در فضای باز!
اگر منتقدی در زمانش نوشته های طرزی را نقد می کرد و ثابت می ساخت شعر نيست، حالا وضع ادبيات بهتر بود!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قصد دارم همچنان به نقد آنچه به عنوان ادبيات معاصر مشهور شده و نويسندگان آن به عنوان بزرگان ادبيات افغانستان، ادامه دهم. اما پیش از آنکه بخواهم نقدی بر نوشته های يکی ديگر از اين افراد را ارايه کنم ، باز می خواهم نکاتی را به خوانندگان شرح دهم تا تلاشی دوباره برای رساندن آنچه "در فضای باز" کابل پرس? دنبال می کنم، انجام داده باشم. اول اينکه اين بخش به هيچ عنوان بخشی سیاسی نیست و فقط به نقد ادبی پرداخته می شود. برخی خوانندگان تصور می کنند با نقد آثار افراد مختلف و سبک سنگین کردن آن، گویی يک جبهه گيری سياسی صورت می گيرد که به هيچ عنوان چنين نيست. البته اين را هم اقرار می کنم که فضای آلوده ی افغانستان سبب بسیاری از اين پیش داوری ها می شود. برای نمونه خواننده ای نوشته است که لحن نوشته های من در نقد ادبی، لحن راوا (جمعيت قبيله سالاران افغانستان) می باشد و از تاثير ادبیات سیاسی اين گروه سخن گفته است. اين نظر هم طبيعتا در نتيجه ی رقابت های سیاسی و حتا قومی در افغانستان زخمی ست. گویی اگر نقدی بی پرده بر نوشته های مدعيان شعر و داستان شود، نشانه ی همراهی با رقيبشان است و در جبهه ی مقابل نيز، وقتی گفته می شود با جمعيت قبيله سالاران افغانستان مواجهيم که هنوز سر در آخور خليل زاد و اربابان وی دارند، مورد حمله قرار می گيريم که در صف رقبای سياسی- قومی آنانيم و همان دشنام های هميشگی را دريافت می کنيم.
به نظر من اين ادعای خواننده ی محترم کاملا غير منصفانه است و دليل آن اين است که ما يا با نقد ادبی آشنایی نداريم و آن را در حد تعارف می پنداريم و يا جمعيت قبيله سالاران افغانستان را نمی شناسیم. نقد ادبی ضمن اينکه جای توهين به کسی نیست، جایی برای تعارف و رفيق و رفيق بازی و بزرگ کردن بی مورد و بی دليل افراد هم نيست. اينکه يک منتقد در تحليل و ارزيابی خود به اين نتیجه می رسد که مثلا لطيف ناظمی شاعر نيست و فقط تقليد ديگران را می کند، ربطی به داشتن لحن جمعيت قبيله سالاران افغانستان ندارد. در صورتی که همان جمعيت قبيله سالاران افغانستان موسوم به راوا، خود مشکل بزرگی را برای جنبش ادبيات نو در افغانستان بوجود آورده است. اين جمعيت ابتدا ندانسته يا دانسته مقام ملک الشعرایی و امثال آن برای اين عده تعريف می کند و دست آخر با دادن دشنام هایی مانند سگ و شغال و ...انديشه ی قبيله ای خود را بروز می دهد. طبيعی ست که واکنش رقيبشان برخواسته از همانی ست که بروز داده اند و حالا يکی که نه با اين است و نه با آن و نمی خواهد نقد ادبی را محلی برای عقده گشایی سیاسی و قومی کند، با چه وضعيتی مواجه می شود؟
بيا و تلاش کن و بگو که شما به چه حقی وقتی تخصصی در ادبيات نداريد، يکی را به مقام ملک الشعرایی می رسانيد و بعد همراه با دشنام می خواهيد او را از اعتبار خارج کنيد. همين نکته ی کليدی نشان می دهد که گروه قبيله سالاران را، گویی سودای زلمی خليل زاد و انور الحق احدی اش و کرنش مقابل دزد و خاينی مانند محمد ظاهر، از ديدن نکات بنيادين باز داشته است. يا برای نمونه فارسی ستيزی اين گروه متملق و دوکاندار که از سویی پاچه می گيرد که چرا واژه ی فارسی را بکار می بری که اين لحن ملايان است و با توهين آشکار به زبانی که شاملو بکار برده، به سخيف ترين شکل ممکن، از تلاش و کار همان شاعر سنت شکن دوکان می سازد و به خيال خود رقبای قبيله ی خود را تار و مار می کند. بماند اينکه اين قبيله نمی داند اعتبار و ماندگاری شاعر سنت شکن، شعر اوست و کاری که در شعر کرده است.
نقد آنچه به عنوان ادبيات معاصر افغانستان شناخته شده است، به هيچ عنوان به معنای همراهی با سياست پوسیده ی جمعيت قبيله سالاران افغانستان و يا رفقای ديگر قبيله شان مانند کريم خرم و انورالحق احدی و صفيه صدیقی و حبيب الله رفيع و اشرف غنی احمد زی و... نيست. آنانی که هنوز نتوانسته اند از عادت کرنش و غلامی دست بکشند و سال ها و دهه ها پس از پوسیده شدن جسد ديکتاتوران، اعلی حضرت نادر خان و اعلی حضرت اين و آن می کنند، شایسته ی همراهی نیستند.
و اما دوم: ضمن اينکه قصد توهينی به گويندگان زبان ديگری ندارم و معتقدم بايد برای رشد همه ی زبان ها تلاش شود، به زبان فارسی عشق می وزرم و برای من رشد اين زبان مهمتر از همراهی با انديشه ی سياسی آنانی ست که داعيه ی دفاع از آن را دارند. آنانی که داعيه دار دفاع از زبان فارسی هستند، بايد بدانند که با اتکا به نوشته های تهی کسانی مانند لطيف ناظمی نمی توان به زبان فارسی خدمت کرد و بلکه اين می تواند به رکود زبان ياری رساند. اگر نپذيريم که در نقد ادبی، نگاه بی تعارفی داشته باشيم و از همان منظر سياسی و دريچه ی تنگ به آن بنگريم، در حقيقت، زبان و ادبيات را از رشد بازداشته ايم. کوشش کنيم تا ادبيات را در سطح و اندازه ی ناشاعران پايين نياوريم و بلکه اگر آنان نمی توانند با ارايه ی يک اثر ادبی قابل قبول، کاری برای ادبيات کنند، به شدت نقدشان کنيم. به نظر من عدم نقد درست و بی پرده ی نوشته های اين ناشاعران باعث شده که علاوه بر تلف شدن امکانات، استعدادهای جوان زيادی نيز به بيراهه کشانده شود. اگر حالا هم شروع نکنيم پس کی و آيا همين حالا هم به اندازه ی کافی دير نيست؟ گاهی برخی خوانندگان می گويند که بايد شرایط و نابسامانی های افغانستان را در نظر داشت. من اين مسايل را در نظر می گيرم و می دانم که چون کلمات اولين امکان و امکان همیشگی آدم هاست، تاريخ ادبيات جهان نشان داده که در بدترين شرايط ممکن هم می توان ادبيات نابی آفريد. بهتر است بجای ساختن کاخ های دروغین و رستم و تهمتن ساختن های پوچ، اگر علاقه ای به ادبيات داريم، به دنبال ادبيات سرزنده و پويا باشیم. به نوشته هایی اتکا نکنيم که پيش از مردن نویسنده ی آن می ميرند، بلکه کوشش کنيم، اگر علاقه ای به رشد زبان و ادبيات داريم، آن را بهتر و منسجم برای آفرينش اثر خوب بکار بريم. به نظر من آنانی که طول و عرض زبان فارسی را در يک رقابت قومی مطرح می کنند، بايد بدانند که همين زبان فارسی در زمان امروزی و بويژه در عرصه های علمی چيز قابل توجهی برای ارايه ندارد و خالی ست. بجای اينکه به نکات سست و بی ارزشی که توان کار را می گيرد بپردازيم، به پويش و زايش زبان بيانديشیم.
امروز نوشته های محمود طرزی را در کتاب هایش که به عنوان دفتر های شعر ارايه داده و همه نشان " مطبعه دارالسلطنه کابل" را دارند، مرور می کردم. به نظر من اگر در همان زمانی که ايشان نوشته هایش را به عنوان شعر نشر و همزمان انتقاداتی به زعم خودش تند درباره ی شعر مطرح می کرد، منتقدان جدی می داشتيم که کار خود وی را نيز سبک و سنگين می کردند و برايش می گفتند که جناب تبليغ برای مکتب و تجارت و.. خوب و سرجایش لازم است اما آنچه به عنوان شعر می نویسی به اين دلايل شعر نيست، آنگاه شايد ما وضع بهتری می داشتيم. شايد امروز ناچار نمی بوديم، دهه ها بعد از ظهور نيما بگوييم که شعر نيمایی چيست و آقای لطيف ناظمی محصول ذهن فرسوده ی خود را نمی تواند با کوتاه و بلند کردن سطرها و گذاشتن قافيه ها هر جا دلش بود، شعر جا بزند و امروز در حلقه ی رفقا پيشگام شعر نيمایی و سردمدار نقد ادبی مطرح شود.
ادبيات را جدی تر بگيريم. به قول ماريو بارگاس يوسا نويسنده ی پرويی، ادبيات آتش است.
کهنه گرایی با ادعای نوگرایی!
چند نوشته از رازق رویین در فضای باز
يكشنبه 17 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
لطيف ناظمی شاعر نیست!
در حق شعر ظلم می شود!
جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
داستان نويس، حافظه و دروغ!
"نازی جان همدم من"، نوشته ای از اکرم عثمان در فضای باز
سه شنبه 12 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
چند درصد شعر؟
دو نوشته از لطيف ناظمی در فضای باز
دو شنبه 17 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در حق شعر ظلم می شود!
به بهانه ی درگذشت بيرنگ کوهدامنی
پنج شنبه 13 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
کی به اين چيزها می گويد شعر؟
چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز
يكشنبه 30 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در ادامه ی در حق شعر ظلم می شود
پاسخی به طرفداران راوا و بيرنگ کوهدامنی
يكشنبه 13 ژانويه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
"در فضای باز" کابل پرس
دورانِ نوِ فارسی
مصاحبهی اینترنتی با داریوش آشوری
چهار شنبه 13 فوريه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
پيامها
18 آگوست 2008, 19:17, توسط سردارعلی
آقای میرهزار،
با هیچیک از آنچه درمورد شعر و نقد درین نوشته آورده ای، همنوا ام، مگراین جمله ات: "آقای لطيف ناظمی محصول ذهن فرسوده ی خود را نمی تواند..."
آیا به من حق میدهی تا بگویم که کسی را فرسوده ذهن خواندن نقد نیست و توهین است؟
اینست آنچه من در کار شما انگشت گذاشته بودم و آن دوست دیگر "احسان" از گفته ام راضی نیست....
ادامه بدهید... دست حق به همراهتان!
19 آگوست 2008, 03:16, توسط پرویز
تفکیک نهاد سیاست از نهاد ادبیات در جامعه مملو از تضاد های طبقاتی امروزی افغانستان کاریست عبث و بیپایه!! کسی که میکوشد ادبیات و سیاست را دو چیز مجزا دانسته به بحث بگیرد خودفریبی میکند و این امر رساننده اینست که این فرد از سواد و دانش کافی برخوردار نیست و نتوانسته هنوز تضاد های عمیق جاری در جامعه و آنهم در کشوری چون افغانستان را دریابد.
هر عمل و حرکت انسان در آخرین تحلیلی یک حرکت سیاسیاست چه خودش به آن ملتفت باشد یا نه پس ادبیات را چطور میتوان از سیاست جدا ساخت؟؟؟
آقای میرهزار در هر نوشته به اصطلاح ادبی اش بارها از شاملو نام میبرد و خود را مریدش وانمود میسازد اما اگر یکبار به آثار وی نظر افکنده شود، خود شاملو عمیقا سیاسی میاندیشید و آثارش در خدمت سیاست انقلابی و مردمی بود.
سیاست گزاران خاین و ضدمردمی همیشه تلاش میکنند که هر کثافت کاری خود را زیر مقوله "غیرسیاسی" بپوشانند در حالیکه خود هر عمل و حرکت خود را بسیار سنجیده بخاطر منافع سیاسی خود عملی میکنند.
این جنابانی را که میرهزار به نقد "غیرسیاسی" گرفته و میخواهد از دید "ناب ادبی" در تراوزی نقد قرار دهد، کسانی اند که سالها در خدمت سیاست های استعماری و خاینانه قرار داشته اند، پس چطور ممکن است که آثار شان را جدا از این سیاست شان انگاشت؟ این مگر بسیار کودکانه نیست که ناظمی و روئین را که نوکران روس بودند و در خدمت سیاست آنان، یکباره غیرسیاسی انگاشته و آثار شانرا جدا از کار سیاسی شان دید؟؟؟ پس هر کار اینان را باید اولتر از همه با دید سیاسی به نقد کشید. اگر شعر و هر کار دیگر اینان در قله های ادبیات دری قدم میزد بازهم بی ارزش بودند چون در خدمت مردم نه بلکه در خدمت بادارن روسی شان قرار داشت. اینان بیشتر محکوم به خیانت به این وطن بودند اگر در ادبیات زبده تر میبودند!!
در جامعه طبقاتی چیزی به نام "ادبیات ناب غیرسیاسی" وجود ندارد، ادبیات مخصوصا در هر دوره سیاسی بوده و سیاسیون از هر قماش به این حربه دست انداخته اند و از آن برای اهداف سیاسی خود استفاده کرده اند، چه سیاسیون پاک و چه سیاسیون ناپاک و مرتجع. جایزه ادبی نوبل را هم همه کس میداند که چطور سیاسی شده و با دید سیاسی به افراد داده میشود.
جناب میرهزار که در همه نوشته هایش نسبت به هر سیاست مداری سیاسی تر است چطور میتواند در نقد ادبی اش غیر سیاسی باشد؟؟ این فقط به خندهای میارزد!! همینکه در هر جمله اش "رفقا" میگوید و هیچگاهی هم از "برادران" (و مخصوصا برادران هم ملیتش) کسی را به نقد نکشیده خود از سیاست خاص میرهزار ناشی میشود!!
19 آگوست 2008, 09:05, توسط سردار علی
به نظر من مسالهء سیاسی بودن ادبیات به این سادگی هم که برخی ها تصور میکنند، نیست. مشکل اینجا پیش می آید که ما شناخت مشخصی ودقیقی از سیاست و ادببات نداشته باشیم.
این مقوله که "در جامعهءطبقاتی همه چیز طبقاتی است" یا سیاست در همه پدیده های اجتماعی دخیل است، ازمتعارفات بسیار گفته شده و کمتر فهمیده شده در کشورماست.
شاید هم مشکل نباشد که وقتی ما دو مقوله به نام "سیاست" و "ادبیات" داریم معنی اش اینست که دو بحث جدا ازهم اند. اما بدین معنی نیست که در سیاست ادبیات وجود ندارد و یا ادبیات میتواند از تاثیر سیاست به دور بماند. مهم اینست که بدانیم آیا این تاثیر متقابل به چه حدیست. اگر سیاست درکار ادبیات به حدی دخالت کند که درخدمت سیاست قرار گیرد، دیگر فاتحهء ادبیات باید خواند. هفتاد سال حاکمیت شوروی و تسلط سیاست بر ادبیات و فرهنگ آن کشوربیانگر آن است که هیچ اثر هنری و ادبی با ارزشی دران کشور آفریده نشود. چارده سال حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بیحاصل ترین دوران برای ادبیات کشوربود...
وقتی میگوییم ادبیات سیاسی نشود به این معنی نیست که دران از سیاست انتقاد نشود. عزیز نسین مشهورترین نویسندهء ترکی به خاطر همین انتقاد هایش از سیاست و سیاستمداران که در طنز نویسی به شهرت رسیده است. اما عزیز نسین برای به قدرت رسیدن کدام حزب سیاسی یا برای درهم کوبی کدام حزب به خصوص سیاسی طنز نمی نوشت. یعنی "پارتیزان" نبود. بلکه درجایگاه یک روشنفکر دوغ هرکسی راکه ترش بود، ترش میخواند و دیگ هرکسی را که بی نمک میبود، بی نمکی اش را افشا میکرد.
وقتی میگوییم ادبیات سیاسی نباشد، منظوراینست که درخدمت سیاست این یاان حزب سیاسی قرار نگیرد. چرا که احزاب و دسته های سیاسی هرروز یک شعار میدهند و هرروز بامتاع تازه یی به بازار سیاست داخل میشوند.
به گونهء مثال، آنهایی که با طرفداری از حزب خلق، یا احزاب مجاهدین ادبیات سیاسی تولیدکرده بودند، امروز اثر آنها چه ارزشی میتواند داشته باشدکه خلق و پرچم با مجاهدین دریک صف نشسته اند. آنهایی که دیروز در صف استاد سیاف و یا علی مزاری قلم زده یکی شیعه کشی میکرد و دیگری فاجعهء افشار را نوحه سرایی میکرد، امروز همنوایی محقق با سیاف را باکدام ادبیاتی باید ترمیم کند که گفته ها و نوشته های گذشته اش نیز با اعتبار بماند؟
ازینروست که گفته میشود، ادبیات سیاسی یعنی در خدمت این یا آن حزب وگروه سیاسی مردود است. همانگونه که ادبیات را درخدمت ضدیت با یا آن گروه سیاسی قرار دادن خدمتی به ادبیات نمیکند.
از دید من سخن ادبیات آنست که مولانای بزرگ علمدار آن است. سخن مولانا است که تابع زمان ومکان نیست. ادبیاتی که در محدوده کشور یا قوم یا حزب سیاسی محدود بماند، نمیتوان آنرا ادبیات شمرد. ادبیات سخن برتر و فرآوردهء تفکر و اندیشهء متعالی بشریست. خدا کند، تا اینجا توانسته باشم، هدف خود را از مخالفتم با سیاسی شدن ادبیات بیان کرده باشم...
ازین بیشتر، شاید پیامخانهء یک سیاست انرنتی وسایل ووقت کافی برای ادامهء این بحث در اختیار ما قرار ندهد...
19 آگوست 2008, 09:16, توسط کامران میرهزار
خواننده ی محترمی که به نام "سردار علی" می نويسید،
در کابل پرس? فرصت برای تبادل آرا و طرح ديدگاه های مخالف و موافق فراهم است. اگر احساس می کنيد که در بخش پيام ها نمی توانيد آنچنانکه لازم است، آرايتان را بازتاب دهيد، می توانيد نوشته ای مجرا ارسال کنید تا منتشر شود.
با احترام
19 آگوست 2008, 20:45, توسط سردار علی
آقای میرهزار، از لطف شما ممنون و سپاسگذارم. بنده خود را درآن حدی نمی ببنم که درهمچو مورد نوشتهء مجزا، جامع ومانعی که حق همچو مطالبی را ادا کند ارائه بدارم. بنده در حد یک خواننده و علاقمند به کابلپرس گاهی پیامی درمورد موضوعی می نویسم که بیشتر پرسش های مغز خالی ام را بازمی تابد نه این که چیزی در حد رهگشایی باشد. یک نوشتهء مجزادانش، تجربه و تحقیق فراوان میخواهد که این ناچیز در فقر هر سه دست وپا میزنم.
خدا کند، با اینهمه، هنوز هم حق اظهار نظر و ارائهء پرسش هایی که به منظور روشن شدن مطالب برای خودم میباشد، برایم باقی بماند...
با حرمت فراوان،
سردارعلی.
19 آگوست 2008, 00:53, توسط Sheikh Rahim Ghori
آفرين كامران جان كه چه زيبا نوشتى.محمود Tarzi در ان هنگام به كار بزرگى بر خواست مگر شاعر و نويسنده خوبى كه نبود.
19 آگوست 2008, 01:41, توسط ابراهيمي
کامران جان سلام
ما وقتي مي گوييم، اشرافيت ادبي افغانستان! اين اشرافيت با تمام سر و ته اش نه امروز، نه ديروز، بلکه فکر ميکنم از قرنها در حلقات خاصي مطرح بوده است، چه جاي اينکه حتي پارناسترين شاعران را نظر به مصلحت هاي وقت، چي در عصر خودشان و چي بعد از آن اجتماعي ترين شاعران معرفي کرده اند و سپس به اين تعريف ها گفته اند نقد ادبي! اين اشرافيت يک بيماريست، حلقات خاصي براي حفظ سلطه ي مبتذل خود بر آنچه ادبيات گفته ميشود آن را به ميان آورده اند و بعد هم در مورد سخن گفتن بالاي هر اثري يکي پاس ميدهد و ديگري شوت ميکند. ميدان هم در دست خودشان! در پشتو يک ضرب المثل است که مي گويند [ ته ما ته کاکا ووايه زه تا ته ماما وايم] وضعيت نقد ادبي ما هم تا حال فقط به همين کاکا گفتن ها و ماما گفتن ها خلاصه شده است. به نظر من اين مهم نيست که کي چند دهه قلم فرسايي کرده است، بلکه مهم اين است که وي درين مدت چي خلق کرده است. من يک وقتي در يکي از حلقات ادبي افغانستان رفت و آمد داشتم، در انجا بارها اتفاق افتاده است، که يک جواني که براي اولين بار شعر خوانده است، شعرش هم از نظر چوني انديشه و هم از منظر سنگ ادبيت به مراتب بهتر و هنري تر از شعر آن ملک الشعرايي بوده است که سالها بدون اينکه شعر بسرايد خود را بر شعر تحميل کرده است. اما با اين جوان طوري برخورد شده است، که بعد کاملا آن حلقه را ترک کرده و يا اينکه به اشرافيت حاکم بر آن حلقه پيوسته و سپس خودش به يکي از مضحک ترين دنباله روان به اصطلاح شعرايي مبدل شده است، که هنوز در گرداب هاي وزن و قافيه سرگردانند. واقعا ما تا حال نقد به مفهوم واقعي آن را نداشته ايم. من چندي پيش به يک مقاله اي از نويسنده ي نامدار ايران، محمود دولت آبادي برخوردم که در آن اشاره کرده بود ، وقتي نقد زيباي از علي اکبر درويشيان را در يکي از روزنامه ها که روي داستان [سفر] نوشته بود خواندم، تکانم داد اما خيلي خوشحال شدم که بالاخره خواننده ي جدي اي پيدا کرده ام که روي آثارم مي نويسد. اين نقد مرا وا داشت تا سفر را دوباره نويسي کنم.
بنابرين نويسنده گان ما نيز بايد بالاخره نقد را که در حقيقت پالايشگر آثار ادبي در هر زبان است بپذيرند، زيرا براي رسيدن به ادبيات پويا و جهت بخش از ميان سنگلاخ هاي ايستاي اشرفيت محوري در ادبيات نقد راستين همان نجات دهنده ي پاياست. پروردن تابو واره ها هيچ دردي را درمان نميکند.
19 آگوست 2008, 03:20, توسط آزادی
سلام آقای میر هزار! امید وارم در دایرهء نقد هایی علمی خود، سلیمان لایق و بارق شفیعی را هم فراموش نکنید. از آنجائیکه من تخصصی زیادی در نقد ادبی فارسی بخصوص شعر ندارم. بعضی سروده های بارق شفیعی و سلیمان لایق را به عنوان شعر قبول کرده ام. نمیدانم که چرا؟ اگر شما در این دو زمینه چیزی بنگارید خدمتی به اکثریت هموطنان ما هست. ممنون شما
19 آگوست 2008, 03:33, توسط ناصری فاریابی
آقای میرهزار هرچند خواسته اید حساب تانرا جدا از راوا نشان دهید اما در همینجا هم لحن تان کاملا لحن راوایی است.
شما چند "شاعر" را که به نقد کشیده اید کسانی اند که سالها قبل راوا حق شانرا در کف دست شان داده و دیگر پیش کس روی ندارند. بکوشید به مرغک های نو بپردازید که تازه در مطبوعات افغانستان به رکلام گذاشته شده اند و از آنان شخصیت ساخته میشود. مثلا به رهنورد زریاب بپردازید که او را میخواهند صادق هدایت و یا حسین ساعدی افغانستان جا بزنند!!
19 آگوست 2008, 09:00, توسط roswa
اقای میرهزار سلام
شما ازګلیم خودپا را زیاد دراز می کنید
بهتر آنکه کمی مطالعه کنید و سویه خود را بالا ببرید
اینطور که معلوم میشورد شما بسیار بیسواد استید
اصلا شما نمی دانید که شعر یعنی چه
آنلاین : در فضای باز
19 آگوست 2008, 10:03, توسط Sheikh Rahim Ghori
درود بر شما آقاى رسوا ،
براستى كه اين نام بر شما بسيار زيبا است.
19 آگوست 2008, 09:50, توسط kabuli
mir 1000
namedanam shoma ba kodam dalil wa borhan RAWA ra jamiate qabila salan e Afghanistan khetab namoda yed.
19 آگوست 2008, 14:35, توسط جان محمد
آقای میر هزار
متن نوشته تان با عنوان آن تفاوت داشت از عنوان نوشته تان چنین بر می آمد که شما اشعار و نوشته های طرزی را همانطوریکه قبلا از آقای لطیف ناظمی را در ترازویی نقد قرار دادید سبک و سنگین خواهید نمود چیزیکه تا اخیر مقاله تان ما چیزی نه دیدیم و نوشته های شما همه آن حاشیه روی بود سعی نمائید وقتی در آینده اثار شاعر یا نویسنده ء را مورد نقد قرار میدهید نمونه های از اشعار ویرا به خواننده گان معرفی نمائید بهر حآل به مقایسه مقاله شما من پاسخ آقای سردار علی را به آن هموطن ماویست ما که میخواهد از شعر و ادبیات نیز شعار های خشک سیاسی بسازد بمراتب مفید و منطقی یافتم . به امید نقد های بهتر تان در آینده.
21 آگوست 2008, 17:51, توسط نادیه
آقای میرهزار، لطفا آنچه را که در مورد راوا نوشته اید یکبار مرور کنید ممکن خود تانرا نیز خنده بگیرد و شرم تان بیاید. آیا واقعا را راوا را در دل هم چنین چیزی میپندارید که نوشته اید؟؟ تصور نمیکنم چنین باشد، حداقل در دل نیز میدانید که آنچه تلاش میکنید به راوا بچسبانید با واقعیت آن سازمان مبارز و افشاگر و کوبنده همخوانی ندارد.
مخصوصا اگر افشاگری و ضدیت در مقابل تمامی جنایتکاران افغانستان از نظر شما "سیاست پوسیده" باشد، وای به حال تان. درینصورت تنها یک چیز میتواند در باره خود تان مسلم شود که دل تان از اینگونه مبارزه راوا در برابر آن دسته از خاینان افغانستان که شما با آنان همدردی و حتی وابستگی دارید میکفد و دردش را با تاختن های پیاپی بر این سازمان میخواهید بیرون کنید.
اینرا هم ابدا ثابت نمیتوانید که راوا را همقطار "کريم خرم و انورالحق احدی و صفيه صدیقی و حبيب الله رفيع و اشرف غنی احمد زی" بسازید چون نشرات و سایت اینان مملوست از موضعگیری ها مقابل اینچنین عناصر وطنفروش و فاسد و خاین. این فقط یک اتهام خام بر راواست که شما مخترع آن هستید.
آنلاین : راوا علیه تمامی ستمگران و خاینان افغانستان میرزمد
21 آگوست 2008, 18:25, توسط کامران میرهزار
لطفا بيراهه نروید. تاکنون کدام مبارزه ای از جمعیت قبیله علیه فساد انورالحق احدی و باقی رفقا و دار و دسته ایشان دیده نشده است. می توانید برایم موضع گيری ها و مقالات و نوشته هایی مفصل نه کلی گویی های راه گم کن، از سازمان مورد علاقه ی تان را نشان دهید که همانگونه که مثلا به زریاب با شدت تمام و مفصل و در هر جا و به هر بهانه ای می تازد، به رییس زلمی خلیل زاد، اشرف غنی خان، فاروق خان وردک، حنیف خان اتمر، کریم خان خرم، مشاور خرمند قبیله جناب رفیع و صدیقی و ده ها طالب و القاعده پسند ديگر هم تاخته شده باشد؟
23 آگوست 2008, 07:52
آقای میرهزار، قبیله گرایان یک روش خاص خود را دارند در همه جا و از هم قبیلهای ها هیچگاهی نمیخواهند به هیچ صورت یادی کنند و یا آنان را در لیست خاینان بنشانند.
نمونه بارز قبیله گرایی را من در کابل پرس? جناب شما میبینم که در بین "مهره های ریز و درشت" همه کس شامل است به جز هم قبیلهای های خود تان مثل محقق، خلیلی، مزاری، اکبری، عرفانی، نیلی، دانش، خدایداد و ....
لیست جانیان خودشما
اما راوا از این امر مستثنی میباشد و جنایتکاران مربوط تمامی ملیت ها را خاین و جنایتکار میشمارد و آنان را به جهانیان معرفی میکند. اکثر همینهایی را که شما "رفقای" راوا میدانید اگر چشمان تانرا باز کرده حتی در پاسخ راوا به خود تان هم ببینید در لیست جانیان و دشمنان مردم ما آروده اند که جایی سوالی نمیماند که آنان را به راوا بچسبانید و بعد تاپه "قبیله گرا" را به راوا بزنید.
لیست جانیان راوا
نمونه تپیک قبیله گرایی جناب خود تان هستید که مظاهر بسیار روشنش را در همین کابل پرس میتوان دید.
مثلا از شما میپرسم که در حالیکه در هر مقاله و هرگاه و بیگاه بر تیم کرزی به حق میتازید و افشاگری میکنید، اما چرا هیچگاهی از خیانت های عناصر پلیدی مثل محقق،سرور دانش، جنرال خدایداد، انوری و .... یادی نمیکنید؟؟ مگر اینان مصروف چور و چپاول و فساد نیستند؟؟ اگر این خاموشی تان مقابل اینچنین افراد قبیله گرایی نیست پس چی نامی به آن میگذارید.