عبدالخالق
عبدالخالق : من پیش از تولد چنین بوده ام. من تنها خیل کنیزان هزاره را قبل از تولد ندیده ام. دیگران هم چیزی بهترازما ندارند. من با همه چهره های تکیده این ملک به دنیا آمده ام . عادت کرده ام همیشه درانتظار یک مصیبت باشم / پرده اول از نمایشنامه ای در هفت پرده
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم
بازیگران : سردار شاه محمودخان : سپه سالار ، وزیر حربیه
عبدالخالق هزاره : دانش آموز لیسه نجات
محمود خان : دانش آموز و رفیق عبدالخالق
محمداسحاق خان : ( شیردل ) دانش آموز و رفیق عبدالخالق
گروه تحقیق :
شریف خان کنری : سریاور پادشاه
عبدالغنی قلعه بیگی: سر عملهء ارگ شاهی
طره بازخان : قوماندان محبس کوتوالی
عبدالحکیم خان: قوماندان پلیس
فیض محمد خان زکریا : وزیر معارف
میرزا شاه محمد خان : رئیس ضبط احوالات .
الله نوازخان هندوستانی : از مقربان شاه
...و جلادان، پاسبانان ، تماشاگران و عابران
پردهء اول
چمن چهار باغ کابل . هوا رو به تاریکی می رود . رفت و آمد شهروندان در بازار شاهی روبه کاهش گذاشته و پاسبانان دم در های ساختمان ها این سو و آن سو می روند. موتر های حامل مقامات عالی، تک تک از میان بازار می گذرند. عبدالخالق و اسحاق شیردل زیر درختی در نزدیکی آرامگاه عبدالرحمن خان نشسته اند.
اسحاق خان : چرا چند روز به مکتب نیامدی؟ بچه وزیر دربار می گوید که خالق بعد از چنواری شدن نبی خان سپه سالار، غیرحاضری می کند. یکی به دیگرش آهسته می گوید که سر ودرکش معلوم نیست !
عبدالخالق : می خواهند به گوش تو بزنند ؟
اسحاق خان : می فهمند که من رفیقت هستم . چشم شان طرف من می ماند که یک چیزی بگویم؛ مگر زبان شور نمی دهم!
عبدالخالق : روزی که جسد تکه تکه شده سپه سالار را آوردند ، زن های خانه محشربرپا کردند ... حفیظه گک که آمدن پلیس ها را در کوچه دیده بود، دویده مرا خبر کرد… از پشت بام طره باز خان را که دیدم ، از بام
پشت خود را به کوچه پشت سر انداختم . چند روز این طرف و آن طرف پت شدم ، دیدم که کسی به من کاری ندارد، خانه آمدم!
اسحاق خان : دیگران رابردند؟
عبدالخالق : غیر از من و حفیظه همه را برده اند ... احوال شان را ندارم!
اسحاق خان : معاون صاحب لیسه گفت همه شان در زندان ارگ هستند.
عبدالخالق : به خاطر یک نفر همه را در آتش می اندازند… کی پرسان می کند؟ روشی را یاد گرفته اند که در زیر چوبه های دار رقص و مستی کنند!
اسحاق خان : معاون صاحب محمد ایوب خان را هم درین فقره زیر فشار گرفته اند. یک روز من و محمود را به خانه اش طلب کرد و گفت که حکومت سر شما مشکوک شده است ، وزیر معارف از من خواستار توضیحات در باره شما شده است ، من از طرف خود شفاعت کرده ام مگر شما احتیاط خود را کنید…
عبدالخالق : معلوم دار مخبری می کنند و پشت ما را ایله نمی کنند ... بچه های شان پهلو به پهلوی ما در صنف اند واز هر چیز خبر می شوند.
اسحاق خان : محمد ایوب خان گفت از عزیز توخی خود را کناره بگیرید!
عبدالخالق : از عزیزخان؟
محمود خان وارد میشود
محمود خان : هی یاغی کجاستی ؟
عبدالخالق : محمود ... بیا یک چیزی شنیده ایم ... راست است ؟
اسحاق خان : عزیز توخی ... چند دفعه است خود را به تو نزدیک می کند… فهمیده ای؟
محمودخان : فهمیده ام ... عزیز توخی کوشش دارد بفهمد بین ما سه نفر چه رازی است!
عبدالخالق : چی سوال می کند؟
محمودخان : سوال نمی کند ... همدردی می کند و از حکومت نارضایتی می کند… نشان می دهد با ما صمیمی و همراز است ! من چیزی نمی گویم! خوب از خود بگو خالق ... چه می کنی آخرش ؟ شنیدم که شب ها ازخانه می گریزی؟ کجا می باشی؟
عبدالخالق : یک روز خانه بچه خاله ام عطا محمد ... یک روز جای دیگر ...روز ها در بیرون این سو و آن سو می روم .
اسحاق خان: چرا ؟
عبدالخالق : نشود که مرا هم ببرند؟
اسحاق خان : اگر بردنی بودند، تا حال این جا در چهار باغ قصه نمی خواندی!
عبدالخاق : صحیح می گویی ... مگر احتیاط خوب است!
اسحاق خان : تشویش نکن ... بچه های درباری ها در مکتب در باره تو چیز مهم نمی گویند! مگر کی می فهمد که آخرش چه خواهد شد؟
عبدالخالق : این وضعیت یک “آخر “ خواهد داشت!
محمود خان: حکومت از خاندان چرخی هر کسی را که خواست برد و بندی کرد ... همرای تو کاری ندارند!
عبدالخالق : راست می گویی ! این گپ ها رابمان ... فکر کن صباح کجا هوا خوری برویم؟
محمود خان : ( با نگاهی معنا دار ) هر جا تو بگویی !
عبدالخالق : برویم خارج شهر… دلتنگی های خود را همان جا بمانیم و بیائیم ... اسحاق هم می آید!
محمود و اسحاق : می رویم ...
اسحاق می رود.
محمودخان : لاغر شده ای !
عبدالخالق : از سرو صورت توهم ناراحتی می آید، محمود!
محمودخان : در کافه پرسان کردند خالق کجاست؟ میرمسجدی و کارگران مطبعه !
عبدالخالق : کافه بازار شاهی هم نرفته ام. یاد استاد عظیم خان بخیر… هر وقت می رفتیم ، همان جا نشسته می بود!
محمودخان : حالا هم غیر از تو همه شان می آیند!
عبدالخالق : چه می گویند؟
محمودخان : گپ های همیشه گی ...شاه کجا رفت ، چرا رفت ... خاندان چرخی چه کاری خواهد کرد ؟
عبدالخالق : حکومت رقیب دیگر ندارد… از چرخی ها کم وبیش ترس دارند… چوبه های دار را از چمن و دهمزنگ دور نکرده اند… ریشه کنی و تصفیه کلانی در پیش است! بچه های شان درمکتب از همین چیزها گپ می زنند!
محمودخان : هر روز به گوش خود می شنوم که شاه جلسه می دهد تا حکومت را قایم کند…
عبدالخالق : جلسه می دهد تا نوبت هر کسی را که سر بلند کرده و ناباب شناخته شود، تعیین کند! دسترخوان چرخی ها و کلکانی ها جمع شد… حالا نوبت دیگران است!
محمود خان : می فهمی؟ شاه درین روز ها در مجالس رسمی کم کم می خندد!
عبدالخالق : ندیده ام ! راست است؟
محمودخان : در مجالس رسمی که باید بخندد، حتی اگریادش رفته باشد…
عبدالخالق : محمود ، خنده حقیقی مهم است . خاصتاَ که از روی اطمینان به چهره می شگفد. اما خنده هایی هم هست که ازبیرحمی و عصبانیت به چهره می آید. شاید خنده های شاه از نوع دوم است.
محمودخان: چطور؟
عبدالخالق: کاکایم مولاداد قصه می کرد که شاه به مشکل می خندد… از نزدیک که ببینی فکر میکنی زیر فشار است و کاری برخلاف طبیعت خود می کند!
محمود خان : این طور که باشد هیچگاه کیف خندیدن را نخواهد فهمید. ازمولاداد خان در محبس احوال داری؟
عبدالخالق : از هیچ کدام شان خبر ندارم ... دفعه دوم که به حبس رفت ... ازش خبر ندارم ... کی جرأت دارد خبر گیری کند!
محمودخان: خدا خیر پیش کند!
عبدالخالق : یک چیزی پیش خواهد کرد ...این طور نمی ماند!
محمودخان: بچه سریاور در صنف چیز هایی گفت . معلوم می شود گپ بندی های خاندان تو و چرخی ها خراب است!
عبدالخالق: مولاداد همراه نادرشاه یک دشمنی گذشته هم دارد.
محمودخان : پدرم قصه می کرد وقتی سپه سالار به اروپا سفر داشته مولاداد همراه نادر خان دراروپا دعوا کرده بود. مشوش نشو ... شاهی که می خنند، کسی را نمی کشد!
عبدالخالق : ( با لبخند) اگر حساب عادت باشد، مساله فرق می کند!
محمودخان : ارباب زور از چیزهایی دیگری کیف می کنند که من و تو از آن چیزی نمی دانیم.
عبدالخالق : دیده شود ... حالا چه گونه خود را ارضاء می کند!
محمودخان : شیردل می گوید یک بار از شهداء می آمدیم ... دم منار نجات ، شاه ازموتر پیاده شد.چهره اش مثل منار، ساکت بود . رو به سوی ما کرد و پرسید شما کجا بودید؟
عبدالخالق : ترسیده بوده؟
محمودخان: ترس نی ... شیردل گفت حالت نگاه هایش را آدم نمی تواند فراموش کند!
عبدالخالق: شاید همان حالتی بوده که طرف حبیب الله خان کلکانی، عبدالرحمان خان کبریت و سپه سالار نگاه کرده بود!
محمودخان : هی ... خالق ... تو چه تعبیر می کنی؟
عبدالخالق: ببینیم بعد ازین نوبت کی هاست؟
محمودخان: او را از نزدیک دیده ای ؟
عبدالخالق: نه مگر او را خوب می شناسم!
محمودخان: در باره اش زیاد فکر کرده ای !
عبدالخالق : مگر او مرا نمی شناسد… ذهنش فرصت آن را ندارد که به آدم هایی مثل ما فکرکند!
محمودخان: به راه خود می رود…
عبدالخالق: قیامت می شود… محشر کبرا…
محمودخان : دلم می گوید درین ملک هر چیز از دست می رود.
عبدالخالق: از چه می دانی؟
محمودخان : از حلقه های کبود چشمانت ... یک چیزی در چهره تو است… شاید درچهره من هم باشد!
عبدالخالق : ( تبسم تلخ بر لبان خالق نقش می بندد ) این علایم در چهره کل مردم است… فقط یک گروه مردم برشانه های دیگران سوار اند… از همین معلوم است که همه چیز را باد خواهد برد؟ تو چه علایمی را می بینی؟
محمود خان : دلتنگی ها و نفس تنگی های خودم را.
عبدالخالق: نه ... آن همه کتاب های ناخوانده درد ها و رنج های چند صد ساله به دلتنگی های من و تو خلاصه نمی شود . کاری شود که باد وطوفان این کتاب ها را ورق بزند!
محمودخان: احساس می کنم در قفس بند مانده ایم… بچه های دربار در مکتب گپ های خطرناکی می گویند… گپ های شان مثل سیل خروشان است که هیچ چیزی دمش را نمی گیرد!
عبدالخالق : این سیل همیشه جاری بوده ... مگر قضیه هم تمامی ندارد، گرهی باز نشده است…
محمودخان : تو آینده را تاریک می بینی… عادت کرده ای ، چرا این طوری؟
عبدالخالق : عقل من همین را می گوید ... از پایه های دار هایی که همچنان ایستاده مانده اند، می فهمم که وضعیت رو به کجا دارد.
محمودخان : این حالت غرور مرا هم می شکند ... گیج شده ام!
عبدالخالق : من پیش از تولد چنین بوده ام. من تنها خیل کنیزان هزاره را قبل از تولد ندیده ام. دیگران هم چیزی بهترازما ندارند. من با همه چهره های تکیده این ملک به دنیا آمده ام . عادت کرده ام همیشه درانتظار یک مصیبت باشم ... عادت کرده ام که وظیفه من راضی کردن دیگران است. مولاداد روز های آخر دستگیری اش می گفت که نفس تنگی پیش آمده است. در دوران تحقیر شدن ها نمی توان خواب خوش داشت و در بستر عدالت ووجدان راحت خوابید.
محمودخان: مردم به این ها باور ندارند… بنای دار بنای پایدار نیست… من به این حقیقت باور دارم!
عبدالخالق : اول باید خود را باور کرد . سپس دیگران را. این را باید فهمید چه کسانی این همه رنج و الم را نصیب ما کرده است؟
محمودخان : خالق! بیا این همه ازغم ها گپ نزنیم ... بیا با من برویم!
عبدالخالق : ( اشک های حلقه بسته درچشمان خالق را محمود درتاریکی نمی بیند ) سال ها پیش درخت های رنج و عذاب را در زمین ما کاشتند و این کار برای شان خطری نداشت. ما خویشان ونزدیکان خود را گم کردیم . حتی خاطره های ما را سلاخی کردند و دیگران نظاره کردند. فرزند را از مادر، پدر را از همسر و زن را از شوهرش جدا کردند تا نطفه خاطرات شان از بین برود. حالا نوبت همه مردم فرارسیده است. اثرات این گم شده گی، ما را از چیزی تهی کرده است که نه در خوراک است ونه در جاه وپول و تحصیل وکار آزاد.
محمودخان : ( از صدای مرتعش خالق تکان خورده است) بس کن خالق !
عبدالخالق : من این زنده گی را به رنگ دیگری می بینم…
محمودخان : چه حرف هایی! تو بی عدالتی و شاه را به چه رنگی می بینی؟
عبدالخالق : رنگ شاه، رنگ همان کوه هایی را دارد که روز گاران پیش ، روز ها و شب هایی که عسکرو خادم و افراد یک شاه دیگر، سقف خانه ها ما را خراب می کردند و کشت زار های ما را آتش می زدند، ناظر بی خیال احوال ما بودند . دیگر هیچ باد وبارانی قادر به تغییر رنگ این کوه ها نیست. این رنگ همان رنگیست که در یک روز روشن، ما را از پدر، مادر، خواهر، برادروآشنا خانه پدری جدا کردند تا هر یک به نسبت تقدیر خود در بازار های برده گی و کنیزی به فروش برسند. آن شب ها و روز های گم شدن ها چه گونه گذشتند؟ این ما بوده ایم که از خوشه های کشنده یأس تغذیه کردیم ؟ هنوز می خواهیم وجود داشته باشیم؟
من طور دیگری شاه را می شناسم. مثل خودم کف دست هایش را می خوانم .اگر او می خنند من مانند خودم به گریه های هزار ساله عادت کرده ام .
محمودخان : مرد مرموزی شده ای خالق ! می ترسم غم زیاد خرابت کند. خیلی به گذشته فکرمی کنی...قصه ها ترا غمزده کرده است .
عبدالخالق: نظرت را قبول ندارم. این راز ها مشتی از همان راز هاییست که از آوان کودکی همچون گرد بادی در صحرای روح تو ، روح پدرانت ، روح پدرانم و روح حفیظه می چرخد. این رازها ته مانده همان رازهاییست که شاهان آمدند و جدایی و از ریشه برکندن ها و گریختن از آرزوها را برای همهء ما معنی کردند تا برای صد نسل دیگر برای مان بسنده باشد .ما شاگردان همان مدرسه های قناعت و حقارتی هستیم که به حکم شاهان و شاه نوازان به روی پدران و مادران ما باز شده بود. اما خودم شاگرد سر به زیر این مدرسه نیستم . این مدرسه ها را باید آتش زد. اگر منتظر باشی آسمان این کار را نخواهد کرد.
محمود خان : ( به گریه افتاده است ) از تو ... بیمناکم ... به یک ذخیرۀ هوشمند باروت خشک بدل شده ای! شکیبا باش ! نگاه هایت سایه گرفته اند… عبدالخالق ! مثل این است که از سفری نافرجام وناکام برگشته ای.
عبدالخالق : من هر روز در سایه های خودم گم می شوم.
محمودخان : خیالاتی شده ای ... خبر شدم که روز ها تنها به استالف رفته ای ؟
عبدالخالق : تنها نرفته ام .دو سه بار با تو و شیردل به دامان خلوت استالف رفتیم تا فکرخود را به کار اندازیم.
محمودخان : تنها هم نشان زنی می روی ... خبر دارم!
عبدالخالق : چیزی از تو پت نیست! من درآن جا زبان معمول شاهان را میاموزم . درغیر آن نمیشود زنده گی کرد.
محمودخان : اما این دنیا آدم را می تواند به هر سو تبعید کند ، به هر چیزی مأنوس کند و به هر نفرتی آلوده کند. مواظب خودش باش!
عبدالخالق: باد های تند همچنان رو به سوی آشیانه ما دارند ... معلمان و اعیان زاده ها می ترسند که آتش خانه ما به جان شان بیفتد. مگر تو نمی دانی که ما درنظر حاکمان، مجرم به دنیا می آئیم وآنان حق دارند قبل از آن که شرارتی ازما سر بزند، ما را هر زمان، درهر جایی که خواسته باشند استنطاق کنند؟ از وقتی سردسته های آزدای خواهان را از صفحه زنده گی محو کردند ، کشتن درملاءعام به امری ساده و پرافتخار بدل شده ، همه راه ها به بن بست رسیده است.
محمودخان : حکومت با تو کاری ندارد.
عبدالخالق : بیش ازین چه باید بکند؟ همه خانواده ام در محبس جان می کنند ... از چشم مخبران می گریزیم ... ما را با پوزخند های شان بدرقه می کنند ... این خیلی تلخ است. چرا ما باید همیشه ترس داشته باشیم؟
محمودخان : می فهمی که چیز های تلخ تری هم هست که باید از آن پرهیز کرد.تلخی طعم یگانه ندارد. بد، بدترین هم دارد!
عبدالخالق: نه من با این فکر دیگر نمی توانم آشتی کنم.
محمودخان : چه کار مهمی از دستت ساخته است؟
عبدالخالق : ازین بعد سعی می کنم مصیبت ها و ترس ها را تعقیب کنم.
محمودخان: من نگران آنم که تو خود را بی جهت با خطر روبه رو نکنی! تلخی های نادیده را تجربه نکن!
عبدالخالق : فقط یک تلخی را می شناسم که ذره ذره جانم از آن درست شده است .
محمودخان: از تلخی ها نگو ، هرکسی با رنج های خود زنده گی می کند. من که می بینم ، تو غیر از تحمل تلخی های زنده گی به کار های دیگری هم مشغول هستی ! بی آن که پشت سرت را نگاه کنی ، به همان راهی می روی که انتهایش رود بار تلخی های کامل است .
عبدالخالق: تلخ تر ازین هم چیز هایی هست .
محمودخان : نمی توانم ترا متوقف کنم؟
عبدالخالق: می خواهی راهت را از من جدا کنی؟ من چیز هایی زیادی را با تو آموخته ام . مگر خودت را متوقف می کنی؟ معنی خنده های پادشاه را باید بدانی . حاکم وقتی می خندد، چیزی درجایی منهدم شده ، قلبی شکسته و شاخه آرزویی به دو نیم شده است.
محمودخان: عمر این فتح کوتاه است… دلم می گوید!
عبدالخالق : حتی اگر عمر خنده های حاکمان فاتح کمتر از یک دقیقه باشد، بازهم می خندند. سلاطین آنچه را که پس از خنده های شان می آید، نمی شناسند… این چه رازی است! صدایت را فراموش نمی کنم که یک شب درخانه ما گریه می کردی و من همان لحظه نمی دانستم چرا گریه می کنی. فکر می کردم به هر حال در یک شبانه روز باید مقداری گریه کرد و ماتم گرفت. راستی تو چرا شبها گریه می کردی؟
محمودخان : گاه حالتی برمن غالب می شود که از صدای خودم می ترسم… در ها را به روی خود بسته می بینم ...
عبدالخالق : صدا هایی که از گریه برخیزد، هیچ افتخاری ندارد.
محمودخان : اما صدا ها انعکاس دو باره دارند ... می توانند هر چیز را بشکنند.
عبدالخالق: من صدای گریه های تو هستم. تکرار گریه های دیروز مادرم هستم . یادبود ...گمشده هایی که ...
عبدالخالق به گریه میافتد. شانه هایش تکان می خورند بی آن سر بلند کند.
پرده میافتد.
اينجا را کليک کرده و پرده دوم اين نمايشنامه را بخوانيد
پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم
پيامها
12 دسامبر 2008, 12:00, توسط توفیق
شهید خالق به واقعیت یک قهرمان بود! او مستبد ترین فرعون زمان خویش را به اعماق دوزخ فرستاد.
روحش شاد و رضایت خداوند بزرگ (ج) نصیبش باد!
13 دسامبر 2008, 01:36, توسط باچه آزره
سلام برشما
خداوند را سپاس که اگر عبدالخالق های این وطن استبداد را به پابوسی محرومان وطن میکشاند .اگر با اعتراضی قلب سیاه ظالم را وادار به ایستادن میکند.اگر مردی از تبار کاوه ضحاک ستم گسترراهشدار میدهد و و و . بزرگانی همچون مامون ودیگر های دیگر را داریم آنانیکه با قلم وقدم خویش اجازه نمیدهند تا خاک فراموشی پرونده های درخشان قهرمانان بهنام ملی مارا پوشانیده و به طاق نسیان بگذارد.
موفق باشی آقای مامون بزرگ
آنلاین : http://www.bacheazra.blogfa.com/
12 دسامبر 2008, 13:01, توسط tareq
maamoon ra salam taqdeem ast, aziz hamwatan , zeba naweshtaye wa zeba ba payanash mebari, magar medani wa medanam , ke derooz ba yak abdol khaleq kare az peesh na raft wa emrooz ba abdol khaleq ha ham kare az peesh namerawad, anche moheem ast een ast ke tahdaab ra bayad az naw gozasht wa nasle ra bayad parwareed ke ba neroye eeman wa danesh bosate een zolmate dayeem ra az een sar zameen barchenand, chon dozdane kherad montazere aan and ke qafela salare shaam ba dast orooj konad wa aangah een ha dar panahe shab harche khastand anjam dehand, mesle hameen salhaye deroz wa parerooz, magar kare bayad kard ke hama shaam ba dast shawand to degar shab nayayad wa een shab rawan shab andeesh ham forsat yaghma gari ra na yaband, khodayat zenda darad dooooooost ya hoooooooooooooooooooooooooooooooooooo
tareq
12 دسامبر 2008, 16:42, توسط علی تابش
جناب مامون سلام.اینکه اقدام نیک کرده و از خالق شهید یکی از فرزندان دلیری قهرمان افغانستان یادی کرده اید ،در نفس خود یک اقدام بی سابقه است وتمام آزدیخواهان وطن این اقدام نیک اترا به دیده ارج می نگرند درود و سپاس فراوان بر تو باد.
متاسفانه جامعه پر تنش افغانستان نتوانسته، انچنانی حقی را که خالق و همراهان شهیدش بر ما دارد اداءکرده باشد ،شاید غلو نباشد
که اگر بگویم که خالق با یک اقدام واقعآ انقلابی خویش ستون فقرات استبداد آل یحی را شکستاند وبا این اقدام جوانمردانه خویش جان هزاران انسانهای محروم ومظلوم این وطن را از مرگ حتمی نجات داد،گرنه نادر غدار در آغاز پلان تصفیه قومی بود،که تصفیه های قومی مردم دشمن شکن شمالی و صفحات شمال کشور خود گواه این مدعاست.
این دین ملی و وجدانی نویسندگان عدالت خواه است که قهرمانان وطن را انچنان که شایسته است به نسل فردای این وطن معرفی نماید،گرنه همه اینها در غبار جهل و تعصب در مرور زمان نا پدید خواهند شد.
پر رهرو باد مسیر عدالت خواهی خواهی خالق شهید و دیگر همرزمان مبارزش و جاودان باد خاطره تابناک این قهرمانان گمنام
12 دسامبر 2008, 16:48, توسط ramzan ali syd
abdul khaliq does,t born everyday.we have in century a heroe like (shahid abdul khaliq hazara)he gave his life for freedom and justice.we need one more century to understand (abdul khaliq)i have no mre comments.i have no more words to say(baraey aaqilan ishara khafi ast)
13 دسامبر 2008, 00:05
سلام به شما آقای مآمون
وقتی به آینده تاریک کشورم نگاه میکنم خیلی ناامید میشوم، ولی وقتی مع فعالیت وانسان دوستی آدمهای مثل شما را که در جامعه ما خلی اندک هستند میبینم انگیزه دوباره در وجود من زنده میشود امید که همیشه موفق باشید شما افتخار این کشور هستید
13 دسامبر 2008, 01:25, توسط Sheikh Rahim Ghori
My father Mohammad Karim Kabuli nowadays a poem is the best witness
of this epoch who is just alive and lives in California.He was a friend of Mahmood khan ,Isaaq Khan and Abdul Khaleq Khan Sag Kosh in the same class at the school of Amani.He had to spent 7 years in the Prison .Shah Mahmood didnt kill him because he was a minor at this time.Please contact him.He can give you more information: baynawa @yahoo.com
13 دسامبر 2008, 01:28, توسط Sheikh Rahim Ghori
My father Mohammad Karim Kabuli nowadays a poem is the best witness
of this epoch who is just alive and lives in California.He was a friend of Mahmood khan ,Isaaq Khan and Abdul Khaleq Khan Sag Kosh.He had to spent 7 years in the Prison .Shah Mahmood didnt kill him because he was a minor at this time.Please contact him.He can give you more information: baynawa @yahoo.com
13 دسامبر 2008, 04:50, توسط مزاری
عبدالخالق نخستین اسطوره و پرچم دار راه آزادی انسان تحقیر شده ، از شر دژخیمان کاخ نشین است .
عبدالخالق فریاد مردم بی چاره و شکستهء است که محکوم به نابودی اند !
یاد و کارنامهء این نستوه مرد تاریخ سرزمین مان همیشه و جاویدان باد !!!
14 دسامبر 2008, 05:42, توسط الهزاره
سلام بر شهید عبدالخالق هزاره
سلام بر شهید عبدالعلی مزاری
سلام بر خوانندگان سایت میرهزار
آری باجاری شدن خون امام حسین(ع)دین جدش محمد(ص)آبیاری شد.
وحکومت اموی را به لرزه درآورد.
وبا جاری شدن خون شهید عبدالخالق وشهیدعبدالعلی مزاری وشهدای جامعه هزاره، راه آزادی وعدالت رادر افغانستان آبیاری کرد.
وحکومت مستبدانه اوغان رابه لرزه درآورد.
والسلام
آنلاین : عبدالخالق اولین اسطوره آزادی خواهی است !!
19 دسامبر 2008, 10:48, توسط خان اصلی
بخدا یکتا قسم که مه از اعمال وکرادر تغیر جهت وسیاست بعضی سیاست مداران وروشنفکران از جمله جناب رازق مامون صاحب هیچ سر در ناوردم.
ده زمان حاکمیت اقای ربانی مدیر مسوول یکی از روزنامه یا هفته نامه در کابل بود واز موقف دولت قلم فرسایی میکرد مه که ده زندگی کاری خود کج نشسته وراست گفته ام نه ارتقا میکردم ونه امرین مرا خوش داشتندبه خود وبه انان در سر بودم کسی مرا کجایی کسی ستمی کسی افغانملتی گلبدینی جمعیتی دیوانه...حتی شعیه وهزاره وازبک بعضی ها مکس خطاب کردند حالانکه مربوط بیکی از این ها نبوده فقد بعادت جوانمردی حق را میگفتم یکی هم همین اقا مامون که امروز خواسته از موقف مظلومین هزاره دفاع کند بود.
وطندار گل قضیه از ایقرار بود که در جایکه ضیعف بودی حق ونا حق بر گردن تو بار میشود از هوا وزمین از هر طرف وبکمک داخلی وخارجی بر فرق(گنهکار)وبی گناه هزاره بمبارت میشد
در جنگ هااکثرمردم ساحه داغ از هر ملیت که بودند توسط گروه مجاهدین متضرر شدند خانه گک هشتاد ساله مارا هزاره های گروه محسنی صاحب بیغما برد نه شیعه های ان گروه چوب های دستک خانه را گروه گلبیدین صاحب وخودم را گروه مزاری صاحب لت وکب وبکانتینر سرد ریاست اول علاوالدین زندانی ساخته پول ها وساعت وچپلیی هایم را گرفتن گویا به جرم تاجک بودن . تایک همصنفی ام که بر شانه اش تفنگ اویزان در جمع انان جهاد میکرداز چنگال شان نجاتام داد ومرا مدیون خودساخت .
وتانک وتوپ مسعود قریه وزادگاهم را خراب وچند فرد اعضا فامیلم را معیوب ساخت از اثر فیر های کوه توپ کوه تلویزیون.... به مناطق ما گویا گلبدینی ها خانه نیست که کشته وزخمی نداده باشد باان هم حق حق اس باید گفته شود .
کابلی ها وکابل نشینان از همه زیادتر متضرر بخصوص هزاره های بیگناه (غیرمسلح ملکی)
هر گروه بالای این اقلیت محکوم تاریخ ما در ان شرایط ظلم کرداز هر نگا ه فیزیکی تبلیغاتی مالی ..... هواکابل بیسار گرم شد خداوند به اعمال وکردار ماافغان ها باریک شد دید که همه از راه خدا به را ه ترکستان روان هستیم باران رحمت خود را نیز قطع نمود.واز سوی دیگر اب های کثیف کابل در گذشته ها دواپاشی میشد اینک همه به چور ملی مصروف.....کسی نبود که به همه توجه نمایدامراض گوناگون شایع شد مرقه وملریا ونور افتاب سوزان کابل یک تعداد را مریض ساخت روشنفکر وتاریک فکر تبلیغات را بر ضد هزاره های مظلوم شروع کردند گویا انان مواد زهری بالای میوه میپاشندویا بداخل ان پیچکاری مکنند رسانه های دولتی وازاد هر دو در این تبلیغات ومسایل میخ بسر زدند سینه بریدن رقص مرده.....
وسیله شدند تا بر اتش نفرت ودشمن استخوانشکنی قومی ومذهبی نقش هیزم کشرا ایفا نمایند .خانه بابه چکری وزیر ربانی صاحب اباد که مثل من این مسایل را تبلیغات وتفرقه خواند ولو که ده سال بعد اما یکبار بزرگان تنظیمی وحدت از جمله چپه نویان خلیلی نگفت این اعمال از ماسرزده یا نه یا بد کردیم جک زدیم یا نکردیم وتبلیغات مخالفین اس
این هم از خیانت های وحدت به مردم هزاره وحتی به جامعه شعیه.. برادران از خدمت این خبیث ها کرده خیانت شان بشما زیادبوده...
مطلبی را با زرق وبرق اقای مامون در نشریه اش در زمینه بنشر رسانیده هزاره ها رامتهم نی که مجرم قلمداد کرده بود من از دفتر یکی از شعبات استخبارات که دو دوست مجاهد وجوادمرد شمالی ام در پهلویم نشسته بودوباری مرا از شر سارنوال اکرام که گفته بودم خرابی شما دررابطه به راکت پراکنی وکشتار از گلبدین زیادتر است زیرامن همه روز از ساحه جنگ هردوتان میگذرم ودیدن میکنم نجات داده وتازنده ام مدیون .
به مامون الرشید زنگ زدم بعد از غش بپش بسیار گفتم برادر روزنامه گار باید بیطرفی وعدالت خبرنگاری در نظر بیگرد ویک طرفه قضاوت ننماید وخود را طرف بخصوص طرف حکمان جلوه ندهد ترازوباشد.... جناب گفت منکر ظلم هزاره ها هستی گفته بلی گفت حتمنا هزاره هستی گفتم برادر ظلم وادمکشی را حزب وحدت میکنند مثل سایر تنظیم ها نه هزاره ها بلی انان بیگناه ها را میکشند تجاوز میکنند ظلم میکنند ولی عقل مه قبول نمی تواند که هیچ افغانی رقص مرده وسینه زن ..ببرد وموضوع داوا پاشی را وزارت صحت عامه که همین سید امین فاطمی وزیر فعلی است بود تایید نکرده از طریق رادیو وتلویزیون اعلام کرده.
جناب برایم گفت اوکی است او هم از جمله مخالفین واز تنظیم مجددیست صحبت ما بیسار طول کشید وصدای راکت های دوست دشمن از هر طزف شنیده میشد ما به حساب بوظیفه حاضردفتر خودبودیم اما جناب مامون ده زیر باران راکت ده پهلو وزارت خارجه در حالیکه مامورین وازات های خارجه وپلان اموراجتماعی معارف همه منطقه را ترک کرده بودند بدفتراش در منزل دوم نشسته ومرا رها کردنی نبود .
به جناب گفتم همو را خدا زده نباید ما هم بزنیم ده تمام شهر چار تا هزاره نمانده دوتا ناچار ده سر تبنگ یک چیزی میفروشد همو را هم ما وشمانمی گزاریم در حالیکه وظیفه شما قلم بدستان اصلاح وصلح است ...
اخرین گپ هایش بگونه اخطاریه این بود که ایا نمی ترسی که استخبارات گپ هایترا گوش کند وشماره ات را یاداشت کنند برایش گفتم همه حتی اطفال خبر شدند که گلبدین صاحب ومسعود جنگ کردند مخابرات ودستگاه اتومات واز جمله مرکز نظارت ومراقبت که به اختیار استخبارات قرارداشت غیر فعال واز سوی دگر استخبارت سابق از هم پاشیده
وهم ویک سوزه خوب را در بار خساره...وزارت مخابرات از دست دادی گوشی را گذاشم.... بدل گفتم خدا نویسنده وخبرنگاررا شوهروخانم کسی نسازد
سالی گذشت استاد دانشگاه کابل را بخاطر مضموناش که در نشریه مامون چاپ شده او را معاون دانشگاه کابل از وطنداران ربانی صاحب از وطیفه سبکدوش ساخته بود با استاد از بابت انساندوستی وحقیقت گویی به ده ها مقام بلند پایه شوارای نظار مراجعه ولی روی استاد ربانی وصیاف صاحب نازکتر ودر نوشته استاد نام از دو پروفیسور برده شده بود موضوع راجنجالی تر ساخسته بود وکاری را برای استاد انجام داده نتواستیمبه خواهش استاد از مسیر راه سری به دفتر مامون زدیم . در اخیرالاف ها ...جناب مامون بکنایه به جناب مامون گفتم اگر کسی از مظلومی دفاع کردحتمی نیست از قبیله وقوم اوباشد وچند نکته تکرار صحبت ما....
دراخیر امیداست من وچکری را از جمله اقلیت برادر هزاره محسوب نفرمایید
20 دسامبر 2008, 09:46, توسط بودای بامیان
مه امروز رنج فقر می کشم رنج آوارگی می کشم رنج هزارگی می کشم اما چیزی که امید مره ده زندگی روشن نگاه می کنه بودن مه استه
اینکه مه حالی به عنوان یک هزاره شناخته می شوم به موجودیت کسی که به ارث برنده تاریخ هزاران ساله هزاره هاست کسی که ارواح رنج دیده پدرانش مادرانش برادران و خواهرانش چشم امید به او دوخته است برای من از اولین شهید هزاره تا آخرین شهید هزاره کدام فرقی نداره همان کودکی که پستان در دهان مادر به شهادت رسید و همین شهید که امروز به دست ناپاک کوچیان به شهادت رسید با برادرم با نور چشمانم عبدالخالق کدام تفاوت نمی کند روزگار روزگار ناعدالتی هاست ملت خوب ملت صلح طلب ملت کوشا ملت متمدن باید رنج بکشد و ظلم نادانی حماقت باید حکومت کند ما در این سرزمین که من از گفتن نام جعلی اش عاردارم ریشه داریم حق داریم و زندگی می کنیم خدایت بیامرزد برادرم عبدالخالق ما راهت را بازمیپیماییم
7 دسامبر 2009, 20:49, توسط hazarbuz
غلا م حید ر خان چرخی از صا حب منصبان بزرگ زمان عبدالرحمن خان بود که در جنگ هزارجات به رتبه سپه سالا ری رسید و خا نواده ان به شهرت زیاد دست یا فت و بعدا افراد نا مداری از ان خانواده به ظهور پیوستند و به مرا تب بلند دو لتی رسیده اند چنان که در زمان امان الله خان، غلام نبی خان چر خی در مسکو، غلام جیلانی چرخی در تر کیه و غلام صدیق چرخی در المان به حیث سفیر مقرر گر دیدند و این هر سه نفر پسران غلام حیدر خان بو دند. در جنگ عبدالرحمن در هزا ره جات که بازار برده فروشی گرم شده بود، هر کسی چه مها جم و چه تاجر برده و جز اینها به قدر توان خود کنیز و غلام از منطقه جنگ برای خود خریداری کردند و طبعا صاحب منصبان نیز از این امر مستثنی نبو دند.غلام حیدر خان چرخی که از همه بلند رتبه تر بود، قا عدتا عدد کنیزان و غلا مانش از دیگران زیاد تر بود.یکی از غلامان خد متگزار غلام حیدر چرخی که گو یند جوانی بود از - دایزنگی- و به قولی از بهسود. در خا نواده چرخی انقدر مدت باقی ماند که غلام حیدر خان فوت کرد و خود نیز در همان خانه ترک دنیا گفت و پسرانش مو لا داد و خداداد، جوان شدند و جای پدر را در خا نواده چرخی گر فتند. مولا داد در خانه غلام صدیق و خدا داد در خانه غلام جیلانی خدمت می کردند و پسر مو لا داد که عبدالخالق نام داشت نیز با کا کای خود در فا میل غلام جیلانی بود.چون عبدالخالق در ان هنگام خر د سال بود، لذا غلام جیلانی خان او را در مکتب نجات شامل ساخت و گفته می شود که غلام جیلانی خان و زنش شا بی بی در تر بیت خالق، ما نند او لاد خود تو جه می کردند. وقتی محمد نادر خان به سلطنت رسید به تعداد 18 نفر از خا ندان چرخی را به شمول غلام نبی خان و غلام جیلانی خان در اثر مخا لفتی که با انها داشت به قتل رسانید و لی غلام صدیق که در خارج بود از قتل رهایی یافت، همچنان شاه بیبی زن غلام جیلانی و دختران او راضیه و رابعه زنده ماندند. عبدالخالق که در خا نواده غلام جیلانی تر بیت شده بود و به افراد ان خا صتا به شاه بی بی که مانند مادر، علا قمندش بود احترام داشت. با احساسات تند جوانی و خو نگرمی زیاد، اقدام به انتقام خون غلام جیلانی خان نمود . در این هنگام او در صنف -10 -یا 11 - مکتب نجات بود و حدود -17-18 -سال داشت. استاد صالح پورنتا ضمن صحبتی در باره خاق گفت که او یک جوان جدی، محکم تا حدی عصبی مزاج و گرم جوش و دارای صفات مردانه بود. اموزشهای او بیشتر متکی به اطلاعات و دانستگی های رفیقش محمود بود و محمود انچه داشت از علی اکبر، نوا سه کا کای محمود طرزی امو خته بود که شخص جهان دیده و دراک و هو شیار بود و چند سالی در مسکو به سفا رت افغا نی ایفای و ظیفه میکردو همچنین خا لق در هنگام قتل محمد نادر خان در صنف 8 بود نه صنف 10-یا 11- و سنش نیز تقریبا به بیست بالغ می شد. قابل یاد اوری است که خالق اساسا به انتقام خون غلام جیلانی مربی خود به این کار اقدام کرد نه به انتقام خون غلام نبی خان چرخی چنانکه بین مردم شهرت دارد. بعد از قتل نادر خان عبدالخالق به وضع نا مطلوبی کشته شد و همچنین پدرو کا کا و تعداد دیگر ار اقاربش به قتل رسیدند و حفیظه خو اهر خرد سالش نیز در زندان از میان رفت ( کاتب ء هزاره - پدر کلان کاکا بشیر ).
http://3.bp.blogspot.com/_mS4B...
8 دسامبر 2009, 00:15, توسط haqbeen
برادر عزیز خان اصلی- سلام تقدیم است. حقیقتاء مامون از قهرمانی حرف میزند( عبدالخالق شهید ) که همه مردم این ولا بمثابه قهرمان قبولش دارند. پس مامون از حقیقت حرف میزند. اگر در زمان حکومت دجالان جهادی از جنایات مزاری حرف میزد ان هم یک حقیقت زمان بوده باشد. پس مامون ملامت نیست. بنظر بنده تا وقتیکه حزب وحدت سند بیگناهی خود را به پیشگاه ملت ارایه ندهد و تمام اتهاماتی را که علیه شان وارد است مستند رد ننمایند نزد مردم مجرم ودر مقیاس دیگر جهادیون جنایتکار حساب میشود. اقای مامون باید از جنایات تنظیم خویش هم حرف بزنند تا مردم به صداقتش باورمند شوند. تا حال کوشش شان فقط همین بوده که از مسعود جنایتکار پهلوان پنبه بسازند.
8 دسامبر 2009, 19:24, توسط alif
در وهلۀ نخست با عرض احترامات و درود فراوان؛
میخواهم بنویسم که با افتخار کامل من یک فرد هزاره میباشم و هیچگونه تفاوتی را، از نظر انسانیت در هیچ نژاد و یا ملیتی هم قایل نمیباشم و هزاره بودنمرا در میان دیگر برادان و هموطنان عزیز تاجیک، پشتون، ازبک، ایماق....سیک، هندو و یا دیگر اقلیت های سرزمین خویش نه تنها ننگ نشمرده بلکه یک نیروی سازنده و جداگانه میشمارم و خود را در کنار دیگر هموطنانم شریک غم و خوشی ئی خاکم دانسته و در آبادی و پیشرفت میهن عزیز خویش مسئول میدانم.
با در نظرداشت تاریخ و واقعیتها باید بقبولیم که هزاره ها هم نه تنها شهروندان قدیم و اصیل افغانستان بوده بلکه یک قشر زحمت کش، غیور، خردجو، با استعداد و صادق میباشند و احتیاجی هم به دلسوزی های بی مورد ندارند.
من در عدم پیشرفت مایان در صحنه های قدرت و اقتصاد جزء حذف و غصب حقوق انسانی و شهروندی ما از روی تعصب و جهالت بیجای قردرتمندان و زورگویان چیزی دیگری نمیبینم.
خوشبختانه زمان ساکت نمانده و در حال تغیر است و ما همه شاهد یک نسل دیگری از هزاره خواهیم بود که وجود و تعلق ایشان درین سرزمین باستانی مایۀ افتخار همگان خواهد شد.
ضمن تشکرات بی پایان از آقای مامون خواهشمندم تا شهادت عبدالخالق قهرمان را مطابق میل و یا ضروریات ایجاب الوقت ایشان داستان سرائی و حاشیه روی ننموده بلکه از اصل و واقعیت تاریخی موضوع حکایت صادقانه نمایند تا بازگوئی این فاجعۀ تاریخی با واقعیت و حقیقت آن در تضاد قرار نگرفته و سوء تفاهم و یا احساسات نادرست ببار نیاورد.
با احترام،
الف
8 دسامبر 2009, 19:35, توسط najibaram
اقای مامون به سلامت باشند !
چه زيبا بود که نويسنده پويای ما بر همه روابط ضــوابط قومی .مليتی . سمتی . وسياسی خود پاه ميگذاشت طوريکه جنايات خاندان نادر غدار را به خامه گرفتيد و اسطور وطن قهرمان واقعی وطن را شهيد کبير زنده ياد عبدالخالق را معرفی داشتيد با رسالت وطنی و مسلکی که داريد از جنايت .بربريت .خيانت .غارت .چپاول احمد شاه مسعود ان قاتل کابليان نيز ياد نموده و به يقين که از زندان خطر ناک ( چاه آهو ) در نجشير مربوط آمر صاحب در قرن 21 نيز اگاهی داريد که روزگار طولانی در اين زندان بيش از صدها انسان زندانی و برای هميش نيست نابود شدن که اکثرأ اين مظلومان را افراد مخالف ولسوالی و هم تبار های خودش مانند جهان پهلوان جان احمد تشکيل ميداد و ای کاش از خسر محترم شان در مورد اين زندان و فروش معادل مليون ها دالر زمرد ملکيت ملت جويا ميگرديديد .
و زمان شما از اسطور مقاومت . شجاعت .مردانه گی شهيدعبدالخالق ياد ميکنيد لازم بود از دولتمردان کور تقاضا ميداشتيد که بايد حق را به حقدار بسپارند قهرمان ملی اصلی وطن عبدالخالق ميباشد نه قاتل کابليان و ويرانگر کابل .
ای کاش در پايان بنگاريد که شهر را ولسوالی را اقلأ جاده را بنام اين شهيد گمنام ولی رستاخيز ياد ميکردند نه از خمينی و ريگن لعين . تشکر
9 نوامبر 2010, 13:53, توسط Bina
خيلى تكاندهنده است.اين سردار شهدا عبدالخالق قهرمان ديو سياه خون اشام را به زمين افكند.راستى به لكهانفر را از مرك حتمى نجات داد.
ما مون عزيز ازينكه حقايق كزشته را روشن ميسازيد يك جهان سباس.
9 نوامبر 2010, 22:15, توسط rastgo
سلام به شما آقای مآمون
besyar aali .. omidwaram ke yak roz in naweshta ha dar bare Khaliq qahraman ba yak serial wa ya yak film tabdil shawad ta hama mardom in sarzamin film ra tamasha karda wa barai hamish az yade shan narawad .... tashakur
10 نوامبر 2011, 00:51, توسط فرخاری
رزاق مامون نویسنده ی با استعداد است - اینکه هدف از نوشتن این نمایشنامه چه بوده از دو حالت خارج نیست - یک اینکه ایشان خواسته با نوشتن این اثر توجه مردم هزاره را به خودش جلب کند و از اینکه در جنگهای داخلی بلندگوی مسعود و سیاف بوده پرده ی سفید برگذشته سیاهش کشیده باشد.
دوم اینکه - بدون شک ایشان شخص بسیار فرصت طلب و با استعداد هستند به سوژه ی دست زده است که قبل از یشان کسی به آن نپرداخته. به هیچ عنوان نوشتن این نمایشنامه توسط ایشان به خاطر هزاره ها و عبدالخالق نبوده بلکه به خاطر اهداف شخصی و گروهی ایشان میباشد . نمونه های از نوشته آقای مامون را این میگذارم ببینید مامون صاحب چگونه رسول سیاف را معرفی میکند.
رزاق مامون: استاد سیاف صاف وساده، پس از پنجاه سال مبارزه، آینده را مانند مرچ سرخ می بیند. از امریکا و شورش تبلیغاتی بسیار نفرت دارد. ازین که آغازگرنخستین جنگ مذهبی وقومی قلمدادش کرده اند، به سختی عذاب می کشد ومی گوید: قسم به خدا اگرفرمان کشتن کسی را داده باشم.
من دریک گفت وگوی تلویزیونی ازایشان سوال کردم که ازسوی نهاد های حقوق بشری به جنایات جنگی متهم شده وآیا حاضر است دردادگاه حاضرشود؟ استاد سیاف گفت: آری هیچ مانعی ندارد!
در جنگهای داخلی سال های 92 ایشان مردم هزاره را در روزنامه که از سوی جمعیت اسلامی نشر میشد متهم میسازد که گویا این مردم مغذن آب یکی از مکاتب را به سم آلوده کرده است و تعداد از شاگردان آن مکتب مسموم شده بودند. در حالیکه این مسئله حقیقت نداشت و این اتهام بی پایه ایشان به چه منظور میتواند باشد؟!
در هر حال برای این نویسنده با استعداد کشور صحت و سلامتی آرزو داریم و برای اندیشه و خواسته هایش بیشتر .
10 نوامبر 2011, 13:54, توسط بابک
من برعکس آقای فرخاری معتقدم که آقای مامون نویسنده ای انساندوست وخوش قلب وحقیقت جو میباشد
وی درهرموقع آنچه که درنظرش حق وحقیقت جلوه کرده آنرا به زبان قلم بمردمش بیان داشته است انسانها و همچنان حوادث روزگار آنچنانی نیست که بعضی آدم نماهای ازنوع فرخاری توقع دارند که هرچیز وهرکس درطول زنده گی شان برحسب مراد آنها حرکت خویش را تنظیم وعیار کند. آنچه را که خودشان حق میدانند دیگران نیز آنرا حق بدانند وهرچه را که آنها بد می برند دیگران نیز آنرا بد بپندارند. این یک بیماری روانی است.
به نظربنده هررروز وهرزمان ازخود مقتضیات وضرورتهای خودش را دارد. حتی در دین اسلام نیز چنین است زمانی فردی بنام وحشی کسیکه جگر حضرت حمزه عم رسول الله را درمیدان معرکه ازبدنش کشید وبعد آنرا زنده بلعید ولی همان وحشی روزی که به اسلام مشرف گردید ازجمله یاران واصحاب رسول الله گردید ولی پیامبر همیشه اورا توصیه میکرد که کوشش کند تا خودش را بی جهت با پیامبر مقابل نسازد . زیرا پیامبر نیز بشر بود ولی درعین زمان تابع امر پروردگارش حضرت پیامبر همیش به حضرت وحشی رضی الله عنه میگفت : کوشش کن تا ازمقابل شدن بامن خود داری کنی زیرا هرچه باشد من بشر هستم وآن صحنه ای وحشتناک از ذهن ودماغم نمی رود ولی چاره ندارم چون اسلام برایت معافیت داده ومن درین باره هیچ انتقام جویی را حق ندارم.
اما درافغانستان هم اسلامیت وهم ناسیونالیزم هم سوسیالیزم هم کمونیزم هم کافریسم وهم هر پدیده خوب وخراب دیگر براساس عقده های چرکین استوار است. اینجا کشوری است که درآن عفو وگذشت وجود ندارد. هرکی اخوانی بود باید تا دم مرگ اخوانی باقی بماند اینجا سرزمینی است که مردمان آن همه چیزرا یا خوب مطلق میدانند یا هم بد مطلق یا سیاهی وتاریکی مطلق است ویاهم روشنی وسفیدی مطلق. عجبا!
هرکسی این راه توقع دارند که انسانها مانند اسپ گادی درتمام حیات خود ازخود هیچ تحول وتغیری نشان ندهند آگاهانه وناگاهانه هرکی را که خواستنتد تادم مرگ به تبجیل بنشیند ویا هم برعکس مثل هندوهایکه مسلمان میشوند (واگرو) بگویند
به نظر من کسانی ازنوع فرخاری که بمرض های مهلک عقده وحقارت مبتیلا هستند باید اول علا ج خویش را بکنند وبعد پیام بگذارند
11 نوامبر 2011, 04:01, توسط فرخاری
داکتر صاحب بابک را احترامات زیاد تقدیم است! تعجب نکنید که داکتر خطاب تان کردم با پیام بالای تان نشان دادید که در طب و اختصاصا در رشته روان شناسی دست بالای دارید ، شما دریافتید که که فرخاری بیمار روانی است که نیاز به درمان دارد از تشخیص به هنگام تان تشکر- میروم که خودم را تداوی کنم ، اما قبل از رفتن باید یادآور شوم در صورت که امکان داشته باشد از تخصص تان جهت بررسی و برداشت شخصی تان در مورد فساد اخلاقی مامون صاحب نیز ابراز نظر بفرمایید چنانچه ایشان نیز به بیماری های سکسشوالتی که نوع بیماری روانی است مبتلا باشند توصیه و تشخیص شما را بداند بد نیست.
تا کارم را از دست ندادم باید صفحه کابل پرس? را ببندم مدیر ما داخل شعبه ش شده است این کار را به هزار واسطه به دست آوردم نباید از دست بدهم . در کشور که همه چیز اش زور و واسطه است گله ی نیست ما نیز واسطه بازی کرده باشیم . صبح تان بخیر و روز خوبی داشته باشید.
یاد شب های یلدا بخیر
11 نوامبر 2011, 13:58, توسط بابک
محترم فرخاری! خوب شد که تشخیص مرا قبول کردید من نیز مامون را بدرجه پیامبری نرسانده ام انسان موجود خطا کار است ومیباشد ولی تاوقتیکه اسناد قوی وثابت کننده ای جرم که ازطرف یک دادگاه بیطرف مورد تایید قرار نگرفته اتهامات وارده را جز توطیه چیزی بیش نمیدانم ولو تمام عالم وآدم هم برضد مامون بنویسند
12 نوامبر 2011, 07:28
بابک جان .
سیاف مزاری مسعود خان فهم خان ملا یک چشمه دوست صمیمی تان گلو جاو دوستم .... همه دعوا دارند که بی گناه و چون فرشته پاک !!پس گناه کار کیست مردم بیچاره که چور چپاول وکشته وسوخته شد ه خانه ها و سرک ها و تانک و توپ لین های برق .....
مامون تان باید مهربان بلخصوص مهربان به اناث باشد چونکه از" دره" تان است گاهی به میخ و گاهی به نعل میزنه گاهی اوغانه خوش میسازه گاهی نظار و وحدته درست مثل ""صدیق دیوانه " سین وکوسین "" هدف او بدست اوردن سبز است چون روز روشن است که مزد بیگر دیگران و فرد عیاش بی حیثیت است ..
هیچ کسی حق ندارد از رهزن دزد و بد نام خود دفاع کند این مسایل ریشه در سمت گرایی منطقه گرایی دارد
همان دوست قدیمی شما , خان و گوربز خان .....
12 نوامبر 2011, 08:06
قوم هزاره نظر به فلت شخصیت های سیاسی و اجتماعی دست بدامن مرده های خود زده در هر خسی و خاشاکی رهبر تلاش دارند . عبدالخالق به کدام حزبی سیاسی و یا کروه مبارز رابطه نداشت بلکه فقط انتقام باداری خود را و یا ولی نعمت خود را که به دست نادر خان تیل داغ شده کشته شده بود از نادر خان شخصاء گرفت . و در موقعی فیر گلوله به طرف نادر خان در دماغ او الف و ب سیاسی و یا ازادی افغانستان نبود . از برادران هزاره خواهش مندم که چراغ پا نشده نه از خود و نه از عبدالخالق قهرمان داستان های شهه نامه نسازند .
12 نوامبر 2011, 11:16, توسط شادگل کوندی زی
بیادرا سلام و صد سلام ! نو همی لالای ما که نام خوده نمشته نکده ( ما خوهیش میکنیم که نام شانه دیگه دفه نوشته کنن ) بلکل و بس راست و سم سیده از دل ما گپ زده . راست میگه که خالق ناجوان نه ده کدام سازمانی بوده و نه هم ده کدام گوندی . همیتو سرسر خود و بخاطر چرخی ، چرخ خورده و توپنگ خوده کشیده بیچاره سرادر سردارا و قسم خور قسم خورای ما ره جوانمرگ کد . اگه خالق مرد میبود ما مردوم سازمانی و گوندی واری انتحار میکد .
بازم همی سردار صیب ما ناقی ولی نعمت همی خالق ناجوانه تیل داغ کده خوده ده کشتن داد و ما غیرتی هاره ده گ..دن ، اگه تیل داغ نمی کد حالی هزاره جات یا شینواری جات میشد یا مومندی جات ! اینی ره خو نو خبر شدین که ده موقع فیر توپنگ ده کله خالق خان نه الپی بوده و نه هم ب یی ، نو همیتو دلش جوش کده و نادر خان دیره دونی ما را زده شفتل هایش کشید و خلاص .
حالی که شما هزاره گی ها هم سازمان دارین و هم گوند ( او هم هفت طبقه یی و هشت طبقه یی ) ، زورش دارین که قاتلای بابه مزاری او مصطفی کاظمی تانه که نر واری ترور کدیم و تیل داغک ، مثل نادر جان قسم خور ما ترور کنین و ده تخته راست ؟
اگه وزیر اکبر خان واری یگان انگریزه قتی توپنگ میزد ، هم کارته بنامش میکدیم و هم شفاخانه . ( ازیکه جنگه ایلا کدن بخاطر قطی نصوار پلار شان ، نو خیر اس دیگه ، احترام والدین هم فرض اس ) . ما خو شکر به چختن تالا که شخصیت هایی مانند خوشال خان داریم ، رحمان خان داریم ، بابااحمد شاه داریم ( خیر اس که پاکستانی استن ، نو اوغان خو استن ) که شمله اوچت بسته میکونیم ، شما همرای یک هزاره گی تان قریب اس که جای بابا عبدالرحمن خان بابای ماره بگیرین و شرم ام ندارین !!
12 نوامبر 2011, 12:00
ارچند فلسفه شهادت در میان ملل مختلف، متفاوت است اما با این همه شهادت درکل یعنی رزمیدن علیه استبداد و زورگویی. خالق به باور حقیر چگه وارا ماست فقط با این تفاوت که چگه وارا به دست سیا به شهادت رسید و خالق به دست مزدوران انگلیسی و دردا که روحش در میان ما فقید است.
17 نوامبر 2011, 12:37
همانند همه آثار آقای رزاق مأمون این یک دیگر از شهکاری وی.
17 نوامبر 2011, 17:20
زباد حوصله گفت و گپ نیست !
اول : وزیر اکبر خان از دست انگریز ها به تاجکیستان فرار کرده بود که تاجیک ها با هزار قرآن دادن و قسم دادن به وزیر او را دوباره مجبور ساختن که به افغانستان برود و مکناتن را بی غیرتانه به سر پل محمود خان بکشد .
دوم : خیانت های که رحمن بابا و خوشحال خان و پاچا خان و غفار خان و دیگر خان های دو سرهء به قوم پشتون نموده اند قابل شرم و خجاللت برای هر چه پشتونی است که در دنیا زنده اند . حتی که در دور گاندی پا چا خان با ساختن خدایی خدمتگار اخرین میخ را به تابوت قوم پشتون زد و قوم پشتون را توسط قسم نامه دست بسته برای خدمت هندوان هندوستان جاهل نگه داشت تا از خاک هندوستان به مقابل مسلمانان هند روزی به دفاع ایستاده شوند . که اخر الا امر محمد علی جناح به امری ملایک ء بکینگهام مسلمان هند را به دوحصه نمود و فابل افتخار دانست کاری خود را به نامی ازادی اسلامی . شرم و لعنت بر رهبران پشتون که که قوم خود را جاهل نگهه داشته اند و امروز تمامی اقوام افغانستان از این موضوع رنج میبرند .
15 نوامبر 2013, 18:39, توسط احمد
رزاق مامون از اپرچونیست های است که در دوره سیاه ربانی از قتل وحشیانه مردم بی ګناه کابل منجمله هزاره های بی دفاع در جنوب غرب کابل با الفاظ کلان خبر می داد. حال این غمخوار هزاره ها بخاطر تفرقه اندازی که از اوصاف قومیان اش (تاجکها) است عبدالخالق را توصیف میکند. خودش از بداخلاق ترین مردمان کشور است، که بالاخره در نتیجه رابطه نامشروع اش با یک زن شوهردار قربانی تیزاب پاشی بر صورت اش شد. شرم باد بر چنین اشخاص بی شخصیت.
16 نوامبر 2013, 01:59, توسط سلیم
تقدیر و گرامی داشت عبدالخالق به معنی غمخواری از هزاره نیست اقای احمد. عبدالخالق تنها مربوط هزاره نیست. عبدالخالق مربوط تمام مردم افغانستان و مربوط بشریت است. هر کسی که با ظلمی در افتد و هر کسی که در مقابل مستبد و فساد استادگی کند و در این راه از شکنجه و زجر و حتی مرگ نترسد افتخار بشریت است. عبدالخالق هیچ وقت نگفت که تنها برای هزاره مبارزه می کند. دوستان و همکاران او از هر مردم بودند. او یک مبارز ازادیخواه و یک انسان پاکباز عیار و نترس بود. او مجسمه ای استبداد و تبعیض را شکست. او بت فساد را شکست. او به وطن فرصت داد که دوباره نفس بکشد. به انسان افغانی یاد اوری کرد که هیچ مستبدی دور از دسترس مبارز و اراده ای او نیست. او به ظلم و به استبداد یادو آوری که انسانیت نمی میرد و انسان برای ابد با ظلم و استبداد نمی سازد. او را محدود به یک قوم و به یک طایفه نکنید. او از ملت است. او از وطن است. او عبرت تاریخ ما است. او کسی بود که به دهه ای دموکراسی امکان امدن داد. دهه ای دموکراسی با صدای تفنگچه ای عبدالخالق ممکن شد. او بر گردن من و تو حق دارد که او را به یک قوم و یک گروه محدود نکنیم. بگذار او همان ازاده مردی که بود بماند. بگذار او از زشتی های ما دور بماند. لطفا او را تنها بگذارید.
19 نوامبر 2013, 13:30, توسط safee
mamoon baz daam dar ra qam-at dar-amada ya chitor.
7 نوامبر 2014, 15:33, توسط fazel
sazaey qroot aabay garem
7 نوامبر 2014, 19:34
تا حدودی تعادل درزندگی امروزی مردم افغانستان مدیون عبدالخالق است. تصورکنیداگرنادر غدار 10 سال دیگرزنده میبود چی میکرد ؟