گشن شاخ پارسی در گردباد تعصب تباری
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
زبان و ادبیات پارسی یک هویت فرهنگی است. مرز هویت فرهنگی را نمیتوان با مرزهای سیال سیاسی و تباری اشتباه گرفت. فرهنگ تعریفش را نه از سیاست میگیرد و نه از تبار و قبیله. فرهنگ مجموعه داشتههایی است خیلی فراتر از این مقولههای تقلیلگرا. این سیاست و تبار است که در فرایند تاریخ و تحول، در درون فرهنگ شکل میگیرند. بنابراین، سیاست و تبار برساختههای فرهنگ اند و نه عکس آن. از اینرو، نمیتوان هیچ سیاست و تبار خاصی را از میان چندین خردهفرهنگ و کتلههای تباری برساختهشده، وارث اصلی و یگانهی فرهنگ مادر خواند. سهمیهبندی این میراث بر مبنای تفکیک "خلف" از "ناخلف"، چیزی نیست جز یک انتحار فرهنگی و سلاخی پیکر واحد و تنومند فرهنگ. انتحار فرهنگی صرفن میتواند از دست یک سیاست فاشیستی و عصبیت کور تباری و قبیلوی برآمده باشد! وارث بهحق و شایستهی فرهنگ مادر در هر زمانی، صرف نظر از نسبت تباری و قبیلوی و سیاسی، کسانی یا جمعی میتوانند بود که در جهت استمرار و تعالی آن فرهنگ کاری کرده و خون دلی خورده باشند. لذا، اینکه شخصی با یک رویکرد کماکان ملاعمری از یک آدرس فرهنگی آمده میگوید من در انتخابات گذشته به فلانی رأی ندادم اما اگر بسمدانی کاندید میکرد، به او رأی میدادم، مگر جز پیروی از یک سیاست فاشیستی و حیوانیت تباری، چیز دیگری را هم میتواند به نمایش گذارد؟ آقا، تویی که سنگ میراثداری از کلیت زبان و ادبیات پارسی در یک حوزهی تمدنی را به سینه میزنی، اگر خورهی حیوانیت تباری در مغز جانت خانه نکرده، دیگر این جیرهبندیها به چی معنا؟ اصلن این یعنی چی که داد از زبان و ادبیات پارسی میزنیم، اما حرکات و رفتارمان نشان از یک عصبیت افراطی ناسیونالیستی دارند و در حقیقت، در سمت تکه-پاره شدن این پارسی گام بر میداریم؟ این نعل وارونه دیگر به چی منظور که بر گردهی یک حوزه تمدنی بزرگ، تعصب تباریمان را سوار میکنیم که باری اگر حرف بر سر حقانیت مسأله باشد، این گل سرسبد تبار شاید کمترین سهم و نقش را در دامن قند پارسی داشته؟ (نابغهی دیگری از اینسو در یک شبهتوطئهی ناسیونالیستی و ضد فرهنگی رفته بابت تمام بیفرهنگیهای مهاجرین افغانستانی در ایران(!!) از آن کشور معذرت تاریخی خواسته!!)
فرهنگی که امروزه یگانه مشخصه و معرف آن زبان و ادبیات دیرینهسال پارسی است، حوزهی تمدنییی را شامل میشود که اگر این مرزکشیهای سیاسی چند سال پسین را در نظر بگیریم افغانستان، تاجیکستان و ایران به یک اندازه در آن سهم دارند و در درون هریک از این کشورها نیز خردهفرهنگها و تبارهایی زیست دارند که هیجیک بر دیگری ارجحیت و برتری ندارند تا به تنهایی "وارث خلف" آن حوزهی تمدنی و تاریخش قلمداد شود، جز آنی که در راستای بقا و بالندگی این حوزهی تمدنی و افتخاراتش، کار و پیکار کرده اند. حوزهی تمدنی زبان و ادبیات پارسی، ملک طلق هیچ سیاست و تبار یگانه و خاصی نیست! یک خاوری ساکن مشهد همانقدر میتواند وارث این حوزهی تمدنی و افتخاراتش باشد که یک ایرانی ساکن تهران و... اساس اشتراک این خردهفرهنگها و تبارها در درون این حوزهی تمدنی واحد، زبان و ادبیات تاریخیشان است. فقط زبان و ادبیات در این معنا میتواند برای هریک از این خردههویتهای شناور و سرگردان، یک هویت واحد باشد و به تعبیر هایدگر: «خانهی وجودشان». بلی، برای تصاحب شدن و مصادره کردن پارسی که هرگز تصاحب پذیر نمیتواند بود، نه سکهی رنگرفتهی تبار ارزشی دارد و نه سیاستهای فاشیستی هتلروار! فقط یک هویت واحد (زبان) است که میتواند به قول ویتگنشتاین: «مرزهای جهانمان را تعیین کند» و بس!
بیایید با عصبیتهای زشت و عقآور تباری و سیاسی، دامن فرهنگ گرانسنگ پارسی را لکهدار نکنیم. وگرنه آن بزرگانی که از جان و زندگیشان مایه گذاشته این کاخ بلند را بنا گذاشته اند و ما امروزه به طرز بیشرمانهیی آنها را نیز به نفع جنون مبتذل تباری خود مصادره میکنیم، بر رویمان تف خواهند انداخت!
به امید بقا و درخشش مدام پارسی و شرمنده باد آنانی که با انتحار فرهنگیشان میخواهند این کاخ بلندمان را ویران و کلبهی حقیرانهی تباری و سیاسیشان را بر آوار آن بنا کنند!