زنان قربانیان دین، فرهنگ و... در افغانستان
تا وقتيكه يك زن نمي داند ،مي گويند به همين كه داري راضي باش ،اما وقتي كه زن دانست به آنچه كه حقش است راضي خواهد شد . زنان كشورما ازقرن ها است كه ملعبه سياسي ارتجاعي ترين بينش ها است . آنها رادرحد نازلي از فهم و آگاهي نگهميدارند ،تا آنچه راكه حق شان است نخواهند براي حق طلبي درجوارمردان عدالت پسند كشورقراربگيرند .
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تا وقتيكه يك زن نمي داند ،مي گويند به همين كه داري راضي باش ،اما وقتي كه زن دانست به آنچه كه حقش است راضي خواهد شد . زنان كشورما ازقرن ها است كه ملعبه سياسي ارتجاعي ترين بينش ها است . آنها رادرحد نازلي از فهم و آگاهي نگهميدارند ،تا آنچه راكه حق شان است نخواهند براي حق طلبي درجوارمردان عدالت پسند كشورقراربگيرند .
ميخواهند زن را خارج ازمحدوده ي انسانيت نگهدارند ودايره ي زن بودن رابرايش كافي قلمداد كنند درحالي كه اگرزن را دردايره ي انسانيت وارد نسازيم و فقط محدوده ي زن بودن را كه درمواردي تعصبات برايش معين كرده كافي بدانيم ، ممكن است آنهم با تلاش زياد حق زن را برايش اعاده كنيم نه حق انسان را .
زن طالب حق انساني اش است . همه ي ضايع كنندگان حقوق انساني زن ،به زن بودن زن باوردارند ، هم زن ستيزان زن را زن مي دانند و هم زن باوران اين اعتقاد را دارند ، دراينجا همه توافق نظر دارند ، آنچه مهم است و بايد مورد پذيرش قراربگيرد ، اين است كه قبل از اينكه زن ، زن باشد انسان است ، به حق زن به عنوان حق انسان بايد احترام شود ذات زن خود را دردايره ي محدود زن نشان نمي دهد ، آنچه با حروف ريزبرروح زن نوشته شده خواندن آن مشكل مي نمايد .
وقتي خوانا مي شود كه با حروف درشت درزندگي سياسي و اجتماعي ، زن را به نام انسان بخوانيم . براي رسيدن به حق وآزادي زن نبايد سد هاي سديدي ايجاد شود كه قابل عبورنباشد . بايد سد ها شكسته شود و بايد مرد وزن به نام انسان هاي عدالت پسند وظلم ستيز اين سد ها را بشكنند .
آنچه دربرابراين منطق مقاومت ميكند تعصب است و آنچه كه تعصب را توجيح مي كند جهل است و آنچه راكه جهل ايجاد مي كند شقه شقه كردن انسانها است .
“انسان، انسان است سياه و سفيد ،زن و مرد هم نمي شناسد ،انسان عالي مقام (به مفهوم معنوي ) ،انسان دانشمند ، فداكار، شجاع وغيره داريم . اما به طور كلي همه انسان هستند و حق انساني شان بايد محفوظ باشد .
زنان كشورما بايد تلاش كنند كه بربدترين ميراث گذشته يعني جهل و ناآگاهي غلبه كنند تا برتعصبات ناشي ازآن فائق آيند و بتوانند حق خواهي و حق طلبي را درجامعه متبادر بسازند ،درغيرآن تازماني كه زنان كشورندانند، به آنچه دارند رضايت ميدهند و حق واقعي كه همان حق انسان است تأمين نخواهد شد .” گاهي و به مناسبت هاي گوناگون از مقام زن تجليل مي گردد ، به ويژه درسالهاي اخيرتعداد نهادهايي كه داعيه ي دفاع ازحقوق زن رادارند افزايش يافته و صداي حق خواهي براي زنان بلند و گوياترشده است .
اين صدا ها هم براي كشوروهم براي زنان مفيد و مؤثر است ،اما نمي تواند كافي باشد ،متأسفانه تعدادي ازاين نهادها براي رسيدن به نان و آبي تمثيل كننده ي دفاع ازحقوق زنان مي شوند . هدفشان رسيدن به اميال و آرزوهاي مادي است ، دلسوزي شان نسبت به زنان كشوربه طورواقعي محلي ازاِعراب ندارد .
اگرپول وافري كه ازاين بابت نصيب شان مي شود متوقف گردد زن ستيزي شان گل مي كند. اين نهاد ها راهكارهايي را ارائه مي دهند كه گويا درجهت تنوير افكارزنان سودمند است و گشايشي است درارتقاي سطح فكري زنان ، به هيچ وجه چنين نيست و نمي تواند جهشي درذهنيت نسبتا تاريك زنان كشوروارد كند . طرح ها و برنامه هاي شان راهبردي نيست ، اين برنامه ها مقطعي ، كم دوام و زود گذر تشكيل مي گردد به اين معني كه در شش ماه ازاِِرائه ي يك وركشاپ آنهم يكروزه بدون برنامه و توسط افراد غير كار شناس ، هيچ گرهي از مشكل زنان نمي گشايد . تربيت ، يك امر متداوم و پيگير است و پروسه اي است طولاني كه طي اين روند، قضايا توسط افراد خبره و با تجربه تدريس مي شود ، ايده ها در پيوند با عمل ممارست و تمرين مي گردد و زنان در امر ياد گيري مشاركت فعال دارند .
درنتيجه زنان كشور ما بايد بدانند كه هيچكس نمي تواند ،جز خودشان و مردان شرافتمندي كه قلب شان براي ترقي و پيشرفت مي تپد كاري انجام دهند . دركشورما هيچ وقت اتفاق نيفتاده كه بحث حقوق وآزادي زن تعميق پيدا كند هميشه زنان اين سرزمين دچارجنگ مغلوبه شدند ، اتفاق نيفتاده كه حق اعاده شود و نوري بتابد تا زنان كشوراحساس كمبود و كاستي درروابط شخصيت انساني و حقوقي شان داشته باشند . زنان باتجربه كه خودآموخته اند و به بهاي گزافي نيزبه دست آمده مي دانند كه هيچ كس ديگري و هيچ طرح و برنامه ريزي ديگري و هيچ تبليغ و نويد ديگري نمي تواند روشني را به روزگارسياه شان بتاباند ،چنانچه طي مدت زيادي كه حقوق و آزادي زنان ورد زبان ها شده مصارف زيادي هم دراين ارتباط هزينه گرديده است، زنان كشوربهبودي اي را به حال فلاكت بارشان مشاهده نكرده اند ، خشونت دركشورما افزايش يافته تعدي عليه زنان گراف صعودي را مي پيمايد ، خودسوزي ها كاهشي نداشته كه هيچ بلكه فزوني نيزدارد و غيره . شايد تاريخ جنبش زنان يكي ازخواندني ترين تاريخچه هايي است كه هم مردان و هم زنا ن مي توانند به آن مراجعه كنند و ببينند كه جوامع انساني اعم ازكشورهاي پيشرفته و درحال توسعه وعقب نگهداشته شده ، نقش زنان را چگونه تبارز داده اند و اين نقش چگونه درپيشرفت اجتماعي و اقتصادي و به طوركلي درتوسعه ي كشورها مهم بوده است
درجامعه اي كه نيمي ازجمعيت آن هيچ پنداشته مي شود و حقوق آنان تلف مي گردد نمي تواند آن جامعه ادعاي پيشرفت و ترقي داشته باشد . امروزه درجهان ميزان تعالي و رشد جامعه را ازميزان آزادي زنان آن جامعه مي سنجند ، نمي شود جامعه اي ادعا كند كه به طرف توسعه وتعالي درحركت است ولي به حقوق وآزادي زنان التفاتي داشته باشد ،عدم توجه به آزادي و حقوق زنان ضد فرهنگ است كه رژيم هاي گذشته اين ضد فرهنگ را نه تنها تحمل كرده اند ، بلكه گسترش نيز داده اند .
امروززنان و مردان كشورما نبايد به آن تمكين كنند و به دلايلي كه نه شرعي و نه قانوني است ازآزادي ورسيدن به حقوق شان چشم بپوشند دولت ها در مناسبات خويش با كشورهاي ديگرهميشه ازمنافع ملت ها دم ميزنند و درداخل ، خود را مدافع بلامنازع ملت مي دانند اما درسياست هاي داخلي شان بدترين وناروا ترين تعدي و احجاف رابه حق زنان احمال مي كنند و زن را جزء ملت نمي دانند داوطلبان كرسي پارلمان درآستانه ي انتخابات همه زن محورمي شوند و خودرامدافع پروپاقرص زنان معرفي مي كنند زماني كه مجوزعبوربه پارلمان راكسب كردند و وارد پارلمان شدند حتي قوانيني برضد آزادي و حقوق زنان به تصويب مي رسانند
همه ي مردان به اين فرموده ي محكم و خدشه ناپذيركه « بهشت زيرپاي مادران است » اذعان مي كنند ، اما عده اي عملا زمين را زيرپاي مادران به جهنم تبديل مي نمايند .
نقطه ي عطف اين است كه عده اي اززنان با تكيه برايدئولوژي ايكه خود آن را نشناخته اند زن ستيزمي شوند بدترين ستم هارا به حق زنان روا مي دارند و حرمت خويش را نيز به عنوان زن حفظ نمي كنند . زنان كشورما بايد توجه كنند كه هيچ كس به اندازه ي خودشان به زنان محروم وطن دلسوزي ندارند ، به دست خود و به همت خود و با تكيه برسائرزنان و مردان باعزت وطن بايد به طرف احياي حق و آزادي بروند .
پيامها
3 نوامبر 2010, 08:57, توسط Faryad
جویای عزیز؛ احترام بشما. سلامتی وتوانمندی شما درامر پیشبرد تحصیل وارایه مطالب بیشتر؛ را آرزومیبرم! رهایی یافتن ازقید ستم ومظالم اجتماعی ؛ نیازمند رشدوبیداری افکاراست . این را تاریخ بخوبی بما میآموزد که کسب کوچکترین امتیازوسهولت درامر زنده گی میسرنبوده ؛ مگراینکه مردم بخود آگاهی ورشد فکری رسیده وآگاهانه درامرچگونه زیستن خویش دخالت گر وذینقش بوده اند. بدون تعارف من این امرمهم را ازلابلای نوشتار شما درآینده نزدیک میسر وممکن می بینم . براین باورم که سرزمین هرات باداشتن سرمایه های انسانی چون شما دورنمایی خوبی را پیش رو دارد . آمار بالایی خوسوزی میان زنان ودختران درهرات نشانگر عصیان دربرابر نابسامانی وجهل است واین رویداد درعین تآسف باربودنش حکایت ازباروری کیفیت ها وآگاهی درمیان زنان آن جامعه دارد. فقط میخواهم این را به عرض بره سانم که سیه روزی ومصیبتی که زنان جامعه ی ما با آن دست وگریبان اند ؛ اساسآ مشروعیت ومجوز خود را در ایدیولوژی حاکم برجامعه (مذهب ودین ) جستجو وکسب میدارد . لذا در تقبیح ونقد وضعیت حاکم ؛ ایدیولوژی زن ستیز اسلام را نیز نباید فراموش کرد . بنظرم سنت حاکم برجامعه باجهانی شدن مناسبات وگشوده شدن روزنه آگاهی میان نسل کنونی درحال عقب نشینی ورنگ باختن است ! ولی آنچه که سوگمندانه دربرابر هرگونه پیشرفت وتعالی سد ایجادنموده وباوقاحت جهنم حاکم برزنده گی زنان درجوامع اسلامی را توجیه مینماید ! دین ومذهب است که مارکس خرمندانه آن را ) تریاک ( نامید. شاد وادامه کارباشید
4 نوامبر 2010, 15:30, توسط شبیر "کاکر"
محترم چوپان!
شاید یکی ازهمان مردان عدالت پسند خودت باشی که باید زنانی مانند فرشته حضرتی درکنارت قرار گیرند وبرای بدست آوردن حقوق زنان هردو مبارزه دوامدار کنید ومرد دیگری مارشال فهیم خان است که واقعا ازحق حقوق زنان دفاع میکند بهرترتیب آنچه را که میخانی نوشتهء خانم زویا است که درجواب منیژده باختری نوشته است امید که فکرت را بیتشر روشن سازد.
بانوی عطا محمدی، نمیخواهم بشناسیام!
پاسخ به نوشتهی «بانوی شرقی؛ میخواهم بشناسمت!» از منیژه باختری
در همان لحظه اول که چشم به عنوان نوشته «بانوی شرقی؛ می خواهم بشناسمت!» میخورد این سوال هم در ذهن هجوم میآورد که کیست که میخواهد زویا را بشناسد؟ تکان میخوری که آه، او منیژهباختری است نه زنی نیمه باسواد خادی بلکه زنی در هیئت یک روشنفکر با اکتها و ادعاهای بسیار که در مدح عطامحمد جنایتکار مینویسد، در پی شناسایی زویا دشمن آشتیناپذیر میهنفروشان جهادی و پرچمی و خلقی و طالبی و نظام مافیایی شان است.
آیا خاد و مالکان منیژه باختری را ـ همانی که با ضیا رفعت، پرتو نادری، رهنورد زریاب، جاوید فرهاد و دیگر عمال رژیم ایران، چتلی عطامحمد را میخوردـ مامور شناسایی زویا از طریق نوشتن درباره کتاب زویا کرده اند؟
به «راوا» حملههای روسپیانهای هم به نامهای مردانه و زنانه شده و خواهد شد (به طور مثال نوشتههای نامردکی خادیـجهادی موسوم به مهدی نیک آئین و واواکی مشهور فرشته حضرتی) که پاسخ به آنها جز خوشحال ساختن حملهکنندگان بیمقدار، هیچ خواستی از طرفداران ما را برآورده نمیسازد. ما همزمان با انتشار این گونه حملات نامههایی گرفتیم حاکی از تقاضای موکد دوستان که از پاسخ به آن عناصر بپرهیزیم زیرا مشکل آنان ناروشنی در برخوردها و مواضع «راوا» نیست بلکه برپایه مرض شان (اتهامزنی بر «راوا» برای خشنود ساختن مافیای حاکم و رژیم ایران) است که در هر حال باید علیه «راوا» بجفند.
در برابر منیژه باختری هم میشد سکوت اختیار کرد. اما از سویی او در سطح و سیاق و سواد مهدی نیکآئین و امثالش در کابلپرس و غیره، به جنگ «راوا» کمر نبسته است. او با لقب «استاد پوهنتون» به میدان آمده و میخواهد «نبود» زویا را ثابت سازد تا خوشباشی خودش و کلیه انجمنیهای تسلیمطلب با عطامحمد و کل نظام ترکیده از جنایت و فساد حامدکرزی توجیه گردد. شاید در هیچ کشور دیگر جهان سومی این قدر خواری و معاملهگری روشنفکران با حاکمیت مافیایی را که در افغانستان است سراغ نتوان کرد. در ایران، فرزاد کمانگرها در قتلگاههای رژیم پرومتهوار میسوزند تا به مردم شان امید و الهام بخشند اما در افغانستان مشهورترین روشنفکران همچون سگهای رام زیر دست و پای جنایتپیشگان میلولند و به هر ذلت تن میدهند تا به عنوان پرزهای در ماشین خونپر جهادیـمافیایی جا گیرند. و «راوا» که همواره افشاگر و محکومگر این گرایش خاینانه بوده است، از سوی روشنفکران مذکور اتهام میخورد که «راوا» «با روحیهای کلاسیک از مبارزه (و با) همان "نگرهی چپ کلاسیک" خود را محدود کرده است.» (۱) و از سوی یک سینه چاک «بابه مزاری»، تهدید به بایکوت میشود! (۲)
به اعتقاد ما، مبارزه استقلالطلبانه و ضد طالبی از مبارزه با روشنفکران سازش طلب با بنیادگرایان و دولت پوشالی و طرفدار رژیم ایران، جدایی ناپذیر است.
ببینیم منیژه باختری درباره زویا و کتابش چه میافرازد:
«آنان وقتی در کتابها می خوانند که در سرزمین تروریزم و مواد مخدر، مردانی با لباسهای سنتی و ریشهای بلند، زنانی با چادری های آبی چرک سوخته، مردانی با پتلونهای کاوبای و کمربندهای زنگوله دار و موهای براق و زنانی با موهای رنگ شده با موبایلهایی که در دست دارند، در خیابانهای شهر ریخته اند، از شگفتی و هیجان لبریز میشوند و می اندیشند که افغانستان چگونه توانست بدون از سر گذشتاندن مدرنیته به پسامدرنیته گام بگذارد؟ آمیزههایی از تمدن با نمودهایی از سنت؛ بلی اینجا کابل است جایی که زویا روزهای بیشماری در آن نفس کشیده و گردبادهایش را بلعیده است.»
راستی منیژه خانم پرسان عیب نباشد تو که ظاهراً در پوهنتون استاد استی، چطور و به چه منظور سر و کلهات در جمع این جنایتپیشگان و جاسوسان در وزارت خارجه پیداست؟قلمفرساییای دروغ! در زمان نوشتن کتاب، در کابل مردان «کاوبای پوش و زنان با موهای رنگ شده و موبایل در دست» دیده نمیشد و افغانستان گورستانی بود با مردهشویان. منیژه باختری با ذهنیت خادیـجهادیش همه رادر آیینه خود میبیند. او نمیتواند تصور کند که در این خاک خیانت شده از ٣۰ سال به این سو، دخترانی چون زویا قد علم کنند و در حالی که او تا سطح ستایش از یک جلاد، شخصیت و قلماش را متعفن میسازد، زویاها به ادامه مبارزهای تزلزل ناپذیر علیه جنایتسالاران مذهبی و غیرمذهبی سوگند میخورند. در مخیلهی مداح جلاد عطامحمد، به هیچ وجه نمیگنجد که در غرب هستند نویسندگانی که افغانستان را به فاشیستهای خونخوار طالبی و جهادی خلاصه نکرده و به سوی دیگر، به سوی مردم و مبارزان نیز رو میآورند، به آن علاقه میگیرند و سعی میکنند هم زویاها را دریابند و هم کامبخشها را ولو با دیدگاههای شان کاملاً موافق نباشند.
منیژه عطامحمدی با حرکت از بدطینتی خودش نسبت به «راوا»، نمیتواند بفهمد که هر عضو «راوا» که در غرب سخن میگوید، زنی واجد کیفیت استثنایی معلوم میشود. زیرا نماد زن افغان عموماً زنان مرتجع حکومتی بوده اند که با کلمه طیبه شروع میکنند و حرفهای بیارزشتر و کوچکتر از شخصیت شان را با دعای سر دولتهای غربی و «من الله توفیق» به پایان میبرند و از طرف دیگر از آرایشگاه رفتن در نیمه راه دوبی، چانه زدن برای هوتل پنج ستاره، نپرداختن بل تلفنهای شان(۳) و... شرمی به خود راه نمیدهند. در مقابل، «راوا»ییها را میبینند با مواضع آشتیناپذیر و افشاگرانهی ضد خادی، ضد جهادی، ضد طالبی و ضد رژیم کرزی و تحلیل شان از اوضاع بر این مبنا. طبعاً تاریخچه «راوا» را هم به خاطر میآرند که رهبرش به شهادت میرسد و در مختنقترین شرایط تاریخ کشور علیه دژخیمان جهادی و طالبی و جنگافروزی امریکا، در پاکستان وکشورهای دیگر دست به تظاهرات میزنند که چندین بار از سوی بنیادگرایان طالبی و پلیس پاکستان به خاک و خون کشیده شده است؛ عکس، فلم و گزارشهایی از جنایتهای جهادیها و طالبان انتشار می دهند؛ پوسترها و استیکرها و غیره با مضمونی غیرسازشکارانه را بسیار وسیع پخش می نمایند و.... و البته کور نیستند و میبینند که در حالی که منیژه باختریها، مهسا طایعها، فوزیه کوفی، فرشته حضرتیها، فاطمه گیلانیها و... به عنوان سیاهسرهای با کمال تبهکاران جهادی به ستارههای رسانهها بدل شده و به مقامهایی میرسند، «راوا» نمیتواند فعالیت علنی داشته، نشریاتش را آزادانه پخش کند و خادیها برای ردیابی اعضایش در هر جا بو میکشند و....
در قاموس یک زن یا مرد تسلیمطلب و جاسوسپیشه که چیزی به اسم شرف و وجدان وجود ندارد، نکات بالا بیمعنا اند و باید به هر قیمتی ممکن، «راوا» و «راوا»یی را لجنمال نموده و هرگونه دشنام رذیلانه دهد. اما غربیان که اکثراً با ذهنیت مافیایی مذهبی و غیرمذهبی دمساز نیستند، به خود اجازه نمیدهند که اتهامات روشنفکران دولتی خاین و مرتد را بر ضد «راوا» جدی بگیرند، «راوا»یی که موضعاش علیه بنیادگرایان و صاحبان، مبین و ضامن ماهیت پاک و رزمندهاش است.
از این جاست که برای بسیاری پژوهشگران و نویسندگان غرب پدیده «راوا» و اعضای آن همیشه درخور تحلیل و بررسی بوده اند. به آن پیمانه کتاب و مقاله که درباره «راوا» نوشته شده است، درباره هیچ سازمان دیگر کشور نوشته نشده است.
4 نوامبر 2010, 15:42, توسط شبیر "کاکر"
یک مبارز افغان با در نظرداشت موقعیت کم نظیر جهانی «راوا» به وجد آمده و آن را پیشرفتی در مبارزه ضد بنیادگرایی میداند. اما منیژه باختریها که حس میکنند با موجودیت و افشاگریهای «راوا» زیر پای شان خالی و ماهیت شان به مثابه کنیزکان بنیادگرایان برملا میشود، بسیار طبیعی است که از هرگونه موفقیت «راوا» مارآسا پیچ و تاب خورده و افسار پاره کنند. حق دارند از صدای زویاها به خود بلرزند، زیرا آنان برای سرجنایتکاران دلبری مینمایند و خط سرخ زندگی زویاها عبارتست از مبارزه برای سرنگونی سلطهی سرجنایتکاران.
بانو عطامحمدی که زویا را در آیینهی خویش میبیند نمیتواند او را آن چه که هست قبول نماید:
«اما زویا کی است؟ همان ژاندارک ورقهای تاریخ؛ سایهیی از خیال و گزافهگویی؟ نقابی برای نقب زدن؟ یا دختر ساده دلی در چارچوب جسم که این همه ماجرا را از سرگذشتانده است؟»
«... سال ١٣٧١ بود. ـ همان سال سیاهی که مجاهدین عزیز که سالها منتظر شان بودیم برای ما مرگ و انفجار را هدیه دادند.... در آن روز های سیاه داشتن دختر جوان بار سنگینی بود که شانه های هیچ کسی تاب نگهداشت آن را نداشت.»
(«یاد نبشههای از بلخ»، منیژهباختری)
شرم و نفرین بر تو منیژهباختری! یکی از «مرگ و انفجار»آوران خاین و یکی از سرکردگان بیناموسان آن «روزهای سیاه» همین استادت عطامحمد پلید است که امروز تو با فراموشی خون، اشک و ماتم دختران بربادرفته و با بیوجدانی و خودفروختگی غریبی، با مدح او در «یاد نبشتههای از بلخ»ات این چنین دهانت را چتلیپر میسازی:
«... جناب والی یعنی استاد عطا سخنرانی زیبایی دارد. از صحبت هایش معلوم می شود که مرد فرهنگی و فرهنگ دوستی است.
...استاد عطا والی ولایت همه را به صرف صبحانه دعوت می کند. چندان راضی نیستم که دعوتش را قبول کنیم. نمی شود انکار کرد. می دانم که دعوت آقای والی از گل روی مرکز تعاون افغانستان نیست، او بیشترینه می خواهد که استاد زریاب را مهمان کند....
استاد عطا مرد زیرک و نکته سنجی است. به زبان فارسی دری و پیشینة فرهنگی این مرز و بوم عشق می وزرد. عکس بزرگ رنگی خود را در زمان جهاد با یک راکت انداز نشان می دهد. شادمان می شوم که جنگجوی دیروز چهره خود را تبدیل کرده است. حقیقت آن زمان او جنگ و جهاد بود و حقیقت امروز او رشد و انکشاف نظام متمرکز و آرامش مردم....»
برای زنی که خود را به «نظام» عرضه کرده است، زویا نمیتواند وجود داشته باشد که با وصف از دست دادن پدر و مادرش، به جای تحصیل و کار و زندگی آسوده و بیخیال در شرایطی رویایی در غرب (که به راحتی برایش میسر بود و است)، راه خارابین و پیکار برای دموکراسی و برضد بنیادگرایی را در پیش گرفته و در این مسیر بسیاری شادیهای زندگی را بر خود حرام ساخته است. پس او اگر ژاندارک پنداشته شود، در چشم منیژه باختری چهرهای است صرفاً در «ورقهای تاریخ». امروز لااقل در افغانستان راه کار در انجیاوها با معاش بالا و سیر و سفر به غرب باز است؛ و اگر مانند منیژه خانم بتوانند قلم و زبان شان را در لیسیدن خون از اندام این و یا آن والی یا وزیر جهادی ـ مافیایی به کار گیرند، ناف شان با ناف «نظام» و دایههای امریکایی آن گره خورده(۴) و کلید گشودن در ثروت و قدرت را هم به کف خواهند آورد، در چنین وضعی پافشاری پاکبازانه روی مبارزهای جدی کم از ژاندارک بودن نیست.
از نظر منیژه، وقتی زویا، ژاندارک شده نمیتواند، چیزی نیست جز «خیال و گزافهگویی» و احیاناً اگر «این همه ماجرا را از سرگذشتانده» باشد، «این همه ماجرا» یک دختر از سرزمینی بنیادگرا گزیده را ممکن نیست به مبارزی با ارادهای پولادین بدل سازد بلکه در بهترین حالت او دخترک «ساده دلی» خواهد بود که مثل هزاران دیگر از «قضای روزگار» مصایبی را سر دچار شده و حال خواسته مثل لطیفه جان(۵) سرگذشتاش را بیان نماید تا جامعه محترم جهانی و در راس امریکا رحمی به حال زارش کرده و او و خانوادهاش را به خیر و عافیت روانه یک کشور غربی کند تا آزاد و شاد درس خوانده عشق کند و بیاساید!
برای منیژه که خون مافیای جهادی در رگهایش جاریست، عصر دخترانی به سر آمده که به خاطر آرمانهای آزادیخواهانه و انتقام واقعی از شهیدان، حاضر اند از جان خود گذشته و به صورت ژاندارکهای با شکوهتر وطن شان درآیند؛ پس او که زیر دل، خود را زیر سایهی زویاها حقیر و زبون مییابد، طبیعی است که بنویسد:
«وقتی یک بانوی افغانستانی در جایی چون روم نیاز به «نزدیکانی» دارد که برای «تامین امنیتش» با او همراه باشند، بدون شک سرنوشت ویژه یی دارد. شاید جامة خاکستری زویا نیز او را بیشتر مشابه به کسی می سازد که در سالهای اخیر قهرمان رویاهای سیاستمداران دروغگو و عده یی از ساده اندیشان شده است. چه دلیلی بهتر از این برای شخصیت سازی و قهرمان پروری!»
یعنی زویایی آن طور که در کتاب آمده اصلا وجود ندارد؛ و اگر وجود داشته باشد قهرمان مردمش نیست قهرمان «رویاهای سیاستمداران دروغگو و عدهیی از سادهاندیشان» است!
بانو عطامحمدی نگفته منظورش از «سیاستمداران دروغگو» و «سادهاندیشان» کیست. اگر منظور «راوا» باشد، باید گفت که زویا هم قهرمان «راوا» است و هم نیست. تا به هم اکنون قهرمان است زیرا با جانفرساترین دشواریهای زندگی مواجه شده بدون آن که ناامید شود و به سازش تن دهد و به گدیگک «نظام» بدل گردد. اما قهرمان نیست زیرا هنوز سنگلاخهای پر خم و پیچی در پیش اوست که او را مانند هر مبارز دیگری میآزماید که تا آخر به آرمان و مردم و تعهداتش وفادار میماند یا خیر.
چنانچه گفتیم چون منیژه باختری مرتجعی پناه برده به دامن جنایتپیشگان مذهبی، همه را هم وزن خود میپندارد، برایش باور کردنی نیست که زویا جداً مایل نبوده کتابی دربارهاش نوشته شود؛ که سرگذشتاش را چیزی فوقالعاده نمیدانسته و غمها و محرومیتهای خودش را در مقایسه با ناکامیها و رنجهای دهها هزار از دختران هم نسلش هیچ میدانسته است. به این دلیل ساده که او با وصف هر آن چه در زندگیاش رفته، عضو یک تشکل است و از آگاهیای برخوردار است که نخواهد گذاشت زندگی را بدون مبارزه برای افغانستانی آزاد و آباد به سر کند ولی آن هزارانی دیگر که از سازمان و آگاهی محروم اند چارهای جز سوختن و ساختن یا خودکشی ندارند. قلمبدست جنایتکاران باورش نمیشود که اگر مضمون اصلی کتاب، نقش «راوا» در پرورش دختران مبارز و افشای «ائتلاف شمال» نه بلکه شرح مسایل شخصی اما جالب برای خوانندگان خارجی میبود، زویا هیچگاه حاضر به انتشار آن نمیشد.
«بزرگترین عامل بدبختی و عقب ماندگی بسیاری از جوامع، انسانهایی نیستند كه بیسواد و فاقد دانش نوشتن و خواندن هستند؛ بلكه بزرگترین فاجعهی این جوامع، روشنفكران كم مایهای هستند كه خود را «بحر العلوم» میشمارند و به تحصیلات آكادمیكی خود، فخر و مباهات میكنند.»
تئودور آدورنو
و ما میافزاییم: و در عین حال روشنفکران کم مایه مذکور خود را ارزان، ساده و وقیحانه به رژیم های خاین و جنایتکار عرضه میدارند.
چگونگی بالیدن و رشد زویا به مثابه دختری مبارز، پدیدهای خارقالعاده نیست. در کشورهای دیگر اگر نمونههای آن بیحساب است در افغانستان ما نیز در گذشته و تاریخ معاصر هر چند کم اما نادیدنی نیست. علاوه بر دختران مبارزی که در جریان جنگ ضدروسی جان باختند، نمونهی مینا بنیانگذار «راوا» بسیار پر ابهت است. شخصیت و زندگی و مبارزه او هنوز آن طور که باید شناخته و معرفی نشده است. کتابی درباره او که «میلودی یرماچیلد چاویس» (Melody Ermachild Chavis) نوشته، هنوز به فارسی برگردانده نشده است. او تابناک ترین چهره بین زنان جانباختهی تاریخ افغانستان است. حالاً اگر از سازمانی که او ایجاد کرد، مبارزان صدیق و مصممی به ظهور برسند و زندگی یکی از آنان به صورت کتابی در بیاید، فقط میتواند از چشم چاکری جهادی ـ مافیایی، «قهرمان رویاهای سیاستمداران دروغگو و عده یی از ساده اندیشان»، «شخصیت سازی و قهرمان پروری» و... نگریسته شود حال آن که برای اغلب خوانندگان الهام و امید میبخشد.
دلیل «سوءظن» منیژه عطامحمدی نسبت به «داستان زویا» دلیلی واقعاً کودکانه و در حد منطق تهی مغزان «نظام» است:
«زویا سرنوشتش را به این دو خبرنگار روایت کرد؛ ولی اگر او چادری را بر قامت هویت خود نمیپوشاند ماجرا طور دیگری میبود: آن وقت خوانندگان افغانستان هم باور میکردند که زویا در یکی از پس کوچههای کابل زاده شده، رنج کشیده، اشک ریخته است و به ضد تمام نا بهسامانیها و بیدادها طغیان کرده و امروز هم در پی تغییر است.»
یکی از رسمهای شکنجهگران خادیست که میکوشند مبارزان را با دشنام دادن و بستن پستترین اتهامات عصبانی ساخته و به اصطلاح «به غیرت» بیاورند تا بتوانند آنان را بشکنند و به اطلاعاتی دست یابند.
خانم عطامحمدی هم دو پا را در یک موزه کرده و با اصرار یک شکنجهگر به زویا میگوید که چون هویتاش را پنهان داشته، بنابرین آنچه را گفته نمیتوان باور کرد! و اگر میخواهد حرفهایش را همه باور کنند شرطش این است که هویت اصلیش را آشکار نماید!
نه خانم عطامحمدی، تو حق داری خاد و عطامحمد را در شناسایی زویا به هر نحوی که صلاح میدانی یاری برسانی، اگر خون هم قی کنی و به زبان فهیم، قانونی، عبدالله، سیاف، خلیلی و سایر جنایتکاران به زویا دشنام دهی تا «تحریک»اش کنی که هویتاش را اعلام نماید، تا زمانی که جمهوری فساد و جنایت تو برجاست و زویا از پیکار علیه آن نمیایستد، نام و نشانش را از تو و امثالت و خاد و «نظام»، پنهان نگه خواهد داشت.
4 نوامبر 2010, 15:44, توسط شبیر "کاکر"
به رهنورد زریاب
خواندم که سفارت جمهوری خون و خیانت ایران در کابل، سالگرد تولد رهنورد زریاب را جشن گرفت؛ و منیژه باختری هم که خود از خدمتگاران مشهور دولت جهادیـ مافیایی وابسته به امریکاست، درباره «کارمند شایسته»ی «واواک» مینویسد: «استاد زریاب با گفته هایش همایش را شکوه میدهد. در حقیقت حضور او در سالن اهمیت برنامه را بازتاب می دهد. وقتی استاد زریاب در برنامه یی شرکت کند به معنای ارزشمندی آن است.»
و من میگویم:
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی!»
زالوان لجنزار را می ستایند
و ناانسانی که تو باشی
حرامزادگان
ای نماد برگشته از خویش
جهان به دهکدهای میماند
و تو
گند کشندهی حلقوم ملاگکان عفریتی را
و ساجق جویدهی جلادان قبیلوی را
نشخوار میکنی
آن یک «کوچه»* را آفرید
و تو تفتیش کنان
زبان کوچه را مسموم میکنی
ای خسیس خورهی یاوگانِ زنده
کز عقامت واژگان
و ابتذال خود فریبنده
نان را
علف را
و زندگی را
بیهوده مصرف میکنی
تبرئه سرافکنده
عریان خواهد گشت
زمان بیچرا در گذر است
و تنها قضاوت هستی ماندگار
دو و نیم ملیون بار شهید شدم
یعنی هیچ ؟
مادرم را
و خدایی را
و زندگی را بیسخن غرغره کردند
و من بیوطن گریستم
و آنگاه آوارگی سبز شد
و تو گردن به زیور «شایسته»** آراسته بودی
و هنوز سازش را در رگانم تداعی میکنی
به به تاجی
باجی
ای ناسزا چقدر حقیری
دیروز مرا و همگان را
جوخه جوخه به دار میخواندی
امروز به گونهای فردا را
نه!
گور فرزندم را کندی
اندیشهات را دفن خواهم کرد
هی هی ادیب نافهم
قلم را بگذار
شرمندگی را پیراهن کن
تو؟
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی»***
م. آژن ثور ١٣٨٧
* «کتاب کوچه» فرهنگ اصطلاحات عامیانه فارسی از شهکارهای احمد شاملو.
** اشاره به تفاخر بیشرمانه رهنورد زریاب به دریافت لقب «کارمند شایسته فرهنگ» از رژیم مزدور روس.
*** این دو سطر از ارنستو کاردنال شاعر معتقد به تامین عدالت با تلفیق الهیات و مارکسیزم است خطاب به سوموزا دیکتاتور نیکارگوای.
منیژه باختری اگر در سطح منشی خاص امرالله صالح درفشانی نمینمود باید روشن مینمود که چرا و کدام بخشها و نکات داستان زویا را ساختگی، خیال پردازی، «قهرمان پروری» و... تشخیص میفرماید؟ اگر زویا در یکی از کوچههای کابل در یک خانواده متوسطالحال به دنیا نیامده، آیا در غرب زاده شده و رشد کرده است؟ او اگر عطامحمدیای دروغگو و مفتری نیست، باید فوری اعلام نماید که زویا در کجا تولد شده و چگونه رشد یافته است.
منظور این نیست که زاده شدن و رشد و نمو در افغانستان در شکلگیری شخصیت یک مبارز تعیینکننده است. مبارزان بزرگی در کشورهای پسرفته بوده اند که با وجود سپری شدن قسمت اعظم عمرشان در غرب، دلاورانه در داخل کشورهای فقیر و استبدادزدهی خودشان رزمیده و جان برسر راه شان کردهاند. منظور اینست که منیژه باختریای که مثل محرر یک سرجنایتکار بنیادگرا به خود اجازه میدهد به صحت سرگذشت زویا در سه دوره سیاه و خونین افغانستان اظهار بی باوری نماید، باید بداند که خود دروغپران هرزهای بیش نیست زیرا ادعایش را بر هیچ استدلال و فاکتی استوار نمیسازد جز این که زویا چرا هویتاش را پنهان میدارد! البته لطیفه جان هم نام اصلیش را افشا ننموده است. اما این برای «استاد» مهم نیست زیرا لطیفه «از خود» است و موید «قهرمان ملی» و باندش. ولی برای خاد و منیژه عطامحمدی مشکل است زویای مخفی را ـکه میخواهد «نظام» خون و خیانت را بر سر صاحبانش و کلیه روشنفکرانی که به سگهای پاسدار آن بدل شده اند، خراب کندـ آسان مورد پیگرد قرار دهند.
منیژهباختری از این که زویا را نمیشناسد بیقرار است و توضیح در باره نامهای مستعار زویا و دیگر کودکان در مکتب «راوا» را کافی نمیداند:
«در این سرزمین زنان نیز عصیانگر بوده اند و اگر در چندی با مردان هنبازی نتوانسته اند، در چونی هماورد آنان بوده اند. به ویژه در سالهای پسین که آزادی بیان تجربه میشود و هر کس فرصتهای خوبی برای ارائه اندیشهها و فکرهای سیاسی خود دارد چه دلیلی است که مردم هنوز هم بانو زویای قهرمان را نشناسند. اگر او تهدید و خطری را حس میکند پس چرا زنانی چون ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... با نامهای حقیقی به سیاست پرداخته و دلیلی برای پنهان کردن هویت خود ندارند.»
کسی که خود را به جنایتکاران بفروشد، منطق و استدلالش هم در سطح یک خادی دون پایه بیسواد سقوط میکند. ایکاش میشد منیژه باختری را در یک پرورشگاه و مکتب ابتدایی «راوا» برد تا میدید که طفلکان ما چقدر ساده به او شیرفهم میکردند که: «خاله عطامحمدی، آن وقت در مکتب ما همه به این دلیل نام مستعار داشتند که باندهای ربانی، سیاف، گلبدین، خلیلی و دیگر جانیهای خاین به همکاری "آیاسآی" و احزاب مذهبی پاکستانی سایهی "راوا" را به گلوله میزدند و باید نام مستعار میداشتیم و اصول پنهانکاری را مراعات میکردیم و بکنیم در غیر آن مبارزه با دشمنان قوی ممکن نخواهد بود. اگر مزاق نباشد و زنانی را که نام برده اید راستی با زویا مقایسه میکنید به نام شما علاوه بر عطامحمدی، ملانصرالدینی هم باید اضافه شود. ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... همه شاهمهرههای "نظام" جنایتکاران اند و در تقویت و تثبیتاش همان قدر جانفشان اند که شما هستید. اینان گاهگاهی ممکن است این و آن سیاست دولت پوشالی را "انتقاد" کنند، اما در نهایت خون از سر و روی نظام را لیسیده و برای استحکام و تداوم آن کمتر از عطامحمد، جنرالداوود، قانونی، سیاف، ظاهر اغبر، گلابزوی، حبیب منگل، اشرف غنی، فهیم و دیگر خاینان فعال نیستند. اگر وجدان و شخصیت اینان ذرهای بهتر از شما میبود، باید همان دم که به پابوسی عطامحمد کمر بستید، به روی شما تف میانداختند. وظیفه این زنان که پاسداری از "نظام" جهادیـ مافیایی است پس به چه دلیل و از کی هویت شان را پنهان دارند؟ اما زویا و زویاها در "راوا" که در جهت واژگونی نظام این فرومایگان و محاکمه و مجازات شان میرزمند مجبور اند با حتیالامکان پنهان نگهداشتن هویت شان مبارزهی سخت را پیش برند. خاله جان غیر از این، "راوا" چیزهایدیگری را هم در مورد افشاء ننمودن نام و نشان ما به ما یاد داده که اگر عطامحمدی نمیبودید، یگان تایش را برایتان میگفتیم.»
و اتفاقاً وقتی مادر کلان زویا این سطرهای منیژه خانم را خوانده بود گفت: «گناه این بیچاره نیست. لعنت بر خاینانی که او را به حیث استاد در پوهنتون آورده اند.»
و ما میگوییم: جای تعجب نیست. شما منیژه خانم روشنفکری هستید که خود را پیش عطامحمد و دولت جهادیـمافیاییاش حلال کرده و از هیچ مجاهدتی در راه حفظ و تداوم سلطهی خاینان بر این مرز و بوم دریغ نخواهید کرد. تکذیب و لجنمال کردن زویا و قصهاش در واقع مسئلهی یک شخص یا یک کتاب نه بلکه وظیفهای ضد «راوا» است تا برای خاد و «نظام» تان انجام دهید. برای نیل به مقصود به هر «استدلال»ی و به هر توهینی از جمله مقایسه زنان سرکاری و زینتالمجلسی با اعضای «راوا» متوسل میشوید. در این جنگ ناشرافتمندانه با «راوا» وقتی کلانهای خودت نرشیر نگارگر، اکرم عثمان، سمیع حامد، بیرنگ کوهدامنی، لطیف پدرام، رهنورد زریاب، میترا عاصی و... راه به جایی نبرده و خود پارهگر ماسک خودشان شده اند، شما چیستید که در این کارزار ننگین در سطح شعور و سواد یک خادی سقوط نفرمایید؟ بازی کردن با کلمات «افغانستانی»، «بیشترینه»، «دانشگاه»، «مدرنیته و پسامدرنیته» و... ماهیت شما را هم به مثابه منشی سرجنایتکاران مافیایی و جهادی ستر و اخفا نمیتوانند.
منیژه خانم، ایکاش تا آخر تا مرگت برای شکریه بارکزیها، ثریا پرلیکاها، مسعوده جلالها، نورزیه اتمرها و... و بر ضد ما بنویسی چرا که نوشتن تو و مثلاً «کارشناس» وحید مژده یا «کار شناس» احمد سعیدی و یا محترم جنرال حسین فخری به ستایش از «راوا»، مهلکترین ضربه برحرمت و اعتبار آن و آغاز زبونی و زوالش خواهد بود.
ادامه نقلقولش:
4 نوامبر 2010, 17:57, توسط سلیمان
آقای کاکر
هردو نوشته را خوانده بودم، باختری نقدی سالم نوشته است، به کسی دشنام نداده، و خارج از آداب نقادی نیز سخنی بر زبان نرانده است. اما این راوایی محترم بهتر است در صنف های اخلاق شرکت کند و کمی آداب سخن گفتن بیاموزد. در جند خط وی نسبت به ناقدان این کلمات را به کار برده است:
خوردن چتلی ...
روسپیانه
بی نقدار
بجفند
سگ
فرض کنید این ها که ایدئولوگ این سازمان هستند بر مسند قدرت بیایند، بسیار از مردم عادی کشور که نه می فهمند سکولاریسم چیست، و نه از "تسلیم طلبی" چیزی می دانند، و نه شاملو را می شناسند و نه ... برای این آقایان و خانم ها ارزشی ندارند، و به طور انقلابی باید تنبیه شوند، و مثل "سگ" این "بی مقدار"ها را از "جفیدن" (یعنی مخالفت با راوا) باز دارند. خدا را شکر برای شناختن این گروه لازم نیست که دولت آنها به تجربه آید، از همین پریشانی و رفتارهای هیستریک و ضد حقوق بشری اینها آینده و نظامی که بر پا می کنند آشکار است.
براستی اگر مبارزانی چون زویا وجود دارد، و آنها از بیم جانشان و ترس از "خاد" به کشورهای دیگر پناهنده می شوند، و سرگذشت آنها برای غربیان که :" اکثراً با ذهنیت مافیایی مذهبی و غیرمذهبی دمساز نیستند" دلچسب است، برای جامعه ای سکولار مثل افغانستان! که این گونه پرشور بر ضد بنیادگرایان و جهادیان و طالبان و روشنفکران غیر راوایی در حال مبارزه هستند، داشتن این گونه مبارزان و شناختن آنها بیشتر دلچسب است. این گونه نیست کاکر صاحب؟
در ایران هم گروهی است به نام مجاهدین خلق، ادبیات آنها مویی با راوا تفاوت ندارد، ولی آنها واقعاً مبارزانی با دسپلین و دارای سازماندهی منظم هستند، اما تا بود در عین اینکه با بوغ و کرنا از مبارزه با "رژیم دجال و آخوندی خمینی" سخن می گفتند، از سوی دیگر در همدستی با صدام حسین بر خاک کشور خود حمله می کردند و اطلاعات جاسوسی و نظامی در اختیار ارتش عراق قرار می دادند، از استقلال و آزادی و انقام خون شهیدان هم سخنها می گفتند و می گویند!
اما راوا پهلوان پنبه های قصه های روزنامه نگاری و شخصیت های برقع پوشی که از پول ان جی او ها و سازمانهای استخباراتی تغذیه می کنند، و برای منافع دول خارجی کار می نمایند، و مسافرت های آنچنانی( با هزینهء هتل و طیاره و کمک های دیگر) به کشورهای مختلف از جیب سازمانهای به اصطلاح حقوق بشری آنها دریافت می کنند که اکثراً بودجهء آن سازمانها از طرف وزارت خارجهء کشورهای غربی تامین می شود، و باز هم در دیدهء مردم در آمده از مبارزه و استقلال سخن می گویند!
واقعیت این است اگر یکی از مزدورترین سازمانهای افغانستان را بشود نام برد، همین راوا است. اگر نیست، و آنها کارشان شفاف است، مقدار کمک های دریافتی و حساب هزینهء خود را در اختبار همین مردم قرار دهند. تنها سازمانها و افراد فاسد، و عوامل استخباراتی هستند که دست به پنهان کاری می زنند، و راوا که مدعی است هیچکدام از این نیست، این گز و این میدان، حساب پس دهد.
نکتهء دیگر این است که این ها فکر می کنند با راز و رمز آلود کردن خود، و گنده گویی و دروغ پراکنی و دم زدن از مبارزهء بی امان می توانند مردم را فریب دهند، شاید بشود ژورنالیست های غربی را فریب داد، اما مردم کشور خود را که نمی شود فریفت. زویا در روم با بادیگار می گردد، تا "خاد" وی را دستگیر یا ترور نکند! come on!
4 نوامبر 2010, 18:22, توسط سلیمان
اما واقعاً زویا یک شخصیت واقعی است یا حاصل خیالپردازی داستان نویس و یا راوی راوایی؟
"مهربانی سرباز روس و پس زدن این مهربانی، همیشه در ذهن زویا باقی می ماند تا جایی که بعد ها با رو به رو شدن با بانوی خبرنگار روسی نام دختر او (زویا) را برای خود می گزیند." اما زویا نام دختر آن خبر نکار روس است یا همان زویا آناتولِونا کوسمودمیانسکایا که یکی از قهرمانان جنگ بزرگ میهنی روسیه است که نویسنده راوا مجذوب وی بوده است؟ داستان سرباز روس، و نام زویا گویا به هم مربوطند.
کتاب در بعد از سپتامبر 2001 نوشته می شود، روزگاری که کشورهای" امپریالیست" سازمانهای خیربه و جاسوسی، خبرنکاران، و ... به سوی افغانستان روی آورده اند، و میلیونها دالر برای مبارزه با القاعده و طالبان که نماد ضد زن شده است، مصرف می شود. راوا نیز از این سفره باید نصیبی ببرد.
5 نوامبر 2010, 09:19, توسط Faryad
باعرض ادب محضرخواننده گان! راستش من متوجه نگردیدم که آقای " کاکر" بااین پریشان گویی ها چی چیزی را میخواهد به اثبات برساند. منطقآ هیچ رابطه وسنخیتی میان دشنام نامه ایشان ومطلبی که زیرعنوان " زنان قربانیان دین...." بوجه عالی ودلنشین تهیه گردیده است ؛ وجود ندارد . آسمان وریسمان بهم بافتن آقای " کاکر" بیشتر حکایت ازالتهاب روانی ومزاجی ایشان دارد ؛ تا تهیه یک مطلب هدفمندوسازنده . به نظرم عصبانیت وبندتنبانی برخورد نمودن آقای " کاکر " حکایت ازخالی بودن بالاخانه وپیاده بودن ازمنطق گفتمان سالم ؛ دارد ومعذور بودن ایشان نیزقابل درک وفهم است . سه دهه چرخیدن وپرسه زدن دریک مداربسته ؛ جامعه وجهان را مساوی دیدن با افراد سربه زیر وگرفتار آمده درسربازخانه !! رشد استعدادها وتعالی سیاسی را تنزل دادن به جلب امکانات وپروژه ! و... معضل کشنده وخطرناکی است که جمع سیاسی را از رشد وپوینده گی بازداشته ودرنهایت تبدیل به مواد زائیدوتفاله میگرداند. سوال بسیار دوستانه ازآقای " کاکر " : اگربه اندازه سرسوزنی درتوقعات خود ازجامعه ومردم محق باشید!! لطفآ بفرمائیدکه : به کدام یکی ازباصطلاح گزین اندیشه های شما گردن نهیم ! به اینکه زمانی میگفتید " اسلام درجهت استقلال وآزادی است وانقلاب ما اساسآ ملی - اسلامی وازادیخواهانه است وشعارسیاسی شما نیزباتقلید ازرنجبران ایران ( استقلال - ازادی- جمهوری اسلامی ) بود! ویا اینکه بعدآ به کشف جدیدی دست یافتید ونیروهای سیاه وخون آشام اسلامی را به ( میانه رو وبنیادگرا ) دسته بندی نمودید؛ وافتخارمندانه دربرابرگلب الدین به برادرش ربانی توصیه ونصیحت مینمودید! ویابیشرمانه ترازهمه درنهایت دفاع ازظاهرشاه ودیگرمهره های سیای مستقر در روم را به استراتیژی مبارزاتی خود برگزیدید! و..... سخن کوتاه اینکه : خدای خیالی را شکر که شما ازتوانایی وقابلیت تصرف قدرت سیاسی بهره مند نبودید! ورنه صدالبته ویقینآ مردم ومخالفین خود را به آن روزگار سیاهی میانداختید که خمینی درایران وخمرهای سرخ درکامبوج گوشه ای ازآن را عملی نمودند.
5 نوامبر 2010, 10:43, توسط شبیر "کاکر"
فریادخان!
فکرکنم که حوصله ات سررفته است. هدف من ازنوشته های بالا این بود که جمعیتی ها مخصوصا افرادی مثل شما وفرشته حضرتی وچوپان ودهقان همه زیرنام زن وحقوق زن تجارتی را راه انداخته اید. بقول خانم نادیه فضل اکنون مسئله زن برای تعدادی به یک سوپرمارکیب تبدیل شده است. اگرواقعا طرفدار حقوق زن هستید باید به آن نداها که ازاعماق قلب جریحه داریک زن افغان بالا شده است باید گوش نهید.
6 نوامبر 2010, 10:09, توسط Faryad
آقای کاکربسلامت باشید! درسرزمین ویران شده وارتجاع زده ای افغانستان برچسپ ناروا ونادرست زدن ؛ بدبختانه بمثابه کاراکترواخلاق سیاسی جاه بازنموده ومعمولآ باهدف اینکه ازاهمیت حرف وسخن کسی بکاهد ویا اصولیت وحقانیت طرف را زیرسوال ببرد ! بلادرنگ متوصل میشوند به اتهام بستن وگمانه زنی . این شیوه برخورد غلط ونامعقول ؛ درمورد راوایی ها وسمپاتی هایش ازجایگاه واولویت خاصی برخوردار است . راستش من جمعیتی نبوده ونیستم ! درشگفتم که شما چگونه این قبا وردا را به تنم آویختید؟ فکرمیکنم مشکل اساسی دربینش انحصارطلبانه وافکار توتالیتری شمامضمراست . یعنی اینکه شما بمثابه یک فرقه تمامیت خواه ودارای حق آسمانی !! مجازهستید تا دربرابر هرصدا وندای غیر ازخود گاردبگیرید ودشنام افشانی نمایید. اگر باقبول زحمت به سایتها وآدرس های الکترونیکی مربوط به افغانستان مرور کوتاهی داشته باشید! روزانه بانشر وبروز صدهامطالب متعفن - ضدزن - ارتجاعی وخرافاتی مواجه میگردید که موضع گیری دربرابر بسیاری آنها ؛ ازلازمه های کاری هر فرد آگاه وروشن بین است . اینکه شما درلابلای اینهمه موضوعات خود را مکلف دربرابر طرفداری ازحقوق زن توسط دیگران میدانید! بیشتر به حرف آن هموطن شباهت دارد که گفته بود من ازمیان قرآن های خدا ورقه گلشاه را دوست دارم ! اگرواقعآ تجارت وسؤ استفاده ازحقوق زن ؛ مایه نگرانی شما باشد !! بنظرم درگام نخست سراغ آن حلقه وجماعتی را بگیرید که ازسی سال بدینسو ازوجود ونام زن بهره مالی میجویند. در رابطه به آن ندای که ازاعماق قلب یک زن افغان بالاشده ! اگرمقصود ملالی جویا است ؛ من ایشان را قابل احترام ونمونه وسرمشق برای آنانی میدانم که طول زنده گی خود را به نکبت باری وکرنش دربرابر ارتجاع گذراندند. من یقین وباور دارم که ملالی جویا؛ شجاعت ومبارزه را درسطح سیاسی ازنو تعریف نمود وطویله خطاب نمودن ایشان به پارلمان دولت اسلامی افغانستان ! فریاد رسا وپتک آهنین تاریخ بود که برفرق دودمان جهل وتزویر نواخته شد . مع الوصف ؛ حرف وسخن ملالی درپارلمان ؛ دلیل برآن نمیشود که اعوان وانصارش باچماق برفرق همه بگوبند وبسان نظام اسلامی ایران دربرابر هرنظرواندیشه ای ایست ! بنویسد . این طرز نگرش به مسایل وموضوعات سیاسی - اجتماعی دریک فرایند طویل المدت بسیار مهلک وخطرناک است که بانیان ومتولیان آن اگر بقدرت سیاسی دست یازند ؛ روی دیکتاتوران تاریخ را سفیدمیسازد. من درعین حرمتی که به ملالی میگذارم ؛ راستش به نیات وموضع سیاسی این جماعت نسبت به ملیت خودم که هزاره ام ؛ نظرنیک ندارم .
6 نوامبر 2010, 12:02, توسط شبیر "کاکر"
فریاد!
خوب شد که درآخر چهره ات را خودت افشا ساختی که ازهمان جیره خوران کشتمند هستی که هم ازملیت خواهی حرف میزنی وهم از روشنفکری چیزیکه اصلا با هیچ معیار مقیاس انسانی جور درنمی آید. اگر خط مبارزهء ملالی جویا را درک کرده باشی او برضد خادی جهادی ها مبارزه میکند. نزد او به همان اندازه که یک جنگ سالار مثل محقق وملا راکتی الماس منفور است بهمان اندازه ازخادیست ها وجنرالانی مثل علومی وجنرال فخری که اکنون حاجی فخری شده است نیز نفرت دارد وخودت نیز ازهمان مزدوران وچاکران خجول زمان خاد هستی که حالا خودرا روشنفکر جازده ای
11 نوامبر 2010, 10:10, توسط Faryad
آقای کاکر! ازنظر روانی بسیار آشفته وعقده مندبه نظرمیرسید، ویااینکه مبتلابه حقارت اجتماعی وکمبود شخصیتی میباشید ؛ بهررو درقدم نخست صحت یابی شما را آرزومیبرم . دوم : خوشحالم که مارک ومهرجمعیتی بودنم را به چانته زدی وبجای آن منصوب به کشتمند ام ساختی!! راستش من نسبت به آقای کشتمند بدبین ام وایشان را همطراز بارهبران متعصب وشئونیست شما ؛ خایین وناصادق به مردم ووطنم میدانم ! پس ازمروری به ندامت نامه ای وی تحت عنوان " یادداشتهای سیاسی- ورویدادهای تاریخی " ؛ بدبختانه آقای کشتمند را دوروی ودروغگو نیزیافتم ؛ آنگونه که رهبران مرتجع وعظمت طلب شما را یافته بودم ! بهر رو تعویض تعلق سیاسی ام ازجمعیت اسلامی به " پرچم " را بهترمیدانم ؛ ولی نگرانم که این بار منصوب به اسرائیل ام نه سازید!! سوم : من مدعی روشنفکربودن نیستم . ازیکطرف بنا به شامخ بودن وعظمت مقام روشنفکر؛ وازجانب دیگر بخاطر آلوده گردیدن وبه لجن کشیده شدن این واژه ای مقدس وغایب درجامعه ای ما ؛ بدست انسانهای غیرمسئول- نه فهم - هتاک وفرصت طلبی چون جناب عالی وهمقطارانش ! چهارم : من ناسیونالیست ویاملیت پرست نیستم ؛ ولی آنگونه که بااظهار تعلق ملیتی ام ؛ موی براندام شما راست شد وازفرط عصبانیت جمجمه ای میان تهی ات را به درودیوار کوبیدی ! وبامطرح نمودن کشتمند - محقق و... زهر فکری ات را پاشیدی ! فی الواقع این ویروس مزمن وخطرناک درمخ بیمار همه ای قبیله سالاران انحصارطلب به مشاهده رسیده وشوربختانه ساحت ومحیط سیاسی مربوط به ملالی جویای مبارز را نیز احتوا مینماید . لذاست که امروزه طرح آدرس ملیتی وقومی را به منظور افشای شما برای خود مجاز وضرورت می پنداریم . به امید آینده ای بهتروفارغ ازجهل وخرافات