شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بيست و دوم:
کاربرد نام ايران
در برگه ۲۰۹ آمده است:
ز جور زلف و ابرويش نخواهد رَست هند و چين
به شمشير ادا تسخير ايران کرده می آيد
درون مايه ی اين چکامه روشن می سازد، که دلدار در ايران می زييد، بت يغمايی يا دلبر، که هند و چين را در بند دارد، به سوی دلدار می تازد، تا او را از خويش بسازد. اگر اين چکامه را شاه شجاع درانی سروده باشد، نميدانم چرا دلبرش به شمشير ادا به گرفتن ايران بتازد و نه افغانستان؟
(برگه ۲۰۹):
بت غارتگر جان باز جولان کرده می آيد
به جادوی نگه تاراج ايمان کرده می آيد
...
ز جور زلف و ابرويش نخواهد رَست هند و چين
به شمشير ادا تسخير ايران کرده می آيد
بيست و سوم:
کاربرد نام شيراز
در اين ديوان چهار بار از شيراز ياد شده است. در اين چکامه ها هم مانند چکامه ی ايران، بود و باش دلدار در ايران است. چکامه سرای می سرايد (برگه ۲۵):
از لعل نوشين تو من نوشم اگر يک جرعه ی
برهم ز بد مستی زنم ميخانه ی شيراز را
سراينده ی که در ميخانه ی شيراز می گساری دارد، به دلبر می گويد، که اگر از لبان سرخ نوشينش بوسه ی بگيرد، ميخانه ی شيراز را برهم می زند.
اگر شاه شجاع درانی سر از گور بدر آرد و به اين چکامه ها بنگرد، فرياد برخواهد آورد، که دست از سرم برداريد، من چکامه سرای نبودم.
آخه خرد کی می پزيرد، که شاه شجاع درانی ميخانه ی شهری را برهم زند، که آن را نديده و نمی شناسد؟
در برگه ۲۵ آمده است:
از ناز تا افراختی آن قامت طناز را
کردی خجل در بوستان هر سرو سرافراز را
...
از لعل نوشين تو من نوشم اگر يک جرعه ی
برهم ز بد مستی زنم ميخانه ی شيراز را
در برگه ۱۶۵ آمده است:
شب که آن سلطان خوبان بر سرير ناز بود
ديده ام بر روی او چون چشم نرگس باز بود
...
ترک چشمش آگهی از حال مخموران نداشت
مست و لايعقل ز جام باده ی شيراز بود
در برگه ۳۶۹ آمده است:
ز بس ترکان تير انداز داری
بهر سو پختگان ناز داری
...
در آن لب ها قند قند هار است
می گلگون به از شيراز داری
در برگه ۴۳۰ آمده است:
ای سرور دلبران طناز
هستی به جمال خويش ممتاز
...
شيرينی اين لب و دهانت
بردست گرو ز قند شيراز
انگريز و خاندان درانی
اگر به سرگزشت لشکر کشی و تاخت و تاز های جهانگشايان بنگريم، می بينيم که پی ريزيی و برنامه چيدن تاختن و چگونگی لشکر کشی به يک کشور، چندين سال پيش از تاخت و تاز آغاز می شود.
آغاز بيشتر لشکر کشی ها در پيوند های بازرگانی و داد و ستد ها نهفته است. پيوند های بازرگانی راه آشنايی با مردم را آماده می سازند، دوستی ها به بار می آورند و بدينگونه گپبر و گپکش (جاسوس) ها برگزيده می شوند و سرانجام خودفروختگانی از جنگجويان، آخوند ها، ارتشی ها، بخوان بدان ها و روشن انديشان، برگزيده و آموزش و پرورش داده می شوند، تا روزی کبوتری بر سر يکی از ايشان بنشيند، يا آخوندی خوشه ای گندم به سرش بزند و يا با لشکری بی سر و پا به کشورش بتازد.
باری، به جز از برگزيدگان مردم که به لشکر و لشکر کشی نيازی ندارند، ديگر همه کسانی که به فرمان روايی می رسند، يا دست پرورده ی جهانگشايان اند و يا با سرمايه و پشتيبانی جهانگشايان به فرمان روايی می رسند. از احمد شاه درانی گرفته تا حامدکرزی همه به يکی از جهانگشايان پيوند نا گسستنی داشته و دارند.
در چکامه ی ستايش نامه، که در پايان اين نوشته آمده است، ديده می شود که دستپروردگان چگونه بازيچه ی دست کدخدايان خويش اند و چگونه به فرمان روايی می رسند. و چون سخن بر سر شاهان «درانی» است، با اين نمونه از چکامه به گفتار خود دنباله می دهيم:
پس از تورک و تازی، شه انگريز
بغريد چون شير، بجنبيد تيز
ز درگاه افشار بخواند نوکرش
بکرد شاه افغان، کشيد در برش
باری، در زمان شاه تهماسب دوم صفوی مرز های ايران از سوی افغانان و تورکان ناآرام می شود. در آن زمان تورکان از سوی انگريز ها پشتيبانی می شوند و ايران با روسيه پيمان سازش می بندد، ولی پشتيبانه ی افغانان پنهان می ماند! در سال ۱۱۰۵ خورشيدی يکی از سرداران پرتوان ايرانی به نام نادر افشار به شاه تهماسب می پيوندد تا در برابر تاخت و تاز افغانان و تورکان بايستد. ۱
نادر افشار که يک جنگجوی ورزيده می باشد، به زودی از سوی شاه صفوی به استانداری خراسان برگزيده می شود. نادر افشار در سال ۱۷۲۹ ترسايی برابر به ۱۱۰۸ خورشيدی دست به تاخت و تاز می زند. او پس از زير فرمان آوردن سيستان، به مشهد و هرات می تازد و دست ابداليان را از هرات کوتاه می سازد.
کاميابی های نادر افشار بر سر اشرف افغان بد می خورد. اشرف افغان با سی هزار نيرو از کندهار به خراسان می تازد و تا اسفهان پيش می رود. پس از چندی نادر افشار دوباره به اشرف افغان می تازد و او را شکست می دهد.
نادر افشار در سال ۱۱۰۹ خورشيدی تورک ها را شکست می دهد و دوباره به سرکوبی افغانان غلزايي و درانی می پردازد۲.
نادر افشار دوباره به هرات می تازد. الله يار خان درانی فرماندار هرات به «نادر افشار» می نويسد که اگر زنش را که در جنگ گرفتار کرده است، برگرداند، هرات را به او واگزار می کند. نادر افشار زن الله يار خان درانی را رها می کند، ولی الله يار خان درانی زنش را می کشد و بر نادر افشار تازد. الله يار درانی تاب جنگ نياورده به ملتان می گريزد و شهر را به نادر افشار وا می گزارد. نادر افشار همه درانی های هرات را با خود به ايران می برد۳. و چون روس ها به گمان تاخت و تاز بر تورکان می شوند، از نادر افشار می خواهند که با ايشان پيمان ببندد، ولی نادر افشار خواست روس ها را نمی پزيرد و با تورکان به گفتگو می نشيند. و چون انگريز ها با تورکان هم پيمان اند، نادر افشار هم با ايشان نزديک می شود. از سوی ديگر سر التون انگريزی با نادر افشار پيمان می بندد که برايش ناوگان جنگی بسازد. انگريز ها در بوشهر کارگاه توپ سازی آباد می کنند۴.
نادر افشار که در لشکر کشی ها مردمان بسياری گرد می آورد، لشکر بزرگی از جنگجويان درانی، ازبک و تورکمن می سازد و با افزار های جنگی ساخته و پرداخته ی انگريز به لشکر کشی می پردازد. در اين هنگام فيل نادر افشار ياد هندوستان می کند، تا آروزی انگريز ها برآورده شود.
انگريز ها در دهه شست سال ۱۵۰۰ ترسايی برابر به ۹۴۰ خورشيدی در سرزمين ايران (و شايد هم افغانستان) بند و بست و رفت و آمد دارند۵. در سال ۹۴۰ خورشيدی بازرگانان انگريزی کمپنی شرقی برای پيمان بازرگانی و با پيام دوستی اليزابت پادشاه انگريز به دربارشاه تهماسب صفوی يکم می آيند. شاه تهماسب صفوی يکم ايشان را به نام ترسايی بی دين از دربارش می راند. پس از چند سالی يکی از زنان دربار، به شاه تهماسب صفوی يکم زهر می دهد و او را می کشد. جانشينانش هم چون سر ياری با انگريز ها ندارند، يکی پس از ديگری به دست درباريان کشته می شوند. پس از خدا بنده که با عثمانی ها درگير می شود، پسرش عباس صفوی به پادشاهی می رسد. شاه عباس صفوی که پيوند نيکی با انگريز ها دارد، از برادران شارلی می خواهد که ارتش ايران را سر و سامان دهند. درسال ۹۹۴ خورشيدی شاه عباس صفوی با انگريز ها پيمان خريد ابريشم می بندد، راه شاخاب پارس (خليج فارس) را به روی کشتی های انگريزی باز می کند.
انگريز ها در سال ۱۰۰۴ خورشيدی آبخوست کشم (جزيره قشم) را از پرتگالی ها می گيرند و به ايران پس می دهند۶.
باری، نادر افشار با لشکر هشتاد هزاری، از آن ميان چندين هزار سواران و جنگجويان درانی اند، با توپ و تفنگ انگريزی به هند می تازد. توپ زنان اروپايي (انگريزی) اش دژ گرشک را گلوله باران می کنند۷. پس از گرفتن دژ گرشک لشکر نادر افشار از هيرمند می گزرد و به سوی شاه مقصود ره می گشايد. در اين هنگام شاه حسين از کندهار دو دسته ی هشت هزار تنی برای شبيخون می فرستد، ولی عبدالغنی خان مامای احمد شاه درانی آن را به آگاهی نادر افشار و انگريز ها می رساند. شبيخون ناکام می ماند و هر دو گروه هشت هزار تنی شکست می خوردند.
سرانجام نادر افشار هند را زير فرمانش می آورد و در دهلی به الماس کوه نور دست می يابد. نادر افشار در هنگام برگشت، عبدالغنی خان مامای احمد شاه درانی را به استانداری کندهار بر می گزيند و هزاران خانواده ی درانی را که در گزشته به ايران رانده شده بودند، به کندهار و هرات می آورد، زمين های غلزاييان را در کندهار و زمين های بارور را در هرات به درانی ها می دهد۸.
ناگفته نماند که هنگامی پدر احمد شاه درانی در می گزرد و فرمانداری هرات به دست همچشم (رقيب) پدرش می افتد، مادر احمد شاه درانی با کودکش به فراه می رود۹. زمانی که هرات و فراه به دست نادر افشار می افتد، احمد شاه درانی با مادرش به کندهار پناهنده می شود، ولی شاه حسين غلزايي ايشان را به زندان می اندازد. در سال ۱۷۳۸ ترسايی که نادر افشار کندهار را به دست می آورد، احمد شاه درانی و برادرش ذوالفقار درانی را به مازندران می فرستد. او در آنجا ذوالفقار درانی را زهر می دهد و احمد شاه درانی را که پا به بيست سالگی می گزارد به دربارش می خواند. نادر افشار از جوانی سرگرم نگهبانی و پاسداری در دربار است و در زمان تاختن به هند، به سرلشکری درانی ها برگزيده می شود. هنگامی که نادر افشار کشته می شود، احمد شاه درانی نزدش می رود و الماس کوه نور را از بازويش باز می کند و با مُهر و دارايی اش به سوی کندهار می تازد۱۰.
باری، زمانی که نادر افشار کشته می شود، احمد شاه درانی با جنگجويان درانی اش به کندهار می تازند. در گِردهمايی که برای گزينش شاه درست شده است، آخوند بيگانه ی که هيچ پيوندی به خاندان های کندهاری ندارد، خوشه ی گندم را بر سر احمد شاه درانی می زند و او را به پادشاهی بر می گزيند. غبار اين آخوند دست نشانده را به نام: صوفی سياستمدار ياد می کند۱۱.
بيگمان، رفت و آمد انگريز ها به دربار های ايران و هند و داد و ستد ايشان با مردم آن کشور ها آشکار است، ولی در افغانستان در زمان شاه شجاع درانی آشکار می شود. از لابلای نوشتار غبار چنان بر می آيد که فرستاده های انگريزی در ايران و افغانستان، همزمان سرازير می شوند: «قوه نهانی ... که در سواحل هند سر کشيده بود... با اسلحه علم و فن و تخنيک عاليتری ... مجهز بود... هندی ها ايشان را ... سوداگر ... و افغان ها آنان را پساری و دکاندار می ناميدند ... اين همان استعمارگران غربی بودند. »۱۲ پس همانگونه که چهره ی انگريز ها برای احمد شاه درانی در دربار نادر افشار آشنا است، افغان ها هم با فرستاده های جهانگشايان انگريز آشنا اند.
در سال ۱۷۴۹ ترسايی دسته ی بر آن می شوند که احمد شاه درانی را بکشند، ولی چون او از استخبارات مفصلی برخوردار است، برنامه چينان را سرکوب می کند۱۳.
با آنکه احمد شاه درانی با درباريان ايران آشنايی دارد، کار های مهند (مهم) دربار را برای هندی ها مي دهد، برای کسانی که در لشکر کشی به سرمين شان، مردمان شان را چپ و راست سر می زند: «خزانه دار کل هم يک نفر هندی به نام يوسف علی ملقب به التفات بود.» ۱۴
پيش از لشکر کشی های احمد شاه درانی به هندوستان، جهانگشايان انگريز و فرانک بر سر گرفتن هندوستان در جنگ می باشند و نيروی مردمی مرتهه در هندوستان چون ديواری در جلو جهانگشايان می ايستد. ۱۵ فرانک ها و انگريز ها از بهر شکستن اين ديوار، برآن می شوند که از راه ايران و افغانستان اين ديوار را درهم بشکنند، همان است که نادر افشار لشکر کشی را به هندوستان آغاز و احمد شاه درانی آن را در جنگ پانی پت به انجام می رساند.
باری، همينکه احمد شاه درانی به پادشاهی می رسد، کاروان گزيت و باج که از ملتان و پنجاب به سوی ايران روان است، «سر راست به حضور احمد شاه آورده»۱۶ می شود.
چنانکه در بالا آمده است، انگريز ها در ايران برای نادر افشار توپ می ساختند و چون اين توپ ها بيشتر از بهر درهم شکستن نيروی مرتهه بود، در سال ۱۷۵۰ ترسايی برای احمد شاه درانی هم در نيشاپور، توپ چودنی بزرگی می سازند. ۱۷ همان است که احمد شاه درانی که در سال ۱۷۶۱ ترسايی نيروی مرتهه در پانی پت را در هم می شکند و هندوستان را ميدان تاخت و تاز انگريز ها می سازد. غبار می نويسد: «کمپنی ... انگليسی ... از شکست عميق دولت و قوای متحده مرته و راجپوت در پانی پت بی نهايت خوش بود» ۱۸
غبار برکه ۳۷۰ می نويسد که برای انگريز ها سال ۱۷۶۱ ترسايی نام «سال مهم» می باشد، زيرا احمد شاه درانی نيروی مرتهه را که در برابر انگريز ها چون ديواری ايستاده است، در هم می شکند و به «تسلط قوای فرانسه در جنوب هند در مقابل انگريز ها به پايان» می دهد.
تيمور شاه درانی (۱۷۳۷ - ۱۷۹۳) هم که پس از درگزشت پدرش احمد شاه درانی به پادشاهی می رسد، با انگريز ها ميانه ی خوبی دارد: «تيمور شاه ... از جانب هندوستان ... تشويش نداشت.» ۱۹
پس از تيمور شاه درانی ميان پسرانش جنگ در می گيرد. زمان شاه درانی که خود را پادشاه می خواند، با انگريز ها پيوند پدرانه دارد، ولی شاه محمود درانی با ايران کنار می آيد. هنگامی که زمان شاه درانی می خواهد بر مرتهه بتازد و انگريز ها را از درد سر برهاند، برای «کمپنی انگليسی خبر داد که عزم داخل شدن به هند و راندن قوای مرته را به اراضی جنوبی دارد».۲۰
در زمان زمان شاه درانی فرانک ها پای انگريز ها را از ايران کوتاه می سازند: «ناپليون در سال ۱۸۰۷ ... عهد نامه با شاه ايران بست. در ماده دهم آمده است: شاه ايران سعی خواهد کردتا افغان ها و مردم قندهار را در حمله به متصرفات انگليس در هند، با خود متحد بسازد.» ۲۱ روی همين پيمان نامه ايران شاه محمود درانی را به سوی خود می کشاند و می کوشد او را در افغانستان به پادشاهی برساند.
اگرچه غبار در برگه ۳۸۶ می نويسد که انگريز ها بر آن بودند تا زمان شاه درانی را بکشند و شاه محمود درانی را به پادشاهی برسانند، ولی کنش هر دو شاه پسر نشان می دهد که انگريز در پی کشتن شاه محمود درانی می باشد و نه زمان شاه درانی. زيرا هنگامی که زمان شاه درانی به لاهور می رود، سرزمين لاهور و پنجاب را برای رنجيت سنگ می بخشد و رنجيت سنگ يا به گفته انگريز ها شير پنجاب دست نشانده ی انگريز می باشد. ۲۲ ولی وارونه آن شاه محمود درانی از سوی ايران پشتيبانی می شود و هر هنگام که ميدان برايش تنگ می شود به ايران می گريزد: «شاه زمان در کابل بود که ناگهانی شنيد محمود با ... کمک نظامی حکومت قاجار ... به شهر قندهار» تاخته است. ۲۳
چنانکه در بخش شاه شجاع آمده است، شاه زمان به سوی پشاور می تازد تا از برادرش شاه شجاع کومک دريافت کند. در ميان راه به دام می افتد و سرانجام کور و زندانی می شود. شاه شجاع اين پيش آمد را به آگاهی انگريز ها می رساند. در سال ۱۸۰۴ ترسايی فرستاده های انگريز جنگ شيعه و سنی راه می اندازند، شورشيان بر محمود درانی می تازند و او را به بالا حصار کابل زندانی می سازند. شاه شجاع که در پشت اين آشوبگری پنهان است، به پادشاهی می رسد. ۲۴ انگريز ها با فيل و تفنگ به شاه شجاع درانی می پيوندند.۲۵
شاه محمود درانی با نيروی تازه دم به کندهار و سپس کابل می تازد و دست شاه شجاع درانی را برای سه دهه از پادشاهی کوتاه می سازد.
سرانجام دست درازی پنهانی انگريز آشکار می شود و با لشکر انگريزی ـ هندوستانی ـ درانی به سرکردگی شاه شجاع درانی در سال ۱۸۳۹ ترسايی به کابل می تازد و به گفته غلام محمد غبار، شاه شجاع درانی «در سال ۱۸۴۲ با اردوی دوستان انگليسی خود يکجا در توفان قيام مردم افغانستان ناپديد» می گردد. ۲۶
۱ تاريخ ايران از باستان تا امروز، کيخسرو کشاورز، برگه های ۲۷۸ تا ۲۸۶
۲ تاريخ ايران از باستان تا امروز، کيخسرو کشاورز کشاورز، برگه ۲۸۸
۳فرهنگ برگه ۹۲
۴ (کشاورز برگه ۲۸۹ تا ۲۹۳
۵ (غبار برگه ۲۹۰):
۶غبار برگه ۲۹۰ و ۲۹۱
۷فرهنگ برگه ۹۳
۸ فرهنگ برگه ۹۶ و ۹۷
۹ غبار برگه ۳۵۴
۱۰ فرهنگ ۱۰۴
۱۱ غبار ۳۵۴
۱۲ غبار ۳۵۶
۱۳ غبار بر۳۵۷
۱۴ غبار ۳۵۹
۱۵ غبار ۳۷۰
۱۶ غبار ۳۶۰
۱۷ غبار ۳۶۳
۱۸ غبار ۳۶۹ و ۳۷۰
۱۹ غبار ۳۷۶
۲۰ غبار ۳۸۴
۲۱ غبار ۳۸۲
۲۲ غبار ۳۸۵
۲۳ غبار ۳۹۰
۲۴ غبار ۳۹۳
۲۵ غبار ۳۶۹
۲۶ غبار برگه ۴۰۱
پسگفتار
چنانکه ديديم، درونمايه و تننامه ی رويداد ها و گزارش های واقعات شاه شجاع آشکار می سازند که هيچ يک از رويداد های اين نسک را شاه شجاع درانی ننوشته است و به خوبی هم می توان دريافت که هيچ گزارشی زير نگر شاه شجاع درانی نوشته نشده است، زيرا در هيچ جای واقعات شاه شجاع نه گزارشی از زبان شاه شجاع درانی نوشته شده است و نه هم گفتاوردی از او بازگو شده است.
جای بسا بدبختی است که فرهنگ فرمانروا، از ادبسار پارسی مندلاغی* درست می کند، تا هر جونده آن را بجود و دوباره روی ديوار بچسپاند، تا آيندگان نيز از آن بهره ی ببرند و با آب دهان تازه نگهش دارند.
يک سد و پنجاه سال پيش کسی می نويسد که شاه شجاع درانی نويسنده و چکامه سرا است! از آن زمان تا کنون، چندين زادمان زاده و در می گزرند، ولی برای هيچ کس دو دلی رخ نمی دهد و کسی نمی پرسد، که با کدام فرنود؟
هنوز هم مندلاغ سد و پنجاه ساله را دهان به دهان می کنند، بی هيچ اخمی به ابرو آن را می جوند و بی هيچ گواهی شاه شجاع درانی را نويسنده و چکامه سرا می دانند و خواهان آن اند تا براي شاه شجاع درانی جايگاه ويژه ی در ادبسار سرزمين مان بسازند!
در ادبسار پيشرفته، به اينگونه نگر ها شناخت های مرده ريگی می گويند، زيرا نويسنده در چهارچوب بندی های از پيش درست شده پايبند است و هر آنچه که گزشتگان گفته اند، کورکورانه می پزيرد.
برخی از نويسندگان مان چنان برده و بنده ی فرهنگ فرمانروا می باشند، که پا از چهارچوب بندی ها فراتر نمی گزارند و هر چه از گزشته بر ايشان تپانده شده است، کورکورانه می پزيرند. ايشان در پديده های ترس، شرم و بزرگداشتن (احترام) چنان فرو رفته اند، که همه را بی جا و نادرست به کار می برند. ايشان چنان از شاه و خدا می ترسند، که نگر و ديدگاه شان را در گلون خفه می کنند. اگر استاد يا آموزگار چيز نادرستی به زبان بياورد، از شرم چيزی نمی گويند و اگر «بزرگان» هر کنش نادرستی بيانجامند، چون ايشان را بزرگ ميدارند، کورکورانه می پزيرند!
اين گونه نگر ها بيشتر درون مرزی می باشند. اگر نويسندگان بخواهند پيرامون همسايگان بنويسند، خامه ی شان روان است. بی ترس و لرز می نويسند، که پيش از لشکر کشی نادر افشار به هندوستان، انگريز ها ارتشش را با توپ و تفنگ های پيشرفته می آرايند، ولی از احمد شاه درانی ياد نمی کنند، که چگونه می تواند در اندک زمان لشکری با توپ و تفنگ های پيشرفته آراسته بسازد و به هندوستان، کشوری که با انگريز و فرانک ها در جنگ است، بتازد و فرمانروايی مردمی مرتهه را درهم بريزد!
خامه ی ايشان کندی نمی کند که بنويسند، احمد شاه درانی پس از کشته شدن نادر افشار، مُهر و الماس کوه نور را بر می دارد و به سوی کندهار می گريزد. ولی نمی نويسند که نادر افشار را کِه می کشد؟ چرا می کشد؟ مگر احمد شاه درانی نگهبانش نمی باشد، چرا از او پاسداری نمی کند؟ آيا کشته شدن نادر افشار و زهر دادن ذوالفقار خان درانی، برادر احمد شاه درانی به دست نادر افشار، با هم پيوندی ندارند؟ يا اگر نادر افشار را کس ديگری می کشد، پس چرا الماس کوه نور و دارايی نادر افشار به دست احمد شاه درانی می افتد؟
اميد است که زادمان نو و فرهيختگان جوان، بيشتر از خرد شان کار بگيرند و هر چيز را کورکورانه نپزيرند، تا بدبختی که بر سر ما آمده است، روی سر ايشان سايه نيندازد.
* مندلاغ (گونه ی از سغز يا ساجغ) ريشه ی گياه کم يابی است که از کوه ها به دست می آيد.
بُنمايه
واقعات شاه شجاع، چاپ سوم سال ۱۳۸۲ خورشيدی، بنگاه انتشارات ميوند
- ديوان شاه شجاع "درانی" پشاور ۱۳۸۰ خورشيدی.
- کدام شاه شجاع؟ ناصر چکاوک، چاپ يکم خزان ۱۳۸۹ خورشيدی، هرات
- آيا شاه شجاع درانی نويسنده بود يا جنگسالار؟ ناصر چکاوک زمستان ۱۳۹۰ تارنمای گفتمان و تارنمای خراسان زمين: http://www.khorasanzameen.net/... http://www.goftaman.com/daten/...
- مير غلام محمد غبار: افغانستان در مسر تاريخ.
- تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کيخسرو کشاورز، چاپ يکم سال ۱۳۵۹ خورشيدی تهران، انتشارات پويش
- دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، تهران ۱۳۷۸
- نصير مهرين: کمپنی هند شرقی و مرگ وزير محمد اکبر خان، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۵ خورشيدی.
- تاريخ ادبيات افغانستان، محمد حيدر ژوبل، پشاور، ۱۳۷۹ خورشيدی.
- تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقی، مرکز نشراتی اقرا، ۱۳۸۶ خ.
- تاريخ ادبيات ايران زبيح الله صفا، تهران ۱۳۷۱ خورشيدی.
- مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، ۱۳۷۳ خورشيدی.
- ديوان شاه شجاع "درانی" پشاور ۱۳۸۰ خورشيدی.
- واقعات شاه شجاع، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۲ خورشيدی.
- غبار: افغانستان در مسر تاريخ.
- دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، تهران ۱۳۷۸
- پنج مقاله احمد کسروی، آلمان۱۳۷۲
- تاريخ ايران، از زمان باستان تا امروز، ترجمه کيخسرو کشاورزی، چاپ يکم ۱۳۵۹ خورشيدی، تهران، انتشارات پويش
- نصير مهرين: چرا ″افغانستان در مسر تاريخ″ توقيف شد، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۶ خورشيدی.
- نصير مهرين: کمپنی هند شرقی و مرگ وزير محمد اکبر خان، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۵ خورشيدی.
- تاريخ ادبيات افغانستان، محمد حيدر ژوبل، پشاور، ۱۳۷۹ خورشيدی.
- تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقی، مرکز نشراتی اقرا، ۱۳۸۶ خ.
- س. سپهری، شاعر و نقاش آب و خرد و روشنايی، چکاوک، کلن ۱۳۷۳
- سرگزشت موسيقی معاصر افغانستان، عبدالوهاب مددی، مشهد، ۱۳۷۵
- رساله مزارات هرات، فکری سلجوقی، هرات ۱۳۸۶ خورشيدی.
- ديوان حافظ، احمد شاملو، مرواريد، ۱۳۵۹ خورشيدی.
- تاريخ ادبيات ايران زبيح الله صفا، تهران ۱۳۷۱ خورشيدی.
شاهنامه فردوسی، محمد علی فروغی ۱۳۷۱ خورشيدی. - افغانستان در پنج قرن اخير، محمد صديق فرهنگ، ۱۳۷۳ خورشيدی.
- فرهنگ فارسی عميد، تهران ۱۳۶۲
- واقعات شاه شجاع درانی، نشرات انجمن تاريخ افغانستان، کابل ۱۳۲۳
- تارنمای چهره های ماندگار تاريخ www.mandegar.tarikhema.ir
- تارنمای دانشنامه رشد www.daneshnameh.roshd.ir
- واژه نامه دهخدا www.loghatnaameh.com
- تارنمای گنجور www.ganjoor.net
- تارنمای فرهنگسرا www.farhangsara.com
- تارنمای کتابخانه بزرگ آريانا www.aryabooks.com
- تارنمای انديشه های پارسی www.persianminds.com
- تارنمای ايران صدا www.iranseda.ir
- تارنمای گفتمان www.goftaman.com
- تارنمای خبرگزاری کتاب ايران www.ibana.ir
- تارنمای کوفی www.koofi.net
- تارنمای کربلا عرش خدا www.karbobola.com
- ويکی پديا – دانشنامه آزاد www.fa.wikipedia.org
- تارنمای ال شيا اورگ www.al-shia.org
- تارنمای پرشين فروم کوم www.persianforum.com
- تارنمای نجوا www.rbc.najva.ir
- تارنمای خاوران www.khawaran.com
- تارنمای پرشيين گيگ www.persiangig.com
- تارنمای پيام آفتاب www.payam-aftab.com
- تارنمای طرقبه www.torghabehonline.com
پيامها
31 مارچ 2012, 19:54, توسط روشنگر
خوب اگر ديوان را به دروغ به نام شاه شجاع کردند و مردم را بازی دادند، خير! چرا تاريخ نويسان زنده و هنوز پا برجا، واقعات شاه شجاع را به درستی نخواندند، که بدانند از کيست؟ هنوز هم شاه شجاع را نويسنده دارند، شرم است!
1 آپریل 2012, 05:49
مگر تره کی بابا را نا بغه شرق نگفتند ,مگر بنام بچه بیوه ( تره کی بابا) کتاب ننوشتند .
تمام بابا های اینها نابغه اند خوشحال بابا ,رحمان بابا , احمد شاه بابا ,................
1 آپریل 2012, 13:29, توسط روشنگر
گپ شما کاملا درست است، خلقی پرچمی ها و افغان ملتی ها هر گُه و گندی را به نام نويسنده و فرهنگی به خورد مردم دادند، ولی بدبختانه امروز قلم بدستان و روشنفکران خوبی داريم که ناآگاهانه شاه شجاع را نويسنده و شاعر می نامند.
از نظر من کار آقای چکاوک تنها نقد شاه شجاع نيست، بلکه نقد تاريخ اجتماعی و تاريخ ادبيات است. بدون آنکه نويسنده های ما ديوان و واقعات را بخوانند، گفته و نوشته اند که شاه شجاع درانی نويسنده است، ولی از درون واقعات شاه شجاع چنان برمی آيد که شاه شجاع درانی سواد هم نداشته است.
1 آپریل 2012, 13:44
اوغو خر کور خود را امیرالمومنین جور کرد. چطور شاه شجاع را شاعر جور کرده نمی تانه؟
1 آپریل 2012, 13:45
خر کر خود را ولش مشر جور کرد.
9 آپریل 2012, 02:57, توسط نور خالدی
ity
خواننده به ترجمان زبان دری و زبان من درآوردی این آقای ناصر چکاوک نیاز دارد تا بسیاری از جملات این نوشته را بفهمد. هرگاه آقای چکاوک ایرانی باشد هرگونه دلش میخواهد فارسی را بنویسد کاری ندارم. اما این نوشته در سایت کابل پرس? ظاهر شده که باید به دری خوب، خوانا و با مفهوم برای خوانندهٔ افغان و با اصطلاحات و کلمات معمول دری در افغانستان نوشته شود نه با اصطلاحات خود ساخته در ایران که در گیرو دار پروسهٔ عرب زدایی از زبان فارسی ابداع شده اند.
4 می 2012, 19:44, توسط چکاوک
درود بر کدبان نور خالدی!
از آن جايی که من با بردگی و بندگی فرهنگی ناسازگارم و آن را نمی پزيرم، می کوشم پارسی ناب بنويسم.
تا اکنون دوازده شماره از گهنامه ی "بيرنگ" که به زبان ناب نوشته شده است و سه نسک (کدام شاه شجاع؟، آيا شاه شجاع نويسنده بود يا جنگ سالار؟ و فردوسی پس از هزار سال) به چاپ رسانده ام، که هيچ کدام به گردان به زبان تازی زده ی روزمره نيازی نداشته است.
اينکه شما با واژه ها برخورد "خُرمی" می کنيد و به آن ها مرز خاکی می بخشيد و گفته ی "خرم" را بازگو می کنيد، که "دانش" از آن ايران است و ما نداريم، دشواری کار من نيست!
پيرامون مرز بگويم که من هيچ گونه مرزی ميان مردم افغانستان و ايران نمی بينم و نمی شناسم. هر چه دل تان می خواهد، بگوييد: افغانی، ايرانی، هندی، پاکستانی و ...
پيرامون زبان پارسی (دری، تاجيکی، فارسی) يا کمی بپژوهيد و يا به سخنرانی استاد سخن، واصف باختری گوش فرا دهيد: http://www.youtube.com/watch?f...
بی شرمی پاره ای از مردم مان به جای رسيده است که پاکستانی آدم کُش و خودمردار را برادر و با خود برابر می دانند، ولی ايرانی هم زبان و هم فرهنگ را دشمن و بيگانه می شمارند!
پدرود
چکاوک
1 دسامبر 2012, 11:30
با درود به پارسی زبانان عزیز ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و ...
اشعاری که به نام شاه شجاع درانی به چاپ رسیده متعلق به شاه شجاع مظفری پادشاه فارس در قرن هشتم هجری و هم عصر و هم زمان حافظ شیرازی است. ایشان با حافظ شیرازی مشاعره داشته اند و بسیاری از اشعار شاه شجاه مظفری و خواجه حافظ شیرازی به هم شبیه هستند.
من یک نسخه خطی از دیوان شاه شجاع مظفری را دارم که کتابت آن قبل از زمان شاه شجاع درانی میباشد.
این سرقت ادبی برای ادبسار افغانستان محل رسوایی است.
بادرود مجدد
شهروز معنوی
ایران. تهران