"روشنفکران" ما
ملیت ها را به کجا می کشند؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تاریخ افغانستان، همچون تاریخ همه بشریت، تاریخ جامعه طبقاتی است و تاریخ جامعه طبقاتی، تاریخ کشمکش میان طبقات حاکم و محکوم و تضاد و تخاصم میان بی نوایان و ثروتمندان است. بدون توجه به طیف های مختلف از طبقات، گروه ها و قشر های اجتماعی، هرگونه تحلیل و تحقیق پیرامون مشکلات جامعه و مردمانش، در نهایت به کوته فکری، تنگ نظری و مردم ستیزی می انجامد. با توجه به پیچیدگی بافت و ساختار اجتماعی در افغانستان، تحلیل و بررسی و بعد نسخه دادن بخاطر رفع مشکلات و نابسامانی ها نمی تواند مجرد، سلیقه ای، تک ملیتی و یا هم نژادی باشد. فرو ریختن تمامی خشم بالای یک ملیت واحد، بدون تفکیک رده های طبقاتی و قشری در ساختار ملیت مورد نظر، تحلیل گران و روشنفکران را بسوی فاشیزم روشنفکری می کشاند. کم نیستند بسیاری از روشنفکران شرقی و غربی که در بررسی مسایل، علت های ثانوی و غیر عمده را اولیه و عمده می پندارند، بدون توجه به اینکه این علت های غیر عمده و ثانوی پیآمد مستقیم حل نکردن علت های اصلی اند.
متاسفانه این نوع نگرش و تحلیل در بین "روشنفکران" افغانستان نیز حاکم است که با تکیه به این تحلیل ها و بررسی ها، تنش و خصومت میان افراد ملیت های مختلف را که از یک بافت و اساس طبقاتی برخوردار اند، بیشتر می کنند و آنان را از انسجام، تمرکز و مبارزه علیه دشمن واقعی ملت و ملیت ها باز می دارند. این روند تحلیلی از مسایل، در نهایت به نفع دشمنان ِ مردم ِ (ملیت هایی) که تحلیل گران و نسخه نویسان به دفاع از آنان بر می خیزند تمام می شود.
در این شک نیست که اکثریت مردم زحمتکش هزاره در طول تاریخ از سوی حاکمان قدرت به هیچ گرفته شده بودند و شاهان قصاب ِ چون عبدالرحمن ها با سیاست پاک سازی قومی و نژادی خویش می خواستند هزاره ها را از بدنه ِ ملت جدا سازند. اینجا نمی خواهیم وارد بحث ملت و شاخص های آن شویم. فعلاً منظور از ملت، تمامی ملیت های افغانستان است که دچار سرنوشت و دشمن مشترک اند. این سیاست بار دیگر از سوی طالبان با همان تفکرات پوسیده ی عبدالرحمانی و چنگیزی احیا گردید که در اثر آن کشتار بیرحمانه و ضد انسانی یکاولنگ، همچون کشتار و بربریت در شمالی و کاروان مرگ در شمال (**)، درج صفحات تاریخ و درج جنایات دشمنان خود فروخته مردم افغانستان شد. اما آیا از لحاظ علم اجتماع و طبقات درست است که ظلم و ستم عبدالرحمن، خاندان نادر شاه و یا طالبان را به گردن ملیت پشتون بی اندازیم. و آیا درست است که حملات شماری از کوچی ها و فجایع حاضر در بهسود را به گردن ملیت پشتون و یا تمامی کوچی ها بی اندازیم. فکر نمی کنم جامعه شناسی و مردم شناسی افغانستان با این بینش و تحلیل یکجانبه و ضد علمی موافق باشند. انداختن همه الله و بلا به گردن ملا درست و عادلانه نیست.
کشور و مردم افغانستان در تقریباً 30 (***) سال اخیر دچار فجایع و نابسامانی های بی نهایت مختلف شده اند. از کودتای وطن فروشانه ی خلق و پرچم و تجاور شوروی سابق گرفته تا حمام خون جهادی در کابل، حاکمیت قرون وسطایی طالبان و سرانجام اشغال و حاکمیت دوباره ی جهادی ها و تمامی عناصر مزدور و بی کفایت در راس قدرت. در این گیر و دار، افراد تمامی ملیت ها دچار سرنوشت مشترک و نامعلومی شدند. طبقات حاکم ملیت و ملیت ها از جریانات سیاسی-اجتماعی به یک شکل و طبقات محکوم ملیت و ملیت ها از همان جریانات به شکل دیگر متاثر گردیدند. بدبختانه طبقات محکوم تمامی ملیت ها دچار فاجعه، کشتار و فقر و نابسامانی شدند و باز هم بدبختانه، طبقات حاکم تمامی ملیت ها بیشتر پول اندوختند و قدرت اقتصادی و سیاسی. البته اینجا وارد بحث جابجایی قشری و طبقاتی در طول 30 سال اخیر نمی شویم. در رابطه یک چیز روشن است که افغانستان در طول 30 سال گذشته شاهد جابجایی قشری و طبقاتی بوده است.
بهرحال، باید هیچ فرد ملت فراموش نکند که راکت های کور گلبدین پشتون، هزاره، تاجک و ازبک نمی شناخت. همه را با یک راکت هدف قرار می داد. قربانی اش می توانست یک هزاره باشد، یک تاجک باشد، یک بلوچ باشد و یا هم یک پشتون از امام صاحب. و به همین شکل جنگ های خیابانی حزب وحدت، سیاف، دوستم و شورای نظار همه عابران را هدف قرار می دادند. بر بدنه ی هیچ یک از راکت ها و گلوله ها نام پشتون، تاجک، هزاره و یا ازبک ذکر نشده بود. قربانی 4 سال بربریت، کشتار و تجاور و جنایت در کابل می توانست افراد تمامی ملیت های کشور باشد. از ظلم و ستم اسلاف حزب وحدت (نصر و سپاه) شاید تنها مردم هزاره جات باخبر باشند و به همین شکل از هیولای جهل و خون حزب اسلامی، جمعیت اسلامی و وهابیزم و سلفیزم سیافی هیچ ملیتی از ملیت های کشور در امان نمانده اند. بیشترین و بهترین روشنفکران آزادیخواه پشتون از سوی همین حزب اسلامی باصطلاح مدافع پشتون ها کشته و سر به نیست شدند. جنگ های بین التنظیمی میان احراب اخوانی (تنظیم های بنیادگرای ساخت پاکستان و ایران) بیشترین قربانیان اش را از مردم ولایات مختلف که به تقریباً تمامی ملیت ها و اقوام کشور مربوط می شدند گرفت. کشتار روشنفکران آزادیخواه تاجک از سوی شورای نظار ِ "قهرمان ملی" به همه روشن است. مردم ِ بی نوای شمالی شاید بیشتر از دیگران متحمل رنج و بدبختی بعلت سلطه ی نحس نظاری ها و جمعیتی ها شده باشند. به همین ترتیب جنگسالاران محلی پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، و غیره بیشترین زورگویی و حق تلفی و جنایت را علیه مردمان وابسته به ملیت خویش انجام داده اند. البته شک ِ نیست که تنظیم های جهادی بخاطر تداوم عمر ننگین خویش مجبور بودند تا شعار قوم گرایی را سر دهند. مزاری مجبور بود تا داعیه ملیت هزاره را شعار خویش سازد والا کدام هزاره ی باوجدان حاضر می شد تا به جنگ همسایه های خویش در غرب کابل و غیره برود. و به همین شکل مسعود و گلبدین و سیاف و غیره بنیادگرایان مجبور بودند تا با تبلیغات دروغین به تسخیر اذهان ملیت های پشتون و تاجک دست زنند والا هیچ پشتون و تاجک باوجدان حاضر نمی شد که به جنگ یکی از محروم ترین ملیت های کشور برود.
راستی آیا هیچ از خود پرسیده ایم که جرم این و آن جوالی هزاره چه بود و است که وی را از چند لقمه نان ساده محروم سازیم و آیا هیچ حق داریم که با دیدن ملیون ها پشتون بی نواه در کوشه و کنار کشور، تمامی ملیت پشتون را متهم به خیانت و حق تلفی علیه دیگران کنیم. زمانیکه پشتون ها خود با هزاران مشکل اجتماعی درگیر اند و وجود فقر، بیسوادی، بیکاری، نبود امکانات صحی و غیره در مناطق پشتون نشین، مثل سایر مناطق، زندگی شان را به بازی گرفته است، چگونه می توان که مثلاً همین ظاهر شاه و یا سیاف و یا کرزی پشتون را حامی پشتون ها دانست. البته اینان تنها و تنها مدافع منافع سران و حاکمان پشتون اند، درست به همان ترتیبی که محقق و خلیلی، ربانی و قانونی، دوستم و اکبر بای و غیره مدافع منافع سران و حاکمان هزاره و تاجک و ازبک و ترکمن اند.
دوستی، همخانگی، قرابت و همکاری و همخونی در بین تمامی ملیت ریشه های تاریخی و منطقی دارد. اقوام و ملیت های مختلف کشور بنا به علل مختلف، همچون یک کتله ی واحد زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشته اند. این علت ها و زمینه ها چنان گسترده، تاریخی و خارج از اراده ی افراد است که نمی شود با تنها دیدن جنایات گلبدینی، وحدتی، نظاری، دوستمی و یا عبدالرحمن ها، از رابطه ی انسانی دوستانه و اجتماعی میان پشتون ها و هزاره ها و یا تاجک ها و هزاره ها و یا ازبک ها و پشتون ها چشم پوشید. تنها کسانی می توانند این زمینه ها و پیوند های تاریخی و اجتماعی را به هیچ گیرند که بنا به فرمان باداران در پی نابودی کشور ِ واحدی بنام افغانستان و یا هر نام دیگری اند.
فراموش نباید کرد که کشور های مختلف باداران اصلی حاکمان فعلی اند. با توجه به ساخت قومی کشور، کشور های همسایه و قدرت های جهانی بی محابا کوشیده اند که هر یک به ایجاد حامی و پایگاه خویش در افغانستان دست زنند. مسایل زبانی، جغرافیایی، مرزی، و تا حد معینی فرهنگی و عنعنوی در چگونگی انتخاب نوکر ها نقش تعیین کننده داشته است. پاکستان با داشتن بیش از 25 ملیون پشتون در مناطق مرزی اش با افغانستان، صلاح می دانست تا به سرمایه گذاری بیشتر بالای احزاب اخوانی پشتون دست زند. و به همین شکل می توانست جنبش طالبان را، که رهبری اش کاملاً در دست "آی اس آی" بود و است، بیشتر شکل بومی دهد. پشتون های آنسوی مرز این فرصت را برای پاکستان مساعد می ساخت تا جنبش طالبان را با گسیل هزاران جنگجوی بنیادگرا از مناطق پشتون نشین اش، در کنترول کامل داشته باشد. داشتن زبان و رسوم مشترک، تشخیص طالب پاکستانی از افغانی را بسیار مشکل و در بسا موارد ناممکن می ساخت. این سیاست را پاکستان تا هنوز ادامه می دهد. به همین ترتیب است، استفاده ایران از سران جهادی هزاره و نیز تاجک. داشتن تعلقات زبانی و مذهبی مشترک با اولی و داشتن زبان، مرز مشترک و تا حدودی تعلقات فرهنگی مشترک با دومی. با توجه به این مسایل، این به صلاح ایران بود تا به انتخاب نوکر از بین عناصر فروخته شده ی هزاره و تاجک دست زند. کشور های شمالی افغانستان نیز از سرمایه گذاری و انتخاب نوکر از جمع سران جهادی (در شروع خاینان و جنایتکاران خلقی و پرچمی از تمامی ملیت ها) از مناطق شمال که تعلقات مرزی، زبانی و فرهنگی بیشتر با آنان دارند غافل نماندند. البته قدرت های مهم جهانی نیز با توجه به اوضاع و شرایط مشخص، نوکر های فراوانی از بین تمامی ملیت ها و اقوام ( اینجا منظور سران خاین اقوام است ) داشته اند. امریکا تا زمانیکه منافع اش ایجاب می کرد، با طالبان هم بستر بود، اما با تغییر در اوضاع، مدتی از همبستری با ائتلاف شمال بیشتر لذت برد. و در آینده نیز می تواند فاحشه های سیاسی بیشتری در لیست انتخاب امریکا و متحدین، باشد. در این گیر و دار، نصیب تمامی ملیت ها و اقوام، جز بدبختی، فقر، کشتار و جنایت و خیانت ملی از "برکت ِ" تبانی و خیانت تمامی سران جهادی و طالبی اقوام چیزی دیگری نبوده است.
با تمامی خون نوشی ها و کشتار و جنایت در گذشته های خونبار، جهادی ها، پوشالی ها (خلق و پرچم)، طالبان ِ "میانه رو" و خاینان ملی باز هم در زیر یک سقف به سرنوشت مشترک خویش می اندیشند و هر روز به نفع خویش قانون وضع می کنند. همینکه محقق رای اش را به پای سیاف جانی (دشمن درجه اول حزب وحدت در سگ جنگی های کابل) می ریزد، نشان می دهد که محقق بیشتر در فکر آینده سیاسی و اقتصادی خویش است، نه در فکر هزاره های غار نشین در کنار بودا ها و یا هزاران بارکش بیچاره ی هزاره در گوشه و کنار شهر کابل. به همین شکل است جنگ نظاری ها با شعار تاجک و فارسی. روزگار اکثریت توده های تاجک همانی است که دهه ها قبل بود. بدتر شده و بهتر نه. بودن مثلاً قانونی در راس مجلس جانیان، به معنی بهبود در وضع مردم تاجک نیست. در حقیقت این مجلس نشینان اند که با استفاده از زبان، ملیت، قوم و سمت به امتیاز گیری می پردازند. قدرت طبقات حاکم (از تمامی ملیت ها) تنها ضامن منافع طبقات و قشر های حاکم در جامعه است و طبقات حاکم تمامی ملیت ها و اقوام از بودن در کنار هم بیشتر سود می برند تا پریدن به جان همدیگر. طبقات و قشر های حاکم در افغانستان به رای، همدلی، همسویی و اتحاد میان خویش نیاز دارند تا مانع هر نوع خیزش و مقاومت از سوی مردم شوند. سکوت ِ مثلاً خلیلی در رابطه با رویداد های بهسود، نشان می دهد که برای آنان قدرت و حاکمیت بیشتر از منافع قومی (تا جاییکه مربوط به طبقات محکوم ملیت هزاره می شود) ارزش دارد. اکت و ادا های گاندی گونه ی محقق -کجا گاندی و کجا یک جنایتکار و آخوند!- جز عوام فریبی چیزی دیگری نیست. قانونی و فهیم و "امیر صفحات غرب" هرگز حاضر نمی شوند تا رای به محاکمه جنایتکاران جنگی مثلاً پشتون و یا هزاره دهند، چون خوب می دانند که این مسئله شامل حال آنان و اطرافیان شان نیز خواهد شد. و به همین ترتیب محقیق و خلیلی هرگز رای به محاکمه جنایتکاران جنگی شورای نظاری نخواهند داد. خون هزاره های محکوم و بی نوا را بخاطر منافع خویش و سران هزاره، هزاران بار فراموش کرده اند و می کنند.
به همین شکل، همانطوریکه پادشاهان پشتون افغانستان مدافع طبقات محکوم پشتون نبوده اند، گلبدین، سیاف، کرزی، فاروق وردک، رحیم وردک و خرم ها نیز هیچ وقت ماهیتاً نمی توانند مدافع طبقات محکوم ملیت پشتون باشند. تاریخ بیاد دارد که شاهان پشتون تنها مدافع منافع طبقات حاکم پشتون و خان ها و متنفذین اقوام بوده اند. ساختار قومی افغانستان، زمامداران را همیشه وا می دارد تا از سران اقوام و قبایل و ملا ها (یا همان زمینداران، تاجران خر پول و ملا های مزدور) حمایت کنند. این حمایت را همانقدر که از جانب سران و متنفذین قوم خویش ضروری می دانند از سوی سران و متنفذین اقوام و ملیت های دیگر نیز لازم می بینند. نفوذ و حکومت های ملوک ااطوایفی در تقریباً بسیاری از ولایات افغانستان در طول تاریخ اش، شاهد این واقعیت است. مثلاً حکومت فردی عطا در مزار، با منافع طبقاتی سران قدرت در مرکز تصادم آشکار ندارد، و به همین خاطر عطا همچنان فرمان روای بلامنازع در مزار و اطراف آن است. تا زمانیکه دوستم، منافع اش را در منافع حاکمان در مرکز بیند، پادشاهی اش همچنان برقرار خواهد ماند. شورش و نافرمانی فصلی دوستم بخاطر ازبک های بیچاره در صفحات شمال نیست، این نافرمانی بیشتر بخاطر کسب امتیاز از خوان مشترک حاکمان در کابل است.
با توجه به نکات بالا، شمشیر کشیدن بروی یک ملیت راه حل نابسامانی کشور نیست. بهروزی فردی یا قومی و ملیتی، در بهروزی کلی یا ملتی نهفته است. در این راستا باید بیشتر به اتحاد میان قشر های محکوم جامعه –از تمامی ملیت ها- پرداخت. پیچیدن به مسایل غیر اساسی در شرایط فعلی، قدرت حاکمان جنگسالار را بیشتر تداوم می بخشد. در شرایط که مردمان کشور از تمامی ملیت ها و اقوام دچار بدبختی و فقر و فشار و جنایت مافیایی اند، طرح مسایل ثانوی که بیشتر جنبه ی تفننی و "روشنفکری" دارد، تنش و خصومت میان مردم را بیشتر می کند. خوشبختانه این تنش و خصومت بیشتر در بین "روشنفکران" و حلقات ناچیز آنان باب روز است. شماری از نویسندگان و صفحات انترنتی برون مرزی چون با درد و رنج مردم بیگانه اند، چنان محو تفسیر و تحلیل مسایل غیر حیاتی و اکادمیک اند که در این گیر و دار، اصلاً فراموش کرده اند که بالاخره با کی طرف اند و چی می خواهند. فعلاً درد ملت قدامت زبان فارسی یا پشتو نیست؛ درد پوهنتون و دانشگاه نیست؛ درد باشندگان اصلی و غیر اصلی نیست؛ درد خراسان و افغانستان نیست؛ درد کوشانی و احمد شاه بابایی نیست و بالاخره درد امان اله و اصلاحات و یا "حماقت" هایش نیست. درد فعلی ملت و تمامی ملیت ها و اقوام درد یک لقمه نان آبرومندانه، آزادی و دمکراسی و حاکمیت قانون است. و این نان آبرومندانه و آزادی و قانون را شماری از گرگان خون آشام بلعیده اند که باید از حلقوم شان پس گرفته شود. این نان و آزادی و سلطه قانون از آن ِ تمامی اقوام و ملیت ها است، حالا چه اینان باشنده ی سرزمین ِ بنام خراسان باشند یا افغانستان.
برای لحظه ی فرض کنیم که شماری از ملیت ها –گرچه خوشبختانه فعلاً مردم وقت تفکر به این مسایل را ندارند- خواهان تعویض نام افغانستان اند. اما آیا در شرایط فعلی که آزادی و استقلال کشور با بودن جنایتکاران جنگسالار و طالبان و نیروهای متجاوز خارجی زیر پا شده است، درست است که "روشنفکران" و قلم بدستان شعار خراسان و خصومت با "اوغانستان" و غیره را بلند کنند. فرض کنیم که در تمامی نوشته ها و جراید دولتی و غیر دولتی نام کشور را خراسان ذکر کنیم، آیا این تغییر نام، ماهیت جنگسالاران و زورمندان را تغییر می دهد؟ آیا دوستم و فهیم بخاطر نام خراسان حاضر می شوند که از جنایت و ستم دست کشند؟ آیا مردم از برکت خراسانی شدن سیر می شوند؟ آیا خراسانی شدن و دانشگاهی بودن حلال مشکلات افغانستانی و پوهنتونی بودن است؟ و اصلاً آیا امکان دارد که خواست های دمکراتیک ملیت ها از سوی دولت های مزدور، وابسته، مافیایی و جنایتکار برآورده شود؟ طرح هر گونه خواست دمکراتیک (****) در چارچوب دولت پوشالی فعلی چون آب در هاون کوبیدن است.
بهرحال، این بحث ها و مسایل در شرایط فعلی چنان بی خاصیت، پوک، اکادمیک و ضد مردمی است که تنها و تنها از "شکم" سیر شماری از قلم بدستان لمیده در "آزادی" و آسایش غرب می براید. این بحث ها و مسایل با درد و خواست مردم بیگانه است. این بحث ها تنها و تنها می تواند از سوی حاکمان و حواریون قلمی آنان استقبال شده مورد بهره برداری قرار گیرند.
امپریالیزم و قدرت های بزرگ جهانی همیشه در پی خرد و ضعیف ساختن کشور های فقیر و باصطلاح جهان سومی اند. در حالیکه از یک سو در پی ایجاد قانون اساسی مشترک در اروپای غربی اند، از سوی دیگر برای سایر کشور ها سرنای ناسیونالیزم و خودمختاری را می دمند. تجزیه ی یوگوسلاوی سابق با سوء استفاده از مسایل قومی، زبانی و مذهبی و سر دادن شعار دروغین دمکراسی و حقوق بشر، یکی از تازه ترین رویداد های تاریخ معاصر در رابطه با سیاست های دوگانه ی امپریالیزم و قدرت های جهانی در مورد حقوق ملیت ها است. حقوق ملیت ها برای غرب، حقوق مداخله ی ساده تر ("دمکراتیک" تر)، داشتن بازار آزاد، نیروی کار ارزان، غارت ساده تر منابع مادی، ایجاد پایگاه به بهانه ی حفظ دمکراسی و صلح، و بالاخره داشتن حریف ضعیفتر است. متاسفانه شماری از روشنفکران بدون توجه به این سیاست های، حل مسئله ی ملیتی و قومی را در تجزیه و ایجاد کشور مستقل می دانند.
با توجه به نکات و واقعیت های بالا، رسالت روشنفکران واقعی در تعیین سرنوشت آینده افغانستان بسیار حیاتی و سازنده است. شعار روشنفکران باید "مبارزه علیه دشمن مشترک تمامی ملیت ها و اقوام" باشد. این دشمن می تواند پشتون باشد، هزاره باشد، تاجک باشد و یا هم ازبک یا بلوچ. تا زمانیکه روشنفکر پشتون با پشیبانی از حق سایر طبقات محکوم در بین سایر ملیت ها و همچنان ملیت خویش برنخیزد، هر گونه شعار و نوشته اش علیه مثلاً مزاری، ربانی و یا مسعود و دوستم بوی تبار گرایی و شونیزم را می دهد. و همچنان تا زمانیکه روشنفکر تاجک با دفاع از حق قربانیان هزاره و پشتون به افشا ماهیت جنایتکارانه احزاب منسوب به ملیت اش (مثل شورای نظار و جمعیت و ...) برنخیزد، هرگونه روشنگری و شعار اش علیه سیاف، کرزی و احدی بوی ناسیونالیزم و همنوایی با فهیم ها، قانونی ها و اسماعیل خان ها را می دهد. حق و آزادی طبقات محکوم ِ تمامی ملیت ها و اقوام تنها در روشنگری و وحدت طبقاتی علیه زورمندان و جانیان نهفته است.
در ساختار آینده، تا جاییکه مربوط به تبلیغات و روشنگری می شود، روشنفکران و قلم بدستان نقش حیاتی دارند. نگذاریم تا "محصولات متعفن" قلمی ما، کودکان مان را با تفکرات و گرایش های "برتری" قومی و تباری بار آورد. هنوز ذهن ملیونها نوجوان از طرح این مسایل با گونه ی ضد ملی و مردمی اش بدور است. اما ادامه طرح این مسایل به همین شکل غیر علمی و ضد مردمی اش می تواند در دراز مدت ذهنیت عامه را بسوی کژراهه کشاند که حاصلش جز تداوم ظلم و ستم، خدمت به ارتجاع و جنایتکاران، ضعف و سستی در جنبش دمکراتیک و مردمی، تحمیق توده ها و تداوم یورش و جنایت علیه همه چیزی دیگری نخواهد بود.
(*) در اینجا از روشنفکران منظورم آنانی نیست که با درک طبقاتی، بینش علمی و هومنیزم انقلابی به جنگ بی عدالتی ها و دیوان جهل و جنایت می روند. همچنان اینجا منظورم آن باصطلاح روشفنکرانی نیست که سر در آبشخور جهادی ها، طالبان، پوشالی ها و جنایتکاران دارند. اینان را باید به مثابه اجیران فرهنگی و قلمی خاینان افشا کرد و خلع سلاح. اینجا بیشتر منظورم آنانی است که خواهان حق و عدالت اند، اما در انتخاب راه و شیوه دچار اشتباه اند. می خواهند از ستم دیدگان دفاع کنند، اما در دفاع از یک ستمدیده، به طرد و توبیخ ستمدیده ی دیگر می پردازند. می خواهند افشاگری کنند، اما در لاک قوم گرایی و ملیت پرستی بند مانده اند. می خواهند با جانیان و خاینان بجنگند، اما با افترا و طرد این و آن، ناخواسته خدمتگار جانیان و خاینان می شوند. خدمت به جنایتکاران تنها شرکت در جنایت نیست، "افشا، تمسخر و طرد" آنیکه با جنایتکار در پیکار است، خود خوشخدمتی به جنایت و جنایتکاران است.
(**) بعد از حملات امریکا و تار و مار شدن نیروهای طالبان در قندوز، در نوامبر 2001 بیش از هشت هزار طالب خود را تسلیم ائتلاف شمال (داوود، عطا و دوستم) کردند. اما سه هزار طالب با آگاهی کامل و دست داشت نیروهای امریکایی در دشت های شمال کشور ناپدید شدند. بیشترین تعداد آنان در جریان سفر از قندوز به زندان شبرغان در کانتینر ها گلوله باران شدند. برای معلومات بیشتر فلم مستند ِ "قتل عام افغانستان، کاروان مرگ" ساخته "جمی دوران" فلم ساز ایرلندی را ببینید. فعلاً می توانید فلم را در اینجا ها ببینید:
یا http://www.informationclearing... بخاطر آشنایی بیشتر با شکنجه و جنایات ائتلاف شمال و شکنجه و جهل سازی و دروغ نیروهای امریکایی، همچنان می توانید فلم "راه بسوی گونتانامو" ساخته "مایکل وینتربوتم" را ببینید. فعلاً می توانید فلم را در اینجا ببینید:
و ای کاش تلویزیون های افغانستان که شعار آزادی بیان را بلند کرده اند به ترجمه و پخش فلم های از این نوع بپردازند.
(***) در این نوشته تمرکز بیشتر به نابسامانی ها و جنایات 30 سال اخیر است.
(****) فعلاً به این مسئله که آیا در گفتار و نوشته های "روشنفکران" خواست های دمکراتیک واقعی و صادقانه نهفته است یا نه نمی پردازیم.
اشاره: کار گرافيکی که برای اين مطلب انتخاب شده از "کتاب های مخفی" مجموعه کار گرافیکی آقای سین کرنان می باشد./ کابل پرس?
پيامها
14 آگوست 2008, 18:43, توسط م-ف از شهرستان
نویسنده عزیز سلام!
ساعت 2و45 دقیقه نصف شب است نوشته ای رابه وبلاگم پست کردم وبعدش گفتم یک سری هم به کابل پرس? بزنم وبخوابم وقتی چشمم به عنوان نوشته شما افتاد تا آخرش خواندم خیلی جالب بودوواقع بینانه مسایل را تحلیل کرده ای فکرکنم ازاین دست نوشته هااین اولین بار است که در سایت هایی هموطنانم میخوانم وچه خوب که در افغانستان یک آدم پیداشد !!آخر فکر می کردم همه مردم افغانستان مسخ شده است.
15 آگوست 2008, 11:12
بسیار تشکر از این که روشنفکران را مورد توجه قرار داده اید. اما چند سوال که از دیر باز در ذهنم بود و مقاله ی شما آن را تشدید بخشید. این سوالی است که مربوط به تمام کمونیست های سابقه و از جمله شما نویسنده ی مطلب است.
در افغانستان مفهوم طبقه چیست؟ آیا می شود مفاهیم که مارکس در باره ی کارگران صنعتی و جامعه ی سرمایه داری قرن نوزده و هژده و مشخصا انگلستان زد، بالای یک جامعه ی عقب مانده به لحاظ صنعتی و سرمایه داری تطبیق کرد؟ کلمه ی مانند روشنفکر، مصداق آن در افغانستان چیست؟ چرا از طبقه و مساله ی طبقاتی حرف می زنید، اما، به جای کارگر از روشنفکر حرف به میان می آورید؟ آیا این درست است که خود کارگر به بخشی از سیستم سرمایه داری تقلیل یافته و به استثمار کشور های دیگر در تبانی آگاهانه و نا آگاهانه با سرمایه داری، می پردازد؟ آیا باید همیشه تحلیل ها قرن نوزدهمی باشد و واقعیات قرن بیست یک؟
15 آگوست 2008, 00:21, توسط نفیسه
محترم ع س بهروزباشید! مقاله بامحتوی وباارزش که نماینده گی ازطرزتفکر پیشرو انسانی شمامینماید را سراپاخواندم ، بسیار زیباوعالی بود، ادامه کارومؤفق باشید: درارتباط به آن دونکته را لازم به یادآوری میدانم. اول : بدبختانه درشرایط امروزی روشنفکران جامعه ما نه تنها ازرسالت بزرک تاریخی خود رویگردانیده ودرموضعگیریهاوعملکردها گامهای زیادی نسبت به عوام الناس عقب افتاده اند ، بلکه باوقاحت وبیشرمی تمام دررکاب حاکمان وزورمندان قومی وقبیلوی شمشیر میزنندکه صدها وهزاران نمونه ومثال آن را آگاهان میدانند ودراین مختصر لازم بیاد آوری نیست . بنابراین اصولی وصحیحتر آنست که باکمال دقت یکبار دیگر تعریف علمی ومنطبق به واقعیت وجودی اش را به روشنفکر بازگردانیم ، تادیگر بابکاربردن این واژه مقدس نسبت بهرمکتب خوانده، نویسنده وتحصیلکرده مفلوک وبی خاصیت از آلوده شدن ومورد سؤاستفاده قرارگرفتن آن جلوگیری شود . بنظرم تاریخآ روشنفکرباداشتن نگرش جدیدومتفاوت آنهم روبجلو ، باداشتن موضعگیری مشخص ، شفاف ونقادنسبت به وضعیت موجود ، پیکاروتلاش به منظور سیال نمودن فکر ازانجماد وکهنه گی بسوی ایجاد جامعه مدرن ، قانونمند ونظام برمحور ارزشهای انسانی وشایسته سالاری ... تعریف ومتبلور گردیده است واگرقرار باشد هرآدم قلم بدست ونویسنده ومکتب دیده ای روشنفکرباشد !! علی شریعتی وکریم سروش ازروشنفکران طراز اول قرن گذشته وحال درجامعه ایران بشمارمیروند که اولی تشییع سرخ علوی راتنها نمونه برای جهان بشریت میداند وفاطمه را تنها الگوی زن بودن ازابتدای تاریخ جوامع بشری تا انتهای آن !! ودومی درشرایط که رژیم اسلامی ایران دگراندیشان وروشنفکران را ازدم تیغ میگذراند ، وی برای مشروعیت بخشیدن آن توجیه تیوریک میبافید.سخن دوم اینکه درافغانستان امروزی درفوق همه ای گرفتاریهاوسیه روزیها ، اسارت فکری وعقیدتی وباورمندی نسبت به سنت وفرهنگ ضد انسانی اعراب بدوی سبب زمین گیرکردن وازکاروان پیشرفت بازماندن مردم ماگردیده است . من دراینجا یک نمونه بسیار کوچک ازهزاران عملکرد غیرانسانی پیشوایان دین اسلام را بشمایادآورمیشوم تا خوبتربه نتیجه برسیم: تاریخ میگوید وقتی محمدپیامبراسلام مرد مردمان زیادی ازاسلام روگشتاندند، مانند قبیله سلیم وعمراهالی بحرین ، یمن ، عک ، حضرالموت ، عمان وبسیاردیگر. بقول محمدبن جریر طبری جنگ برضد مرتدان را خالدبن ولید به فتوای ابوبکرپیش میبرد واین درسال یازدهم هجری بود. درتاریخ یعقوبی مینویسد که ابوبکر برای نبرد باکسانی که ذکات ( جزیه وباج - تاکیدازماست ) نمیدادند ، لشکر فرستاد وگفت :اگرزانوبندشتری را ازمن دریغ دارند باایشان نبردکنم.وبه خالدبن ولیدنوشت که برسرمالک بن نویره یربوعی رود، پس خالدبسوی ایشان رهسپارشد وگفته اند که اوایشان راترسانیده وبیم داده بود. مالک بن نویره برای مناظره پیش خالدآمد وزنش نیزدرپی اورسید وخالد که اورادیدشیفته وی گردید ،پس مالک گفت : بخدا قسم به آنچه دردست داری نمیرسم تاترانکشم. پس نگاهی به مالک کرد وگردن اورازد وزنش را به همسری گرفت . ( تاریخ یعقوبی جلد دوم ص 10 - برگرفته شده ازکتاب سیطره 1400 ساله اعراب برافغانستان ص 84 و85 ). مردم ومکتب خوانده هایکه افتخارمیکنند تااسم فرزندان شان راخالد ویاکلبی حسن وغلامعلی وکلبی عباس بگذارند وبه خونریزیهاوتجاوزگریهای اعراب بدوی ووحشی بدیده احترام وقدربنگرند ، نمیتوانند غیرازآنچه امروزه انجام میدهند، ازخودبیادگارگذارند.
15 آگوست 2008, 19:05
nafisa khanom, shoma shoma az matlab door rafteed. een ke mosalman nesteed ekhteyare khode shoma ast magar yadetan bashad ke roshan feker maniye khase khod ra darad ke chandan saro karash ba deen dari ya be deni neest. ok
15 آگوست 2008, 06:08, توسط kabul
سلام! من با عقیده آقای ع،س هم عقیده هستم و ممنون هستم از نقد و تحلیل زیبای شما. سلام
آنلاین : روشنفکران" ما
15 آگوست 2008, 10:09, توسط احد ترکمنی
جناب ع.س
آدم های با تفکر و اندیشه انسانی در افغانستان کم نیست. ولی شاید در میان آنان کسی که از بازی بازی و بازی پول، پول و پول، و رابطه آن با شمشیر و قلم دلسرد نباشد؛ شاید هیچ یافت نشود. خوشا به حال شما (اگر نوشته جنابعالی از ته دل باشد)که به فکر مظلومی شده اید که دیگران از او ظالم درست کرده اند. من حرفی در محتوای تذکرات شما ندارم، بنده سال هاست در این درد می سوزم و راست می گویید؛ عوام بیچاره جز درد شکم گرسنه خانواده و تن پوش و سقف و اخلاص به خدای خلق هیچ ایدیالوژی دیگری ندارند. روشنفکران ایدیالوژی وارد می کنند و زهر را لباس شهد می پوشانند. بدبختی افغانستان در قرن نوزده از نوکران آغاز شد و تا امروز نوکران به تشدید آن مشغولند.
اعتراض بنده به دو موردی است که شما ننوشته ایدو یک موردی که زیاد نوشته اید.
اول شما نام خود را ننوشته اید و لذا من نمیدانم این نوشته را کدام فریماسونر قلم زده است یا آدم دلسوز به انسان؟
دوم، شما باداران را، که امروز در جهان شناسایی شده اند، نام نبرده اید.این را مشت به تاریکی می گویند.
آنچه زیاد نوشته اید، و چشم بسته نوشته اید. در مورد روشنفکرانی که فکر می کنید همه اینجا لمیده اند، و از درد بی خبرند. روشنفکرانی که آتش افروزی می کنند،در غرب نیامده و اینجا نلمیده اند، این گونه روشنفکران در افغانستان و پاکستان و ایران لمیده اند؛ که بته و هیمه و اسقاط در آن قلمرو است.
از این سه مورد اعتراض که بگذریم، شاه فرد کلام شما، مظلومیت تمام اقوام افغانستان است که از این واقعی تر نمی توان اندیشید.
مرحبا به تفکر و احساس شما.
می خواهم به عرض برسانم که من هزاره ای هستم که از سال های 1990 به اینسو خود را مکلف ساخته ام تحقیق کنم و بازهم تحقیق کنم و شواهدی را بیابم که پشتون های افغانستان بیش از سه صد سال ستم می کشند ولی بیشتر مردم افغانستان از برکت ظرافت کاری های پول سازان و فریماسونر ها و نوکران شان از عبدالرحمن تا کرزی، پشتون را آگاهانه شهرت آقایی داده اند. پول و قدرت چند خانواده پشتون را که بگیری، از آن ها مظلوم تر قومی در افغانستان و ناپاکستان سراغ نمی شود.
تمنا می کنم بازهم درین مضمون بنویسید که درد اصلی است و از این پس در مورد باداران نیز بنویسید و بنویسید.
موفق و مؤید باشید.
15 آگوست 2008, 12:43, توسط ع.س
در رابطه با "روشنفکران" شما بر حق اید که در همه جا خوابیده اند. اگر در نوشته غرب را آورده ام بیشتر بخاطر این است که اکثراً مسایل قومی و ملیتی را بشکل "روشنفکرانه" و پوک اش، "روشنفکران" و نوچه نویسنده های ما در غرب مطرح می سازند. از این قبیل نوشته ها بیشتر در نشرات برون مرزی دیده می شود. البته در غرب نیز دهها روشنفکر آگاه، متعهد، و انسان دوست داریم که بنابر به دلایل مختلف نتوانسته اند صدای خویش را به گوش من و تو برسانند. بهرحال،اگر دقت کرده باشید، در نوشته ام روشنفکران را به سه کتاگوری تقسیم کرده ام. آن گروه اش را که با جانیان اند و خاینان، تنها و تنها می شود روشنفکر جهادی و طالبی خطاب کرد که فعلاً با زورباداران قلم می زنند و از دیگ آنان ته دیگی می خورند. اینان سر در آبشخور جهادی ها، پوشالی ها و طالبان دارند و از لحاظ علمی و ایدیولوژیک در مقوله ی روشنفکر نمی گنجند. در داخل نیز روشنفکران کم نیستند که فکر و ذکر شان را مسایل غیر حیاتی، تفرقه انگیر و ضد ملی می سازد.
در رابطه با باداران توضیح لازم داده ام. منظورم از باداران "رهبران" و "قایدان" پوشالی، جهادی و طالبی یعنی: شوروی سابق، پاکستان، ایران، امریکا و شماری از سایر کشور های غربی، عربستان وهابی، کشور های شمالی ما، و همچنان افراد جانی و قرون وسطایی چون اسامه و غیره می باشد. امید این توضیح روشنگر باشد.
و اما در رابطه با خودم کاملاً بیغم باشید. نه ادعای نویسندگی و مشی دهی را دارم و نه پول گرفته ام و نه خواهان قدرت و جاه و مکنت ام. کار ساده دارم (نه ریاست، نه معینیت و نه دفتر و دیوان) و تا هنوز مصروف درس ام. تنها آرزویم آرامی تمامی انسان های دردمند روی زمین می باشد، و همانطوریکه به همه معلوم است، هموطنان ام یکی از دردمند ترین آنان است. در قضاوت ام در رابطه با انسان ها (بشمول هموطنانم) به ارزش ها و معیار های انسانی و اخلاقی تقدم قایل ام. شناخت انسان ها را از روی رنگ پوست، زبان، ملیت، مذهب، قوم و جنس مردود می شمارم. ما قبل از اینکه مسلمان، مسیحی، هندو یا بودایی شویم، انسان بوده ایم. عمر تاریخی ما به مثابه انسان مذهبی در مقایسه با انسان بودن همچون قطره در اقیانوس است. و به همین خاطر انسانیت والاترین معیار در شناخت انسان خوب از بد است. آنیکه به انسانیت ارزش قایل نشود، هرگز نمی تواند مسلمان و یا هم مسیحی خوب باشد.
و امید وار آنروزی ام که ملیت های کشورم بخاطر برتری در داشتن و عرضه کردن علم و هنر، تکنالوژی، رفاه و آسایش، اقتصاد و مدیریت به رقابت با ملل جهان برخیزند. و امیدوار آنروزی ام که ما رهبر و یا رییس جمهور ِ پشتون، ازبک، هزاره، بلوچ، تاجک، پشه ای، نورستانی، و غیره را نه بخاطر پشتون یا نورستانی و یا ... بودنش بلکه بخاطر کار و صداقت اش و یا هم بی کفایتی و خیانت اش در خدمت به ملت تایید یا طرد کنیم. و امیدوار آنروزی ام که هزاره ها نه بخاطر داشتن وزیر و رییس بیشتر در دولت و ریاست، بلکه بخاطر داشتن مکتب، شفاخانه، سرک، رفاه و آسایش و سربلندی و شادکامی، حکومت و دولت را مورد یورش قرار دهند. و امیدوار آنروزی ام که پشتون یخن رییس جمهور هزاره را بگیرد، اما نه بخاطر هزاره بودنش بلکه بخاطر بی کفایتی اش در تامین آب و برق و رفاه و آسایش برای خود و همسایه ی هزاره اش.
15 آگوست 2008, 13:19, توسط احد ترکمنی
هموطن عزیز، باز هم متأسفانه ع. س.
بنده به اخلاق کریم شما با توضع سر خم می کنم؛ که با پاسخ ملایم خویش این بنده را منت گذاردید. من بادار کشور ها را نمی شمارم. باداران جهان فقط بانکدارانِ کشور ها هستند و آنان خوشبختانه در زمانی که ما بسر می بریم شناخته شده اند و هر قدر بیشتر افشا گردند، ضعیفتر می شوند.
با ابراز احترام
16 آگوست 2008, 05:56, توسط چوپان
محترم احدترکمنی درود برشما ! ایدیولوژی وارداتی توسط روشنفکران رادرست نفهمیدم . اگرمرادازآن مارکسیسم - لنینیسم ویامائوویسم باشد ، پس نظرجنابعالی در رابطه به تحمیل طرزتفکر وبینش انسان ستیزانه اعراب بدوی درکشور ماچیست ؟ آیا آنرا وارداتی وغیرمفیدمیدانید یامثمرثمر ومقبول داوطلبانه وآگاهانه ؟ . مؤفق باشید
16 آگوست 2008, 05:08, توسط احمد ج
سلام این شاید اولین نوشته یک هموطنم باشد که نمیتوان از آن ملیت نویسنده آن را استنباط کرد، بنا بر این خیلی خوشحالم که می بینم درمیان هموطنان ما هم کسانی هستند که به مسایل از زاویه دید انسانی (ونه قومی ویاحتی مذهبی)نگاه میکنند. بنده گرچه با بعضی نکات مندرجه دراین مقاله موافق نیستم ولی انصافا خیلی خوشحالم که کس یا کسانی وارد صحنه نویسندگی میشود که بوی تعفن قومگرایی، تعریف و تمجید های استفراق آور از بعضی ازمثلا رهبران از نوشته های شان مشام آدم را آزار نمیدهد، و این کم پیشرفت نیست. به امید نوشته های بیشتر از این نویسنده محترم
16 آگوست 2008, 11:32, توسط م ، آشیان
آقای ع،س
من نوشته تانرا با دقت خواندم .اگر بر من خشم نگیرید فکر میکنم شما دیر تر از خواب برخاسته اید . آقایان لنین و ماهو نیم قرن پیشتر از شما شعار “جنگ طبقاتی” راداده بودند که دیدیم سر نوشتش به بکجا کشید و چی نتایجی و چی پیامدی در پی داشت . نتیجه آن شد که آقای پوتین و یک قشر بسیار ممتاز دیگر به عنوان سرمایه سالاران جدید بر ملت روسیه حاکم گردند و درچین ، که سالها برضد امپریالزم امریکا جنگ طبقاتی و ملی را براه انداخته بود که سالهاخون ملت پا برهنه چین را مکیده بود و جان ملیونها انسان را تباه کرده ،اکنون دروازه های اقتصادو سیاست کشور را به روی آن بکشاید وبه همزیستی مسلمت آمیز بین المللی تن در دهد .جوجه مبارزان “طبقاتی” ما هم که آگاهانه ویا نا آگاهانه خون ملت را به نرخ آب ریختند ، همه شاهد بودیم .از تره کی گرفته تا امین و ببرک و نجیب . واکنون نقابداران “زنان انقلابی”‘راوا’ در کمین نشسته اند تازیر شعار جنگ طبقاتی باز مردم را رو به روی یگدیگر قرار دهند و کاریراکه به گفته شما جانیان و خون آشامان انجام داده اند،انجام دهند . ولی باید بدانیم که ما اکنون در قرن 21 زنده گی می کنیم حتمی نیست جامعه از راه کشت و خون چون قرون گذشته بگذرد.اگر اندیشه ها و تاکتیکهای مبارزه شما انسانی و بر حق هستند چرا به آرای مردم گردن نمی نهیدو زحمت کشان و نمایندگان آنان را به رای دهی عادلانه فرا نمی خوانید؟ کسی که نمیتواند مانع مبارزه مسالمت آمیز و قانونی شما گردد . ولی شما این را نمی پذیرید وحق خود را با دریدن “حلقوم” دیگران می خواهید به دست آورید . می نویسید : “گرگان خون آشام بلعیده اند که باید از حلقوم شان پس گرفته شود”
آقای ع،س ! میدانیم که جامعه ما بد ترین مصایب گونه گونه را تجربه کرده و میکنند . ونیز میدانیم که ملت سخت دردمند است ولی شمابرای پشت سر گذاشتن این وضع نسخه یی راکه پیشنهاد کرده اید جز طولانی شدن این درد ثمری دیگر در پی ندارد .ببینید جهان امروز چگونه به رفاه نسبی رسیده است .آیا از راه جنگ و خونریزی وانقلاب ؟ لااقل غم نان ملت خودشانرا خورده اند . شماکه هی از درد زحمتکشان می گویید کدام است آن نسخه شفا بخش شما ؟ بنویسید تا همه بدانند و اگر درست و عاقلانه وعادلانه بود خواهی نخواهی آن راه پیش گرفته خواهد شد . میدانم اینکار دشوار است . این که شعار داده اید : “شعار روشنفکران باید مبارزه علیه دشمن مشترک تمامی ملیت ها و اقوام باشد" و دیگران را متهم کرده اید که اینان برروی دیگر ملیتها شمشیر کشیده اند . ولی نگفته اید کیها بر روی ملت شمشیر کشیده اند ؟ من در نوشته های کسانی که از بیعدالتیهای ملی ، فرهنگی و سیاسی به فغان آمده اند ، سخن بی پایه و بی مایه یی را نخوانده ام اگر شما دیده و خوانده اید افشا کنید . در نوشته های خانم گرامی ثریا بها ، آقای بشیر بغلانی آقای کامجو وکسانی دیگر هرگز سخن “بی اساس” ندیده ام جز پرداختن به واقعیتهای ملی کشور وجفای قبیله سالاری . شما در کجا می نوازید آقای ع، س ؟
این اقوام که شماازان گپ میزنید خواستهای فرهنگی هم می داشته باشند . مثلاً اینکه حق داشته باشند به زبان خودشان سخن بزنند و حق داشته باشند به فرهنگ خودشان عشق بورزند .نباید کسی این حق طبیعی را از ایشان بگیرد. ولی اگر حزب برتری خواهی مانند “افغان ملت” آنهم از مجاری دولتی بی عدالتی را بخواهد بر اقوام وملتهای دیگر تحمیل کند ، چرا مردم حق نداشته باشد اعتراض کند ؟ و اگر اعتراض کرد چرا شما آنرا بی اساس و “غیر حیاتی” و “شمشیر کشیدن” می خوانید ؟ تنها رفاه مادی مطرح نیست .مردم به فرهنگ و زبان خود هم علاقه دارند و یاشما مانندشخ بروت تاریخ استالین میگویید پس از برقراری “جامعه بدون طبقات” این حق خود به خود به دست خواهد آمد؟ “دانشگاه” گفتنها و “خراسان” گفتنهاآقای گرامی علت دارد . حدوداً یک قرن است که کشور ما روی رفاه و آرامی را ندیده است .علتش آن نیست که به گفته شما جانیان و خونخواران وجود داشته اند بلکه دران است که علاوه از آن مااجازه داده ایم تا بیگانه گانی برما مسلط گردند که با رسم وآیین قبیله خود میخواهند جامعه را اداره کنند و فرهنگ اصیل کشور را برای ما بیگانه وانمود کنند و آنرا از کف مابربایند و به همسایه های مابفروشند تاخود این کشور راهویت تازه قبیله یی عاری از گذشته ببخشند .این را ملت و روشنفکران واقعی درک کرده اند. واگر می گویید نه چنین نیست به فیصله ها و قرار هاوکنشهای حکومت آقای کزری -وزارت فرهنگ و معارف مراجعه نمایید . اگر می گویید اینها جز در نزد عده از غرب نشینان دوراز وطن مطرح نیست و اهمتی چندانی ندارد پس شما از چه می ترسید . بروید به جنگ طبقاتی تان ادامه دهید .اگر می گویید من جنگ طبقاتی را نفی میکنم پس حرف جدی شما چیست ؟ اگر دموکراسی میخواهید در دموکراسی کسی حق ندارد از حلقوم کسی بگیرد مگر به حکم قانون و قانون را هم کسی می سازد که با ملت ساخته است و حکومت تشکیل کرده .فقط یک راه میماند وآن اینست که شما به عنوان اپوزیسیون دست به افشاگری بزنید تا در انتخابات آینده پیروز گردید و برنامه عاقلانه تان را عملی کنید اینست و بس .اینها “غیر حیاتی” هم نیستند آقای ع،س .در صورت عدم پذیرش این واقعیات ، دانسته یا نداسته در دام بی هدفی فرهنگی گرفتار می آیید. این سخن مرا حمل بر دفاع از رژیم کنونی به گفته شما پوشالی ، ندانید من بر اساس پرنسیپ می گویم که وضعیت چنین است.
کشورهای جهان سالانه ملیون ها ارز را برای مصارف امور فرهنگی شان از دست می دهند تا نام و نشانی در میان ملل جهان داشته باشند ،ولی ما با یک دید ضد بشری و ضد ملی حق نمیدهیم تا هموطن دیگر ما به زبان مادری خودش دانشگاه بگوید وبنویسد . حالا در چنین وحشتت سرایی که آنرا یک مشت بیگانه پرست بی فرهنگ برای ما درست کرده اند می خواهید مهر سکوت برلب زنیم و عدالت فرهنگ را سنگباران نماییم .
بدانید که امروز دیروز نیست تا نتوانیم صدابرکشیم . ما هم نان آبرومندانه ،هم فرهنگ انسانی می خواهیم .با احترام. م .آشیان
16 آگوست 2008, 17:56, توسط میرزایی
درودبرشما !من هم نبشته اقای ع س را خواندم ودراین باره مطلب اقای اشیان و دوست هزاره ی خویش را کاملآ تآیید میدارم. درکشوریکه طبقات استثمارگر واستثمار شوند به قول مبارزین چپی، وجود نداشته باشد، از کدام مبارزه طبقاتی بحث بایدکرد؟ نابسامانی کشورما، وابسته به کدام تضادکشنده وواگرایست؟ این همه تضاد وبد بینی ملی واز هم دوری روی کدام دلیل به میان آمده است؟ ایا کشور مابه قول شما اقای ع س ، در گذشت همین سه دهه دچار نا بسامانی شده است ؟ قبل از این سه دهه، مردم ما در چه شرایط زیست داشتند؟ چرا به چشم مردم با واژه های دلسوزانه وعواطف بی پایه خاک می پاشید؟ ایا شاهان وابسته به بیگانه، از زمان احمدخان الی کرزی خان همه عادل وخدمتگار مردم بودند؟ کسی که به فامیلش بد کند به بیگانه چه خواهد کرد؟ چرا از نام بی نشان وتوهین آمیز « افغان» بحث نکرده اید؟ چرا نمیگوید که مردم این سرزمین بیهوت هستند متآسفانه؟ چرا دلیل ملت نشدن این مردم را بیان نمیکنید؟ چرا بخش از مردم این دیار فرهنگ ستیز هستند ودشمن آثار تاریخی وبن فرهنگ انسانی؟ چرا به سنگ ودرخت این سرزمین هم ترحم نمیشود؟ تندیس های بامیان را کیها نابود گردانیدند؟ این دشمنی طبقاتی است؟ چرا برادرانپشتون همه طالبند وانتحاری ویا حمایه گر طالب وتروریست؟ این شاهان پشتون، چرا این قبایل را بسوی تمدن گرایی نکشانیدند؟ شاید بگویید که آنها خود غرق هوسبازی قبیله خویش بودند! اینها هستند که جامعه ومردم مارا در عقب نگهداشته اند وبرای انسانهای متمدن وبا فرهنگ این سرزمین مدتهاست که قبیله گرایان حق نفس کشیدن نمیدهند وهمه امور باید که در دست پشتونها اداره شود واین اداره است که روز ما از روزمان بهتر نمیشود وشما مقصر روشنفکرانی را میدانید که مبارزه طبقاتی نمیکنند. از نظرمن ودیگر دوستان، در افغانستان اصل شناخت دلیل نا بسامانی، همان حل مسله ملی است که این سرزمین را در واگرایی سوق داده وهمگرایی را از ما گرفته است. نتیجه اش را امروز همه میدانند ودرک نموده اند. به همه زبانها وفرهنگهای مردمان افغانستان باید که احترام شود ویکی پسر ودیگر پیراندر تلقی نشود. زمانیکه مردم خود را درآیینه دولت ملی وهویت ملی دیدند، بیگمان در همهخیر وشر کشور سهم خواهند گرفت واین سرزمین را بسوی شگوفایی وترقی مادی ومعنوی در سایه خرد انسانی وهمباوری همگرایانه خواهند کشاند. امیدوارم که به پرسشهای من اگر وقت داشته باشید، پاسخ ارایه فرمایید. شادمان باشید.
میرزایی