نقطه چین
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
خانه خالي بود و من، تنهاي تنها نقطهچين
از در آمد يك نفر مانند رؤيا، نقطهچين
چشم خود را دم به دم ماليدم و گفتم به خود:
از كجا اين را فرستادي خدايا! نقطهچين
او اگر از كوچههاي اين حوالي آمده
دامنَـش را برده بالا پس چرا تا نقطهچين؟
يا لباسـَش را ز حمام محل دزديدهاند
يا خودش را كرده عمداً چون زليخا، نقطهچين
ما به او مشتاق و او هم مثل ما مشتاق بود
از سر شب تا سحر خورديم اما نقطهچين
عشرت امروز بي انديشهي فردا خوش است
جايتان خالي، چه حالي كردهام با نقطهچين!
فارغ از دزدان دهر و فارغ از شيخان شهر
يك شب اينجا نقطهچين و يك شب آنجا نقطهچين
زاهدا! دست تو رو شد، نقطهچينها خوردهاي
روي لبهاي تو مانده جاي صدها نقطهچين
دورهي حافظ، به خلوت، كار ديگر كردهاي
دورهي ما، پيشِ چشمِ مردمِ ما، نقطهچين
نقطهچينها را همين طوري كنار هم بچين
ميشود از سيستان تا آستارا نقطهچين
با من از دوزخ مگو، من، خود، ميان دوزخم
بگذر از من، زاهدا، آخِر، تو، ما را نقطهچين!
فرامرز ريحانصفت
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...