معلم بازی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
«معلم بازی» شیرینترین تفریح کودکیهایم بود. چشم مادرم را که دور مییافتم
گلیم برگ چنار کوچکم را از سالن جمع میکردم و میزدم به دل کوچه. به چشم
برهم زدنی دختربچههای همقراغم را گرد میآوردم و در دنجترین کنج با تباشیری
که پدرخیاطم به من بخشیده بود روی پخسه های گلی - که آن روزها هنوز در
گلشهر یافت میشدند- به نقاشی کشیدن میپرداختیم و یا بیان آنچه در چنته داشتم.
خردک سورههایی را که از بر بودم با صدای بلند میخواندم و از بقیه میخواستم
پا به پایم به تکرار بنشینند و یا به بازگویی یکی از دهها اوسانهای که از پدر
آموخته بودم. مقصد ساعتم تیر بودم.
...و ناگهان سالها یکی یکی از برم گریختند و من شدم معلم ادبیات. همه چیز
تدریس را عاشقم الا طرح پرسش امتحانات و تصحیح اوراق را که این روزها به
رنجش دچارم هر چند شیرینکاری شاگردان گاهی مرا به وجد میآورد و خستگی
از جانم می زداید. مثل همین برگهای که چند دقیقه پیش به تصحیحش مبتلا بودم.
یکی از شاگردان اندکی شیطان در مقابل سوالی که گویا جوابش را نمیدانسته
نوشته است:
روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
آنلاین : http://kabotarechahi.persianbl...