صفحه نخست > حقوق بشر > وقتي گليم بخت سياه بافته شده باشد، " گل تپه" نيز بوی تعفن می دهد

وقتي گليم بخت سياه بافته شده باشد، " گل تپه" نيز بوی تعفن می دهد

گزارش كوتا از يك كار اداري كوچك و بروكراسي پيچ در پيچ در دفتر امور اتباع بيگانه ورامين تهران.
علاءالديني
يكشنبه 10 جون 2007

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

در يكي از روز هاي بهاري، صبح زود به اتفاق فرزند پنچ ساله ام از خانه استيجاري محقرم در يكي از بخش هاي فقير نشين ورامين، خارج شدم به اميداين كه تا ساعت دو بعد از ظهر بتوانم كار هاي اداري بجه ام را در دفتر اتباع ورامين انجام دهم تا او نيز مثل حقير صاحب يك كارت تقريبا به اندازه صفحه (آ چهار)شود و اگر بخت يار بود با اين كارت صاحب نامه خروج از مرز شويم؛ زيرا بدون كارت، گرفتن نامه خروج مرز امكان ندارد و بدون نامه، خارج شدن از مرز ممكن نيست.

براي صدور كارت مذكور پرداخت صد و هفتاد هزار تومان ناقابل به عنوان جزيه ببخشيد ماليات شهر داري لازم بود. بعد از مدت ها صرفه جويي و زدن از نان شب اهل و عيال توانستم اين پول را آماده كنم. براي پرداخت اين پول، بخت با من يار بود و توانستم بعد از يك ساعت ايستاده شدن در صف، با كمال ميل و رغبت –البته از روي اجبار – آن را نقدا پرداخت كنم. من فكر مي كردم كه كارم تمام شده است و خوش حال بودم كه چقدر زود كارم تمام شد. غافل از اين كه بايد هفت خوان رستم را طي نمايم تا تا به مقصد برسم.

مشكل زماني شروع شد كه دو خانم/سياسر وطن دار از من براي خانه پري فرم هاي كه در دست داشتند تقاضاي كمك نمودند. بعد از خانه پري و تكميل فرم ها، متوجه شدم كه بايد من نيز چنين فرم هايي را پركنم و چهار هزار پانصد تومان ديگر را نيز پرداخت نمايم. اين بار من بودم كه از آن دو وطن دار تقاضاي راهنمايي نمودم و با راهنمايي آن ها سر از بانك ملي شعبه قرچك ورامين در آوردم.

طبقه دوم بانك ملي قرچك، مملو از جمعيت بود. در اين طبقه فقط سه كار مند مشغول كار بودند و با آرامي به رتق و فتق امور مي پرداختند. صف ايراني ها نيز شلوغ بود و چهره مشتريان به خوبي نشان مي داد كه آن ها كلافه و ناراحت هستند و به همين علت گاهي به نظام بد و بيراه مي گفتند؛ اما آن بندگان خدا نيز به اين صف ها عادت كرده اند و كارمندان نيز از فحش و نا سزا هاي آنها دلگير نمي شودند.

صف افغاني ها واقعا شلوغ بود. در واقع يك كارمند كار سه صف را انجام مي داد:

1- صف مردان افغاني كه پول ماليات شهر داري، پول جواز صدور كارت نوزاد، پول جواز نامه عبور و مرور و پول ... پرداخت مي كردند.

2- صف زن هاي افغاني كه همين پول ها را پرداخت مي كردند.

3- صف زن هاي ايراني كه پول قبض آب،برق، گاز و .... را پرداخت مي كردند.

چنين صف طولاني نياز به حد اقل سه نفر داشت ولي يك نفر تمام كار ها را به عهده داشت. نتيجه اين شد كه تا ساعت سه بعد از ظهر در صف ايستاده بودم وبجه ام گشنه و تشنه در روي يك صندلي خوابيده بود و يا شايد خودرا به خواب زده بود تا پدر مهاجر و آواره اش از نگاه هاي سؤال برانگيز او خجالت نكشد.

خوش خيالي من تمام شد و يقين كردم كه بايد يك روز ديگر نيز خود را از قيد عملگي راحت سازم وسراغ ادامه كار را بگيرم. البته خستگي شش ساعت ايستاده شدن در صف شلوغ را رفتار كارمند بخش افغاني كمي از تنم بيرون كرد و واقعا رفتار او تحسين بر انگيز بود؛زيرا من در طول حدود شش ساعت ايستاده شدن در صف يك مورد پارتي بازي هم نديدم. در حالي كه در خيلي از جا ها تبعيض بين ايراني و افغاني بيداد مي كند.

*************************

امروز زود تر از ديروز از خانه بيرون شدم و بنده خدا پسرم بين خواب و بيداري سير مي كرد. هنوز ساعت هفت نشده بود كه سر "گل تپه" يا همان ايستگاه / ايستادگاه عوارضي قرچك رسيدم. قبلا كار هاي اداري مهاجرين بخش ورامين در اردوگاه عسكرآباد-ايراني ها عسگرآباد مي گو يند- بود. اما محل فعلي به بعد از قرچك و نرسيده به قلعه نو منتقل شده است. محل مورد نظر حدود صد متر از جاده اصلي ورامين - تهران فاصله دارد. در هنگام طي كردن اين فاصله صد متري متوجه شدم كه باز هم دير تر از بقيه رسيده ام؛ زيرا قبل از من افرادي زيادي خود را به مقصد و يا يكي از خوان هاي رستم رسانده بودند.

اگر جمعيت انبوه مهاجر نبود به يقين از دم در بر مي گشتم؛ زيرا تابلوي بالاي در نشان مي داد كه مكان مورد نظر، محل كار ورزي و باز پروري معتادان محترم مي باشد. وقتي از در وارد شدم، اين طرف و آن طرف را نگاه كردم تا شايد تابلوي راهنمايي اي وجود داشته باشد كه بر اساس آن بتوانم مسيرم را مشخص كنم و برايم معلوم شود كه آيا محل جديد را درست آمده ام؟ اما دريغ از يك كلمه راهنمايي!

بعد از مدتي پرس و جو برايم معلوم شد كه هم تابلوي بالاي در درست است و هم من اشتباه نيامده ام. محل باز پروري معتادين كمي پيشتر بود و از دولت سر آن ها چهار يا پنچ اطاق تاريك و نمور دم در، به كار هاي اداري افغاني ها اختصاص يافته بود و شايد از اين طريق افغاني ها مجبور باشند، ثمره عملكرد كشت ترياك خود را در همين دنيا بيبينند.

ساعت از هشت و نيم نيز گذشته بود كه كار مندان يكي يكي تشريف فرما شدند، اما گويا هيج عجله اي در كار نبود! اگر چه بعيد مي دانم در اين اداره رئيس و مرئوسي در كار نباشد، اما وقتي كاري بي اهميت و زيادي باشد؛ هيج رئيسي خود را با مرئوسين در نمي اندازد.

بعد از مستقر شدن عالي جنابان بر سر جاي هاي شان تازه برايم معلوم شد كه به كدام صف ايستاده شوم. اول در يك صف طولاني ايستاده شدم تا برگه پرداخت ماليات شهرداري را ممهور سازد و سپس در صف ديگر و طويل تر ايستاده شدم كه برگه هاي مربوط به پسرم را دريافت كند و بعد از تاييد و رفع نواقصي اجازه گرفتن عكس كامپيو تري و جواز صدور كارت را صادر كند؛ اما صف طولاني بود و به كندي حركت مي كرد. در صف ايستاده بودم كه پسرم با ايما و اشاره سراغ دستشويي را ازمن مي گرفت. زود تر ازمن يك نفر ديگر اورا راهنمايي كرد. تقي خيلي زود برگشت و مرا صدا كرد. وقتي پهلويش رفتم از دستم گرفت و يكي يكي دستشويي ها را به من نشان داد. همگي كثيف و پر از آشغال بود. شير آبي نيز وجود نداشت. آخر كار يك بطري آب معدني را از يك منبع آب كه شير اش حدود صدوهفتاد سانت – به اندازه مبلغ عوارض شهرداري- از زمين فاصله داشت پر آب كردم و پسرم را به يكي از توالت ها كه از بقيه تميز تر به نظر مي رسيد راهنماي كردم.

باور كنيد حالتي را كه آن لحظه به من دست داده بود، هرگز نمي توانم به تصوير بكشم. نصف جمعيت مراجعه كننده به اين اداره را؛ بلكه بيشتر از نصف را زنان تشكيل مي دهد. اين درست كه يك مشت آواره را مي توان مورد تحقير و توهين قراداد؛ اما آيا دين اسلام، بلكه فرهنگ شرقي اين را مي پسندد كه يك مشت زن را درميان انبوه جمعيت مرد، مجبور كنيم كه ...

آري آن روز نزديكي هاي ظهر نوبت به من رسيد و عالي جناب دستور فرمودند كه دو ماه بعد براي گرفتن عكس مراجعه كنيد. اصرار و التماس نيز فايده نداشت.

******************************************************

يكي دو روز پيش عكس هم گرفته شد؛ اما اين كه كارت چه زماني خواهد آمد فقط خدا مي داند.

گل تپه همچنان بوي تعفن مي دهد. دستشويي ها پر از لجن شده است و زنان و مردان مجبور، كما في السابق مجبورند" النظافه من ..." را براي مدتي ناديده بگيرند.

وقتي با خستگي روحي به خانه بر مي گشتم؛ به ياد حرف احمدي نژاد افتادم كه جاسبي رئيس دنشگاه آزاد را تهديد كرده بود: اگر به وضعيت غذاي دانشجويان رسيدگي نكني حكم مي كنم كه مدتي با دانشجويان هم سفره و هم غذا شوي(نقل به مضمون) و با خود حديث نفس مي كردم كه كاش يك مسلماني پيدا شود كه درباره آقاي حسيني و وزير كشور همين حكم را صادر نمايد و اين دو عالي جناب را با خانواده شان يك روز به همين دستشوي ها ... ؛ اما زود به خود آمدم و فيد بكي به صحنه هاي گذشته زندگي ام زدم، ديدم وضعم با گذشته هيچ فرقي نكرده است. زماني داكتر نجيب آشتي ملي اش را تبليغ مي كرد و زماني كه جناب برهان الدين رباني چوكي رياست جمهوري را با چسب دو قلوي رازي ايراني به بدنش چسپانده بود و زماني كه ملا عمر تمام عمارت اسلامي! اش را با يك چشم... اداره مي كرد و حالا كه جناب كرزي... ما همچنان تحقير مي شويم و مجبوريم لب فروبنديم. و ازهيچ نهاد و سازماني اميد رسيدگي را نداريم. دراين مدت با تجربه دريافته ايم كه سازمان ملل و... همگي كشك اند و يقين كرده ايم كه هيچ خبرنگاري براي رضاي خدا گزارش تهيه نمي كند.
يا لا اقل ما نديده ايم.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس