عبدالخالق
اسحق خان : وقت کشتن یک گرگ ، شاید لرزش دست های آدم زیاد می شود/ عبدالخالق : من یک گلوله سرگردان هستم. به آسانی فیر نمی شوم/ پرده دوم از نمایشنامه ای در هفت پرده
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم
بازیگران : سردار شاه محمودخان : سپه سالار ، وزیر حربیه
عبدالخالق هزاره : دانش آموز لیسه نجات
محمود خان : دانش آموز و رفیق عبدالخالق
محمداسحاق خان : ( شیردل ) دانش آموز و رفیق عبدالخالق
گروه تحقیق :
شریف خان کنری : سریاور پادشاه
عبدالغنی قلعه بیگی: سر عملهء ارگ شاهی
طره بازخان : قوماندان محبس کوتوالی
عبدالحکیم خان: قوماندان پلیس
فیض محمد خان زکریا : وزیر معارف
میرزا شاه محمد خان : رئیس ضبط احوالات .
الله نوازخان هندوستانی : از مقربان شاه
...و جلادان، پاسبانان ، تماشاگران و عابران
پردهء دوم
تفرجگاه پغمان در دامنه بلندی های اطراف شهر دامن گسترده است . باغ های اطراف تاق ظفر در کمال آرامش رو به سوی خورشید دارند و جویبار های گذرنده از لابه لای درخت ها به سوی دره های کوچک وپوشیده از سبزه و بته های انبوه می لغزند. عبدالخالق ، محمودخان و اسحاق شیردل درنزدیکی تپه های آخر تفرجگاه زیر سایه تکدرختی ، روی سنگ ها نشسته اند. عبدالخالق تفنگچه یی در دست دارد وبه سوی علامتی چوبی در فاصله سی متری نشانه رفته است :
عبدالخالق : یک ، دو ، سه
محمود خان : دست هایت لرزید!
اسحق خان: آتش !
عبدالخالق : یاهو...!
محمودخان : به هدف زد؟
اسحق خان: هدف معلوم نمی شود!
عبدالخالق : خطا نشده !
محمودخان : فیر تفنگ در منطقه کوهستانی چه صدای بدی دارد!
اسحق خان: آفرین عسکرجوان!
عبدالخالق : تفنگ شکاری ات را در دست بگیر!
محمودخان : فهمیدم ...تفنگچه را زیر سنگ کن !
اسحق خان : بچه های خوانین این جا نمی آیند دنبال تان!
عبدالخالق : یک باردیگر!
اسحق خان : هدف را دورتر بگذار!
عبدالخالق: صحیح!
اسحق خان : یک ، دو… سه!
عبدالخالق: محمود نمره بده ( و آتش می کند)
محمودخان : به! به!
عبدالخالق : این را می گویند تفنگچه ... ساخت کجاست ؟
محمودخان: ( چشمک می زند) بده ببینم ... از کجا کردی؟
عبدالخالق : ازوقتها درخانه داشتیم !
محمودخان : چطور؟
عبدالخالق) : ( با تبسمی خشک) همینطور ... درخانه سپه سالار ازین چیز ها کم نبوده !
محمودخان : راست می گویی ! درخانه یی که هر چند ماه بعد گارد شاهی زیر و زبرش می کنند، باید سرتاقچه اش ازین رقم تفنگچه ها پیدا شود!
عبدالخالق : این تفنگچه به درد می خورد؟
محمودخان: بسته به تقدیر!
اسحق خان : به همان هدفی که ساخته شده ، وظیفه خود را انجام می دهد… خلاصه برای کشتن جانداران ساخته شده وقربانی را صاحب تفنگچه تعیین می کند.
عبدالخالق: صاحبش من هستم!
محمودخان : ( زیرچشمی او را نگاه میکند) پس قربانی را معرفی کن!
عبدالخالق : حاجت به معرفی نیست…
اسحق خان: خالق ... وقت انداخت ، سیل داشتم ... دست هایت نلرزید.
عبدالخالق : دست های آدم باید بلرزد؟
اسحق خان : بسیاری ها وقت انداخت تفنگ دستشان می لرزد.
عبدالخالق : این مساله به هدف مربوط است ... زدن گنجشک با شکار آهو ویا کشتن گرگ از هم فرق دارد.
اسحق خان : وقت کشتن یک گرگ ، شاید لرزش دست های آدم زیاد می شود.
عبدالخالق: خوب ... مهم است که نشان زن چه هدف دارد؟
اسحاق خان : نشان زن مثلا با یک گرگ سرو کار دارد! گرگی که اگر نشانت خطا رفت سرت را می خورد!
عبدالخالق: پس مساله مرگ و زنده گی است… برای انجام کار مهم نباید دست آدم بلرزد!
اسحق خان: شکار تو کیست؟
عبدالخالق: ( با تبسم) همان گرگی که تو در باره اش حرف می زنی !
اسحاق خان : خالق، دوستت دارم ... مگر از حرف هایت بوی مرگ می آید!
عبدالخالق : هم بوی مرگ ، هم بوی زنده گی!
محمود خان آگاه است که اسحاق خان تاهنوز از راز اصلی چیزی نمی داند . پس خود را وسط صحبت ها می اندازد.
محمود خان : ( رو به اسحق ) تفنگ شکاری باروت دارد؟
اسحق خان : پرکنم؟
محمودخان: لای شاخ وبرگ آن درخت ها ازگنجشک پر است ... بیا که نشان زنی تراهم ببینیم.
اسحاق خان: ( باخنده ) من می زنم ... تو گنجشک جمع کن!
عبدالخالق : من این جا سر سنگ ، تماشا می کنم .
اسحق خان : تنها می روم زیر آن درخت ها ... شما سیل کنید ... تا من صدای تان نکرده ام نزدیک نیایید که پرنده ها می گریزند!
اسحق خان دور می شود.
محمودخان : ( کنار خالق می نشیند) یالله ! ( رو به خالق) میرمسجدی از تو پرسان کرد! گفتم همین نزدیکی ها نفس می کشد…
عبدالخالق : میرمسجدی هم مثل عظیم خان درین روز ها آتشی است .او هیچ دشمنی غیر از انگلیس ها ندارد.
محمودخان : تفنگچه را از آغا صاحب گرفتی؟
عبدالخالق: از سیدکبیر آغا!
محمودخان : چطور شناختیش ؟ چطور اعتماد کرد؟
عبدالخالق : چند دفعه در کافه بازار شاهی هم گپ شدیم ... چشم پخته دارد ... چند باراز این سو وآن سو سوال کرد… اول به آسانی مرا جدی نمی گرفت… پسان رفیقم شد!
محمودخان : از نزدیکان حبیب الله کلکانی بوده ؟
عبدالخالق : زیاد نزدیک نبوده ... اما فکردارد و می فهمد که چه کند. اصلا من نگفته ام که با این تفنگچه چه می کنم ... در کافی بازارشاهی با او سرخوردم . وقت گپ و سخن طرف چشم هایم دید و بعد گفت که ... بادار بیا که یک امانتی را برایت بدهم ...تفنگچه را از گوشه یی کشید ... دریک پارچه پیچاند و برایم دادو گفت ازین بعد از من وتو برادری !
صدای مهیب تفنگ شکاری در دامنه تپه طنین می اندازد. ده ها پرنده از شاخه های درختان می گریزند. صدای سنگین تا پشت کوه ها میرود و دو باره برمی گردد.
محمودخان : آغا صاحب حالا در دارالوکاله خود نیست .
عبدالخالق : چند ماه پیش که تفنگچه را برایم داد ... غایب شد. یک هفته بعد نادرشاه در افتتاح تعمیر نو بالاحصار می آمد و آغا فهمیده بود که من چه خیال دارم.
محمودخان : همان روز چرا مرا خبر نکرده بودی؟
عبدالخالق : وقت کم بود… پیش ازآن که نادرشاه در محل حاضر شود ، هزاران عمله و گارد و عسکر منطقه راگرفته بودند… از اول نتوانستم به محل اصلی نزدیک شوم .
محمودخان: در جنازه سردار عزیز کمی پیش رفته بودی ... مگر طالعت به سنگ خورد… یک نظردیدم که یک پلیس از دستت گرفت وپشت سر روانت کرد!
عبدالخالق: می خواستم شاه را ملاقات کنم که نشد! اصلا نیامد.
محمود خان : انتخاب تو مثل این که تغییر نمی کند… می خواهی فقط به شاه برسی ... عظیم خان مرحوم به شکار سفیر انگلیس رفت و دیگر طاقت نیاورد که دست خالی برگردد. دو نفر دیگر را زد و خودش را بی غم کرد .
عبدالخالق : نادر شاه یا در جشن استقلال یا درکدام جای دیگر کشته خواهد شد.
محمودخان : راست است که فیض محمدخان باروت ساز کابلی را دریک مهمانی شاهانه به توپ پرانده اند؟
عبدالخالق : هنوز اول کار است ...این ها از دیره دون برای آوردن عدالت نیامده اند…
محمودخان: در بازارشاهی آوازه است که پس ازبلوای شمالی نوبت هزاره جات است!
عبدالخالق: همان رسم قدیم را سرکار می کنند… این بار هزاره جات تنها نیست.همهء مردم درین جال گیرمی آیند!
در نظر این ها هیچ کسی انسان شمرده نمی شود. غیر از زور هیچ گپی ندارند چند صد ملیشه قبایلی دم چشم شان هر کاری را که می خواهند می کنند. گفته اند که زندانیان را به دست ما بدهید! مجرمین هزاره حق ما می رسد! رئیس بلدیه را با نامردی و بی عزتی کشتند… یک رقم کشتن تازه را اختراع کرده اند. درباریان و نگهبانان محلی در یک جا جشن می گیرند… یک شخصیت را درمجلس حاضر می کنند و بعد از فحش دادن واهانت، پیش چشم همه سوراخ سوراخش می کنند وبعد هر کدام دل بی غم می روند خانه های شان ! تاج محمدخان پغمانی را همینطور نکردند؟
محمود خان : بچه سقاو کار خام کرد ... صاف وساده آمد که قصابیش کنند… حالاهیچ جایی نیست که آدم در روز بد به آنجا پناه ببرد.
عبدالخالق : آن دوسیه ها بسته شده… فرار، حل مشکل نیست… تسلیم و طلب رحمت هم نتیجه ندارد. پدران ما سال ها فرار کردند و گم شدند و در ملک های مردم مردند وهیچ چیزی به دست نیامد. هرقدر فرار کنی ، ظلم ونامردی رهایت نمی کند…
اسحاق خان وارد می شود. ده ها پرنده شکار شده را دریک رشته کرده است .
اسحاق خان : این هم خوراک چاشت! گفته بودم که شکار را نشان تان می دهم!
محمودخان : شکار چره ای شکار نیست!
اسحاق خان : شکار نیست؟
محمودخان: این جانداران علی توکلی به چره گرفتار شدند!
اسحاق خان : ( با لبخند) با شکار آدم فرق دارد… آدم را می شود از دور یا نزدیک شکار کرد وخطا هم نمی رود؛ اما گنجشک ها هم می پرند و هم از نظر گم می شوند… دم نقد اهمیت این شکار بالاتر از طعمه های خیالی شماست… نزدیک بیا پوست کنیم!
عبدالخالق : طعمه های خیالی!
اسحاق خان: همینطور نیست ؟
عبدالخالق: اول هر چیز در زنده گی خیال است ... بعد از آن ... حتی آفرینش عالم، اول شاید یک خیال بوده!
اسحاق خان : منشاء مصیبت ها هم خیال بوده ... یک ظالم در اول هر چیز را خیال کرده و بعد خیالش را سر مردم های پایین دست عملی کرده !
عبدالخالق : هر کس طرف کارهایی می رود که اول آن را در خیال خود پروریده!
اسحاق خان : به قول مرحوم عظیم خان، بسیاری از مردم قبل ازآن که خیال کنند ، درد هایی را مصرف می کنند که در کارخانهء خیالات چند نفر دیگر تولید شده است.
عبدالخالق: چقدر دشواراست درد کشیدنی که خیال خود آدم آن را تولید نکرده باشد.
محمودخان : نفس زنده گی همین است که خیالات قوی با خیالات ضعیف برابر نیست . در عالم خیال هم بین آدم ها تفاوت است.
عبدالخالق : یعنی لازمه خیالات قوی ، زور و قدرت است. آدم ضعیف خیالات ضعیف دارد. چه حرف تکان دهنده ای!
محمودخان: قانون این دنیا را نمی شود به درستی درک کرد. بسیاری از قدرت های نامشروع محصول خیالات سالم و قدرتمند نیست ... زاده حقارت هایی است که دیگران آن را جدی نگرفته اند و سرانجام به یک شر بدل شده است.
عبدالخالق: راست می گویی… شرارت های ذاتی وقتی به زورگویی بدل شد، کار خیال تمام است… بعد از آن همین زورگویی ، برای دیگران وهم و حقارت تولید می کند.
محمودخان: جوی خونی که امروز روان است، برای یک عده ،خیالات خوش است اما برای بسیاری دیگر، ترس و مذلت! ما این جا شکنجه می شویم و چند تا تازه آمده از بیرون بر شانه های ما سوار اند. می گوییم از شانه های ما پائین شوید، حلقه های دار را برای ما تکان می دهند!
اسحاق خان : سرانجام هر کاریک راه چاره دارد، خدا ناظر است!
عبدالخالق : چاره کار ها هم یک رنگ نیست ... صبوری پیشه کن هر چه خدا آورد… این هم یک چاره کار است ... نفر را به دم توپ می بندند بیا سیل کن که به سوی چیزهایی ممنوع نزدیک نشوی ...
اسحاق خان : صبوری بعضی ازاوقات معادل زبونی است . زبونی هم به معنای قبول شکست و رفتن به خقت...مقصد من این نیست… مقصدم حرکت مردم است…
عبدالخالق: این خیلی راه دراز است ... به همان اندازه یی که به مصیبت ها عمر دو باره می دهد!
اسحاق خان : تو چه خیالاتی داری ؟
عبدالخالق : خیالات به درد نمی خورد… تا وقتی کاری از دستم نیامده ، ادعایی ندارم!
اسحاق خان: به جرگه چرخی ها داخل شده ای ؟
عبدالخالق : از خاندان سپه سالار کدام آدم زبده ای نمانده که این شاخ کبر را بشکند. همه شان همراه پدر و کاکا و مامای من درمحبس اند… تنها من مانده ام که سرگردان می گردم.
محمودخان: ( با تبسم تلخ) تقدیر ، آخرین گلوله را نگهداشته است!
عبدالخالق : من یک گلوله سرگردان هستم. به آسانی فیر نمی شوم!
اسحاق خان : ( روبه محمود ) رفیق ما به یک طرف دیگر روان است!
صحنه به تاریکی می رود.
پرده میافتد.
کار تصويری از بشیر بختياری
پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم
پيامها
14 دسامبر 2008, 05:21, توسط فرید مطهر
تا ختم نمایشنامه آقای مامون، جیزی برای گفتن ندارم که پیشداوری خواهد بود و اما گفتنی هایی در مورد تصویری که گویا نقشی است از عبدالخالق:
دو قفل آویخته بر حلقه آهنینی که گردن آن "مرد" را دوره کرده است، چه معنی می دهد؟ مگر منطقی نخواهد بود فکر کنیم در صورتی که عبدالخالق چنین در غل و زنجیر بوده یک قفل برای قفل کردن آن حلقه کافی بوده است؟
لباس راهدار عبدالخالق نیز سوال بر انگیز است. ایا او لباسی شبیه این داشته یا اینکه به تقلید فیلم های هندی، هر زندانی باید لباس راهدار بر تن داشته باشد؟
رشته زنجیری که حلقه اول آن بر حلقه زنجیری دور گردن وصل است، به کجا می رود؟ می شود از چیزی به نام حلقه زنجیر در دور دست چپ عبدالخالق گفت و اما در بند دست راست او اثبات دیدن چنین چیزی مشکل است، زیرا بیننده به مشکل می تواند آن را از دیزاین تکه (راهدار) لباس عبدالخالق تمیز کند.
اما ابتکار آوردن آن نظامیان عبوس و خشن، ابتکار زیبایی است..
یار زنده و صحبت باقی.......
25 دسامبر 2008, 21:43, توسط غلام
غلا م حید ر خان چرخی از صا حب منصبان بزرگ زمان عبدالرحمن خان بود که در جنگ هزارجات به رتبه سپه سالا ری رسید و خا نواده ان به شهرت زیاد دست یا فت و بعدا افراد نا مداری از ان خانواده به ظهور پیوستند و به مرا تب بلند دو لتی رسیده اند چنان که در زمان امان الله خان، غلام نبی خان چر خی در مسکو، غلام جیلانی چرخی در تر کیه و غلام صدیق چرخی در المان به حیث سفیر مقرر گر دیدند و این هر سه نفر پسران غلام حیدر خان بو دند. در جنگ عبدالرحمن در هزا ره جات که بازار برده فروشی گرم شده بود، هر کسی چه مها جم و چه تاجر برده و جز اینها به قدر توان خود کنیز و غلام از منطقه جنگ برای خود خریداری کردند و طبعا صاحب منصبان نیز از این امر مستثنی نبو دند.غلام حیدر خان چرخی که از همه بلند رتبه تر بود، قا عدتا عدد کنیزان و غلا مانش از دیگران زیاد تر بود.یکی از غلامان خد متگزار غلام حیدر چرخی که گو یند جوانی بود از - دایزنگی- و به قولی از بهسود. در خا نواده چرخی انقدر مدت باقی ماند که غلام حیدر خان فوت کرد و خود نیز در همان خانه ترک دنیا گفت و پسرانش مو لا داد و خداداد، جوان شدند و جای پدر را در خا نواده چرخی گر فتند.
مولا داد در خانه غلام صدیق و خدا داد در خانه غلام جیلانی خدمت می کردند و پسر مو لا داد که عبدالخالق نام داشت نیز با کا کای خود در فا میل غلام جیلانی بود.چون عبدالخالق در ان هنگام خر د سال بود، لذا غلام جیلانی خان او را در مکتب نجات شامل ساخت و گفته می شود که غلام جیلانی خان و زنش شا بی بی در تر بیت خالق، ما نند او لاد خود تو جه می کردند. وقتی محمد نادر خان به سلطنت رسید به تعداد 18 نفر از خا ندان چرخی را به شمول غلام نبی خان و غلام جیلانی خان در اثر مخا لفتی که با انها داشت به قتل رسانید و لی غلام صدیق که در خارج بود از قتل رهایی یافت، همچنان شاه بیبی زن غلام جیلانی و دختران او راضیه و رابعه زنده ماندند.
عبدالخالق که در خا نواده غلام جیلانی تر بیت شده بود و به افراد ان خا صتا به شاه بی بی که مانند مادر، علا قمندش بود احترام داشت. با احساسات تند جوانی و خو نگرمی زیاد، اقدام به انتقام خون غلام جیلانی خان نمود . در این هنگام او در صنف -10 -یا 11 - مکتب نجات بود و حدود -17-18 -سال داشت.
استاد صالح پورنتا ضمن صحبتی در باره خاق گفت که او یک جوان جدی، محکم تا حدی عصبی مزاج و گرم جوش و دارای صفات مردانه بود. اموزشهای او بیشتر متکی به اطلاعات و دانستگی های رفیقش محمود بود و محمود انچه داشت از علی اکبر، نوا سه کا کای محمود طرزی امو خته بود که شخص جهان دیده و دراک و هو شیار بود و چند سالی در مسکو به سفا رت افغا نی ایفای و ظیفه میکردو همچنین خا لق در هنگام قتل محمد نادر خان در صنف 8 بود نه صنف 10-یا 11- و سنش نیز تقریبا به بیست بالغ می شد. قابل یاد اوری است که خالق اساسا به انتقام خون غلام جیلانی مربی خود به این کار اقدام کرد نه به انتقام خون غلام نبی خان چرخی چنانکه بین مردم شهرت دارد.
بعد از قتل نادر خان عبدالخالق به وضع نا مطلوبی کشته شد و همچنین پدرو کا کا و تعداد دیگر ار اقاربش به قتل رسیدند و حفیظه خو اهر خرد سالش نیز در زندان از میان رفت
( کاتب ء هزاره ).
13 دسامبر 2009, 21:09, توسط hazarbuz
عبدالخالق شخصیت سیاسی نبود که تا امروز او را مانند قهرمان جنگ ازادی افغانستان در مقابل انگریز ها و یا غاصبین امریکایی یاد مفرماید . او انتقام بادار خود را نظر به اقتضای غیرت و ایجابات خدمتگداری نوکر وفادار به بادار محب خود از قاتل او گرفت , مردانه گی و سخاوت و نمک شناسی که رسم و رواج ان روز ها بود این عمل جرات مندانه را میخواست از وفاداران . مگر سیاسیون امروز و دیروز به این یقین نبودند که با کشتن یک خاین کشور به عدالت اجتماعی تبدیل نمیشود ویا اگر " راه کوتا " در شب ها مانند کودتا های که در طول 45 سال با مهارت از طرف سیاسیون چپ ترتیب داده شده بود , مشکل ما را حل و مردم را در رفا میرساند امروز ما مشکل سیاسی و اقتصادی نداشتیم . . بودند از سر گذشتگانی در طول تاریخ سیا سی کشور که سر بکف از دنبال خاینین و قاتل مردم را افتاده جان گرفته اند و جان داده اند , ولی از لابلای این همه سوانح سیاسی معلوم گردیده است که تهداب یک افغانستان منسجم وباعدال و انصاف و مستحکم را باید بر همین خرابه های که هنوز بوی خون و دود اتش از ان میخیزد ساخت , و در ساختن افغانستان ارام و مرفع به مردم افغانستان که در سراسر دنیا پخش و پراگنده هستند نیاز داریم .
14 دسامبر 2009, 04:48, توسط مزاری
هزار بز عزیز سلام . درست است که عبدالخالق خان مرد سیاست نبود ، ولی یگانه کاری که کرد حماسه آفرین بود . سربازان بسیاری در جنگ میروند ولی یک سرباز شهامت و شجاعت پیدا میکند و تیغی در گلوی سرلشکر دشمن می نهد که باعث سرفرازی هم لشکرانش میگردد و نامش زبانزد خاص و عام . او فقط یک سرباز بی رتبه است که میخواهد با مرگ خود سدی شود در مقابل هیولای آدمخور . خالق هزاره با خون خود و وابسته گانش نشان داد که پادشاه سایۀ خدا نیست و میشود مقابلش سربرافراشت و پوز پوچاق چینش را به خاک مالید ! خالق هزاره با حماسه اش تمثال آزاده گی ، مقاومت و شجاعت هر انسان آزاده وعدالت پسند این سرزمین است.
14 دسامبر 2011, 06:24
این معلومات تازه بود تشکر
14 دسامبر 2009, 10:55, توسط hazarbuz
مزاری صاحب !
مطمین باشید شما درست فکر میکنید .
عسکری از جنگ برگشته بود , از او پرسیدند : در جنگ چه کردی ؟ عسکر جواب داد : دو پای شجصی را بریدم . باز پرسیدند که چرا سرش را نبریدی ؟ عسکر جواب داد سرش را کسی دیگری بریده بود .
6 جنوری 2010, 21:11, توسط najibaram
هزاربز !
مردم قديم ميگفتن ( خانه حســــــــود ســـــــتون ندارد ) به همه چيزبازی با ريش بابا هم بازی !!
اغا جان جفنگ سرا ( هزاربز هزار چهره )!! !! !!
تمسخر ، نيشخند ، زخم زبان ، کنايه ، با مقدسات جفا وخطا است که از تو عجوبه معلوم الحال ســــــــــــر زده و قهرمان ملی ، شـــــهيد ملت عبدالخالق غازی را به تمسخر گرفته با چرند بازاری و نوشـــــتار هرزه عليه فرزند برومند کشــــور خود را ارضا نموده
تا مورد سرور و شادی ارباب پليد تو گردد .
از کامران ميرهزار عزيز تمنا ميکنم که به چنين ياوه گويان هرزه و بازاری که فرستاده های اشغالگران قبلی ميباشند وقت ندهند تا عليه افتخارات مردم جفنگ سر دهند .تشکر
21 نوامبر 2010, 11:30, توسط Bina
اى برادر سياسى بود يا نه بود ...بود نه بود يك عبدالخالق هزاره بود,انسان خيلى شجاع نيرو مند و نظر به نوشته محترم رزاق ماموند خيلى هوشيار با علم نشان زن و بيترس بوده است. او هدف داشت كه ديو سياه خون اشام را به زمين افكند. ان سردار شهدا با اراده و غزم راسخ بلان كرد ان جبار تاريخ را ان زن فروش را به سزاى اعمالش رانيد. به لكها نفر از اقوام غير بشتون را از مرك حتمى نجات داد.سياسى خو شاخ و دوم ندارد.انكه كودتا ميكند و بعد به باكستان فرار ميكند او سياسى است؟
بس سياسى يعنى جه؟
او كارى كرد كه هزار جنرال كرده نتوانست.به لكها نفر خواهش بر اندازى رزيم فاشيستى نادرى را داشتند و ميخواستند ان غدار تاريخ را از بين ببرند ولى عبدالقادر قهرمان افسانوى ما موفق شد.او تا ابد زنده است دربين مردم ما .نام نامى ان قهرمان هيشه به احترام ياد ميشود و ما به روان باك ان نجات بخش درود ميفرستيم و جنت برين را برايش از باركاه ايزد متعال ميخواهيم.از رزاق ما موند عزيز بسيار سباسكزاريم كه دا رد تاريخ حقيقى ان راد مردان وطن مارا روشن ميسازد.تا امروز تاريخ هاى قبيله جعلى مملو از كزب و تقلب و تعصب بوده يك فيصد حقيقت دران نيست و به زره بين هم كه ببينيد ديده نميشود.
5 دسامبر 2010, 15:41, توسط jalaludinbaiany
بیوگرافی واقعی احمد شاه مسعود : ( جلال بايانی )
احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها شکست میخوردند و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه جون 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون مهاجر میرسید سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود. تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده بودند و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردیده بود که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند. با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایط را به میان آورند تا مهره مورد نظر شان به کرسی کابل بنشیند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که وظیفه داشت مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان زیر صفر برسد.
قبایلی که نادر خان را برای به سلطنت رساندن و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کردند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران، تاثیر دایمی به جاه گذاشت. به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
در این زمان که احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی بود، به کابل آمد. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که پدر مسعود دگروال دوست محمد را به اردوی افغانستان راه داد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد مقرر گردید.
فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخصی بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان به خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، دولت شاهی را ختم اعلان میکند ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی بغاوت اعلان کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان احمدشاه جوان که ریش و بروت هنوز نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود با اومسایل و پلان های شانرا مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با جگرن پاکستانی پیش رفت.
بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار قرار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و بر علیه روسها اعلان جنگ کردند. ولی این حملات بر علیه متجاوزین روس وقتی قوای مربوط به اردوی سرخ داخل دره پنجشیر شدند خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خائین این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها به تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر آغاز کرده و مطابق قرار داد آتش بس برعلیه هر نیروی دیگر مجاهدین که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان ، پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد همکاری با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد. داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند. روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های معلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید
12 دسامبر 2010, 00:35, توسط sammie
قاي جلال الدين بيانى
مسعود را چه ربط به موضوع عبدالخالق؟
شما از نوشتن چيزى ميدانيد؟
من ميخواهـم اينرا بگويم كه شهـيد عبدالخالق نه قهـرمان مردم هـزاره بلكه قهـرمان تمام اقوام افغانستان است و يكى از شهـداى راستين وطن. روحش شاد و يادش گرامى باد فرزند اسطوره و مقاومت و نمونه شجاعت جوانمردى و از خود گزشتگى كه درس آزادى را به هـمه ملت افغان داد. انالله و انا اليه راجعون
14 دسامبر 2011, 07:06, توسط فردین
نوشته جناب بیانی اگر با سند باشد واقعا پرده از روی آدم خوار مثل مسعود بر میدارد چنانچه ذکر کردند واقعا کسیکه خود فروشی کند لیاقت رهبری ندارد. داستان مسعود به مثال مشهور مشابه است: میگویند شترها از آدمیزاد خیلی شکایت دارد "اینکه آدمیزاد صدتا ما را بینی به دم دیگری بسته میکند عیبی ندارد، ولی بسیار نامردی است که تمام این قطار را نهایتا به دم یک خر لنگ بسته میکند. و این قطار صد شتری مطیع یک خر لنگ میگردد." تاجیک ها دنبال کسی میروند که خودش بچه بی ریش پاکستانی ها بوده.
9 نوامبر 2012, 11:40, توسط ذ. خردیار
این نمایشنامه ای اقای مامون فقط ارزش ادبی دارد و بس. به نظر من اساسا عبدالخالق به دلایل شخصی و حتی می توان گفت که نااگاهانه نادر را به قتل رساند.
در پشت این کار عبدالخالق بیشتر کشیف جنسی یکی از خانم های فامیل چرخی نگهفته بوده است. عبدالخالق علاقه ای زیادی به این خانم داشت و این خانم هم برای انتقادم گرفتن از نادر به خاطر اعدام شوهر قبلی اش عبدالخالق را تحریک می کرد. این خانم رابط ای پنهانی جنسی با عبدالخالق داشت و از این طربق بر او نفوذ یافته بود. این یک امر روشن است که حتی در روزنامه های همان زمان هم به گستردگی منتشر شده است.
ممکن است به میزان بسیار اندک و به صورت بسیار ناپخته و احساساتی، عبدالخالق کدام فکر سیاسی هم داشته است اما اصل انگیزه شخصی و جنسی بوده و اساسا عبدالخالق را ان خانم فریفته بود و در یک درامه ای جنسی-عاشقی بسیار ماهرانه ، نادر را به دست عبدالخالق به قتل رساند و تمام فامیل عبدالخالق و تعداد از فامیل های دیگر را بدبخت و نابود ساخت.
من فکر می کنم که با قضایای تاریخی نباید برخورد سلیقه ای کرد و از دل خود قهرمان ساخت و برای ان قهرمان ویژگی هایی را ساخت که او نداشته است. در این شکی نیست که عبدالخالق یک جوان دلیر و مغرور و شجاع بوده است اما در این هم شکی نیست که یک نوجوان ناپخته و اسیر در پنجه ای عشق یک زن می تواند اشتباهات مهلک انجام بدهد.
همچنان من هیچ سودی ازاین عمل عبدالخالق برای مردم افغانستان و مخصوصا مردم هزاره نمی بینم. وضعیت هزاره ها در زمان نادرشاه بدتر از زمانهای دیگر نبود. درست است که نادر در حق بخشی از مردم افغانستان ظلم بسیار کرد اما قتل سیاسی و ترور نمی تواند راه حل باشد. اگر قرار باشد بی باکی و غرور ملاک قهرمانی باشد در این صورت تمام تروریستان و انتحاری ها مغرور و بی باک هستند . اما اگر قرار باشد که قهرمان دارای قدرت تدبیر، دور اندیشی، فراخ نگری و ثبات اندیشه باشد در این صورت نمی توان عبدالخالق را دارای این خصوصیات دانست ونمی توان از او یک قهرمان ساخت.
من به عنوان یک هزاره و یک شهروند افغانستان دوست دارم که نگرش ما به مسایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی مان، پخته تر، عمیق تر و با انصافانه تر باشد. از قهرمان سازی های سطحی و بت سازی های عوام فریبانه ما به جایی نمی رسیم.
البته ما باید به عبدالخالق و کارش توجه کنیم اما این توجه باید ما را به سمت تحقیقات منصفانه و علمی ببرد تا به ریشه ای این اتفاق پی ببریم و بدانیم که چرا و چطور عبدالخالق این کار را انجام داد. اگر تحقیقات علمی نشان و منصفانه نشان بدهد که عبدالخالق این کار را برای از میان بردن استبداد و نجات وطن از دست یک مستبد انجام داده است در این صورت باید از او به عنوان یک فهرمان تمجید کرد و یادش را گرامی داشت. اما اگر ثابت شود که اهداف او اساس شخصی بوده است و یا اساسا دیگران از احساسات او استفاده کرده و برای انتقام فامیلی او و فامیلش را قربانی کرده است در این صورت نباید از او یک قهرمان ساخت بلکه باید همان چهره ای اصلی یعنی یک جوان بی تجربه ای احساساتی فریب خورده را به جامعه ای افغانستان به خصوص به هزاره ها نشان داد.
9 نوامبر 2012, 19:40, توسط میراحمد لومانی
هرزه گی و کسافت از این بیشتر نمیشود که به شخصیت ازاده یی همانند خالق شهید اهانت و افترا روا بداریم!!
ما در وهله اول شرایط زمانی و مکانی خالق شهید را در نظر بگیریم! بعد از سقوط دولت امانی، در هنگامه بگیر و ببند و چوخه های دار و تیل داغ و زندان و گردن بریدن و...[ چگونه خالق نا دانسته و غیر آگاهانه به قتل نادر اقدام مینماید! آیا قبل فیر تاریخی خالق هزاره مگر در کوچه های چنداول بالای همین نادر قدار فیر صورت نه گرفته بود و...! هر چند در این کمنت نه میشود تا همه جوانب را به بررسی گرفت! اما با مقداری درایت، مردانه گی شرف و آزادی وجدان، به ساده گی میتوان به شخصیت اسطوره یی خالق، این مبارز، و فدایی پاک باخته واقف گردید!! راستی خالق این همان خورشید فروزنده آمال میلیون ها انسان درد مندی است؛ که حقیقتا خفاشان و بوم های شب پرست قدرت دید ان را ندارند!!!
9 نوامبر 2012, 20:34, توسط پرویز "بهمن"
به جناب محترم ذ/ خردیار سلام!
خیلی شرم است برای تان والله قسم است که به عوض خودت من شرمیدم که با تمام زرنگی های ابلیسی که بکار برده اید نمیتوانید ذهن خواننده های کاوشگررا نسبت به اهداف پنهانی وشیطانی تان منحرف سازید.
این قلم (پرویز بهمن) ازجمله اشخاصی استم که با یکی ازهمصنفان عبدالخالق هزاره سالها محشور بوده ام وازمجالس عرفانی وی روزها فیض برده ام وآن را اهل تحقیق می شناسند. میدانی کی را میگویم؟
یگانه بیدل شناس معروف افغانستان الحاج عبدالحمید اسیر مشهور به قندی آغا که سالها کلبهء محقرش عقب سفارت شوروی سابق درکابل روزهای پنجشنبه محل تحقیق وتدریس افکار واشعار ابوالمعانی بود.
او کسی بود که درهمان محفل توزیع جوایز درارگ شاهی بود وتمام لحظات کشته شدن نادررا بارها قصه کرده است ودربارهء شخصیت خالق هزاره نیز همیشه میگفت که من تا وقتیکه نادرخان را درپیش پایم افتیده ندیده بودم هرگز باورم نمیشد که خالق دست به چنین کاری بزند.
وازهمه مهمتر اینکه آن شهید بزرگوار( عبدالخالق) بنابه گفتهء قندی آغا چندین هفته قبل از اقدامش به این عمل قصدا روابطش را با تعدادی ازهمصنفاش منجمله شخص قندی آغا خراب ساخته بود. قندی آغا میگفت من بعدها درک کردم که خالق چرا با ما سر دشمنی ولجاجت را گرفته بود؛ او خیلی خوب درک کرده بود که با آن عملش تمام همصنفان ورفقایش نابود میگردند وبیگناه نابود میگردند بناء او چندین هفته قبل ازروز موعود دست به یک سلسله کارهای خلاف عرف معمول میزد و با تعداد زیادی ازهمصنفانش سر ناسازگاری را پیش گرفته بود؛ قندی آغا میگفت باوجودیکه ما را چند روز بعداز دستیگیری وتحقیق رها کردند ولی با آنهم هر وقتیکه ازخانه می برامدم همیشه مادرم با اشک وگریه ودعا ما را رخصت میکرد وباورنداشتیم که دوباره برگردیم زیرا فکر میکردیم که شاید عبدالخالق بناحق دراثر فشار نام ما را نیز برسرزبان آورد.
بناء آن روزنامه های دولتی که ازعشق اسرار آمیز عبدالخالق با یکی ازدختران خانوادهء چرخی پرده برداشته است امیدوارم که یک نسخهء آنرا کاپی نموده وبکابل پرس هم بفرستید باوجودیکه آن روزنامه را نیز دولتی خوانده اید واین را نیز همه میدانند که خاندان محمدزایی دربدنام کردن وپرونده سازی دست ابلیس را ازپشت بسته است.
اینکه فرموده اید ترور نادر چه تاثیر برحیات هزاره ها کرد؟ شاید شما راست گفته باشید ولی این را حد اقل میرغلام محمد غبار با شما موافق نیست. زیرا وی درکتابش نوشته است: اگر عبدالخالق نادر را نمی کشت ما دیگر درین جهان نمی ماندیم ونادر وبرادرانش همهء مارا سربه نیست میکردند.
بناء خیلی می بخشید که ترفندهای شیطانی تان درینجا نیز کارگر نیفتاد هرچند که خودتان را زیرنام هزاره پنهان کرده اید ولی به هیچ صورتی از داثرهء خبیثهء اشخاصی : مانند ولی احمد نوری ویا عارف عباسی ویا مسعود فارانی بیرون بوده نمیتوانید.
بااحترام
پرویز بهمن
9 نوامبر 2012, 20:56, توسط 00
عبدالخالق یک جواب بود,فقط یک جواب ,امایک جواب به بزرگی یک تاریخ ,به زیبایی یک شهکار,به شهامت یک رستم,به صداقت یک مادر,به بی الایشی یک عشق ,به خاموشی صبح دامنه یک دشت,به غوغاگری یک طوفان کران ناپیدا.
میشودکه خالق ها داشته باشیم این آرشهای کمانگیرخودمانرا؟
9 نوامبر 2012, 21:50, توسط میراحمد لومانی
2= هجوم وحشیانه لشکریان ایل جاری استبداد، در قیادت خاندان آل یحیی!« نادر قدار»!
..و باز هم تکرار فاجعه تاریخی در این سرزمین! ضعف درایت، ناپختگی سیاسی، و از هم گسیختگی مذهبی، و بیگانه شدن مان در قالب عقاید دینی؛ و عدم تشخیص نمودن دوست از دشمن و....؛ یک بار دیگر و باز هم لشکریان ایل جاری قبایل دو سوی خط مرز ی دیورند را در این بادیه به تاختن وا داشته، و نا خلف فرزندان آل یحیی، به سر کر ده گی محمد نادر قدار را بر تقدیر و سرنوشت مان بر مسند قدرت بر میتاباند! پیامد این لشکر کشی، و هجوم لشکریان ایل جاری بر سرزمین و میهن مان، همانا بر افراشتن چوبه های دار در پیچ و خم کوچه های شهر کابل، جهت به مسلخ کشیدن فرزندان « عیار» خراسان زمین بوده؛ و تداوم آن آتش و اشغال قلب خونین شمالی و قطغن زمین را در پیامد به ارمغان داشته آورده است! پیامد مستقیم این لشکر کشی را خلق به خون نشسته کابل میداند؛ و مادران داغدار و به عزا نشسته شمالی و...! در پیامد همین لشکر کشی بوده است؛ که شریف ترین فرزندان این سرزمین حلق آویز چوبه های دار استبداد آل یحیی گردیده، و افغانستان به گورستان سکوت سرد، و وحشت زا تاریخی مبدل میگردد! در فردای همین لشکر کشی بوده است که، هر ان سری که به تنش می ارزیده است، در تاراج ترور های شبانه گرگ های کشمیری به شکار گرفته میشوند!! و بعد؛ سکوت است و سوزنده گی استبداد است و سرزمین جهنم افغانستان است و رنج تاریخی یک ملت و جامعه است و..! ....و، در این سکوت سنگین و سربی سرد شبانه؛ یگانه صفیر سرخ رهایی تاریخی خلق، نفیر گلوله خالق است که مغز استبداد راهدف قرار میدهد!!
10 نوامبر 2012, 07:25, توسط قیوم قندوزی
در افغانستان نام شهید و قهرمان بد است. این نامها را همیشه بنا بر خواستهای کشور های بیگانه بر ملت بیچاره ای ما تحمیل کرده اند. ملیت پشتون از یک جانی زنباره و شرابی به نام وزیر اکبر خان شهید، غازی، مجاهد و نمیدانم قهرمان ساخته است. ملیت تاجیک حالا ها از یک دزد، بیسواد، راهگیر حبیب الله کلکانی خادم دین ، عیار، شهید ، قهرمان و نمیدانم پادشاه اسم میبرد. ملیت هزاره از یک تروریست، یک نوکر دربار ملک خان عبدالخالق، شهید، غازی، مبارز و نمیدانم قهرمان ساخته است. این مردم بیسواد ما نه شهید را میشناسند نه قهرمان را و نه غازی را. حرامزاده های چون رازق مامون، لطیف پدرام، احمدولی مسعود، عبدالله عبدالله، گلبیدین راکتیار، اشرف غنی احمدزایی، سلیمان نالایق، کرزی برای به جان هم انداختن ملیت های افغانستان مثل خوره بر پوست مردم چسپیده اند. خدا بیخ و ریشه ای این مردم بیمعرفت را بر اندازد..
10 نوامبر 2012, 07:49, توسط کابل وطن
آقای خردیارراسلام !
دربحث کلی حرف های شما یک مقداردرست است ,یعنی که نه استبداد ونه هم نابرابری های ملی-اجتماعی ودرکل معضلات اجتماعی راباشیوه ترورودورساختن مهره های مهم حاکمیت وسیستم ازسرراه میتوان حل نمود,ولی پدیده های تاریخی راباید بادرنظرداشت زمان ومکان وهمان شرایط بررسی نمود .
نمیشود جنبش ابومسلم خراسانی ویاقیام یعقوب لیث ویا ابن مقفع رابامعیارهای سیاسی -منطقی قرن بیست ویکمی به ترازوی قضاوت گذاشت ,که همچنان عمل شجاعانه عبدالخالق هزاره را که دریک کشورشدیدا استبدادزده وعمیقا عقب نگهداشته شده وکاملا بیگانه با سازوکارهای سیاسی وسیاست بازی ومحروم ازهرگونه مجرا ووسیله ابراز سیاسی نارضایتی راکه درشروع قرن گذشته صورت گرفته با معیارهای امروزی سنجید.
عمل خالق هزاره یک حماسه بود که یک شاه مستبدراکه ادامه شاهان مستبدوبیرحم به شمارمیرفت هدف گرفت,برای خالق زیاد فرق نمیکرد که شیوه حکومت ونحوه کنش حکومت وی با هزاره ها چه تفاوت های باشاهان ,امیران ومیرغضبان اسلاف وی داشته ,آنچه برای خالق هزاره مهم وبه گمان غالب خیلی هم مهم بوده اینکه اونمیتوانست ازاین چانس تاریخی ( محو سمبول استبداد وستم )که اورادست داده بودبه اسانی چشم بپوشد ومنصرف گردد.
واینکه داستان عشق خالق به یک خانم وبالاخره دست زدن به یک امرتاریخی ومهم بدین پیمانه رابه ان انگیزه مرتبط دانستن ,یک کمی شبیه به فانتزی میماند آنهم ازنوع ضعیف ان ,ولی اگر حتی این احتمال راهم درست تلقی نمایم بازهم ازاهمیت وابهت این حماسه چیزی کاسته نمیشود.
چون فرصت ندارم ورنه پیرامون همه جوانب عمل خالق هزاره باید زیادمینوشتم ,امید دیگران بنویسند .
تشکر
10 نوامبر 2012, 12:25
با توجه به باور دموکراسی ، نظام شاهی و سلطنتی نظام غیرمردمی و غیرعادلانه است و شاه بودن یک جنایت به بشریت که امتیاز خواهی شاه نسبت به سایرین افراد جامعه میباشد باید دادگاهی ویژه تشکیل گردد و نادرشاه و ظاهرشاه ودیگر شاهان افغانستان محاکمه و از اعمال غیر انسانی آنها نفرت و انزجار و آنان را تقبیح کند.
12 نوامبر 2012, 17:19, توسط ارمان
محمد نادرخان در پهلوى که يک آدم جنايتکار وقاتل بود نمک حرام هم بود. اين آدم جنايتکار محافظ حبیب الله خان پسر قاتل عام مردم غيرپشتون (افغان) عبدالرحمان بود. و در زمان امان الله خان فرمانده کل ارتش بود. امان الله خان او را از فرماندهی کل قوا سبک دوش ساخت. نادرخان به بهانهای علاج عازم انگلستان گردید و در آنجا دست به دسیسه چینی علیه دولتامان الله زد، از جمله شاه را متهم به کفر نمود و عکسهای جعلی بی حجاب را از خانم شاه (ملکه ثریا) تهیه کرده در بین قبایل توزیع نمود , محمد نادرخان و برادران مردم را علیه شاه تحریک نمودند. شاه بدون جنگ و خونریزی تخت و تاج را رها کرد. امیرحبیب الله مشهور به کلکانی تخت و تاج را تصاحب نمود. نادرخان و برادران از طریق هند بریتانوی وارد پکتیا گشته قبایل پشتون را تحت نام برگشتاندن تخت وتاج به شاه امان الله ( در واقعيت امر وارث اصلی) ، علیه حبیب الله کلکانی تحریک نمودند.
حبیب الله نمیخواست که جنگ کند . نادرخان بر قرآن مهر نهاد و سوگند خورد که جان وی و طرفدارانش درامان خواهد بود. حبیب الله نیز به سوگند نادرخان اعتماد نموده دست از سلطنت کشید. نادرخان همراه با قبایل جنوبی وارد کابل شده حبیب الله و طرفدارانش را از دم تیغ کشید. اين کار جنايت جنگى ناميده مى شود. پشتونها (افغانها و پتانها) پيش از اينکه جنايتکاران جنگى اقوام غير پشتون را محاکمه نمايند درقدم نخست بايد جنايتکاران وقاتلين بشرى عام خود را محکمه نمايند و زمينهاى غيرپشتونهارپس دهند وتحريک طالبان را نمانند که به هزارستان و يا (هزاره جات انگارهزاره ميوه سبزى وغله باشد و نه انسان) . احکام بشرى اجازه به من نمى دهد که به ملک پشتون ويا سرزمين افغانها افغانجات ويا پشتونجات نامم . همين حاکمان پشتون برده گى ويا غلامى را در سر زمين هندوايرانى وتورانى آورد. اين مردم پديده غلامى را نمى شناختند و سندى در اين باره وجود ندارد. پديده غلامى ازيونان ومصر و روم مى باشد.
چندین هزار نفر قبایلی آنسوی مرز (هند بریتانوی) نادرخان و برادران را در به قدرت رساند ند . نادرخان تمام دارایی بانک را بین ایشان تقسیم کرد، آنها پستهای مهمی دولتی ونظامى رادريافت کردند ملکیتهای مردم را نیز بزور تفنگ از آن خویش ساختند وازخدمت عسکرى و وپرداخت ماليه معاف شدند
نادرخان و برادران اندکترین مخالفت را نسبت به خود و حکومت خویش توسط ژاندارمرهای خویش در نطفه خنثی ساختند، هزاران انسان را به طرفداری از امان الله و یا به جرم وطندوستی و آزادیخواهی رهسپار زندانهای مخوف و سیاه چالها نموده که بیشترینشان در آن سیاه چالها جان سپردند. آخرالامر نادرخان در سال ۱۳۱۲خ/۱۹۳۳م در اثنای توزیع جوایز در ليسه عالى امانى (نام امانى را نادرغدار به نجات تبديل کرد که بعداز سرنگونىخاندان طلايى 1973 دوباره امانى ) توسط يکى از اولين آزاديخواهان دهه سى خورشيدى قرن بيستم غازى عبدالخالق هزاره به ضرب گلوله کشته شد.
برادران نادر غدار بدن اين مرد آزاديخواه را با وحشيانه ترين شيوه هاى ضد بشرى پارچه پارچه کردند ليسه امانى را مسدود و سپس تغيردادند شاگردان و استادان را تحت پيگرد قرار دادند وياران غازى عبدالخالق هزاره را اعدام و ميخ به گوش مردم هزاره زدند وقومکشى نمودند
16 نوامبر 2013, 13:35, توسط صبور جاغوری
محترم هزاربز
ما در قضاوت خود نباید انصاف را از یاد بریم. ممکن است از تعلق قومی کسی خوش ما نیاید ولی انسانیت مشترک است. بگذار من برای شما به نکته هایی اشاره کنم:
1. عبدالخالق تنها عمل نکرد. اینها یک گروپ در لیسه بودند.
2. ادمهایی بسیاری که رابط ای فامیلی با عبدالخالق نداشتند و صرفا به دلیل رابط فکری با عبدالخالق اعدام شدند.
3. تمام فامیل عبدالخالق را نیست و نابود کردند. یعنی تا این زمان در افغانستان جرم به عنوان یک عمل شخصی تعریف نشده بود و در وطن بربریت حاکم بود. پس اگر عبدالخالق کسی را کشت که با بربریت بر کشور حکومت می کرد، در بدترین صورت افغانستان چیزی را از دست نداد و در بهترین صورت راه برای یک دوره ای بهتر - البته به معیار افغانستان - باز شد.
4. عبدالخالق در زیر شکنجه های وحشتناک و خوردکننده هیچگاه نگفت که کسی او تحریک کرده است و یا بازی داده است. اگر کار عبدالخالق صرفا برای انتقام کشیدن به خاطر فامیل چرخی می بود در این صورت طبیعی است که اعتراف می کرد چون که انگیزه ای قوی نمی داشت و تحت تاثیر مغز شویی این کار را کرده بود. اما عبدالخالق هیچگاه نگفت که بازی خورده است و یا توبه می کند و یا بد کرده است.
5. قبلا هم کسان دیگری تلاش کرده اند که عمل عبدالخالق را از سر بی عقلی و یا از شر شهوت جلوه بدهند. می گویند که او با خانم های فامیل چرخی رابط ای جنسی داشت و انها او را تحریک می کردند. پس این اتهام ها جدید نیست ولی یک ادم عاقل و بی طرف ان را قبول نمی تواند. چطور یک جوان به خاطر یک خانم نیمه سال خورده مرگ حتمی را قبول می کند و بعد در زندان و زیر شکنجه های سنگین اعتراف نمی کند.
6. از هر طرف که بسنجیم عمل عبدالخالق برای افغانستان یک عمل سودمند بود. یک مستبد ظالم را از میان برداشت و بعد از این ما چهل سال نسبتا ارامتر را داشتیم اگرچند استبداد ان قدر ریشه دار بود که سالیان سال طول خواهد کشید تا کاملا از بین برود.
7. اگر دوست محمد خان سردار باشد و به نامش مدال بدهند، اگر تمام یک تپه به نام نادر خان باشد و خیابانها به نامش باشد، اگر ظاهر شاه بابا باشد، ایا بی عدالتی نیست که عبدالخالق یک قبر رسمی نداشته باشد؟ ایا فکر می کنید این قسم ملت ساخته می شود؟
8. عبدالخالق از معدود انسان های این سرزمین است که حد اقل چهار قوم بزرگ افغانستان تاجیک ، ازبک، هزاره، ترکمن به عنوان یک قهرمان قبول دارند. حتی اگر عبدالخالق چوب باشد نه یک ادم، فقط از سر احترام به اکثریت قاطع مردم افغانستان باید او را احترام کرد و گرامی داشت. خیلی سخت است که در تاریخ افغانستان کسی را یافت که چهار قوم بزرگ کشور او را قبول داشته باشند. اکثریت باباها و قهرمان های گذشته ای افغانستان را فقط یک قوم دارد و بس.
9. تا وقتی که قهرمانها یک طرفه، شخصیت ها یک طرفه، ارزش ها یک طرفه، افتخارات یک طرفه و امتیازات یک طرفه باشد باور کنید که افغانستان جور شدنی نیست و ملت افغانستان روی خوبی را نخواهند دید. با تبعیض و بی عدالتی و استبداد قومی ملت ساخته نمی شود. بدون برابری و عدالت افغانستان یک قرن بعد هم مثل امروز مسخره ای جامعه ای بشری خواهد ماند و هیچ دست اوردی برای تمدن بشری به جز آفت و عبرت نخواهد داشت.
البته شما حق دارید نظر خود را داشته باشید. جبری در قبول و یا رد نظریات نباید باشد. همین که بیشتر از یک قرن همه چیز بر افغانستان از یک طرف تحمیل می شده است کافی است.
16 نوامبر 2013, 13:50, توسط صبور جاغوری
محترم خردیار
به نظرم شما نصیحت را با دید علمی اشتباه گرفته اید. از شما که ادعای نگاه علمی و بی طرف را دارید، بعید است که مطالب روزنامه های آن زمان را سند بیاورید برای توضیح هدف و انگیزه ای خالق.
فقط قدرت اندکی خیال می خواهد تا آدم پی ببرد که در آن زمان نه روزنامه ای غیر دولتی وجود داشت و نه کارمندان دولتی روزنامه ها چیزی را از دل خود و یا بر اساس واقعیت نوشته می توانستند. در بار برای شان می گفت چه بنویسند و چه ننویسند. ان وقت ها افغانستان ان قدر عقب مانده و بدوی بود که به خاطر کار خالق، فامیل، بستگان و دوستان و اشنایان اش را نابود کردند پس خیلی سادگی است که به مطالب روزنامه های این زمان استناد کنیم.
رابط جنسی با زن یک مرد دیگر ممکن است که ادم را احساساتی بکند اما شکنجه ای زندان و ان هم ناخن کشیدن و قطع اعضای بدن هوای جنسی را از سر ادم بیرون می کند و ادم اعتراف می کند. شما لطف کنید یک سند معتبر برای نشان بدهید که از اعتراف خالق به انگیزه ای جنسی اش پرده بر دارد. یک سند معتبر. بررسی علمی که فقط با ادعا نمی شود.
سود هزاره ها همین است که فضای سیاسی وطن بازتر شد. ظاهرشاه و کاکاهایش هیچگاه نتوانستند که استبداد دوران نادر خان را برگردانند. رفته رفته فضا ان قدر باز شد که ما سر انجام به دهه ای دموکراسی رسیدیم. نمی گویم اینها همه نتیجه ای عمل خالق بود. نه ، مردان بسیاری در این راه مبارزه کردند. اما خالق در دیوار استبداد یک درز، یک سوراخ هر چند کوچک ایجاد کرد. این سوراخ و این درز فرصت داد که مبارزان دیگر کلان و کلانترش کنند. شما با ادعای علمی و نسبی دیگری و نگاه عقلانی، لطفا از انکار شروع نکنید. اگر هم می خواهید انکار کنید با خود صادق باشید و به عنوان یک فرزند برخاسته از درون یک مردم به شدت سرکوب شده، تلاش کنید حد اقل تلاش نکنید که از سر خصومت با این قوم و یا آن قوم، دست به انکار واقعیت ها و حقایق بزنید.
17 نوامبر 2013, 16:01, توسط Aryan
برادران هزاره نظر به فلت شخصیت های سیاسی و اجتماعی دست بدامن مرده های خود زده در هر خسی و خاشاکی رهبر تلاش دارند . عبدالخالق به کدام حزبی سیاسی و یا کروه مبارز رابطه نداشت بلکه فقط انتقام باداری خود را و یا ولی نعمت خود را که به دست نادر خان تیل داغ شده کشته شده بود از نادر خان شخصاء گرفت . و در موقعی فیر گلوله به طرف نادر خان در دماغ او الف و ب سیاسی و یا ازادی افغانستان نبود . از برادران هزاره خواهش مندم که چراغ پا نشده نه از خود و نه از عبدالخالق قهرمان داستان های شهنامه سازند .
17 نوامبر 2013, 17:31, توسط جامی
ارین
رزاق مامون هزاره نیست. اتفاقا عدالخالق بیشتر از میان هزاره ها در میان تاجیک ها محبوبیت دارد. تعصب شما ظاهرا دیدن واقعیت چنین اشکار را برای تان ناممکن کرده است.
در ضمن، ادعای تان بزرگ است ولی شیوه ای نوشتن تان خبری از سواد درست نمی دهد. چگونه کسی که نمی تواند درست بنویسد می تواند در تاریخ تحقیق کند و یک حکم تاریخی را که نیاز به تحقیق تاریخی دارد با صراحت شما بیان کند؟
همین طور جناب بهمن که معلوم است که دارای سواد و قدرت تحلیل است هم هزاره نیستند. پس با استناد به منطق قومی نمی توانید عبدالخالق و کارش را بی اعتبار کنید. او در تاریخ ماندگار و مهرش را بر تاریخ افغانستان و حتی منطق کوبیده است. حالا چه شما قبول داشته باشید و چه نداشته باشید.
17 نوامبر 2013, 17:34, توسط جامی
در مورد این که گفته اید که هزاره ها نباید از خود قهرمان شهنامه بسازند باید عرض کنم که هر قوم قهرمان خود است. دلیلی ندارد که دیگران قهرمانهای خود و را بسازند و خود قهرمان خود باشند اما هزاره ها این کار را نکنند.