چالش های سياست خارجی افغانستان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
چالش حاكميت ملي و توسعه ملي:
حاكميت ملي مبناي سياست خارجي است. اگر سياست خارجي را تعامل يك واحد سياسي با ديگر بازيگران در راستاي منافع و اهداف ملي بدانيم تعريف ما از سياست خارجي تأمين منافع ملي كشور در عرصه خارجي با حفظ حاكميت ملي و توسعه ملي است. تعامل مثبت زماني است كه اين تعامل بر اساس اصل حاكميت ملي و اولويت هاي ملي تعريف شود و تعيين اولويت هاي ملي نيز بايد بر اساس نياز هاي ملي و ضرورت هاي ملي صورت گيرد.
توسعه ملي از اهداف سياست خارجي است، تأمين اين هدف نياز مند سرمايه انساني (مديريت) يا سرمايه مالي است. تأمين هر دو امر مورد نياز توسعه (منابع انساني و مالي) براي كشور هاي جهان سوم اين كشور ها را به سوي جلب كمك هاي خارجي مي كشاند. اعطا كمك هاي خارجي همواره مشروط است. اين شرايط با اصل حاكميت ملي ساز گاري ندارد.
در مجموع حاكميت ملي ما را به سوي استقلال مي برد و توسعه ملي يا تأمين توسعه ملي ما را به سوي وابستگي مي برد. در اين صورت جمع بين استقلال و توسعه امكان پذير نيست.
چالش ايدئولوژي اسلامي و سياست سكولار
گفتمان غالب در سياست خارجي گفتمان رئاليستي است. نظريه رئاليست در نظريه بين الملل هنوز ديد گاه مسلط است. (رئاليزم بر اصول چون اصل دولت محوري، اصل خود ياري، اصل منفعت محوري، اصل قدرت محوري، اصل انارشيسم استوار است.)
لذا گفتمان غالب در سياست خارجي كشور اسلامي بر خلاف گفتمان رئاليستي است. ايدئولوژي زماني كه در قسمت تصميم گيري براي منافع ملي در سياست خارجي داخل شود تعارض به وجود مي آورد و مي تواند بر خلاف گفتمان غالب (رئاليسم) باشد.
چالش تئوري و عمل يا واقعيت:
تئوري هاي سياست خارجي بر امده از درون ضرورت ها و ويژگي هاي فرهنگي جوامع غربي است. ضرورت ها و ويژگي هاي فرهنگي جوامع شرقي و توسعه نيافته يا ضرورت هاي جوامع غربي متفاوت است. در نتيجه تئوري هاي موجود در سياست خارجي با واقعيت هاي عيني كشور هاي توسعه نيافته از جمله كشور ما قابل جمع نيست.
تئوري بايد ناظر بر واقعيت هاي جامعه باشد لذا تئوري جامعه (الف) به درد جامعه (ب) نمي خورد.
عوامل موثر بر جهت گيري سياست جارجي افغانستان:
با توجه به اين که در رابطه به مرز سياست خارجي نظريات متفاوتي وجود دارد در اينجا مي توان دو دسته از عوامل بيروني و دروني موثر بر سياست خارجي را باز شناخت.
گاهي سياست خارجي ادامه سياست داخلي پنداشته ميشود و گاهي نيز با توجه به نظر ريچارد روز کرانس ، سياست خارجي محصول محدوديت ها و سلطه اجبار آميز نظام بين الملل است.
عوامل داخلي:
موجوديت فرهنگ سياسي سنتي:
افغانستان داراي فرهنگ سياسي سنتي مي باشد. قبلا به اندازه کافي در رابطه به نحوه تصميم گيري در کشور هايي که داراي فرهنگ سياسي سنتي هستند توضيحات ارائه شد. لذا لازم به تکرار نمي باشد.
در چنين جوامعي مشارکت در تصميم گيري محدود بوده و منافع جمع به منافع فرد ترجيح داده نمي شود. در چنين شرايط تصميمات به گونه فردي اتخاذ گرديده و طبعا منافع جمع در آن در نظر گرفته نخواهد شد. با توجه به اهميت سياست خارجي در تعيين سرنوشت آينده يک جماعه و نيز پيچيدگي روز افزون آن، بايد توجه داشت که به هيچ وجه نمي توان تصميم گيري را شخصي نمود. نهادي نمودن تصميم گيري و به حد اقل رساندن آفت در تصميم گيري سياسي در افغانستان تابعي از اقدامات زير مي باشد.
• جلو گيري از سياسي شدن طبقه و قوميت به جاي دولت
• ايجاد نهاد هاي تخصصي و کار آمد در کنار وزارت امور خارجه براي طرح و تدوين سياست خارجي
• همکاري و ايتلاف استراتيژيک ميان نخبگان اجرايي و فکري کشور در پروسه تصميم گيري
• تأکيد بر نخبه گرايي و شايسته سالاري به جاي نخبه سالاري سنتي
• غلبه عقلانيت، محاسبه گري و منافع ملي در فرايند تصميم گيري
• آشنايي نخبگان اجرايي با قواعد و قانونمندي هاي رفتاري حاکم بر نظام بين الملل.
قوميت و شکافهاي قومي:
با توجه به اين که مي توان بحث قوميت را نيز در ذيل فرهنگ سياسي سنتي قرار داد اما از آنجائي که اين بحث در افغانستان همواره چالش بر انگيز بوده است به صورت جدا گانه در رابطه به آن بحث مي نمائيم. مهم ترين آفت سياست خارجي افغانستان را بايد در سياسي شدن قوميت، و طبقه به جاي دولت جسجو کرد.
دوران حاکميت حزب خلق و پرچم، مجاهدين و طالبان نمونه بر جسته شکل سياست خارجي طبقاتي، مذهبي و قومي به جاي سياست خارجي ملي مي باشد.
تعدد اقوام محدود بودن حکومت در دست يک يا دو قوم باعث شده است تا حس ناسيونالستي همچنان زنده بوده و معيار هاي انتخاب نيز ناسيوناليزم قومي باشد.
امروز با وجود اينکه تعدد رسانه ها و نهاد هاي اکادميک و همچنان موجوديت نهاد هاي جامعه مدني باعث شده است تا آگاهي دهي در راستاي انتخابات صورت گيرد. اما باوجود اين هم ديده ميشود که هنوز قوميت، مذهب سمت و نژاد و لسان حرف اول را مي زنند.
تنها راهي که مي توان نسبتا به حل اين مشکل پرداخت ايجاد تفاهم ميان ابعاد سه گانه هويت قومي، مذهبي وملي انساني افغاني است. البته بحث زيادي نيز در رابطه به برداشت هاي متعدد از متون ديني نيز وجود دارد. بحث «منافع ملي و مصالح اسلامي» بحث عمده در اين رابطه به شمار مي رود.
برداشت هايي نادرست و متعدد از تفاسير ديني گرچند به عقيده برخي باعث گسترش ايدئولوژي ديني مي شود اما به عقيده نگارنده براي کشور هاي جهان سومي و عقب مانده، مانع توسعه همگاني و همگرائي مطلوب در عرصه بين الملل مي باشد
متأسفانه در اين تحقيق جائي براي اين بحث وجود ندارد ولي مي توان ثابت نمود که بر داشت هاي متعدد از دين قوت آن نه بلکه ضعف ايدئولوژي ديني است.
نخبگان:
ذهنيت نخبگان بيانگر نقش فرد و اراده شاهانه در سياست خارجي است. حاکمان افغانستان بيشتر به دنبال حفظ موقعيت سياسي و منافع خانوادگي خويش بوده اند و اين امر باعث شده است تا با توجه به همان فرهنگ سياسي سنتي و منافع ملي کمتر مد نظر باشد.
يکي از نقاط ضعف اساسي آن دسته از نخبگان اجرائي تصميم گير در حوزه سياسيت خارجي افغانستان طي سالهاي اخير عدم ايجاد يک نهاد و تشکل در جهت همکاري استراتيژيک با نخبگان فکري براي تصميم گيري مشترک در حوزه سياست خارجي بوده است. نخبگان اجرائي و فکري با توجه به پيچيدگي هاي روز افزون سياست خارجي مي توانند ابتکارات خود را در بستر اين نهاد مشترک فعال کرده و ميزان امکان پذيري سياست خارجي را افزايش دهند.
قوه مقننه:
عامل ديگر ميزان تأثير گذاري قواي ديگر مثل قوه مقننه در سياست خارجي مي باشد. نقش قوه مقننه باعث ميشود که قوه مجريه از تک روي ها و خود سري تا حدودي باز داشته شود. در کشوري که معاهدات و پيمانهاي مهم در پارلمان مطرح ميشود. کشور هاي مذبور سياست خارجي موفقي ممکن داشته باشد. البته موفقيت آن مشروط است به کار آمدي پارلمان. در افغانستان به دليل عدم کار آتي اين نهاد و همواره سياست خارجي مخدوش مي گردد.
عوامل خارجي:
در بحث عوامل خارجي دخالت کشور هاي همسايه و اثر گذاري قدرت هاي بزرگ مطرح مي باشد. از آنجايي که در ادامه نظام بين الملل و قدرت هاي بزرگ بيشتر مورد بررسي قرار مي يگرد. عمده ترين فاکتور عامل تأثير گذار بر سياست خارجي افغانستان يعني نظام بين الملل را مورد بررسي قرار مي دهيم.
رقابت قدرت هاي بزرگ از جمله روس يا شوروي سابق و انگليس و همچنان آمريکا همواره تأثير فوق العاده اي بر جهت گيري هاي سياست خارجي افغانستان داشته است. نمونه بارز اين تصميم گيري ها را مي توان در دوران حکومت خلق و پرچم مشاهده کرد.
دهه هاي اخير و روي کار آمدن احزاب کمونيست، مجاهدين، طالبان و حکومت جديد همه بر خاسته از رقابت قدرت هاي بزرگ و نظام بين الملل بوده است.
زمينه ساز دخالت هاي بيروني نيز موجوديت فرهنگ سنتي سياسي در افغانستان بوده است. رقابت هاي قومي و حفظ قدرت خانوادگي پاي بيروني ها را همواره در افغانستان کشانيده است.
در کنار آن افغانستان داراي اقتصاد ضعيف بوده و توانايي باز سازي و نوسازي زير ساخت هاي حياتي را ندارد. توسعه همه جانبه و باز سازي زير ساختهاي اقتصادي و اجتماعي همه نياز به سرمايه مالي و انساني دارد. تأمين اين نياز از منابع داخلي در چنين شرايطي امکان پذاير نمي باشد. لذا براي تأمين آننياز به همکاري هاي بيروني ميباشد. همين همکاري ها در جهان مدرن زمينه دخالت در امور سياسي از جمله جهتگيري هاي سياست خارجي را فراهم مي سازد.
لذا در دهه اخير نيز حکومت افغانستان بنا بر همين چالشها جهت گيري هاي سياسيت خارجي اش متأثر از قدرت هاي بزرگ جهاني بوده است. در يک جمع بندي مي توان گفت که کشور هاي بزرگ به دنبال منافع اقتصادي و سياسي شان همواره در پي دخالت در امور کشور هاي توسعه نيافته و کشور هايي که به راحتي مي توانند تحت نفوذ قرار گيرند مي باشد. افغانستان نيز به دلايلي که قبلا عرض شد از جمله همين کشور ها مي باشد.