بیا تا قدر یکدیگر بدانیم...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از شاگردهای ممتاز کلاسمان بود. در کلاسهای رشته حقوق رسم بر این بود و هست که برخی شاگردهای واقعا درسخوان و باسواد را «دکتر کاتوزیان» صدا میکنند. «حبیب گودرزی»، چنین بود؛ اهل بروجرد که شهری است دانشپرور.
همکلاسی فروتنی بود که تا آخرین بار که در دانشگاه تهران دیدمش و شبی، مهمانش بودم، همانگونه مانده بود. بسیاری از همکلاسیها یا همدورهایهایمان را دیدهام و میبینم که هنوز به جایی نرسیده، راه خود را از همه دوستانشان جدا میکنند، ولی حبیب چنین نبود. دست کم من ندیدم چنین باشد.
سه دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری را بیوقفه ادامه داد و در تهران سرگرم کار بود. چند سالی شد که از او بیخبر بودم تا اینکه خبر شوم و ناگهانی رسید.
دیگر «حبیب» در میان ما نیست. دو روز پیش برای نجات دادن یکی از خویشاوندانش به درون آبهای سدّی در منطقه خودشان میپرد و جان او را نجات میدهد، ولی خود، دیگر برنمیگردد.
جوانی کوشا، باسواد و اهل دانش زمانی پرپر شد که جامعههای ما به چنین آدمهایی زیاد نیاز دارد. نمیتوانم چه گونه افسوسم را از نبودن این همکلاسی بیان کنم.
در طول این سالها دوستان زیادی از همدانشگاهیهایم را نیز از دست دادهام که بیشترشان، یکی از یکی دیگر، خوبتر بودند، مانند: «مهدی بالاکودهی»، «شهریار بایروند»، «محمد دریجانی»، «حمید رایگان» و «آرش روشن». روانشان شاد.
نگاره: با حبیب گودرزی در دفتر امور فرهنگی دانشگاه (آغاز دوره طلایی تلاشهای فرهنگی) ـ 1378 + امضای حبیب پشت عکس مشترکمان.
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...