زندگی من با طالبان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
زندگی من با طالبان ((My life with Taliban
ملا عبدالسلام ضعیف
قسمت چهارم
د ر این قسمت، بخش های پایانی کتاب را به بررسی خواهیم نشست و سعی خواهیم نمود نکات مهم و تا کنون نشنیده را خدمت خوانندگان محترم تقدیم نماییم. به دنباله ی مطلب قبلی باید گفت که شندیدن و دیدن خبر حمله به برج های دوقلوی نیویورک، خواب را از چشمان آقای ضعیف میگیرد. او عنوان میکند برخلاف خیلی از دوستان و همکاران سفارت که احساس سرور و خوشحالی برای شان دست داده بود، آقای سفیر را حوادث متعاقب این حمله بیشتر نگران کرده بود. او مطمئن بوده است که آمریکا اسامه بن لادن را به عنوان مظنون اصلی معرفی خواهد کرد که در آن صورت پای طالبان هم در قضیه دخیل خواهد شد. در فردای حادثه، او انقدر دست و پاچه شده بوده است که نمیدانسته چه کار نماید تا اینکه تصمیم میگیرد با برپایی یک کنفرانس خبری وقوع این حادثه را محکوم نموده و آرزوی به دام افتادن سازماندهندگان اش را از خداوند طلب نماید. از مطالب فوق اینطور بر می آید تا اینجای کار ملای دیپلمات وظیفه اش را بد انجام نداده است و مقدمات را به خوبی سپری نموده است.
مشکلات زمانی شروع میشود که ایالات متحده تحویل دهی بدون قید و شرط بن لادن را از طالبان درخواست می نماید. اما با اینکه وقوع جنگ حتمی بوده، طالبان از شرایط خود با آمریکا دست بردار نیست. خوب هست که شرایط و راهکار طالبان را به صورت مفصل در اینجا ذکر نماییم. نبود معاهده استرداد مجرمین بین امریکا و افغانستان، عدم ارائه مدارک و شواهد از سوی کشور شاکی جهت دست داشتن متهم در این حادثه، محاکمه نمودن اسامه توسط دادگاه عالی طالبان در صورت ارائه ثبوط قوی و محکمه پسند، برپایی دادگاه بیطرف توسط سه کشور اسلامی که طالبان به عنوان ناظر در ان شرکت خواهد نمود، از بگو مگو های طالبان به جانب آمریکا بوده است. انصافا، مشاوران حقوقی و سیاسی شان هر کس که تشریف داشته، راه حل های بینظیری را ارائه کرده بوده که شاید آمریکایی ها را نیز با یک انتخاب سختی روبرو بوده است. جناب سفیر، حال یک پایش در قندهار و پای دیگرش در اسلام آباد بوده است تا بلکه راه حلی برای چنین معمای سختی پیدا نماید. گویا سرسختی امریکا در درخواست اسامه و تحویل دهی بدون قید و شرط او و نیز حس ننگ و غیرت ملا محمد عمر اخوند در دفاع از مهمان ناخوانده، تلاش های ملا ضعیف را کم کم به شکست مواجه میسازد. آقای ضعیف دلیل ناکامی خود را دو رویی پاکستانی ها ذکر مینماید. زیرا معتقد است که مشوره های غلط دیپلمات های پاکستانی در ناچیز جلوه دادن حمله آمریکایی ها به افغانستان از طریق کنسولگری شان در قندهار و انهم به شخص ملا عمر کار را پیچیده تر کرده بوده است. زیرا ضعیف شکوه مینماید که ملا عمر انقدر روی مشوره پاکستانی ها حساب باز کرده بود که هشدار های من را در قریب الوقوع بودن حمله کاملا نا دیده میگرفت. او معتقد است که پاکستانی ها با این کار میخواسته با سر گرم نمودن ملا عمر و نشان دادن دادن وضعیت به صورت نرمال، در همان اوایل حمله های موشکی ایالات متحده به مقر فرماندهی طالبان در قندهار، رهبر شان را سر به نیست نماید. از این گفته چنین استنباط میشود که رژیم واپسگرای طالبان غلامان حلقه به گوش ویلا نشینان راولپندی بوده است ولا غیر.
در ادامه او از جریان دستگیری خود میگوید که چگونه پاکستانی ها بدون در نظرداشت قوانین بین الملل و کنوانسیون های بین المللی در امر مصونیت دیپلماتیک، شخص ایشان را در بدل پول به آمریکایی ها میفروشد. او میگوید که در تاریکی شب توسط سه موتر ای اس ای به پیشاور و پس از تحویل دهی به امریکایی ها با هلی کوپتر به بگرام منتقل میشود. با بودن پنج ماه در قندهار، راهی گوانتانامو میشود و به مدت 4 سال تا 2005 را در انجا میگذراند. او در بیان روزهای در بندش، هیچگاهی نکوهش امریکایی ها را فراموش نمیکند و از درب و دیوار امریکا مینالد. از بند 4 زندان گوانتانامو به عنوان بهترین و از بند 5 به عنوان قبرستان زندانیان یاد مینماید. البته اینجا باید گفت که آقای ضعیف به ناحق از پاکستانی ها مینالد زیرا غلام غلام هست و همیشه در خدمت سرورش. حال عشق و اختیار ارباب هست هر وقت از اش خواست کار میکشد و اگر نخواست و دید نافرمانی میکند میفروشد تا دیگران از غلام فروخته شده بارکشی نماید.
ضعیف علت آزادی خود را مرموز میگذارد وصرف عدم شواهد در مقصر بودن اش را، مفری برای آزادی خویش عنوان مینماید. او بعد از برگشت سفر امریکا به وطن و با سکونت در یک خانه دولتی پاسبان دار در خوشحال خان مینه، چندین بار با حامد کرزی دیدار داشته است. جالب اینجاست که او کرزی را با ملا عمر مقایسه مینماید و میگوید کرزی برخلاف عمر کم میشنود و زیاد میگوید، عجول و بی حوصله و نیز تظاهر به فهم از مسائیل میکند که از نگاه او برای یک زعیم کشور امر نکوهیده می باشد. او مشکلات کنونی کشور را ناشی از عدم استقلال حکومت و عدم صداقت امریکایی ها میداند. او تمام ساز و کارهای جامعه جهانی برای ایجاد تحول در افغانستان پس از 2001 را به باد انتقاد میگیرد و غربی ها را از عدم شناخت جامعه افغانستان متهم می نماید. او نسبت به پروسه بن بدبین و از سهم دهی بیشتر به ائتلاف شمال در حکومت موقت و انتقالی به شدت ناراحت هست. ایجاد نظام مدرن با ساختار معیاری را منطبق با افغانستان نمیداند و از حقوق برابر زنان با مردان در عرصه های متفاوت گلایه میکند. معلوم هست که اقای ضعیف شخص معلوم الحالیست که از تاریک اندیشی تباری اش بیرون نیامده است. حاکمیت و اقتدار را صرف حق مستبدان قبیله گرا میداند که گویا در لوح محفوظ حک شده و با مهر سنگی نیز تایید که قابل دستکاری و تغییر هم نیست. او در آخرین جمله کتاب اش می نویسد " خدا میداند. من یکبار دیگر برای صلح دعا میکنم، یک بار دیگر برای وطنم افغانستان دعا می کنم." که صد البته ما هم دعا میکنیم که دعای ایشان از صدق دل باشد ونه ریا کاری و عوامفریبی بیش.