داکترعبدالرحمن کی بود وچرا کشته شد؟
چرا سازمان راوا درزمان حاکمیت مجاهدین دربرابر مسعود سکوت اختیار کرده بود؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
داکتر عبدالرحمن یکی از معاونین فرمانده احمدشاه مسعود درامور سیاسی بود که درتأسیس شورای نظار وبسط وگسترش آن درولایات شرقی افغانستان نقش مهمی را ایفاکرد.
وی مغزمتفکر سقوط حکومت نجیب الله بود. حتی گفته میتوانم که دروقوع کودتای شهنواز تنی، این داکترعبدالرحمن بود که به نماینده گی از مسعود دستور دفاع ازداکترنجیب الله را به جنرالان طرفدار شورای نظار ونیز طرفدارارن کارمل در اردو را صادرکرد. بعباره واضحتر داکتر عبدالرحمن معمار اصلی ائتلاف جبل السراج برای سقوط نجیب وقبل ازآن مهندس ائتلاف باصاحب منصبان عالی رتبه کارملی درحمایت از نجیب وبرضد حزب اسلامی وخلقیها بشمار می آمد..
نام اصلی وی فضل احمد وتخلص اش فنائی بود. وی فارغ موسسه عالی طب ننگرهار بود.
وی بعداز فراغت ازدانشکده طب ننگرهار مدت درکابل در تعمیر سینمای پامیر معاینه خانه یا مطب شخصی نیزداشت که لوحهء آن بنام دکتور فضل احمد فنائی جلب توجه میکرد.
هرچند داکترعبدالرحمن درمنطقهء چاردهی کابل زاده شده بود اما وی دراصل از ولایت نورستان بود. داکترعبدالرحمن یکی ازپیشگامان جریان شعلهء جاوید درافغانستان بود ولی نظر بدستور سازمان خویش بااستفاده از ار روابط خانواده گی باعبدالقدیر نورستانی وزیر داخلهء رژیم سرداوود، توانست که درحزب فرمایشی سردار داوود بنام غورزنگ ملی نقب بزند وبااستفاده ازهویت غورزنگ ملی درجهت خدمت به جریان اصلی شعلهء جاوید خدمت کند.
بعدازسرنگونی رژیم سردار داود وکشته شدن قدیر نورستانی، عرصهء زنده گی برداکترعبدالرحمن تنگ شد. وی وطن را به قصد ایران ترک گفت ومدتهای زیادی درایران آواره وسرگردان میگشت.
بعدازپیروزی انقلاب اسلامی درایران، وبازگشت تحول آفرین پرصلابت ترین رجل قرن ، حضرت آیة الله خمینی ازپاریس به تهران، و سرازیر شدن موج بزرگ از مهاجرین ومجاهدین و تاسیس پایگاه ها و سازمان های مختلف مجاهدین افغانستان، اعم ازشیعه وسنی، داکتر عبدالرحمن توانست که دریکی از سازمان های جدا شده از بدنهء حزب اسلامی وجمعیت اسلامی بنام( الحدید )خودرا تنظیم نماید. سازمان الحدید دارای اندیشه های التقاطی بوده وبرداشت آنها ازاسلام شبیه برداشت سازمان مجاهدین خلق ایران بود، بیشتر اعضای آن سازمان مخلوط بود از دانشجویان افغانی دارای اعتقادات مارکسیستی وهمچنان مهاجرین تازه وارد حزب اسلامی وحمعیت اسلامی که عمدتا پیروان مکتب دکتور علی شریعتی بودند.دانشجویان افغانی درزمان شاه رسما در رشته های مختلف تخنیکی واجتماعی ازطرف حکومت سردار داوود فرستاده شده بودند که باوقوع کودتای ثور دیگر بوطن برنگشتند . سازمان الحدید درزمان قدرت ابوالحسن بنی صدر وصادق قطب زاده ازحمایت بیدریغ رژیم وقت ایران برخوردار بود ولی بعاز سرکوب سازمان مجاهدین خلق وفرار مسعود رجبی وابوالحسن بنی صدر به عراق، عرصه سیاسی وفرهنگی برسازمان الحدید نیز تنگ وتنگ تر گردیده واعضای آن همه تیت وپراگنده گردیدند، تعدادی مانند سیداسحق دلجوحسینی ، وسیدعبدالکریم هاشمی (دانشجوی رشته زراعت)، داکترصدرالدسن سهر، داکترمحی الدین مهدی ، سیداحمدهاشمی فرخاری ، عباس کریمی، عبدالعزیز مراد وداکتر احمد مشاهد به احزاب قبلی خود دوباره برگشته واز یاغیگری خویش دربرابر سازمان مادر، اظهار ندامت نمودند . سیداسحق دلجو حسینی وداکتر محی الدین مهدی عبدالعزیزمراد وعباس کریمی به حزب قبلی خویش یعنی حزب اسلامی حکمتیار برگشتند اما بقیه همه اعضای سابق جمعیت اسلامی بودند
حزب اسلامی اعضای سابق خویش را به آغوش باز پذیرفت ، سیداسحق دلجو حسینی مسوول کمیه ارشاد وفرهنگ تعین میشود وداکتر محی الدین مهدی در ولسوالی اندراب مسوول دعوت وتنظیم حزب اسلامی تعین میشود، اما درجمعیت اسلامی افغانستان بنا برنفوذ بیش ازحد وهابیون از پذیرش مجدد الحدیدی ها ممانعت بعمل می آید . در آنوقت اندیشهء مسلط وحاکم درجمعیت اسلامی ،اندیشهء وهابیت بود که بیشتر توسط عناصر مانند محمدکاظم شارقی ، یاسر، محمدصذیق چکری انحنییر احمدشاه احمدزی، محمدآجان احمدزی، عبدالاحد تارشی، سیدنورالله عماد تبلیغ وترویج میشد. افراد یادشده نفوذ بیشتری بالای رهبری جمعیت اسلامی داشتند. الحدیدی ها درایران مارک وتاپه ملا ستیزی و مجتهد ستیزی را خورده بودند ودر پاکستان نیز دراثر نفوذ سلفیون وپیروان ابن تیمیه که قبلا از آنها یاد شد در موقعیت بدی قرار گرفتند .
داکتر عبدالرحمن درپاکستان، کوشش میکند که خودرا به یکی ازاحزاب میانه رو یا تندرو مجاهدین تنظیم کند، اما نظر به شناختیکه همدوره ها وهم صنفان ننگرهاری وی در دوران تحصیل از او داشتند وبیشتر آنها اعضای حزب اسلامی ومحاذ ملی بودند نه تنها که چنین هدف محقق نمیگردد بلکه سوال مرگ وزنده گی وی نیزمطرح میگردد.
درینجا هیچ عیب نمی بینم که قبل ازپرداختن بموضوع پیوستن داکتر عبدالرحمن به جبهه پنجشیر، اندک وضعیت نظامی وسیاسی آنروزگار جبههء پنجشیر را قبل ازتاسیس شورای نظار ازنظر بگذرانیم و همچنان برخورد احمدشاه مسعود درآن دوران با شاخه های مائوویستی را مورد مطالعه قرار دهیم.
فرمانده مسعود که در آن دوران بخاطر جنگ های بینظیرش باقوای اشغالگر ،لقب عقاب دره وکهسار را کسب کرده بود بخاطر تصفیه پنجشیر ازوجود مخالفین داخلی اش متوسل به روشهای شد که درجمهوری اسلامی ایران نیز تازه ازآن کار گرفته میشد یعنی قلع وقمع آنچه که پسوند کمونیزم مائوویسم ومارکسیزم داشت. درنظام جمهوزی اسلامی ایران آیة الله صادق خلخالی نقش تعین کنندهء بازی کرد اما در دره پنجشیر ملاها وعلمای جید اسلامی مانند مولوی محمد وزیر ومولوی محمد موسی، قاضی عبدالبصیر، قاضی سلیم، مولوی فضل الوهاب ومولوی گل علم وظیفه حضرت آیة الله صاق خلخالی را بعهده گرفتند. تعداد زیادی از اعضای سازمان رهائی بخش مانند انجییر رسول اکبری ومعلم عبیدالله وغیره در دره پنجشیر ویا در پشاور پاکستان سر به نیست گردیدند.
درمناطق درهء هزاره پنجشیر دها تن اعضای سازمان های مختلف چپی مانند ه سازا، سفزا، ساما یا رهائی بخش وغیره بفتوای علمای دینی بعنوان مفسدین فی الارض راهی دیار عدم گردیدند. فرمانده افسانوی که در آنوقتها تحت تأثیر شعار نه شرقی ونه غربی امام راحل قرار گرفته بود بهترین راه برای شکست کمونیزم واخراج قوای اشغالگر را همان راه بنیان گذار جمهوری اسلامی تشخیص داده بود. مسعود درآن دوران روابط تنگاتنگ با نظام نوپای جمهوری اسلامی برقرار کرد. ورود تعداد از جوانان پیرو خط امام به جبهه پنجشیر وسرازیر شدن نشرات وکتب ومجلات ایران انقلابی ازیکطرف باعث تقویه روحیهء مبارزه درمیان افراد مسعود گردید اما ازطرف دیگر، باعث خشم تعدادی از ملاهای سنتی پنجشیرشد. درمیان جوانان ایرانی آنروزگار یکی هم جوان بود بنام (محسن رضائی) وی یک آموزگار ارتشی دربخش عملیات چریکی درشهرها بود که بالاخره در منطقه کوته سنگی کابل گرفتار و توسط رژیم کارمل اعدام گردید.
در و دیوار مکاتب پنجشیر را همانا شعار های جمهوری اسامی ایران وهم شعارهای نهضت اخوان المسلمین مصر پر ساخته بود . مانند "اگر تمدن بی حجابی باشد پس حیوانات نسبت به همه متمدن ترند" ویا این شعار که : اسلام پاسخگوی همه نیازمندیهای مادی ومعنوی بشر وغیره دیده میشد. تیم های ترانه باصداهای دل انگیز جوانان ونوجوانان وسرودن اشعار انقلابی گوشها را نواخته وروحیه شهادت طلبی را در انسان تقویت میکرد.
بعداز آخرین نبردیکه میان مسعود وقوای شوروی صورت گرفت و منجر به امضای آتش بس موقت گردید، سرانجام بعداز به اتمام رسیدن میعاد آتش بس ، مسعود به تمدید آتش بس تن در نداد، وطبق اطلاعات محرمانه ء که بوی رسید روسها کاملا قصد نابودی مردم پنجشیر را حتی بااستفاده از سلاح های غیر متعارف گرفته بودند.
فرمانده جوان، قبل ازآغاز حمله روسها دستور تخلیه کامل پنجشیررا از سکنهء آن صادر کرد. درمدت کمتر ازیک ماه اهالی پنجشیر با تحمل هزاران رنج ومصیبت خانه وکاشانه ء خودرا ترک گفتند کسی بطرف پاکستان مهاجر شد بعضی ها خودرا به کابل نزد افاربشان جابجا ساختند تعدادی هم بولایات شمال رفتند وتعداد دیگری به ایران مهاجرت نمودند. دره پنجشیر از سکنه خالی شد جز پرنده گان وحیوانات دیگر کسی در سرتاسر دره دیده نمیشد. مسعود قوتهای خویش را درارتفاعات بلند ونقاط مرزی شمال پنجشیر بااندراب وخوست وفرنگ عقب کشید.
تنها قوماندان لجوج که درقریه بازارک باقی ماند واز امر مسعود سرباز زد قوماندان عبدالواحد بود که دریک مغاره کوه با وبردن ذخیره آذوقه در آنجا علیه قوای شوروی سنگر گرفت که متأسفانه بدست روسها اسیر وبعدا اعدام گردید.
جریان محاکمه آن قوماندان شجاع را تلویزیون کابل نتوانست حتی بااعمال سانسور هم ازطریق تلویزیون دولتی پخش کند زیرا بقول شاهدان عینی ایکه حین محاکمه ء وی در صالون محکمه ء به اصطلاح اختصاصی انقلابی حاضر بودند قوماندان مذکور باجرأت تمام برای سارنوال وقاضی موظف رژیم کارمل چنین خودرا معرفی کرد:
"نام من عبدالواحد از بازارک پنجشیر ویکی ازقوماندانهای مجاهدین درپنجشیر تحت فرماندهی آمرصاحب مسعود میباشم که توسط روسها اسیر گردیده وحالا نزد شما اینجا آورده شده ام من مجاهد بودم وهستم اگر حالا نیز مرا رها بکنید دوباره به زادگاه خویش برگشته و به جهاد خود علیه قوای اشغالگر ادامه میدهم" پخش تلویزیونی همچو یک محاکمه با استعمال چنین کلمات واصطلاحات درآن فضای خشن سانسور استالینستی مطبوعاتی خودش خریدن مرگ هم برای ناشر وهم برای تهیه کننده ء برنامه بود.
روسها زمانیکه پنجشیررا خالی از سکنه یافتند، خشم شان دوچند شد، درشهر کابل، دستگاه خاد شروع به پرس وپال وجستجوی وتلاشی خانه بخانه ء مردم عادی بخاطر پیدا نمودن فامیلهای تازه وارد پنجشیری نمود که آنهارا جبرا دوباره به پنجشیر ساکن سازند.
این اقدام مقامات خاد باعث خشم ونفرت تعداد از کمونیستان پنجشیری شد وآنها ضمن پخش یک شبنامه که مسوولیت آن را سازمان بنام مخفف (کجا) بعهده گرفت وآنها در آن شبنامه این اقدام دولت کارمل را یک اقدام فاشیستی خواندند ودولت کارمل نیز بعدها زیرا فشار اعضای پنجشیری داخلی حزب از ادامه عملی ساختن اسکان اجباری پنجشیریها دست برداشت. اما درکل وضع اجتماعی مردم پنجشیر درشهرهای کابل ومزار وقندوز بهترنشد، رژیم کارمل هرچه بیشتر فشاربالای مردم عادی پنجشیررا همچنان ادامه میداد. زندانی ساختن پنجشیریها درکابل آغاز شد هیچ فرق میان ریش سفید وجوان وجود نداشت آن ریش سفیدان که بستگان شان مجاهد بود ویا اینکه در مرحلهء آتش بس به پنجشیر سفری کرده بودند ، تعدادی زیاد آنها درزیر شکنجه خاد جان باختند.
مضحک ترازهمه این بود که داکتر نجیب بحیث رئیس خاد هرپنجشیری را که به دستور خودش به پنجشیر فرستاده بود وبه دستور شخص نجیب بعنوان میانجی نزد مسعود اعزام شده بود، آنهارا بدون هیچگونه جرم به اعدام وحبس های طویل المدت محکوم نمودد.
نمونهء خیلی بارز آن گرفتاری وسپس کشتن یکی از روزنامه نگاران مشهور بنام حبیب الرحمن جدیدر است که هم بدستور نجیب نزد مسعود فرستاده شد وسپس توسط نجیب گرفتار واعدام گردید. جدیر تخصیلات روزنامه نگاری را درقاهره انجادم داده بود وسالهای زیادی در وزارت اطلاعات وکلتور اجرای وظیفه کرده بود. بهمین ترتیب گرفتاری وزندانی ساختن داکتر فضل الهادی پنجشیری وده ها نفر دیگریکه اکنون درحافظه ام نیست شامل میشود
رئیس میر داد پنجشیری ، که بارها حامل پیامهای نجیب نزد مسعود بود، بعداز ختم آتش بس ازطرف رژیم دستگیر ومورد شدیدترین شکنجه های روحی وجسمی قرار گرفت حتی خانمش را همرایش یکجا محبوس نموده وتهدید به تجاوز جنسی نمودند این نوع برخورد مخصوص اعضای حزب بود که درحق رفقای حزبی خودشان روا میداشتند..
دریک چنین وضع اسفبار حتی دریوران وکارگران عادی پنجشیری نیز از آزار واذیت دولت وقت در امان نبودند ،سلطانعلی کشتمند صدراعظم رزیم پوشالی طی ارسال یک مکبوب متحدالمال به تمام دوایر دولتی فرمان داد که از استخدام دریورهای پنجشیری خود داری شود به شرکت افسوتر وکا ماز و وزارت ترانسپورت دستور داد تا هر دریور پنجشیری که سن قانونی عسکری مکلفیت ویا خدمت احتیاط را پوره کرده باشد از وظیفه سبکدوش وبه عسکری سوق داده شود.
اما وضعیت درجبهات مسعود طور دیگری بود ،باتخلیه پنجشیر از سکنهء آن وکشیدن قوتها به ارتفاعات دره، مسعود توانست بااین کار خود پنجاه فیصد هدف دشمن تادندان مسلح خودرا نقش برآب کند خود وپیروان خودرا از یک نابودی حتمی نحات دهد.
امادرهء پنجشیر نیزبرای قوای دولتی به یک کابوس ازمرگ تبدیل شد، قوای دولتی مجبور به افراز دوگارنیزیون در سه منطقه پنجشیر شد که بعدها نظر به تلفات وضایعات که به افرادشان وارد میگردید به بیهوده بودن آن نیز پی بردند. مسعود به تجدید گروپمان قوتهای خود پرداخت.
ولی درین تجدید گروپمان، افراد واشخاص مسلکی مسعودررا همراهی نمیکرد، آنهایکه خودرا علمبردار جهاد ومقاومت(اخوانی) میدانستند واز سواد کافی برخوردار بودند همه به پاکستان فرار کردند، آنچه که بامسعود باقی مانده بود اکثریت آنها مردم بیسواد وکم سواد بودند که فقط فن جنگ را آموخته بودند وبس تنهاکسیکه بافامیل خویش یکجا بامسعود باقی ماند و اندک از سواد ونوشتن ملائی برخوردار بود محمدقسیم فهیم بود.
میشود گفت که مسعود به یک قحط الرجالی شدید مواجه شد. قحطی داکتر قحطی دوا وخلاصه همه چیز.
دریک چنین وضعیت رقتبار است که روزی در منطقه خیلاب اشکمش ولایت تخار تعداد از افراد متعهد ومسلکی به سروقت احمدشاه مسعود میرسند.
این افراد مسلکی دقیقا همین اعضای سازمان الحدید بود که برهبری سید احمدهاشمی فرخاری به کمک احمدشاه مسعود شتاقتند.
داکتر عبدالرحمن که خود یک داکتر مسلکی بود همراه با مقدار زیادی ازکمک های طبی موسسات خیریه پشاور ازطریق نورستان واندراب وارد جبهه مسعود میشود. خدمات داکتر عبدالرحمن درکلینیک های صحی فرخار واشکمش ودره خیلاب در آن وضعیت تیره وتار واقعا قابل تحسین وتمجید است.
بعداز قوت گیری نیروهای مسعود درشمال ،و اجرای عملیات پراکنده بالای گارنیزیون های دولتی درولایات تخاروبدخشان سرانجام مسعود تصمیم میگیرد تا تشکیلات نیمه مستقل نظامی خودرا داشته باشد. اولین مشورهء ایکه به مسعود داده میشود مشورهء داکتر عبدالرحمن بود که باید بخاطر ایجاد هم آهنگی بین نیروهای جمعیت باید از نظام شورائی کار گرفت.
ایجاد همچو یک شورا برای قوماندان مخالف مسعود در داخل جمعیت اسلامی مانند عبدالحی حقجو درنهرین وبصیر خالد دربدخشان نمیتوانست تهدید برای آنها تلقی شود. زیرا آنها صرف خودرا مقید به اطاعت از دستاتیر رهبر جمعیت میدانستند نه مسعود، بناء ایجاد همچو یک شورا یک قدم مثبت هم برای بسظ قدرت مسعود مفید ثابت شد وهم حساسیت های داخلی سازمان جمعیت را در نظر گرفت.
جالبتر ازهمه اینکه در اولین جلسهء افتتاحیهء شورای نظار، این داکتر عبدالرحمن بود که بعنوان اولین رئیس شورای نظار به اتفاق همه انتخاب گردید.
ولی آهسته آهسته ماهیت نطامی این شورا بر ماهیت سیاسی وغیر نظامی آن چربی کرد مسعود توانست که قدرت سیاسی داکتر عبدالرحمن را محدود کند وسرانجام خودش بعنوان رئیس شورای نظار تا هنگام سقوط نجیب باقی بماند.
اما این تشکیلات شورای نظار همیشه مورد سوء ظن استاد ربانی قرار داشت. استاد ربانی مانند سایر رهبران پشاور نشین بعداز امضای آتش بس موقت میان روسها ومسعود دل خوشی از مسعود نداشت.
ولی زمانیکه گروه الحدید به مسعود پیوست وافراد مانند داکتر عبدالرحمن از جملهء معاونین مسعود تعین شد این بدگمانی ها بیشتر وبیشتر شد.
حزب اسلامی برهبری حکمتیار این طعنه را به استاد ربانی همیشه میزد که مسعود، با اتحاد با مائووستان مشهور مانند داکتر عبدالرحمن وامضای آتش بس باروسها بعنوان ستون پنجم کمونیست ها در صف مجاهدین عمل میکند.
ولی مسعود تاآخر دربرابر این فشار ها مقاومت کرد، تخریب داکتر عبدالرحمن به انواع واشکال مختلف صورت میگرفت در داخل تعدادی از گماشته های استاد ربانی مانند محمد یونس قانونی وانجییر اسحق به مسعود چنین القا میکردند که وی نماز نمیخواند وی همیشه علاقه مند بازی شطرنج است این شخص برای سبک ساختن آمرصاحب نزد افرادش وظیفه گرفته است.
اما مسعود به همهء این سخنان بایک خندهء معنی دار نقطهء پایان می بخشید. بالاخره دشمنان داکتر عبدالرحمن نیز از نمامت وتخریب وی دست کشیدند وبه بیهوده بودن کار خود پی بردند.
تاقبل از ورود مجاهدین به کابل داکتر عبدالرحمن از اعتبار واتوریته ء خاص نزد مسعود برخوردار بود. وی تا دیر هنگام با شاخه های مختلف مائوویستی ارتباط خویش را حفظ کرد. بعداز سقوط رژیم نجیب الله داکتر عبدالرحمن سفری به اروپا وامریکا کرد ویک تعداد افراد واشخاص مانند : داکتر یوسف صدراعظم سابق، عبدالرحیم غفورزی، داکتر رنگین اسپنتا، داکتر روان فرهادی وغیره افراد واشخاص لیبرال وسیکولار ومائوویست را ملاقات نمود وبه نماینده گی از مسعود توانست توجه افراد مذکور را به حکومت مجاهدین جلب کند.
انعقاد جلسهء شورای هرات نیز به ابتکار داکتر عبدالرحمن صورت گرفته بود که در آن قرار بود طبق پلان مسعود استاد برهان الدین ربانی از ریاست جمهوری استعفا داده وراه برای یک انتخابات جدید هموار گردد تا حربه جنگ از دست حکمتیار گرفته شود.
اما دراثر اصرار حواریون استاد ربانی مانند قوماندان اسماعیل خان وسیدعنایت الله شاداب ومعلم سیداحمد روئین وغیره آن پلان عملی نشد ومسعود بعنوان کودتاچی علیه برهان الدین ربانی محکوم گردید.
با مشاهده این حوادث برهان الدین ربانی از دشمنی ورزیدن کلاسیکی خود علیه داکتر عبدالرحمن دست برداشت وآ]سته آهسته دست دوستی ونوازش را بوی دراز کرد.
آقای ربانی توانست که بین مسعود وداکتر عبدالرحمن رخنه نموده و دربین آنها بی اعتمادی را بوجود آورد. وی آهسته آهسته داکتر عبدالرحمن را علیه مسعود تحریک کرد وبالاخره سخن به جای رسید که استاد ربانی عبدالرحمن رابعنوان نمایندهء خویش نزد حکمتیار فرستاد تا وی عهده دار کرسی صدارت عظمی شود.
ازهمه بدتر اینکه در اوج خرابی روابط مسعود وداکتر عبدالرحمن، داکتر عبدالرحمن نیز به بازی های سمتی آغاز کرد. وی شورای جهادی ننگرهار را متقاعد ساخت که از وی حمایت کنند.
دراثر پافشاری شورای جهادی ننگرهار، مبنی بر بازگشتاندن اسامه بن لادن از سودان به افغانستان، این داکتر عبدالرحمن بود که باارسال طیارهءخاص به سودان مهمانان عرب خویش را به کشور دعوت کرد.
گفته میشود که داکتر عبدالرحمن در ازای این عمل خویش پاداش زیاد نقدی نیز بدست آورد.
ازشهکاری های دیگر داکتر عبدالرحمن یکی هم این بود که وی توانست دهن راوا را علیه مسعود بسته نگاه دارد. در اوج جنگ های تنظیمی در کابل سازمان راوا فقط وفقط رهبران مجاهدین را زیر ضربات دشنام های قرار میداد. انتهای سخن اینکه زمانی یک خوانندهء پیام زن نشریه راوا از دست اندرکاران این مجله پرسید که چرا در برابر مسعود شما سکوت اختیار کرده اید.
جواب سازمان راوا این بود که ما درمورد زنده گی شخصی احمدشاه مسعود هیچ چیز نمیدانیم. اما این را میدانیم که گلبدین حکمتیار بعنوان تنها بنیادگرای مسلمان مسوول تباهی کابل وکابلیان است.
امروز درجنگ های قلمی ایکه بین راوا ومخالفین اش در گرفته است این اقدام سازمان راوا زیر سوال رفته است. اما واقعیت امر این است که موجوویت داکتر عبدالرحمن نزد مسعود مانع هرنوع پرت وپلا گوئی علیه مسعود میشد.عبدالله گل مومند مشهور به عبدالله پویان که در زمان حکومت برهان الدین ربانی رئیس فرهنگ وزارت اطلاعات وفرهنگ بود ارتباط خانواده گی وهم فکری با داکتر عبدالرحمن داشت که بعداز سقوط حکومت ربانی بدست طالبان به سازمان راوا پیوست.
داکتر عبدالرحمن چرا کشته شد؟
بعداز سقوط حکومت استاد ربانی، داکتر عبدالرحمن کاملا مسعودرا ترک گفت. وی که در ایام قدرتش نیز چندبار حامل پیامهای صلح جویانه مسعود نزد شاه سابق افغانستان بود بااستفاده از آن موقف ترجیح داد که بعد از آن درخدمت شاه سابق قرار گیرد
وی بعداز سقوط طالبان یکی از ارکان ائتلاف مجاهدین شمال و نیروهای شاه سابق بحساب می آمد. وی در آخرین مرحله جدید از حیات ساسی اش وارد حکومت بعداز طالبان گردید اما با نیروهای جدید وسیکولار شاه سابق.
اما دیدن چنین صحنه های از نمایش قدرت برای دشمنان داکتر عبدالرحمن غیر قابل تحمل بود. دشمنان وی که در داخل شورای نظار قبلی کم نبودند با بیاد آوردن خاطرات گذشتهء در پنجشیر، وشرایط پیش آمده نتوانستند بیلانس وتوازن ببینند، وی بنا بقول یکی از همرزمان مسعود، که داکتر عبدالرحمن این زیرکی را نیز نداشت که حد اقل مانند کرزی بزیارت قبر مسعود برود برعکس، خودرا کاملا پیروز دانسته ودیگران را به باد استهزاء وتمسخر میگرفت. تااینکه سرانجام هننگام توقف حجاج در میدان هوائی کابل وانتظار بیش ازحد آنها به طیاره حربهء خوبی بدست مخالفین وی افتید وی وی را در دروز روشن باضربات چاقو درمقابل چشمان صدها حاجی عازم خانه ء خدا نقش برزمین ساختند.
دقیقا بعداز کشته شدن داکتر عبدالرحمن بود که کرزی خودرا یک رئیس جمهور بی صلاحیت وحقیر احساس کرد. و برای ترویج واژهء جنگ سالار همراه باخیل عظیم از دشمنان مجاهدین همصدا گردید.
پيامها
18 سپتامبر 2008, 21:07, توسط آرش
خوشیوال صاحب نمیدانم چگونه عناوین مقاله را با سوالهایی در مورد راوا آغاز کردی ولی بعدا به پاسخ آنها نپرداخته و فقط چند جمله نوشتی و لینکی گذاشتی که در آن مطالب ادعایی ات را نیافتم. برعکس در همان لینک پراگراف های ذیل علیه مسعود و باندش نوشته شده است:
19 سپتامبر 2008, 09:03, توسط دموکراسی خواه
حزب روا ویا مائوستی کثیف ترین و منفورترین سازمان جهنمی است که اراده و رهبری آنهارا شیطان در دست دارد. این گروه های اوباش مزدور وابسته به چین صرف صحنه ظاهری آنها را میتوانید به انسان مقایسه کنید. نه شرف و انسانیت وفاداری شان را . اگر وقتیکه در عمق شناخت تار و پود این روباه صفتان وچر ب زبانان مکار وارد شوید ، درک میکنید که یک هیولا ی خونخور و اژده های گزنده میباشند ، ایدئولوژی سیاسی این باند تبهکار زندگی جامعه ای بشری را مقید به اصول ظلم وستم میدانند. این باند تبهکار مقید به دموکراسی نیستند. دموکراسی را همیش سرکوب و محکوم میکنند. شما در جامعه ای چین کمونیست نظر بی اندازید ،که آزادی بیان ، حق خود ارادیت اصلأ وجود ندارد. آنهایکه تشنه ای دموکراسی و نفرت از رژیم منفور مائوستی در چین دارند ، بشدت محکوم و بپای دار برده میشوند. ملت شریف و بیدار افغانستان تجارب تلخ و ناگوار را از حزب کمونیست شوروی سابق در افغانستان از بدو تاسیس آن چشیدند و زهر آنرا در رگ رگ وجود خویش لمس و حساس کردند. دیگر نمیخواهند بازهم همان پدیده شوم بوسیله ای مائوستهای خدمتگار و مزدور به چین در کشور شان تکرار شود. ملت غیور و شریف افغان اجازه ندهید که غلام زاده گان لشمک دیگر در عرصه های سیاسی ونظام کشور حاکم در پست های دولت شوند. این رسالت وظیفه همگانی شما است که برای تامین یک نظام مردمی فارغ از هرنوع ظلم و استبداد سعی و تلاش داشته باشید.
19 سپتامبر 2008, 09:26, توسط ستیز
این چگونه "شاهکار" بود که در همان سالها راوا عکس مسعود را در کنار عکس رهبران جهادی گلبدین، سیاف، ربانی، خلیلی و دوستم در پشت جلد مجله "پیام زن" چاپ کرد و نوشت:
اینهمه گرگ درندیش بجان وطنم / سوختند سوختند هیهات زمین و ذمنم
بهر هریک چو زنیم چوبهی دار فردا / گلبن شعری زند حلقه بدور دهنم
http://pz.rawa.org/41/41back.htm
آنلاین : پشت جلد شماره 41 پیام زن نشریه "راوا" - عقرب ۱۳۷۴- نوامبر ۱٩٩۵
19 سپتامبر 2008, 17:34, توسط جاوید
آقای خوشیوال،
نوشته شما در مورد داکتر عبدالرحمان کامل نیست و در برخی موارد مرتکب اشتباه هم شده اید. به هر حال برخی مواردی که مهم بود به آن اشاره سطحی نموده اید واما مواردی که چندان جالب نبود روی آن تبصره بیشتر کردید.
من امید وار هستم الحدیدی های که با عبدالرحمان و مسعود درست آشنای دارند، اهل قلم و نویسندگی هم هستند، در این مورد اظهار نظر نمایند.
اما در هر صورت گفته میتوانیم که این مسعود بود که برای داکتر عبدالرحمان همه فرصت ها و موقعیت هارا مساعد نمود، وگرنه داکتر عبدالرحمان، شخصآ یک نفر حامی هم نداشت. درست است داکتر عبدالرحمان استعداد داشت، اما در نبود مسعود، نتوانست چند ماهی را در افغانستان زنده به سر ببرد.
عبدالرحمان که به اشتباه و ناسپاسی خویش در برابر مسعود متوجه شده بود، اما راه بر گشت را خود توسط اعمال خود بر روی خویش بسته بود.
عبدالرحمان حین بر گشت به کابل، نزد گروه کماندویی مسعود در وزیر اکبر رفت و میان آنها بخاطر شهادت مسعود اشک ریخت و فاتحه و ختم قرآن برای مسعود در جمع افراد کماندو انجام داد.
اشباهات داکتر عبدالرحمان سبب مرگ وی گردید. اگر مسعود زنده می بود کسی جرآت قتل عبدالرحمان را نداشت.
19 سپتامبر 2008, 17:35, توسط لاله ی آزاد
مسعود هیچ نوع جنایتی در کابل مرتکب نشده. هرچند این گلبدین خون آشام و دوستم ... خام بود که با میزایل های سکر از کابلیان استقبال میکرد. من خودم آن سال ها در کابل بودم هیچ ندیدم و نشدیدم که اهلیان کابل از دست مسعود شکایت داشته باشند. آنچه تو میگویی آرش جان یا شنیده ای یا خوانده ای ولی حقیقتا با چشم خود ندیده ای. مثال تو هم مانند همان اکثر مردم افغانستان است که میگویند افغانستان یک روز پیش از جاپان استقلال گرفته ولی هنوز جا زده و ترقی نکرده ولی غافل از این که چاپان هیچ وقت مستعمره هیچ کشوری نبوده که استقلالش را بگیرد این مثال را از طفولیت از زبان پیر وجوان باسواد وبی سواد میشنیدم ولی یکروز به خود کمی زحمت دادم رفتم کتابخانه و یک کتاب دراین مورد خواندم هیچ جایش نوشته نبود که جاپان استقلالش را همزمان با افغانستان گرفته باشد..... شما هم به جای اینکه از این چرت و پرت ها بنویسی برو چند کتاب بخوان تا بدرد خودت بخورد و باعث درد سر دیگران هم نشوی.
20 سپتامبر 2008, 06:43, توسط پتمن
تف و چتلی دولت چین را رهبران تنظیمی تو و مخصوصا از نوع بنیادگرایش نوش جان کردند و سالهای سال با دالر و اسلحه چین جنگیدند و شکمبه یکدیگر را دریدند، حال میخواهی سازمان پرافتخار راوا را منسوب به چین بسازی!!؟؟ حتی همان رهبران مورد پسندت مثل گلبدین و ربانی و سیاف و .... هم شرم شان می آید که راوا را مزدور چین بخوانند چون میدانند که چین حال بیشتر به خاینان وطن ما نزدیک است تا به سازمانهای مدافع آزادی و دموکراسی مثل راوا.
20 سپتامبر 2008, 06:56, توسط مبین
من نیازی ندارم که مثل تعدادی از روشفنکرانی که کرم کتاب هستند و هر چیزی را میخواهند از لابلای صفحات کتاب جستجو کنند حرکت کنم.
من بخاطر جنایات مسعود رفتم به مردم بی پناه و غمدیده و منکوب شده افشار کابل رجوع کردم که داستان های هولناک و قتل عام شان در هیچ کتابی انعکاس نیافته است.
مردم افشار کابل شاهدی میدهند که مسعود قاتل و قصاب صدها زن و کودک و مرد در این منطقه میباشد و به حکم او و به همکاری سیاف جانی در فبروری 1994 بدترین تراژدی در آنجا به وقوع پیوست و هست و بود این مردم به یغما برده شد.
نام مسعود در کنار نام گلبدین و ربانی و سیاف و دوستم و .... منحیث برباد کننده کابل و قاتل بیش از هفتاد هزار مردم بیگناه آن ثبت تاریخ وطن ما شده است. اینان همه ننگ تاریخ ما هستند.
25 سپتامبر 2008, 13:48, توسط zalmai
commander masood is a hero in the heart and minds of afghans and he will remain a legend... in the afghan history, Hekmatyar a whole responsible of the kabul city destruction with zabet Doostum......!
i belong to no party not relegion nor politics.
<<< gaybudeen>>> is responsible i know this wild blood thirst tiger known to everyone...
even long before the fall of najeeb government and success of mujahideen, we were hearing stories
that the hekmatyar part members were seeking revenge against the kabul residents.
100 other real stories have been documented that simply unveils the
hek - tuf- yaar wills and wishes against the poor kabul civilian
he is and isi agent and he still is......!
end of discussion.....!
ps: iam an afghan so i reserve the right to make my comments as simple and ordinary citizen of that country.....!
19 سپتامبر 2008, 07:13, توسط آزادی
آقای خوشی وال سلام!
هر کسی که هستید که معلومات تان دقیق و خیلی پوره است.
19 سپتامبر 2008, 08:42, توسط Khalid
Massoud az awal jasus KJB bud wa hain kar ra haech kas put karda nametawand. Perwa nadard her qhadar Panjsheriha sady Qharaman melli ra belan numainad Massoud manhaies ek Jasus der tariekh yad khuhad shud.
19 سپتامبر 2008, 09:18, توسط کامله
اولا لازم بود که کمی توضیحات میدادید که چطور و با چه وسیلهای وی توانست "دهن راوا را علیه مسعود بسته نگاه دارد" و ثانیا سوال اینست که این دیگر چرا باید شهکار باشد؟؟ مگر خاموش کردن "راوا" کار بسیار گران است؟
تا جاییکه در کابل پرس? طی مقالات بیحساب میخوانیم، راوا مقابل این و آن "خاموش" است، پس این خاموش حاصل شاهکار کیست؟
به نظر میرسد که شما هم به این نظر هستید که راوا آنقدر سازش ناپذیر و بیگذشت است که مقابل هیچ خاینی خاموش نمیشود و اگر کسی توانست اینکار را کند آنرا "شاهکار" حساب میکنید!
20 سپتامبر 2008, 19:49, توسط قربان علی
خوشیوال صاحب درین نوشته فراوان دروغ ها پرانده که یکی هم پراگراف بالاست.
چنانچه خودش نوشته "شعله جاوید" یک جریان بود نه حزب و کدام تشکل منظم هم نداشت. پس این دروغ محض است که نوشت "وی بدستور سازمان خویش... در حزب غورزنگ ملی نقب بزد".
"شعله جاوید" بعدا به شاخه های فراوانی منشعب شد که هرکدام سازمان هایی را اعلام کردند. وی اگر راست میگوید باید مشخص نام سازمانی را بگیرد که عبدالرحمن به آن وابسته بود و اینکار را کرده است. ننگ پیوستن داکتر عبدالرحمن به حزب داوود را نباید به جریان "شعله جاوید" منتسب ساخت که یک جریان مبارز، مردمی و وسیع بود و رسم مبارزاتی درخشانی را در وطن ما پایه گذاری کرد و تا امروز دشمنان وطن ما از "شعلهای" ترس دارند و هر مخالف خود را تاپه شعلهای میزنند.
19 سپتامبر 2008, 11:34, توسط کامران
با سلام !
واقعأ که آقای خوشیوال زحمت نگارش یک افسانه ای خوبی و نیمه واقعی را کشیده بود ! با مطالعه ء آن از تشنه گی یک طنز تاریخی که خودم احساس میکردم کاسته شد .راستی چرا با این همه زحمتی که کشیده اید ذکر تاریخ های دقیق را فراموش کرده اید . بطور مثال وقتی دکتر عبد الرحمن از فاکولته ء طب ننگرهار فارغ می شود کدام رژیم در کابل حاکم بود ؟ و کدام سال بود ؟ و به چه سالی مرحوم عبدالرحمن به ایران سفر کرد ؟ و در آنجا چه رژیمی حاکمیت داشت ؟ معلوم میشود که نویسنده با انباری از مواد خام از قبیل نهضت ها و رجال سیاسی و اجتماعی از قبیل سازمان شعله جاوید ، نهضت اسلامی ، گروه الحدید ، جمیعت اسلامی و غیره مواجه است که از آن همه مواد خام و مصالحه جات لازم بدون ویرایش و ذکر تاریخ دقیق آن ها در نوشتن این مقاله استفاده شده است .،آدم هاو شخصیت های گونا گون مانند استاد برهان الدین ربانی ، گلبدین حکمتیار ، سید اسحق دلجو حسینی ، سید عبدالکریم هاشمی ، داکتر صدرالدین سهر ، عبدالعزیز مراد ، عباس کریمی ،محمد کاظم شارقی ، یاسر ، محمد صدیق چکری ، انجنیر احمد شاه احمد زی ، عبدالاحد تارشی ، سید نورالله عماد وغیره و همچنان حوادث و وقائع گونا گونی که در بستر خونین تاریخ کشور افغانستان بؤقوع پیوسته است بصورت عموم به آنها اشاره بعمل آمده است .
با همه کاستی ها طنز رسائی بود خدا محترم خوشی وال را عمر طولانی اعطأ کند و سایت وزئن کابل پرس? را نیز توفیق خدمت بیشتر دهد .
با عرض حرمت
کامران از هالند
22 سپتامبر 2008, 09:51, توسط مولوي حقگو
جناب محترم اگرراستش را سوال كنيدنو شته هاي جناب خوشي وال تنز نيست بيان يك وا قعيت ويك جريان تاريخي سرزمين مصيبت بار افغانستان است اگر قبول كنيم كه مصيبت هاي وارده بر ملت مسلمان افغانستان بعد از خروج نيروهاي روسي متجاوز وباالآخص سقوط حكومت نجيب الله در نتيجه اختلاف و در گيري هاي احمد شاه مسعود و گلب الدين حكميتار به او ج خود رسيد اين اختلاف و در گيري با حضور داكتر عبد الرحمن شعله ئي (الحديد)در كنار مسعود به نقطئه جبران نا بذيري رسيد كه كار به اينجا رسيد كه دنيا را درگير نموده و ابروي ملت را يكسره بر باد داده است استراتيژي حديدي هاي (مائوئست هاي اسلامي ) اين بود كه گلب الدين حكمتيار به عنوان جناح بنياد گرا در جهاد افغانستان با يد توسط احمد شاه مسعود نيمه اخواني كوبيد و نابود كرد زيرا فرزندان مائو از رسوائي بچه هاي لينندر جهاد افغانستان درس خوبي گرفته بودند وبجاي نبرد رودررو به نبرد شيطاني و عملكرد منافقانه وارد ميدان شدند و با كمال تآسف كه براي تطبيق برنامه هاي خود سرزين مجاهدبرور بيجشير را انتخاب نمودند بر نام آن بود كه با يدكابل تو سط اين دو گروه ويران شود و در گير ي بين اين دو به حدي ادامه يابد كه ملت ومردم افغانستان فرياد بي زاري و انزجاربلند كنند هرباري كه گامي براي حل مشكل بين مسعود وگلب الدين برداشته مي شد همين جناب داكتر عيدالرحمن در كنار مسعود زمينه اشتي را خراب ميكرد وبا ضمضمه زير گوشي ميتوانست و ظيفه شيطان خناس را در رابط با مسعود انجام ميداد .
براي حديد ها( جوجو بچه هاي محاهدين خلق ايران) فر قي نداشت كه چكسي ميميرد و كدام ممردم نابود ميشود آقايون هاشمي داكتر عبدالرحمن و بقيه در كنار مسعود و جبهه بيجشير و لي مغر الحديد و ونواسه مائو داكتر مهدي اندرآبي در كنار سيد منصور آغاي حزب اسلامي گلب الدين در اند آب قرار داشت و ظاهرا براي حكمتيار صاحب كار ميكرد جالبتر اينكه هنگاميكه مسعود بعد از امضا اتش بس با روسها در زمان حكومت كارمل به قصد باكسازي اند رآب از حز ب اسلامي حكمتيار به اندر اب لشكر كشيد همين جناب داكتر مهدي امروزي در برابر نيروهاي مسعود با تمام نيرو وتوان دربرابر مسعود جنگيد تا آنكه به اسارت مسعود افتاد دستان بسته از اند رآب به بنجشير منتقل گرديد درروزها وهفته هاي اسارت حديدي هاب بيرون بخصوص در بشاور باكسازي اندراب را محكوم نموده واقدام مسعود را نفي شخصيت مردم ومجاهدين اندراب تلقي نمودند و لي همي داكتر مهدي نكه با وساطت همان داكتر عبدالرحمن و بقيه حديدي ها از محكوميت نحات يافت حديدي ها دوباره به توجيه و تفسير اقدام مسعود بر داختند كه بلي براي نظم دادن به جهاد ما نياز به همچو اقداماتي داريم با كمال تآسف با يد گفت كه داكتر عبدالرحمن توا
نسته بود مسعود را تحت تآثير داشته باشد اينكه نامبرده چقدرتوانسته مسعودرا تحت تا ثير داشته با شد مطالب زياد است كه از حوصله اين نوشتار بيرون است ..و اينكه امروز آن شيطان ديگرش بنام مشاهد بر شانه كرزي سوار شده با همان خناسيت خود هرروز نيرنگي جديدي بكار ميبرد ....معلوم شود كه سرنوشت كرزي به كجا خواهد رسيد سرنوشت مسعود كه معلوم شد بكجا رسيد ....
19 سپتامبر 2008, 14:46, توسط جلال ابادی
خوشیوال صاحب!
شما از قتل دهها جوان انقلابی که در کنار احمدشاه مسعود قرار داشتند چشم پوشی کرده اید؟
شما تذکر داده اید که مردم پنجشیر همه و همه در زندان و تحت شکنجه قرار داشتند!
در حالیکه این طور نبود بودن دستگیر پنجشیری، مختاط، مزدک ، یار محمدو غیره در حاکمیت خلق و پرچم و این جاسوسان الی اکنون دور از مردم ازاری و خیانت به مردم نه بوده اند.
از طرف دیگر رهبر (کجا) صوفی شنا در خیرخانه در خدمت خاد و اعمال ان قرار داشت و این اقاه از ولایت پنجشیر است که روحیه تجزیه طلبی در سر دارد.
خوشیوال صاحب شما تذکر نداده اید که مسوول شهادت داکتر عبدالرحمن کیها بوده اند؟
جلال ابادی
آنلاین : شهادت داکتر عبدالرحمن
19 سپتامبر 2008, 15:00, توسط sardar ali
It was one of those well written aticles I have ever read in this site. I don’t know who is Mr. Khoshiwal, but he is a good writer. specially he has tried hard not to judge anybody and olny provide facts and reasons.
I loved this aticle. Keep hard working Mr. Khushiwal.
19 سپتامبر 2008, 23:28, توسط فرید از هامبورگ
آقای خوشیوال جان! خودت خواسته ای برای سنگین ساختن متاع ات در پله ترازو چندتا سنگ های چند کیلویی را هم در پهلوی متاع ات بگذاری و وزن کنی. بلیارد بازی مود شده که یک دانه را بکوبی تا دانه ای دیگر را خانه کنی. چنانچه آرش جان گفت خودت به جواب اصلی سوال که در عنوان مقاله طرح کردی نپرداختی بهمین خاطر که در بالا متذکر شدم. گاهی خمینی را بالا بردی و توصیف های بالا بلندی چون پرصلابت ترین رجل کردی. و در کارنامه های داکتر عبدالرحمن از ابتکاراتش در دوران حاکمیت ربانی و مسعود از طرح دستگاهی چون دولت در داخل دولت یعنی بیناد غزالی یاد نکردی که البته با مخالفت های حزب اسلامی با مسعود و ربانی درهمان وقت خنثی شد ورنه آن یک طرح خیلی خطرناک بود. و البته همین چار کلاه ها عبدالرحمن و عبدالله و قانونی و... بودند که در پشت صحنه کار میکردند و مسعود را مسعود ساخته بودند. مسعود با زد و بند های بیرونی و در اثر همین فعالیتها استخباراتی و تبلیغاتی قهرمان ملی شد ورنه صد ها قوماندان بینام و گمنام از مسعود بهتر مبارزه کردند و استعداد شان هم در جنگ بیشتر از او بود. اما کسی آنها را نمیشناسد. بهرحال وقت کافی برای جرح و تعدیل این مقاله ات نیست ولی بگذار که بعضی اشخاص ابن الوقت که با مشکلات روانی دچار اند این مقاله را از کابل پرس? در سایت هایشان کاپی کنند.
20 سپتامبر 2008, 08:32, توسط روشنگر
مائوست های بدنام ! اگر دهن و دست های کثیف تان را خود در همه موارد مختلف از پشت بسته نکنید ، آنچه که در شناخت شما معلومات کافی در اختیار دارم ، حضور خواننده گان ارجمند ارائه خواهم کرد. خواننده گان ارجمند ، این مائوست های مزدور و قبیع هستند که تا امروز وارد ویب سایت ها شده ، با نبشته های بی سر و پایشان که نه مفهوم دارد و نه معنی اقوام مختلف کشور مظلوم ما را مشت و گریبان ، در تضاد و خصومت میکشانند . من با ایدئولوژی سیاسی آقای حکمتیار مخالف میباشم . اما تنها طرز وتفکر آن در مورد مائوستها برای من خیلی با ارزش است . آقای حکمتیار همیش میگفت ! این مائوستهای ملحد بدتر و قبیح تر از حیوان هستند ، که با هیچ اصول منطق و قوانین جامعه ای بشری مورد پذیرش نیستند و باید سرکوب شوند. چنانچه قتل سیدال خائن و وطن فروش بدست آقای حکمتیار نمونه ای از واقعیت است . از ویب سایت وزین کابل پرس? خواهش میکنم که از نشر نبشته ای من خود داری نه ورزند. همچنان از همکاریشان در زمینه تشکر میکنم.
20 سپتامبر 2008, 10:30, توسط قومندان پلو
مفعولن مفعولن مفعولن مفعول چوگفتی بگو ای مه ای زیرپای !! پکرکوم اویا زماسرچی خلاص شد ، این اقای روشنگیر ازهمرزمای اقای حکمتیاراست . این بچه بیگ به زبان میگوید که ازایدیولوژی سیاسی حکمتیار بیزاراست . وفقط از محکم زدنهای انجنیرگلبدین خوشش میآید . ازی گپ ایطورمالوم میشه که روشنگیر یاقاتل است که جنایتهای گلبدین بسیار اوره مزه داده ، بخاطر ازیکه او فقط مائوویستها را نکشته بلکه نزدیک بود تمام مردم بیگناه کابله قتل عام کن وهر روزموشک باران میکد وشاید گلبدین وباندش هزاران انسان فهمیده ره نابود کده باشد وای گپه کل دنیا میفامه . واگرایطور نباشد ، پس همین آقای روشنگیر در دوران جوانی ونادانی ده کارهای بد وشرم آور رفیق وهم مسلک گلبدین بوده واگه شف شف نگویم پس خراب است . غیرازی دو گپ دیگه والله وبالله که هیچ حرف دیگه باشد . ای وقت مردم ایقدر هوشیار شده که نام گلبدینه به زبان بیارند فورآ دهن خوده آب میکشند. ولی این آدم ازهمو طایفه وجنس ناپاک است که ازگلبدین با افتخار یادمیکنه . اذا جاء گلبدین وذحق الانسانیت والشرافت ان الانسانیت والعدالت کان متنفرآ من الگلبدین والشرکا والانصار ...... سوره حقیقت آیه 125000صفحه خاتم
20 سپتامبر 2008, 15:32, توسط هاشم
آقاي تاريکگر، منظورت از همان گلبديني است که به خاطر بداخلاقي اش از حربي شونحي اخراج شد. آيا لطيف سرخه و صوفي کرينکار را ميشناسي؟ نکند که تو از جملهي .... اين دو فرد باشي. زياد از گلبدين خاين دفاع نکن چون او فردي بود که نتوانست از يک سانتي جاي خود (...) پاسباني کند پس از افغانستان چطور.
20 سپتامبر 2008, 19:01, توسط شادکام
گلبدین به خاطری یوسف سرخه و کریم کرینکار را کشت که فکر میکرد اونها مائوئیست هستند!! از دردی که از کارکردهای ایندو مقابلش کشیده شدیدا ضد مائوئیست ها شده ولی از طرف مائوئیست هم ضرباتی دیده که تا زنده باشد یادش نمیرود.
تاریکگر که به نظر میرسد هم دسترخوان گلبدین باشد حتما این ضربات مائویستی بر کله رهبرش خبر دارد.
20 سپتامبر 2008, 12:12, توسط بهار
اگر دزدان جنایتکار ملی مسعود ، داکتر عبدالرحمن را وحشیانه کشتند ، دست های خود آن جاهل کثیف به خون هزاران کابلی و هزاران بیگناه دیگر از جمله بهترین وطنپرستان کشور چون احمد جان پهلوان آغشته است.
اینکه عبدالرحمن مائویست بود یا سابقه کمونیستی داشت دلیل نمیشود که او را به آن شیوه حیوانی به قتل برسانند.
دزدان جنایتکار ملی مسعود نه تنها که کابل را ویران کردند، نه تنها که با روسها توافق آتش بس داشتند بلکه جنایتکارانی هستند که در موجودیت آنهادر افغانستان نه صلح خواهد آمد و نه ما موفق به شکست طالبان پاکستانی شویم. گفته یکی از هموطنان ما که مسعودسردسته یک مشت دزد و رهزن، قاتل و خود فروخته بود خیلی به جا است.
20 سپتامبر 2008, 18:01, توسط نصیر
یک کسی ادعا کرده بود که شاهد درگیری های مجاهدین در کابل بوده و گفته بود که مسعود کسی را نکشته و در تخریب کابل سهم ندارد. من میپرسم خانه علم و فرهنگ شوروی واقع دهمزنگ از کدام طرف توپ خورده و تخریب شده؟ مکروریان اول از کدام طرف سوراخ سوارخ است از جنوب یا از شمال؟ شما کارته سه و کارته چهار و سفارت روسیه و علاوالدین رفته بودید؟ منازل مردم از کدام طرف توپ و مرمی اسلحه ثقلیه اصابت کرده؟ از توپ کاری و راکت باران مردم چهارآسیاب و ... خو هیچ نگو! دروغ های شاخدار گفتی درجایت بشی که بیشتر رسوا میشی!
23 سپتامبر 2008, 19:15, توسط لاله ی آزاد
نصیر جان من خودم سال های 1371 در مکروریان سوم بودم مکروریان کهنه و تپه شهدا در تسخیر حزب اسلامی بود از آنجا مکروریان سوم را نشانه میگرفتند. دوم اینکه خونسردی ات را وقتی در موردی بحث میکنی حفظ کن.
21 سپتامبر 2008, 10:04, توسط حمید
محترم اقای خوشیوال !!
خیلی ماهرانه در لابلای مطلب و عنوان فوق چیز های دیگری را بخورد عوام داده یی !.
و اینگونه تاریخ را جعل میکنند.
ده خودت در کجا و درختانت در کجا؟!!. عنوان چی است و بیان چی؟!
ننگ باد بر دروغپردازان سیه روی.
14 جون 2013, 10:45, توسط بیدار - قره باغ
باعرض سلام خدمت پیروان هدایت : دراین موضوع هیچ شکی نیست که 90% از مردم کشورما به باورهای عمیق دینی ومذهبی معتقدند . بنده در چندین نشریه نگاشتم که احمدشای پنجشیری ودیگر چوکره هایش یگانه عامل تباهی افغانستان ومسلمانان درافغانستان میباشند . چون شعله جاوید به هیچ صورت از لحاظ ایدیولوزی با ملت افغانستان سازگاری ندارد ومسعود هم از عوامل نفوذی شعله یی ها در بین مسلمانان بود اگر هر انسان باهوش کمی به اوضاع گذشته کشور تعمق کند بخوبی درمیابد که احمد شاه مسعود از عوامل نفوذی دشمنان اسلام دربین مسلمانان بود وبخوبی توانست جلو پیروزی انقلاب اسلامی را درافغانستان با همکاری کمونیزم شوروی وکمونیزم چین که دوبرادر محسوب میشوند وهردو کمونیزم دشمنان خدا هستند درلباس مجاهد گرفت . در اوایل انقلاب اسلامی گروپهای سازمان آزادی بخش در بعضی از نقاط کشور پدیدار شدند وبه زودی از طرف مجاهدین سرکوب گردیدند تعداد آنها به باند جمعیت وتعداد دیگر آنها به دولت کمونیستی تسلیم شدند وهمکاریشان باهمدیگر ادامه داشت وبرای سرکوب مجاهدین نقشه مشترک میکشیدند . برای کسانیکه همکاسه مسعود بودند کافر شدن ومسلمان بودن معنی ای ندارد فقط دنبال قدرت وثروت هستند .آیا برای ربانی با ریش سفیدش شایسته بود که غلامی یهود ونصارا را بگردن بیاویزد ؟؟؟ آیا به چوکره های مسعود لازم است که همه شان درلباسهای مختلف وعقیده مشترک مرتد شوند؟؟ ولباس مجاهد را به تن کنند وملت بد بخت را به طریقهای مختلف فریب بدهند . ملت باید بیدار شوند ومارهای آستین را بشناسند درآخر میگوییم که . لعنت الله علی القوم الکاذبین ومرتدین .
14 جون 2013, 14:30, توسط گلبدینی شناس
هرچند که این مطلب جناب پیرو عاق شدهء گلبدینی را حتی شعله ایی ها هم قبول ندارند زیرا در ساحات تحت کنترول جمعیتی ها تلفات شعله ایی وستمی ها بمراتب بیشتر از ساحات گلبدینی ها بوده است ولی جهت اطلاع مزید این گلبدینی عاق شده بازهم پیام قبلی ام را خدمت ایشان تقدیم میکنم.
پیرو پیشیمان شدهء گلبدین خان!
ازطرز خرامت معلوم است که از راه وروش قبلی ات برگشته ایی که حالا گلبدین وملاعمر را درجملهء ظالمان حساب کرده ایی، زنده باشی که خوب اعتراف کرده اییء واما این را نمیدانمی که جزای انسان ظالم در اسلام بدتر از جزای انسان مرتد وکافر می باشد، حدیث پیامبر اسلام را بخوان که چه خوب میفرماید: الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم پادشاهی وحکومت کافر دوام پیدا میکند ولی پادشاهی وحاکمیت ظالم هرگز دوام پیدا نمیکند. ظلم درقرآن ازمصادیق کفر است، خداوند هرجزای که به کافر وعده داده به انسان ظالم نیز همان وعده را داده است.
اما آمدیم درباره فرق میان گلبدین وملاعمر واحمدشاه مسعود که کدام یک مستحق دوزخ است وکدام یک مستحق بهشت. درین زمینه نه تو تصمیم گرفته میتوانی ونه هم من. ولی آنچه که ازعملکردهای ظاهری این افراد بجا مانده وتاکنون هم ملاحظه میشود ملاعمر وگلبدبین ضمن ظالم بودن شان هردو حتی بی ناموس هم استند، زیرا آنها حلقهء غلامی غلامهای یهود ونصارا را برگردن آویخته اند وزن ودختران جوان شان پیش افسران آی اس آی اسیر استند، وهمان افسران جوان ازطرف روز زبان اردو وانگلیسی را برای شان یاد میدهند ولی ازطرف شب پاهای شانرا بلند نموده وتا صبح با آنها عشق اسلامی میکنند ولی این بی غیرتها خودشان دم ازغیرت واز ایمانداری میزنند. گلبدین ازین هم بدتر یک جرم دیگر نیز دارد وآن اینکه سوراخ مقعد خویش را درایام جوانی حفظ کرده نتوانسته است وآنرا فدای سوتهء محترم صوفی کرینکار نموده است پس او دین وایمان و وطن خودرا چگونه حفظ خواهد کرد