عابد شهر و حاکم شهر
داد خواهی خون شکیلا
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این طنز تلخ تقدیم است به شکیلا آن خواهر پاک و معصوم ام، او که مظلومیت و معصومیت اش این روز ها به نمادِ از داد خواهی و بیداد ستیزی تبدیل شده است و بهانه ی برای فریاد، فریاد برای رهای از جهل و خرافات، که هردو استبداد آور است و ظلم پرور.
و نیز مخاطب این شعر طنز گونه، بیش از هر کس دیگر خانوم حبیبه سرابی و الی بامیان میباشد،او که خود یک زن است بیشتر از ما درد شکیلا ها و نجیبه ها را درک میکند.
این طنز تلخ تقدیم است به شکیلا آن خواهر پاک و معصوم ام، او که مظلومیت و معصومیت اش این روز ها به نمادِ از داد خواهی و بیداد ستیزی تبدیل شده است و بهانه ی برای فریاد، فریاد برای رهای از جهل و خرافات، که هردو استبداد آور است و ظلم پرور.
و نیز مخاطب این شعر طنز گونه، بیش از هر کس دیگر خانوم حبیبه سرابی و الی بامیان میباشد،او که خود یک زن است بیشتر از ما درد شکیلا ها و نجیبه ها را درک میکند.
عابد شهر و حاکم شهر
قصه ي را بشنو از عصر قديم
عصر بلقيس آن شهِ نرم و حليم
آنكه عدل اش بر همه گي جار بود
آنكه گرگ اش گوسفند را يار بود
مرمرين بود كوچه هاي شهر او
كس نديده بود غضب يا قهر او
شاد خرم بود همه پير و جوان
مار هاي آستين هم در امان
زاهدي در ملك او ميزيست و نيز
پيش مخلوق هم مقدس هم عزيز
از بهشت آمده بود،مشهور بود
نام پاك اش بلعمِ باعور بود
جد اندر جد بود جنت مكان
دستهايش بوسه گاهِ مردمان
آنچنان او صادق و اهل صفا
كاب نسوار دهان اش بود شفا
خارج از اندازه مهمان دوست داشت
چون كه گرگ گوسفندان دوست داشت
پاكيزه دل دختري هم از قضاء
چندي بود مهمان آن شيخ الرجاء
روزي آغا در نماز استاده بود
ابليس آمد، تعظيمِ كرد و درود
گفت اي شيـــخ شهير روز گار
تخت و بخت روز گارت بر قرار
گر تو با نا محرم هم كابين شوي
وانگهي از جمع توابين شوي
بـــعد توبه اين قـــدر دارم خبر
تعويض شويست ات افتد كار گر
حرف شيطان خوش نشست بر جان او
فكر او را برد سوي مهمان او
آن ضمير خـــفته اش بيدار شد
خود درون پوستين اش مار شد
خواست او، مهمان خود در گوشه ي
گفت حرفِ نا روايش تاشه ی
آن فرشـــته خوي شد آزرده دل
سيلي را زد به روي آن رذ يـــل
گفت او را كاي سگ شيطان پرست
من شرف دارم نيم مثل تو پست
عابد هم اين حرف ها را بر نتافت
جست با تير قلب دختر را شكافت
وقتی مهمان اش به خون آغشته شد
بي وضو خود در نماز ايستاده شد
چون که پرسیدند ازان دانای راز
گفت گوشم قُلف بود وقت نماز
بعد ازان، آن بلقس و نظميه اش
محكمه و قاضيي دوسيه اش
مرگ او را خود كشي اعلام كرد
عدل را در چار سو اعدام كرد.
طاهر هجران
.