هشتمین شب شعر در شهر تورنتوی کانادا
در مريم چشمان تو انجيل ورق خورد---مانند خدا تازه و عريان شده بودي
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
طبق معمول شنبه آخر هر ماه در شهر تورنتوی کانادا٬ به همت دوستان شاعر و فرهنگی مقیم این شهر و حومه ی تورنتو٬ محفل شب شعر بر گزار میشود.
هوا معتدل بود٬ شش نفر از شهر هملتون برای شرکت در شب شعر حرکت کردیم٬ بعد از طی نمودن حدود پنجاه دقیقه مسافت با موتر به دانشگاه تورنتو محل برگزاری محفل رسیدیم.
پس از تعارف های معمول با دوستان همراهم در پشت دروازه٬ داخل سالن میشوم تزئین و دیکور سالن با دفعه قبل کمی متفاوت به نظرم رسید چوکی و میزها در سمت چپ سالن قرار گرفته بود و از حضور آواز خوان و آلات موسیقی نیز خبری نبود٬ بعد از احوال پرسی بادوستان حاضر در سالن در ردیف آخر چوکی ها نشستم تا محفل آغاز گردد.
صبورجان صهیب شاعر جوان و خوش سیما را دیدم که در جایگاه گرداننده و گوینده محفل پشت میزی که با تعدادی چند شمع روشن و در حال سوختن تزئین شده بود قرار گرفت و با خوش آمد گوی به حاضرین و دکلمه چند بیت شعر محفل را آغاز کرد.
در ابتدا آقای لطیف للندری متن را که در وصف مولانا نوشته بود و با چند بیت از اشعار مولانای بلخ قرائت کرد و به دنبال آن خانم فاطمه اختر شعر نو را که جدیدا سروده بود دکلمه نمود٬ در سلسله مباحث « شعر و ناشعر» اینبار از آقای ضیاء افضلی دعوت شد که به جایگاه بیایند و به بحث بپردازند و با پرسش و پاسخ٬ این بحث به پایان رسید٬ آقایان سعادت پنجشیری٬ قاضی موسی٬ عاکفی ٬ صمدیار اشعار را دکلمه نمودند و آقای حباب شعری را در وصف مادر قرائت نمود٬ دوستی دیگر که ظاهرا سن و سالی ازش گذشته بود و کلاه قره قل مرسوم در افغانستان را بر سر داشت با شعری از حضرت «بیدل» که در وصف پیامبر اسلام سروده شده بود به سبک «نعت» قرائت نمودند و از حضار خواستند که پس از ختم نت خوانی کف نزنند یا چک چک نکنند٬ تعداد شرکت کنندگان نسبت به محفل قبلی کمتر به نظر میرسید.
پس از حدود نیم ساعت تفریح آقایان بختیاری٬ میر حسین مهدوی٬ هارون راعون٬ احمد دانش و شفیق احمد استاک به ترتیب به جایگاه فراخوانده شدند و اشعار شان را دکلمه نمودند٬ عقربه های ساعت دقایق آخر برنامه را نمایش میداد و گرداننده برنامه با دکلمه ی چند بند شعر ختم برنامه را اعلام نمودند.
میر حسین مهدوی:
اي دختر هندو که مسلمان شده بودي
از قامت زرتشت پشيمان شده بودي
برگ از سرو دامان درختان تو مي ريخت
در سال زمين، فصل زمستان شده بودي
زرتشت مرا در خم گيسوت شکستي
آن شب- شب معراج - که شيطان شده بودي
در مريم چشمان تو انجيل ورق خورد
مانند خدا تازه و عريان شده بودي
من آمدم از آنطرف جاده ترديد
با ديدن من سخت هراسان شده بودي
گفتم که خداوند تو را بوسه فرستاد
با ديدن من سخت هراسان شده بودي
پيغمبر چشم تو شدم حضرت حوا
آن روز که هندوي گريزان شده بودي
در هند نگاه تو پناهنده ی عشق
اي کاش مسلمانٍ مسلمان شده بودي
شبنه 28 ماه جون 2008
پيامها
29 جون 2008, 15:49, توسط طالب کاکو
واه واه!
خدا دوستان شعردوست وشعرپسندو ادبیات پرور شهر تورنتو را عمرطویل نصیب کناد،امادرخصوص گزارش جناب آقای زاهدی بازهم عرض این بنده عاجز حقیر فقیر سراپا تقصیر این استکه نظر به عکس ارائه شده درسایت، تعداد علاقه مندان چندان زیاد نیست شاید علت این بار نبود سمبوسه وهمبرگر وساسج بوده باشد که درین گزارش صحبت نشده است ویاهم شاید که قیمت موادغذائی درتورنتو نیز روبه افزایش است وگرداننده گان محترم دیگر حوصله خرید را نداشته باشند. بهرترتیب تبصره بیشترازین حرام........ زبان لال...
اما درخصوص بالابردن سوادآقای زاهدی باید عرض شودکه:
کوشش کند "مسافت یامسافه" را مصافت "نعت" را "نت" راننویسند وتخلص آن بنده مظلوم دیگر "عاکفی" را عاکیفی ننویسند وهم عرض ما بحضور گزارشگر این است که:
هنگام ارائه گزارش از تبصره بیجا خود داری ورزد چرا چک چک نشد فلانی خواهش کرده بود وغیره موضوعات اضافی است
29 جون 2008, 23:36, توسط سلیم..
طالب جان شما انقدر ایراد گری دارید که خود ازآن اشتباه خالی نیستید شما چرا به جای کند کناد نوشته کرده اید معلوم است طالب جان از الف و ب تا ص ض بیشتر نه خوانده اید.
30 جون 2008, 05:57, توسط طالب کاکو
خود را رسوا ساختی
استعمال نمودن "کناد" ازشیوه نگارش فارسی قدیم است که توتاهنوز از آن بی خبر استی کمی مطالعه آثار بزرگان را بکن بعد خواهی فهمید که درست بوده یاغلط
30 جون 2008, 09:31, توسط آزادی
به به چه عجب شعر نه وزنی و نه معنی*
حافظ به چنین شعر خریدار بر آمد*
ای بلبل خوش نغمه کمی مشق سخن کن*
از نغمهء تو دود ز گلزار بر آمد*
آزرده مشو شعر ترا شعر نخوانند*
هر چند که در نزد تو شهکار بر آمد*
آمد یکی قوم چو گندیده پیامی*
آن قوم کثیف کوزهء آچار بر آمد*
در ملک جهان جای نباشد که نباشد*
از قحط قلم زاهدی پرکار بر آمد*