عشق: اندوه جادههای جهان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
انگار دیدهاند مرا باز با شما
با اینکه فارغید از این حرفها، شما
اندوه جادههای جهان را گریستم
تا سایهی مرا بکشانند تا شما
عاشق شدیم و شهر خبر شد، ولی هنوز
لبخند میزنید بر این ماجرا، شما
پس راست گفتهاند که شبها برای ماه
تعریف میکنید همین قصه را شما؟
مانند یک ستارهی عاشق گرفتهاید
دست مرا در این شب بیانتها، شما
این کوچه هیچ وقت به پایان نمیرسد؟
بیوقفه میبرید مرا تا کجا، شما؟
دست مرا چه گرم و صمیمی فشردهاید
انگار سردتان شده در این هوا، شما
خانم، منی که پنجرهام خیس اشک شد
از عشق، گریه میکنم، اما چرا شما؟
آن قدر عاشقم که نمیدانم این غزل
از عشق بود؟ کار خودم بود یا شما؟
محمدسعید میرزایی
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...