وحدت ملی تنها درغیر متمرکز سازی نظام سیاسی و تقسیم قدرت میسر است و بس
بیایید بجای تقسیم افغانستان، قدرت را تقسیم کنیم.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
گروپ بزرگ مردم که دارای سرزمین ، روان و شیوه زندگی مشترک بوده ، تحت بیرق حکومت واحد و رژیم عام حقوقی و سیاسی زندگی داشته باشند. به عباره دیگر دولت یا فدراسیون که توده وسیع مردم را زیر لوای واحد متشکل نگهمیدارد و دارای تابعیت و قوانین واحد سراسری باشد ، ملتی را تشکیل نموده است. ساختار جامعه و تشکیل ملت که از پیچیده ترین پدیده های تاریخی ، اجتماعی ، جامعه شناسی و سیاسی است ، با ترکیب ملی ، ساختار اجتماعی ، تشکیلات سیاسی روابط فرهنگی و ده ها مسایل دیگر ارتباط دارد. ملت وقتی استحکام خواهد یافت که همه عناصر متشکله آن بتواند از نقطعه نظر منافع و زیست باهمی با هم در توافق و اتحاد حقوقی ، فرهنگی و اقتصادی قرار بگیرد. غرض بررسی و شناخت ملت می توان آنرا از طریق عمده ترین شالوده های آن که اقوام ، گروه های اجتماعی جامعه و احزاب سیاسی اند ، مورد مداقه قرار داد.
وحدت ملی عبارت از اتحاد ارگانیک ملیت ها ، گروپ های اجتماعی و سیاسی کشور میباشد که به اساس تفاهم متقابل زیر بیرق واحد زندگی نمایند. شرایط عمده وحدت ملی در افغانستان ایجاد حاکمیت ملی و جلوگیری از عوامل منافی وحدت ملی که در زیر برشمرده شده ، می باشد. فقط حاکمیت ملی صلاحیت این وجیبه ملی را دارد. حاکمیتی که اراده بالقوه مردم افغانستان ، اعم از اقشار و اصناف ، گروپ های اجتماعی و سیاسی ، ملیت ها ، زن و مرد ، پیر و برنا در ساختار آن در نظر گرفته شوند. تأمین وحدت ملی به مکانیزمی ضرورت دارد که مستعد به اجرای این وظیفه خطیر ملی باشد. عالیترین محک و معیار مستعد بودن ، داشتن برنامه قبلا تنظیم شده با رعایت و در نظرداشت عمده ترین ساحات زندگی جامعه افغانی و در قدم نخست ختم جنگ ، آغاز پروسه صلح ، ساختمان دولت ، حل مساله ملی ، احیای مجدد سیاست خارجی و غیره می باشند که بدون آنها پروسه وحدت ملی در افغانستان بعید و ناممکن به نظر میرسد. واضح است که عامل و وارث این داعیة بزرگ مردم افغانستان است، لاکن آغاز تحریک ملی بیک ابتکار عظیم تاریخی ، به طرحریزی آگاهانه ، به آمادگی قبلی ، به مطالعه دقیق وضع جهانی ، به بیلانس و توازن و تعادل نیرو ها ، به یک اقدام بزرگ ملی تحت شعار های( صلح ، آشتی عفؤ ، گذشت) ضرورت دارد. به باور من در شرایط کنونی افغانستان اشتراک و همکاری مستقیم منورین افغان با دیگر نیرو ها در خارج و داخل کشور می توانند آغاز گر این داعیة بزرگ ملی باشد. هرگونه مساعی بخاطر منزوی ساختن منورین افغان در پروسه صلح . ایجاد حاکمیت در این کشور اقدام آگاهانه در راة نابودی ملت ، تجزیه کشور و ایجاد تفرقه میان مردم بوده و خواهد بود. وحدت ملی بطور واقعی آن پیوند دیالیکتیکی با عناصر متشکله آن که عبارت از اقوام ساکن در کشور، گروه های اجتماعی و جنبش ها و احزاب سیاسی اند، در این پروسه سهیم باشند. اگر گرداننده های داخلی و خارجی قدرت در افغانستان خواهان صلح و دموکراسی در افغانستان باشند، باید بجای تنظیم سالاری و زدوبند های مرموز به ملت افغان رجوع نمایند و تشکیل قدرت را در منابع اصلی آن جستجو نمایند. غرض روشن شدن این موضوع عناصر متشکله ملت را بررسی می کنیم.
اقوام ساکن در کشور فاکتور عمده ملت و وحدت ملی
مساله اتنیکی ، قومی و ملیتی از مهمترین سنگ پایه های ملت بوده که بنیادی ترین مسایل تشکیل و فروپاشی ملت بآن بستگی مستقیم دارد. مسلمانی می تواند تغییر عقیده داده به عیسویت بگراید، نامسلمانی می تواند با خواندن کلمه شهادت و آوردن ایمان به اسلام مسلمان شود. مجاهدی می تواند از جهاد دست بکشد ، هر پرچمی بدون موانع می تواند به صفوف جهاد بپیوندد ، طالبی می تواند مجاهد شود و جهادی بدون ادای مراسمی طالب شده می تواند. اینها همه ممکن و شدنی است. ولی چیزی که ناممکن و ناشدنی می باشد، اینست که پشتونی نمی تواند با ادای مراسمی قسم یا توبه هزاره شود و یا تاجکی خود را پشتون بخواند. در حقیقت ضرورتی به تبدیل کردن اصل و نسب نباید وجود داشته باشد«سنگ بجای خود سنگین است» . اگر خواننده محترم با در نظرداشت مثال های فوق ، در مورد ارزش و اهمیت ترکیب قومی مطمین شده باشد، به اطمنان می توان گفت که حل مسایل ناممکن ملیتی و اتنیکی در یک فورمول قابل حل است و بس. این فورمول ملت است . هرگاه پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک و دیگران با حفظ هویت اتنیکی شان در چوکات ملت بدون تفوق طلبی بر یکدیگر شان هر کدام خود را افغان بدانند مهمتر از همه حد اقل تحمل موجودیت یکدیگر را داشته باشند، فرهنگ همزیستی را بیاموزند، در آنصورت هر مشکلی قابل حل می باشد. در غیر آن ملت افغان جز فروپاشی که همین اکنون دامنگیر آنست ، راة دیگری را سراغ نخواهد داشت. ساختار قومی ، احترام و رشد هویت ملی هر قوم از عناصر حتمی وحدت ملی بوده و همبستگی ملی بدون رعایت این اصل ناممکن است. همچنان زمینه های نفاق و تجزیه ملی وقتی مهیا میگردد که عنصر مهم متشکله آن که عبارت از اقوام گوناگون اند ، یکدیگر را نفی نمایند و یا در امور مهم جامعه و کشور یکدیگر را نادیده گرفته و با همدیگر شان در یکی بخاطر اسارت دیگر و دیگری بخاطر رهایی در مبارزه آشتی ناپذیر و دایمی قرار داشته نباشند. زورگویان با تبلیغ وحدت ملی بطور مجرد آن می خواهد ، از عمده ترین عنصر ملت و وحدت ملی چشمپوشی نموده و با استفاده از شیوه های کهنه و تکراری هویت و افتخارارت و حتی موجودیت گروه های قومی را که در حقیقت عامل اساسی ملت و وحدت ملی اند، با تبلیغات عوامفریبانه و دماگوژیک و نامشخص ناپدید ساخته همبستگی ملی را بدون صاحبان اصلی آن که اقوام مختلف افغانستان اند ، طرح نمایند.
وحدت ملی در شرایط کنونی با مشکلات و موانع ذیل مواجه است:
1- ضعف آگاهی ملی : فرهنگ مردود مناسبات قبیلوی آگاهی ملی و ارتقای شعور ملی جامعه افغانی را در چهارچوب ظابطه های منفی و اسارتبار اتنیکی ، مذهبی و زبانی و غیره نگهداشته در شکلگیری آگاهی ملی افغانی موانع ایجاد می نمایند. هر ملت حایز افتخارات ، ارزش ها ، سنن و دستاورد های ملی است که افراد جامعه را با هم نزدیک ساخته و بمثابه شاخص های ملی نقش آنها برازنده میگردد. در افغانستان آگاهی ملی نه تنها در سطح نازل قرار دارد، بلکه شدیدا خدشه دار گردیده است. یکی از جهات اساسی فعالیت دشمنان خارجی افغانستان همانا محو و نابودی افتخارات ملی جریحه دار ساختن احساسات ملی ، لطمه زدن به غرور ملی و ایجاد موانع در راه رشد آگاهی ملی میباشد که آخرین هدف آنها فروپاشی ملی و نابودی ملت می باشد.
2- تفوق طلبی ملی : بهترین راه تأمین وحدت ملی تساوی حقوق ، برابری ملی و احترام به منافع والای ملی می باشد. با تآسف عدم موجودیت حاکمیت ملی و تداوم حاکمیت قبیله در افغانستان این اصول را پامال نموده و آنها را قربانی برتری جویی های محدود قومی و قبیلبوی ساخته اند. تفوق طلبی در کشور ما افغانستان به شیوه های گوناگون از قبیل ترایبالیزم ، ناسیونالیزم ، شئونیزم ، پروتکسیانیزم ، استبداد و ده ها مظاهر دیگر ظاهر گردیده و همین اکنون نیز با شدت تام ادامه دارد.
کسانیکه خواهان وحدت ملی اند ، واقعیت های انکارناپذیر جامعه افغانی را باید در نظر بگیرند. در غیر آن این فعالیت ها جز قدرت طلبی به استفاده از وحدت ملی که به ضرورت حیاتی مردم ما مبدل گردیده است ، چیزی دیگری بوده نمی تواند. کسانیکه ادعای داعیه ملی را دارند، حد اقل خود شان فرهنگ همزیستی را داشته باشد و تحمل موجودیت دیگران در پهلوی شان بیاموزند. برتری جویی کشنده ترین مرضیست که در بحران ملی افغانستان رول بارز دارد. جنبش های وحدت ملی باید مبارزة بی امان شان را در رفع این مرض مهلک با طرح پروگرام و پلان های کانسپتی (همه جانبه و فراگیر) به پیش برده و روابط شان را در مورد این مساله که در بود و نبود آن ، هست و نیست ملت افغان بستگی دارد، روشن سازند. نفی برتری جویی و تفوق طلبی باید بزرگترین معیار در شناخت جنبش های ملی باشد.
3- تیعیض: تحمیل تمایز و تفاوت به علایم نژادی ، اتنیکی ، سیاسی ، مذهبی ، جنسیتی و غیره به نحوی از انحا در هر کشوری وجود دارد. تبعیض پدیده اجتماعی و تاریخی است که در کشور های عقب مانده بگونه آشکارا و افراطی و در ممالک انکشاف یافته بشکل پوشیده و مرموز آن وجود دارد. در افغانستان کلیه مظاهر تبعیض بنحوی بنیادگرانه و حد اکثر آن موجود است. تبعیض قومی و اتنیکی به وحشیترین مرحله آن رسیده است. قتل عام ، سیاست های پاکسازی قومی و نسل کشی های اخیر طالبان از نمونه های تبعیض قومی در این کشور میباشد. تبعیض جنسیتی از وحشیترین نوع این مرض ننگین اجتماعی می باشد که افراطی ترین شکل آن در افغانستان برقرار گردیده است. تبعیض جنسیتی از خطرناکترین پلان های که به استفاده از عقاید و مقدسات مردم ، با در نظرداشت عقب ماندگی های فرهنگی تحقق بخشیده می شود. افراد ، نیرو ها ، نهاد ها و جنبش های ملی باید رهایی زنان افغان را رکن مهم اهداف برنامه یی شان قرار داده و مبارزه در راه وحدت ملی را از همین جا آغاز نمایند. چگونه میتوان از وحدت ملی سخن بزبان آورد و نصف نفوس ملت را را نادیده گرفت. حکومت آینده افغانستان باید اعلامیه رهایی زنان افغان را صادر و با مراسم شاندار و رسمی تجلیل نماید. کسانیکه زنان افغان را به اسارت و استبداد جنسیتی نگهداشته اند، لیاقت و شایستگی پیشبرد پروسه وحدت ملی را ندارند. وحدت ملی بدون رهایی و سهم فعال زن در امور کشور شان امکان پذیر نیست. ملتی که از نیمه نفوسش انکار نماید، بقا و موجودیتش به صفت ملت واحد و یکپارچه زیر سوال است. چنین مردمی نمی تواند نام ملت را داشته باشد.
یکی از مظاهر آشکارای تبعیض پروتکسیانیزم «حمایه گری» میباشد. حاکمیت های استبدادی زبان و فرهنگ ، مذهب و یا مناطق خاص را بنابر انگیزه های قومی ، نژادی و مذهبی مورد حمایت وتوجه خاص قرار میدهند و به استفاده از این روش تبعیضی در راه رشد و ارتقآ زبان و فرهنگ و ارزش های کلتوری دیگران موانع ایجاد می نمایند. پروتکسیانیزم وحدت ملی را شدیدا لطمه زده ، عقده ها و خصومت های آشتی ناپذیر ملی را بوجود می آورد. پروسه وحدت و آشتی ملی به نفی پروتکسیانیزم بستگی عام و تام دارد.
شکل دیگر تبعیض که در کشور ما افغانستان جایش را دارد، عبارت از تبعیض مذهبی است. تفریق گران جامعه افغانی و حامیان اجنبی به تمایز قومی جنساتی سیاسی بسنده نشده ملت را به علایم مذهبی اقلیت ها و اکثریت های مذهبی تقسیمبندی و نفاق را در این کشور دامن می زنند. بنیادگرایان مذهبی احساسات عدم تحمل عقاید مذهبی را در افغانستان ترویج و به استفاده از نفاق و جنون مذهبی قتل عام و نسل کشی را عملی میسازند. یکی از شرط های تآمین وحدت ملی اعلام آزادی عقاید مذهبی و احترام به معتقدات و مقدسات مردم می باشد.
4- نفاق و استبداد ملی : نفاق ملی پدیده اجتماعی – سیاسی است که با وحدت ملی در تضاد و مقابله قرار دارد. جوانب اجتماعی نفاق ملی می تواند با رشد قانونمندانه جامعه حل گردد، ولی حل جنبه های سیاسی آن با پیچیدگی ها و دشواری ها همراه است. در کشور ما افغانستان نفاق ملی بمثابه اسالیب و شیوه های «قدرت» و دولتمداری و حاکمیت بکار برده شده است. سلاطین ، حکما و امرای افغان نفاق ملی را وسیلة بقا و دوام قدرت و سلطنت شان دانسته و سالیان متمادی با استفاده از این شیوه به حاکمیت استبداد دست یازیده اند.
به عقیده من علل عمدة بحران ملی و فروپاشی ملت تحت هر نام و عنوانی که باشد همانا نفاق و استبداد ملی است. تشکیل ملت از نقطه نظر جامعه شناسی ، انتروپولوژی و اتنوگرافی ، سده ها را در بر میگیرد. چطور می توان ملتی را در چند دهه در آستانه فروپاشی قرار داد. هواداران جنبش وحدت ملی در افغانستان باید اهمیت این مساله مهم را در حیات جامعه و ملت شان فراموش نکنند و این موضوع را بمثابه محک و معیار اساسی در تشکیل حکومت و دولت افغانستان در نظر بگیرند. نفاق ملی بمثابه شیوه حکومتداری زمینه های استبداد ملی را فراهم می آورد. استبداد ملی ادارة کشور را برای حاکم وبر سر اقتدار آسان می سازد، ولی این شیوه عواقب وخیم فروپاشی ملی را در آینده های دور در قبال دارد که حاکم بر سر اقتدار از درک آن عاجز است. از طرف دیگر به آن دلچسپی ندارد. زیرا حکما و امرآدر افغانستان اکثرا پلان خارجی را عملی نموده اند. پروسه وحدت ملی بدون نفی استبداد ملی نمی تواند وجود داشته باشد. تاریخ کشور و مساله ملی در افغانستان به مرحلة رسیده است که دیگر تحمل آزمایش و امتحان را ندارد. پروسه وحدت ملی در افغانستان به صداقت و وحدت واقعی ملی نیازمند است. هرگونه فریب و خدعه در زمینه افغانستان را بسوی تجزیه و ملت را به جانب فروپاشی سوق خواهد داد.
5- انترناسیونالیزم : شعار های چپگرایانه مانند انترناسیونالیزم پرولتری، تشکیل احزاب برادر سویتیزم وغیره در افغانستان عواقب ناگوار را در ارزش منافع والای ملی و پروسه وحدت ملی بجا گذاشت . انترناسیونالیزم شوروی احساس پاتریاتیزم را در افکار هواداران این ایدیولوژی خدشه دار ساخته و این شعار جز سردرگمی منافع ملی و خارجی عواقب دیگر را ندارد و نخواهد داشت. انترناسیونالیزم غیر مذهبی به مثابه مکانیزم فعال پروسه ملی دیگر وجود ندارد. و عاملین آن نیز از این داعیه منصرف گردیده اند. با صراحت می توان گفت که انترناسیونالیزم مذهبی به مثابه فاکتور فعال و زنده با حمایت فعال خارجی هنوز موجود بوده و می تواند رول قاطع را در روند فروپاشی ملی بازی نماید. در شرایط کنونی عده یی تشکیل «ملت مجاهد» و جامعه اسلامی ، عده یی از جامعه طالب و «امارات اسلامی افغانستان» پشتیبانی می نمایند. به باور و عقیده من جامعه اسلامی طرح ضیآالحق و امارات اسلامی افغانستان ادامه آنست. دشمنان افغانستان پلان های نابودی ملت افغان را مرحله به مرحله انجام میدهند و ما به اجرا کننده های پلان های خارجی تقسیمبندی می شویم و بخاطر تسریع این پلان های جنایتکارانه به قتل عام و ونسل کشی می پردازیم . شعار انترناسیونالیزم اسلامی طرح خاینانه به استفاده از معتقدات مذهبی مردم ، بخاطر نابودی ملت پیشبینی گردیده و با اسلام رابطه ندارد. یگانه چیزیکه زمینه این تجارت سیاسی را مساعد می سازد، عقب ماندگی فرهنگی و بیخبری از مزایای اسلام است. بنآ در طرح وحدت ملی باید این باریکی ها در نظر گرفته شود تا اجاره داران اسلام باز هم وحدت و منافع ملی را قربانی دشمنان اسلام نسازند.
6- حاکمیت قبیله: یکی از قدیمترین پدیده منافی وحدت ملی تداوم حاکمیت قبیله و جلوگیری از حاکمیت ملی می باشد. حاکمیت ملی از ارکان مهم تشکیل و بقای ملت است. ملتی که نتواند در پهلوی آزادی ، استقلال ، تمامیت ارضی ، حاکمیت ملی اش را ایجاد و تحکیم بخشد، فروپاشی آن حتمی و ناگزیر است. در کشور ما افغانستان تداوم حکومت های قبیلوی ، دکتاتوری تک حزبی ، دسپتیزم مذهبی که هیچ یک به تشکیل حاکمیت ملی مؤفق نگردیده و از چوکات اصول قبیله در اداره کشور خارج شده نتوانستند، هر یک به نوبة خود به استبداد ملی دست زده و وحدت ملی را شدیدا خساره مند ساختند. به عقیده من شرط اول وحدت ملی ایجاد حاکمیت ملی میباشد و حاکمیت ملی را مردم می سازند ، نه قوم به تنهایی ، نه تنظیم و مذهب ، نه شاه و خاندان سلطنتی.
7- دوام جنگ و مداخله خارجی: توضیح و شناخت جنگ نیازمند بررسی علیحده می باشد که در این نبشته گنجایش ندارد. تاریخ جوامع بشری مفاهیم و واژه های زیاد را مانند جنگ داخلی ، جنگ یا تجاوز خارجی ، جنگ جهانی ، جنگ ستاره گان ، جنگ اتمی ، جنگ های صلیبی ، جنگ های صد ساله ، جنگ سرد ، جنگ روانی ، جنگ مقدس ، جنگ تمدن ها جنگ عادلانه و غیر عدلانه بیاد دارد. جنگ بیست ساله افغانستان پیچیده ترین ، بحرانی است که عناصر ، عوامل و علایم همه جنگ ها را بنحوی از انحا ، بشکلی از اشکال و گونه های مرموزی در بر میگیرد. درهم کوبیدن ماشین جنگ در افغانستان که بر مبنای پیچیده ترین شالوده های خارجی و داخلی استوار است ، یک مساله بغرنج ملی و بین المللی می باشد. شرط نخست پروسه صلح و غیر فعال ساختن ماشین جنگ ایجاد نیرو های ملی فراتنظیمی ، فراقومی ، فراطالبی و فراجهادی را می کند. تنها در آنصورت خارجی ها حاضر خواهند شد که منافع شان را از طریق احترام متقابل و همزیستی مسالمت آمیز در افغانستان حفظ نمایند. تا زمانیکه خارجی ها در افغانستان مزدوران و گروه های گوش به فرمان خویش را داشته باشند، ابدا و هرگز به پروسه صلح افغانی لبیک نخواهند گفت. با تآسف هنوز منافع خارجی بدون رعایت توازن منافع ملی در موجودیت «مجاهد» ، «طالب» و ملا ها و آخوند ها متجسم است.
در شرایط کنونی گروه های که طرح سالم همبستگی ملی را ندارند ، با استفاده از تکتیک های کهنه و مضحک مساعی بخرچ میدهند که مردم را از بزبان آوردن نام اقوام و افتخارات و درد های ملی شان بترسانند و وحدت ملی را بدون عاملین اساسی آن پیشنهاد نمایند. آنها نصیحت گویی های «پدرانه» را تبلیغ می نمایند که نام ملیت تان را نگیرید، زیرا این کار به «وحدت» ملی زیان میرساند. این تکتیک ادامه همان استبداد کهن به شیوه جدید بوده که در شرایط کنونی ساده لوحانه و کاملا ناکام است. مبلغین کهنه کار تحولات فکری و ذهنی مردم را که در بدل کشتار های جمعی ، قربانی بی نظیر و ترک وطن شان بدست آورده اند، نادیده می گیرند.
نگرش جدید در پروسه همبستگی ملی طور دیگری می نگرد که همبستگی ملی با رشد و انکشاف عاملین ملت ، در قدم نخست اقوام ساکن در کشور میسر است. هر قوم ساکن در افغانستان باید با افتخار تمام به نام و هویت قومی شان دست به دست یکدیگر داده ضوابط ملت را تقویه و وحدت ملی را پیریزی نماید. ترساندن ، شرمیدن و یا انکار از تعلقیت قومی و دیگران فریبی است ، آشکارا و چالی است ناچل. اگر می خواهی احترام شوی به دیگران نیز احترام کن و اگر دیگران را نشناسی ، آنها هم تو را نمی شناسند. برخورد جدید در پروسه وحدت ملی ایجاب نگرش و اندیشه نو را دارد که تساوی حقوق همه اقوام و سهمگیری بدون چون و چرای همه اقوام ساکن در افغانستان در همه امور کشور و رفع بدون قید و شرط برتری جویی و امتیازپسندی قومی است. اینست درک درست و معقول همبستگی ملی در افغانستان.
نیرو های اجتماعی و نهاد های مربوط به آن
همانطوریکه ساختار اتنیکی جامعه در تشکیل تداوم و فروپاشی ملت مهم است، ساختار ، کیفیت و خصوصیات اجتماعی جامعه که ملت بر مبنای آن استوار است ، نیز ارزش زیاد دارد. گرچه پدیده های مربوط به ساختار جامعه همانند ساختمان اتنیکی پایدار و ثابت نبوده در تغییرات و نوسانات اند. ساختار اجتماعی جامعه مربوط به رشد اقتصادی و فرهنگی یعنی زیربنا و روبنای جامعه است . بدین مفهوم که جامعه دارای کدام نیرو های اجتماعی با چی مواضع و موقف هایی وجود دارد و در رابطه با مسایل اجتماعی جامعه شان چه موقفی را اختیار می کنند. روشنتر اینکه جامعه دارای گروه های اجتماعی مانند طبقات ، اقشار و اصناف است که هر کدام باید به مثابه نیروی مستقل اجتماعی عمل نموده و بتوانند موقف قشری و صنفی شان را ایفا نمایند. این موضوع را در جامعه افغانی به میزان و مقایسه می گیریم. در افغانستان کلیه سیستم اقتصاد محو گردیده است که زمینه های بروز طبقه بورژوازی ملی از بین برده شده است. تاسیسات تولیدی وجود ندارد که طبقه کارگر را بمیان بیاورد، تاسیسات زراعتی و آبیاری را عمدا نابود ساخته اند ، تا مردم را محتاج و در فقر و بیچاره گی نگهدارند، بنا بجای بوجود آمدن دهقان زمینه های ایجاد افراد مسلح و جنگی که جز فیر تفنگ هیج موضع و موقفی را حایز نباشند، در نظر گرفته شده بود. در چنین شرایط خاص نقش عمدة امور جامعه و ملت بدوش قشر منور آن است. واضیح است که قشر منور نمی تواند رسالت طبقات ، اقشار و اصناف دیگر را انجام بدهد ، این کار بعید و وناممکن است. لاکن قشر منور می تواند رول خود را در حل ناهمگونی های جامعه و مهیا ساختن زمینه ها در شگوفایی جامعه ایفا نماید. اکنون در توضیح گروپ های اجتماعی قشر منور افغانسان را در رابطه با جامعه و ملت در مقایسه می گیریم.
بحث در رابطه با قشر منور افغان بسا پیچیده و بحث انگیز است. عده یی معتقدند که افغانستان روشنفکر ندارد، عده یی هم هر با سواد و قلم بدست و تحصیلکرده و حتی ملا و طالب را روشنفکر می خوانند. عمده ترین معیار روشنفکری در موقف اجتماعی هر فرد منور است که تا کدام اندازه او می تواند موقف اجتماعی اش را درک و رسالتش را هدفمندانه انجام بدهند. موجودیت قشر منور جامعه در آنست که وی مانند قشر مستقل اجتماعی عمل کند و از منافع اجتماعی اش دفاع نماید. تاریخ پر ماجرای افغانستان تقسیم بندی های عجیب را با مرزبندی های گوناگون میان منورین افغان بجا گذاشته است که بررسی آن خیلی دلچسپ است. موضع گیری عده یی زیاد منورین افغان در اطراف تشکیل به اصطلاح قدرت شکل گرفته است. اگر حکومت های خودکامه و دست نشانده را در افغانستان یادآوری کنیم، عبارتند از حکومت های خاندانی ، خلقی و پرچمی ، طالب و مجاهد و غیره . گرچه خلقی و پرچمی با نام و نشان و هویت مستقل موجود نیستند ، ولی سه گروه دیگر در تشکیل نهاد های سیاسی و اجتماعی از در تشکیل و فروپاشی جامعه افغانی و ملت نقش مهم را بازی کرده می توانند. لزوم دارد ، اگر خصوصیات این کته گوری های منورین افغان را بدانیم. کتگوری اول که افکار آنها در دوره قبل از جنگ در افغانستان شکل گرفته است ، در مطبوعات و رسانه های گروهی جهان بنام تکنوکرات های افغان یاد شده اند. تکنوکرات های افغان که در سنین بالاتر از چهل زندگی دارند ، از دیدگاه موقف اجتماعی افراد سنت پسند و محافظه کار هستند. این افراد طرفدار بازگشت به سنت های پار در افغانستان اند که در شرایط کنونی موضع گیری اجتماعی و سیاسی آنها از طریق پلان صلح محمد ظاهر شاه ، تدویر لویه جرگه ها داخل صحنه سیاسی افغانستان گردیده است. نقص بسیار عمده این کتگوری منورین افغان در آن است که آنها سا ل ها دور از جریان مستقیم امور جامعه و کشور قرار داشته با اندیشه های سنتی شان با نیرو های فوق العاده افراطی و سنت شکن و اصلاح طلب روبرو هستند و جامعه افغانی نیز تقاضای اصلاحات جدی را در امور اجتماعی و سیاسی بویژه در تشکیل دولت و تقسیم قدرت دارد. انستیتوت های سنتی قدرت به شکل کلاسیک آن پاسخگوی این نیازمندی ها نیست . کتگوری دوم عبارت از منورین و روحانیونی اند که اکنون در میان و یا ماورای همه گرو ها قرار داشته و یا اینکه موضع گیری های جنگی ، قومی مذهبی و سیاسی آنها را به این مواضع پناهگزین ساخته اند.
تداوم جنگ بیش از دو دهه ، قتل و جنایات جنگی ، تخریب سیستم اقتصادی ، امحای بنیاد های تاریخی و فرهنگی کشور تعداد زیاد مردم و منجمله قشر منور افغان را ناراض و از صفوف و طرفداری جانبین جنگ دور می سازد. وابستگی و بگانه پرستی نیرو های که در افغانستان در جدل هستند ، آنها را در انظار عامه مردم منفور و اذهان عامة جامعه افغانی را در ضرورت مبرم صلح مطمین می سازد. این وضع روز بروز تودة وسیع جامعه را از هر طرف جنگ «قدرت» بسوی داعیة صلح سرازیر می سازد. کسانیکه از جنگ و خصومت ملی آگاهانه بر میگردند یک راه دارند که عبارت از وحئت ملی است. نکات فوق در مورد در شرایط کنونی میباشد، بدون شک نیروی سومی قبلا نیز در جامعه افغانی موجود بوده که بهترین نمونه های آنرا میتوان از نشریه های آزاد افغان در خارج کشور ، رسانه های جمعی که خط مستقل ضد جنگ را دارند ، شخصیت های ملی که شامل هزار ها دانشمند ، نویسنده ، شاعر ، ژورنالیست ، حقوقدان ، روحانی ، نظامی و اهل فن و هنر می باشند، از جانبین جنگ جانبداری نمی کنند پس آنها نیروی صلح اند. در آخرین تحلیل می توان گفت که ساختار اجتماعی افغانستان در آشفته گی و بحران جدی قرار دارد که رسالت منورین را برجسته تر می سازد.
جنبش ها ، سازمان ها ، گروه ها و احزاب سیاسی
وضعیت سیاسی احزاب و گروه های سیاسی با داشتن مفکوره های افراطی و معتدل ، ملی و غیر ملی و وابستگی آنها با منافع بیگانه می تواند نقش خود را در مسایل ملی ایفا نماید. احزاب سیاسی می توانند با غصب یا اخذ قدرت داعیه و منافع ملی را پامال نموده و آنرا قربانی هوس های آیدیولوژیک و مذهبی شان بسازند و یا برعکس می توانند به حیث سمبول وحدت ملی تبارز نمایند. احزاب سیاسی اسلامی نیزعاملین خصومت و نفاق و استبداد ملی بوده که وحدت ملی را به خطر جدی مواجه کردند. و اما دیده می شود که یک دهه دولت داری در میان خون و آتش و اشتراک این احزاب در قدرت موجب بیداری و رشد آگاهی عده یی از رهبران شده، و آنها دارند که در مورد قدرت با دید جدید تر ببینند.
مشکل عمده تشکیل احزاب سیاسی در آن است که جامعه بحرانی افغان که تنظیم سالاری و احزاب افراطی بجای احزاب سیاسی دارای مرام و اهداف ملی را گرفته و اکنون زدوبند های خارجی توآم با گروهبندی های مافیایی جامعه را بحرانی تر ساخته و تشکیل احزاب ملی را با شیوه های نو ، آزادی و دموکراسی به موانع روبرو ساخته بود.
در شرایط کنونی احزاب سیاسی و تنظیم های افغانستان به دو بلاک تقسیم شده اند که یکی در حراست از تمرکز قدرت و دومی غیرمتمرکزسازی نظام سیاسی را هدف سیاسی شان قرار داده و برای رسیدن به این هدف داخل مبارزه عملی شده اند. انتخاب این هدف مهم ملی را نمی توان سهل انگاشت و ساده پنداشت.
در پایان سخن در عرصه وحدت ملی باید گفت که ملت در حقیقت عبارت از اقوام ساکن کشور ، اقشار و اصناف جامعه ، مرد و زن ، پیر و برنا و احزاب و جنبش های سیاسی اند که بر اساس نیازمندی های جامعه تشکیل گردیده و مرام آنها در اجرای خواست های جامعه جهت داشته باشد. وحدت ملی تنها میان این نیرو ها ممکن و عملی است و نفاق و تجزیه ملی را نیز آنها می توانند جلوگیری نمایند. تا زمانیکه این نیرو ها در نفاق قرار داشته ، یکدیگر شان را تحمل نکنند و نپذیرند همبستگی ملی نمی تواند وجود داشته باشد.
غیر متمرکز سازی نظام سیاسی در افغانستان
تمرکز قدرت عامل اساسی نفاق ملی و جنگ در افغانستان است. با تاسف حلقات معین در حکومت حامد کرزی با حمایت گروه های مافیایی برونی که منافع شان در افغانستان در دوام جنگ تامین میشود، غیرمتمرکز سازی نظام سیاسی را تکفیر آمیز تبلیغ می نمایند تا اعمال نفاق افگن خود شان را بپوشانند. آنها غیر متمرکزسازی و نظام سیاسی مناسب به افغانستان را تجزیه کشور تبلیغ نموده و عاملان دموکراسی واقعی را تجزیه طلبان می خوانند. گرچه این مهر و لاک ها نهایت کهنه و مردود اند، ولی شکستاندن آن به اقدامات مهم سیاسی، ملی و فرهنگی نیاز دارد.
این قلم در پاسخ با تبلیغات غیرعادلانه حلقه حکومت حامد کرزی بخاطر افشای تکفیر گری آنها مقاله یی را زیر نام (کرزی مسوول تجزیه افغانستان خواهد بود) نوشته بودم که تکرار آنرا در این جا حسن میدانم: " هرگاه کسی از تغییر مثبت یا تحول در افغانستان سخن گفته، زمامداران زور و زر مهر تکفیر «تجزیه» را به پیشانی شخص تحول طلب چسپانده اند. در جهان همه چیز به فرسایش می گراید و تغییر می کند یا رو به زوال می شود ، ولی «تکفیر ها» در افغانستان کهنه نمی شود، زیرا پشتیبان نیرومند خارجی دارد. حامد کرزی نیز در این روز ها مهر تکفیر را در دست دارد و آنرا در پیشانی مخالفین سیاسی اش میچسپاند. لازم است بدانیم که «تکفیر تجزیه» چیست، عوامل آن در کجاست؟
تجزیه یک کشور به چند بخش یک امر سیاسی است که در سطح ملی و بین المللی با مراسم و مراحل حقوقی نیاز دارد. ولی علل و عوامل تجزیه استبداد، تبعیض، برتری خواهی یک عده بالای دیگران، جنایت و خیانت ملی است. یعنی علل تجزیه دقیقا چیز های اند که حامد کرزی در دوره بیش یک دهه حکومت خود ، به ویژه در سه سال اخیر انجام داده است.
بخاطر اثبات این ادعا عملکرد حامد کرزی را در عرصه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی مرور می کنیم:
در بخش سیاسی: اقدامات حامد کرزی به شمول خیانت های ملی، حمله بر پارلمان، اجرای روابط مرموز با کشور های خارج، زمینه سازی ها برای اجرای قتل عام، تقلب در همه عرصه های سیاسی کشور، انتقال جنگ از منطقه جنگ زده به مناطق امن افغانستان، تشویق تروریزم و اعمال انتحاری و استفاده از عمل انتحار بخاطر امحای مخالفین سیاسی، حل مسایل سیاسی با استعمال زور، چیدن دسایس خونبار بخاطر حفظ و انحصار قدرت بدست حلقات مافیایی مفسد و متعصب ملی و مذهبی و ده ها مسایل دیگر که مستقیما به نارضایتی مردم و تجزیه افغانستان جهت دارد. زیرا کرزی کاری می کند که شرایط و زمینه های همزیستی میان مردم را نابود می کند، نفاق و خصومت را بوجود می آورد.
در بخش فرهنگ: حکومت کرزی بجای رشد متوازن فرهنگ، تحصیلات ، هنر و نشرات فقط بنیادگرایی ، تعصب و فرهنگ جنگ ، تعصب و زورگویی را ترویج می کند. بجای مکتب مدرسه می سازد، بجای انجنیر و داکتر طالب تربیه می کند. کرزی تحمل آنرا ندارد که در مناطق امن افغانستان مکتب و آموزش باشد و مردم رسم و رواج های پسندیده شان را اجرا کنند. حکومت بجای عنعنات پسندیده ، مزخرفات و موهمات را ترویج می کند.
حمایت بی دریغ و دوامدار کرزی از فرهنگ طالبی و تحمیل آن بالای همه ساکنان افغانستان، دو فرهنگ را در مقابله و رویارویی مستقیم قرار داده است که افغانستان را بسوی تجزیه کشانیده است. یعنی اگر کسی بخواهد یا نخواهد، تجزیه میان فرهنگ خشونت و انتحار و فرهنگ مدنیت صورت گرفته است که عامل آن بدون شک حامد کرزی است.
در بخش اموراجتماعی: هر اجتماعی از مرد و زن، پیر و جوان، اقشار و طبقات اجتماعی و گروه های اتنیکی ساخته شده است که برعلاوه خصوصیات گروهی، قشری و طبقاتی باید دارای فرهنگ واحد ملی نیز باشند. حالا می بینیم که حامد کرزی در قبال مسایل اجتماعی چه کرده است؟ از زن و مرد که مهمترین رکن جامعه است آغاز می کنیم.
درست است که حکومت مفسد و متعصب حقوق و آزادی شکلی را برای زنان در قانون اساسی و قانون انتخابات جا داده، تا بخاطر تبلیغات از آن استفاده کند، ولی در عمل زنان افغانستان از محروم ترین زنان دنیا است که توسط حکومت طالبان و کرزی به این موقف رسیده اند. در حقیقت قضایای «گلنار» و «سحرگل» که در ماه جاری در افغانستان رخ داد، نمونه های از صدا ها و هزاران قضیه است که به رسانه ها راه باز کرده است.
واضح است که هر روز صدها قضیه زن ستیزی در افغانستان رخ میدهد که علت اساسی آن نه تنها عقب ماندگی جامعه، بلکه تعصبات و مزخرفاتی است که از ماهیت دولت فاسد و نهاد های ساخته شدة دولت و استخبارات خارجی تحریک و تشویق میگردند. جوانان در افغانستان وضعیت خوبی ندارد و سالمندان از حمایت دولت بی بهره اند. تلاش برای ایجاد طبقه آدمخوار که پاسخگوی منافع مافیای خارجی باشد ، افغانستان را به جایگاه چپاولگران تبدیل کرده است.موضوع مورد نظر در این تبصره کوتاه بحث در باره اقشار و طبقات جامعه نیست، ولی باید گفت که بوجود آوردن طبقه آدامخوار، مفسد و وحشی با استفاده ابزاری از دولت، روز به روز فاصله میان مردم را بیشتر می سازد و افراط و تفریط فقیر و ثروتمند شدن به اوج خود می رسد. واضح است که این روند به شکل عجولانه آن موجب نارضاییتی شده و در سطح دولت تناقض و رویارویی و خصومت های جدی را بار می آورد.
اقوام مانند اقشار و طبقات و سایر گروه ها رکن مهم اجتماع اند که در سازندگی جامعه نقش بزرگ دارند. هیج جامعه در هیچ مملکت نمی تواند یک قومی باشد. پس رعایت مناسبات متوازن و مساوی میان آنها از وظایف مهم دولت است. اقوام مهمترین عامل وحدت ملی است که باید در مورد آنها از سیاست های دقیق کار گرفته شود. با تاسف این وجیبه مهم ملی در افغانستان همواره قربانی برتری جویی های حاکمان دست نشانده و منافع حمایتگران آنها بوده که در دوره طالبان و کرزی به آخرین اوج خود رسیده است.
علت اساسی و مهم این همه بی عدالتی های اجتماعی که نفاق، جدایی و تجزیه را بوجود می آورد، تمرکز قدرت است. حامد کرزی زیر شعار های دروغین دموکراسی، آزادی و حکومت انتخابی (تقلبی) وحشی ترین شکل دیکتاتوری یک گروه مفسد و نومنکلاتوریزه شده را بالای مردم افغانستان تحمیل می کند. سوال در این جاست که آیا می توان قرن ها در دیکتاتوری و استبداد زیست؟
باید به مفهوم واقعی (وحدت ملی) پی برد. ملت تنها شامل کرزی و طالب و جاسوسان خارجی نیست، همه ساکنان افغانستان مالک این کشور هستند. تنها کرزی نمی تواند نظام بسازد، این کار از صلاحیت مردم افغانستان است. وحدت ملی با زور و غصب قدرت بوجود نمی آید. شرط اساسی وحدت ملی مشارکت ملی است. مردم وقتی با هم نزدیک می شوند و وحدت می کنند که چیز های مشترک داشته باشند، این چیز قدرت و حاکمیت است. هرگاه حاکمیت غصب شود، چیزی برای وحدت باقی نمی ماند. پس عمل تجزیه افغانستان از جانب شخص حامد کرزی در همه عرصه های زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه عمیقا برنامه ریزی شده انجام می شود و تکفیرگیری های وی بخاطر جلوگیری از اصلاحات و تحولات مترقی بی مورد و بی اساس است.
تمرکز قدرت افغانستان را بسوی تجزیه می کشاند و تقسیم قدرت، موجب همبستگی، ترقی و شگوفانی آن میگردد."1
پس حاکمان خودکامه، حلقات تمامیت خواه و گروه های طرفدار جنگ و ترور افغانستان را در یک اختناق سیاسی قرار داده اند تا با استفاده از اختناق بروز علایم آزادی و دموکراسی را نابود و عاملان آنرا خفه نمایند. عبور از اختناق به اقدامات دلیرانه، فداکاری روشنفکران و بیداری مردم ضرورت دارد که برای رسیدن به آن کار های ذیل باید انجام شود:
اول: شکستاندن روحیه کاذب ملی: تقدیس روحیه کاذب ملی که گویا (نام قومت را نگیر، وحدت ملی خراب می شود)، تعمیم "فرضیه" زبان های اول و دوم، داشتن روابط همه جانبه به نام (لر و بر)و تقدیس این روابط و کشاندن افغانستان به جانب افغانستان ، برعکس قطع روابط و دشمنی با همسایه های دیگر و تکفیر آنها، ، تعریف انحرافی و نادرست از ملت ، مساله ملی و وحدت ملی، تقلب در طرح مهمترین مسایل ملی مانند نشان دولتی، بیرق و سرود ملی، زورگویی، بی شرمی و دسیسه در امر مهم ملی تکفیر ها و تقدیس های زورگویانه، سرکوب رسانه های آزاد و دادن امتیازات به رسانه های نیرومند وابسته به خارج و ده ها مسایل دیگر روحیه کاذب ملی را بوجود آورده است که همواره مورد حمایت حکومت و حامیان منطقه به خصوص پاکستان قرار دارد. بخاطر درهم کوبیدن اکاذب ملی باید برخورد ملی ، گفتمان ملی و همبستگی ملی بوجود آید که ابتکار آن بدست قربانیان اکاذب باشد. زیرا اول مردم را باید از قیدو بند های ذهنی و تبلیغاتی و تکفیر گری های باطل رها کرد و بعد از آنها امید اشتراک در امور سیاسی از جمله رای گیری و انتخابات را نمود. وقتی می توان جعلیات، توهمات و اکاذب را افشا و برطرف کرد که انسجام و تحرک را در ساختار جامعه بوجود آورد و آنها را به مثابه صاحبان اصلی قدرت معرفی کرد. شناسایی ساختار های ملی که اولتر از همه اقوام ساکن در کشور فاکتور عمده قدرت، نیرو های اجتماعی و نهاد های مربوط به آن و جنبش ها ، سازمان ها ، گروه ها و احزاب سیاسی هستند باید جای گروه های تقلبی را بگیرند.
دوم: ادامه تمرکز قدرت تجزیه حتمی است: افغانستان کشوری نیست که دولت یونیتار و بسیط برای اداره آن مساعد باشد. مفکوره های غیر متمرکز سازی نظام سیاسی در افغانستان با طرح های ضد و نقیص از طرف رهبران گروه های سیاسی مطرح شده است به دو نوع است که عبارت از تشکیل حکومت پارلمانی وحکومت فدرالی در افغانستان است.
حکومت پارلمانی که اکثر طرفداران آن در میان رهبران جهادی شریک در حکومت و پارلمان حامد کرزی مطرح می شود، آنها غیرمتمرکز سازی نظام را در بوجود آوردن کرسی نخست وزیر و انتخابی بودن والی ها خلاصه می کنند. حلقات حکومت یونیتار حامد کرزی در پاسخ به این روند سیاسی از عصبانیت و تکبر کار میگیرند و هیچ نوع پاسخ معقول سیاسی ندارند.
تشکیل حکومت فدرالی در افغانستان که با تکفیرگری های شدید حکومت کرزی روبرو است، امر نهی بوجود آمدن آن از پاکستان و استخبارات این کشور منبع می گیرد. زیرا پاکستان طرفدار استقرار حکومت دیکتاتوری دینی در افغانستان است که بتواند منافع این کشور را تامین نماید. از طرف دیگر ایجاد یک حکومت فدرال شاید موجب ختم جنگ شود که پاکستان آنرا نمی خواهد. زیرا پاکستان سالهاست که بنام مفاهیم کاذب "امت اسلام" به پروسه ملت سازی در افغانستان صدمه زده و بنام دروغین "حکومت اسلامی" از حکومت سازی واقعی در این کشور جلوگیری کرده است.
باوجود این ذهنیت ها حکومت فدرالی در افغانستان زمینه های فکری و اجتماعی دارد که با برداشت های مختلف طرح گردیده است که عمده ترین آنها تا حال به دو نوع طرح شده است:
1. مفکوره فدرالی تقسیمات ملکی : این طرح بسیط در مساله پیچیده فدرالیزم، می خواهد ولایات افغانستان را عامل و اجرا کننده حکومت فدرال بداند، مهم نیست که در این ولایات کی ها، چطور زندگی دارند. مفکوره های فدرالی تقسیمات ملکی که یک طرح ساده فدرالی است، مسایل مهم تاریخی، فرهنگی و اتنیکی را نادیده می گیرد، بیشتر بر جغرافیا استوار است تا تاریخ و فرهنگ. در فدرالیزم تقسیمات ملکی رکن مهم ملت و وحدت ملی که اقوام ساکن در افغانستان اند، نادیده گرفته می شود که بیشتر به یک "فدرالیزم یونیتار" مشابه است. همچنان تقسیمات نادرست ملکی، نبود سرشماری دقیق و معتبر و لغو ولایت و تاسیس ولایت جدید در صلاحیت حکومت، این مفکوره فدرالیزم را به ناکامی مواجه کرده و مورد بهره برداری کسانی قرار میدهند که همین اکنون از نام دموکراسی در حفظ دیکتاتوری شان استفاده می کنند. نقص ناگزیر و حتمی در فدرالیزم تقسیمات ملکی این است که پایه های اجتماعی آن در ساختار های جامعه از نظر دور انداخته شده و بنیاد فکری آن نیز گسترده نیست.
2. مفکوره فدرالی متکی بر همه ساختار های جامعه: مناسبترین نظام فدرالی برای افغانستانی که کثرت قوم و فرهنگ و زبان و اقلیم را دارد، فدرالیزمی است که همه ساختار های جامعه که در بالا تشریح شدند، در آن سهیم باشند. شرایط ذهنی، فکری و اجتماعی برای پذیرش و اجرای این نوع فدرالیزم نسبت به فدرالیزم تقسیمات ملکی مساعد تر بوده و خطرات برگشت آن به دیکتاتوری ناممکن است. زیرا عاملین این فدرالیزم شامل قربانیان رژیم های خود کامه و دیکتاتور بوده و بنیاد گسترده فکری دارد که از طرف روشنفکران و نهاد های فرهنگی و مدنی در داخل و خارج کشور حمایت می شود.
سوم: ایجاد نیروی های فکری، تیوریک و عملی در غیر متمرکز سازی قدرت: یک دهه حضور نیروی های خارجی، موجب تقویت نیروی مادی و اجتماعی دولت دیکتاتوری و دسپتزیم دینی و تضعیف نیرو های دموکراتیک گردید. کار اساسی حکومت حامد کرزی در پراگنده نگهداشتن نیروهای مترقی، خلع سلاح مناطق شمال افغانستان و انتقال جنگ از جنوب به شمال تمرکز داشت. 2 در چنین حالتی انسجام نیرو های فکری، تیوریک برای غیر متمرکز سازی نظام سیاسی در افغانستان، دشوار شده است. رویهمرفته، پایه های قوی فکری و اجتماعی برای غیر متمرکز سازی نظام سیاسی افغانستان وجود دارد که کنفرانس امروزی بهترین مظهر آن می باشد. کنفرانس در هر بستری که باشد، زمینه یی است برای بیان نظر ها و کنش ها ، اقدامی است برای جمعبندی مفکوره ها و آغازی است برای تحکیم نخستین سنگپایه های فکری و تیوریک غیر متمرکز سازی نظام سیاسی در افغانستان و تفسیم قدرت در مرحله بس حساس بوجود آمده است. گردانده های کنفرانس افتخار بزرگ برداشتن نخستین گام های تاریخی را در تحکیم دموکراسی واقعی و ختم بی عدالتی و بیداد قرن ها خواهند داشت.
کنفرانس آغاز خوبی برای شنیدن دیگراندیشان، پذیرش و تحمل بخاطر یکدیگر فهمی و جمعبندی اندیشه ها و مفکوره ها برای پایه های فکری نیروهای غیر متمرکزسازی خواهد شد که من فقدان شدید آنرا می بینم.
نتیجه گیری: افغانستان در مرحله یی قرار دارد که نمی تواند با شیوه های کنونی اداره شود. کشوریکه همه نیروهای سیاسی، دینی، تروریستی داخلی و خارجی در آن مورد آزمایش قرار گرفته اند ، ساکنان افغانستان مردیکه انواع استبداد ملی، دینی و غیر دینی را دیده و قربانی هزاران نوع تاخت و تاز، دسیسه، تبیعض، نفاق ملی و مذهبی بوده اند، دیگر تاب و توان خود کامه گی، نفاق ملی و تقلب و فساد را ندارند.
دولت یونیتار که یگانه عامل فساد، فقر، ادامه جنگ، تقویه تروریزم و مواد مخدر، کشتار و قتل هزاران انسان افغان و شهروندان خارجی بوده است، برای مردم افغانستان و مردمان جهان غیر قابل تحمل شده است. یگانه راه خاتمه دادن به این همه بدبختی و مظاهر منفی در افغانستان و جهان پایان حکومت یونیتار و تشکیل حکومت غیز متمرکز است. تنها دموکراسی واقعی می تواند مساله پیچیده، خون آلود و دشوار افغانستان را حل کند که بهترین راه آن انتخاب راه درست دموکراتیک است. راهی که مردم افغانستان خود را در قدرت شریک بدانند، مالک ملک و ماوای خود باشند، نمایندگی واقعی شان را در قدرت و اداره امور افتصاد کشور انتخاب نمایند و جلو رشد آنها گرفته نشود و عقبگردی و بنیادگرایی بر آنها تحمیل نگردد. این کار وقتی میسر است که زمینه های استفاده از آخرین مزایای دموکراسی به شمول نظام فدرالی برای مردم مساعد باشد. کسانی که هنوز بر بقای حکومت متمرکز تاکید می نمایند، بی تردید افغانستان را بسوی تجزیه حتمی می کشانند.
منابع:
1. حامد کرزی مسوول تجزیه افغانستان خواهد بود، کابل پرس?، جولای 2012، صفحه 3 اندیشه نو، جولای 2012، کانادا
2. انتقال جنگ از جنوب به شمال افغانستان، کابل پرس 18 می 2011، ،صفحه 8، شماره 92 اندیشه نو، می2011، کانادا
مواد نشر شده از این نویسنده که با این مساله نزدیک است:
http://kabulpress.org/my/spip....
جلوگیری از فساد اداری در افغانستان از راه اصلاحات اداره ممکن است، نه «جهاد» ، ص 8 ، ش36 اندیشه نو، 2006،
شماره 2 میزان 1385 آرمان ملی کابل، سایت انتر نیتی کابل پرس سنبله 1385 کابل
http://kabulpress.org/maghala_...
خاموشی معنی دار رسانه در باره ژینوسایت در افغانستان (، وبلاگ نگرش نو به زبان انگلیسی، جولای 2009
http://negareshenow.blogspot.c...
بحران نظام سیاسی در افغانستان (قتل عام مردم جوزجان مشکل نظام سیاسی و بحران قانون اساسی افغانستان است)، ص 4 ، ش 45 ماهنامه اندیشه نو، 2007
http://katebhazara.blogfa.com/...
در غرب کابل چه می گذرد، ص 6، ش 83، اندیشه نو، کانادا ، اگست 2010.
http://kabulpress.org/my/spip....
5. شمال و جنوب هندوکش برای کوچی ها نیست، کابل پرس، 2007،
http://kabulpress.org/my/spip....
متن استعفای داکتر نجیب الله را در لینک زیر بخوانید
http://www.afghanistanonlinefo...
حامد کرزی مسوول جنایات در بهسود
http://www.kabulpress.org/my/s...
شمال و جنوب هندوکش برای کوچی ها نیست
http://kabulpress.org/my/spip....
تفسیری از فرمان حامد کرزی در مورد کوچی ها
http://www.khosha.org/Pages_/k...
هزاره ها در ایران شکنجه و بخاطر ایران قربانی می شوند
http://kabulpress.org/my/spip....
ترایبالیزم و حاکمیت قبیله
http://kabulpress.org/my/spip....