(بدون عنوان)
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سرمه ای که بر چشمانت می کشی
چون قطار سیاهی به مقصد معلومی می تازد
آیا هیاهوی آهن و آذرخش را می شنوی
که ترا از زمین کنده به هوای گریه می اندازدت؟
وقتی می رسی به گونه هایت
شرم بوسه های مکررش گلگونت می کند
و تو با دست های لرزان متعصب ات هزاران گل سرخ می کاری
بر زمین بایر گونه هایت
و لبانت که از وحشی ترین تاریکی شب گریخته است
مدام پی بهانه ای به هوس می کشاند ترا
و تو او را سرخ سرخ رج می زنی
آن گاه که چهره ات در تراکم دردی آشنا
به لبخند کذایی هجوم می آورد
هیچ چیز نمی تواند آرامت کند
حتی رقص آرام و موزیک یکنواخت
و تو از زندگی سرشاری
با دود سیگار و خنده های تکراری
آنلاین : http://hesar62.persianblog.ir/post/101