خوانشی بر شعر هزارگان پریشان، اثر استاد تقی خاوری
خوانشی بر شعر "هزارگان پریشان" از کتاب «واژگان بازنده» اثر استاد تقی خاوری به قلم آقای عباس رضایی.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
هزارگان پریشان
تقی خاوری
هرگر نيافتمت اي رُطبِ عشق!
روييدهاي تو بر كدام شاخة دنيا؟
آواره همچنان،
در زير هفت ستاره
هرجا كه بوي آب و علف بود
همراه نياكان
از اسبهاي پايماندگي
فرود آمديم
زور گرسنگي پنجة ما را
چون گاوآهني
به شيار زمين كشاند
در فصلهاي خوشه گرفتن
مانند كاه
در بادهاي پريشاني
بي در كجا شديم
شبهاي پر طنين هزاره
با رقص خنجر و شمشير
با خواندن دوبيتي و تنبور
من از هزارگان پريشانم
با تلخيِ شباهت چنگيز
وقتي
در دشتهاي سبز ساحل جيحون
هر يك هزار تن
يك كاسه بودهايم شايد؟
قومي
با سرگذشت پيچيده
كه تاريخ، بر سايهاش
رنگ سكوت زد
و اين خطوط شباهت نيز
تاريكي مرا، از اصل روشن نميكند
از ديرباز نياكانم
در خاك اُرُزگان و باميان
با رويش گندم بزرگ
با دستهاي باز تشيّع
در پيشگاه جان جهان ايستاده ميشدند
و گويش آنان زبان پاك دري بود
شايد كه روح نياكانم
بر گِردِ معبد آتش
با چهار عنصر اصلي شناورند
يا آن كه در فضاي رازناك باغهاي چين، معلقاند
در من صداي عاشقانة بوداست
با ضجة «شهنايي»
با هايهاي «راگ»
و رقص «ناچگران» معابد بنگلور و بنارس
در اصل خلاصه
با خيل دستورزان
يك كاسه است تبارم
يك قرن پيش از اين
سردار خطة افغان
با تيغ تيز جهالت
قلب عموي مرا در رَحِم مادرش شكافت.
خوانشی بر شعر «هزارگان پریشان» اثر تقی خاوری
شعر ضد تاریخ است. هر چه تاریخ به رسمِ نهاده شده دروغ می گوید؛ شعر در ذات خویش نمی تواند دروغ بگوید. زیرا شعر نامه ای است که انسان به خویش می نگارد و در وجدان دروغ نمی آید. شعر عین درد را می گوید و وقتی درد گفته شود علت نیز کشف خواهد شود. شعر در جوامع آسیب زده، بیش خود را می نماید. آغازی و انجامی چنین محکم و قدرتمند در برابر جهان ابراز می دارد استاد تقی خاوری در شعر «هزارگان پریشان» که نمی گذارد در آنچه بعد از این شعر می آید شکی بماند.
گاهی با خود می گویم چه خوب که غمی این چنین سنگین، در جان ما هزاره ها به ارث می رسد و ما را اینگونه طلبکار زیستن و باعث زیستن می کند. در آغاز شعر، خاوری می پرسد از زندگی که کجاست، آنچه وعده اش داده شد به انسان یا آنچه دارند دیگران و ما نداریم؟ ما که رنج بردیم و می بریم؛ تلاش کردیم و می کنیم؟ ما که به وصف، آنانی هستیم که در انتهای شعر می آئیم. البته این بازخواست، بی راه جویی نیست. در دومین سطر آغازین شعر، او از دنیا آدرس می خواهد، که «کجاست آن شاخه ی رویاننده ی خرمای عشق؟». او در بودن شک نمی کند. او به عدالت شک کرده است. هر چند ممکن است این شک باعث فروپاشی خواستن و حرکت در دیگر جوامع باشد اما شاعر در این اثر به تبع از خاصیت درونی طایفه ی خویش، برخورد فعالانه دارد با مشکل موجود.
براستی چرا هر چیز دیگری از کلمات نگفته است شاعر، چرا خرما؟ و چرا عشق و نه مثلن آسودگی؟ و چرا روئیدن؟
گویا مدام کسانی از جهان وانسان؛ از ما هویت می پرسند. می پرسند که از کجاییم و کیستیم؟ گویا ما مجبور به ابراز و اثبات هر باره ی خویش هستیم. هر بار ایستادن، دست بالا کردن و فریاد زدن که «من هزاره ام». فریاد می زنیم تا بی وجدانی قدرت و بشریت ما را از حافظه ی ناعادلانه ی خویش حذف نکند. چه اجبار دردناکی داریم که با زیستار خود، با صورت خود، با نگاه خود، به هر دار و درخت و بی مایه ای، خویش را باز معرفی کنیم. جان ما ستانده شد در کیستی مان. اکنون گوشت مان را تلخ می کنند به سبب هستی مان. پاسخ این کیستی، پاسخ به فریاد تظلم و دادخواهی گذشتگان و حاضران ماست. به هوشباش زدن بر وجدان خطاکار بشریت و تاریخ است. آنقدر که خودم را شناخته ام، یکسره در حال پاسخ دادن بوده ام. پاسخ به سوالی بی شرمانه و تکراری.
«کیستی؟»
پایانه ی این شعر پاسخی اما دیگر گونه می دهد. استادی مانند خاوری است که می تواند گزاره ای اینچنینی را مطرح کند و پاسخی شاعرانه و عمیق به آن بدهد. او خود را هزاره می گوید. با لحنی حماسی در همان پاسخ می نمایاند که هزاره کیست؟
و در تاریخِ مفتخر به کشتار و غصب سرزمین ها؛ او و هم ریشه هایش به چه صفات انسان مدارانه ای افتخار می کنند. او از طرف ملت اش می گوید که ما، متمدن بودن را با انسانیت رفتاری مان اثبات کرده ایم. با زخم های ناحقی که بر شانه ها و گرده هایمان از دیگر انسان ها حمل کرده ایم و می کنیم. این شعر رفتاری است هزارگی در صافی و سادگی همتای آب.
عباس رضایی
بهار 1395