القاب « استاد ادب دری» برای دو خاتون قلمزن
هاشمیان روان پریش هر کجا پا میگزارد، خردمندان و فرهنگیان فرار میکنند؛
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
صالحه جان، زبانی که بکاربسته، بسیار تاریک و نارساست.
در میان خانم های سخنور وطن، ما منتظر فروغ فرخزاد ها،سیمین بهبهانی ها و مهر انگیز( م. پگاه ) ها هستیم، اما اگر میسر نمیشود، حد اقل بافت کلامی پروین اعتصامی ها و نظایر آن بایستی، رعایت شود، نه نمایش قافیه پردازی های مخل معنی ، سستی تالیف و پند های قابوس نامه ای !
یک شیاد جاسوس مشرب که در پیرانه سر« روان پریش » هم شده است؛ چندی است در یک وبسایت منزوی و مطرود ، هنگامه ای راه انداخته و همطرازان خویش را تشویق کرده است، آستین بالا بزنندوبرای افغانان، فرهنگ زبان دری (!) ایجاد کنند! قیس کبیر گرداننده این وبسایت بدنام، ولعی دیوانه وار دارد که در دستان او و هاشمیان و مسعود فارانی و ولی محمد نوری و شرکاء، این قاموس لسان دری(!) پدید آید و بینی ایرانیان و نخبه گان جهان با رویت این اعجوبهء زمان به خاک مالیده شود !
هاشمیان روان پریش هر کجا پا میگزارد، خردمندان و فرهنگیان فرار میکنند؛ همو بود که هنگام کاندید اتوری عبدالله عبدالله به ریاست جمهوری افغانستان ، مقالاتی مستهجن و مضحک به سایت های انترنتی فرستاد و ادعا کرد ، عبداله عبدالله پسر پدرش نیست و پدر او شخص دیگری و از ولایت پنجشیر بوده است !، ازقضای روزگار وقتی نام سید خلیل هاشمیان روی مطلب به چشم میخورد، یا کسی « مطلب» را نمی خواند یا اگر می خواند، « جدی» اش نمی گرفت!
این هاشمیان ماخولیایی، اخیرا، پیشنهاد داده است، دو بانوی شاعرافغانستان را لقب« استادی ادبیات دری» بدهند . هاشمیان که دردوره سلطنت ظاهر شاه ، گویا عضو هیات علمی فاکولته ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل بوده،در واپسین سال ها، خود را « پوهاند زبان شناسی» معرفی داشته و بی پروا در همه علوم انسانی واجتماعی خویشتن را « متخصص و متبحر» می انگارد؛ وی هنگام جدال قلمی ، حریفان خویش را« بی سواد و فاقد صلاحیت علمی و ادبی» می پندارد!
هاشمیان ، هرچند از سادات کنراست ، خویشتن را پشتون دو آتشه ، نیز قلمداد میسازد؛ در همانحال که قیس کبیر و بسیاری از قلمزنان سایت معلوم الحال ،نیز پشتون اند، معلوم نیست به چه انگیزه ای، برای زبانی که زبان مادری شان نیست ،اینهمه دلسوزی(!) میورزند، قاموس و فرهنگ لغت میسازند و برای زبان دری( آقایان از گفتن زبان فارسی، عار دارند)، استاد و علامه و ارباب، تعیین میفرمایند! گویا وقتی میدان شغالی شده است ؛
سایت جاسوس پرور افغان جرمن که ریزه خوار خوان ناصر پور پیرار( عضو برجسته حزب توده و عضو فعال کی.جی. بی) است،پا به میدان فرهنگ و اندیشه میگزارد؛یعنی وبسایتی که مایه ننگ است؛اینک مدعی اشاعه فکر و فرهنگ است!
اما هاشمیان روان پریش که فرق قافیه و ردیف را نمی داند ، برای خانم صالحه وهاب واصل ( مقیم کشور هالند)و یک خانم دیگر، لقب « استاد ادب دری» اهداء کرده است.خانم صالحه جان با مقایسه با بسیاری دختران و بانوان سخن پرداز انترنتی ،شاید منظومه پردازی متوسط باشد؛ اما تسلط او بر زبان مادری و بافت کلامی و آرایش سخن، به شدت، ابتدایی و ناقص است. گاهی مضامین شاعران ایرانی را به سرقت میبرد و مهارت دوباره سازی و تجدید فکر این مقولات مسروقه را ندارد.
زبان صالحه جان، کلیشه ای و در مواردی ، گنگ و تیره و تار است، به نمونه های انتخاب شده از نظمیات این خانم دقت شود:
شبی تنها نشستم در کنار رود تنهائی
ز سنگ مرمرین صبر، اندر کار گاه یاد های تو
ترا با تیشهء فکرم
میان خانهء آئینه بندان دو چشم خود ترا شیدم
آیا فکر اساسی این منظومه ، سرقتی عریان ازمضمون شعر معروف زنده یاد، نادر نادر پور نیست ؟
پیکر تراش پیرم و با تیشهء خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم
ناز هزار چشم سیه را خرید ه ام!
کجـا هستی خـــدایا! کین همه وحشت بــــه راه افتـــد
روانی بـــودن زن هـم بـــه قــانــونِ، گنــــاه افتـــد
کجا هستی خــدایا! تا بــه چنــــد همچون قساوت هـــا
چه کم آری، بـــه مظلومی ار از تــو، یک نگاه افتـــد
چـــرا در ســــرزمین مـرگ، هستِ زن روا کـــردی؟
که مردی جـای تـــو قاضیست، مردی هم گواه افتــــد
چـــرا یـــارب در آن صـــدر جهــــان آرام بنشســـتی
نمی خـــواهی کــه زن هم، دامنت را در پنـــاه افتـــد
چسان دیدی که این معصومِ معیوب و ز خود بیـرون
بـــه ضرب و شتم میــرد، سوزد در آتش، سیاه افتــد
کجا شد ای خــدا رحم ات، کجا شـــد عدل رحمـــانی
کــــه دهشت افگنی، جـایت به قبض روح، راه افتـــد
«روانی بودن زن هم به قانون گناه افتد »؟
شاید ناظم ارجمند میخواسته بگوید: ای خدا چرا « زن دیوانه» هم بخاطر خطایش ، مجازات میشود!
« چه کم آری، به مظلومی ار ازتو یک نگاه افتد» یعنی اگر به مظلومی رحمت آری، از تو چه کم میشود!
«چـــرا در ســــرزمین مـرگ، هستِ زن روا کـــردی؟
که مردی جـای تـــو قاضیست، مردی هم گواه افتــــد »
هست زن روا کردی: گویا خانم نظم پرداز میخواسته بگوید: چرا در تهلکه( افغانستان) ، موجویت زن را سزاوار دیدی؟ جایی که مردان هم قاضی اند هم « گواه شرعی»!
«نمی خـــواهی کــه زن هم، دامنت را در پنـــاه افتـــد»:به نظر من،
بسیار دور از فصاحت است ، فقط ناظم، سماجتی داشته که « پناه» را قافیه گرداند. یعنی:
خدایا، چرا زن را زیر چتر پناه خویش نمی گیری!
«بـــه ضرب و شتم میــرد، سوزد در آتش، سیاه افتــد»!i
«کــــه دهشت افگنی، جـایت به قبض روح، راه افتـــد
ظاهرا ناظم گرامی میخواسته بگوید،
چرا ای خدا، به جای مرگ عادلانه رحمانی، آدمیزاده با عذاب و شکنجه ، قبض روح میشود!
اما صالحه جان، زبانی که بکاربسته، بسیار تاریک و نارساست!
در میان خانم های سخنور وطن، ما منتظر فروغ فرخزاد ها،سیمین بهبهانی ها و مهر انگیز( م. پگاه ) ها هستیم، اما اگرمیسر نمیشود، حد اقل بافت کلامی پروین اعتصامی ها و نظایر آن بایستی، رعایت شود، نه نمایش قافیه پردازی های مخل معنی ، سستی تالیف و پند های قابوس نامه ای !
در باره شخصیت دومی که هاشمیان روان پریش، او را« استاد ادب» نامیده، عرض شود که ایشان، اصلا شاعر نیست؛ سند ، بری بودن ایشان از عوالم شعر، نظمی است که نام شیما جان غفوری را در خود دارد، بدون تبصره ای این منظومه اخلاقی (!) بیمزه نقل میشود:
از پوهندوی شیما غفوری:
گفتگوی مادر و دختر!
یکی دخت مَهروبه وقت شباب
قد وبست بالا، لبش چون شراب
نمودی لبش باز که ای مادرم
غم بسیار در قلب کوچک برم
مرا همنشینان صلا میکنند
به بوس و کنار وهوس های چند
چوگویم کزین ها شرم آیدم
زنند خنده برمن که ننگ بایدم
بگویند کلان وجوانی دگر
نشاید که باشی به فکر پدر
که روشن به فکرت ، شدی هوشیار
چو آزاده زادی، بکن این شعار:
که این دور دنیا دو سه روزی است
بکن هر چه خواهی که عمرت کمست
چو مادر شنید قصۀ دخترش
بلایش به سر زد ز پا تا سرش
دُر نغزو زیبا برایش بسفت
چو یک یار دانا برایش بگفت
که ای دختر من عزیز دلم
شنو درس دنیا ز صد منزلم
که آزادگی را حدی باشد ش
و هر کاری را سرحدی باشد ش
گر آزادگی را نباشد حدی
به بی بند و باری نباشد سدی
خردمند ی را بر رهت پیشه کن
تعقل به کارت، بس اندیشه کن
حباب کفی است هوا وهوس
که نادم بکوبد به سر چون مگس
مقامت شناس کین ترا بهتر است
زن هر کجائی سبک چون پراست
از آن پس، دلت را شنو ای عزیز
که عشق راست شاهان، غلام وکنیز
که عشق جان ودل را چراغان کند
چو نوری شیشه را فروزان کند
که عشق انجُم کهکشان آورد
که آزادگی ارمغان آورد
خدام تحفۀ عشق انعامت کند
شراب محبت به جامت کند!