صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > عتیق رحیمی، ظاهر شاه، و یک ملت «پدر لعنت»

عتیق رحیمی، ظاهر شاه، و یک ملت «پدر لعنت»

محمد علی كريمی
سه شنبه 3 فبروری 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

نگاهی به آثار هنری و احوال سیاسی رمان نویس مشهور کشور عتیق رحیمی. آقای رحیمی به تازه گی بزرگترین جایزه ی ادبی را که تا هنو ز یک افغان گرفته است بدست آورد. جایزه ی گنکور ادبیات بزرگترین جایزه ی ادبی فرانسه است که همه ساله به بهترین کتاب نوشته شده به زبان فرانسوی داده می شود. گنکور 2008 به رحیمی تعلق گرفت. مقاله ی زیر یک نگاه افغانی به عتیق رحیمی است.

I.
عتیق رحیمی در سال 2003 فلم مستندی ساخت بنام «ظاهر شاه؛ سلطنتی در تبعید»؛ این فلم درباره ی زنده گی محمد ظاهر، شاه سابق افغانستان در روم است. عتیق رحیمی را همواره به عنوان یک روشنفکر لوکس می شناسیم. یک «انتلکتوئل پاریسی»، یک بورژوای با استعداد، خوش پوش و خوش خور و خوش خنده و مد روز، با کلاهی شاپو بر سر و نزاکتی آزاردهنده در رفتار. در آن فلم اما او بیشتر به یک غلام بچه ی درباری شبیه است تا یک روشنفکر پاریسی. هنرمند جوان مرتب به اطراف شاه سابق می چرخد و مدام پیرمرد را با کلماتی چون «اعلیحضرت شما» و «حضور» مخاطب قرار می دهد. البته این آدابدانی درباری از رحیمی زیاد هم عجیب نیست: در زمان سلطنت چهل ساله ی ظاهرخان، پدر رحیمی حاکم محلی پنجشیر بود و خود او مشتری همیشه گی عشترکده های کابل. خانواده ی او همچون دیگر پشتون های اشرافی بهترین سالهای زنده گانی شان را در سایه ی «ذات همایونی» گذشتاندند. ذاتی که آخرین سلطان کابل، از سلسله ی دوصدساله ی محمدزایی ها بود و سال گذشته به اسلاف خود پیوست. پشتونهای سلطنت طلب و سنتی همواره ظاهرخان را به عنوان پدر معنوی خود می دانستند، و در سال 2002 لقب «بابای ملت» را به او بخشیدند، لقبی که حتا در قانون اساسی جدید کشور نیز رسماً گنجانده شده است.

دلداده گی تراژیک رحیمی به سلطان تبعیدی افغان را چگونه می شود فهمید؟ سلطانی که طی چهل سال فرمانروایی بی حاصلش در افغانستان، ملت را همواره در فقر و جهل نگهداشت و طی سی سال تبعید خودخواسته اش در ایتالیا، تمام مدت را از قصر مجلل خود بیرون نشد و روزها با بودنه های جنگی اش به گلستان می رفت و شب ها با پری پیکران رومی اش به گرمابه. گاهی اگر هم از بودنه بازی و شاهدبازی خلاصی می یافت، اعلامیه ی تبریکی صادر میکرد: سال 1377 را بیاد داریم زماینکه طالبان شهر مزار شریف را تصرف کردند و وحشیانه به قصابی خیابانی زنان و مردان بی دفاع پرداختند، ظاهرخان از خوشحالی به آسمان می جهید و طی اعلامیه یی نوشت: «خوشحالم که یکبار دیگر فرزندان احمدشاه بابا بر سرزمین خود مسلط شده اند».

در قانون اساسی جدید کشور به ظاهر خان مقام یک قدیس داده شده و جایگاه او را در ردیف امور مقدس قرار داده اند. مثلاً یکی از مواد قانون اساسی این است: «دین رسمی افغانستان اسلام است و اعلیحضرت محمد ظاهر شاه «بابای ملت» افغانستان است». پس از سقوط طالبان، اشراف و نیروهای سنتی پشتون بسیار سعی کردند که پیرمرد لرزان و لب گور را یکبار دیگر بر تخت فرمانروایی افغانستان بنشانند، اما با فشارهای ایالات متحده و دستبوسی های مضحک حامد کرزی، ظاهر خان حاضر شد که مرد گمنام قندهاری را «بچه» اش بخواند و کرسی ریاست جمهوری را که «حق مسلم» اش بود به او بسپارد. چیزی که حامد کرزی تا هنوز هرقدر در دولت اش به درباریان شاه سابق، حقوق و امتیازات میدهد نتوانسته است دین آن لطف شاهانه را بپردازد.

II.
ژان رنوار فرانسوی زمانی گفت: «فلمسازان در تمام عمرشان فقط یک فلم می سازند». عتیق رحیمی فلمساز و داستان نویس 46 ساله، تا هنوز سه رمان موفق و یک فلم مشهور ساخته است. اگر حکم رنوار را به تمام هنرمندان و نویسنده گان تعمیم دهیم، یگانه اثری که رحیمی آفریده است درباره ی «پدر» است. پدر تم اصلی و تکرارشونده ی تمام آثار او است که در پسزمینه موضوع فراخ تری یعنی «وطن» قرار می گیرد. همه ی کتابها و فلمهای رحیمی درباره ی سرزمین اش افغانستان است و «پدر» همچون شبحی مسلط سایه اش در یک یک آثار او حس می شود.

در اولین صفحه ی کتاب «هزار خانه ی خواب و اختناق» (2002) فقط نوشته شده است: «پدر». در صفحه ی دوم یک کلمه ی دیگر قرار دارد: «لعنت»، و در صفحه ی سوم می خوانیم: «پدر لعنت». و ادامه ی داستان درباره ی مردی است که به خاطر نوشتن یک شعار، حکومت کمونیست حفیظ الله امین او را از کشور می راند، او فرار می کند و نزد مجاهدین پناه می گیرد، جایی که به خاطر «ایستاده شاشیدن» نزدیک است مجاهدین «خایه ها»ی او را بکند. فرهاد قهرمان داستان که بی شباهت به خود رحیمی و سرگذشت شخصی او نیست، مثل انسان ره گم کرده ایی است که به هر طرف رو میکند غیر از شرارت و خباثت چیز دیگری نمی بیند. رحیمی در این داستان، درباره ی «جن» می نویسد و درباره ی اینکه افغانستانِ در فاجعه، مانند انسانی است که «سیاهی» سنگینی بر سینه ی او نشسته است و او را در حال خفه کردن است. این «جن زده گی» در کتاب «هزارخانه ی خواب و اختناق» با صحنه ی نمادینی از «پدرکشی» در «خاکستر و خاک» (1999) تکمیل می شود:

«مامایت به آواز بلند شاهنامه میخواند. از رستم می گوید، از سهراب می گوید، از تهمینه می گوید ... از جنگ رستم با سهراب، از طلسمی که رستم را زنده نگهداشت، از مردن سهراب ... برادر کوچکت می گرید، اتاق را ترک می کند و می رود سر به زانوی مادرت می گذارد و می نالد:

  • نی، سهراب از رستم کده قوی تر اس!
    و مادرت میگوید:
  • ها، بچیم، سهراب از رستم کده قوی تر است». (خاکستر و خاک، ص 23 و 24)

رحیمی تم «پدر» را در «خاکستر و خاک» بیشتر با تکیه به افسانه ی فارسی «رستم وسهراب» تقویت میکند. در چندین جای کتاب ارجاعاتی به این داستان حماسی داده شده است؛ و حتا در نسخه ی انگلیسی رمان شرح کوتاهی از آن به جای مقدمه گنجانده شده است تا برای خواننده گان ناآشنا با شاهنامه ی فردوسی، اشارات نمادین داستان قابل فهم باشد. در شاهنامه ی فردوسی، پدر پسر را میکشد، اما در داستان رحیمی پسر پدر را می کشد.

نکته ی جالب در این صحنه، در کنار نفس پدرکشی، شخصیت های «مادر» و «برادر کوچک» در این صحنه است. معمولاً در داستانهای رحیمی، «پدر» و «مادر» همیشه حاضر هستند و همیشه هم بار معنایی سمبولیکی دارند. در نمونه ی بالا، ما با «برادر کوچک» نیز روبرو می شویم، چیزی که اگر معنای صحیح «پدر» و «مادر» را درک کرده باشیم، به زودی پی خواهیم برد که نویسنده سعی دارد اینبار کلیشه های «برادر بزرگ» (طبقه ی ممتاز) و «برادر کوچک» (طبقه ی محروم) را در داستان بگنجاند. باتوجه به اشارات زیادی که به افسانه ی رستم وسهراب می بینیم، می توان فهمید که این صحنه یکی از صحنه های اساسی قصه است که رحیمی به زعم خود سعی کرده است در بستر آن تاریخ خونین چند دهه ی اخیر کشور را بازگو کند. در افغانستان برای اقلیت حاکم (پشتونها)، طی چند قرن گذشته عادت شده بود که خود را به عنوان برادران بزرگ و صاحبان اصلی سرزمین بدانند و اکثریت مردم غیرپشتون را به عنوان رعایای بدبختی درنظرگیرند که نه لیاقت قلم و تفنگ را دارند و نه هم سزاوار پول و چوکی هستند. این نوع دید برتری طلبانه، به خصوص در نظامهای شاهی افغانستان شایع بود. همین است که رحیمی، مانند تمام دیگر پشتونهای سلطنت طلب و سنتی، تمام تقصیر را به گردن «دیگری» می اندازد و اعلان میکند این «برادر کوچک» است که همواره به جنگ و خونریزی و «پدرکشی»، تمایل داشته است، برادر کوچکی که حتا افسانه ی رستم و سهراب را نمی پسندد و می خواهد نظم ازلی و اسطوره یی «پدر» و «برادر بزرگ» را در افغانستان تغییر دهد. در قسمت دیگری از کتاب باز نویسنده سعی دارد همان ایده را یکبار دیگر تکرار کند:

«داخل دکان، روی دیوار مقابل، تصویر بزرگی نقاشی شده است: در عقب یک صخره ی بزرگ، مردی بازوی ابلیس را محکم گرفته است. هر دو پنهانی پیرمردی را تماشا میکنند که در حالت افتادن است در یک گودال بزرگ». (خاکستر و خاک، ص 17)

آن «مرد» شرور و «ابلیس» در افغانستانی که رحیمی تصویر میکند کیستند؟ از همه مهمتر آن «پیرمرد»ی که در حال افتادن در گودال است کیست؟ کسی که با داستانهای رحیمی آشنا باشد می داند که آن مرد شرور و ابلیس همان برادران کوچک و جن زده یی هستند که وطن را به یک گودال بزرگ خون بدل کرده اند و «پیرمرد» را که همان شاه و نطام کهنه ی او باشد به درون آن انداخته اند. این تصویر، نگاه فرویدی رحیمی به تاریخ است. طبق روانکاوی فروید، این پدر بود که در جامعه ی نخستین بشری مالک همه ی زنان و همه ی غذا بود. او نماد قدرت و قانون (لکان) بود و فرزندان او همواره در نهاد خود، آرزوی آن را داشتند تا او را بکشند و جایگزین او شوند و تمام لذت را برای خود بگیرند. زمانی هم که پدر را کشتند، برادران برای تصاحب زنان پدر بین خود جنگیدند و سعی کردند یکدیگر را نابود کنند.

پس از سرنگونی حکومت سلطنتی در سال 1352 خورشیدی، افغانستان تا کنون 9 زمامدار مختلف را به خود دیده است که یکی پس از دیگری با جنگ و خشونت قدرت را به دست گرفته اند. این همان جنگ ازلی برادران برای تصرف «مادر» است.

در زمان حکومتهای کمونیست، تمام در و دیوار شهر کابل پر بود از شعرها و شعارهای انقلابی. یکی از شعارهای دلخواه حاکمان کمونیست این جمله ی تحریک کننده و زیبا بود: «من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟». قهرمان رحیمی اما این شعار را دست کاری کرده و به این شکل پخش میکند: «از من اگر برنخیزد، از تو اگر برنخیزد، چه کسی مادر این ملت را خواهد گایید؟». در کنار خوش ذوقی رحیمی چیزهای دیگری نیز در این شعار نهفته است: در حقیقت «مادر را گاییدن» به معنای پدر را کشتن و جانشین او شدن است. چیزی که در اسطوره ی یونانی «ادیپ» و تفسیر فرویدی آن نیز می بینیم. و زمانی که گروهی «مادر ملت» را می گاید، به معنای این است که آنها «پدر ملت» را کشته اند و با گستاخی و خباثت در جایگاه او قرار گرفته اند. به عقیده ی رحیمی، سلطان سابق و سلطنت طلبان سابق، مالک و ملک افغانستان اند و این از روحیه ی پدرکشی و خباثت ذاتی این دهاتی های تازه به شهر آمده است که «پدر» را به دار کشیده اند و «مادر» را به فلان خود.

در تمام فرهنگ ها، همواره وطن به مادر تشبیه شده است. عباراتی همچون «مام وطن»، «در دامن وطن پرورده شدن»، «ناموس وطن» ارجاعات آشکاری به این فرض مسلم است که در ناخودآگاه جمعی تمام انسانها وطن حکم مادر را دارد. حتا مسایلی همچون «تجاوز به وطن» به معنای تجاوز به مادر است. هیچ فرقی میان خون و خشونت نظامی و خون و خشونت جنسی نیست. در هنگام تجاوز نظامی به وطن، فرزندان وطن همانقدر ازخودگذشته و غیرتی هستند که فرزندان مادر در هنگام تجاوزجنسی.

اگر وطن، «مادر» ملت است، پس «پدر» ملت کیست؟ ابن مادر نه بیوه است و نه مریم باکره. جواب ساده است: این «پدر/پادشاه» است که بر این «مادر/وطن» سروری و شوهری میکند. در اسلام سنی، تخطی از حکم «اولی الامر» یک معصیت است و در نظام شاهی سرپیچی از دستور سلطان نابخشودنی. وقتی این دو قرائت دینی و دنیایی از «حاکم» یکجا شود، نتیجه اش همان سنت سلطنتی افغانستان خواهد بود که در آن پادشاه جایگاه اسطوره یی «پدر» را به خود می گیرد و معنای «پدر بودن» هم در یک فرهنگ اسلامی-قبیله یی پدرسالار کاملاً آشکار است. اینجاست که رحیمی به این باور میرسد که حق «پادشاه» (پدر) است که بر «وطن» (مادر) حکومت کند، و زمانیکه ملت (فرزندان) حکومت را بدست گیرند به معنای زناکاری با مادر خواهد بود. به نگاه رحیمی، خیزش مردمی در دوره های کمونیزم وجهاد یک «خیزاندن» زناکارانه علیه «مادر» بوده است.

III.
عتیق رحیمی و خالد حسینی تقریباً همزمان نامشان در دنیای ادبیات آوازه شد. هرچند نام حسینی بیشتر از رحیمی بلند است؛ مگر زمانیکه چندی پیش «آکادمی گنکور» در فرانسه جایزه ی گنکور ادبی 2008 را به رمان «سنگ صبور» رحیمی داد، نویسنده ی جوان یکباره نامش را در ردیف نامهای بزرگ ادبیات اروپا همچون مارسل پروست، اندره مالرو، آلن رنه و مارگریت دوراس دید. وجوه اشتراک و افتراق رحیمی و حسینی در چیست؟

عتیق رحیمی و خالد حسینی هر دو متولد کابل و هر دو در دهه ی چهل زنده گی شان هستند. هر دو کتابهای شان را درباره ی افغانستان و خاطراتی که از زادگاهشان به فرانسه و آمریکا برده اند نوشته اند. ولی تصویری که از افغانستان ارایه میکنند، بسته به شخصیت و پسزمینه ی فکری هر کدامشان تصاویر متفاوتی است. خالد حسینی یک آمریکایی است که رمان نویسی را نیز از نویسنده گان آمریکایی آموخته است؛ برخلاف رحیمی که نگاه اروپایی به ادبیات دارد و به گفته ی خودش «عاشق رمانهای مارگریت دوراس است».

خالد حسینی نویسنده ی داستانهای بزرگ است. نیروی تخیل عظیم، سبک ساده و روان، و زبان گیرا و صمیمی از مشخصات اصلی رمانهای حسینی است. رمانهای او پر است از صحنه های منحصر بفردی که مانندش را فقط در رمانهای نویسنده گان بزرگ می بینیم، نویسنده گانی که هیچ یک نه «نوبل» و «گنکور» گرفتند و نه هم «بوکر» و «پولیتزر» به آنان داده شد.

رحیمی اما، نویسنده ی داستانهای کوچک است. او یک فرانسوی است و تربیت شده ی سنت ادبی فرانسه. معمولاً فرانسوی ها رمانهای شان را بر اساس تیوری های مد روز می نویسند و یا اینکه رمان می نویسند تا تیوری های مد روز ایجاد کنند. رحیمی هم که یک شیفته ی تیوری «رمان نو» و نویسنده گانی همچون مارگریت دوراس و آلن رب گریه است، سعی می کند با سبک پردازی های متکلفانه و متظاهرانه به قصه سازیهای روشنفکرانه به پردازد. برجسته ترین جنبه ی رمانهای رحیمی، مینیمالیسم مثال زدنی و ایجاز شاعرانه اش هست.

اما او یک دنباله رو است. چه دنباله رو رمانهای فرانسوی، چه مقلد رمانهای فارسی. او در جوانی رمان را با کتابهایی که از ایران به کابل می آمد شناخت، و بدون شک آن کتابها روی ذهن جوان او تاثیرگذار بودند. تاثیرپذیری ادبی چیز نامعمولی نیست، بهترین نویسنده گان نیز گاهی نمی توانند از سایه ی تاثیر کتابهای که زمانی خوانده اند خود را بیرون کنند. اما گاهی این تاثیرپذیری اجتناب ناپذیر، به یک تقلید ساده لوحانه تبدیل میشود. اولین بار فصلنامه ی «خط سوم» بود که به شباهت غریب «خاکستر و خاک» با رمان «عقیل عقیل» (1351) محمود دولت آبادی نویسنده ی ایرانی اشاره کرد. زمانیکه «عقیل عقیل» را خواندم نتوانستم تعجبم را از چیزهایی که یافته بودم پنهان کنم: در داستان دولت آبادی دهکده یی بر اثر زلزله نابود می شود و مردی بنام عقیل همراه با نواسه اش که دختر خردسالی است تنها بازمانده گان یک خانواده هستند. دخترک به اثر شوک روانی ناشی از فاجعه ی زلزله حتا یک کلمه هم حرف نمی زند. مراد پسر عقیل در شهر دیگری به وظیفه ی سربازی است. عقیل می خواهد نزد مراد رفته و دخترش را به او برساند و قصه ی تلخ دهکده را به او بگوید. در داستان رحیمی اما، دهکده یی را روسها بمباران میکند و پیرمردی بنام دستگیر با نواسه اش که به اثر فاجعه ی بمباران کر شده است تنها بازمانده گان یک خانواده هستند. او پسری دارد بنام مراد که در منطقه ی دیگری در معدن کار میکند. دستگیر میخواهد به منطقه ی معدن رفته و یاسین را نزد پدرش مراد ببرد و قصه ی تلخ بمباران و کشته شدن اعضای خانواده را به او برساند.

شخصیت های هر دو داستان مسیر راه را پیاده طی میکنند تا به نزدیکی سربازخانه و معدن می رسند. در آنجا هم عقیل و هم دستگیر هر دو با نگهبانی برمیخورند که به آنها توصیه میکند تا بقیه ی مسیر را با موتر بروند. نگهبانها به شخصیت های هر دو داستان میگوید باید چند ساعت صبر کنند تا یک موتر باری که روز یکبار از این مسیر می گذرد آنها را بردارد. وقتی عقیل به سربازخانه و دستگیر به معدن می رسد، نمی توانند با پسران شان ارتباط برقرار کنند، برخی کارگران معدن به دستگیر و برخی سربازان جوان به عقیل درباره ی پسران شان چیزی های ضد و نقیضی می گویند. به عقیل گفته می شود که مراد به سربازخانه ی دیگری تبدیل شده است و کارگران معدن به دستگیر می گویند مراد را زمانی دیده اند، مگر حال درباره ی او خبری ندارند... در نهایت هر دو قهرمان پسران شان را نمی بینند... وقتی می خواستم کتابها را بسته کنم متوجه شدم که هر دو رمان فقط 64 صفحه است. این شباهت های غریب را چگونه می شود توجیه کرد، تقلید یا توارد؟ نظر دادن در این باره کار سختی است.

IV.
ظاهر خان مکتب را در فرانسه خواند. زمان تحصیلش در پاریس، در خانه ی یکی از وکلای پارلمان فرانسه اقامت داشت. وکیلی که گاهی شهزاده ی جوان افغان را به جلسات پارلمان می برد، تا به او عملاً معنای دموکراسی را بفماند. یکی از آن روزها، جلسه ی پارلمان به خاطر یک مجادله ی قانونی، به یک صحنه ی تماشایی بحث و جدل و کشمکش تبدیل شد. ظاهر خان سالها بعد در دهه ی چهل خورشیدی زمانیکه پادشاه افغانستان بود؛ برای اولین بار در کشور انتخابات پارلمانی برگزار کرد؛ او در فلم «ظاهرشاه؛ سلطنتی در تبعید» به عتیق رحیمی می گوید، آن تصمیم دموکراتیک را متاثر از همان خاطره ی دوران جوانی اش اتخاذ کرده بود.

ظاهر خان در فرانسه، غیر از زبان فرانسوی و معنای دموکراسی چیزهای دیگری نیز یادگرفت که برخی از آنها را در فلم مستند رحیمی می بینیم. او دلبستگی اشراف مآبانه اش به هنر را نیز از سالهای فرانسوی اش به میراث برد. ظاهر خان یک عکاس آبستره و یک نقاش مدرن بود. او در زمانی در پاریس زنده گی میکرد که تازه نحله های مدرن هنری در حال تولد بودند و شهزاده ی جوان هم آنقدر خوش اقبال و مستعد بود که جذابیت های هنری پاریس دلش را برباید. او از همان زمان و بعدها در افغانستان، قسمتی از وقت خود را به هنر اختصاص می داد. شاه سابق، برخی از آثار خود را برای رحیمی نشان میدهد و به شکل تعجب آوری نشانگر ذوق سلیم و نگاه مدرن او در هنر است. پیرمرد یک نقاش خوب و یک پادشاه بد بود.

میان ظاهر خان و عتیق خان نکات مشترک زیادی یافت می شود. ظاهر خان تنها شاه پشتون افغان بود که زبان مادری اش پشتو را بلد نبود، عتیق رحیمی هم پشتونی است که پشتو را بلد نیست. هر دو در عوض، زبان فارسی و فرانسوی را به خوبی مسلط هستند، طوری که زبان فارسی حکم زبان مادری شان را دارد. رحیمی نیز مکتب را در یک مکتب فرانسوی (لیسه استقلال در کابل) خوانده است. هر دو به خاطر تاثیری که از فرهنگ فرانسوی گرفته اند، تمایل خاصی به «هنر والا» دارند: ظاهر خان شیفته ی عکاسی آبستره و نقاشی مدرن بود و عتیق خان دلبسته ی رمان نو و سینمای مولف است.

هر چند متعلق به دو نسل مختلف، ظاهرشاه و عتیق رحیمی به خوبی می توانند از طبقه ی پشتونهای اشرافی نماینده گی کنند؛ طبقه یی باسواد، کتابخوان، متمدن، پایتخت نشین، غرب دیده که یکی از مشخصات مهم اش تکلم به زبان فارسی است. پشتونهای اشرافی هیچ یک پشتو بلد نیست و همگی به فارسی می گویند، می نویسند و می خوانند. این نسل از پشتونها در حال انقراض است. البته پشتونهای پولدار هم اکنون نیز در کابل هستند، آنان معمولاً مردان دهاتی بی سوادی هستند که پولشان را در دوران طالبان از راه کشت تریاک به دست آورده اند و حالا در کابل خانه های بدقیافه ی چند ملیون دالری ساخته اند، خانه هایی که آب توالتهایش به داخل کوچه می ریزد. کتابخوان های پشتون که عمدتاً جوان و فرزندان همین طبقه ی نوظهوراست، معمولاً دو نوع کتاب می خوانند: کتابهایی درباره ی مبطلات وضو و روش صحیح استنجاء و یا کتابهای آموزش زبان انگلیسی تا آنها را به نهایت آروزی شان که گرفتن شغل ترجمانی در اردوی آمریکا است برساند.

عتیق رحیمی همواره در مصاحبه هایش از دوران ظاهرخان به عنوان دوران آبادی و فراوانی یاد میکند. او حسی نوستالژیک به سلطنت ظاهرخان و شخصیت او دارد و دارای دید خصمانه یی نسبت به نظامهای پس از شاه و اخلاف جنگ طلب او است. او جنگ های داخلی را کابوس ملتی «پدرلعنت» و «جن زده» یی می داند که پدر را کشته اند و برای تصاحب مادر که میراث لذتبخش او است به توافق نمی رسند. آنها هر یک سعی دارد «خایه» های «دیگری» را بکند تا حریف را اخته کرده و از سر راه برداشته باشد. رحیمی در جایی گفته است که همیشه فروید و یونگ می خواند. این را به ساده گی از آثار او هم می شود پی برد. او بر اساس تیوری های روانکاوی فروید و لکان (پدر/قانون)، شخصیت های داستانش را می سازد. او در آثار سینمایی و ادبی اش سرسپرده ی سلطنت خودکامه ی ظاهرخان است و در مصاحبه های روشنفکرانه اش طرفدار نظام دموکراتیک و فرهنگ مدارا. از همین جاست که شناختن او کمی دشوار است، او گاه علمدار دموکراسی لیبرال می شود و گاه سلسله جنبان سلطنت مطلقه، گاه روشنفکر پاریسی است و گاه غلام بچه ی درباری – البته گاه هم همه ی اینها.

عتیق رحیمی، یک نویسنده ی خلاق و خوش ذوق است. تاریخ افغانستان تاریخ رنج و مرارت است، رنج و مرارتی که نه او در لانه ی گرم کابلی اش توانست درک کند و نه هم از برج عاج پاریسی اش توانست ببیند. عینک اشرافیت و سمعک سلطنت، تیره تر و ضعیف تر از آن است که چهره ی اشک آلود کودکی و یا صدای ناله مادری را ببیند و بشنود. من احساس دوگانه یی نسبت به او دارم، به او افتخار میکنم به عنوان یک افغانی که «گنکور» گرفته است و شرمسارم از نگاه یکجانبه ی او به رنج های وطن و هموطنانش.


دیده درایی یک خاصیت راوایی!

عتیق رحیمی و پایان ماه عسل راوا با محمد ظاهر

جمعه 22 اوت 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین


مرگ محمد ظاهر، فرزند ديکتاتور نادر خان، پس از چند ماه بالاخره تاييد شد

ماده ی 158 قانون اساسی افغانستان حذف شد!

ديکتاتور چند ماه پيش مرده بود!

يكشنبه 22 ژوئيه 2007


سرکرده های"راوا" و "پاپی گک" ظاهر شاه!

مغالطه کاری و بی ربط گویی از روش های خاص کار شما سرکرده های سازمان پوشالی راوا می باشد

شنبه 17 مه 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین


ميراث شوم محمد ظاهر

کارتونی از عتيق شاهد

سه شنبه 25 مارس 2008

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • هر کس عتیق رحیمی را نمیشنا سد فلم خاک وخاکستر را نگاه کند
    واقعا"یک فیلم باز گو کننده جنگ در افغانستان است

    آنلاین : هزاره پیوند

    • عتیق رحیمی که به بابای ملت می نازد پس چرا فلم خودرا در کندهار تکمیل نکرد. این فلم در بغلان و به همکاری مردم فارسی زبان تکمیل شد.

      فضای آرام و متمین مناطق شمال بود که شرایط را برای عتیق رحیمی مهیا کرد تا فلم خاک خاکستر را بسازد.

      ضرب المثل افغانی است که اگر میخواهی مشهور شوی در مهراب مسجد شاش کن. اکنون برخی افغانها از جمله حسینی بخاطر شهرت خودش به فرهنگ آبایش تو هین میکنند تا شهرت کمایی کنند.

    • سلام به تمام شما . منجمله کامران جان میرهزار و به برادر نویسای عزیزم محمد علی جان .

      وقتی نوشته محمد علی جان را خواندم خواستم که نظری هم ارایه کنم که در اخرین سطر های نوشته محمد علی جان رسیده بودم که ناگهان با دو جمله عالی نویسنده 50% از عقایدم را دیدم که نوشته بود
      ( به او افتخار میکنم به عنوان یک افغانی که «گنکور» گرفته است و شرمسارم از نگاه یکجانبه ی او به رنج های وطن و هموطنانش )

      ولی باز هم میخواستم ادامه عقایدم رابنویسم ولی با یک رفرش دیدم عزیزانی نیز نظریاتی نوشته اند وقتی خواندم دیدم تمام عقایدم را دوستان نوشته اند و برای بنده کدام جای خالی نمانده خواستم ننویسم ولی متاسر شدم که چنین نقد زیبایی را بخوانم و مانند نادیده ها از کنارش بگزرم و نادیده بگیرم

      اولتر از همه نقد محمد علی جان بسیار عالی و با منابع و تخصصی نوشته بود در اول انسان را به یک سردرگمی میرساند که عقیده نویسنده معلوم نبود که مثبت یا منفی است . ولی بعد از نصف متن اهسته اهسته روشنتر و روشنتر می شود که این خود نیز یک سبک عالی است .

      ولی در باره اقای رحیمی ، اقای رحیمی با انکه داستان نویس عالی هست ولی به نظر بنده باید این دو کلمه را از هم تفکیک داد

      کوشش و خوشگذرانی ، این دو پدیده برای بکار گرفتن فن ها و بدست اوردن اثارمطلوب از هم دساورد های دارد که در نوشته های اقای رحیمی و خالد حسینی به وضوح می شود فهمید در نوشته های خالد جان یک نوع دقیت و کوشش بدون تخیل های ذهنی دید در صورتی که در نوشته های اقای رحیمی قطب مخالف ان به خوبی اشکار است

      و هم نظری رحیمی با شاه صابق این خود نشان دهنده ی در طرز لباس پوشیدن ، گفتار و دیگر خصایص رحیمی را نشان میدهد از شوق های و علایق شاه صابق همه مردم افغانستان باخبرند تا حتی که همین شهوات شاه باعث مرگ وی گردید

      پس چگونه اقای رحیمی را میگویید که چرا از شاه پیروی میکند و احترام برایش قایل شده
      کبوتر با کبوتر / باز با باز /

      در اخیر یک خواهش از محمد علی جان داشتم که در نقد تان نقطه ضعف نداشت در صورتی که عفت کلام را مراعات میکردید و از نوشتن بعضی نام های .... پرهیز می کردید بهتر میشد باز هم موفق باشید

      در اخیر من هم به عنوان یک افغان برای تمام هموطنانم این موفقعیت افای رحیمی را تبریک میگویم

      زنده باد افغانستان

      آنلاین : http://biswad.blogfa.com

  • اقای محمد علی کریمی خیلی نقد بجا ومستندی نوشته ونقاط مثبت ومنفی خوبی رامتبارز ساخته اند. این نقد درجای خودش مورد ستایش است. بخصوص اشاره ی ایشان به داستانها ویا کتبی است که رحیمی یا مقلدانه ودرمواردی دزدانه دستبرد زده وعواقبی را که نویسندگان وپژوهشگران دیگری نیزاین آثاررا خوانده ومشت این مقلد را بازمیکنند، درنظرنگرفته وازطرف دیگرمهمترین مسئله که همان برادربزرگ وبرادرکوچک است که درخون آقای رحیمی وتباررحیمی بطورسنتی وقبیلوی تا ثیرگذاشته است. درک آقای رحیمی با وجود زندگی دریک کشورمتمدن خالی ازمناسبتهای جامعه افغانستان است.
    اما موضوعی را که درنوشته شماآقای کریمی دررابطه با اسلام سنی بازتاب یافته است، نمیدانم براساس کدام ادله ی علمی ودینی بخصوص احکام فرقه ی اسلامی سنی است که شما فرموده اید درباورسنی اولامروشاه جای بخصوص داشته وایستادگی علیه آن جرم پنداشته شود. تمام نقد مستند شمارا درمورد رحیمی همین ذهنیت توخالی شما ازتسنن زیرسوال میبرد. درحالیکه درطول تاریخ دینی سرزمینی بنام خراسان، همیشه پیشوایان وقیام کنند گان وشاهان برخاسته ازجامعه تسنن بوده است که اولامروسایه خدا بودن را زیرسوال برده ونقش شایستگی را بیشترمطمح نظرقرارداده است. مگرطاهریان وصفاریان وسامنیان غیرازسنی بودند؟ مگرپیشوایان چهاردهه اخیرکه اولامررا برای اولین باربه چالش کشیده وسرانجام بخاک سیاه شاندند چه کسانی بودند؟ شما دریافت اسلام قبیلوی را با اسلام تسنن خیلی اشتباه گرفتید. این ذهنیت های باطل درکشورما همه برخاسته ازفرهنگ قبیلوی ودرخدمت ارباب قبیله بود. مگراولامریا سنت حاکم ولایت فقیه درتسنن است؟ مگرخط ائیمه ومعصومین خط تسنن است؟ مگراسلام تسنن نبود که برمیراثداری وخط امامت پایان بخشیده وهرانسانی که صاحب رای بود صرف نظرازعربی وعجمی بودن آنرا به پیشوایی پذیرفته ونظرش را دردستوراجرای مناسک دینی خویش قراردادند. این امام بخاری، ترمزی وغزالی وده ها چهره ی شاذدنیای اسلام عرب بودند وبرخاسته ازنجف مقدس؟ یا شایستگانی بودند که براساس شایستگی علمی شان بدرجه امامت وپیشوایی رسیدند. من فکرمیکنم بحث اولامر وولایت فقیه که دوروی یک سکه است ومردمان زیادی را دراین عصر21 اسیرگرفته اند وخودرا فوق قانون والهیات وغیره قراردادند سنی مذهب نباشند. بحث نقد را باید درچارچوب مورد نقد بکاربرد نه درچارچوب مذهب. موفق باشید.

  • عتیق در یک خانوادۀ هوادار کمونیسم به جوانی رسید .بزرگان خانوادۀ او اعضای جناح پرچم بودند .اونیزنویسنده گی را از درفش جوانان ار گان نشراتی سازمان جوانان ح د خ شروع کرد . اوبه دانشکدۀحقوق کامیاب شد اما ان را ادامه نداد وبه دیپارتمنت فرانسوی دانشکدۀ ادبیات رفت . هر چند پدر ش از حکام وقت بوده امابرادرانش همه پرچمی وخود ش نیز دنباله رو آن هابوده است .اودر لیسۀ استقلال با یکی دوسال تفاوت هم دورۀ وستوک کارمل بود(وستوک = شرق کلمۀ روسی نام پسر ببرک بود) او همصنف وهم سازمانی زمریالی خواهر زادۀ نجیب بود.عتیق مسول(منشی) یک گروپ از سازمانی های جوان بود .اما با تمام صلاحیت وپیوندی های قوی ایکه داشت هرگز انسا ن مضر وبی منطق نبود واز یک برازندگی برخودار بود .اینکه او در بعد ها هوادار پادشاه شده است حالا شنیدم آنهم حق هر انسان است تا اندیشه اش راخودش انتخاب کند زمان سپردن تعهد های عمر ی در برابر یک سازمان ووفا داری بدون قید وشرط به یک طرز تفکر دیگر گدشته است .

  • با عرض سلام و ارادت خدمت آقاي کريمي!
    نوشته تان را از سر تا پا خواندم و "کيف" کردم. حرف هايي است که باشد براي بعد. در پاسخ به جناب "بهروز" عرض شود که اولولامر در "فقه" اهل تسنن جايگاه بسيار برجسته اي دارد، البته حالا شيعيان هم از اولولامر"ولايت فقيه" را استنباط کرده اند. اگر به کتب روايي فقه سني مراجعه شود، احاديثي زيادي در باره اطاعت از "اولوالامر" وجود دارد. اينکه اين احاديث "جعلي" است يا "صحيح" همان دعوايي بي​پاياني است که هيچ وقت تمام نخواهد شد. در کل اطاعت از اولوالامرم، يک مفهوم "فقهي - الهياتي" روشن و آشکار مذهب تسنن است. اما مسئله بر سر فقه شيعه و سني نيست، واقعيت آن است که طراحي هرگونه سياستي مبتني بر "ملکوت الهي" زمين را به خانة​شيطان مبدل مي کند.

    کريمي عزيز خسته نباشيد عرض مي​کنم. اميد وارم بازهم بنويسيد.

  • عتیق رحیمی افتخار افغانستان و مردم آن است. او به کشور ما که از دست طالبان پاکستانی و جنایتکاران جهادی شرمسار شده است با نوشته ها و ابراز نظر هایش جان داده و چهره طالبی و جهادی نمای کشور را تا حدی توان در انظار مردم تغیر داده است.

    اینکه چرا او میلیونها افغان دیگر دوباره حسرت زمان ظاهر را میخورند باید از پدرکلان محمد علی کریمی عبدالعلی مزاری مبتکر رقص مرده، از ملای جنایتکار شیطان الدین ربانی، جنایتکار قرن حکمتیار، از جنایتکار ملی مسعود و پدر معنوی او سیاف و غیره دزدان، فروخته شدگان و جنایتکاران طالبی و شورای نظار پرسیده شود که چرا ؟

    این خیلی دون صفتی است که پای عتیق رحیمی این نویسنده توانا را هم به مسایل قومی کشاند.

    • به حضور سایت کابل پرس?!

      اسم من وحید افغان است.

      میخواهم یک چیز را برایتان بیان کنم و آن اینکه شما اصلاً چه میخواهید. آیا شما خود را ژورنالست مینماید؟ آیاشما اساسات ژورنالیزم را میدانید؟ شما از آزادی بیان خر که در گذشته ها بالایش سوار میشدید جور نموده اید.
      دوستان اگر خوب مشاهده نماید کابل پرس خبر که در باره هزاره ها باشد به بسیار خوبی آنرا نوشته مینماید. ولی پشتون ها را همیشه مورد هتک حرمت قرار میدهند. این خود نشان دهندهء آن است که خود کابل پرس باعث ورشکستگی وحدت ملی افغانها میگردد.
      کابل پرس! آیا کشور که ترا تمویل مینماید برایت این حرفها را گفته است؟ برایت یک حرف میگویم یا برو به ایران لعنتی و یا اینکه برو پیش مزاری لعین.

  • به فکر من نقد اقای علی کریمی با انگیزه که نویسنده را به تحریر رمانش واداشته تناسب خوبی دارد بهتر ازین نمی توان به خیالات نویسنده که از کجا اب خورده وبه چه می اندیشیده و در پی اثبات چه بوده پی برد و اگر احیانا دوستی اندیشمندی دیگری از دیدگاه متفاوتی به نقد کتاب مولف مذکور بپردازند بی صبرانه منتظر میمانیم..و ضرورت به فحاشی نوع کوهستانی ان نیازی نمی رود..

    ولی چیزی که مرا به تحریر این متن واداشته اظهارات نامناسب اقای بهروز و اسد بودا می باشد..که مسله اولامری در تسنن و ولایت فقه در تشیع را که همان اولامری است درست درک ننموده اند و با ان بطور نا اگاهانه و خصمانه برخورد کرده اند..

    به عمق مسله رفتن خارج از موضوع و از حوصله خارج است..صرف به دو نکته عمده اشاره میکنیم..

    1 از نگاه انتقادی محترم علی کریمی— دیدگاه نویسنده کتاب که پشتون و از اهل تسنن است به پادشاه به حیث اولامر و یا سایه خدا و یا "پدر-که معادل به خدا است" که در دوران شاهی ظاهر شاه ارج نهاده میشد یک حقیقت اشکار است که هیچ کسی نمیتواند ازان انکار کند..ولی مشکل کار اینست که "اولاامر"
    ظاهر شاه زیاد تر عاشق و خواب شدن و افتاب دادن در کنار زیبارویان ایتالوی دور از چشم ملکه در سواحل سیسیل بود تا خدمت خداو خلق اش و هم زمان بان گسترش و کیفی نمودن دین خدا در قلمرو تحت حاکمیت اش ---

    و من متاسفانه باورم نمی شود که ظاهر شاه در عمر خود اگر یکبار هم نماز خوانده باشد چه رسد که اطلاق اوالامر بتوان در باره اش مطرح کرد..بنا عملکرد برادران تسنن از پدیده اولاامر کور کورانه است..

    2 -ولی در تشیع- ولایت فقه که بهترین مثالش حکومت اخندی ایران است می بینیم که این حکومت با گذشت سی سال تجربه به قدرت حکومتی اش چه در داخل و در خارج افزوده است و تا سی سال دیگر هم شاید خمی به ابرو نخواهد اورد که این خود یک برداشت نسبی صحیح از اطلاق اولاامر است به مقایسه امارت طالبان پیرو خلفای راشدین..

    برای دوست عزیز اسد بودا همینقدر می نویسم سیاست مبتنی به حکومت الهی هرگز منتج به حکومت شیطانی نمی گردد چون این دو ایده متزاد بوده و هرگز با هم جذب نمی شوند..

    بطور مثال اشاره خداوند به شراب چنین است..

    که به ان نزدیک نشوید که نجس و از عمل شیطان است..بنا نهی از عمل شیطانی نهی از پیروی از حکومت شیطان است نه ساز گاری و موافقت بان.

    در دنیای امروز ورزش کردن متداوم و تشکیل خانواده یکی از ضروریات مبرم شمرده میشود..

    موفق باشید..

    • من در تمام نوشته کریمی هیچ فحش و اهانتی به دیگران و عتیق رحیمی نمی بینم. ایشان بسیار علمی و روشن نوشته اش را به پایان برده است ولی اینکه بعضی از هموطنان همیشه آتشین چرا اینقدر سعی می کنند با اهانت و بی احترامی به کریمی و تمام قوم و قبیله سعی می کند پاسخ بگویند نمی دانم دلیلش چیست؟ شاید نداشتن منطق و سواد و عدم توانایی در تحمل عقاید دیگران.

  • آقاي كريمي : اولا شما با اين نوشته ي تان رحيمي را خيلي بزرگ كرديد چون با همه تلاش نتوانستيد براي بد نام كردن او دلايل منطقي پيدا كنيد . دوما اگر رحيمي پشتون نميبود؟ چه مي نوشتيد؟ يك لحظه فكر كنيد! همه چيز به نفع رحيمي تغيير پيدا ميكرد. رسيسم يك بيماري وحشناك است به زودي استخوانهاي تان را كرم خواهد زد . يوسف

  • فیلم سنګ صبور عتیق رحیمی را دیدم هزار مرتبه به افغانیت او منحیث یک زن افغان نفرین فرستادم ایکاش یا این فیلم را نمیساخت و یا افغان نمیبود! از وقتی که این فیلم را جوانان افغان مخصوصاْ طبقه ای نا آګاه میبینند قتل های ناموسی ذیاد شده میرود! این فیلم مرد هارا به زنان و دختران پاک خانواده مشکوک میسازد! جږانان را آنقدر بیراه میکند که ممکن پشت هر دختر و یا زنی با بشرمی و جرت را بیفتند که عاقبتش باز برمیګردد به قتل و قتال! این فیلم بسیار مزخرف است و باید جایزه بګیرد چږن توانسته است جنګ را میان زنان و مردان افغان در دهد! و تا حدی که زنان سر بریده در بیرون از خانه های شان پیدا میشوند! غربیها که همین \چیز هارا میخواهند این فیلم درین اواخر از پرفروش ترین فیلمها در هرات بوده است و بعضی ولایات دیګر و قتلهای ناموسی را بدنبال داشته است! معلوم میشود عتیق رحیمی یک شخص وطنفروش است! ګلشیفته ایرانی یک پشتفطرت بیعار را هم رحیمی برای نقش یک زن افغان سهم داده است چون این بیچاره با کمال افتخار بګویم یک زن افغان را که در آن نقش کار کند حتی به فرانسه هم پیدا کرده نتوانسته و ګلشیفته را شش ماه کامل زبان کابلی یاد میداده است

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس