شخصی به نام مرزا مشهور به "مرزای مرگ" به ترور مسعود می آید
واقعه ششم: منابع: کاکا تاج الدین، آغا مشتاق و ریگستانی/ از کتاب مسعود در نبرد استخباراتی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم | قسمت هفتم
مسعود به طور معمول کسانی را برای من در اداره تحقیق جبهه پنجشیر معرفی می کرد که به گفته خودش، به "خطرمجسم" تبدیل می شدند. او به دلیل اشتغال شباروزی و مدیریت پیچیده جنگ و جبهه، فرصت لازم برای پیگیری پرونده این چنین افراد را در اختیار نمی داشت. درطی سال های مبارزه اطلاعاتی، به این نکته پی بردم که سرنخ صد ها پرونده جاسوس ها و آدم کشان در داخل پنجشیر، کابل و مسیر کابل - پنجشیر، به طور خاص در اختیار مسعود قرار داشت که من از آن بی اطلاع بودم. در مورد شبکه های خاص اطلاعاتی او تا امروز نیز، اطلاعاتی لازم دراختیار ندارم. من به عنوان رئیس اداره تحقیق مسعود اعلام می کنم که وی به ویژه در زمینه بازی های استخباراتی، اسرار بزرگی را که درتاریخ جنگ های چریکی کمتر اتفاق افتاده بود، با خود برد. شاید در دست نوشته های افشا ناشده مسعود مواردی ازین دست مرقوم شده باشد؛ اما تا امروز کسی درباره آن هیچ اطلاعی ندارد.
ریگستانی می گوید که مسعود عادت به نوشتن روزنوشت داشت و تمامی حوادث مهم آن زمان را در یادداشت های شخصی اش نوشته است. این یادداشت ها نزد کاکا تاج الدین واحمد ولی مسعود است.
یک سال بعد از حادثه پیلوت و زیکویک انداز، احمد شاه مسعود به من دستور داد که فردی به نام مرزای مرگ را که به تازه گی وارد دره پنجشیرشده بود، بازداشت کنم. مرزای مرگ راننده موتر های مسافر بری از باشنده های دره پارنده پنجشیربود. معرفی شخص مظنون از سوی شخص مسعود از نظر من یک امر جدی و انباشته ازخطرات احتمالی بود. مرزای مرگ ازطریق دره شتل ( دره یی که یک سر آن به مدخل دره پنجشیر وسر دیگر آن به سالنگ ختم می شود) وارد حریم جبهه شده بود. وقتی او را بازداشت کردم، قیافه سرد و بی اعتنایش مرا به خشم آورد. در اتاق بازجویی به همان شدتی متوسل شدم که معمولا با جاسوسان چنین می کردم. به وی گفتم که اختیار زنده گی و مرگ در دست خودت است. دیدم حالت بی اعتنایی در سیمایش هنوز پا برجاست و گفت که چیزی برای گفتن ندارد. یک نفر ناظر از سوی مسعود سر رسید و گفت من از سوی آمرصاحب وظیفه دارم تا تو از حدود اختیاراتت پا را فراتر نگذاری!
من در آن لحظه به ناظر مسعود هیچ توجهی نداشتم. پس شکنجه را افزایش دادم. در جریان بازجویی صدای من به شکل وحشتناکی می ترکید وهر شخص ثالثی که درآن جا حضور می داشت، مجبور به فرار می شد. برای من مهم نبودکه چه کسانی مرا نظاره می کنند؛ مهم آن بود که راز شوم را از زیر زبان جاسوس بیرون بکشم. من کاملا می دانستم که دشمن موفق به حذف زنده گی مسعود شود، همه چیز تمام می شود. مرزای مرگ بسیار پرمقاوم و کله شخ بود. چند بار زیر ضربات شکنجه به حالت اغما رفت؛ اما دستور دادم که روی فرش برف پرتابش کنند. در دور دوم بازجویی مرزای مرگ به مأموریت خود از جانب حکومت برای کشتن مسعود اعتراف کرد. من در صدد بودم تا نفرات دیگری را که درپنجشیر بوده وبا وی رابطه داشتند، معرفی کند. چون مقاومتش درهم شکسته بود، در حالی روی برف افتاده بود، عوامل زیادی را در سطح داخل جبهه معرفی کرد.
در همین لحظه شرفه پای کسانی را شنیدم. چون به عقب نگاه کردم، مسعود با چند نفر از نگهبانانش در سه قدمی ام ایستاده بودند. این طور حدس زدم که ناظر مسعود به سرعت او را از نحوه تحقیقات مرزای مرگ مطلع ساخته و او خود به صحنه آمده بود.
مسعود از من پرسید: من دستور داده ام که این آدم را بکش؟
گفتم: مقاومت می کند.
مسعود گفت: من گفتم که در ظاهر امر بررسی کن که چرا این شخص خطرناک شده است.
گفتم: جاسوس و آدم کش همیشه خطرناک است. آمده است که ترا بکشد!
مسعود گفت: این کفر است... مگر این شخص کرامت انسانی ندارد؟
خاموش ماندم. او تکرار کرد:
جواب بده ... کرامت انسانی دارد یا ندارد؟
او افزود که منظور من از بازجویی این شخص ثابت کردن این مسأله است که وی چرا از دایره معمول خارج شده است؟
معنی "دائره معمول" آن بود: مرزای مرگ که از حیث استخباراتی، درقرنطینه قرار گرفته بود، روی چه عواملی از خط سرخ مجوزه پا را فراتر گذاشته است. کلید این قضیه منحصرا دراختیار مسعود بود و من چیز زیادی درباره آن نمی دانستم. من گفتم که مرزای مرگ به همه چیز اعتراف کرده است.
مسعود این دست آورد مرا در ظاهر امرچندان جدی نگرفت و گفت:
خودم به مرزای مرگ یک وظیفه می سپارم که اگر آن را اجرا کرد، از جرمش می گذرم. مرزای مرگ صدا زد:
آمرصاحب مرا نکش ... برایت کار می کنم.
مسعود گفت: درست است، او را ببرید.
و صحنه را ترک کرد.
مسعود با مرزای مرگ محرمانه دیدار کرد و مرزای مرگ مدتی از پنجشیر غایب شد. می دانستم که مسعود او را به اجرای مأموریتی که من هرگز از جزئیاتش مطلع نمی شدم، اعزام کرده است. از هیچ زبانی هم در باره وی چیزی نشنیدم.
اما یک روز مسعود به من خبرداد که مرزای مرگ دو باره وارد پنجشیر شده است. او گفت:
مشتاق، مرزا را بگیر که این بار باز هم به خطر مبدل شده است!
من با یک گروه ویژه به مخفی گاه وی هجوم بردم. عملیات من بی نتیجه بود. مرزا از منطقه خارج شده و خودش را پنهان کرده بود. خبر رسید که مرزای مرگ مواد انفجاری را به دست ها و پاهایش بسته و به سوی ارتفاع کوه گریخته است. اطلاع یافتم که هیچ کسی با او همراه نیست. سوال این بود که چرا دست وپایش را با مواد انفجاری مجهز کرده است؟ به زودی اطلاع آمد که مرزای مرگ از تصمیم مسعود مطلع شده و برای فرار از دستگیری ومجازات، سر به کوه زده است. با گروه عملیاتی به ارتفاعی که گمان می رفت، درآن جا پناه برده، روانه شدیم. نارسیده به یک تیغه مرتفع ، مشاهده کردم که یک تنه روی تیغه ایستاده است ودست تکان می دهد وتهدید می کند که اگر به وی نزدیک شویم، خودش را انفجار خواهد داد. نزدیک تر خزیدم و گفتم:
پائین بیا مرزا.
مرزا با خشم و قاطعیت گفت:
نمی آیم پائین... اگر شما کمی نزدیک بیائید، خودم را منفجر می کنم.
پرسیدم: چرا این کار را می کنی؟
مرزا گفت: چرا ندارد.. این کار را می کنم.
یادداشت مسعود را آوردند واز دور برایش نشان دادند که آمرصاحب می گوید که از کوه پائین بیا و نزد آمرصاحب برو.
اما تصمیم مرزا قاطع بود.
درین حال مسعود پیام داد که باید درمراسم یک جنازه شرکت کنیم. همراه با گروه عملیاتی عقب گرد کردیم و ظاهرا مرزا را به حال خود گذاشتیم. مسعود شاید تصمیم گرفته بود تا مرزا را عجالتا به حال خودش واگذاریم. حوالی عصر ازمراسم جنازه فارغ شدیم و صف جماعت به هم خورد. هرکس تلاش داشت تا گورستان را ترک گوید. مسعود زود تر از دیگران صحنه را به قصد قرارگاه نامعلومی ترک کرد. هیچ کس نمی دانست که مسعود چه وقت، به کجا می رود. قرار نبود کسی درین باره سوال کند. او ناگهان درمسیر راه، مکان مورد نظر را تغییر می داد. من با چند تن از افراد خود پائین آمدیم. چون در مراسم جنازه نفر زیاد بود، چند واسطه نقلیه هم برای انتقال سوگواران در چند قدمی ما متوقف بودند و هرکس سعی می کرد درون موتر بپرد واز آن جا دور شود. یکی از مجاهدین موتر مینی بس را نشان داد که به همان مسیری می رود که ما وشما هم می رویم.
گفتم: سوار شوید.
بچه ها سوار شدند و مینی بس به حرکت درآمد. ناگهان متوجه شدم که راننده مینی بس، نقاب بر چهره دارد ودر جاده ناهموار و ناپخته ، موتر را چنان به سرعت می راند که آدم را به سرگیچه می اندازد. حس خطر به قلبم چنگ زد و فریاد کشیدم:
کی هستی؟ مثل آدم راننده گی کن.
همراهانم نیز متوجه حالت اضطراری شدند و نیم خیز شدند که از پشت یخن راننده بگیرند واو را به زمین بزنند که ازین دیوانه گی بگذرد.
ناگهان راننده نقاب از چهره برداشت ودر حالی که دو ارابه سمت چپ موتر را کاملا بر لبه جاده آورده بود، با لحن وحشیانه ی تهدید کرد:
اگر هر کدام تان از جایش تکان بخورد، موتر را به دریا می زنم!
من مرزای مرگ را شناختم که با قیافه ی کبود ودست از جان شسته، نیم نگاهی به سوی ما انداخت و موتر را قصداَ بر لبه دریا هدایت کرد.
اتفاقا موتر حامل ما درست در مسیر بلندتر از دریا در حرکت بود و درین لحظه می توانست به دریا بپرد وهمه در کام تیره آب دریا نابود شویم. وقتی از درون موتر به پائین سمت چپ نگاه کردم، وحشت سراپای مرا فراگرفت.
بستر دریا بس تیره و عمیق بود و ده موتر را می توانست درکام خود فروببرد. چیغ کشیدم:
مرزا بی عقلی نکن... موتر را این طرف گوشه کن... سرعت نگیر!
مرزا سرعت وتکان موتر را افزایش داد و تهدید خودش را قوی تر ساخت:
من درجمع مصرف هستم. اما همه تان را با خودم می کشم... حالا وقتش است که همه تان را ازین زنده گی بی غم کنم.
چیغ و فریاد درداخل مینی بوس اوج گرفت. باهمان صدایی که دیگران هراس دارند، به وی دستور دادم که موتر را متوقف کند.
این بار مرزای مرگ کمی از در مدارا پیش آمد و گفت:
مشتاق خان، قول بده که مرا شکنجه نمی دهی!
فریادکشیدم:
مرزا من ازین بعد با تو کاری ندارم.
درحالی که سرعت موترو تهدید برای غلتیدن درکام توفانی دریا کاهش نیافته بود، مرزا گفت:
به خدا قسم بخورکه بعد ازین با من کاری نداری
سه بار سوگند خوردم و تقریباَ به التماس افتادم.
مرزا درهمان حال گفت:
من بی گناه هستم. حالا که قول دادی برایت ثابت می کنم که بی گناه هستم. اما از تو وحشت دارم. بگو که مرزا گناه کار نیست.
با صدای بلند گفتم: مرزا گناه کار نیست. به خدا قسم که مرزاگناه ندارد.
سرانجام سرعت موتر را اندکی کاهش داد و دقایقی بعد، در حاشیه راست جاده متصل به کوه متوقف شد. عرق از سرو رویم جاری بود وچهره های ترس خورده ما درآن لحظه سخت تماشایی بود.
مرزای مرگ که تا چند لمحه قبل، همچون آدم های دیوانه وسربه هوا، چیغ می زد و چشم هایش را از حدقه می کشید، اکنون آرام و بی صدا از عقب فرمان مینی بوس پائین آمدو دست مرا گرفت وبه گوشه کشاند. او گفت:
آمرصاحب مرا عفو کرده است. او خودش می داند که مأموریت من درکابل بسیار دشوار بود ومن آن چه را که وی به من سپرده بود، به دلیل مشکلات کار نتوانستم اجرا کنم.چیزی را که آمرصاحب می خواست درکابل انجام بدهم، افراد خاد از آن مطلع بودند واجرا کردن آن به وسیله من بی فایده بود.من یک چیز را به تو می گویم:
من می توانستم مأموریتی را که آمر صاحب درخارج از پنجشیر برایم داده بود، اجرا نکنم، می گریختم و روی خود را دیگر برای شما نشان نمی دادم. اگر من مشکوک وخطرناک می بودم، به قول خود وفا نمی کردم و هرگز از کابل به پنجشیر بر نمی گشتم.
من گفتم: تو خطرناک نیستی؟ تو خطرناک هستی. اعتراف کردی و آدم های ارتباطی زیادی را معرفی کردی!
مرزای مرگ سخن را از دهانم قاپید وگفت:
درست است که دفعه اول با دولت یک حساب وکتاب داشتم، قبول می کنم؛ مگر وقتی به آمر قول دادم که بعد ازین با شما کار می کنم، یک لحظه هم از قول خود نگشتم... مگر مشکل این جا بود که تو مرا به چشم دفعه اول می بینی و من مجبور شدم تا به شما ثابت کنم که هم می توانم خود را بکشم و هم شما را بکشم. آدم دریک مرحله یک چیز است درمرحله دیگر، چیزدیگر!
صالح محمد ريگستاني مي گويد:
مرزاي مرگ هيچ گاه قصد خيانت به مسعود را نداشت. او روزي به من گفت:
من دريك بازي دوگانه ميان استخبارات پنجشير و اطلاعات دولت قرار گرفتم و قرباني شدم.
انصافاَ براي حفظ توازن ميان دو نيروي دشمن با چالش هاي دردناكي رو به رو شد؛ اما مسعود او را درجبهه حفظ كرد و هيچ كسي اجازه نداشت مزاحم وي شود. کاکا تاج الدین می گوید:
مسعود چند بار مرزای مرگ را به مأموریت های خطرناک رخنه و نفوذ به کابل اعزام کرد. مأموریت مرزا بس مهم بود واو باید طوری عمل می کرد که کمترین شک و تردید خاد را نسبت به صداقتش بی نمی انگیخت. مسعود برای ایجاد یک فضای بهتر برای مأموریت دوطرفه مرزا، برخی اطلاعات ثقه و نه چندان مهم را به قلم خود می نوشت و برای مرزای مرگ می سپرد تا وی آن را با مراکز خاد در کابل تحویل دهد و بدین ترتیب، موقعیتش بهتر شود. این تاکتیک به زودی اثرات خود را نشان داد وبعد از آن مسعود وظایف دیگری را از سوی خودش برای مرزا ابلاغ کرد که باید درکابل انجام می گرفت. مرزا به همان میزانی که شخص زود فهم و چابک بود، حالت زودجوشی وعصبانیتش نیز مایه نگرانی بود. مسعود با او روش احتیاط و مدارا در پیش می گرفت. درآخرین باری که از کابل به پنجشیر بازگشت، مسعود این طور نتیجه گیری کرد که وی نباید دو باره به سوی شبکه خاد پرتاب شود. احتمالا او به این نتیجه رسیده بود که خاد به کشف این امر موفق شده بود که مرزای مرگ دراصل به نفع مسعود فعالیت می کند. او برای آن که حس شک و ظن شبکه های خاد نسبت به مرزا را برای اجرای عملیات های بعدی از بین ببرد، دست به یک صحنه سازی زد که بعداَ دراثر اشتباه آقای مشتاق، این صحنه سازی به ناکامی انجامید.
کاکا تاج الدین درادامه می گوید:
مسعود از روی عمد، درمحضر شماری از مجاهدان و افراد مسلح ناگهان به مشتاق دستور داد که مرزای مرگ را تحت بازجویی قرار دهد. هدف مسعود، انجام بازجویی کاذب و نمایشی بود. او فکر کرده بودکه مشتاق از هدف تاکتیکی این دستور آگاه است؛ اما طوری که معلوم شد، آقای مشتاق با مرزای مرگ همان نوع برخورد کرده بودکه معمولا با مظنونان و جاسوسان معلوم الحال می کرد.
مرزاي مرگ سپس به صحنه مبارزه مسلحانه برضد شوروي داخل شد و درسال 1363 در اوج نبرد ميان شوروي و چريك هاي پنجشير همراه با بيش از بيست تن از مجاهدان مسلح به اسارت نيروهاي مهاجم درآمد و درسال 1364 همراه با ضابط ( رتبه نظامی پائین تر از ستوان) صمد و فرمانده عبدالواحد از سوي رژيم كارمل اعدام شدند.
قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم | قسمت هفتم
پيامها
8 جون 2009, 11:59, توسط روكي سليمي
والله مامون صاحب بلا ميكني . واقعا داستان سرايي ات به اوج خود رسيده است . مرزاي مرگ . كاكا تاج الدين . مشتاق ناف كن و ... اگر قرار باشد بااين داستان سرايي هاي كه احتمالا پاداش آنرا بنياد مسعود برايت ميپردازد، ميخواهي براي آمرصاحب خدا بيامرز ات بيني سفيدي ترسيم نمايي و غارتگريها - چور و چپاول - كشتن ها و به آتش كشيدن هاي جناب شان را در حلقه مهارت خودت براي هميش محو كني خواب و خيالي بيش نيست . چهره واقعي مسعود بعنوان جنايتكار كبير و خاين بزرگ به همگان چون آفتاب عريان است . خيانت كه مجاهدين در كل و شوراي نظار بطور اخص در حق ملت مان انجام داده است ثاني در جهان ندارد . خاين ملي مان مسعود است و مسعود است و مسعود ...
9 جون 2009, 08:49, توسط حسن زی لغمانی
آقای مامون تشکر از شما. تقریباٌ بیست و یک سال قبل دوستانی از پنجشیر داشتم که روایاتی شبیه را چه از چشم دید خود و چه از چشم دید مردم حکایت مینمودند. واقعاٌ جالب است.
جواب این بی وزن ها و امسال شان در شعر بیدل صاحب نهفته:
عاجز کشیست شیوه ابنای روزگار -
بیدل به چشم خیره نگاهان زبون مباش ----
خداوند توفیق بدهد شما را.
8 جون 2009, 13:09, توسط سروش سکوت
در بارهء همین مشتاق یک کلمه میخواهم بگویم و آن اینکه: آدم چقدر باید پست باشد تا انسانی را بتواند شکنجه کند ولو که دشمن باشد.
8 جون 2009, 14:16, توسط وزین
شعر ذیل را از یکی از صفحات انترنیتی پیدا کرده ام که به قلم شاعر عزیز کابل شاهد کابلی است و خواستم از همه پیشتر خدمت آقای مامون تقدیم کنم
قهرمانی صفت مردان بود
نه که شان یک مشت حیوان بود
تقدیم به شیر بچه های روباه صفت جنایتکار ملی افغانستان احمد شاه مسعود
این قهرمان ساختگی ، این سنگ فروش لعنتی
آخر سقوط میکند
این قاتل بیچارگان این مزدور بیگانگان
این آمر غارتگران ، آخر سقوط میکند
مام وطن افسرده شد ،کابل بسوخت ویرانه شد
این اقتدار ظالمان ، آخر سقوط میکند
عزت نماند به مرد و زن ، آواره شد خلق وطن
این شیر بچه ای کاغذی، آخر سقوط میکند
موزیم کابل چور شد ، اهل قلم ترور شد
این خیل غارت پیشه گان، آخر سقوط میکند
ای جابران سخت دل این کابل است شهر سخا
این شیرچور کاخها، آخر سقوط میکند
ای تو ز کوه پائین شده، گم شو برو از کابلم از این دیار خوشگلم
این کرگسان کوه نشین ، آخر سقوط میکند
ای توت و تلخان خوره کان، کتاب سوزان جاهلان
این بت خود تراشتان، آخر سقوط میکند
فهیم و عبدالله ببین، ولی و بسم الله ببین
این راهیان بز بچه، آخرسقوط میکند
ای پنجشیری کوهستانی، بدهیکلان سرچپات
دور سیاه شوم تان ، آخر سقوط میکند
این شیوه ای سخن زدن ، نه دری است نه پارسی
این لهجه کوهستانی ، آخر سقوط میکند
ای کابلی زبان توست ، دری دل نشین توست
این لهجه زشت شمال ، آخر سقوط میکند
"حق آید و باطل رود ، پای شما در گل رود
اندیشه شیطانکی آخر سقوط میکند"
ختم شود این دور شوم دور سقاوی دوهم
غلام بچه به هر لباس، آخر سقوط میکند
شاهد کابلی
توضیح: منظور از شمال دزدان و کیسه بران شمالی است که در کابل عزیز من از دیر بار به همین نام مشهور اند. در زمان ظاهر شاهی اگر کسی به بس های ملی سفر میکرد و لهجه کوهستانی مردم شمالی را میشنید به دوست یا مسافر دیگر هشدار میداد که دزدان شمالی سوار بس اند.
8 جون 2009, 18:19
به همه سلام !
جناب مامون ! در حالت که مشتاق همرا با گروه عملیاتی از تعقیب مرزا مرگ عقب میرود . مرزا را به حال خود می گذارد و مرزا به طور معجزه در نقاب و ان هم در عقب موتر قرار می گیرد و این ه را تماشا کن که در همین موتر نقاب پوش جناب مشاق قرار می گیرد!
ایا در حالات جنگ و مبارزه گرم همچو معجزات اسمانی بوقوع می پیوندید،
ایا جناب مامون صاحب شما خود با این معجزات اسمانی اعتقاد دارید؟
دیگر اینکه یاد اور شده اید که مسعود از روی عمد در محضر شماری از مجاهدین به مشتاق دستور داد که مرزا مرگ را تحت بازجویی قرار دهد>
سوال این جا است که مسعود اصلاً بالای مجاهدین خود اعتماد نداشت بدین معنی که از نزد همین کسانی که مسعود در مقابل انها چنین گفت حتماً خاد و دولت باخبر می شد ایا هدف همین است؟
جناب مامون صاحب شما ملامت نبوده اید چیزی که کاکا تاج و یا مشتاق گفته شما انر نقل کرده اید همین چیز نیست؟
جناب مامون! از همین ها بپرس که با روسها و قوا اشقالگر مسعود چطور عقد قرارداد و پیمان صلح دستخط نموده بود و بعداً بنوس و ما در انتظار؟
از همین کاکا تاج و ریگستانی و دیگران که با شما هم کاسه هستند بپرس که واقعه افشار چطور بوقوع پیوست بعداْ بنوس و ما در انتظار؟
برای حال همین بس است
جناب مامون صاحب موفق باشید
جلال ابادی
9 جون 2009, 05:39, توسط مسعود
این شعر را شاهد کابلی سروده
میشه بگویی که این برادر ملالی ماوئیست کی است و در کجا است ؟
9 جون 2009, 09:00, توسط فرید خنجی
وزین بچیم هر قدر این شعر های پوچ و بی معنی که توسط یک مشت وطن فروشان تاریخ نوشته شده است نشر کنی از وزن و قهرمانی و شهامت مردم شجاع و غیور شمال و به خصوص شمالی چیزی کم نمیشود.
اگر مسعود سنگ فروخت انرا برای ازادی و مبارزه در رای ازادی مردم به مصرف رسانید. وای به حال شما وری مردم که هم سنگ، هم ازادی، هم ناموس، هم خاک، هم وطن و همه چیزی تان را در راه برده گی، جهل، آدم کشی،چورو چپاول، تبعیض، عقب مانده گی, کاسه لیسی و حفظ قدرت و نوکری بیگانگان فروختید.
وزین خان بچیم یک کمی بخود نگاه کرده و از خدا بخوا که یک کمی وجدان و ادمیت برای تو عنایت فرماید.
موفق باشی
9 جون 2009, 18:50, توسط شاهین
برادرمحترم سلام:
با تائید حرفهای شما برای اقای مامون باید گفت :که بلی احمد شاه مسعود بعد از پروتوکول با روسها درکشاراسرای جنگی کمی نرمش اورد ولی قبل از ان هر فرد را که بنام اسیر به د ره بد بخت پنجشیر برد زنده بر نگشت که حقا یق را اگر ازدیگر مدارک به دست اورده نمی توانی تما شای فلم مستند (تابستان داغ کابل )رابری تان توصیه می کنم در ان فلم صحنه های مستند زندان چاه اهوی پنجشیرودیگر کشتار گاه های مسعود نما یش داده است.
در باره میرزاباید گفت که اویکی از ا شخاص اتصالی جواسیس مسعود همچو فرید(مزدک)نجم الدین(کاویانی)یاسین(صادقی)دگروال عبدالخا لق (چیره) یارمحمد طارق والی وقت پروان وغیره با پنجشیر بود که اشخاص فوق الذ کراز رده های بالای دولت با کارمل ونجیب بازی های دوگانه ولی به نفع مسعود بازی میکردند.
پروتوکول مسعود با روسهانیزدر همان جنگ که میرزا د ستگیر شد یعنیی 1362 صورت گرفت زیرادر انوقت مسعود نیز در حلقه محاصره
فرقه2 پیاده در امده بود که ناگهان کارمل به قوماندان جبهه دستور میدهد تا محاصره را به روسها واگذارد وروسها بعد از امضای پروتوکول قبلا اماده شده مسعودرا رها می کند
10 جون 2009, 02:40, توسط گردیزی
وزین جان به این شاعر شاهد کابلی و به تو باید بگویم . من نه از پنجشیر هستم و نه از کارکرد های مجاهدین دفاع میکنم . ولی این امر را همه میدانند که همین مردم شمال به خصوص پنجشیر و شمالی بودند که در مقابل نوکران پاکستانی و پنجابی سر خم نکردندو بر عکس شما بی غیرت ها از وطن و منظقه ای خویش دفاع کردند. هر با شعوری اینرا میداند که دوران سقاوی یگانه رژیمی بوده که از میان مردم برخواسته بود نه مانند نادر غدار سوار بر سر نیزه ای انگلیس کسب قدرت کرده باشد. و یا هم مانند کرزی و ملا عمر با کاسه لیسی دیگران و با وطنفروشی و معامله به قدرت رسیده باشند. این شاعر عزیز کابلی ات میداند که همین مردم شمالی و شمال بود که جلوی متجاوزین پنجابی و قبایل وحشی را که با ریسمان ها در همرائی با حزب جهنمی حکمتیار به دروازه های کابل رسیده بودند را گرفت و گرنه مال و ناموس همه یکجا ممکن بود به غارت شود. مگر چنین نبود؟ یا شما از همان بی غیرت های هستید که بخاطر ارامش و راحتی خود هر نظام فاسد و خاک فروش را قبول دارید برعکس شما ها ما ازادی را دوست داریم و انرا دربدل هیچ آسایشی نمی فروشیم
12 جون 2009, 04:25, توسط سروش سکوت
آقای وزین!
از همین شعر معلوم میشود که سرایندهء آن چقدر بیسواد میباشد. اینکه شما آن شعر انتخاب کرده اید و ستوده اید به بیسوادی شما هم صحه میگذارد. من نیز مسعود را خوش ندارم ولی بیشک ایستاده گی اورا در برابر طالبان میستایم و از کشته شدن او به دست دو غیر افغان نهایت متاثر شده بودم.
8 جون 2009, 18:05, توسط جاوید " دشتی"
لعنت خدابه شمادذدان وجانیان حرفوی که پرده ازروی جنایات ضدانسانی وضدبشری تان برداشته انقدرهزیان گویی ویاوه سرایی میکنید که ازخودرستم داستان ساخته قهرمان سازی ونابغه سازی میکنیدچهارسال حکومت خاینانه وجنایتکارانه تان که از سیاه ترین دوره ها درناریخ افغانستان است به همه مردم رنجدیده افغانستان روشن است هیچ ضرورت به این داستان های پست ورزیلانه نیست .ادم کشی "دزدی" جنایت" اختطاف" بی ناموسی" تجاوزجنسی" شکنجه دادن و....درسرشت شماناقضین حقوق بشرنهفته است شماازاین چنین یاوه سرایی هابراءت نمیگیرید منتظرروزجزای تان باشیداگرکدام حکومت عدل وانصاف امدوشمارابه محاکمه کشانیدهمه مردم بیچاره ما ازشرشمارهایی می یابندواگرنشد نوش جانتان.
10 جون 2009, 09:27, توسط سیاوش
جاوید جان "دشتی" این یاوه سرایی ها را بمان و دمی به صحرا برو! از استفاده الفاظت هویت اصلیت برملا شد!
ابنای اسطوره ها، قهرمانی و افسانه ها در طول تاریخ عمدتاٌ واقعیت ها و حقیقت ها بوده.
مسعود هم برای مردم افغانستان قهرمان است و حقایق زندگی وی افسانوی.
شما هم اگر کینه را طرف بگذارید از صحت این افسانه ها اطمینان حاصل خواهید نمود و اما میدانم که تقدیر شما جنون است و در آتش کینه سوختن!
خداوند شما را از این بلا نجات دهد.
8 جون 2009, 20:22, توسط ت ج
بعد از خواندن مطلب تحت عنوان نقش سردار محمد داود در شکل گیری کودتای ثور1357 این مسله به ذهنم می خلد که اقای مسعود را القاب یک شخص یاغی و طاغی بهتر می زیبد تا او را مجاهد و یا قهرمان صدا زد... ای دل غافل
زیرا دولت داود هرچه بود و نبود و یا کرد یک دولت کاملا مشروع و دارای یک وجهه بین المللی بود و حداقل قانون به شکل نسبی ان تا حدودی مورد قناعت مردم بود مراعات میشد و افراد جامعه- در یک ارامش و امنیت ذهنی و مادی- زندگی خوبی را بسر میبردند...
و سوال اینجاست که همین مسعود قهرمان در ان زمان چرا اله دست جنایت های پاکستان قرار گرفت و در مقابل دولت مشروع وقت شورید که اینجانب عمل وی را از نشانه طینت خام و خراب وی میدانم و بس
و بعد ها این طینت بد و خراب در قتل عام مردم کابل در مقابل دوست همرزمش در سالهای ریاست داود خان یعنی اقای حکمتیار برای بدست گرفتن قدرت بخوبی اشکار شد.
و قضاوت بیشتر را به خوانندگان محترم وا میگذارم.
8 جون 2009, 23:50, توسط فيضان
واقعا شرم آور است كه مامون خان باز هم براي جنايتكار ملي افسانه ميسازد تا باشد با اين داستان نويسي ها روح آن مرحوم در دوزخ شاد گردد . مامون جان مسعود در چنگال هيولاي دوزخ گير مانده است و فغان و شيون ناشي از جزاي خداوند را بندگانش در زمين ميشنوند فهميدي
9 جون 2009, 12:19, توسط jaghori
khoda vand hame raftagan ra rahmat konad tohin mam no mam no ameli har kes pishi khodast
10 جون 2009, 11:32, توسط کابلی
سلام مسسعود قهرمان بود و است شما که مخالف هستید و عقده داریداز قهرمانی اوکم نمیشود . هزاران جوان امروز راه مسعود را ادامه میدهد راه او مرد شجاع که تمام عمرش را در کوه دشت در خاک و ریگ گریسنه و تشنه گزراند و از ملتش از زبانش از مملکتش دفاع کرد . نه بمانند کسانی که دیگران راانتقاد میکنند و هرروز بخاطر راه پیدا کردن به کشور های خارجی آبرو عزت خود را میفروشند . امروز اگر کس از خائنین اصلی انتقاد میکند بخاطر کشتن اش انعام مانده میشود که اورا بکشند آیا این عدالت است؟؟؟ . اگر تاجیک باشد خائین است اگر از دیگر قوم باشد نه . چرا چرا ؟؟؟
13 جون 2009, 03:19, توسط گردیزی
شرم باید در وجود شما معنی پیدا کند که تعصب ، خود خواهی و فاشیسم سرا پای شما را فرا گرفته است و چنان در تار و پود تان ریشه دوانیده که خرد ، شعور و عقل شمار تحت تاثیر گرفته و کارآئی انرا یا ازبین برده و یا کاسته است. شما یا از قوم و تبار عقبگرا ها و ضد فرهنگ هستید و یا هم از سایر اقوام که جوهر مردی و آزادمنشی در وجود شما مرده است .مسعود هرچه کرد من از آن دفاع نمیکنم ولی ایستاده گی و پایمردی اش در برابر نوکران پاکستانی و نماینده گان جهالت و انسانستیزی (طالبان) اورا برای هر با وجدانی قهرمان و قابل ستایش ساخت. و ثبوت مدعا این است که اگر شما یکروز هم با مرد زنده گی کرده باشید در شهر و یا بازار آمده گفته های خودرا تکرار کنید بعد خواهید دیدکه مردم کی را دوست دارند و کی را ندارند. شما به آن روباه های هرزه میمانید که در داخل غار خود پنهان شده بالای دیگران غو میزند.
13 جون 2009, 08:13, توسط چاري قل
والله گرديزي صاحب . اول نام ات ساختگي و غلط است . دوم اينكه افشاي جنايات يك جاني و جنايتكار تعصب و خودخواهي نيست . بلكه اتمام حجتي است كه برگردن تمام انسان هاي آگاه و چيز فهم گذاشته شده است . ميداني كه اين جاني و خاين ملي مان از نخستين كساني بود كه براي پابوسي ذولفقار علي بوتو و برضد منافع ملي افغانستان به پاكستان فرار كرد و باپول پاكستان و با سلاح آي اس آي در حملات برضد رژيم سردار محمد داود خان سهم گرفت . فكر ميكنم كه مطالعه تاريخ افغانستان برايت مفيد و ممد واقع خواهد شد . آري و رزاق جان مامون اگر مرد است و ذره يي از انسانيت و مردانگي در وجود شان موجود است بفرمايند در مورد اينكه احمد شاه مسعود با گلبدين حكمتيار از نخستين كاسه ليسان حكومت پاكستان بودندو از نخستين كساني بودند كه به ايما و اشاره پاكستان به حريم مقدس افغانها يورش برده اند نيز چيزي بنويسد.
15 جون 2009, 02:16, توسط گردیزی
ساختگی نام شما است چون ما چاری به نوعی گوسفند میگوئیم ولی شما باید انسان باشید نه گوسفند من باشندۀ گردیز هستم و خودرا گردیزی میگوئیم . ولی شما به کدام مناست خودرا چاری قل گفته اید ؟ از توصیه شما برای مطالعۀ تاریخ تشکر ولی من تاریخ واقعی را میدانیم نه تاریخی که مملو از جعل دروغ و خرافات است و در مکاتب و دانشگاه ها از زمان ایجاد ان توسط حکومت های اجیر و کاسه لیس به جبر تدریس میگردد. و در زمان داود خان این اولاده اجیران و کاسه لیسان انگلیس این جعل کاری با رشد افکار فاشیستی به اوج خود رسید آیا شما همین تاریخ را میگوئید . قهرمانی مسعود برای من بعد از ایستاده گی اش در برابر دشمنان انسان وانسانیت (طالبان) اغاز میشود . نه قبل از آن
9 جون 2009, 06:34, توسط سبز وارى
در ميان مردم اين مفکوره است چيزى که از تلويزيون زيات اعلان شود حتما در ان عيبى است و يا اينکه ميگويند مشک انست که خود بويد نه انکه عطار گويد
اينکه بزک چينى پنجشيرى ها اينقدر تبليغ ميشود خود سوال بر انگيز است گاهى با نا پليون انرا مقايسه ميکنند گاهى با على و يان وى گاهى سپه سالار اسلام ميشود گاهى فاتح الفتوح ،گاهى وزير اکبر خان و احمد شاه بابا و گاهى هم سلطان محمود غزنوى و غيره
بگذاريد ان بيچاره دوزخى را که حساب اعمال خود را بدهد اگر برادران پنجشيرى واقعا مسعود را دوست دارند انرا دعا کنند که از عذاب خداوند نجات پيدا کند
و انشا الله پيدا نميکند زيرا خداوند وعده کره است که در مورد حقوق خود با لاى بندگانش تصميم ميگيرد که انرا ببخشد يا نه اما در مورد حق بنده با لاى بنده اين کار را نميکند و مردم افغانستان اين قاتل ، دزد و چپاولگر را هرگز نخواهد بخشيد
9 جون 2009, 10:22
Mamoonjan salaam. qalamat rasatar baad. Ma maikhwahaim darbarai qahramanimeeli ma Shahib Massoud baishtar beyamojaim. Har qowm va melat haq daran ta dar barai algohai khod beyamoozan. Kasi khosh bashad ya khafa, ke yaqeenan bagair as chand nafar anghoft shomar hama maipazeraim ke Massoud qahramani melli was naji afghanistan ast. Tashakor.
9 جون 2009, 19:28, توسط Balkhi
Dear Mamoon
Let me congratulate you on your yet another amazing piece of writing. It sounds very true and amazing story. Obviously a guerrilla style warrior with minimum resources and international support who did manage to bring a super power on its knee must have had all these geniusness and exceptional intelligence. We all heard here and there his extra ordinary stories by words of mouth. However there is a strong need for someone in your capacity to systematically work towards documenting and writing 100s of stories related to this great man’s daily struggle. Dear Mamoon we all owe you so much for your great work and writings. Honestly if I had the means I would have loved to sponsor your investigative and writing projects. I certainly hope that someone with such means can give you a helping hand. Who knows one day Mamoon may sit on the heights of litrary creativity peak and become our another Ferdawsi. I am sure he certainly has the perseverance and determination for the job. It is vital that we work hard towards recognising and glorifying our heroes and their achievements to nurture their spirit among us. Some are unfortunate irritated by the greatness of leader as he may not resonate to their norrow-minded views. But I am sure their each word of vulgarity and offence will only strengthens our determination on not to let the truth fade away but rather help it shine for ever
9 جون 2009, 22:07, توسط امین
شیت ـ
به خواندنش نمی ارزید!
بیا نریم به سنگران جمله دزدان همو جاست-
همگی قاتل و دزد که سنگ فروشان همو جاست-
هاهاهاها
10 جون 2009, 01:09, توسط سبز وارى
براى برادران پنچشيري ميخواهم در مورد کلمه ملى يک کمى درس بدهم زيرا اين بيچاره ها که نو وارد ميدان علم و فرهنگ شده اند با بسيارى چيز ها نا اشنا هستند
وقتى به چيزى ملى خطاب ميشود که اکثريت قاطع يک ملت ان را منحيث مال خود بپذيرند و مال همه ملت محسوب شود بيايد کمى عاقلانه تر فکر کنيم ايا مسعود قهرمان ملى است ؟ اولا اينکه کلمه قهرمان بودن انرا کرزى خايين به دستور فرانسه و امريکا و دار و دسته هاى ديگر انها اطلاق کرد که ملت در مورد ان بکلى مخالفت است زيرا خود کرزى نزد مردم افغانستان مشروعيت ندارد چى بسا که يک نا مشروع نامشروع ديگر راقهرمان و يا مارشال خطاب کند دوم اينکه مليت هزاره تا سرحد کارد و استخوان از اين جنايت کار متنفر است ، مليت پشتون و ازبک همچنان در تاجيک ها هم سوم حصه انها مخالف اين خايين هستند حتى در ميان پنجشيري ها در اينمورد دو دسته گى موجود است که مثال زنده ان خود مارشال فهيم است پس کلمه ملى به کجاى اين منفور تاريخ اطلاق ميشود
10 جون 2009, 03:00, توسط خوستی نه خوست جنوبی
به ان اوغانهای فاشیست وبی همه چیز باید گغت:اول اینکه همه میدانند تاریخ اوغانها چیزی برای سرافرازی ندارد.از احمدشاه ابدالی بچه بیریش ناد رافشار گرفته تا ملاعمر -خانه سامان جنرال بابر!200سال توحش.مدنیت ستیزی .انسانیت ستیزی.دانش ستیزی!دوم اینکه مسعود برای سه دهه در برابر حاکمیت قبایل وحشی اوغان مبارزه کرد ونگذاشت تا سرزمین ما را سیاهی قبایل زن فروش فرا گیرد!حال از اوغانهای نامرد بی وطن توقع ان نمیرود تا از مردانگیهای مردم ما ستایش کنند!سوم اینکه همه اوغانهای فاشیست به دلیل اینکه در کنار طالبان وبه صفت اجیران پاکستانی در دوران سیاه طالبان حضور داشتند وبه اشغالگران پاکستانی مزدوری میکردند باید از مسعود که به دفاع ازکشورش در برابر پاکستان وانگلیس میرزمید نفرت داشته باشند.دوران مقاومت ونبرد در برابر پاکستان ومزدوران داخلی ان یکی از با شکوه ترین حماسه های ملی مردم ما است.ازینروی اوغانها ی فاشیست در این هفت سال رژیم اوغانملتیها تلاش کردند تا انرا کم رنگ سازند وبی اهمیت جلوه دهند! قبیله پرستان کینه توز قدرت را مال قبایل مدانند وهر قوم که این بی عدالتی را نپذیرفت مورد خشم ویرانگر فاشیتها قرار خواهد گرفت.خوب است کم کم مردم ما بیدار خواهند شد ودیگر به اشغال قبایل اوغان که بد تراز از اشغال روس وامریکاست پایان خواهند.انرزو دیر نیست.
10 جون 2009, 03:42, توسط بچه ی شمالی
سلام به ابر انسان آزاده مرد تاجک که تا توان داشت از آزادی و آزاد منشی دفاع کرد و سلام به سرزمین مرد خیز شمالی که برای همیشه آزاد منشی شان را به تمام مردم خراسان زمین ابراز کردند .
من از همین جا که می نویسم برایتان میگویم که یک روز نه یک روز زور بازوی مسعود را خواهید فهمید در ضمن این شعر را که وزین نوشته نمیدانم این شعر است یا کس شعر! اگر شعر است که باید وزن داشته باشد اگر کس شعر است دیگه اینطور نوشته نکنید لطفن اول بیاموزید و بعد بنویسید
زنده با مسعود بزرگ
10 جون 2009, 05:45, توسط جلال شینواری
سبزاواری صیب خوب گفتی و گل گفتی من با شما موافقم
12 جون 2009, 04:46, توسط سروش سکوت
سبزواری عزیز!
در سلامت فکری تان شک دارم و دلایل آن اینست که: اگر سواد و استعداد تعدادی از هموطنان هزارهء خویشر در نظر نگیریم با قاطعیت و بدون حب و بغض میشود گفت که پنجشیری ها مردمان خیلی با استعداد و با فرهنگی هستند. پنجشیر جایست که اکثر مردمش از طفلی با ادبیات و آثار بزرگان زبان خویش آشنایی پیدا میکنند و فرهنگ خویش را پاس میدارند. به عنوان نمونه بهترین شاعر افغانستان قهار عاصی از پنجشیر، صدیق برمک فلمساز از پنجشیر، چندین آواز خوان مشهور کشور پنجشیری، بهترین اکتور تاریخ فلم افغانستان سلام سنگی پنجشیری و دیگران! ناگفته نماند که تعداد پنجشیری هادر عرصهء فرهنگی به مراتب بیشتر از دیگران است اینکه شما غافل هستید گناه پنجشیری ها نیست .
13 جون 2009, 02:32, توسط نايل
محترم سروش سكوت . در مورد هنرمندان و فلمسازان و اكتور ها چيزي گفته نميتوانم . اما در مورد شاعر كه آن را بهترين ياد كرده ايد بايد ياد آور شوم كه قهار عاصي يكي از خاين ترين و بدنام ترين عضو خانواده ادبيات افغانستان است كه با بسيار بيشرمي براي اين و آن شعر سرود و بعد از اينكه مجاهدين داخل كابل ساخته شدند پكول به سر و دستمال به گردن در مدح و ثناي شوراي نظار گلو پاره ميكرده كه سرانجام اين گلو پاره كردن اش به انجام رسيده و سزاي اعمال نابخشودني خويشتن را ديد. اگر ميخواهيد در اين مورد بيشتر معلومات داشته باشيد ميتوانم كلپ جنگ هاي كوچه به كوچه ميان شوراي نظار و حزب اسلامي را كه آقاي قهار عاصي در آن به عنوان يك چريك كلاشينكوف بدست غو غو دارد را برايت ارسال دارم .و يك سخن را به ياد داشته باش كه نام پنجشير را با اين سگ بدنام شوراي نظار بد نكن . من نيز هم ديار تو هستم تشكر دوست عزيزم
10 جون 2009, 07:46, توسط وزین
آقای مسعود
شعر آقای شاهد کابلی بیانگر درد مردم کابل است که به صورت فشرده جنایاتی را که مسعود و باند او بر علیه بخصوص مردم کابل مرتکب شده اند و تا امروز با استفاده از نام او و قهرمان نشاندادن او ادامه دارد ، بیان میشود.
شما از اینکه او کجاست چه منظور دارید ؟ نه که مانند داکتر عبدالرحمن و یا حاجی قدیر، پهلوان احمد جان و هزاران بیگناه دیگر که بدست جنایتکار ملی مسعود شکنجه و سر به نیست شده اند ، او را هم میخواهید سر به نیست کنید ؟ ولی شما باید بدانید که هر کابلی و هر فرزند این کشور شاهد کابلی است و شما از محکمه مردم هیچگاهی برائت حاصل نخواهید کرد.
توصیه میکنم یکبار دیگر شعر را بخوانید
10 جون 2009, 10:16, توسط قرید نه خنجی
با درک حقایق امروز کشور اگر مسعود دوباره زنده شود .اولین کسیکه در رکابش به مبارزه بپردازد من هستم . نمی دانم کسانی که از طالبان نفرت دارند .چگونه از کسیکه جان خود را در مقاومت در برابر ملا های بی طهارت پنجابی مایه گذاشت به بی حرمتی یاد می کنند . همه می گویند کابل از دست مسعود ویران شد .مسعود در کابل حضور داشت کابل از دست کسی ویران شد که از بیرون شهر کابل را راکتباران کرد . کابل با راکت های گلبدین ،بمباردمان دوستم ، راکت وبمبارد مان طالب وراکت های مزاری که در غرب کابل به نام ( کابل رو) یاد می شد ؛ ویران شد . مسعود نیز به در جه معصومیت بیگناه نیست ومسوولیت خود را دارد . اما واقعبینی بر ای آرامش وجدان برای کسیکه به دنیا عقیده دارد وبرای سر فرازی درآخرت برای آنکه به آخرت عقیده دارد امر پسندیده است .
10 جون 2009, 11:34, توسط وزین
شعر آقای شاهد کابلی مرا به یاد شعری انداخت که یک شاعر برای حبیب الله کلکانی بجه سقاو سروده بود.
من تمام شعر را به یاد ندارم ولی فقط یک مصراع آن نشاندهنده آن است که مردم کابل هم در آنزمان موجودیت او دزدان او را به زاغ های لعنت شده ای مقایسه کرده بودند که باغ را از وجود گل و لاله تهی ساخته بودند.
ای زاغ در این باغ تو تنها چه میکنی / گل رفت لاله رفت تماشا چه میکنی
اگر کسی این شعر را به صورت مکمل نشر کند خیلی سپاسگذار خواهم شد.
15 جون 2009, 03:05, توسط گردیزی
اقای وزین ادامه شعر را من برایت مینویسم
اینجا نه لاله است، نه گل است ، همه گِل است / وزین ها همه سگ گشتند در بین سگها تو چه میکنی***
جـــای تو نه ایـن بـوم و نه ایـن دیـــــار است / در میــان چاپلوسـان و کاسـه لیســها تو چــه میـکنی ***
چــون مــردی و از دیار مــــــــردان آمــده ای / بشتاب به دیارت در بین این همه بی بها تو چه میکنی ***
از مــلک لاله و گل چمنـزار آمـــــــــــــده ای / در بین این همه خـــــار و خـــس تـو تنها چـه میکنی ***
نادرخان غدار چون زمــــــــام گرفت به ننگ / روزگار بر خائین بکن تنگ، تو با آنها مدارا چه میکنی ***
این همه کوران و مداحان بگذار به حال خویش // انها لایق این حالند، از پی شان غوغـــــــا چه میکنی ***
دل به حالشــــــــان پریـش مکن کــی نـی ارزد / در حال و هوای ایشان، تـــــو ســــــــودا چه میکنی***
زاغ زی و آزاد زی به پرواز آئی و کن مستی / بگـذار این بلبلان در بنـــد، چهــرۀ زیبـــا چه میـــکنی ***
رو کن زنده گیء شاد ، عاری ز هر نوع فساد / بر بــد قولان مرگ باد، به آنان وفـــا چه میـــــکنی ***
تقدیم به آنانی است که مانند آقای وزین فکر میکنند
15 جون 2009, 09:47, توسط کابلی اصیل
آقای وزین
من در جایی خواندم که وقتی بچه سقاو بعد از سرنگونی شاه امان الله به باغ دارالامان کابل میرود شخصی این شعر را سروده و در بین مردم کابل به صورت مخفی پخش گردیده بود.
متاسفانه من هم تمام شعر را ندارم.