روز تنبل...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
امروز را میشود روز تنبل نام نهاد. حوصله و علاقه به انجام هیچ کاری را نداری. از صبح تا حالا شاید صد بار -زبگینف پریسنر- را گوش داده ای. پشت سر هم چای نوشیده ای و فقط نوشته ای. کلمات را به اسارت گرفته ای تا اعتراف نکنی که روز تنبل روزی طولانی است و گذرانش سخت.
گاهی دوست داشته ای برهنه در خیابان راه بروی، آهسته گام برداری تا خورشید بازیگوشی کند با رهایی ات. گاهی هم دوست داشته ای در تکه پارچه ای لاجوردی خودت را بپوشانی، آنقدر بپوشانی تا پنهان شوی از دید دنیا و خلق و آدمیانش. پارادوکس ها همیشه در تو دیوانگی را به اوج می رساند و تو ناچار و ناتوان از مقاومتی، گاه خود را به دست عریانی می سپاری و گاه به دست گمنامی و پنهان شدن در منتهای روشنایی ها.
نمیشود گفت یک روز تنبل چگونه روزی است. روز تنبل یک روز تنبل است، موهایت را شانه نمیزنی در این روز، به آینه خیره خیره نگاه نمیکنی، دوست نداری حتی پشه ای هم پر زند در حوالی افکار مغشوش ات و دلت عجیب میخواهد فقط خیره شوی به نا کجا نقطه ای که نهایتش تهی باشد و هیچ. یک روز تنبل پر است از افسونهای نهلیسمی و دغدغه های واهی از ماجراهای هر روز اتفاق افتاده در گوشه کنارها و مملو است از روزمرگی های زرد رنگ فراموش شده.
کتابی را بر می داری، ورق ورق می زنی و دلت را این جمله چنگ می زند: «یک دم، فقط یک دم، حس میکنی که در این دنیا تنهایی، و برای همیشه تنها خواهی ماند.«- پاساژها، والتر بنیامین-
یک روز تنبل یک روز آفتابی می تواند باشد، خورشید مغرورانه بدرخشد و دلش بخواهد تو را سرمست کند از انبوهی تابیدن، اما تو سر سپرده ی موریانه های مغزت باشی و خود را نسپاری به خواهش کوچک دلی تنها و بر آورده شدن خشنودیهای گاه و بیگاه.
گلها را آب میدهی، رز چینی فقط زمستانها گل میدهد. بی اختیار دستت را به پیشانی ات نزدیک میکنی و از ته دل آه می کشی. صداها را از خود دور میکنی، در چنین روزی باید فقط موسیقی شنید، فقط نوشت، کلمات را به اسارت گرفت و تمام دیوارهای سفید را دوست داشت.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...