارد که ترا با استفاده از نزدیک ترین افرادی که از اعتماد کامل تو برخورداراند، ترور کند. درگزارش های کا،جی، بی قید شده است که تو از سوی یک دسته از افراد چشم آبی که ترا از نزدیک همرایی می کنند، کشته می شوی!
مسعود پرسید:
یک گروه از افراد چشم آبی؟
داراب جواب داد:
آری! اما من تا کنون موفق به کشف نام های این افراد نشده ام.
نکته جالب درگزارش داراب این بود که افراد کلیدی مسعود درآن زمان، کسانی بودند که چشمان آبی داشتند. به شمول خودم ( تاج الدین)، بسم الله خان ( رئیس ستاد ارتش کنونی افغانستان) مهندس کمال و شاه نیاز، همه چشم های آبی دارند!
مسعود پرسید:
چه گونه عمل می کنند؟
قرار است که هنگام خواب ترا ترور کنند... احتمالا این کار به تحریک همین افراد، به وسیله بادیگارد های مسلح خودت انجام می شود!
داراب با لحنی پرطمانینه، از باشی امیر و باشی سعدالدین که از چهره های بارز اطرافیان مسعود بودند، نیزبه عنوان افراد ارتباطی کا،جی،بی نام برد. مسعود مثل همیشه هیچ واکنشی از خود ظاهر نساخت و مأموریت تازه ای را برایش سپرد. حالت خطرناکی پیش آمد. تولید بی اعتمادی میان مصاحبان "چشم آبی"مسعود به معنی فروپاشی هسته رهبری جبهه بود. مسعود با زیرکی سعی کرد که دیگران ازین گزارش آگاه نشوند.
داراب ظاهراَ برای اجرای مأموریت تازه از پنجشیر بیرون رفت. او درمحاسبه های خودش، موفق شده بود که شبکه های مختلف مجاهدین را درموجی از اختلاف درونی فرو برد. ادعای وی درمورد سوء نیت چشم آبی ها به جان مسعود، سخت تکان دهنده بود و فضای بی اعتمادی را به وجود آورد.
مدتی بعد، مسعود برای داراب پیام فرستاد که برای اجرای یک مأموریت به پنجشیر بیاید؛ اما داراب ازآمدن به پنجشیر خود داری کرد. مسعود نتیجه گرفت:
داراب جاسوس زرنگی است که می خواست کمر ما را بشکند!
درسال 1362 نیروهای مسعود شهرستان اندراب را به تصرف خود درآوردند و سید منصورآغا فرمانده حزب اسلامی مشهور به منصور زنجیری از آن منطقه متواری شد. منصور آغا نواسه سید حسین ( وزیر جنگ دوره پادشاهی کوتاه مدت امیرحبیب الله خان کلکانی ) بود که از سوی نادر همراه با 12 تن از مقامات ارشد حکومت نه ماه حبیب الله اعدام شدند. بعد ها رابطه مسعود با فرمانده منصور روال عادی به خود گرفت. درهمین سال سیدمنصور آغا درتماس تلفنی با مسعود به طور تصادفی از بازداشت یک جاسوس به نام داراب در سالنگ شمالی خبر داد وگفت که یکی ازمجاهدان وی به نام ربانی، یک جاسوس را به نام داراب بازداشت کرده است. مسعود با اصرار زیاد، از منصور خواست که داراب را به نفرات وی تحویل دهد. وقتی داراب را به پنجشیر منتقل کردند، مسعود با چهره عبوس، موارد جرمی او را برشمرد وبی آن که حرف دیگری بر زبان براند، دستور داد که او را به دادگاه جبهه تحویل دهند. دادگاه جبهه داراب را به مرگ محکوم کرد. گفته می شد که داراب برخی از فعالانی را که قبلا مسعود به اومعرفی کرده بود که به حیث پیچ و مهره های اطلاعاتی در اداره های خاد درکابل، نفوذ داده شوند، به مأموران رژیم معرفی کرده و همه آنان به دام افتاده بودند. مسعود پیش ازآن عزیز نام یکی ازنزدیکان خانواده گی و یک فرمانده خود به نام "سرتمبه" را که در دره فراج در رأس یک گروه از افراد مسلح قرار داشت، به اتهام جاسوسی آشکار برای شوروی ها به دادگاه جبهه تحویل داد و همه آنان نیز به مرگ محکوم شدند. عزیز لحظاتی قبل از اعدام گفته بود:
آمرصاحب، من فقط به دیدن خودت آمده بودم!
مسعود درجواب گفته بود: لچک... می دانم برای چه کاری آمده بودی!
مسعود درباره این سه اعدامی گفت:
این ها پرونده های سنگین داشتند که به هیچ صورتی مایه مدارا واغماض نبود. مثلا فرمانده سرتمبه بی هیچ ملاحظه ای، بالای یک دختر جوان تجاوز جنسی کرده بود و با شبکه اطلاعاتی شوروی نیز از نزدیک رابطه داشت.
قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم | قسمت هفتم | قسمت هشتم
پيامها
11 آگوست 2009, 09:23, توسط جانان
عجب داستانهای فلمی برای شير پنجسير به دست تحرير گذاشته ميشود. که حتی اين زنده ياد شايد در ارمگاه خويش نيز انگشت حيرت بر دهان برد. توبه توبه توبه
11 آگوست 2009, 14:32, توسط چرخروزگار
برادرعزیزآقای مامون سلام گرم برای تان میفرستم،
این رامی پزیرم نویسنده زبردستی هستی،میتوانی بسیاری چیزهارا نه تنها عینی بلکه خیالی هم ترسیم کنید ؛درین عرصه بنظرم شکی نیست.
اما چه فایده ازین داستان سرایی که احمدشاه مسعودچنان زرنگ بود جاسوس هاراازدوربوی میکشیدوسرانجام سرنوشتش رامعین میساخت.این خینه بعدازعیدکنون راستی چی بدردمی خورد.فرجام همان بوی تیزش هیچ بدردش نخورد.این قهرمان سازی که شمااز زبان این وآن میتراشی درمورداو بگمانم کارسازنیست.
تاجایی میدانم ازترس بسیاری افرادمنطقه اش رابدون اینکه برچسب خادیستی زده باشد؛بزورهمین افرادی که خودتان حالاهمرای شان به پای مصاحبه نشسته ایدتیرباران کرد.
پس عاقلانه تراین نبودبادل فراخ وبازش همان دوسه نفری که نامبردید
احمدشامسعودبه دادگاه اش معرفی خواهان زنده نگهداشتن ایشان میشد یعنی آنهاراقیدمیکرد؛امروزبدان می بالیدی.
مامون عزیز،
خودتان ازمن کرده بهترمیدانیدوازآن منطقه استیدمسعودازترس وخود
خواهی هرجنبنده ضدشوروی همان دیاربویژه سرش کلامیگذاشت،به کمک یک مشت افرادوابسته اش به جوخه اعدام میفرستاد.
ازین رواگرشما یک ژورنالیست مستقل وآزادیخواه استیدلطفن بسیاری چیزهای ناگفته اوراوحتااشتباهات جدی اش را جهت عبرت روزگاربنقد بکشید؛تاهمه بدانند،درغیرازآن سرآب رفته دیگرجوی نزنید.
بااحترام
11 آگوست 2009, 15:11, توسط جلال ابادی
به همه سلام ، باز هم همان مشتاق و همان کاکا تاج الدین، خوب توجه کنید شخصی که از طرف خاد به پنجشیر پرتاپ شده بود و سه تن از مجاهدین برجسته که در داخل رژیم و یا در تحت تسلط رژیم کار میکردند از طرف این شخص به دستگاه خاد سپرده شده بود و این شخص الی اکنون زنده است، ایا منطق انسانی این را قبول کرده می تواند که در شرایط جنگ در صورت اعتراف ان شخص باز هم زنده بماند؟
و اگر فرض کنیم که وی زنده مانده ایا در حق مجاهدین سربکف و در حق رزمندگان ازادی خوا این یک جفا و خیانت نیست؟
فکر می کنم همه چیز تحت عناوین قومی تحت امر احمد شاه مسعود در پنجشیر به پیش برده می شد و مبارازت این مرد تنها و تنها در ان وقت برای شهرت واهداف شخصی بنا یافته بود.
زیرا در وقتی که در کل کشور مجاهدین می رزمیدند احمدشاه مسعود با اردو چهلم شوروی اتش بس امضا نموده بود، ایا با دشمن که در کل کشور خون مردم بی گناه را جاری کرده بود اشتی لازمی است که یک هموطن در خون غرق باشد و دیگر در اشتی؟
در ان زمان در یک دقیقه صدها انسان از طرف اردو ظالم چهل شوروی به شهادت رسلنیده می شد و احمدشاه با روابط دوستانه و اشتی جویانه با اردو چهل ادامه می داد که این روابط ان تا مرگ ان باقی ماند>
دوستان شما فکر کنید که در مدت نو سال تجاوز شوروی دو میلون انسان بی گناه این مرز و بوم از طرف اردو ظالم و وحشی چهل شوروی به شهادت رسانیده شده است شما این دو میلون شهید وطن تانرا تقسیم نو سال کنید دیده می شود که در ان زمان در یک دقیقه صدها انسان بی گناه این وطن از طرف این وحشی صفتان به شهادت می رسید و در ان زمان که خون ملت جاری بود این ببر کاغذی با اردو چهل اتش بس داشت.
مامون اگر جرات انرا دارید که از این روابط با اردو چهل که قهرمان شما داشت اگر از کاکا تاجالدین چیزی شنیده باشید بگوید.
در غیر ان به گفته بچه سقاو بروید با قند چای تانرا نوش جان کنید و ما را فراموش نکید که دوستت تان دارم.جلال ابادی
جلال ابادی
14 آگوست 2009, 03:15, توسط جلال ابادی
بیننده های عزیز کایل سایت.چه کنم که اقتضای طبیعت بنده شده است.متلی است که کور هم میفامه که دلده شور است از شما چه پنهان کنم من هم میدانم که رزاق مامون بهترین نویسنده است اما من بنا به عوامل مختلف از آن جمله وابستگی ام به جناح سیاسی مخالف مامون و مسعود و یک اندازه تعصب که آن هم ناشی از همان نظام قبیله سالاری و برتری جوئی قبیلوی است از هر وسیله ممکن در بدنام ساختن این دو استفاده مینمایم.من میدانم اگر ....م را هم پاره کنم نویسنده ء در حد مامون بار نخواهم آمد. این را هم خوب میدانم که به هر اندازه که من مسعود را بد بگویم به همان اندازه گراف محبوبیتش بالا میرود چون خواننده بوی مشمئز کننده تعصب قومی را در کامنت های من به خوبی حس میکند.باور کنید که من بی وجدان نیستم و اگر هم باشم گاه گاهی به سراغم می آید.بیائید یک حقیقت تلخ را برایتان بگویم.یک روز در مورد مسعود یک کامنت میدادم و درجریان نوشتن کامنت کلمات زشت و رکیک را علیه اش بکار بردم در همین اثنا همین وجدان بی وجدان یه سراغم آمد و یک شعر فارسی را در دهنم زمزمه کرد - نمیشود سخن پست فطرتان مشهور-بلند نیست صدا کاسهء سفالین را....
نمیدانم چه چرندیات مینویسم اما آنچه نوشته ام باور کنید در حقیقت در همان لحظه ی نوشته شده است که وجدان ام با من بود اما چکنم که اقتضای طبیعت ام این است باز هم ممکن علیه ایشان بنویسم اما بیاد داشته باشید این وجدان لعنتی باز هم به سراغم خواهد آمد. از شما چه پنهان وجدان من هم خاصیت برق های کابل را دارد گاهی می آید و گاهی نمی آید.
14 آگوست 2009, 12:26, توسط جلال ابادی
به همه سلام ، در بالا بنام جلال ابادی خود مامون بیچاره از چرندگویی خود دفاع نموده است.
اگر شهامت انرا دارید در اصل موضوع که من نوشته ام چیزی بگوید؟
دوستان،در یک یک دیدار احمدشاه مسعود با موسفیدان غزنی و زابل گفته بود که من پشتون و از قوم نورزی تر کی هستم و برای موی سفیدان یک یک رادیو و چند چند لیک افغانی هم داده بود و گفته بود که من پشتون هستم از من دفاع کنید.
قدوس کاکا مسعود گفته بود که پدر کلانم از منطقه (ده بید) تاجکستان به افغانستان امده اند.
حال شاگرد وفادار ان عبدالله عبدالله خود را پشتون معرفی نموده است و مردم را می خواهد فریب بدهد.
در سایت تول افغان شجرنامه عبدالله عبدالله ذکر شده است که چنین امده است( پدر و مادر عبدالله از پنجشیر بوده است، باساس روایت برادر ناسکه عبدالله عبدالله جنرال عبدالطیف که هرگز در کنار عبدالله دیده نشده است می گوید که مادر عبدالله از پدر عبدالله طلاق گرفته و بعدا با محی الدین ننگیال توخی عروسی نموده است،ننگیال توخی اصلا از ولایت زابل ولسوال سیوری می باشد در وقتی که هاشم میوند وال در انجا ولسوال بود با محی الدین اشنایی حاصل نموده و بعدا انر به کابل اورده و در شاروالی مقرر نموده بود وقتی پدر و مادر عبدالله غرض حل و فصل جایداد به شاروالی امده بودند در ان وقت محی الدین به وی معرفت حاصل نموده بعدا عروسی می نماید که در ان وقت عبدالله عبدالله یکنم ساله بود و ظاهرا در خانه محی الدین بزرگ شده است)
اگر شمایان جرات انرا دارید از حقایق زنده صحبت کنید و اگر از پرتوکول احمدشاه مسعود با اردو چهل و روسها چیزی نمی دانید از کاکا تاجالدین پرسان کنید، اصلا شمایان از اهلیت اداره یک ولایت هم نستید و کجا مانده اداره یک کشور البته از شما هدف ما شورای نظار است، با چل و فریب نمی شود و دروغ خوب نیست کسی که به ملت خود دروغ می گوید اصلا مردم خود را دوست ندارند اگر دروغ جای را می گرفت امروز عبدالله افشا نمی شد ، برای ما همه و همه مردم افغانستان شریف و قهرمان بوده اند ما همه مردم خود را دوست داریم و این دوستی ما با دروغ و چل همرا نیست،ما وحدت و برادری می خواهیم نی دروغ و جهل یا دروغ و جهل تاریخ ساخته نمی شود که کاکا تاجالدین می سازد
زنده باد مردم شریف و قهرمان افغانستان
جلال ابادی
11 آگوست 2009, 19:11, توسط زرنگار ۳۹ )
اقای رزاق مامون با ســـــر دادن جفنگ و ســــــفســـطه های خيالی در نظر دارد به کمک مالی ( بنياد مســـــعود ) از بزبزرگ ( امير ارســـــلان ) بتراشـــــد ، بارک الله !!!
در ســــيســتم کاری وزارت امنيت دولتی به ارتباط « احمد شاه مسعود » کدام اولويت خاص نداشت بخصوص بعد از انکه شــــــورای نظار تحت رهبری « آمر مسعود » در کوهلاب تاجکستان با فرمانده قوای ( 40) ارتش سرخ مســــتقر در افغانستان عقد پرتوکول همکاری ، اتش بس ، تامين امنيت قطار های نظامی و اکمالاتی شوروی از مسير راه سالنگ الی جبل سراج ، مقابله با باند گروپ های حزب اسلامی در اين مسير . اکمال تجهيزات و مواد ارتزاقی شورای نظار توسط قوای (40) رهای زندانيان شورای نظار از بند . وو ۱۲ بند ديگر همکاری باعث گرديد که شورای نظار ديگر به يک قوای جديد و يک الترنتيف بعدی رژيم داکتر نجيب الله برای کرملين تبديل گردد .
و امروز ديگر روشن گرديده است که مسوولين رهبری وکليدی شورای نظار به مثابه
[ رفقای پکول پوش ] نزد استخبارات روسيه از سالها قبل وجود داشته که در بازی اپراتيفی مسکو جناح ببرک کارمل تحت رهبری محمود بريالی را با شورای نظار متحد ساخته با استفاده قوای نظامی دوستم، مومن ، منصور نادری رژيم داکتر نجيب الله را سقوط داده جايش را از بقايای پرچم . شورای نظار .جنبش شمال و حزب وحدت پر ساخت که باعث خشم پشتون ها گرديده کابل به ويرانه تبديل گرديد و هنوز که هنوز است افغانستان در اتش جنگ ميسوزد .
وزارت امنيت دولتی اطلاعات مربوط به ( زاغ ) که مسعود بود توحيد برای معاون اول جنرال يار محمد برادر فريد مزدک فعلأ مقيم المان و به معاون دوم جنرال باقر فرين محسنيان فعلأ مقيم يا پنهانی سويدن تقديم ميداشتن .
چون جنرال يار محمد از سال 1980 عضويت باند شورای نظار را داشت و به ارتباط اين روابط موصوف توسط روس ها ارتقا داده شد و از يک ادم بی سواد .نادان . کودن . بازاری اپتدا ريس اداره(7) بعدأ معاون اول وزارت امنيت دولتی ساختن موصوف در توافق با روس ها همه روزه اطلاعات را برای شخص « مسعود » ارسال ميداشت و همکاران ( خاد ) را که در شورای نظار نفوذ نموده بودند افشــأ و انها توسط تاج الدين .مشتاق . بريالی .داود قسيم به شکل وحشناک به قتل ميرسيد .
و جنرال باقر فرين که از تحصيل کرده های روسيه بود و مغز .شرف .وجدان .ضمير وغيرت او به روس ها قبلأ فروخته شده بود نيز يک شبه از مديريت ۴ رياست خاد مزار شريف به رياست خاد مزار شريف رسيد و بعد از مدت به گونه سوال برانگيز ريس اداره[4) و در اندک زمان معاون وزير مقرر و خانمش نور ضيا فرين در دفتر مرکزی (K.G.B) مقيم کابل وظيفه خاص و راســــأ داشت . اين دلقک (k.g.b) نيز از جانب روس ها وظيفه داشت تا باند شورای نظار شاخه عبدالعلی مزاری را از گزند ( خاد ) ( اردو) و( پوليس ) حفظ دايمأ اطلاعات که منجر به عمليات های بزرگ ميگرديد يک روز قبل توسط جنرال يارمحمد وجنرال باقر فرين به « مسعود » « مزاری » خبر داده انها قبلأ اماده و يا تغير جهت و ادرس داده اگنت ها افشأ به قتل ميرسيد . که تنها در سال ۱۹۹۱ به اثر افشا گری يار محمد و فرين « مسعود» ۲۶۸ اگنت « خاد » را در منطقه
چاه آهو به شهادت رسانيده است . با احترام ( زرنگار ۳۹ )
12 آگوست 2009, 01:40, توسط jaghori
dastani jalib khandani bod tashakor tashakor
13 آگوست 2009, 09:42, توسط بينا
اقاى رازق ماموند نويسنده ارجمند.راستى شما حقايق تلخ را به رشته تحرير دراورده ايد.منكه تحقتق را درزمان امينى هاى فاشيست كه اكثر اين فاشيستان از بكتيا وخوست بودند كزشتاندم.ازان سخت نفرت درم و هم ازان روز ازين كركسان جبون وحشى سياه جرك و شبشى.وهم ازين مشتباه فاشيست منياك هم.وهم ازين علماى بيدين بيخدا وبى جلوكه كوركورانه فتوا ميدهند نفرت دارم.اين علما جاهل از محبت هيج نميدانند تنها از يك جيز برهستند كه او عبارت از نفرت است.شايد شكم ونفس خبيث علت شده باشد كه اين علماى بيدين بالاى قران با بكزارند.اى ملاهاى جبون شما را جه كزيده ...دين اسلام دين محبت است دين انسانيت است .شما جرا از دين اسلام رابر جر كرديد هركدام هرطرف كش ميكنيد.التبرو منالتاوان ولوكانه دوقاته.به ظالمى جرا نميكوييد كه ببخش خشم خودرا فرونشان نزن نكش خراب نكن.صد افصسوز كه كناه شما بسيار كبير خواهد بود.ما سبكساريم از لغزيدنما جاره نيست...عاقلان با اي كرانسنكى جرا لغزيده ان.
13 آگوست 2009, 17:14, توسط جلندر دره یی
میگویند در هر دروغ حقیقت هم نهفته است، بطور مثال سلسله دروغ پردازی های که توسط جناب رزاق مامون برای اثبات قهرمانی های «پشکک هفت دم» نوشته میشود اگر از یکطرف بسیار مضحک و خنده آور و برابر با سناریوی سریال دولهن، دور از واقعیت و خیال گونه است؛ اما از جانب دیگر ناخود آگاه و خلاف اراده و خواست دستور دهندگان این سناریو، در لابلای آن بعض حقایق نیز برجسته میشود؛ از جمله اعترافات شکنجه گر معروف بنام مشتاق نافکش و قتل افراد مخالف مسعود گویا توسط محکمه ساخته خودش. اما آنچه بسیار جالب بنظر میرسد این بخش نوشته است که گویا مسعود «از سوی یک دسته از افراد چشم آبی» که اورا از نزدیک همرایی می کنند، ممکن بقتل برسد. سوال خلق میگردد که آیا در جمله حواریون مسعود در آخرین روز های زندگی اش ازین چشم آبی ها کسی موجود نبود، مگر همین داکتر عبدالله دارای چنین چشم های آبی نسیت. آیا نقش که امروز داکتر عبدالله در صدد اجرای آن است و یا برایش داده میشود؛ ادامه وظیفه وی بعد از قتل مسعود نست.امید است آقای مامون در این بخش نیز زحمت کشیده و رد پل قاتلان پشک هفت دم را جستجو کند. زیرا این بخش ارزش و اهمیت بیشتر دارد تا ذکر افسانه های منسوب به دوران حیات آن . جلندر دره یی