سردار
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
محض خاطرش که عزیز است که زنگ زد شبی در محرم و این غزل را بهانه
شد.
بخشیدگی باشد اگر ردّی زدم یار
من مسجدم درگیر سرداری که اینبار
گنجشکها را بر لبم سرباز میخواست
گلهای قرآن را بیا بر نیزه بشمار
مشتاق بودی ماه را در من بیابی
رودی خجولم، مشک مهجور از علمدار
در شیر نذری، طرح چشمم را به هم زن
شش ماهگی را تیر چوبی کشته انگار
بانوی باران پیش آتش ایستاده است
با چادرش دل می برد هستی خریدار؟
پیراهن مشکی! کجا هیات به هیات؟!
دلدادگی را جور دیگر هم نگهدار
آنلاین : http://kabotarechahi.persianbl...