ملاقات با وزیر صاحب در کابینه بعدی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
گرچه چندین بار تصمیم گرفتم که پشت همی گپ های کار کردن، خدمت، صداقت، وطندوستی ، نوع پروری و دگیه چیز ها که ده سویچ های بالا بند است گپ نه زنم و مادر کلانم هم میگفت که از چنگال دولت خوده نگه کو،مگه چکنیم ماره دولت اوتو ده چنگال گرفته که هیچ خلاصی نداریم . مگه باز میگویند که آدم حیوان اجتماعی است با مردم زندگی میکنه ، ار خوشی هایشان خوش و در غم اندوه شان( خدا کمش کنه) شریک است و مجبورمیشود مانند حسن غمکش چیزی بگوید. خلص اینکه،من یک استاد تعلیم تربیه بودم ، متخصص محیط زیست و منابع طبیعی بودم، بیش از 18 سال تجارب کاری در بخش های ملل متحد وسایر سازمان های بین المللی ره داشتم. و از بسیاری کار ها همرای کارمندان بیرونی و درونی یگان لاف وپتاق میزدم. کو تاه تر اینکه، یکی از همکار ها و آشننا های قدیم بینه مللی در همی کابینه فعلی وزیر شد، خواستم از موقع استفاده کرده، برنامه مختلف باز سازی و کاریابی را با دوست گرامی و همکار قدیم ام جناب وزیر صاحب..... شریک سازم تا به مردم کمکی کار پیداشود و کشورهم یک زره سرو رویش تازه شود، بودجه و تخصیص هم ده وقتش خرچ شود وجای دیگه نروه. در دو بهارگذشته، کوشش کدم ورفتم اگر وزیر صاحب که واقعا در مقایسه، شایسته ترین و خوش برخورد ترین وزیردر کابینه موجود است ملاقات کنم، در باره سرسبزی، فرسایش خاک، غرس نهال، بند های کنترولی ، کنترول حوادث، آگاهی عامه، تعلیم وتربیه، کپه ستی بلدنگ...... یگان کاری های منجمنت و شیوه های کاریابی برای جوانان بیکارکشور صحبت کنم. مگر چانس یاری نکرد که برنامه خودرا برایش شرح میدادم. برای چند دقیقه جناب شان را دیدم، گفت از دست وکیل صاحبان روز نداریم، عیناٌ مثل همو کمیشن کارها، هر هفته 2-3 بارپیش مان می آیند و یگان غم مردم خوده می خورند وای هم کار خوب است.
مگرباید روز دیگی خوب چقورو به فرصت صحب کنیم. اما هر قدر کوشش کدم، آن فرصت میسر نه شد و خواستم تا درین بهار پیش از پیش برایش این پیام را روان کنم، تا لطف فرموده بعد از انتخابات 1393 در وظیفه جدید اگر با من یک ملاقاتی کنه خوش می شوم تا همو درد دل خوده بگویم اگر عملی شد یانه شد خیر است، همی درد دل مه خو باید نا گفته نمانه، همه از خود هستیم ای کار ها ره بسیار دید یم. البته درین بخش ها تجربه فراوانی را از کشور های بیرونی و درون کشوری هم یاد گرفته بودم . راستی، یادم نه رود، اولتر از همه بهارنو، سال نو و نوروز جهانی را به وزیر صاحب و به همه دوستان گرامی مبارک باد بگویم.
لب خند و در خواست ملاقات
پل صراط، چقدر باریک است؟
از موکده، باریکتر، باریکتر از هرمویی،
پل صراط چقدر تاریک است؟
از شب کده تاریکتر،
چقدر سیاه ؟ چقدر خوف و مخوف؟ بسیار سیای تاریک،
سیاه تر از گور و بلک هول فضا(سوراخ های سیاه کیهانی)،
پل صراط چقدر تیز تر است؟
از تیغ کده تیزتر، تیز تر ازهر تیغی، حتا،
از زبان سخن گوی وزیر کده تیز تر،
لیک،
با توبه و تقوا و نماز،
یا یکی دست دعا،
میتوان کرد عبور آن پُل را، با همان تیزی و تاریکی ها.
اما !
باری رفتن به ملاقات وزیر، آن هم دوست و همکارشما.
با عبور کردن چند دروازه،
روزها باید انظار کشید،
تا کنی کارت ملاقات حاصل،
باز سه روز دگر در کار است.
تا رسد نوبت تو،
بعد از آن،
دل لرزیده و با دست دعا، و بدل خوانده چند درود شریف.
با گذشتن ز یکی کانالی، پس از تلاشی چند بار،
با سکن کردن، باز پرسش های بسیار،
همچو مستنتق بیکار،
بعد با دنده برقی وبسی جیب پالک ،
قبل از رفتن به آن مقام بلند، باید بنشست روی یک چوکیگکی،
در یک اتاق سردی کم نور،
پس از چند سات انتظاری ها،
وبه یک فکرعمیق، که کنیم صحبت ها،
یا ورش آید و گوید که برو،
مجلس است.
وزیر صاحب میروه به پارالمان،
از برای شرح ابتکارا تش،
تا کند خوش کمی وکیلان را،
یاشوند چشم به چشم بار دگر،
بهر کرسی وزارتی دیگر،
با شنیدن ازین پیامک سرد،
باز در پیش خود خجل گشتم،
شرمم آمد که او گِل گشتم،
چکنم؟
در ادارت چنین شده رسمی، نی ز روی بغض وکینه و خشمی،
نیست راهی و چاره یی دیگر،
از برای همچو منی خو برده، غم و در های مردمان دیده،
که به هرسو می کند رویی،
نیست یاری و نی مدد گاری،
جز ندامت ز کار کرده خویش،
وای ازین وقت و عمر رفته خویش،
با تاسف که میکنم یادی،
از همان ظالمو غدارقدیم،
بد نه بود، خوب بود ، همو دزدان،
همچنان،
آن کفن کش های قدیم،
محمد الله کوشانی