افغانستان ملک بی صاحب
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
افغانستان در درازناي تاريخش پس از تمدن کوشاني هاي باميان سرزميني نبوده است که ملکيتي مردمان آن بوده باشد، بلکه سرزمين و مردم آن ابزاري بوده است براي تأمين منافع زماندارانش که يا بيروني-ها را قتل و غارت کرده است و يا هم ساکنين اين سرزمين را و يا اينکه بيروني ها مردمان اين سرزمين را قتل و ملکيت اين سرزمين را غارت کرده است. در هر صورتش ساکنين اين سرزمين هميشه وسيله ي بوده در دستان زمامداران زمان که براي حفظ منافع زمامداران گاهي چه بسا که خون هاي هم ديگر نيز ريخته اند، يا خونشان ريختانده شده اند و در نتيجه خودِ خودشانرا دشمن خويش پنداشته اند؛ سرزمين نيز از اين قاعده بي مالکي خارج نبوده است و زمامداران هرزمان مناسب دانسته است به حکم فرماني به کسي و يا کساني بخشيده است.. قومي وسيله براي تحکيم استبداد زمامدار زمان و سرکوب اقوام ديگر شده است، حال آنکه ازاين امر غافل بوده اند که آنچه آنها خود از دست داده اند، همانا انسانيتِ خودِ شان در اين پروسه بوده است.
اين قتال ها با ساکنين اين سرزمين آشنايي بس ديرينه ي دارد، تا آنجا که از بدو تأسيس سلسله هاي سلاطين اين کشور تا کنون اقوام همديگر را دشمن خويش پنداشته اند و در همين راستا براي تحکيم پايه هاي حاکميت استبدادي زمامداران خون آشام چه زياد خون هاي همديگر ريخته اند و هم اکنون نيز در پي خون يکديگر تشنه گذاشته اند. در دهه هفتاد هجري چه بسا کابلي ها، شمالي ها، مزاري ها، يکه اولنگي ها وکندپشتي ها که به شمشير زمامداران قدرت طلب به تيغ جلادي سپرده کشتن و کشته شدن. ملا منان نيازي رئيس مشئي مصالحه ملي رژيم داکتر نجيب آنزمان در هرات و والي و قومندان طالبان در قتل عام مزارشريف پس از پيروزي و کشتار بيرحمانه مردمان بيگناه آن ديار، از طريق راديو محلي شريعت در مزارشريف رسماً اعلام کرد که؛ تاجيکان تاجيکستان ته، اوزبيکان اوزبکستان، ترکمنان ترکمنستان ته لارشي او هزاره گان گورستان ته لارشي. اين سياست نفي، حذف و تفوق طلبي ريشه در تاريخ اين سرزمين داشته و از اميرعبدالرحمن خان آبشخور دارد. اين سياست که با کشتن و کشته شدن آدم افغاني به همراه بوده است، جامعه افغاني را از مالک بودن بيرون کرده است و آدم افغاني در اين سياست جايي در وطنش ندارد و در حقيقت مالک ملکش نيست. اين سياست نفي/حذف و برتري خواهي آدم افغاني را از ماهيت انساني اش تهي نموده و به شيراني تبديل کرده است که براي کشتن و کشته شدن آماده است. اين سياست هنوز هم در شکلي و شمايلي در کشور افغانستان ادامه دارد و براي منافع همسايه برادران و خواهران خويش را با بمب هاي بسته شده در کمر کشتند، مي کشند و شايد هم که کشته بروند. اينست که آدم افغاني نه سرزميني دارد و نه آنانيکه درپي حفظ آنست و هر روز خون مي دهند، را هم نمي گذارند مالکيتِ بر اين سرزمين داشته باشند، پس اين سرزمين متعلق به کسي، قومي و ملتي نيست، ورنه اين چنين بي صاحب هر روز برباد نمي شد. البته کسي در دنيا پيدا نخواهد شد مگر ديوانه که ملکيت خويش را به آتش بکشد و نابود کند، جز اين آدم افغاني که براي منافع بيگانگان ملک خویش را به آتش مي کشند و مردمش را مي کشد و خود هم کشته مي شوند.
در اين ملک بي صاحب اين قتال ها تا آن حدي پيش رفته است که صفت غير انساني به شهرت آدم هاي اين سرزمين تبديل شده است و اين درنده خويي حيوان منشي جزئي از ارزش هاي اين مردم شده است. جامعه ي که هميش با صفت هاي حيواني شير تقدير شده است، غافل از اينکه شير هرچه باشد، شير است و يک حيوان درنده که بر هيچ حيواني ديگر رحم نمي کند و اقتضاي طبعيتش همانا درنده گي است و بس. انگار در جامعه افغاني هابيل در طي قرون قرباني هواهاي نسفاني قابل شده است و آنچه در اين سرزمين حکم مي رانده است فقط قابل و قابليان بوده و بس. انگار مرد افغاني براي کشتن و کشته شدن زاده شده است و مادران شان براي کشته شدن و کشته دادن مي زايند. انگار ماشين توليد آدمي اين سرزمين فقط براي همين کشتن و کشته شدن به حيات خويش ادامه مي دهد و بس. انگار افغانستان سرزمين شيران است و قانون شيران نيز حاکم و طبق رسم شيران بالاي هر زوري يک زورِ قويتري قراردارد که به ترتيب به حاکميت شير منتهي مي گردد. فساد رژيم در ماه های پيش نمونه اي است از حاکمت ملک شيران که درآخر همه چيز به شخص کرزي صاحب منتهي مي شد. قانون ملک شيران نيز در کشور حاکم و برطبق همان رسم، در دواير حکومتي از محلات تا مرکز اجراات شيرگونه صورت مي گرفت.
بيجا نبوده است که به افغانستان سرزمين شيران و شهيدپروران لقب داده اند، چون ديگر صفات انساني از آن رخت بربسته است و در حاکميت همين فرهنگ کشتن وکشته شدن قابلي فقط صفت حيواني ارزش پيدا مي کند وديگر هيچ. زيرا در فرهنگ قابل انسانيت مرده است و ارزش هاي غيرخداي در آن جامعه نيز حاکم. حال آنکه آدم زمانيکه به مرحله انساني ارتقاء مي يابد، به ارزش هاي متعالي چون صداقت، صبوري، شکست ناپذيري، از خودگذري، متنانت، رحيم و مهربان، با عطوفت، نيک پنداري و امثال آن خودش را مي سنجد و معيار براي ارتقاي کيفي اش همين ارزش هاي معتالي خداوندي است که خداوند ويرا خيلفه ي خويش در زمين خوانده است، اما آدم افغاني از اين ارزش ها بيزار است و هميش خودش را با ارزش هاي حيواني و حيوان صفتي مثل شير مي سنجد.
مردم در پايينترين رده سلسله مراتب اجتماعي در اين سرزمين شيران افغانستان قراردارند و براي همين هم است که اقوام ساکن در اين کشور هيچ وقتي باهمديگر آشنا و خويشاوند نبوده و نشده است، چون فرهنگ کشتن و کشته شدن حکومت داشته است و متصديان امور کشور هم از اين فرهنگ براي تحکيم پايه هاي استبدادش بهره ي بي پاياني برده اند و مي-برند. در جامعه خليفة اللهي پيامبر ارزش هاي انساني حاکم بود و پيامبر براي اداره امور مردمش از همگان (مردم مدينه) مشوره مي گرفت. نفس گرفتن مشوره، ذيدخل ساختن مشوره دهند در امور مربوط به سرنوشت خويشتنِ خويش اوست و چه بسا حايز اهميت است که انسانِ جامعه خود را سهيم در آينده اش بداند و مسؤليت هم احساس کند. همين احساس مسؤليت دو مشخصه بارزي سهيم ساختن و سهم شدن است که اولي کرفتن مشوره براي اداره بهتر امور است و ديگري سهيم شدن است که جامعه احساس مسؤليت مي دهد تا در قبال سرنوش خويشتنِ خويش نظر بدهد و آينده اش را آنطوري که خودش دوست دارد، تصوير کند. در سهيم ساختن است که زمينه هاي فراهم آوري بديل هاي بهتري براي اداره امور جامعه را ميسر مي سازد. زمامدار از حکومتگر به خدمت گزار تغيير ماهيت مي دهد و در طرزفکرش نيز تغييري بوجود مي آيد. گر سهيم ساختن جامعه را از اداره امور نفي کنيم، زمامدار خدمت گزار به حاکم تبديل شده و در نهايت ديکتاتور مي گردد. زمامدار زماني به خدمت گزار تغيير ماهيت مي دهد که يا خود معتقد به توسعه جامعه باشد و جامعه اش را در مسير آينده شان سهيم سازند، يا اينکه جامعه در آن حدي از خود آگاهي رسيده باشد که نگذارد زمامدار به حاکم تبديل گردد. در جامعه افغاني دومي ميسر نيست، ليک براي اولي هميشه اين فرصت ميسر بوده است تا به جامعه خويش فرصت سهيم شدن در اداره امور را بدهد، اما با تأسف که چنين فرصتي داده نشده است.
سهيم ساختن و سهيم شدن دو جانبه است، به اولي مسؤليت رهبري و تصميم گيري و به دومي مسؤليت اجرايي و انديشي احاله مي کند. از اولي رهبر مي سازد و از دومي هم شهروند. رهبر نه کسي است که خيال مي بافد، بلکه حلقومي مي شود براي صداي خفته آناني که قادر نيستند صداي شانرا بجاي برسانند و توقعات خويش را مطرح سازند. زمانيکه رهبر حلقوم مردمش مي گردد، براي مردمش فکر مي کند، ديدگاهي طرح مي کند که هر فرد آن جامعه در آن ديدگاه/ شرايط (آينده) مطلوبش را مي يابد و سپس با رهبر براي حصول آن شرايط/آينده هماهنگ گام بر مي دارند. رهبر تنها براي موافقين نيست، بلکه براي مخالفين و موافقين هردوست. رهبر خواسته هاي هردو کتله موافق و مخالف اجتماعي را به يک خواست مشترک، عيني، حقيقي و قابل حصول همگاني تبديل مي کند تا همه در پي بدست آوردن آن مسؤل باشند و با رهبر همگام در بدست آوردن آن آينده حرکت نمايند.
رهبر مدير مُدَبِريست که خواسته هاي جامعه اشرا آنطوريکه مطرح شد تبيين نموده و به مردمش مي باوراند که اين ديدگاه قابل حصول است و ضرورت دارد تا همه بطور مشترک در آن سهيم شوند. به ديگر عبارت رهبر ديدگاهي را مطرح مي کند که همگان در آن آرزوهاي خويش را براي آينده ببينند. رهبر مدير مدبريست که کتله اجتماعي اشرا پس از باورندان ديدگاه قابل حصول، براي حصول آن آنانرا سازماندهي مي نمايد. در اين باوراندن و سازماندهي کردن است که اين کتله پراگنده اجتماعي تبديل به آشنايانِ مي گردند که نه خويشاوند خوني بلکه خويشاوندي فکري مي-شوند. در همين پروسه شکل گيري خويشاوندي فکري است که از کتله هاي پراگنده که صاحب يک منفعت مشترک نبوده اند، مي شوند، از اقوام پراکنده به يک ملت واحد که هويت مشترک، منافع مشترک، سرزمين مشترک، درک و زبان مشترک ... پيدا مي کنند، تغيير مي يابند. اين همه مسؤليت-هاي رهبر است، نه يک حاکم مستبد که قومي ويا اقوامي را براي حفظ منافعش رو در روي هم قراردهد. رهبر ديگر نه يک شخصِ براي خويشتن خويش است، بلکه او خود را در ملتش حل شده يافته است و چيزي براي خودش ندارد و هرچه او دارد متعلق به ملتش است، نه شخص خودش. رهبر ميراث منقولي نه بلکه ميراث غيرمنقولي(ارزشي) دارد که به هگان (ملت)متعلق است، نه تنها به خانواده اش.
پيامبر اکرم از خودش ميراث منقول نگذاشت و آنچه گذاشت به همه ملت اسلامي متعلق شد، نه به خانواده اش و قومش قريش. گاندي زمانيکه از خود گذشت و به ملت هند پيوست، ديگر فاقد ميراث منقول گرديد، گاندي يک ارزش شد نه براي خانواده اش، بلکه براي تمامي آنانيکه در سرزمين هندوستان زندگي مي کردند و امروزه زندگي مي کنند.
افغانستان از قروني به اينطرف ملک بي صاحب بوده است که در آن رهبر مردم سالاری قد علم نکرده است که خودش را در مردمش فنا کرده باشد و همه را بسوي ملت شدن سوق داده باشد. امروزه ما کشوري هستيم که بيشتر از اينکه براي خود کار کنيم؛ آله دست ديگرانيم. در حقيقت اين ملک بي صاحب و بي رهبر بوده است و همچنان که متذکر شدم، مردمش هم اقوام پراکنده و بدون منافع مشترک.
امروزه که فرصتِ میسر شده تا جامعه جهانی براي حفظ منافع خویش و ما در این جا حضور یافته استت، جوانان ما بیشتر از دیروز مسؤلیت پذیر شده است؛ احساس مالکیت در مردم ما کم در حال شکل گرفتن است، دموکراسی و انتخابات هرچند ضعیف ولی جای پایی یافته است، مردم نقشی یافته اند تا رهبران خویش را انتخاب نمایند و رهبران مادام العمری نیستند، لهذاست که جامعه افغاني با شکل گيري حکومت وحدت ملي بوجود آمده است، بهتر خواهد بود رهبران دولت و حکومت اقدام به يک رويکرد جديدي که به آدمِ افغاني احساس، روحيه و باور مالکيت سرزمينش را دهد تا آدم افغاني باور نمايد که اين سرزمين ملکش است و مسؤليت دارد اين ملک را بسازد و در نتيجه اين ملک هم از بي صاحبي بدر آيد. اين رويکرد با اقدامات ذيل مي تواند جامعه عمل بپوشد؛
حال که بیشتر از صد روز از عمر حکومت وحدت ملي گذشته است و کابینه هنوز اعلام نشده و اگر بازهم رهبري این حکومت خواسته باشند، باقيات و صالحاتِ نيک داشته باشند که فردا فرزندان خودِ شان و فرزندان اين مرزبوم به آن افتخار نمايند؛ پس اقدامات ذيل را روي دست گيرند؛ در غير آن ما نيک خواهيم دانست که رهبري کنوني رهروان اسلاف خويشند که براي تحکيم حکومت چند ساله خويش قومي و شايد اقوامي را وسيله سازند و بيگانه ي با اين اقوام باهم بيگانه و گاه هم دشمن؛
1) رهبري حکومت وحدت ملي با همه ي وعده ها و وعيدهاي که در جريان کامپاين انتخاباتي به مردم داده اند، مي بايست از منافع شخصي شان بگذرند و سنگ تهداب يک ملت جديد که صاحب ملک خويش(افغانستان) شوند، را بگذارند.
2) رهبري حکومت وحدت ملي بجاي چينه بازي برسر تقسيم قدرت بهتر است يک ديدگاه که خواست مردم در آن متبلور باشد، تدوين نمايد. از استعدادهاي مردم يک تيم واحد و ملي بسازند. چينه بازي بر سر تقسيم چوکي ها نه براي منافع مردم است، بلکه براي تداوم روند غيرمردمي کرزي و اسلافش است. مردم نيک مي داند که چينه بازي بر سر تقسيم چوکي ها ره را به ترکستان مي برد و هيچگاهي نمي تواند جلو گسترش دامنه نفوذ عمال جنگ نيابتي همسايگان را سد نمايد.
3) تيم هاي رهبري حکومت وحدت ملي استعدادهاي کشور شمول را نداشته و ندارند. و از جانبي افغانستان کشوري پسا منازعه است که حکومت فاسد هم به ميراث رسيده است، اين کشور نه مثل ساير کشورها از خود بودجه کافي براي امور مملکت خويش دارد، و نه هم ساختار مناسب براي عرضه خدمات به مردم ضرورتمند. از اينرو مي بايست با ايجاد يک ميکانيزم کشور شمول اقدام به دعوت(فراخوان) استعدادهاي کشور شمول نمايند، تا با جمع آوري استعدادهاي اين مردم (استعدادهاي همه اقوام اعم از کوچک و کوچکتر، زنان، جوانان و متخصصين) زمينه ي تدوين يک ديدگاه همه شمول را فراهم و از بهترينان آنها يک تيم مديران مجري برنامه پنج ساله را به خدمت مردم بگمارند. تيم هاي موجود بيشترينه چهره ها و مهره هاي سوخته رژيم کرزي است که تمامي فرصت هاي طلايي سيزده ساله را به باد فنا داده و فساد را نهادينه کرده اند. اگر هردو رهبر با تيکه به مهره هاي سوخته کرزي بخواهند برنامه ي را به اجراء گيرند، اين برنامه نه موجب رضايت جامعه جهاني را فراهم خواهد کرد و نه هم رضايت مردم کشور را و نه هم ملتي در فرداي پايان اين دوره پنج ساله.
4) مردم به همدردي و غم شريکي شما از کشته ها و مجروحين واقعات انتحاري ضرورت ندارد، مردم از شما رهبري حکومت وحدت ملي مي خواهد به تأمين امنيت و شکم گرسنگان اين سرزمين شويد و برنامه ي را تدوين و به اجراء بگذاريد که فقر از اين سرزمين ريشه کن شود. مردم کشور بجاي مخالفت و دشمني باهمديگر، آشنا و خويشاوند همديگر شوند. مردم به تفکيک دوست و دشمن ضرورت دارند که بدانند دوست و دشمن شان کيست، نه به اين سياست بازي هاي قرن نزدهم.
5) سياست به استراتيژي و برنامه ضرورت دارد، تعامل براساس منافع ملت صورت مي گيرد، نه به سليقه هاي شخصي.
6) بازي قدرت قوم غلجي و دراني يکبار توسط شوروي وقت بکارگرفته شد و اينک نيز. اما خوشبيني بر اينست که دولت وحدت ملي رويکار آمده است و بهتر است روشي را در پيش گيريد که بجاي سياست هاي عوامفريبانه، سياست رهبري حکومت وحدت ملي سياست سازنده باشد، دوست و دشمن تعريف گردد، برنامه ملت شمول و بدون تبعيض طرح و به اجراگذاشته شود، برتري طلبي در هرقالبِ و شکلي که باشد، بينتيجه است و اگر ميخواهين رهبر بمانين، سياست مردم سالار را پيشه نماييد. به تمامي اقشار همه ي اقوام فرصت مناسب و مساويانه فراهم سازيد، بدون شک اين اقوام ملت نشده همچنانکه در ميادين ورزشي صلاحيت شانرا به نمايش گذاشته اند، در ميدان سياست هم توانمندي شانرا به نمايش خواهند گذاشت و شما باور قوي داشته باشيد که اين ملت خون آشام نيست، اين ملت را بسوي خون آشامي کشانده اند.
7) مردم به بازديد نمادين رهبري حکومت وحدت ملي از شفاخانه ها و لاش-هاي زنده هاي معتادين مواد مخدر و خون دادن به مجروحين جنگي ضرورت ندارد.
8) مردم به مسؤلين امور که مسؤل باشند، ضرورت دارد، نه به اين سرپرست هاي باقيمانده از نظام کرزي. اين سرپرستي نظام را قلج ساخته است و کابينه رهبري حکومت وحدت ملي هنوز با حضور عاشقان قدرت به زودي اعلان شدني هم نيست.
9) رهبري حکومت وحدت ملي درنظرداشته باشند که نزديک به دو ماه از حکومت وحدت ملي مي گذرد، هنوز نا امني و اقتصاد کشور رو به خرابي مي رود. بهبودي رونما نگرديده است و مهمتر اينکه در موضعگيري هاي رهبري وحدت ملي هنوز هم بوي اختلاف به مشام مردم مي رسد، چيزيکه مردم هرگز توقعش را ندارد. ادامه همين وضعيت نه به نفع مردم است و نه هم به نفع حکومت وحدت ملي.
10) رهبري حکومت وحدت ملي خوشبيني که مردم دارند، را نگذاريد به بدبيني تغيير يابد، ورنه تغيير آن مشکل خواهد بود. پيش از اينکه وقت ضايع شود، از استعدادهاي مردم استمداد بطلبيد. ورنه باور دارم شما و تيم هاي تان خوشبيني مردم را نمي توانيد حفظ نماييد.
با درود و بدرود
پيامها
10 جنوری 2015, 08:07, توسط jaghori
ع و غ شد صاحب کشوری ما
ملاه فیضو هم شده رهبری ما
جاغوری
10 جنوری 2015, 12:15
آقای محترم عبداللهی،
با نوشتن این سطر تمام اعتبار مقاله تانرا نیست و نابود ساختید:
"دموکراسی و انتخابات هرچند ضعیف ولی جای پایی یافته است، مردم نقشی یافته اند تا رهبران خویش را انتخاب نمایند"
شما را به خدا که این انتخابات "ضعیف" بود یا مسخره ترین انتخابات که در دنیای دیموکراسی تا حال نظیر ندارد؟
شما را به خدا،این رهبران را مردم انتخاب کرد، یا جان کری؟
باز هم شما را سوگند میدهم که این حکومت "وحدت ملی" ست یا حکومت "وحشت ملی" ؟
آزرده نباشد!