صفحه نخست > دیدگاه > وبلاگ نویس > گریه های بی بهانه و پر بهانه

گریه های بی بهانه و پر بهانه

chendavol
جمعه 22 فبروری 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

این
شب­ها هم­نشین آوای سرآهنگ، ساربان، شجریان، بنان، هایده، مرجان، فرشته و حبیب
هستم و کتاب خاطرات هوشنگ ابتهاج. با لحظه لحظه­های این آهنگ­ها و شعرهای سایه و
عاشقی­های سایه با زندگی و شعر و موسیقی و عاشقی­هایش با شهریار و خوبی­های مرتضی
کیوان
، بارها در تنهایی خودم گریسته­ام. «این گریه‌ی بی بهانه از توست». خواندنی­های
این کتاب آن قدر هست که علاقه­مند آن بتواند آن را از کتاب­خانه­ای امانت بگیرد و
بخواند.

یکی
از کارهای گاه­گاهی شاعران، سرودن شعر مشترک است چه به صورت جدّی و چه به صورت طنز،
هزل و هجو که گاهی تنها در محفل­های شاعران، سر به مُهر می­مانند و گاه منتشر می­شوند.
از جمله شعرهای مشترک/ نیمه مشترک/ مستقل طنز که یادم مانده است (خیلی­های دیگر هم
فقط خاطره­هایشان یادم هست، ولی خب خودسانسوری را برای همین وقت­ها گذاشته­اند)،
شعری بود که استاد کاظمی در قند پارسی سوم درباره سفر شاعران و نویسندگان مهاجر از
مشهد به همایش یادشده سروده بود. برای دیدن این شعر به این­جا بروید:
http://mkkazemi.persianblog.ir/post/331/

باری،
سایه در این کتاب، از یکی از شعرهای مشترکش با زنده­یاد سیاوش کسرایی پرده برمی­دارد
که به گفته خودش، «یه غزل هم با کسرایی ساختیم که البته قسمت عمده­شو من ساختم. یا
اگه کسرایی مصراعی می­ساخت، من اون مصراعو تغییر می­دادم. غزل بدی هم نشد. می­شد
چاپش کرد».

آن
غزل قشنگ این است:

از
کشتن ما، چشم تو پرهیز ندارد

کس
چون تو چنین فتنه­ی خون­ریز ندارد

دامن
مکش ای گل، ز کف باد سحرگاه

این
یک دو نفس این همه پرهیز ندارد

چشمم
همه شب در طلب صبح رخ توست

خورشید
هم این چشم سحرخیز ندارد

بر گل
چه ستم رفت که این بلبل خوش­خوان

دیری
است که آن لحن دل­آویز ندارد

ای
خسرو فرهادشکن، تیشه به سر کوب

کان
شاهد شیرین سرِ پرویز ندارد

آن
روز همه چشم و دلش جانب ما بود

امروز
سوی ما نظری نیز ندارد

پاداش
دل­خون شده­ی ما همه این است

کان
نوگل خندان، غم پاییز ندارد

آن
چنگ همایون که دو صد شور و نوا داشت

امروز
جز این لحن غم­انگیز ندارد

***********

به جز
این شعر قشنگ مشترک، شعرهای قشنگ دیگری هم از ابتهاج هست که واقعا دل­سوختگان را
آتش می­زند. آن­ها را باید در گزیده­­های شعری سایه یافت و خواند. برای خالی نبودن
عریضه، چند شعر می­آورم که خودش نیز می­پسندد و مقبول طبع خوانندگان عادی و شاعران
هم افتاده است.

 

ای عشق،
همه بهانه از توست

من خامشم،
این ترانه از توست

آن بانگِ
بلندِ صبح‌گاهی

وین زمزمه‌ی
شبانه از توست

من اندُهِ
خویش را ندانم

این گریه‌ی
بی بهانه از توست

ای آتشِ
جانِ پاک‌بازان

در خرمن
من، زبانه از توست

افسون
شده‌ی تو را زبان نیست

ور هست،
همه فسانه از توست

کشتیِّ
مرا چه بیم دریا؟

توفان
ز تو و کرانه از توست

گر باده
دهی وگرنه، غم نیست

مست از
تو، شراب‌خانه از توست

می را
چه اثر به پیش چشمت؟

کاین مستی
شادمانه از توست

پیش تو
چه توسنی کند عقل؟

رام است
که تازیانه از توست

من می‌گذرم
خموش و گم‌نام

آوازه‌ی
جاودانه از توست

چون سایه،
مرا به خاک برگیر

کاین‌جا
سر و آستانه از توست

**************

دلی كه
پیش تو ره یافت، باز پس نرود

هوا گرفته­ی
عشق از پی هوس نرود

به بوی
زلف تو دم می زنم در این شب تار

وگرنه
چون سحرم، بی تو، یك نفس نرود

چنان به
دام غمت، خو گرفت مرغ دلم

كه یاد
باغ بهشتش در این قفس نرود

نثار آه
سحر می­كنم سرشك نیاز

كه دامن
توام ای گل، ز دسترس نرود

دلا بسوز
و به جان برفروز آتش عشق

كز این
چراغ، تو دودی به چشم كس نرود

فغان بلبل
طبعم به گلشن تو خوش است

كه كار
دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی كه
نغمه­ی ناقوس معبد تو شنید

چو كودكان
ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان
تو چون سایه، سر نهم همه عمر

كه هر
كه پیش تو ره یافت، باز پس نرود

********

مژده بده!
مژده بده! یار پسندید مرا

سایه‌ی
او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا

جان دل
و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم

یارِ پسندیده
منم، یار پسندید مرا

کعبه منم،
قبله منم، سوی من آرید نماز

کان صنمِ
قبله‌نما، خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار
خوشش، تافته در دیده‌ی من

آینه در
آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه­،
خورشید شود پیش رخ روشن او

تاب نظر
خواه و ببین کآینه تابید مرا

گوهرِ
گُم‌بوده نگر، تافته بر فرق فلک

گوهری
خوب‌نظر، آمد و سنجید مرا

نور چو
فواره زند، بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان
نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر
از کاخ کرم، چون که فرو می‌نگرم

بانگ لک‌الحمد
رسد از مه و ناهید، مرا

چون سر
زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که
صد صبح دمد زین شب امید، مرا

پرتو بی‌پیرهنم،
جان رها کرده تنم

تا نشوم
سایه‌ی خود، باز نبینید مرا

********

نشود فاش
کسی آن­چه میان من و توست

تا اشارات
نظر، نامه­رسان من و توست

گوش کن،
با لب خاموش سخن می­گویم

پاسخم
گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری
شد و کس، مرد ره عشق ندید

حالیا
چشم جهانی، نگران من و توست

گرچه در
خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا
زمزمه­ی عشق نهان من و توست

گو بهار
دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا
باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه
قصه­ی فردوس و تمنای بهشت

گفت­و­گویی
و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما
گو ننگارند به دیباچه­ی عقل

هرکجا
نامه­ی عشق است، نشان من و توست

سایه،
زآتش­کده­ی ماست، فروغ مه و مهر

وه از
این آتش روشن که به جان من و توست

 

کتاب­شناسی
کتاب خاطرات ابتهاج:
پیر پرنیان­اندیش (در صحبت سایه): گفت­وگو با هوشنگ ابتهاج (سایه)/
میلاد عظیمی و عاطفه طیّه/ تهران، انتشارات سخن، چاپ اول، پاییز ۱۳۹۱.


آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس