هویت گرایی و تبار پرستی: توهم های عاطفی یا ابزار های معمولی قدرت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تاریخ و زبان دو عنصریست که همیشه در جدال ها، کشمکش ها و بحث های تباری، هویتی و ناسیونالیستی قربانی شده است. ملیت گرایی، شوونیزم، قوم گرایی و یا هم هویت یابی های تبار گرایانه توهم های عاطفی هستند که قدرتِ تولید فکر و اندیشه را تا جایی زیادی سلب می کنند و بمثابه ابزار های بحران آفرین و پر تنش، در تعامل ویا تقابل با قدرت مورد استفاده قرار می گیرند. بناً، بحت هویت یابی و قوم گرایی، بدون تحلیل و نقش قدرت در هویت سازی وهم هویت زدایی ، ناقص است. تعریف قدرت از تاریخ هم مراجعت به گذشته بخاطر خلق ِ تصویر های عوام پسند و ابزاری برای حفظ قدرت در حال و آینده است. رابطۀ قدرت و تاریخ هم روی یک میتود خاص استوار است: جعل، مبهم سازی، ابزاری ساختن، و مسخ تاریخ بخاطر دریافت "پاسخ" به مسایلی که در حال حاضر با آن سرو کار دارد. برخورد ِ جریان های هویت گرا و قوم گرا هم تماماً به تقلید و یا واکنش از قدرت، همین گونه سطحی، ابزاری و حال محور است.
فقط بر خلاف این روش ابزاری قدرت، تاریخ هیچ گاه جواب مشخص و مطلق به جدال های فعلی ارائه نمی کند و چنین ادعایی هم ندارد. خوب، این به این معنی نیست که اتفاقات و جریان های تاریخی هیچ تاثیری بر مسایل و مشکلات امروزی ندارد. نخیر، هدف من تاریخ گرایی مسایل فعلی در چارچوب اهداف معین، توسط گروه ها و جریان های مشخص است که به تقلید و واکنش از قدرت، صورت می گیرد. به طور مثال، این خیلی ها ساده انگارانه است که بگوییم هاشم خان فاشیست بود و با نازی ها رابطه داشت، بناً پشتون ها و یا هر کی که با دودمان هاشم خانی رابطه دارد، امروز باید این مساله را اعتراف کند و عذر بخواهد. برای من یک کمی شگفت آور می بود که اگر هاشم خان در دهه 40 قرن بیست به اندیشه فاشیستی گرایش و یا سمپاتی نمی داشت و با نازی ها هم رابطه نمی بود. زیرا دو تیوری و جریان سیاسی حاکم در جهان بعد از جنگ اول جهانی تا ختم جنگ جهانی دوم همانا کمونیزم و بعداَ هم فاشیزم بود. اکثریت جریان های سیاسی، افراد، و نهاد های معمول آن زمان به یکی از این دو تمایل، نزدیکی و سمپاتی داشتند. هاشم خان نه بخاطر نزدیکی به فاشیزم، آن هم در دهه سی و چهل قرن بیست، بلکه بخاطر عملکرد معمولیت گرایانه اش بمثابه کسی که حاکم قدرت در افغانستان بود، باید محکوم شود. تماماً به مانند امروز، فرض کنیم، پنجاه و یا صد سال بعد از زوال امپراتوری امریکا، کسی یا کسانی بگوید که فلان شخص که در افغانستان در سال 2012 خیلی ها قدرت داشت، با سیا و امریکا رابطه داشت به نئو لیبرالیزم هم سمپاتی داشت، بناً باید تمام کسانی از نسل و قوم همان شخص هستند باید معذرت بخواهند و شرمسار باشند. نمی شود با برخورد های ابزاری گناۀ حاکمان مفسد امروزی را پنجاه و یا صد سال بعد از بازمانده گان و هم تباران شان کشید. اینجاست که دانش تاریخی برای ما کمک می کند که با مطالعه دقیق تاریخ، از معمولیت گرایی های امروزی بپرهیزیم و قبل از این که در عقب هر فیشن ارزان روز برویم، باید فکر کنیم.
یک مثال دیگر که تضاد و تناقض را در استفاده از تاریخ در گفتمان های هویتی خوبتر نشان می دهد، مساله استعمار و تشکیل افغانستان است. (خوب، این که افغانستان یک کشور مستعمره بود یا خیر، یک بحث دراز و دوامدار است که خیلی ها به تحقیق و پژوهش نیاز دارد. این درست است که مبارزه مردم افغانستان در مقابل انگلیس مانع تطبیق کامل اهداف کشور های استعماری در افغانستان شد. ولی این درس نیست که بگوییم که کشور های استعماری در تشکیل افغانستان کنونی هیچ نقش نداشتند. نخیر، استعمار بعضی چیز های را که در جنگ نتوانست موفق شود، در "میز مذاکره" بالای افغان ها قبولاند.) به هر حال، صرف بخاطر دوام بحث، فرض کنیم که "افغانستان توسط کشور های استعماری ساخته شده است،" همان طور که صاحبان استدلال های تبار محور، چه پشتون و یا غیر پشتون، ادعا می کنند. فقط جالب است، کسانی که با حرارت این مساله را مطرح می کنند، امروز از نقشه کشی های راند کور پریشنی و پنتاگونی در افغانستان دفاع می کنند، به وجد می آیند و آن را "بهترین گزینه" برای افغانستان می خوانند. این چگونه استدلال عقلانی است که بگوییم: افغانستان یک کشور "جعلی" است زیرا "توسط استعمار تشکیل شده"، ولی، اگر امروز "خراسان کبیر" و یا "پشتونستان بزرگ" در پس خانه های امریکن انترپریس انستیتوت طرح ریزی شود، و با تصویر سازی های روهرا باکر و میشل باکمان (دلم به کسانی که امیدوار هستند، روهرا باکر و میشل باکمان برای شان "عدالت و آزادی" می آورد، می سوزد) در تبانی با فاسد ترین چهره های قومی و توسط بزرگ ترین قدرت دنیا، که در مقایسه با استعمار قرن 19، خیلی ها دست باز در افغانستان دارد، ساخته شود، کشور ها و ملت های "حقیقی و مشروع" خواهند بود؟
زبان هم هیچ ربطی به هویت ندارد. اینکه انسان ها در جغرافیه های مختلف با کلمات متفاوت صحبت می کنند، تماماً یک تصادف است.من شحصاً افراد بسیاری را می شناسم که هر چند ادعا می کنند که "خون خالص تاجیک، یا پشتون یا ترک" در بدن شان جریان دارد، ولی به جز از چند کلمۀ معدود، فارسی یا پشتو یا ترکی نمی دانند. حافظ و مولانا را هم نمی توانند به فارسی بخوانند و از آن "ودیعه الاهی" بی نصیب هستند زیرا در جاهای که فارسی و پشتو رایج نیست تولد و بزرگ شده اند. پس اگر زبان همانطوری که در بحث های قوم محور مطرح می شود، عنصر مهم هویت است، تکلیف آنها چطور می شود؟ و هویت شان چیست؟
گسترش و توسعه یک زبان هم رابطه تنگاتنگ با قدرت دارد. بهترین مثال انگلیسی است. دو سه قرن قبل انگلیسی اصلاً در جهان یک لسان مطرح نبود. فارسی هم باید در بستر تاریخی بر اساس رابطه اش با قدرت، بمثابه میراث یک امپراطوری به امپراطوری دیگر، مورد مطالعه قرار گیرد. این ادعا که زبان فارسی "زبان امپراطوری ها بوده" بناً "زبان مادر است و یک ودیعه الاهی است"، متاسفانه یک بر خورد راسیستی است. این هم عقلانی نیست که گفته شود زبان ترکی، بطور مثال، زبان بسیار بدی است زیرا زبان رسمی امپراطوری عثمانی بود و عثمانی ها ارامنه را قتل عام کردند. با این گونه منطق می توان هر عمل مضحک را توجیه کرد. زبان ها در اصل معصوم هستند. این که لسان مادری بوش و بلر انگلیسی است، گناه زبان انگلیسی نیست. مشکل ِ نشنلزم، تبار گرایی و هویت یابی های خیالی هم همین استفادۀ ابزاری و ایدیالوژیکی از زبان در چارجوب منطق هموار و ارزان ِ روز است.
من شخصاً به کسانی که همیشه دغدغه های زبانی دارند و به دنیا از پنجرۀ لسانی که با آن تکلم می کنند، می نگرند، یعنی محور فکری شان زبان است، پیشنهاد می کنم که کوشش کنند لااقل یک زبان بومی را که به آن هیچ ارزش قایل نیستند، بیاموزند. نگرش شان به مسایل به طور غیر قابل انکار تغیر خواهد کرد. بطور مثال، آن پشتونی که فکر می کند، یگانه افتخارش پشتوست و لندی است، اگر اوزبیکی بیاموزد، می بیند که ظرافت های که در لندی است در چهار بیتی های اوزبیکی هم است. و یا کسی که تمام زندگی اش فارسی است. دنیا به نظرش در ترکیب های زیبای فارسی نمی گنجد و خوش دارد تمام بحث ها در محور فارسی باشد، اگر یک زبان بومی را، ولو هرچه که باشد، بیاموزد، خواهد دید که چه ترکیب های زیبای کشف ناشده دارد.
مساله دیگری که همیشه در گفتمان های قوم محور مطرح می شود، بحث "عدالت خواهی" است. موافق هستم که انسان ها بخاطر رنگ پوست، زبان و اینکه در کجا تولد شده اند، تبعیض، ظلم، رنج و مشقات زیادی را دیده اند و می بینند. ولی روش مبارزه با این همه بی عدالتی ها، به هیج وجه تبارگرایی و زبان محوری نیست. زیرا هر تقابل غیر عقلانی در نهایت به نفع قدرت تمام می شود. و اگر دقیق توجه شود واکنش های عامیانه که در چارجوب گفتمان ها و شیوه های تنظیم شدۀ قدرت باشد در اصل برای بقای قدرت کومک می کند.
بطور مثال، فرض کنیم که یک "دیکتاتور" فیس بوکی، شخص و یا اشخاصی را که زیر نام "احمد"، بخاطری که با یک منطق بسیار عالی و استدلال قوی با "نظام دیکتاتور" مخالفت می کنند، از کامنت گذاشتن در فیس بوک منع می کند و "فتوا" می دهد که بعد از این کسانی که نام شان "احمد" است نمی توانند در فیس بوک کامنت نوشته کنند. بلی، این بی عدالتی است و ظلم است. فقط تقابل با "دیکتاتور" با این استدلال که "احمد" یک نام مقدس است و "ودیعه الاهی" است، بناً هر که نامش "احمد" است حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد، در نهایت به نفع "دیکتاتور فیس بوکی"تمام می شود. زیرا:
- بعد از این کنترول و تنظیم گفتمان ها در دست تیم "دیکتاتور" است و موضوع بحث ها را آن ها تعین می کنند ( این مساله بسیار مهم است زیرا قدرت به هیج وجه تنها زدن و کشتن و بردن و خوردن نیست. تنظیم و کنترول گفتمان ها و تولید "فکر و اندیشه" که بتواند انسان ها را در راستای منافع قدرت سمت و سو دهد، از همه چیز مهم تر است.)
- دوم، "احمد" باید تمام انرژی اش را در رابطه به این کی است و چرا حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد، مصرف کند و دیگر نمی تواند آزادنه از "دیکتاتور" انتقاد کند.
- سوم، دیکتاتور با این کار توانست که به " احمد" یک "هویت" بدهد و نقد "احمد" را هویتی بسازد و همچنان "احمد" را از دیگران جدا سازد.
- چهارم، آنهایی که به بحث های هویتی علاقه مند نیستند،به احتمال قوی کامنت های "احمد" را نمی خوانند و "احمد" آهسته آهسته به حاشیه کشانده می شود.
- و در نهایت اگر "دیکتاتور" چندین "تینک تانک" ستراتیژی ساز در خدمتش داشته باشد، "هوشیارانه" اعلام می کند که بخاطر "انسان دوستی" و "تساهل" که اصول پذیرفته شده در "دیکتاتوری اش" است، "احمد" حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد فقط بخاطری که نوشته های "احمد" در تضاد با "وحدت" فیس بوکی است و "خشونت" و تفرقه" را دامن می زند، تمامی کامنت های "احمد" بعد از بررسی توسط "کمیسون وحدت ملی فیس بوک" به نشر خواهد رسید. توجه شود که با این کار "دیکتاتور فیس بوکی" توانست که یک چهره "انسانی" از خود ترسیم کند و همچنان خشونت، نفاق، و جنگ را هم به هویت "احمد" بیافزاید.
انگلیس ها تقریباً چیزی مشابه به این سناریو را در زمان استعمار در هند به اجرا گذاشتند. در پهلوی آن همه صفات و هویت های خود ساخته شان که به هندستانی ها داده بودند مثل تنبل بودن، بیکاره بودن، طفل بودن، وحشی بودن، یکی هم هویت زنانگی بود. یعنی می گفتند که مردم هند در مجموع خاصیت زنانه دارند، یعنی مونث هستند. نشنلست های هندستانی با حرارت این مساله را رد می کردند که در اصل قبول دیسکورس انگلیس بود و صرف بخاطری که "مرد" بودن شان را ثابت سازند، یکی کشتند و صد ها کشته دادند. تا اینکه گاندی این مساله را درک کرد. انگلیس ها اصرار می کردند که مرد برتر از زن است و زن هم برتر است از زنانگی در مرد (مردم هند). گاندی این "نظریه" را به چالش کشید و گفت " که مرد و زن با هم برابر اند ولی فراتر رفتن از این دوگانه گی زن و مرد، از هر دو برتر است." همچنان وی یک تعریف دیگر از جنسیت ارائه کرد که " زن برتر از مرد است و مرد برتر است از بزدلی، جبن و ترسویی."(1)
من با این نوشتۀ آقای خالد خسرو موافقم که " هویت های قومی هویت های تبعیض گرا و راسیست اند."(2) فقط، مسالۀ "دولت- ملت"، که در نوشتۀ اخیر آقای خسرو خیلی ها برجسته است، تماماً یک روند هویت محور است. این روند در اروپا خیلی ها خونین و تبعیض گرا بوده که تا هنوز هم ادامه دارد. فرانسه بهترین مثال در این زمینه است. فکر می کنم هویت گرایی بر مبنای تبار و نژاد و زبان در کل راسیزم و تبعیض گرایی است.
(1) Ashis Nandy. The Intimate Enemy: Loss and Recovery of Self under Colonialism. Oxford University Press, 1983.
(2) مراجعه شود به نوشته آقای خالد خسرو در برگۀ فیس بوک " مجیب خان دروازی عزیز! دوست گرانفدر و شاعر دوست داشتنی من!"
پيامها
23 جون 2012, 14:57, توسط نادر
آقای نعیم،
یک جهان تشکر از مقاله علمی و تحلیلی تان. من همه نظریات تانرا صد در صد تائید میکنم.
من همیشه گقته ام که ما با باید علیه رهبران فاسد، از هر قوم قبیله ای که باشند، مبارزه کنیم و جنایات و خیانت های شانرا افشا کنیم. اما هرگز این اشتباه را نکنیم که به خاطر رهبران فاسد و جنایتکار، تمام قوم و قبیله اورا به دار بکشیم. زیرا درین صورت هیچ قومی در افغانستان باقی نخواهد ماند، که رهبران شان به حق این ملت خیانت نکرده باشند. اگر فقط به سگ جنگی های کابل نگاه کنیم، رهبران همه اقوام افغانستان نام نیکِ از خود به جا نگذاشتند. فلهذا آیا این عدالت خواهد بود، که تمام قوم این رهبران را به پای محاکمه بکشانیم، یا فقط یک مُشت رهبرجنایتکار را؟
23 جون 2012, 15:27, توسط محسن
مشکل موجوداتی مثل شما در این است که برشمردن جنایت های پشتونها یا همان اوغانها سخت تمام میشود. 99 فیصد جنایتهایی که در وطن ما صورت میگیرد توسط پشتونها است. باور این حقیقت برای شمایان سخت است.
23 جون 2012, 15:42, توسط پرویز بهمن
سلام به آقای حکیم نعیم وهمچنان محترم عزیزی ودیګر کابل پرسی های نازنین!
نخست ازهمه از محترم عزیزی که نام بنده وتوردیقل میمنه ګی را نیز درقطار فحاشان ودشنامنویسان آورده اند ابراز سپاس می نمایم؛ ای کاش که ایشان میتوانستند درپهلوی این برچسپ شان علیه من وجناب توردیقل خان میمنه ګی سندی را هم مبنی بر آنکه ما هردو فحاش ودشنامنویس هستیم میاوردند بیشتر ازمحضرشان سپاسګراز می شدم.
اما درقسمت محتوای این مقاله؛ باید بصراحت اعلام کنم که شاید یکی از ضعیف ترین وعوام پسندانه ترین مقاله های آقای حکیم نعیم همین مقاله باشد که من تاکنون ازقلم ایشان خوانده ام.
ایشان احکام منطقی خویش را صادر کرده اند ولی درزمین واقعیت متوجه نیستند که آیا این احکام صادرهء شان با روند تاریخ منطقه سازګاری دارد ویانه. البته موارد زیادی پیرامون تناقضات این مقاله وجود دارد ولی من یکی دو مورد را میخواهم به بحث وکنکاش بګیرم. حکیم جان میفرمایند:
( به طور مثال، این خیلی ها ساده انگارانه است که بگوییم هاشم خان فاشیست بود و با نازی ها رابطه داشت، بناً پشتون ها و یا هر کی که با دودمان هاشم خانی رابطه دارد، امروز باید این مساله را اعتراف کند و عذر بخواهد. برای من یک کمی شگفت آور می بودکه اگر هاشم خان در دهه 40 قرن بیست به اندیشه فاشیستی گرایش و یا سمپاتی نمی داشت و با نازی ها هم رابطه نمی بود. زیرا دو تیوری و جریان سیاسی حاکم در جهان بعد از جنگ اول جهانی تا ختم جنگ جهانی دوم همانا کمونیزم و بعداَ هم فاشیزم بود. اکثریت جریان های سیاسی، افراد، و نهاد های معمول آن زمان به یکی از این دو تمایل، نزدیکی و سمپاتی داشتند. هاشم خان نه بخاطر نزدیکی به فاشیزم، آن هم در دهه سی و چهل قرن بیست، بلکه بخاطر عملکرد معمولیت گرایانه اش بمثابه کسی که حاکم قدرت در افغانستان بود، باید محکوم شود. )
البته اینکه هاشم خان بخاطر ارتباطش با نازیها ویا عدم ارتباطش با آنها محکوم شود ویانه ، این یک سخن اضافی وغیر ضروری است، آنچه که تاریخ دربارهء هاشم خان میګوید: تبارګرایی مفرط، بی رحمی، قساوت، سنګدلی وروشهای ماکیاولیستی است، درین مورد بحث کردن وسخن را به هرطرف کشاندن فکر کنم که ضیاع وقت است، اګر هاشم خان را هم کنار بګذاریم، عملکردهای امیر عبدالرحمن را امروز چپی ترین سازمانی که خودش را مدافع افکار چپی وفیمیسم میداند یعنی سازمان راوا بخاطر برخورد تبارګرایانه اش با هزاره ها وی را درقطار فاشیستان وتبارګرایان بحساب آورده است، رجوع شود به مقالهء های سازمان راوا درباره حل مسألهء ملی وتجزیهء افغانستان بخش اول. بناء خود تبارګرایی وقومګرایی محور اصلی سیاستهای حاکمان اوغان درطول زمامداری حاکمیت شان بوده است که به هیچ صورت ماستمالی نګردیده وهرګز نمیتوان آنرا پنهان نمود.
ما از اولاد واحفاد این جلادان تاریخ نمیخواهیم که از عملکرد پدران شان معذرت بخواهند، این توقع از اولاد واحفاد آنها که حتی درقرن بیست ویک هنوزهم با افکار قرون وسطایی خودشان را ملبس ساخته اند یک توقع بیجا وغیر عقلانی است، معذرت را کسی میخواهد که وجدان انسانی داشته باشد، معذرتخواهی کار هرکس وناکس نیست، معذرت خواهی شجاعت وشهامت می طلبد که متاسفانه طوریکه ذکر نمودم از افراد واشخاصی که خودشان را پیرو افکار ملی ګرایی افغانی میدانند خیلی بعید است.
مردم لا اقل، این انتظار را ازین آقایون دارند که خودشان را با ایجابات زمان برابرسازند، وجهان را اردریچه های تنګ عصر بازی بزرګ نبینند، افکار وعقاید شان را یکبار دیګر مورد بازبینی قرار دهند. این توقع مردم یک توقع انسانی است ولوهرکی باشد.
درمسالهء زبان و هویت نیز پای منطق حکیم جان می لنګد، درین هیچ جای شکی وجود ندارد وشاید تعداد کثیری از خواننده ها با ما موافق باشند که هرزبان یک زبان انسانی است، خواه اوغانی باشد وخواه فارسی خواه ترکی، عربی، انګلیسی، فرانسوی وغیره ، زبان وسیلهء افهام وتفهیم بشر است، امروز درهندوستان بیش ازهزار زبان مروج ورسمی وجود دارد، زبان بذات خودش هرګز نمیتواند مجرم وملامت باشد، ولی هرقومی که از زبان بحیث وسیله وسلاح استفادهء ابزاری میکند وآنرا بهانه قرار داده وشمشیری میشود برعلیه زبانهای دیګر آنګاه است که به فاجعه تبدیل میګردد.
ازمیان صدها مقاله وکتاب درمورد ایدیالوژی سازی زبان اوغانی یا پشتو مشت نمونهء خروار ؛ (ارګ بدون پشتو مرګ پشتونها) ( بی پښتو ارګ دپښتنو مرګ دي) به زبان اوغانی نوشتهء رحمت ربی زیرکیار را اګر آقای حکیم نعیم زبان اوغانی را میداند مراجعه کند.
ازنظر تاریخی اګر فرض ما براین باشد، که هرکی زبان مادری خودش را یاد نداشت ویا درکشورهای غیر ازکشور مادری اش تولد شده وبه زبانش آشنایی ندارد نمیتواند ادعای هویت مشخص را کند، بازهم پرسش من از حکیم جان این است که اکثریت اعضای خاندان طلایی خصوصا بعداز نادر غدار، در دهره دون هندوستان تولد شدند، یک حرف زبان پشتو را نمی دانستند، به زور قوای انګلیس وملیشه های قبیلوی وحمایت اکثر پشتونهای آنطرف مرز برسر قدرت رسیدند وبیش ازنیم قرن دمار از روزګار مردم غیر اوغان بر آوردند، حالا پرسش من از آقای حکیم نعیم این است که ایشان این خاندان را مربوط کدام هویت میدانند؟
ازین ګذشته خوشنام ترین شاه اوغان امان الله که یک حرف پشتو یاد نداشت، بنیانګذار مدرنیزم درافغانستان شمرده میشود، جریدهء سراج الاخبار وقت خصر ګرانقدرش محمودبیګ طرزی، که درترکیهء عثمانی درس وتحصیل نموده بود، برای اولین بار میان زبان اوغانی یعنی پشتو وزبان فارسی خط فاصل کشید که در زیر لینک آنرا برای تان میګذارم، زبان اوغانی یعنی زبان ملی وقومی اکثریت بومی این کشور، زبان فارسی یعنی زبان دفتر ودیوان که باید آهسته آهسته جایش را به زبان ملی عوض کند. این رفتار محمود طرزی را شما درکدام کتګوری قرار میدهید؟
عدالت وخراسان خواهی:
این درست است که روهرا باکر برای خدا با مردمان تاجیک وازبیک وهزاره همنوا نشده است، اویک سیاسمدار امریکایی وطبعا منافع کشورش نسبت به هرچیز دیګر نزدش اولویت دارد، ولی پرسش این است که چه چیز باعث شده است که روهرا باکر درخط مقابل قبیله ګرایی وساختار نظام متمرکز قرار بګیرد؟
تا وقتیکه روهرا باکر وامثالهم دربهلوی خلیلزاد واشرف غنی واحدی قرار داشتند هیچ مشکلی نبود ولی حالا که وی میخواهد تمرکز زدایی کند فغان حکیم جان به آسمان بلند شده است که کشور استعماری خراسان کبیررا ایجاد میکند.
حکیم جان!
شما دل تان به حال سران مذاکره کننده با روهرا باکر نسوزد، آنها از روهرا باکر نخواسته اند که کشور مستقل خراسان را به آنها بسازد .خراسان را روهرا باکر ایجاد نمیکند، خراسان را ظلم واستبداد وزورګویی یک قوم ایجاد میکند آنطوریکه جنوب سودان را ایجاد کرد آنطوریکه بوسنیا وکروشیا ومقدونیا را ایجاد کرد، آنطوریکه کشورهای مستقل مشترک المنافع را ازبطن شوروی سابق ایجاد کرد. آنطوریکه تیمور شرقی را ایجاد کرد.
تا که زور ګویی باشد مردم به هرخس وخاک دست میزنند تا به اهداف عالیهء انسانی شان نايل ګردند. هیچکسی از روهراباکر خیرات طلب نمی کند، مردم از روهراباکر میخواهند که جامعهء جهانی که تاکنون معلومات غلط و وارونهء پشتو تولنه را درمورد اقوام وهویتها وتاریخ سرزمین شان خوانده اند حالا به واقعیتهای عینی جامعه رجوع کنند تا بدانند که این کشور، تنها کشور اوغانها نیست، اینجا اقوام دیر پا وهویتهای ریشه دار وګشن بیخ در دل تاریخ وجود دارند وحضور فزیکی دارند که ګاه بخاطر رعایت ارزشهای اسلامی، ګاه بخاطر حفظ برادری ملی وغیره حرفهای مفت ، خاموش بوده اند ولی درقرن بیست ویک دیګر صبر وطاقت همه بسر رسیده است وخواهان تحول کیفی وبنیادی درزنده ګی خویش اند.
جناب حکیم نعیم متاسفانه مطالعات شان درزمینه تاریخ افاغنه واوغانها نیز سطحی وبی پایه است.
ایشان نمیدانند که تمام تاریخ مکتوب پشتونها درین منطقه برخلاف دیګر اقوام وتبارها تاریخ جنګهای قبیلوی است، که هیچ مبنا ومعیارهای انسانی وشرعی وملی درآن وجود ندارد.
تمام قیامها وبغاوتهای پشتونها یا درمقابل مغولان هندی بود که آنها مسلمان بودند، یا هم درمقابل صفویه ویا افشاریه که کمتر میتوان عنصر استقلال طلبی ملی درآن یافت کرد. تقریبا این قوم درین ګوشهء ازدنیا برخلاف دیګران همیشه با اقوام منطقه درګیر بوده اند.
یک نمونهء واضح آن قیام خوشحالخان درمقابل اورنګزیب که خودش مامور مالیات حکومت اورنګزیب بود زمانی که از امر بادشاه سرپیچی میکند وی اورا زندانی می سازد، بعداز زندانی ساختن وی سر به شورش میزند، حالا همین ناسیونالیستهای بتشون اند که وی درزمرهء رهبرانی که استقلال ملی پشتون را میخواسته است حساب میکنند، یک جعل تاریخی رسوا.
ازنظر جغرافیهء تاریخی نیز نام افغانستان کنونی واقعا یک نام استعماری است، بروید آقای حکیم نعیم به اطلس تاریخی مناطق افغانیه مراجعه کنید که ساحات افغانستان اصلی کجاست ومرزهای تاریخی آن کجا بوده است؟ همین مناطق پشتونخواه امروزی، درحقیقت افغانستان اصلی است که درجنګهای خاندانی وقبیلوی حاکمان اوغان بمرور زمان اول به سیګهای پنجاب وبعد به انګلیس وحالا به پاکستان ملحق ګردیده است، من نمیدانم که وجه نامګذاری افغانستان کنونی چه مبنای علمی وتاریخی وقانونی دارد؟
آقای انور الحق احدی در تازه ترین مصاحبه اش با تلویزیون هرات میګوید:
پشتونها اکثریت باشنده ګان کشوررا تشکیل میدهند ولی زبان شان یک زبان محکوم است وروی همین علت سازمان افغان ملت بخاطر رفع این محکومیت که چرا زبان اکثریت درمحکومیت باشد عرض وجود کرده ولی هیچ امتیازی به هیچ قوم قایل نیستیم.
خوب، اول اګر این زبان یک زبان محکوم بوده است، چرا جزای آنرا مردمان غیر اوغان بچشند؟
مګر میشود که به بهانهء محکوم بودن تاریخی یک زبان بقیه زبانهای اصلی باشنده ګان یک کشوررا به بهانهء اقلیت واکثریت وهمی وخیالی ازمیان برداشت؟ ویا لا اقل مانع پیشرفت وبالنده ګی آن شد؟
امروز پشتونها کشور افغانستان را جزو کشورهای فارسی زبان نمی دانند. ولی اعتراف دارند که در طول تاریخ زبان دفتر ودیوان این ملک رسما فارسی بوده است، پس حالا هم اوغانها اکثریت استند وهم زبان شان باید بحیث زبان ملی وهمه شمول برسمیت شناخته شود آنګاه به ګفتهء سرلوچ مرادزی حق به حقدار میرسد ومسالهء ملی حل میشود. من طوریکه درمقالات دیګرم نوشته ام رویکرد پشتونها برای حل مسالهء ملی در افغانستان یک رویکرد صهیونیستی است که نه باعقل برابر است ونه هم با شرع.
اسرائیل از عربها میخواهد که بدلیل محکوم بودن پسران کاکای تان یعنی اسرائیلی ها بګذارید که ما درخاورمیانه کشور اسرائیل بزرګ را بسازیم، زبان رسمی وملیی عبرانی باشد ، در راس قدرت های دولتی یهودها بخاطر استعداد وهوشیاری وذکاوت شان قرار داشته باشد، شما صرف به مساجد تان بروید نمازهای پنچګانهء تان را ادا کنید رادیوها وتلویزیونها هم درخدمت تان می باشد ولی هویت اسرائیلی را برسمیت بشناسید، فرق میان این طرز تفکر با طرز تفکر افغان ملت این است که یهودها اندکی متمدن تر اند ولی پشتونها بدوی وصحرایی، افغان ملت نیز وناسیونالیستان پشتون هم میګویند. به اخوت وبرادری اوغانی بپیوندید، زمام امور در دست اوغان باشد ولی درعین زمان زبان شما هم بحیث یک زبان اقلیت قابل تحمل است. حالا درین مورد آقای حکیم نعیم مثل اینکه اطلاعات شان تا هنوز به روز نشده است ورنه همچو مقالهء غیر علمی را تحویل خواننده ګان نمیدادند .
اګر آقای مقاله نویس جناب حکیم نعیم خواهان معلومات بیشتر می باشند، لطفا مقالات جناب احمد جان آریوزی را مطالعه فرمایند که صحت ادعای من به ایشان ثابت ګردد.
کشور افغانستان بزرګ، اتحاد افغانهای لر وبر، ازکراچی تا دریای آمو. بناء آقای حکیم نعیم باید بدانند که اګر کشور استعماری مانند امریکا یک کشور مستقل دیګر را ایجاد نکند خود پشتونیزم یک نیروی اشغالګر منطقوی است یا بعبارت دیګر، افغانستان کنونی اګر از انګلیس وبعدا شوروی سابق، استقلال خودش را ګرفته ولی در اشغال قبیلهء اوغان ګیر مانده است.
در آخر به نسبت مشکلات تخنیکی از ارائهء لینک درمورد مقالهء آقای طرزی در مورد زبانها درسراج الاخبار معذرت میخواهم ولی ازایشان رجا مندم تا به سایت پندار مراجعه فرموده ونوشتهء آقای نجم الدین کاویانی را درین مورد مطالعه فرمایند.
بااحترام
پرویز بهمن
24 جون 2012, 11:56, توسط پرویز بهمن
از اینکه دیروز لینکهای مورد نظر را نظر به مشکلات تخنیکی نتوانستم اینجا بیاورم حالا مجبورشدم همان قسمت های مهم را اینجا از سایتهای پندار وراوا کاپی نمایم:
اول درباره امیر عبدالرحمن:
سازمان راوا درمورد نقد نظریات روستارتره کی می نویسد:
مشاطه گری امیرعبدالرحمن
او ( روستار تره کی )به روش هر قومپرست، ستایشگر امیرعبدالرحمن بوده وغیر از آن که از استبداد و قومکشیهای او چیزی بر زبان نمیراند، وی را مبرا از تعصب قومی و مذهبی ترسیم مینماید که عشقی غیر از ایجاد یک دولت واحد نداشت:
«امیر بدون تعصب قومی و مذهبی صرفا به هدف ایجاد یک دولت قوی... اقوام سرکش را... تار و مار کرد.»
اگر در سرکوب این و آن قوم پشتون تثبیت استبداد خونریز خودش مسئله اصلی بود، در قتل عام مردم هزاره بلاتردید قومپرستی و مذهبپرستی امیر «نام گیرک» هم نقش بسزایی داشته است.
فردی با سلامت عقلی و فارغ از غرض و مرض پشتونبازی، چگونه ممکن است برای مبارزه استقلال خواهانه به طرف طالبان ببیند ولو طالبان نکتایی پوش مثل داکتر روستار ترهکی، از پاریس به آنان سفیده بمالد؟
روستار ترهکی طبق معمول تمام تاریخ نگاران و نویسندگان قلم بمزد و فاشیست، امیر عبدالرحمن را به خاطر «ایجاد دولتی قوی» تکریم و سیاستهای کله مناری او را توجیه مینماید: «همبستگی ملیای که امیر با ایجاد ترس و وحشت از دولت، خلق کرده بود... به مرور زمان به ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام کشور تبدیل شد.»
در هر کشوری «ایجاد همبستگی ملی» بر پایه «ترس و وحشت»، درخود آتش اختلافهای شدید قومی و مذهبی را به همراه میداشته باشد که با هر انگیزه داخلی یا خارجی مساعد میتواند شعلهور شود. عبدالرحمن با ایجاد یکچنین «همبستگی ملی» بذر نفاق بین قوم پشتون و اقوام غیرپشتون را کاشت که تا امروز توسط سرجنایتسالاران غیرپشتون و پشتون مورد استفاده قرار میگیرد. قوم کشیهای استبداد امیر مخوف به هیچوجه نمیتوانست به «ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام» بدل شود.
اقوام، خیلی قبل از عبدالرحمن «زیست باهمی» داشتند. سبعیت کنیزگیرانهی امیر علیه مردم و همزمان تسلیم شدنش به انگلیسها، ابدا نقش مثبتی در زمینه «زیست باهمی» و «همبستگی ملی» بازی نکرده و نمیتوانست بازی کند. صحبت از این قماش «نقش مثبت»ها خاص مرتجعانی است که «امنیت» و «آرامش» در «امارت» گورستانی طالبان جنایتکار را می ستایند در حالی که خود حاضر نبودهاند یک روز هم زندگی در آن خفقان پرحقارت و طاقتفرسا را بپذیرند.
24 جون 2012, 11:57, توسط پرویز بهمن
نوشتهء نجم الدین کاویانی درسایت پندار درمورد سراج الاخبار:
درست صد سال پیش از امروز در تاریخ ۱۶ میزان/آبان ۱۲۹۰خورشیدی، سراجالاخبار (Seraj-al-Akhbar)، نشریهی فارسیزبان، به "مدیریت و سرمحرری [سردبیری] محمود طرزی" در کابل آغاز به نشر کرد.
سراجالاخبار، تجربـهای با ارزش در حوزهی روزنامهنگاری است که در آن به زبان گفتاری توجه شده و به طور کل کوشش شده که زبان گفتاری و نوشتاری را بـه هم نزدیک ساخته و در مواردی، برای بیان افکار خویش از زبان عامیانه بـهره گرفته و به طور کل، نثر روزنامه روان و قابل فهم بوده، عفت کلام، حرمت و عزت قلم را نگه داشته است.
نثر روزنامه آمیزهای از فـارسی کـهن و فـارسی متعارف در افغانستان، ایران و فرارود و متأثر از هجوم واژههای عربی بود. نفوذ واژههای عربی بر نـثر نشریه تا آنجا بود کـه روزنـامـه حتی واژههای انگلیسی و روسی و نامهای خاص را بـه تـقـلیـد از واژههـای عربی بـه کار میبرد. بـه طور نمونه غـزته، تلغراف، میقروسکوب؛ رنغون؛ ساتفرانسیسقو ... البته به کاربرد واژهها و ترکیبهای زیبا از جمله دلاگاه، ترقیگستر، معرفتپرور؛ نکتهدان؛ هیچمدان؛ فسونانگیز، رزمگاه و ... در خور یادآوری است.
اندیشهپرداز و گرداننده اصلی سراجالاخبار بیتردید محمود طرزی (۱۸۶۵- ۱۹۳۳م) بود. وی با خانواده خود نزدیک به ۲۰ سال (۱۸۸۵ - ۱۹۰۵م) در ترکیه عثمانی زندگی کرد و در آنجا آموزش دید. او از اهل شام همسر گرفت و در سال ۱۹۰۵م به کابل بازگشت و به زودی دو دخترش به عقد نکاح دو پسر امیر حبیبالله(۱۹۰۱-۱۹۱۹م) ، شهزاداه عنایتالله (١٨٨٨-١٩۴۶م) و شهزاده امانالله (۱۸۹۲-۱۹۶۰م) درآمدند. به این صورت وی جای پای محکمی در دربار یافت. با استفاده از چنین امکانی در تاریخ ۱۶ میزان/ آبان ۱۲۹۰خورشیدی برابر با ٨ اکتوبر ١٩١١میلادی نشریه سراجالاخبار را در کابل به زبان فارسی منتشر کرد که هشت سال ادامه یافت.
به سخن میرمحمد صدیق فرهنگ، محمود طرزی معروف به محمود بیک تربیت یافته کشور عثمانی و از هواخوهان ترکان جوان و بخصوص حزب "اتحاد و ترقی"[1] ترکیه عثمانی بود و از طریق زبان ترکی به آثار نویسندگان غرب آشنایی پیدا کرده بود. وی در ۱۹۱۱م جریدهی سراجالاخبار را انتشار داد که مضمون اصلی ان پیروی از ترکان جوان و ناسیونالیسم آمیخته با پاناسلامیزم و مبارزه با استعمار بود. اما علاوه بر آن ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمده آن به شمار میرفت.[2]
به رؤیت شمارههای سراجالاخبار، محمود طرزی از زمره نخستین کسانی بود که مسئله زبان را در بستر سیاست طرح کرد و با استفاده از امکانات و تأثیرگذاری که در درون دربار و دولت داشت کوشش در پیاده کردن آن نمود.
نگارنده این سطور مجموعه هشتساله سراجالاخبار[3] (١٩١١-١٩١٩م) را خوانده و در این نوشته تنها بر نظریات محمود طرزی در حوزهی زبان اشاره میکنم.[4]
محمود طرزی در مقاله بلندی با عنوان "زبان و اهمیت آن" در سراجالاخبار از جمله نوشت که: "یکی از مکارم اخلاق حسنه ملتی هر ملت، محافظه کردن زبان و اصلاح و ترقی دادن آن است. زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان "فارسی" و زبان ملتی ما زبان "افغانی" میباشد"[5] وی بارها در نوشتههای خود تأکید میکند که "... هر قوم، هر ملت به زبان قومی و ملتی خود زنده است."[6]
محمود طرزی در مقالهای زیر عنوان "زبان افغانی، اجداد زبانهاست" بار دگر به مسئله زبان میپردازد. وی در پایان همین مقاله چنین نتیجه میگیرد که: "زبان افغانی اجداد زبانها و ملت افغانی اجداد اقوام آریا میباشد."[7] البته روشن است که مراد محمود طرزی از "زبان افغانی" همانا "زبان پشتو" است. اما طرزی در رابطه با اثبات نظریه بالا، اسناد و شواهدی علمی، تاریخی و زبانشناسانه ارایه نمیکند.
به نظر میرسد که محمود طرزی از زمره نخستین کسانی در افغانستان است که واژه "زبان ملتی" را بهکار میبرد و زبان را با سیاست و قومیت گره میزند و در این راستا به باستانگرایی نیز روی میآورد. وی زبان فارسی را زبان رسمی دولت و زبان افغانی را زبان ملتی (متعلق به ملت) میداند، در حالیکه زبان فارسی نه تنها زبان رسمی دولت، بلکه زبان ملی کشور و زبان جمهور مردم نیز بوده است، اما محمود طرزی امتیاز ملی بودن را تنها به زبان افغانی میبخشد.
ما در گذشته اصطلاح "زبان ادبی"، "زبان عامیانه"، "زبان رسمی"، "زبان مشترک" را در ادبیات سیاسی خود داشتیم، اما نگارنده به اصطلاح "زبان ملتی" برنخورده است. چنین تقسیمبندی در حوزه زبان نیز امری تازه و نامأنوس بود.
محمود طرزی به عنوان نخستین معمار چنین تقسیمبندی با یک چرخش قلم زبان فارسی را از حق "زبان ملتی" (زبان متعلق به ملت) محروم میسازد و زبان ملتی را تنها حق "زبان افغانی" (زبان پشتو) میداند.
به باور نگارنده برنامهریزی و سیاستگذاری کنار زدن زبان فارسی از حوزه آموزش و اداره؛ ... ، برهمزدن تفاهم زبانی میان فارسی و پشتو و ایجاد خلـل در رشد و شکوفایی طبیعی زبانهای کشور از چنین تقسیمبندی آغاز میشود.
محمود طرزی در پی این ادعا که زبان فارسی زبان رسمی است اما زبان افغانی (پشتو) زبان ملی است برنامهای درازمدت برای کنار زدن زبان فارسی در گام نخست از نظام آموزشی و اداره دولت معماری تدوین میکند. وی در همین راستا نظریه "واجب"بودن آموزش تنها زبان پشتو را از میان همه زبانهای کشور پیش میکشد. وی در همین رابطه در سراجالاخبار نوشت: "ما ... زبان مخصوصی را ... مالک میباشیم که آن زبان را «زبان افغانی» میگویند. ... تنها مردمان افغانیزبان نی، بلکه همۀ افراد اقوام مختـلفۀ ملت افغانستان را واجب است که زبان افغانی وطنی ملتی خودرا یاد بگیرد.
در مکتبهای ما، اهمترین آموزشها، باید تحصیل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتی فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد.
به فکر عاجزانۀ خود ما، یگانه وظیفۀ انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتی افغانی باشد ... "[8]
محمود طرزی تنها آموزش زبان پشتو را "واجب" یعنی وظیفه دینی مردم میداند اما آموزش زبان فارسی را که زبان فراقومی و مشترک مردم افغانستان است در ردیف آموزش زبانهای بیگانه یا خارجی مانند انگلیسی، اردو و ترکی قرار میدهد. بدین ترتیب پایههای سیاست تبعیض در حوزه زبان در کشور پیریزی میشود.
محمود طرزی رسمیت زبان فارسی را در دوره سلطنت احمدشاه درانی از یادگارهای حکومت سابقه ایران (دوره افشار) میداند. وی در همین رابطه در سراجالاخبار نوشت: "وقتی اعلیحضرت احمدشاه بابای غازی، بتأسیس و استقلال سلطنت افغانیه کامیاب آمد، امورات دفتر و کارهای کتابت و میرزایی و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت برآن موقوفست، به زبان فارسی و بدست همان مردمان فارسیزبان ایرانیالاصلی بود که از یادگارهای حکومت سابقۀ ایران باقی مانده بودند.
از آغاز تأسیس استقلال دولت افغانیه زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی مانده است... هیچ کس در پی ... تبدیل دادن رسومات دولتی از زبان فارسی بزبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتادهاند."[9]
بدینترتیب محمود طرزی این نظریه را تلقین و تئوریزه میکند که زبان فارسی زبان عاریتی، بیگانه و "یادگار حکومت سابقۀ ایران" است. نظریه محمود طرزی مبنی بر عاریتی و بیگانه بودن زبان فارسی و ادعای اینکه رسمیت زبان فارسی "یادگار حکومت سابقۀ ایران" است، پایه علمی ندارد، خلاف واقعیتهای تاریخی است و ریشه در سیاست و ناسیونالیسم قومی دارد.
زبان فارسی دری در مرز و بوم ما ریشههای ژرف تاریخی دارد. زادگاه و تجلیگاه زبان فارسی دری براساس اسناد و شواهد فراوان تاریخی همین سرزمین بوده و رسمیت آن یادگاری است از دروه خراسانیان و سامانیان. زبان فارسی دری میراث گرانبها و ماندگار یک تمدن تاریخی است و بازگوکننده هویت ملی شهروندان این مرز و بوم بوده و هست. دانشمندان و زبانشناسان بسیاری زادگاه زبان فارسی را سرزمینی میدانند که بخشهای زیادی آن در قلمرو افغانستان کنونی قرار دارد.[10]
پروفسور گریگوریان در کتاب "ظهور افغانستان نوین" مینویسد: "طرزی عقیده داشت ... با تلاش متمرکزی برای بالا بردن موقعیت زبان «پشتو» که وی و همکارانش آن را «زبان افغانها» مینامیدند و در مقابل زبان فارسی، زبان رسمی کشور همراه باشد. به نظر وی پشتو یا «افغانی» تبلور اصالت ملی، "اجداد زبانها" و زبان واقعی ملی پنداشته میشد. بدین ترتیب این زبان باید به کلیه گروههای قومی در افغانستان آموزش داده شود. این امر در دههی ١۹٣٠میلادی به اجرا گذاشته شد و با جدیت تمامتر تا دهه ١۹۵٠میلادی که پشتو زبان رسمی و ملی افغانستان گردید، ادامه یافت."[11]
نظریات محمود طرزی که از نـفوذ فروان در دربار برخوردار بود، در سیاستهای دولت راه باز میکند، پیش از همه بازتاب آنرا در نصاب درسی معارف آن برهه میتوان دید.
بطور نمونه در مقدمه "کتاب اول افغانی" چاپ ١٢٩۶خورشیدی برابر با ١٩١٧میلادی آمده: "... اولاد وطن عزیز ما سرگرم... آموختن السنۀ متفرقۀ عربی، فارسی، ترکی، اردو، انگلیسی بوده ... پادشاه خیرخواه وطن [امیرحبیبالله] ... زبان فیضانرسان افغانی را که زبان قومی و ملتی خود ما افغانیان است؛ در نصاب تعلیم درج فرموده، اجرا و تعلیم آنرا در مدرسه حبیبیه مبارکه منظور فرمودند."[12]
نامیدن زبان فارسی به نام زبانهای متفرفه و بیگانه ریشه در سیاستهای عشیرهای دارد و هیچ پایه علمی ندارد.
محمود طرزی بعد از آنکه شاهزاده عنایتالله، دامادش همهکاره معارف در دربار تعیـین شد، امکان بیشتر برای پیاده کردن نظریات خویش در حوزهی آموزش و پرورش مییابد و کوشش برای کنارزدن زبان فارسی از نصاب درسی در گزارشهای امور معارف که در شمارههای سال هفتم و هشتم سراجالاخبار منتشر شده به روشنی دیده میشود.
سیاست زبانی و فرهنگی، آموزشی و پرورشی دولت امیرامانالله (۱۹۱۹-۱۹۲٨) نیز متأثر از نظریات محمود طرزی بود. از جمله تأثیرگذاری نظریه تقسیمبندی محمود طرزی را در حوزهی زبان در این دوره میتوان دید. با پیروی از همین تقسیمبندی، زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و زبان افغانی که منظور زبان پشتو است به عنوان زبان ملتی هم در کتابهای درسی و هم در نشریات ادواری آن دوره نامیده میشود.
در فرجام:
در سـرزمین ما، زبانهـای فروانی در طی سـدههـا در کنار هم زیسـته و طبعـاً با هـم داد و سـتدی نـیز داشـتـهانـد و در آمـیـزش فـرهـنگها، ایجـاد تفـاهم و هــمدلی بـین اقـــوام مـرزوبــوم مـا نــقـشی شـایسـته و بایسـته ایفا کردهانـد، این امر بــیتردیـد بـخـشی از مـیراث فـرهـنگی و داشـتههـای مشـترک حـوزه تـاریـخ تمدنی ماسـت.
گزینش زبان پارسی (Persian) یا پارسی دری به عنوان زبان مشترک و عمومی در سطح کشور براساس ادبیات نوشتاری و توانایی پاسخگویی آن به نیازهای دیوانی، علمی، ادبی و معاشرتی در درازنای سدها به طور طبیعی، جا افتاده و پذیـرفته شده بود. یا به عبارت دیگر، مردمان ما زبان فارسی را به عنوان زبان مشترک و فراقومی در امر برقراری ارتباط عمومی و گویشهای قومی در میان اقوام خود، در خانواده و محل خویش مورد استفاده قرار میدادند.
نگـارنده بر این باور است که از نگاهی ارزشهای انسانی همه زبانهای میهن با هم برابرند و در واپسین تحلیل متعـلق به هـمه شهروندان کشور میباشند. زبان فارسی به عـنوان زبان کهن، توانا، ادبـی، دانشی، سیاسی، اداری، معـاشـرتی، بازرگـانی، آسانفهم و بـویـژه مشـترک و فـراقـومی در امر پـیونـد دادن اقـوام و جـغـرافـیای پراگـنده در حوزهی تمـدنی ما در درازای سدهها پـیوسته نـقش پـراهـمیت تاریخی و حسـاسی داشـته اسـت
23 جون 2012, 15:58
خداوند همه ء ما را از اوغان طالب اوغان کوچی و اوغان ناقل در امان دارد.
24 جون 2012, 08:27, توسط رستم
آقای نعیم، پاسخ پرویز بهمن را بدهید. با همان منطق و استدلالی که او بکار برده است. تو خودت را بسیار روشنفکرک حق گو، بی تعصب، حامی عدالت و حقیقت معرفی میکنی. خود را مبارز و انقلابی و دشمن امپریالیزم و نژاد پرستی میدانی. خود را مائویست و مارکسیست لنینیست واقعی قلمداد میکنی. تو در این توهم به سر میبری که تمام احزاب چپ
ی افغانستان خیانت کردند و احزاب راست و دینی را که قبول نداری و تنها تو یک کمونیست واقعی هستی و روزی افغانستان و شاید دنیا را از عدالت مورد تخیل خودت بر مبنای افکار کمونیزم پر کنی. نه جناب نعیم، این ها همه خیال بافی های خودت است. هر جامعه و کشوری خصوصیات اجتماعی خود را دارد. بیا این جا در افغانستان ببین که چقدر تبعیض قومی و زبانی است.
تو از یکطرف خود را روشنفکر با اوصاف منحصر به خودت تلقی می کنی، و از طرف دیگر افکار فاشیستی هاشم خان توجیه میکنی که در زمان هیتلر و استالین بود و باید به یکی از این دو فکر گرایش میداشت. او که به افکار فاشیزم تمایل پیدا کرد حق به جانب بود. یعنی اگر ده سال پشتو را زبان تعلیم بر تمام مردم افغانستان کرد حق به جانب بود و ملامت نیست و اگر هر گونه ظلم و بیداد که روا میداشت حق به جانب بود. اگر این منطق درست باشد پس هیچ کسی و هیچ گروه و حزب و دولتی در هیچ زمانی مقصر نیست. زیرا در هر زمان آن فرد، گروه و دولت با تأثیر پذیری از نفوذ و قدرت یک فکر و دولت قدرتمند دیگر کاری انجام داده است. مثلاً اگر تره کی، امین، کارمل و نجیب مردم را کشتند برای اینکه آنها کمونیست طرفدار شوروی بودند و شوروی هم ابر قدرت زمانش بود و همسایه افغانستان پس آنها باید چنین میکردند.
آقای نعیم، بسیار چیز ها در طول تاریخ انسانی زشت و بسیار چیز ها در طول تاریخ انسانی نیک. این ها تغیر ناپذیر هستند. مثلاً ظلم، قتل ناحقريال غارتگری زشت هستند. عدالت، راستی و امثال آن نیک هستند.
بحث خودت در مورد زبان بسیار غیر علمی و نادرست است. برو مطالعه کن . بسیار بالا بالا خیز نزن که پای هایت چوبین است
24 جون 2012, 19:29, توسط فرشید
واکنش های تعصب آمیز دربرابر نوشته ی علمی آقای نعیم قابل درک است و درستی مندرجات مقاله را تایید می کند.
اما ازدید من لازم بود نخست هویت به مثابه ی یک مقوله تعریف می شد تا ابهام به بار نمی آورد .
نویسنده در یک جا می نویسد: " زبان هیچ ربطی به هویت ندارد. این که انسان ها در جغرافیه های مختلف با کلمات متفاوت صحبت می کنند تمامن یک تصادف است." من تصور می کنم که زبان عنصر مهمی را در تشکیل هویت بازی می کند - هویت فردی و اجتماعی -چگونه می توان بدین قطعیت حکم کرد که زبان رابطه ای با هویت ندارد؟ این حقیقت که" تفاوت زبان ها یک امر تصادفی است" نمی تواند از نقش هیچ زبانی به مثابه جزو هویت اجتماعی فرد چیزی کم کند. ایا تفاوت فزیکی انسان ها امر تصادفی نیست؟ همچنین تعلق افراد به تبار ها وتیره ها چطور؟ پس تصادفی بودن مانع تشکل هویت نمیتواند شد. باید این حقیقت را بیشتر بر جسته سازیم که هویت یک امر ثابت وغیر قابل تغییر نیست. بسیاری از عناصر هویت می تواندقابل تحول و دیگر دیسی باشد. عوامل مختلفی چون شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی و تغییر محل اقامت وغیره ، می تواند در تغییر ودیگرگونی هویت نقش داشته باشد. اما مساله ی پذیرش هویت به مثابه ی یک مقوله ی فراگیر اجتماعی؛ به مفهوم پذیرش هویت گرایی وبرتری طلبی و بیش بینی تباری نیست. از لحاظ ارزش های عام بشری هویت انسانی مقدم تر و اصیل ترازآن است که بر سر برتری یا فروتری هویت های تباری پافشاری ومناقشه داشته باشیم.
این ها همه به کنار، مسایلی که در کشور ما جریان دارد بیشتر نیازمند تحلیل واقعبینانه و توجه به ماهیت جریان های واقعی می باشد . مراجعه به کتاب وتیوری به تنهایی نمی تواند به فهم ما ازشناخت حقیقت مسایل روز کمک کند.
25 جون 2012, 10:38, توسط حکیم نعیم
خدمت فرشید گرامی باید به عرض برسانم که مفهوم "هویت" در کل مطلقیت فرضی دارد، یعنی معنی پذیر است. و همانطوری که شما نوشته اید، ثابت و غیر قابل تغیر هم نیست. بنا ً، ارائه یک تعریف مشخص از "هویت" نه تنها که بحث انگیز است، مشکل آور و گیج کننده نیز می تواند باشد و به اغفال گرایی ذهنی می انجامد. متاسفانه آنچه که "هویت" را در گفتمان های تباری، قومی و قدرتی خیلی ها ابزاری هم ساخته همین مساله است. در رابطه به زبان باید بگویم که با در نظر داشت موضوع اصلی نوشتۀ بالا، زبان نه در کانتکست راسیستی و قومی اش که در بحث های قوم گرایانه مطرح می شود، و نه هم به آن شکل استراتژیک و ابزاری اش که نهاد های قدرت از آن استفاده می کنند، هیچ ربطی به "هویت" ندارد. صرف با معنی دهی سطحی گرایانه و ابزاری به در ک معمول و عام پسند از "هویت" کمک می کند و به آن جذابیت غیر عقلانی می بخشد.
خوب، به خاطر رسیدن به "هویت انسانی" که شما به آن اشاره کردید، فکر می کنم نیاز به انسانی ساختن درک مان از "هویت" داریم.
شاد باشید
25 جون 2012, 06:36, توسط رستم
فرشید خان، اگر مقاله حکیم نعیم علمی است چرا تو تناقض میگویی؟ از یکطرف این مقاله علمی میخوانی و از طرف دیگر برخلاف او زبان را عنصر مهم در تعریف هویت میدانی. این تناقض گویی نشان میدهد که مقاله حکیم نعیم علمی و ومنطبق به واقعییت ها نیست.
26 جون 2012, 02:05, توسط فرشید
جناب حکیم نعیم !
با فرمایشات شما به صورت کل موافقم . مساله برسر نحوه ی بیان مطلب است . من از تماس با مساله ی به قول شما " گیج کننده ی "هویت ؛ می گذرم - اگر چه دراجماع دانشمندان در مورد تعریف عام " هویت" مناقشه ای دیده نمی شود - اما شاید شما نیز اذعان نمایید که که این جمله ی شما " : زبان هیچ ربطی به هویت ندارد" کمی شتابزده و مطلق گرایانه بوده است. اگر می نوشتید که زبان در گفتمان برتری تباری نمی تواند نقش تعیین کننده ای داشته باشد؛ شاید کم تر ابهام آمیز می بود. به هر حال، شاد و .شاداب باشید.
26 جون 2012, 02:25, توسط فرشید
آقای رستم !
نمی دانم چرا نظر من درباره ی مقاله ی آقای نعیم موجب خشم شما شده است؟
اما این که من زبان را عنصر مهم هویت می دانم حقیقتی است که دانشمندان جامعه شناسی آن را دریافته اند. اما این مساله هیچ ربطی به اثبات برتری یا فروتری زبانی بر دیگر زبان ها یا امتیاز هویتی بر دیگر هویت ها ندارد. هرانسان وهر جامعه هویت مشخص خودرا داردوبا آن تعریف می شود . هویت مفهوم دیگری غیر از همان " چیستی" و " کیستی" ندارد . امیدوارم این مطلب ساده را درک نموده باشید. اما درمورد تناقض در سخن من ؛ باید توجه داشته باشید که "علمی " بودن یک دیدگاه نمی تواند نحوه ی بیان آن دید گاه و گاه خطا های نگارشی را تضمین کند. من دیدگاه آقای حکیم نعیم را ا ستوار بر داد ه های جامعه شناسی تشخیص داده ام ولی بر نارسایی در بیان مطلب نیز انگشت گذاشته ام . این به معنای " تناقض" نیست . اگر شما غیر از این فکر می کنید بفرمایید که تناقض چیست ودر این مورد مشخص چگونه روی داده است ؟
26 جون 2012, 13:50
جناب محترم فرشید سلام برشما!
شما درپیام تان از صیغهء جمع کار ګرفته اید بدین معنا در واکنش های متعصبانه پیام مرا نیز شامل ساخته اید، با ابراز سپاس ازین حسن نظر جنابعالی ، میخواهم از جناب شما وهم از آقای حکیم نعیم بپرسم که مخاطبان اصلی این مقالهء علمی چه کسانی اند؟
آیا مخاطبان اصلی این مقاله من وهمفکران من هستیم که زبان را جز وسیله ای برای افهام وتفهیم چیز دیګری نمیدانیم ویا آنانی مثل ناسیونالیستان پشتون که میخواهند به بهانهء محکوم بودن تاریخی زبان پشتو از زبان پشتو شمشیری برای کوبیدن صدای حق طلبی ومحو تدریجی هویتهای تاریخی مردمان غیر پشتون، استفادهء ابزاری کنند؟
با احترام
پرویز بهمن
26 جون 2012, 19:02, توسط فرشید
سلام به جناب پرویز بهمن !
بنده میل ندارم وارد بحث های هویتی شوم؛ اما اعتراض به برتری خواهی و هویت ستیزی را حق مشروع شما وهرکس دیگر می دانم . من خود یکی از مخالفان سرسخت جنگ هویت ها ی تباری ونژادی وزبانی هستم . آنچی امروز در افغانستان می گذرد محصول دسایس خارجی به دست عوامل درونی برای ادامه ی بحران وبی اعتمادی ملی در این کشور می باشد. کرزی وتیم خاص او وگروه های تفوق طلب این بازی را پیش می برند . این یک سوی قضیه است . اما در رابطه به واکنش ها به مقاله ی آقای نعیم درک من این است که این نوشته از سوی شما وبرخی دوستان دیگر با بد فهمی و سوء ظن مواجه شده است . من در این مقاله جانبداری سیاسی را نمی بینم و گمان نمی کنم که برای مخاطبان خاصی نوشته شده باشد. امیدوارم نویسنده خود به پاسخ شما بپردازد.
26 جون 2012, 21:56
سلام به آقای فرشید!
دوست عزیز! به نظرمن بهتر خواهد که بګویم بیائید که موضوعات روشن را زیاد پیچیده نسازیم ، بعضی ازمسایل روشن احتیاج به دلیل واستدلالهای فلسفی ندارد، ضرب المثل مشهور است که میګوید ګاو رنګ سیاه دارد ولی شیرش سفید است، درینګونه مسایل فکر نکنم که بحث ومناقشه ای ضرورت باشد. مګر اینکه ازباب تفنن وتفریح ؛ افرادی بخاطر اثبات قوهء استدلال خویش به بحث ومناقشه بپردازند. ما نمی توانیم درهمچو موارد هرقدر به دلیل تراشی رو بیاوریم چیز جالبی را کشف نمائیم، جنګ هویتی در افغانستان را برخلاف نظریه شما باید بګویم که قبل از آنکه عوامل خارجی و هم کرزی را مسؤول بدانیم ، باید عوامل اصلی آنرا در درون ودرمتن جامعه باید جستجو کنیم ، ریشه های تاریخی آنرا باید مطالعه نمائیم ، آنوقت است که پی می بریم که جنګ هویتی را هیچکس دیګری آنرا دامن نمیزند، بلکه این آتش زیر خاکستر قرنهاست که درین ګوشهء از دنیا همچنان زیر خاکستر است وخاموش نشده است ؛ هرازګاهی به بهانه های مختلف سربالا میکند،
به عبارت دیګر این موضوع درین منطقهء از دنیا قرنها قبل کرزی وتیم حاکم وی اینجا وجود داشته است و دارد. درقرن حاضر راه حل منطقی میخواهد، باید دلایل طرفهای درګیر را بدون سطحی نګری وکوتاه بینی به غور وتعمق زیاد شنید وبعد نظر داد.
اګر بازهم متهم به واکنش متعصبانه به قول شما نشوم میتوانم بګویم که سویهء علمی مقاله میتواند به نخستین سالهای بازګشایی کابل پرس? برګردد. یعنی اینکه نویسندهء مقاله درین چند سال هیچ رشد فکری ننموده است، کلمات وعبارات مقاله با مقالات شش سال پیش وی فرق نکرده است، صادر نمودن احکام جزمی نیز از ویژه ګیهای این مقاله است؛ نمیخواهم زیادتر ازین آنرا کم بزنم تا مورد خشم شما واقع نشوم که ګویا خیلی متعصبانه برخورد کرده ام ، به نظر من کسی که میخواهد درمورد هویت ومفاهیم هویتی درجامعهء متعدد الهویت خویش به بحث بپردازند نه باید نظریات سطحی وفاقد پایهء علمی را ارائه کند.
من نمیګویم که نظر من آخرین وصحیح ترین نظریه هاست؛ آنچه که من نوشته ام عین حقیقت وصواب است وآنچه که مخالف من می نویسد عین دروغ و خطا است، ولی من برداشتی که از مطالعه، تاریخ اقوام وملل مختلف این حوزه وساختار تاریخی اقوام درقدرت دارم از آقای نویسنده توقع بیشتر ازین را داشتم. ولی متاسفانه مقالهء آقای حکیم نعیم خیلی سطحی وساده اندیشانه به قضایا برخورد کرده است.
درست قضاوتی مثل سازمان راوا که تر وخشک را می سوزاند ولی خودش نیز راه حل وبدیلی را ارائه نمیکند. پس ابراز نظر نمودن چنین نظریات سطحی وبی پایه درصلاحیت هرکس می باشد.
شما فرموده اید که مخاطب خاصی درین مقاله درنظر ګرفته نشده است ، هدف از مخاطب این بود که اګر مقصد جناب حکیم نعیم اقناع مردم غیر پشتون باشد که دست از مذاکره با امریکا بردارند که قوت اشغالګر واستعماری است وبدرد شان نمیخورد ویا اینکه آنانیکه بنام سران ضد طالبان بخاطر ایجاد دولت نامتمرکز ویا فدرالی یاهم تجزیه نمودن کشور به کمک امریکا به مذاکرات پرداخته اند افراد فاسد استند به فکر من که برای آقای حکیم نعیم خیلی دیر شده است، ولو اګر آنها را از جملهء فاسد ترین افراد اقوام غیر پشتون هم بدانند، طوریکه میفرمایند: (دلم به کسانی که امیدوار هستند، روهرا باکر و میشل باکمان برای شان "عدالت و آزادی" می آورد، می سوزد) در تبانی با فاسد ترین چهره های قومی و توسط بزرگ ترین قدرت دنیا، که در مقایسه با استعمار قرن 19، خیلی ها دست باز در افغانستان دارد، ساخته شود، آیا آن کشور ها و ملت های "حقیقی و مشروع" خواهند بود؟)
اینکه جناب حکیم نعیم چهره های مذاکره کننده با امریکا را فاسد ترین چهره های قومی توصیف نموده اند، نمیدانم که چنین صلاحیت را به ایشان کی داده است که آنها را فاسد ترین چهره های قومی میخوانند، شاید آنها چهره های فاسد نزد خود آقای حکیم نعیم باشند ولی نزد اقوام خودشان از اعتبار و وجههء ملی برخوردار استند، پس برای یک نویسندهء بیطرف لازم است که از ادبیات مخالفان آنها کارګیرد، وبخشی ازمردم را توهین نماید درینصورت بیطرفی نویسنده درکجا باقی ماند؟ مګر خود استعمال این کلمهء جلوه های تعصب کور قومی نویسنده را نسبت به اقوام غیر پشتون نشان نمیدهد؟
خوب ، خلاصه اینکه ، پرسش این موضوع یعنی اینکه من( کیستم وچیستم) خاصهء مردم افغانستان، نیست، درتمام جهان جنګها ونزاع ها بخاطر حفظ هویت های ملی، قومی وحفظ مواریث تاریخی وفرهنګی ودینی وجود داشته ودارد.
شاید درعصر امروزی ؛ پیدا نمودن انسانهای مانند حافظ ومولانا که از هرنوع رنګ تعلق پذیری درزیر آسمان کبود آزاد بودند ، محال است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنګ تعلق پذیرد آزاد است.
این چنین انسانها از نوادر روزګارند، بقیهء انسانهای روی زمین، هرکسی ازخودش می پرسد که من کیستم، چیستم، ازکجا آمده ام، تاریخ من درکجا ریشه دارد، زبانم چیست، پدر وپدرکلانهایم چه زبانی داشتند، آیا من هم مثل آنها زبان ګفتاری ونوشتاری دارم، چه چیزهای در تاریخ برای افتخار دارم چه چیزهای برای ننګ وعار دارم، وامثال این پرسشها ذهن آدمها را همیشه مشغول داشته است، واین موضوع هیچګاهی بستګی به قدرت وقدرت طلبی ندارد. اما کسانیکه ازاین پرسشها در افغانستان بحیث حربه وآلهء ابزاری استفاده کرده اند ومیکنند ، بخش حاکمیتهای چندین قرنهء افغانستان کنونی است که من شرح آنرا درپیام اولی ام خدمت شما بعرض رسانده ام.
با احترام
پرویز بهمن
26 جون 2012, 23:50, توسط فرشید
جناب پرویز بهمن !
آنچی نوشته اید بیشتر به آقای نعیم بر می گرددو ایشان باید پاسخ بدهند. اما درمورد ریشه های جریانات درون افغانستان نمی دانم شما به کدام تصور می خواهید به من درس بدهید. کمی از خود بزرگ بینی خویش بکاهید . این مسایل را حتا بچه های کوچه برابر ما وشما می دانند. این که شما واقعیت دسایس خارجی و قدرت های درگیر در افغانستان را در جهت تشدید بحران قومی وزبانی انکار می کنید برای من سوال بر انگیز است . این یعنی انکار نقش آی اس آی، ا نکار نقش رژیم آخوندی ایران، انکار نقش سی آی ای و نیز نقش عربستان و ترکیه و از بیکستان وروسیه ودیگران . من دید گاه مستقل خودم را در زمینه ی آنچی که در کشور ما می گذرد دارم . از نظر من چهره های رسوا ، آزموده شده وبدنامی که برای جلب توجه طالبان به سوی خود وراضی نگهداشتن قدرت های خارجی برای منافع شخصی و ابقا ی سیاسی خود شان در دوران پس از کرزی - با هم مسابقه گذاشته اند ؛ هرگز نمی تواند نماینده ی منافع این یا آن قوم وتبار باشد. نظر آقای نعیم درمورد این که اانتظار دلسوزی داشتن از روها باکر یا کدام رجل دیگر سیاسی خارجی یک توهم محض ا ست ، درست می باشد . من از فلسفه و جامعه شناسی وتاریخ و روند جهانی ساختن ژیو پولیتیک و ژیو ستراتیژیک و ژیو اکنو میک امریکا در گذرگاه افغا نستان حرف های" سلمبه و قملبه " نمی زنم. حد اقل به این مثل مردمی باید توجه کرد : هر کس برای مطلب خود دلبری کند ...اگر ما در این سی وپنج سال وحشت وخونریزی و مداخلات ونیرنگ های گوناگون خارجی ها این نکته را نیاموخته باشیم که هیچ نیروی خار جی مارا نجات نخواهد داد و هنوز هم چشم امید به بیگا نگان داشته باشیم، صد سال دیگر نیز نخواهیم آموخت. من در همین جا دنباله ی این گفت وگورا از جانب خود قطع می کنم . کامگار باشید.
27 جون 2012, 10:53
آقای فرشید سلام برشما!
هرچند که شما میخواهید بحث را قطع نمائید ولی من خواستار ادامهء بحث می باشم ، ببنید برادر عزیز شما ازبیګانګان ومداخلهء خارجی حرف میزنید، درحالیکه من درپیام اولی خویش که شما آنرا واکنش متعصبانه تلقی کرده اید با کلمات واضح نوشته ام که روهراباکر سیاستمدار امریکایی است، نزد وی منافع ومصالح کشورش اولویت دارد، او بخاطر خدا ودلسوزی با اقوام غیر اوغان افغانستان همنوا نشده است، اما تاکید برآن دارم که نقش عوامل داخلی برای ایجاد خراسان کبیر وبشتونستان بزرګ بیشتر از عوامل خارجی است.
من مثالی ازکشورهای تازه به استقلال رسیده که بخاطر حفظ هویت شان رزمیدند وکشورهای مستقل دارای هویت ملی خویش را ایجاد کردند برای تان مثال زدم. حالا درهمین زمینه این مثال را کمی به تفصیل باشما مطرح می نمایم تا شباهت ها ی را میان قضیهء کنونی افغانستان ودیګران بیابیم:
آنطوریکه اسناد تصویری خصوصا فلم های مستند بی بی سی نشان میدهد اګر قبل از جدایی بنګلدیش از پاکستان ازهر سیاست مدار ویا نظامیګر پاکستانی می پرسیدی که علت شورش ها وتنش ها در داکه یاشهرهای دیګر بنګلدیش چی است، جواب وی مانند جواب کنونی شما همین ګونه بود که مداخلهء هندوستان است که ما مسلمانان را آرام نمیګذارد تا کشور مستقل خودرا داشته باشیم، آنها برای بنګالی ها همین هوشدار شما را میدادند که هوشیار باشید که هندو ها شمارا فریب میدهند، بدرد تان نمیخورند، روزی میشود که شما از عملکرد تان پښیمان میشوید، شیخ مجیب از اکثریت مردم بنګال نماینده ګی نمیکند او یک عمیل ومزدور هندوستان است که با پول وتشویق هندوستان بخاطر رسیدن بقدرت میخواهد خیانت ملی را علیه مسلمانان مرتکب شود، پیروزی ما پاکستانی ها در وحدت وهمبستګی ماست نه اینکه کشور مداخله ګر هندو را موقع دهیم تا بیشتر ما وشمارا بطرف تجزیه بکشاند.
ولی نزد بنګالی های که درساختار قدرت جدید پاکستان به بدترین شکل؛ مورد تبعیض وتحقیر وتوهین قرار داشتند وحتی رای شان بخاطر پيروز ساختن رئیس جمهور شیخ مجیب هم به پشیزی ارزش پیدا نکرد دیدیم که چنین برچسپهای نظیر خیانت ملی وخیانت به وحدت ملی پاکستان وغیره کارګر نیفتاد ، ومردم راه خودشانرا پیش ګرفتند؛ کشور دیګری با هویت بنګالی با مداخلهء هندوستان عرض وجودکرد وامروز درقطار کشورهای آزاد درمجمع سازمان ملل متحد با بیرق ملی خودش حضور مستقل وفزیکی دارد. آیا آن مداخلهء هندوستان به نفع بنګلدیش تمام شد ویا به ضرر آنها؟
حالا شما نیز طوری مسأله را مطرح کرده اید که ګویی تمام اقوام این سرزمین دارای هویت واحد اند وهمه بنام اوغان یاد شده و باید یکی درکنار دیګری زیست باهمی داشته باشند.
اما این یک دید ساده انګارانه است. اول از دید یک پشتون چنین دیدی قابل قبول نیست، یک پشتون حق دارد که زبانش محکوم نباشد، برای یک پشتون قبل ازهمه زبانش وفرهنګ بومی اش نزدش ارزش دارد، درکشوریکه میخواهد درقرن بیست ویک زنده ګی کند باید زبانش رسمیت داشته باشد، در دفاتر واداراتی که میرود باید با کارمندان اداری آن مشکل زبانی وتفاهم نداشته باشد، درنوشتن عریضه اش به ادارات دولتی مورد تبعیض قرار نګیرد وعریضه اش قابل فهم برای ماموران اداره باشد. رادیو تلویزیون ودیګر نشرات چاپی نظیر روزنامه ها ومجلات باید برایش سهل الوصول باشد، این خواستهای مدنی هر قوم وملت است که انکار آن سبب مصیبتهای بزرګ دریک جامعه می باشد، به کوردهای ترکیه نګاه کنید، بعداز سالها مبارزه وتلفات امروز دولت ترکیه حاضر شده است تا یک قسمت ازین خواستها را برای کوردهای ترکیه برآورده سازد، درحالیکه پشتونها یا اوغانها برخلاف کوردها ادعای برعکس دارند، اوغانهای لر وبر، درقرن بیست ویک ادعای اکثریت قاطع را دارند، وتمام سرزمینهای افغانستان کنونی وقبایل پشتونستان را تا کراچی ازنظر تاریخی از آن خود می دانند، واقوام وتبارهای دیګر را مهاجرین واقلیتهای که به زور استعمار میخواهند بالای آنها زمام اموررا بدست بګیرند میدانند، درست مانند افریقای جنوبی قبل از ماندیلا حالا چګونه میتواند اقوام غیر اوغان که درین قسمت چشم بسته وکورکورانه راه وحدت وتفاهم را با آنها پیش بګیرند؟
ناسینونالستهای امروزی پشتون میګویند که حاکمیتهای چندین قرنه بنام من پشتون بقدرت رسیده اند وازنام من استفاده کرده ولی زبان وهویت مرا بخاطر اینکه خودشان زبان پشتو را یاد نداشتند ذبح شرعی کردند، ولی حالا من نمیګذارم که کسی چنین قماری را بالای من بزند، من خواهان این استم که رئیس جمهور کشور خطابه های رسمی اش را به زبان من ایراد کند، زیرا این کشور ، خاک افغانان است، رئیس جمهور افغان باید به زبان مردم سخن بګوید تا مردم سخنانش را درک کنند، رئیس جمهوری که بازبان مردمش سخن نمیګوید او رئیس جمهور آن کشور نیست، حالا که کرزی زبان انګلیسی وفارسی را به عوض زبان پشتو برګزیده است، او باید رئیس جمهور انګلیس ها وامریکایی ها وفارسها باشد نه از اوغانها. زبان فارسی ، زبان اقلیتهای بوده است که علی رغم اقلیت بودنشان ؛ زبان شان برمن تحمیل ګردیده است، من چنین ظلمی را بعدازین قبول ندارم، حال با درنظرداشت مطالب بالا شما بفرمائید بګوئید که درین پیشنهاد شما ( بیګانګان) کی ها اند؟ کی برای کی بیګانه است؟ امیدوارم از ادامهء بحث خسته نشوید.
با احترام
پرویز بهمن
27 جون 2012, 00:03, توسط انتی طالبان
RAWA supporters publish articles on Taliban official website
https://fbcdn-sphotos-a.akamai...
27 جون 2012, 13:26
از دوست عزیزیکه لینک یکی ازمقالات آقای حکیم نعیم را درسایت امارت اسلامی طالبان بنام جهاد افغانستان ګذاشته است خیلی ممنون استم که چنین سندی را ارائه نمودند ونشان دادند که آقای حکیم نعیم، تنها بخشی ازمردم را فاسدترین چهره های قومی میدانند ولی امارت وحشت وبربریت طالبان نزدش درجمله نیروهای مقاومت ملی بحساب میرود درست مانند استاد روستار تره کی . حال این موضوع بخود آقای حکیم نعیم برمیګردد تا پاسخ این سند را ارائه فرمایند که مقالهء شان درسایت امارت اسلامی طالبان چرا مورد قبول آنها قرار ګرفته است. چه انګیزه های باعث شده است که اشتراکات فکری میان طالبان وحکیم نعیم بوجود آید، مواردی که طالبان را وادار به نشر مضمون آقای حکیم نعیم ساخته است ازنظر ایشان چی می باشد؟
بااحترام
پرویز بهمن
27 جون 2012, 17:18, توسط انتی طالبان
گروپک طالبان ماده آنطرف سکه طالبان
www.facebook.com/Stopbusinessw...
28 جون 2012, 07:07, توسط عزیز
جناب پرویز بهمن، مگر شما نمیدانید که آقای حکیم نعیم از طریق راوا و جمعیت انقلابی زنان افغانستان با تحریک اسلامی طالبان افغانستان خویشاوندی پیدا میکنند. حکیم نعیم که مائوئیست است با مائویست های روا و زنان روایی پیوند دارد. این روا و جمعیت انقلابی زنان که فرزندان نامشروع آی.اس.آی هستند . طالبان را هم که میدانی ولد زنا های آی.اس.ای هستند . پس تعجب نکنید که مقاله حکیم نعیم در سایت طالبان منتشر شده است
28 جون 2012, 14:29
دوست ګرامی محترم عزیزی سلام برشما!
اکنون با نقب زدن به مقالات ګذشتهء آقای حکیم نعیم یقین بنده حاصل شد که حق بجانب شما بوده است. محترم حکیم نعیم باید چنین مقاله ای را بنویسند، زیرا خاستګاه فکری وعقیدتی شان چنین حکم میکند که باید همچو مقالهء قلسفی بنګارند ، دفیقا مانند مداحان پر وپاقرص خاندانهای سلطنتی که برای اقوام غیر اوغان بازشناسی هویتی تباری را حرام میدانستند ولی برای اوغان آنرا نشانهء شهامت و وطنپرستی.
با احترام
پرویز بهمن