شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
يکم، در سروده های اين چکامه سرايان به درستی و به گونه ی روشن ديده می شود، که همه چکامه سرايان در سروده های شان از خويشتن يا روزگار خويش سخن به زبان آورده اند، ولی شاه شجاع درانی، گويی چند سد سال پيشتر از روزگارش می زيسته، که هرچه سروده، به خودش و روزگارش نمی خواند. دوم، از نگاه هنر چکامه سرايی و هنر زبانی، اين ديوان نه تنها از دانش شاه شجاع درانی، که از هنر همه چکامه سرايان خاندان و دربار درانی پيشرفته تر است. پدر کلان شاه شجاع درانی (احمد شاه درانی)، که در اصفهان به دربار نادر افشار بزرگ می شود، چکامه اش به اين پايه نمی باشد:
ما به صلحيم و فلک در پی جنگ است اينجا
دل از اين حادثه بسيار بتنگ است اينجا۶
چنانکه ديديم، همه چکامه سرايان روزگارش، يک بار هم که شده در نوشتارشان از خود، از خانواده، از روزگار، از پهنه ی زيست، از کنش، از کردار، از رفتار، از درد، از اندوه، از پيروزی و از ناکامی شان ياد کرده اند، ولی پديده های که در اين ديوان به کار برده شده است، چند سده کهن سال تر از روزگار درانی است، مانند می، ميخانه، رند، ترسا، پارسا، مغ، پيرمغان، دير، خانقاه، کنشت، کلاه خسروی، جام جم، کاووس، کی کباد، فريدون، رستم، فرخ، هما و ...
۱ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۷
۲ نگاه شود به برگه ۷۲ همين نوشته، نامه ی درانی.
۳ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۸ تا ۱۷۰
۴ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۸ ۱۷۱
۵ تاريخ ادبيات افغانستان، نوشته پنج استاد، برگه ۳۲۶.
۶ محمد حيدر ژوبل، تاريخ ادبيات افغانستان، برگه ۲۴۶.
گمانه (شک) يا باور؟
اگر چه در لابلای پژوهش فرنود های فراوانی آورده شده است، که گمانه ام را نيرو می بخشد و دريچه ی به سوی آميغ (حقيقت) می گشايد، با آن هم چند فرنود ديگری می آورم تا گمانه ی کوچک را بر باوری بزرگ چيره سازم:
کاربرد واژه ی زفران (زعفران)
در برگه ۱۸۳ آمده است:
به روی زرد من ديدی و خنديدی و فرمودی
که از بهر تماشا زعفران زار اينچنين بايد
هرکس که چنين چکامه ی را به شاه شجاع درانی پيوند بدهد، به زادگاه و زيستگاه شاه شجاع درانی آشنايی ندارد. شايد مردم مان در سده ی دوازدهم زعفران را می شناختند، ولی زعفران زار برای شان پديده ی آشنايی نبوده است، که در نوشتار يا چکامه به کار ببرند. شايد چکامه سرايی هراتی پديده های ناژو زار، لاله زار، ارغوان زار و پسته زار را به چکامه اش به کار ببرد، ولی هرگز از خرمازاران يا نارنجستان ياد نمی کند. چون نه آن را می شناسد و نه هم با آن آشنايی دارد. اگر هم در بيرون از هرات به چنين پديده های آشنا گردد، می نويسد، که نارنجستان های ننگرهار يا خرمازاران نيمروز چنين است يا چنان!
نه قندهار افغانستان زعفران زار داشته و نه هم پشاور هندوستان، که شاه شجاع درانی به آن آشنا بوده باشد. کسی که بسرايد (برگه ۸۲):
تو سرخ رو شده در بزم غير و از غيرت
ببين که رنگ رخ من چو زعفران زار است
بايد زعفران زار را ديده باشد يا بشناسد.
کاربرد واژه ی وطن
در برگه ۹۴ آمده است:
باز به کويش روم ای شاه شجاع
زانکه هوای وطنم آرزوست
برزين مهر در پيشگفتار اين ديوان می نويسد، که گويا شاه شجاع درانی اين ديوان را در زمان آوارگی، فرار از وطن، و شايد در بالاحصار پشاور که گويند مدت طولانی درين قلعه زير نظارت بوده ... سروده است. (برگه ج ديوان شاه شجاع)
نخست بايد يادآور شوم، که هوای وطن سر و کاری به زادگاه ندارد.
هوای وطن هوای کوی يار و آرزوی رسيدن به دلدار است، آرزوی به بغل کشيدن يار، آرزوی خاک درگه يار شدن و آرزوی لميدن به کوی ياری، که شاه شجاع آن را به فردوس هم برابر نمی کند، می باشد (برگه ۲۴۹):
از سر کوی تو نتوان جانب فردوس رفت
نيست در گلزار جنت اين هوای معتدل
هوای وطن پيوندی به زمين خاکی ندارد. چکامه سرايان که هوای وطن را در چکامه ی شان به کار برده اند، آشکارا و روشن نوشته اند:
حافظ:
هوای کوی تو از سر نمی رود آری
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
مولوی:
گرچه کثيف منزلم، شد وطن تو اين دلم
رحمت مومنی بود ميل و محبت وطن
فيض کاشانی:
حلقه ی آن در شدنم آرزوست
بر در او سر زدنم آرزوست
چند به هر ياد پريشان شوم
خاک در او شدنم آرزوست
خاک درش بوده سرم سال ها
باز هوای وطنم آرزوست
هوای وطن پايان نيکی و خوشبختی و پايان آرزو و ميوه ی زندگی است و نه زمين خاکی که چون لُنگ گرمابه هردم به دست ديگری باشد!
آرزو و ميوه ی زندگی شاه شجاع گزر از کوچه ی يار است (برگه ۹۴):
باز به کويش روم ای شاه شجاع
زانکه هوای وطنم آرزوست
شاه شجاع هنگامی بی وطن می شود، که از کوی يار جدا شود (برگه ۸۳):
جدا ز کوی تو شاه شجاع را ديدم
به داغ بيکسی و دوری وطن می سوخت
شاه شجاع با زاری و فروتنی به يار می گويد، که مهربانی کن و من را از درگه ات نران، که بی تو کسی را ندارم (برگه ۳۱۶):
کوی تو ام وطن شده حيف چه رانی از درم
از ره لطف و مرحمت بر من بي وطن نگر
چنانکه ديديم، همه چکامه سرايان نامبرده به ياد هوای وطن چکامه سروده اند، ولی هيچکدام از زمين خاکی ياد نکرده اند، همه از کوی، از خاک درگه و از دل ياد کرده اند.
در جايی هم که چکامه سرای نام هندوستان را ياد می کند و از گرمی آنجا می نالد، تنش نمی سوزد، دلش می سوزد (برگه ۹۳):
سوخت دل از گرمی هندوستان
آب و هوای وطنم آرزوست
اين سوزش دل سر و کاری به °۴۵ گرمی هندوستان ندارد. اگر که سر و کاری هم با آب و هوا داشته باشد، يک شيرازی می تواند از آن گرمی بنالد و آب و هوای شيراز را ياد کند و نه شاه شجاع درانی، زيرا آب و هوای لودهيانه، پشاور (هندوستان) و قندهار همگون است!
باری، نه پشاور نه لودهيانه و نه هم چند سال کوتاه تخت و تاج کابل برای شاه شجاع درانی گلشن بود (برگه ۸):
چرا چون غنچه گشتی تنگدل آخر ازين گلشن
نشاط اينجا طرب اينجا هوا اينجا بهار اينجا
تک چکامه ی هوا اينجا بهار اينجا، سخن برزين مهر را که گويا اين ديوان در آوارگی سروده شده است، وا می زند.
نميدانم شاه شجاع درانی به کجا چنين شادمانی داشته، که از چپ و راست نوای شادی به گوش برسد (برگه ۵۱):
هر طرف نغمه ی چنگ است و رباب است و سرود
صوت شادی ز يسار و ز يمين است امشب
برای شاه شجاع درانی نه کابل و قندهار جنت الماوا بود و نه هم دربار انگريز ها (برگه ۸):
شجاع اين فرحت و نزهت کجا جای دگر دارد
تو گويی جنت الماواست از هر رهگزر اينجا
شاه شجاع درانی همه به اين انديشه بود، که چگونه به پادشاهی برسد. او آماده بود، که نشان انگشتش را به پايان هر پيمان نامه ی هندی – انگريزی بچسپاند، زيرا انديشه ی پوچ به تخت نشستن، او را افسار کرده بود و نمی گزاشت به چيز ديگری بيانديشد. تا دمی که جان از تن شاه شجاع درانی برون رفت، او بيهوده می انديشيد! خرد نمی پزيرد، که شاه شجاع درانی دمی خوش بنشيند و با يار باده ی سرکشد و بسرايد (برگه ۲۱۱):
فکر بيهوده مکن موسم گل شاه شجاع
خوش نشين يکدم و با يار بزن جامی چند
پيامها
31 مارچ 2012, 19:54, توسط روشنگر
خوب اگر ديوان را به دروغ به نام شاه شجاع کردند و مردم را بازی دادند، خير! چرا تاريخ نويسان زنده و هنوز پا برجا، واقعات شاه شجاع را به درستی نخواندند، که بدانند از کيست؟ هنوز هم شاه شجاع را نويسنده دارند، شرم است!
1 آپریل 2012, 05:49
مگر تره کی بابا را نا بغه شرق نگفتند ,مگر بنام بچه بیوه ( تره کی بابا) کتاب ننوشتند .
تمام بابا های اینها نابغه اند خوشحال بابا ,رحمان بابا , احمد شاه بابا ,................
1 آپریل 2012, 13:29, توسط روشنگر
گپ شما کاملا درست است، خلقی پرچمی ها و افغان ملتی ها هر گُه و گندی را به نام نويسنده و فرهنگی به خورد مردم دادند، ولی بدبختانه امروز قلم بدستان و روشنفکران خوبی داريم که ناآگاهانه شاه شجاع را نويسنده و شاعر می نامند.
از نظر من کار آقای چکاوک تنها نقد شاه شجاع نيست، بلکه نقد تاريخ اجتماعی و تاريخ ادبيات است. بدون آنکه نويسنده های ما ديوان و واقعات را بخوانند، گفته و نوشته اند که شاه شجاع درانی نويسنده است، ولی از درون واقعات شاه شجاع چنان برمی آيد که شاه شجاع درانی سواد هم نداشته است.
1 آپریل 2012, 13:44
اوغو خر کور خود را امیرالمومنین جور کرد. چطور شاه شجاع را شاعر جور کرده نمی تانه؟
1 آپریل 2012, 13:45
خر کر خود را ولش مشر جور کرد.
9 آپریل 2012, 02:57, توسط نور خالدی
ity
خواننده به ترجمان زبان دری و زبان من درآوردی این آقای ناصر چکاوک نیاز دارد تا بسیاری از جملات این نوشته را بفهمد. هرگاه آقای چکاوک ایرانی باشد هرگونه دلش میخواهد فارسی را بنویسد کاری ندارم. اما این نوشته در سایت کابل پرس? ظاهر شده که باید به دری خوب، خوانا و با مفهوم برای خوانندهٔ افغان و با اصطلاحات و کلمات معمول دری در افغانستان نوشته شود نه با اصطلاحات خود ساخته در ایران که در گیرو دار پروسهٔ عرب زدایی از زبان فارسی ابداع شده اند.
4 می 2012, 19:44, توسط چکاوک
درود بر کدبان نور خالدی!
از آن جايی که من با بردگی و بندگی فرهنگی ناسازگارم و آن را نمی پزيرم، می کوشم پارسی ناب بنويسم.
تا اکنون دوازده شماره از گهنامه ی "بيرنگ" که به زبان ناب نوشته شده است و سه نسک (کدام شاه شجاع؟، آيا شاه شجاع نويسنده بود يا جنگ سالار؟ و فردوسی پس از هزار سال) به چاپ رسانده ام، که هيچ کدام به گردان به زبان تازی زده ی روزمره نيازی نداشته است.
اينکه شما با واژه ها برخورد "خُرمی" می کنيد و به آن ها مرز خاکی می بخشيد و گفته ی "خرم" را بازگو می کنيد، که "دانش" از آن ايران است و ما نداريم، دشواری کار من نيست!
پيرامون مرز بگويم که من هيچ گونه مرزی ميان مردم افغانستان و ايران نمی بينم و نمی شناسم. هر چه دل تان می خواهد، بگوييد: افغانی، ايرانی، هندی، پاکستانی و ...
پيرامون زبان پارسی (دری، تاجيکی، فارسی) يا کمی بپژوهيد و يا به سخنرانی استاد سخن، واصف باختری گوش فرا دهيد: http://www.youtube.com/watch?f...
بی شرمی پاره ای از مردم مان به جای رسيده است که پاکستانی آدم کُش و خودمردار را برادر و با خود برابر می دانند، ولی ايرانی هم زبان و هم فرهنگ را دشمن و بيگانه می شمارند!
پدرود
چکاوک
1 دسامبر 2012, 11:30
با درود به پارسی زبانان عزیز ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و ...
اشعاری که به نام شاه شجاع درانی به چاپ رسیده متعلق به شاه شجاع مظفری پادشاه فارس در قرن هشتم هجری و هم عصر و هم زمان حافظ شیرازی است. ایشان با حافظ شیرازی مشاعره داشته اند و بسیاری از اشعار شاه شجاه مظفری و خواجه حافظ شیرازی به هم شبیه هستند.
من یک نسخه خطی از دیوان شاه شجاع مظفری را دارم که کتابت آن قبل از زمان شاه شجاع درانی میباشد.
این سرقت ادبی برای ادبسار افغانستان محل رسوایی است.
بادرود مجدد
شهروز معنوی
ایران. تهران