فدرالیزم در افغانستان فعلاَ جریان دارد و کار نمی کند
طرز اداری فعال در افغانستان نیاز به یک دولت مرکزی دموکراتیک دارد که در آن هر گروه مردمی به قرار بخش نفوس خود قدرت دارند. هیچ گروهی نباید از گروه دیگری امتیاز بیشتر داشته باشد و زنان باید بسوی در دست گرفتن نصف قدرت قدم بردارند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
من رساله کارشناسی خود در علوم سیاسی را در دانشگاه اوربرو، سویدن، در باره ساختار ملت چند قومی در افغانستان نوشتم و در آنجا سوئیس را بعنوان کشور کامیاب در چند قوم بودن و یوگوسلاویای سابق را بعنوان کشور ناکام در این بخش انتخاب کرده بودم تا با تحلیل آنها راه حل برای افغانستان را توصیه کنم. مشکلات طرز اداری فعلی در افغانستان را میتوان در تاریخ و طرز اداری کشورهای سوئیس و یوگوسلاویای سابق نگاه کرد.رساله کارشناسی اقتصادی ام را درباره رل بانک جهانی در امور اقتصادی افغانستان و تاثیر آن بر آینده کشور مینویسم.
فدرالیزم نه تنها در افغانستان بلکه در هر کنج و گوشه ی جهان یک گزینه مهم در بخش انتخاب طرز اداره دولتی بشمار میآید. در برخی کشورها فدرالیزم یک سیستم طبیعی و استیضاح نشده ای است که مردم آنرا یک بخش مهم هویت خود میدانند. سوئیس یکی از مهمترین مثال های چنین سیستم است و این کشور قدیم ترین کشور فدرال در جهان بشمار میآید. این کشور در طول سالها، مخصوصاً انتخابات اخیر، در افغانستان مورد بحث بوده است، بدین دلیل نگاهی میندازیم بر آن.
سوئیس کشوریست که سال تاسیسش یک مضمون مورد بحث میباشد با وجود اینکه خود مردم سوئیس آنرا به سال 1291(670 ه.ش.) برمیگردانند، آن به دلیل اینکه سه کانتون(ولایات) بنامهای شویتز((Schwyz، اوری((Uri و اونتروالدن(Unterwalden) پیمان همبستگی بنام ایدگنوزنشافت((eidgenossenschaft در آلمانی بستند تا نگذارند ابر قدرت آنزمان اروپای مرکزی، هابسبورگ(اتریش و مجارستان)، به آنها حمله کند. نام فعلی این کشور در زبان آلمانی که بزرگترین لسان رسمی اش میباشد شوایتز((Schweiz است و از یکی از آن ولایات اولی، یعنی Schwyzکه تاهنوز نام آن ولایت مرکزی کشور است، گرفته شده. بعد از آنکه معلوم دار شد که این پیمان دفاعیی سه ولایتی مقابل قدرتهای خارجی یک پروژه کامیاب بوده، دیگر ولایات همسایه که در آن زمان هر کدام ادارات محلی داشتند نیز یکی از پشت دیگری درخواست عضویت کرده عضو این پیمان شدند.
در اصل سوئیس بعد از شکست نیروی فرانسوی ناپلئون بوناپارت در جنگ واترلو در بلژیک مقابل بریتانیا، پادشاهی پروس، هلند و چهار متحدین دیگر در سال 1815(1194 ه.ش) بعنوان یک کشور برسمیت شناخته شد. در سال 1848(1227 ه.ش.) اولین قانون اساسی سوئیس نوشته شد تا این کشور از بودن یک پیمان دفاعی به یک دولت فدرال تبدیل شود. این قانون اساسی بیشترین تاکید برخود مختاری کانتون ها را داشته در اصل فقط سیاست خارجه و دفاعی و بستن قراردادهای تجاری با کشورهای خارجی را برای همه سوئیس مشترک دانسته بود. بعد از آن قانون اساسی سوئیس دوبار مورد تجدید قرارگرفته و آن درسالهای 1874(1253 ه.ش) و 1999(1378 ه.ش) بوده اند. این دو تجدید نظر هردو فقط تغییرات کمی در قانون اساسی را بهمراه داشته اند. تغییرات قانون اساسی سال 1999 بیشتر بدلیل مسائلی که بعد از قانون اساسی 1874 پیش آمده بوده اند. فدرالیزم در سوئیس به این انجامیده که مردم با وجود افتخار بر سوئیسی بودن خود خیلی بر تعلق داشتن خود به کانتونهای مشخص و زبانهای مادری خود تاکید دارند، یعنی آنها خودرا بعنوان سوئیسی آلمانی زبان، سوئیسی فرانسوی زبان، سوئیسی ایتالیایی زبان و با سوئیسی رومانش زبان معرفی میکنند. فدرالیزم به این انجامیده که هر ولایت قوانین دیگری بنام قوانین کانتونی در پهلوی قانون اساسی(فدرال) را بکار میبرند و این قوانین مختلف هستند، چنین اختلافات قانونی به اعتماد کامل میان همه مردم نیاز دارد تا همه با وجود تفاوت خودرا همدل و بخش همدیگر بدانند. این به این معنی است که سوئیس را نمیتوان یک کشور کاملا متحد نامید علیرغم اینکه آلمانی؛ فرانسوی و ایتالیایی زبانهای سوئیس در چندین جنگ قومی که در آن آلمان،فرانسه و ایتالیا مقابل هم قرار داشته اند بیطرفی خودرا حفظ کرده اند. تا هنوز اقوام مختلف سوئیس وقتی میخواهند کدام هنر و فن آوری خودرا بعنوان هنر و فن آوری همۀ سوئیس معرفی کنند با شک و بدبینی از سوی دیگر اقوام مواجه میشوند چون تاکید بر تعلق داشتن به کانتون و زبان مشخص هنر و فن آوری هر گروه زبانی را در قدم اول تعلق به آن گروه میدهد. پایتخت سوئیس، شهر برن، یک شهر آلمانی زبان و قدرتمند ترین زبان کشور بدون شک زبان آلمانی است، بدین دلیل هر سعی در طول سالها برای تمرکز قدرت در سطح مرکزی با مقابلۀ از سوی اقلیتها، یعنی فرانسوی، ایتالیای و رومانش زبانها مواجه شده است.
درآن مدتی که سوئیس ها از بیطرفی و خودمختاری محلی خود لذت میبردند کشوری دیگری در همسایگی اش: سلطنت سربها، کرواتها و اسلوونیها که در سال 1928(1307 ه.ش) توسط شاه الکساندر کاراجورجویچ نامش به یوگوسلاویا، یعنی سرزمین سلاوهای جنوبی به زبان سربوکرواسی، تبدیل شد، با مشکلات انتخاب طرز اداری دست و پا نرم میکرد. سربستان، مقدونیا، مونته نگرو وکوسوو همه در دهه 1910 و در زمان جنگ جهانی اول با بهره برداری از ضعف و درهم پاشیدن سلطنت عثمانی آزادی خود از عثمانیان را اعلام کردند. سربها که خودرا سرکرده سلاوهای جنوبی میدانستند به آزادی کرواتها، بوسنیا و هرتسیگووینی ها و اسلوونیها و وویوودینیها از سلطنت هابسبورگ کمک زیاد نمودند تا رویای همبستگی همه سلاوهای جنوبی در زیر یک پرچم به واقعیت تبدیل شود. این رویا در سال 1918(1297 ه.ش) در کنفرانس ورسی((Versailles پاریس به واقعیت پیوست و سلطنت سربها، کرواتها و اسلوونیها با دربرداشتن سربستان، کرو اسی، اسلوونی، بوسنیا و هرتسیگووینا، مقدونیا، مونته نگرو و کوسوو و وویوودینا که بخش سربستان بشمار میآمدند، رسماَ با موافقت قدرتهای فاتح جنگ جهانی اول به سرکردگیی سربها و شاه الکساندر کاراجورجویچ که سربی الاصل بود تاسیس شد. بجز کوسوویها که بخاطر آلبانی بودن خود به این سلطنت ناراضی بودند و از طرف سربها مجبور شده بودند دیگر همۀ اقوام به این سلطنت رضایت خودرا نشان دادند، از همه بیشتر سربها که سرکردگی را در دست داشتند و پایتخت خود بلگراد را پایتخت همۀ سلطنت ساخته زبان خود سربوکرواسی را زبان رسمی سلطنت نموده شاه را هم از قوم خود انتخاب کردند. در اصل سربها %37، کرواتها %20 و مسلمانان %20 نفوس این سلطنت را تشکیل میدادند. %23 دیگر متشکل از چندین گروه مردمی دیگر بودند.
خیلی نگذشت تا اینکه رقابت و حسادت در میان اقوام به لرزاندن رویای سلاوهای جنوبی آغاز بکار کرد. بعد از اینکه امپراتوری عثمانی و سلطنت هابسبورگ هردو درهم پاشیدند و خطر بزرگ خارجی مقابل سلاوها در نظر نمیرسید سرکردگی سربها دیگر چیزی نه مورد نیاز و نه قابل قبول بود. کرواتها و مسلمانان بعنوان دو اقلیت بزرگ شروع به مقابله با سربها و خواستن قدرت بیشتر نمودن. همه بجز سربها و مونته نگروی ها خواهان تمرکززدایی قدرت از بلگراد به پایتخت های منطقه ای خود شان شدند تا زبان، مذهب و رسم و رواج محلی و قومی آنها زیر تاثیر سربها نروند. وقتی شاه الکساندر کاراجورجویچ دید پارلمان بیشتر و بیشتر قدرت را به ادارات منطقه ای واگذار میکرد، پارلمان را در سال 1928(1307 ه.ش) تجزیه کرده فعالیت احزاب سیاسی را ممنوع کرد تا سلطنت مطلقه را معرفی نماید و نام کشور را به یوگوسلاویا تبدیل کند. ولی چون فشار گروهای که مقابل تمرکز قدرت در بلگراد بودند و سیستم فدرال میخواستند هر روز زیادتر میشد شاه مجبور شد بزودی پارلمان را دوباره براه بیندازد ولی هنوز احزاب سیاسی که نامهای مذهبی، زبانی و یا قومی مشخص را دربر داشتند ممنوع بود تا وحدت سلاوهای جنوبی زیر سوال نرود. این ممنوعیت ها به افزایش دشمنی کرواتها و مسلمانان مقابل سربها انجامید تا اینکه در جنگ جهانی دوم کرواتها و تعداد زیاد مسلمانان زیر پرچم حزب اوستاشا (Ustaša) طرفداری از هیتلر و آلمان کنند و صدها هزار سرب را بقتل برسانند. سربهای که تمرکز قدرت در بلگراد را دفاع میکردند زیر پرچم حزب چتنیکیها: چتنیچی((Четници بقتل صدها هزار کرواتها و مسلمانان پرداختند. بخاطر اختلاف نظر در طرز اداری یوگوسلاویا نزدیک یک و نیم ملیون مردم جان خودرا از دست دادند.
بخاطر قتل عام ها در جنگ جهانی دوم پارتیزان ها(Партизани) با سرکردگی یوسیپ بروز تیتو(Josip Broz Tito) با شهرت زیاد و خوشنودی عمومی در سراسر یوگوسلاویا استقبال شدند و آنها نمی خواستند اشتباه زمان سلطنتی را تکرار کنند و بهمین خاطر خیلی مواظب بودند تا طرز اداری اینبار موازنه داشته باشد و هم مرکزی خواهان و هم فدرالیستها راضی کند. ولی بعد از چند سال، دشمنی ها و اختلاف نظر ها دوباره آغاز شدند تا اینکه صدها هزار مردم یکبار دیگر جان خودرا از دست دادند و یوگوسلاویا بخاطر طرز اداری در اوایل دهه 1990 از هم بپاشد. در اواخر بزرگترین دلیل مناقشات سیستم تقسیم ثروت و اقتصاد بود چون جمهوریت های کرواسی و اسلوونی که هردو ثروتمند و رشد کننده بودند نمی خواستند دیگر جمهوریت ها از بخش ثروت آنها استفاده کنند. آنها بازار آزاد را میخواستند ولی جمهوریت های دیگر که از سیستم تقسیم ثروت بهره میبردند نمی خواستند از آن بهره برداری محروم شوند و بهمان خاطر نمی گذاشتند کرواسی و اسلوونی آزادانه و بدون در نظر داشت دیگران با کشورهای خارج روابط تجاری برقرار کنند و ثروتمندتر شوند زمانی که دیگر جمهوریت ها به خاطر موقعیت بدتر این فرصت را نداشتند. کرواسی و اسلوونی بدلیل اقتصادی، زبانی و همچنان مذهبی( کرواتها و اسلوونی ها مسیحی کاتولیک هستند در حالیکه سربها، مونته نگروی ها و مقدونی ها مسیحی اورتودوکس هستند) همیشه خواهان سیستم فدرال بودند تا خود سرنوشت خودرا در دست بگیرند. مقدونیا بدلیل فرهنگی و زبانی، مسلمانهای بوسنیا و هرتسیگووینا بدلیل مذهبی و فرهنگی، آلبانهای کوسوو بدلیل قومی، زبانی، فرهنگی و مذهبی(بیشتر مسلمان هستند)، هریک به طریق خود خواهان انتقال بیشتر قدرت از بلگراد به جمهوریت ها بودند. فقط سربها و مونته نگروی ها با قدرت زیاد در بلگراد خوش بودند. همسایگان هم رل مهم را بازی میکردند چون اروپای غربی، مخصوصاّ آلمان غربی، طرفدار خواهشات کرواسی و اسلوونی بودند در حالیکه اروپای شرقی طرفدار سربها و تمرکز هرچه بیشتر قدرت در مرکز یعنی بلگراد بودند. بالاخره اختلافات و مناقشات به از بین رفتن یوگوسلاویا، مرگ صدها هزار نفر و رقابت های دوامدار قومی، مذهبی و زبانی انجامید.
وقتی میبینیم سوئیس توانسته با وجود چند قومی دولت بودن خودرا حفظ کند ولی یوگوسلاویا هیچ وقت نتوانسته همه را خوشنود نگه دارد سوالی پیش می آید که چرا این اختلاف وجود دارد. در یوگوسلاویا زمانهای بوده که بیشترین تصمیمات در سطح منطقه ای گرفته شده ولی مناقشات و اختلاف نظر بازهم حاضر و آشکارا بوده اند. فرقش این بوده که در آن زمان مرکزی خواهان، یعنی سربها، ناراضی خودرا نشان داده اند. این بدان معنیست که تضاد ها میان طرفداران و رقیبان فدرالیزم هیچوقت غایب نبوده است. در سوئیس رقیبان فدرالیزم هیچگاه نتواسته اند کدام خطری را مقابل این سیستم ایجاد کنند. آن مرکزی خواهانی هم که جرات کرده اند خواهشات خودرا در میان بگذارند تقریباَ همه آلمانی زبان(Die deutschen sprecher) بوده اند چون آنها بدلیل اکثریت بودن(%63 نفوس سوئیس) ظرفیت تسلط قطعی را دارا بوده اند. بهمین خاطر فرانسوی زبانها(les francophones )(%20 نفوس )، ایتالیایی زبانها(Gli italiano-parlanti ) (%7)، رومانش زبانها(gl’ rumantsch )(%1) و دیگر گروه های زبانی(%9 فعلاَ ولی قبلاَ خیلی کم بوده) همیشه از مرکزی نمودن قدرت و اداره دولتی بیم داشته اند و با آن مقابله نموده اند.
اسپانیا را نیز میتوان در فهرست کشورهای که بدلیل چند قومی بودن با رقابت میان طرفداران و رقیبان فدرالیزم دست و پاچه نرم میکنند بشمرد. در آنجا نیز همانند سوئیس و یوگوسلاویا بزرگترین گروه قومی، کاستیان ها(los Castellanos) که اسپانیایی زبان هستند، خواستار تمرکز قدرت در مرکز بوده و اقلیتها: کتلان ها(los Catalanes)، گلیسی ها(los Gallegos) وباسک ها(los Vasques) همه خواهان فدرالیزم و خودمختاری هرچه بیشتر بوده اند. این رقابتها در طول سالها به جنگ داخلی انجامیده و همچنان اقوام را از هم دورتر کرده اند. امروز هر سه اقلیت ها ، خودمختاری زیاد دارند ولی آنها بدلبل ثروتمندري دنبال خودمختاری کامل هستند، چیزی که در سیستم سلطنتی فعلی اسپانیا ممکن نیست.
در بسیاری موارد و نقاط تفاوتها و اختلافات سیاسی در سوئیس، یوگوسلاویای سابق و اسپانیا در سیاست و ساختار افغانستان نیز دیده میشود. همانند یوگوسلاویایی ها مردم افغانستان نیز در قدم اول قوم و قبیله خودرا مهمتر از ملیت خود میدانند چون افغانستان یک کشور قبیله ای و طایفه ای است، خصوصاَ پشتون ها و هزاره ها. بسیاری ما شنیده ایم که میگویند: اگر پشتون از هفت زی نباشد او پشتون نیست و اگر هزاره از هفت دی نباشد او هزاره نیست. در مناطق تاجیکها، ازبک ها و دیگر اقوام افغانستان این رسم قبیله ای آنقدر رایج نیست. پایبندی به طایفه و قبیله به معنی این است که آدم افراد اطراف خودرا در دو گروه، یعنی از خودی و بیگانه، تقسیم میکند. در کشورهای که رسم قبیله ای وجود ندارد همۀ کسانی در داخل کشور زندگی میکنند بعنوان از خودی محسوب میشوند در حالیکه همۀ اطباع خارجی بیگانه شمرده میشوند. اما باید بیاد داشت که در واقع حتی در این کشور ها هم خارجیان با هم دیگر فرق دارند، خارجی های کشورهای همسایه نزدیک تر و محبوب تر از خارجیان کشورهای دور بحساب میروند.
در افغانستان این مساله شاید از خیلی کشورهای دیگر هم راست تر و هم پیچیده تر بنظر بیآید. ملت افغانستان شامل چندین اقوام، زبان ها، مذاهب و رسم و رواج ها میباشد و این غنای مشخصات و دارایی های فرهنگی هم فایده و هم ضرر برای کشور را در بر دارند. چیزی که میتوان هم فایده و هم ضرر حساب کرد این است که این غنای مشخصات و دارایی فرهنگی وابستگی نزدیک با کشورهای همسایه را در بر داشته و افغانستان بدلیل تاریخ خود هیچگاه نمی تواند خودرا کاملاَ جدا از ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان بداند و سیاستی را پیش ببرد که رل این کشورها را در نظر ندارد. خیلی ها شاید از ایران و خیلی های دیگر از پاکستان نفرت داشته باشند و خواهان این باشند که کشورها دست خودرا از مداخله در امور سیاسی افغانستان پس بکشند ولی حتی خود همین افراد شاید از فرهنگ این کشورها استفاده کامل را کنند، در این کشورها کار کنند و از همه بیش تشکری هم کنند اگر کدامیک این کشورها به تقویت مشخصات قومی یا زبانی خود این افراد کمک کند تا این افراد جایگاه والاتر را در جامعه افغانستان بدست آورند. بخاطر همزبانی، فارسی زبانان و بخاطر هم مذهبی شیعیان افغانستان همیشه با ایران احساس همدلی خواهند کرد و چندین کریم خرم هم نخواهد توانست این را از بین برد چون در واقع مرزهای کشوری به این معنی نیست که همه مردم داخل این مرز یک قسم و مختلف از دیگران هستند. مرزهای دولتی در اصل تقسیم بندی اداری هستند و نه تقسیم بندی مردمی چون یک فرد میتواند در هر دو طرف مرز زندگی کند و همیشه همان فردی که هست باشد ولی تابع دو ادارات مختلف شود. بدین خاطر روابط زبانی فارسی زبانان افغانستان با ایران را نمی توان انکار و یا نادیده گرفت. اینکه فارسی زبانان افغانستان نباید واژه های دانشگاه و دانشکده را استفاده کنند چون آنها در ایران استفاده میشوند چیزی بیش از چرند گویی و فاشیزم زبانی نیست. ایران باید مداخله خود در امور داخلی افغانستان کم کند ولی به سبب آن نمی توان گفت که روابط زبانی، فرهنگی و دینی افغانها با ایرانیان کم شوند.
به همان طریق روابط قومی و زبانی تاجیکها با تاجیکستان، ازبکها با ازبکستان و ترکمنها با ترکمنستان را نیز نمی توان نادیده گرفت. مساله روابط پشتونها با پاکستان و بلوچ ها با هم پاکستان و هم ایران خیلی پیچیده تر است چون برخلاف روابط نامبرده دیگر اقوام با کشورهای مشخص که در بالا ذکر شدند، پشتون ها و بلوچ ها با اقلیتهای کشورهای همسایه رابطه دارند و نه با دولت یا رژیم مرکزی. در واقع مرزهای جنوبی و جنوب شرقی افغانستان سست و ناپایدار میباشند چون پایبندی سخت پشتونها به رسم قبیله ای و پشتونوالی بدین معنیست که تعلق داشتن آنها به قومیت پشتون در قدم اول میآید و به در حقیقت مهمتر از تعلق داشتن به ملیت افغانستانی هست. در واقع افغانستان در طول تاریخ تقریباَ با خواستار یک قوم، یعنی پشتون ها، بنیانگذاری و اداره شده است و اینکه کلمه افغان در داخل کشور همیشه بعنوان متشابه یک قومیت: پشتون ها، استفاده شده و میشود خیلی به ادارات تاریخی ارتباط دارد. حالا خیلی ها درمیان پشتونهای پاکستان نیز خودرا افغان میدانند، نه بخاطر اینکه آنها خودرا مهاجرین از افغانستان بدانند بلکه پشتون و افغان برای آنها فرقی ندارد. با در نظر داشت این میتوان ایراد گیری نام افغانستان توسط لطیف پدرام را درک کرد. برای ساختار وحدت ملی یک کشور چند قومی نباید نامش از کدام گروه مشخص ساخته شده باشد.
این پیچیده گی های مداوم در فضای سیاسی، قومی و تاریخی افغانستان ساختار ملی و اداری کشور را خیلی مشکل میسازد. هرچند افغانستان درباره وحدت و اتفاق صحبت کند بدون در نظر داشت روابط خود با کشورهای همسایه نمیتواند اتحاد و آرامش پایدار را بدست بیاورد. این بدین معنی است که فدرالیزم و غیر فدرالیزم را باید همراه با در نظر داشت مرام های ایران، پاکستان، ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان و همچنان همسایه های ابر قدرت آینده: چین و هند، بررسی کرد. تاریخ به ما این را میگوید که دخالت همسایه های ما نه برای سرافرازی افغانستان بلکه فقط برای منظور خود بوده و طرز رفتار آنها فعلاَ نیز همانطور است. بعضی ها شاید فکر کنند که جماهیر شوروی سابق: تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و همچنین قزاقستان و قرقزستان، مرامی در سیاست داخلی افغانستان ندارند و نخواهند داشت، اینها باید تاریخ کوتاه این حماهیر بعنوان ممالک خودمختار را در یاد داشته باشند، یعنی این ممالک تا هنوز وقت نکرده اند دخالت خودرا شروع کنند. تغییر نام رئیس جمهوری تاجیکستان از امام علی رحمانوف که لحن روسی دارد به امام علیئی رحمان که فارسی میباشد و خواهش ایشان از دیگر اهالی تاجیکستان که بدنبال ریشه تاریخی خود مانند ایشان نامهای خودرا فارسی کنند بمعنی این است که این جماهیر در جویای ریشه های تاریخی خود با همقومیت های خود در افغانستان نیز بزودی سری خواهند زد. امروز ناسیونالیزم قومی در همه نقاط جهان رو به افزایش است و این را میتوان یکی از بزرگترین زنگهای خطر برای آینده و ثبات افغانستان شمار نمود.
من خیلی احساس تاسف میکنم وقتی مردم درباره فدرالیزم فقط در چوکات آزادی بیشتر در سطح منطقه ای حرف میزنند و دخالت دایمی قدرتهای دور و نزدیک را نادیده میگیرند. همانند یوگوسلاویای سابق که در آنجا همسایگان هریک مرامهای خود در مناطق مختلف را پیش میبردند، مثلاَ آلمان در کرواسی، ایتالیا در اسلوونی، شوروی در سربستان، آلبانی در کوسوو، بلغارستان در مقدونیا، مجارستان در وویوودینا و ترکیه در بوسنیا و هرتسیگووینا، افغانستان نیز دچار مرامهای است که با اتحاد مردم کشور مقابله میکنند. در یوگوسلاویای سابق آلمان با مرامجویی خود بعنوان اولین کشور اعلام آزادی یکجانبه کرواسی را برسمیت شناخت و به ممالک چندقومی در جهان این پیغام را فرستاد که زندگی کردن درمیان همسایه های بدبین کاری خیلی دشوار میباشد. آن مرام های مختلف حتی تا امروز جماهیری که خودرا از یوگوسلاویای سابق جدا کردند دنبال نموده و سیاست خارجی این جماهیر را شکل میدهد. امروز در افغانستان همسایه های ما نیز به پارچه پارچه کردن مردم افغانستان می اندیشند تا مقاصد آنها در این کشور بی مقابله بماند و کسی نتواند سوء استفاده مردم افغانستان توسط آنها را زیر سوال ببرد.
بعضی از سیاستمداران افغانستان همیشه سوئیس را بعنوان کشور کامیاب مثال میگیرند تا اینکه بگویند که افغانستان نیز میتواند چنین کشور کامیاب شود به شرطی که فدرالیزم را طرز اداری بسازند. متاسفانه دانش و معلومات این افراد درباره تاریخ، ساختار و مشکلات سوئیس خیلی کم هستند. بسیاری اینها نمیدانند این چقدر زمان را دربر گرفته تا سوئیس بتواند کشور امروزی باشد، سوئیس چطور بنیانگذاری شده و روابط فعلی اقوام مختلف سوئیسی با یکدیگر چطور هستند. اقوام مختلف سوئیس بدلیل فدرالیزم و خودمختاری منطقه ای هریک هویت خودرا دارند، چیزی که به این انجامیده که مردم در زمان کوچ کردن انتخاب مکان خودرا به فقط مناطق همزبان خود محدود میکنند و با دیگر گروههای زبانی چندان سر و کاری ندارند. در یک نظر سنجی چند سال پیش %55 درصد فرانسوی زبانها و %35 آلمانی زبانها از روابط خود با همدیگر ناراضی بودند، این باوجود اینکه این گروه ها زیاد با یکدیگر روابطی هم ندارند و سطح دانش در این کشور خیلی بالاست. سوئیس نیز چندی پیش با اکثریت به منع ساختار مناره های مساجد رای موافق دادند و این نشان میدهد که کبودی روابط اقوام سوئیسی با دیگر مردمها کم تحمیلی را ببار آورده.
افغانستان در حال حاضر بطوری اداره فدرال دارد باوجود اینکه در فهرست های جهانی بعنوان یک حکومت مرکزی محسوب می شود. در قدم اول در افغانستان سیاست خیلی فاسد بوده و هست، آن به این انجامیده که بیشتر مردم افغانستان اعتباری برای سیاستمداران ندارند چون افرادی که خودرا اهل سیاست نامیده اند پرکردن جیب خود را مهم ترین دلیل فعالیت دیده اند. چون منبعی نبوده که به فعالان سیاسی مزد بپردازد تا آنها بتوانند با شغل سیاسی خود زندگی کنند تنها راه فعالیت سیاسی رشوه خوری و چور چپاول دیگران بوده اند. در کشورهای مترقی سیاست یک شغل حساب میشود و سیاستمداران از دولت و یا شهرداری مزد میگیرند تا بتوانند بر آن شغل خود زندگی کنند. این فساد تمامی در سیاست افغانستان به مردم احساس بدبینی و حقارت مقابل همه افرادی که سعی کرده اند در بخش اداری فعال شوند را داده است. این بدبینی مقابل سیاستمداران با فاصله بیشتر زیادتر بوده است، یعنی هرچند محل سیاستمدار از مردم دور بوده بدبینی هم بیشتر بوده است. خیانت های شاهان و امیران و عقاید قوم گرایانه آنها در یک کشور قبیله ای دولت را متشابه ظلم و استبداد ساخته تا سیاست واژه ای دیگری برای خیانت باشد. بدین طریق دولت مرکزی هیچگاه تا پایان زمان شاهی نتوانسته بود دولت همه مردم افغانستان باشد، آنها در حقیقت قدرتی بوده اند که اقلیت ها را مقابل همدیگر می انداختند تا بتوانند دولت یک قومی را پابرجا داشته باشند.
اقلیت ها چون اعتباری برای دولت مرکزی نداشته اند نخواسته و نگذاشته اند دولتی که به آنها اهمیتی قایل نباشد اداره آنها را در دست داشته باشد. در مقابل دولت هم آنها را از دنیای بیرون و همچنان فرصت اداری محروم نگه داشته. قتل عام هزاره ها در سال 1893(1275 ه.ش) توسط عبدالرحمان خان نشانگر رابطه دولت مرکزی با اقلیت ها در گذشته است. به این طریق گروههای مختلف مردمی بیشتر هریک در قبایل خود ادارات داشته اند تا اینکه به اداره مرکزی این اجازه را بدهند. پس افغانستان همیشه فدرال ولی بیشتر اوقات با تقسیم بندی قومی بجای ولایتی بوده است. امروز نیز بدبینی مقابل و بی اعتنایی به حکومت مرکزی در بسیاری نقاط افغانستان آشکاراست. ناتوانی دولت مرکزی در اداره کامل کشور به قدرتمندان و زورگویان محلی دست باز را داده تا آنها بدون ترس محاکمه شدن بر سر ناتوانان و مستضعفان ظلم کنند. برای اداره و رهبری در مناطق مختلف نیاز به قدرت جسمی یا اقتصادی بوده، نه قدرت فکری و یا اراده ساختار جامعی. مثلاَ در زادگاه من شیرداغ در ولایت مالستان کسانی در قضاوت و حل مسایل شرکت دارند که یا از کله شخی در جامعه وحشت آورده و یا پولدار هستند.
ما در تاریخ کشورهای یوگوسلاوی سابق، سوئیس و اسپانیا دیدیم که طرز اداری فدرال از همبستگی ملی کاشته به تاکید بر هویت قومی می افزاید. برای اینکه فدرالیزم بتواند طرز اداره ای باشد که کشور چندقومی مثل افغانستان بتواند از آن بهره ببرد سطح دانش و تحمل مردم کشور با حداقل آنقدر بلند باشد که همه یکدیگر را بخش همدیگر بدانند. در افغانستان فعلی متاسفانه تا رسیدن به آن مرحله راهی درازی باقیست. در صورت قانونگذاری فدرالیزم در افغانستان اقوام مختلف نیازی برای نزدیک شدن به همدیگر را نخواهند دید و فرصتی برای همبستگی ملی هم داده نخواهد شد. البته این تعلق به مرام کسانی که فدرالیزم را میخواهند دارد چون شاید بیشتر آنها آن را مرحله اول و راهی بسوی جدای دایمی یعنی تقسیم کشور به چند قسمت، ببینند و در آن صورت فدرالیزم راه مؤثری خواهد بود. فدرالیزم در حالت فعلی به جنگ سالاران ک خودرا همیشه رئیس های مناطق خود دانسته اند دست باز خواهد داد تا از فرصت سوء استفاده کنند و مردم عادی را دوباره مقابل هم قرار دهند، کشورهای که خواستار خرابی افغانستان بدون شک به این افراد هزینه و اقتصاد لازم را خواهند داد تا مرام های خود شان در کشور را پیش ببرند. بر علاوه این آخوند های نفرت برانگیز نیز از سطح پایین دانش در افغانستان سوء استفاده خواهند کرد تا با دشمن خواندن دیگران اقوام و گروه های مذهبی جایگاه خودرا بعنوان رهبران منطقه ای پابرجا نگه دارند، حد اقل تا زمانی که گروه بزرگ مردم بخاطر ناتوانی خواندن رای اعتماد خودرا به رهبری ملا های مناطق میدهند.
بر علاوه ای اینکه تاثیر و دخالت همسایگان که ارتباط تاریخی با افغانها دارند متاسفانه در بحث های فدرالیزم یادآوری نمیشوند، سوال دیگری که در آینده خیلی مهم خواهد شد هنوز در فکر خیلی از بحث کننده ها جا نگرفته است. آن سوال اقتصادی است و متعلق به معادن و سرمایه طبیعی افغانستان است. سوالی که در آینده خیلی ماجرا برانگیز خواهد شد تقسیم درآمد آن سرمایه ها خواهد بود. دولت فعلی در حال حاضر به مردم افغانستان خسارت اقتصادی بزرگی را نه تنها برای نسل حاضر بلکه بیشتر برای نسل های آینده وارد کرده و میکنند. کابینه دولت قراردادهای را امضا کرده اند که از همین حالا سرمایه ملی افغانستان را به شرکتهای شخصی اروپایی، امریکایی، جاپانی و دیگر کشورهای پولدار فروخته اند. در مدت فقط 5 سال اخیر قرض دولت افغانستان به 20 ملیارد دالر آمریکایی رسیده و آن %95 همه سرمایه فعلی افغانستان است. کابینه آقای کرزی تا سالهای دیگر قرض گرفتن خودرا ادامه خواهد داد تا به عیش ونوش خائنان خود رسیدگی کند. کشورهای ثروتمند هم از اینکار گرچه در بالای زبان نفرت خودرا اظهار میکنند در ته دل استقبال میکنند چون تاریخ چندین بار پیاپی نشان داده که کشورهای قرضدار در صورت قرض زیاد در آخر مجبور میشوند همه دارایی معدنی و طبیعی خودرا در خدمت کشورهای ثروتمند، در بیشتر اوقات اروپایی ها و آمریکایی ها بگذارند. کشور یونان قرض بزرگی از بانک جهانی که در اصل بانک چور و چپاول کشورهای غریب برای پولداران هست دارد و چندی پیش آلمانی ها با مسخره پیشنهاد میدانند که یونان چند جزایر خودرا به شرکتهای شخصی بفروشند. چنین آینده ای هم منتظر افغانستان است با وجود اینکه بیشترین بخش پولی که قرض گرفته میشود فقط جیب خائنان ملت را پر میکند.
در صورت فدرالیزم این سرمایه های طبیعی افغانستان که سرمایه و امید آینده محسوب میشود تعلق به مناطق خاص میگیرند و به رشد فقط همان مناطق خواهد انجامید. بزرگترین دلیل از هم پاشیدن یوگوسلاویای سابق همان بود. وقتی مناطق مختلف کشور رشد مختلف دارد در میان مردم مناقشه و نفاق زیاد میشود تا اینکه جنگ داخلی یک واقعه ناگزیر و خانمانسوز شود. اگر افغانها میخواهند در پهلوی هم با آزادی، برابری، خواهر و برادری زندگی کنند با رشد همه ملت و همه مناطق و اقوام را اهداف خود قرار دهند و فدرالیزم به چنین چیزی اجازه فعالیت را نخواهد داد. شهر کابل بعنوان پایتخت کشور خود یک فرصت خوبی برای همبستگی است چون آن در جایی قرار گرفته که مناطق سه بزرگترین اقوام: پشتون ها، تاجیک ها و هزاره ها، با هم وصل میشوند و در داخل خود آن هم مردم از هر اقوام مختلف زندگی میکنند. چنین فرصتی را نه سوئیس، نه یوگوسلاوی سابق و نه اسپانیا داشته است چون پایتخت های هر کدام آنها نفوس یک قومی داشته است.
طرز اداری فعال در افغانستان نیاز به یک دولت مرکزی دموکراتیک دارد که در آن هر گروه مردمی به قرار بخش نفوس خود قدرت دارند. هیچ گروهی نباید از گروه دیگری امتیاز بیشتر داشته باشد و زنان باید بسوی در دست گرفتن نصف قدرت قدم بردارند. من از این آگاهم که چنین عکسی از افغانستان در حال حاضر خیالی است ولی به نظر من طرز اداری دیگری جز آن خیلی مشکل است فعال و مورد قبول همه باشد. افغانها با از تاریخ تاریک دوره های اخیر و دشمنی های قومی و طایفی پند بگیرند و خودرا نگذارند بجای عقل از قلب و احساسات نفرت انگیز اداره شوند. تنها راه حل مسائل ما خود ما هستیم و اگر باور کنیم کسانی دیگری آینده ما را می سازند خودرا بازی میدهیم. همه میدانند که با خراب کردن خانه یکدیگر کا همه خانه خودرا خراب میکنیم. تقسیم قدرت میان همه اقوام چیزی مهمتر از مهمه است. مهمتر از فدرالیزم فعلاَ ساختار سیستم تعلیمی و تاکید بر تعلیم عمومی است چون آینده افغانستان بیش از هر چیز دیگر از بالا رفتن سطح دانش ترقی می یابد. رشد و ترقی باید همگام با صلح و همدلی در همه کشور همراه باشد و فدرالیزم در حال حاضر متاسفانه در افغانستان چیزی بجز دوری و بد بینی بیشتر میان مردم را ببار نخواهد آورد. پس از فدرالیزم باید گذشت و به تقسیم قدرت در میان همه همگام با تحکیم وحدت ملی اندیشید.
من البته نمیخواهم این را بگویم که تا ابد فدرالیزم در افغانستان فعالیت نخواهد توانست. به عقیده من فعالیت فدرالیزم بستگی به سطح اعتماد و تحمل یکدیگر در تمام کنج و گوشه کشور دارد. سطح اعتماد و تحمل در نوبه خود نیاز به خودشناسی و دشمن شناسی دارد، یعنی اینکه افغانها با وجود رقابتها، خیانتها و جنگهای داخلی به این معتقد شوند که تا زمانی همه خودرا اهالی یک کشور مینامند باشد همه کسانی که در داخل کشور زندگی میکنند را از خود بدانند و دشمن یکی از گروه ها را دشمن تمام کشور بدانند. آن سطح زندگی در افغانستان نیاز به همزیستی بیشتر و سعی دولت برای نزدیکی اقوام دارد و چنین کاری جز با قدرت تعلیمی و تربیتی امکان پذیر نیست. پس به خاطر یک افغانستان آزاد، آباد، متحد و مترقی باید بجای جنجال در سر سیستم فدرالیزم ما باید فعلا در گسترش دانش و پیام ساختار کشور جاودان و پایدار به ساختار ملت و دولت باشیم.
الگوی فدرال و تئوری دولت سازی در افغانستان
گروه های سیاسی بیشتر به ساده سازی بحران و عوامل آن پرداخته و اکثرا با تک عاملی پنداشتن بحران، عمدتا برنامه هایشان را با طرح نمونه های متفاوت از ساختار موجود بطور فارغدلانه مزین ساختند.
پنج شنبه 29 آوريل 2010, نويسنده: یعقوب ابراهیمی
فدرالیزم در افغانستان مثل یک بمب آماده انفجار است
فدرالیست های آن دوره – برخلاف فدرالیست های امروزی) مراد بسیار روشنی از فدرالیزم داشتند. آنان خواستار تجزبه افغانستان به چهار کشور پشتونستان، تاجیکستان، هزارستان و ازبکستان بودند.
سه شنبه 27 آوريل 2010, نويسنده: میرحسین مهدوی
آیا نظام فدرالی برای افغانستان کنونی مناسب است؟
افغانستان متأسفانه هنوز آماده گی عینی و ذهنی برای استقبال از نظام سیاسی فدرالی نداشته و اگر تلاشی در این راستا صورت هم بگیرد، منطقاً به شکست مواجه خواهد شد.
دو شنبه 26 آوريل 2010, نويسنده: پیکار پامیر
فدراليزم در افغانستان
آيا مشکلات و نارسایی ها در افغانستان با تغيير سیستم حل خواهد شد؟/ افغانستان چنانکه تاریخ نشان میدهد به اقتدار ملی، رشد و انکشاف صنعتی و کشاورزی ، عدم انسلاک به پیمان های سیاسی و منطقوی، روابط شفاف با همسایگان زیادتر از ترفند های به نام فدرالیزم، سوسیالیزم و یا حکومت های مذهبی نیازدارد.
شنبه 24 آوريل 2010, نويسنده: نعمت الله ترکانی
فدراليزم در افغانستان
جمعه 23 آوريل 2010, نويسنده: یعقوب یسنا
فدراليزم در افغانستان
فدراليزم نوع نظامی است که امروز در اکثر کشور های پيشرفته حاکم است و می تواند برای افغانستان نيز مفيد باشد./ تقسيم بندی بايد به اساس ولايت باشد، نه زبان و قوم، زيرا در آنصورت به کوچ های اجباری اقوام مختلف از يک نقطه به نقطهء ديگر می شود که امکان وقوع حوادث دلخراش خواهد بود.
چهار شنبه 21 آوريل 2010, نويسنده: نجیب روشن
فدراليزم در افغانستان
نظر شما درباره ی فدرالیزم در افغانستان چيست؟/ آيا فدراليزم در افغانستان می تواند به عنوان روشی موثر و مثبت بکار آيد؟ / لطفا پاسخ ها را، در صورت امکان همراه با يک عکس منتشر نشده از خود تا انتهای ماه حمل ايميل کرده و یا با ورود به بخش مدیریت کابل پرس، برای انتشار پیشنهاد کنید.
شنبه 3 آوريل 2010
پيامها
4 می 2010, 13:27, توسط jalalabady
محترم جاوید جان در قدم نخست سلام تقدیم است.
در ابتدا باید گفت که از دانش سیاسی که دارید باید در خدمت افغانستان قرار داشته باشد و تحلیل تان در مورد فدارلیزم در کشور قابل قدر است و جوانان ما باید از ان استفاده نمایند.
قابل یاد اوری می دانم کسانیکه در پاکستان خود را افغان می نامند انها واقعا افغان بوده اند و سرحد طعبیی کشور ما جلیم است که چترال را در بر می گرید>
و یکی از مشکلات کنونی ما نیز همین است؟ خط مرده و تحمیلی دیورند را مردم انطرف سرحد نه پذیرفته اند.
در زمانی که مردم انطرف سرحد از اوامر امیر عبدالرحمن سرکشی کردند عبدالرحمن بطور انتقام از ان مردم معاهده دیورند را پذیرفت و نام ان در تاریح یک خاین ملی ثبت شده است.
بعد از این معاهده ننگین و بی شرمانه مردم انطرف سرحد 500 بار بالای مراکز قواوی لندنی حمله ور شده اند و به شمول افغانها انطرف سرحد هیچ فرد و قوم افغانستان این معاهده قبول نداشته اند.
محترم جاوید جان اگر در مورد کلمه افغان یک کمی معلومات اضافه حاصل نماید بهتر خواهد بود>
افغان قدامت تاریخ دارد>
قابل یاد اوری است که ما روابط با کشورهای همسایه را از همبستگی به انها جدا می کنیم اگر یک کشور هر چند ناتوان باشد و لیکن با هم وحدت داشته باشید می تواند در برابر ابر قدرت ها خود را مستقل نگاه دارد.
عقب مانی ما باعث مداخله دیگران شده نمی تواند و افغانستان رسالت ندارد تا منافع و مرام دیگران را در وجود خود پیاده نماید اگر جاوید جان توجه داشته باشند که مرام دیگران لازم نیست؟
من دوستت دارم جاوید جان کوشش کنید که به مردم خود خدمت کنید و از یاداوری نام های مانند پدارم پرچمی که سوابق خوب هم ندارد یاد اوری نه کنید که شخصیت تانرا خدا ناخواسته زیر سوال می برد؟
شما جوان و شخص پاک هستید و تحت نام افغانستان مبارزه سیاسی و علمی نماید نه اینکه در جهت تفییر نام کشور غیور تان براید؟ این عمل چیزی به شما داده نمی تواند به جز ...
مردم تان را دوست داشته باشید و حداقل کوشش کنید که به مردم هزاره تان خدمت کنید و در خدمت انها باشید این خود به معنی خدمت به افغانستان است.
جاوید جان شاد و خوش باشید
جلال ابادی
5 می 2010, 11:25, توسط Reza Javid
سلام آقای جلال آبادی!
در قدم اول خیلی تشکر از اینکه شما وقت خودرا قربانی خواندن ابن موضوع کردید.
من سعی کردم همه مشکلاتی را که درصورت تغییر طرز اداری افغانستان به وجود خواهند آمد یاد آور شوم ولی تعداد مشکلات هم زیاد است و هم مشکل است همه آنها را دقیقاَ پیش بینی کرد. من شخصاَ به دلیل اینکه رشته اقتصاد را میخوانم علاقه مند پیامدهای اقتصادی هستم. چنین مشکلاتی فعلاَ در کشورهای آمریکای لاتین مثل ونزویلا و بولیویا حاضر است و مردم آن ممالک در مناطق پولدار و غریب تقسیم شده اند. مناطق صنعتی پولدار و مناطق کشاورزی غریب هستند. یوگوسلاوی سابق در اصل به خاطر همان اختلاف وضعیت اقتصادی در بخش های مختلف از بین رفت. چون ثروتهای معدنی افغانستان نیز بطور نابرابر در مناطق مختلف پخش اند خطر چنین تضادهای در آینده افعانستان نیز خیلی بزرگ است و آن خطر با سیستم فدرالیزم خیلی بزرگتر خواهد بود.
درمورد مرزهای کشوری ما با پاکستان میتوان گفت که آن یک چالش کلان در سیاست خارجی افغانستان است. تا زمانی که تضادهای قومی در افغانستان وجودداشته باشد بعید است اقلیتهای قومی برای پس گرفتن آن کوشش کنند چون در آن صورت توازن قدرت تبدیل به تسلط یک قومی میشود. ولی زمانی که همه مردم افغانستان همدیگر را همدل و همبسته بدانند و بجای قومی ازطریق عقیده ای رای بدهند میتوان انتضاربرد که اقلیتها برای دوباره بدست آوردن بخش های که به پاکستان واگذار شدند کوشش کنند. تا وقتی که هر قوم خودرا جدا ازدیگران بداند مناطق پشتون و بلوچ نشین در غرب پاکستان به اقوام غیر از پشتون و بلوچ مناطق خودی حس نمی شوند. اقلیت ها از ترس تسلط کامل پشتونها در صورت دوباره گرفتن آن مناطق شاید حتی سعی کنند مرز فعلی میان افغانستان و پاکستان دایمی شود. تازمانی که همبستگی و صداقت در افغانستان وجود نداشته باشد داغهای ظلمانی تاریخی در ذهن اقلیت ها زنده خواهد بود و آن متاسفانه مانع رشد و سرفرازی کشور میشود. بنائاَ ما باید بتوانیم اول وحدت ملی میان اقوام مختلف را بوجود آوریم قبل از جنگ نو مقابل پاکستان چون در صورت نا همبستگی آن جنگ حمایت تنها پشتونها را در بر خواهد داشت و آنگاه کسی هم نخواهد توانست دیگر اقوام را دولت فروش نامید چون هیچ کس برای کمزور شدن خویش دربرابر رقبای خود کار نمی کند. بلوچهای افغانستان که برای بازگرداندن مناطق بلوچی پاکستان به افغانستان نیستند. وقتی اقوام افغانستان خودرا خواهر و برادر همدیگر دانستند میتوان آن مسئله را همدست پیش برد و متاسفانه راهی درازی تا آن وضعیت باقیست.
در مورد روابط افغانستان با همسایه های نزدیک باید در نظر داشت که این کاری دشواری است. همه حرف از سیاست خارجی خودمختار میزنند ولی تا زمانی که ما توانایی سیاست داخلی همبسته را نداشته باشیم نمیشد گفت که سیاست خارجی خودمختار ممکن است. سیاست خارجی به سیاست داخلی بستگی دارد و چون ما به طریقهای مختلف با کشورهای همسایه پیوند تاریخی، زبانی، قومی و مذهبی داریم همبستگی در سیاست خارجی مشکل است و باید با احتیاط پیش برده شود. مثلاَ حضور آقای کرزی در یک جلسه ای در مورد کشورهای فارسی زبان با استقبال فارسی زبانان کشور و نا رضایتی غیر فارسی زبانان مواجه شد. یک حرتی میتواند خوشنودی یک گروه و همزمان نا خوشنودی گروه دیگر را دربر داشته باشد چون هرچه باشد حرکتی برای تقویت مشخصات یک گروه آن گروه را خوش میکند.
ما باید در آینده سیاست خارجی همدل و همزبان داشته باشیم ولی منتظر این باشیم که شاید همه خوشنود نشود. بهتر این است که گروهی نازاض نشود بجای اینکه گروهی خوش شود. جلوگیری از ناراضی گروهی مهمتر از خوشهالی گروهی به قمت ناراضی دیگری هست. سیاست خارجی ما باید توازن داشته باشد تا هیچ کشوری همسایه و یا دورافتاده نتواند فرصت سوء استفاده از نارضایتی گروهی برای بوجود آوردن نفاق بیشتر در داخل افغانستان را داشته باشد. متاسفانه در کشورهای که سطح دانش مردم پایین است مردم بیشتر از احساسات استفاده میکنند بجای اینکه بشینند و مسئله ای را با گفتگو و قدرت عقلانی حل کنند. کشورهای دیگر هم برایشان سوء استفاده ار احساس بجای توانای عقلی دیگران آسانتر است.
با احترام
رضا جاوید
5 می 2010, 11:30, توسط khan
در رابطه به اندرزهای هتلر(جلال ابادی ) ....
دانش سیاسی روشنفکری در شرایط کنونی باید دراه انسان و ارامی ان برابری و برادری ان مساوی بودن ان ... بکار برده شود نه اوغستان تو .
هرگز اوغان پاکستان خود را هموطن ما به حساب نیاورده بل دو باریکه ریس جمهور پاکستان پشتون بوده است وخامت و تنش بین دو کشور بیشتر شدهنه کمتر , اجمل ختک عبدالفغار خان محمودخان حتاافراسیاب ختک... همه وهمه خواستار ازادی بیشتر در چوکات پاکستان و در نهایت یک کشور مستقل برای خود شان بوده است انهم بدون بلوچ چنانچه اقوم اوغانی شان در وطن ما از بلوچ در این پروسه ها هرگز نام نبرده اند تا اینکه کارمل و پرچمی ها روز گویا پشتونستان را روز پشتون بلوچ و چاراهی پشتونستان را چاراهی پشتونستان بلوچستان اعلام کردند و در دو خط موازی و مساوی با بلوچ های قهرمان و مرد- سیاست اش راعیار کرد ..
بر عکس رهبران اوغانی ماورا ؛ سرحد همخونی های این طرف شان از جانب انان سخن گفته و دار و ندار ما را قربانی تبار گرایی شان کرده است.
کسانیکه بنابر نژاد گرایی عاشق چپلی و خمیه .. خرید و فروش دختران ....اند چرا در باره پنجده مروه و چار جوی ... لب به سخن نمی گشایند که اقوام بلوج ترکمن و ازبک و تاجک ... ما را از هم جدا کرده است.
اوغاستان قدامت تاریخ دارد !!!! این کدام تاریخ است کجا است ایا انگلیس نبود که اولین بار این اسم نا زیبا را بر ما تحمیل کرد ..
از سوی هم اوغان متاسفانه به کسانی اتلاق است که در حدود اربعه کنونی زندگی و قوانین نیم بند ما را بالای شان تطبیق , مالیه بدهند به خوب و بد ما شریک باشند .... خوب بود میگفتی انان چون قبیله ما پتان اند نه اوغان .. اگر انان اوغان است پس چرا گیربان سی ملیت مظلوم ما را گرفته اید که شما هم اوغان هستید .
اگر این سی ملیت اوغان اند پس قبایل انطرف اوغان نیستند .
اگر قبایل اوغان اند پس اینان اوغان نیستند .کدام درست است ؟؟؟؟
شما در این طرف سی ملیت را نفی و در ان طرف بلوچ های قهرمان را حذف میکنید .
پنچصد بار!!!!! حمله اقوام تان بالای انگریز ها .... صحت وثقم ان باید ثابت شود ..
اقوام اوغان تحت حاکمیت انگریز هادر قطعات ملیشا انگلیس تنظیم یکبار تا کابل با انگلیس ها امدند .
همچنان در لشکر کشی های انگلیسها تا تانزانیا ..افریقا دوشا دوش انگریز ها شمشیر زندند "چونی" جلال اباد و سکوت مردم انجا "چونی" قریه ختک و محافظت قبرستان انگریز ها تا حالادر انجا .. حضوربزرگ قوم ختک در انگلستان در محل بنام( علم راک ...)از چه حکایت میکنند ...جمعیت بزرگ ختک در انگلستان به افتخار میگویند که پداران شان برای انگلیس ها شمشیر زده در فتوحات شان سهیم بوده اند از این رو انگلیس ها زمانیکه هند را رها کردند انان را از ترس کابلی ها به اینجا اوردند ..
پدرام چه گفته است که فشار اوغانها بالا رفته ومثل قلیان قت قت میکنند .. اوگفته فدارالیزم نه تجزیه .. او گفته حاکمان غلام ما در گذشته یکجا با انگریز ها قسمت های این وطن رااز هر گوشه ان از پیکر اش جدا کرده است مثل جدا کردن کویت از عراق جدا کردن پاکستان از هند و ...... باید به رسمیت شناخته شود . چون خودتان انرا به رسمیت شناخته است حتا کرزی چند ماه قبل ملاعمر پاکستانی را اخطار میداد به صراحت گفت ملاعمر و مسعود باید بدانند که اینجا خط است دیورند است .. همه حاکمان تان در پای این قرارداد قانونی امضا و تائید کرده اید ( از عبدالرحمان وامان اله تا داوود دیوانه ).
چرا ما میخواهم نام کشور ما تغیر کند .. ملی باشد ..مربوط به همه باشد .. از تروریزم تریاک .....فاصله بگیرد نه مربوط به یک قوم مهاجر هندی چرا که خودت در فوق اعتراف کرده یی که اقوام اینطرف اوغان نیستند ... قبایل انطرف سرحد اوغان اند ..
کوشش کنید به مردم هزاره تان خدمت کنید!!!اشک تمساح!! اگر این برادر خود را اوغان و کشورش را اوغانستان مکتب اش را احمد شاه محل زندگی اش را میرویس خان کوچه اش را خوشحال خان شفاخانه محل تولد اش رانازو اناوملالی ... بداند روشفکر ملی یست .....
در مقابل زمانیکه ناقلین با بز و شترو سلاح بدست به سرزمین ابایی هزاره ها ترک ها تاجک ها سرا زیر میشوند انان را بی رحمانه در حاکمیت دموکراسی کارتونی به قتل میرساند .. یا مردم ی جگر گوشه های شان را درحاکمیت کرزی و داوود در بدل ارد و روغن و زنده ماندن میفروشند ..
و باز سازی به کنر جلال اباد لغمان خوست پکتیا قندهار و هلنمد ....... خلاصه میشود از بدخشان و بامیان پنجشیر مزار و هرات خبری نیست .. .اینجا وظیفه روشفکر و مبارز اوغانی چه است !!!سکوت ملامت کردن مقتولین!!!برحق دانستن اقوامش !!!! تائید سیاست های اوغانملتی !! تصدیق اعمال وکردار حاکمان قبیله !!!!
خداوند ملیت ها و اقوام سر بلند وطن ما را از اوغان و اوغانستان در امان داشته باشد.
6 می 2010, 01:07, توسط dinm
سلام جاوید گرامی
مقاله بسیار خوبی نوشته اید. دو نظریهء حکومت فدرال و سیستم حکومت مرکزی موضوعاتی هستند که در افغانستان در موردشان چندان کار تحقیقاتی نشده است. ما تجربهء حکومت قوی مرکزی را که از دورهء عبدالرحمن خان شروع می شود تا امروز داریم، اما تجربهء حکومت فدرال را نداشته ایم. خواست سیستمی فدرال، با توجه به عدم کارایی مرکز گرایی طولانی در افغانستان مطرح شده است. حکومت مرکزی، یک تجربهء تقریباً شکست خورده در افغانستان است. با توجه به مسیری که تحقیقات شما می رود، فدرالیسم نیز چندان گزینهء کم خطری نیست. اما شایسته است که شما Case Study های خود را در مورد حکومت مرکزی و سیستم فدرال یا دادن اختیارات بیشتر به ولایات و خودگردانی های محلی در مورد افغانستان ادامه بدهید. شاید یوگسلاوی نمونهء نزدیکی به افغانستان نباشد، هم از نظر موقعیت جغرافیایی و روابط با همسایگان و هم مطالبات اجتماعی و سیاسی اقوام.
در افغانستان اکثریت مطلق دارای هژمونی وجود ندارد، لذا چشم انداز دموکراتیک تری در صورت پذیرش قواعد دموکراتیک، برای تمام بازیگران وجود دارد. اگر نمونه یوگسلاوی را ملاک قرار بدهیم و از هم پاشیدن کشور را به خاطر دخالت کشورهای همسایه، باید این واقعیت را هم در نظر داشته باشیم که در افغانستان در بدترین شرایط فکر جدایی طلبی وجود نداشته است(با یک استثنا که به نظر من عکس العملی بود در مقابل وضعیت موجود)، و کشورهای همسایه هم در صورت از هم پاشی افغانستان دچار بحران می شوند، نمونهء که در مورد یوگسلاوی سابق صادق نبود، پون همسایگان یوگسلاوی در صورت از هم پاشی یوگسلاوی دچار بحران نمی شدند، اما یوگسلاوی به عنوان قدرتی منطقهء و منطقهء نفوذ روسیه در بخشی از اروپا، به شدت تضعیف می شد، که چنان شد.
به هر حال برای شما آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
6 می 2010, 10:21, توسط Reza Javid
سلام آقای دینم عزیز!
خیلی تشکر از نظردادن شما.
شما نوشته اید که در افغانستان در قرن اخیر طرز اداری مرکزی حاکم بوده است و آن نتوانسته حمایت مردم کشور افغانستان را دربر داشته باشد. من قبول دارم این را که اففانستان در سیاست های خود و در فهرست ممالک جهان بعنوان کشوری با طرز اداره مرکزی محسوب میشده و میشود. ولی در زندگی روزمره مردم افغانستان هیچگاه متاسفانه اعتمادی به دولت مرکزی نشان نداده و نگذاشته سیاست های دولت مرکزی بر طرز زندگی مردم تاثیر بگذارد. قانون اساسی دولت افغانستان هیچگاه درست دنبال نشده. مثلاَ در قانون اساسی هم سال 1923 و هم 1963 آمده که همه مردم افغانستان در پیش قانون یک برابر قدر دارند، بدون تبعیض قومی، زبانی، مذهبی و جنسی در حالیکه خود دولت بطور روشن فاسد بوده مقابل اقلیت ها و زنان ظلم و ستم میکرده است. مشکل این است که دولت مرکزی نه دموکرات بوده و نه ساخته شده از همه اقوام بوده است. دولت مرکزی تقریباَ همیشه از قوم پرستان یک قوم متشکل بوده و به طریق زور و ظلم پیش رفته. این وضعیت به آن انجامیده که اقلیت ها نگذاشته اند دولت قوم پرستی که به آنها اصلاَ حق و حقوقی قایل نبوده حاکم باشد و این باعث شده که هر قوم ازخود حکومت های محلی داشته باشد تا بتوانند حقوق خودرا حفظ کنند. پس افغانستان در واقع همیشه فدرال بوده و تا هنوز هست.
آن دولت مرکزی که من میخواهم متشکل از هر گروه مردمی بر قرار نفوس است تا زمانی که مردم طبق قومی رای میدهند. بعد از اینکه سطح دانش در کشور بالا رفت و همه مردم یکدیگر را از خود دانستند لازم نیست تقسیم بندی سیاسی و جغرافیای طبق قومی را دارا باشد. چنین دولت مرکزی حمایت هگانه را دارا خواهد بود و به گروهی ظلم نخواهد کرد. چنین دولتی بر وحدت ملی و نزدیکی اقوام تاکیید خواهد نمود و آن خیلی مهمتر و بهتر از سیستم فدرالیزم است.
6 می 2010, 11:19, توسط dinm
جاوید گرامی درود بر شما
افغانستان از زمان امیر عبدالرحمن خان تا همین اکنون به شکل مرکزی اداره می شده است. یعنی سیستم، سیتم مرکزی بوده است. مردم با وجود بی میلی به حکومت چندان تاثیری در تغییر وضع نداشته اند. اما حتما واقف هستید که فقط صرف بی میلی به حکومت، که از شمال تا جنوب یکسان بوده است، سیستم را خود بخود از بین نمی برد، سیستم محلات را از طریق همین سازو کار اداره می کرده و می کند. ادارهء مرکزی فقط در دوران اشغال کشور توسط شوروی تقریباً نا کارا میشود، و بعدتر با فروپاشی رژیم، در غیاب دولت مرکزی، یک نوع خود گردانی محلی به جود می آید که سیستمی ندارد. هیچ قومی به طور برنامه ریزی شده، در مقابل دولت مرکزی قد علم نکرده است و دعوای عدم همکاری نداشته است. لذا اگر شما تصورتان بر این است که عدم تبعیت اقوام موجب تضعیف و نا کارایی دولت مرکزی می شده است، باید برای آن شواهدی بیاورید. باید این 30 سال اخیر را از این مقوله استثنا نمود، چون دولت مرکزی وجود نداشته است تا بر اساس آن ما نطریهء خود را پایه ریزی نماییم. البته بی نظمی و عدم وجود دولت مرکزی را نباید به معنای فدرالیسم بدانیم، این یک نوع ساده سازی است که مشکل را حل نمی کند.
حتما با من موافق هستید که این ملت نیست که باید به دولت اعتماد کند، دولت باید اعتماد مردم را با وضع قوانین، ایجاد سهولت ها، از میان بردن تبعیض، و تلاش برای رشد و توسعه و توازن در مدیریت کلان کشور بدست آورد. دولت باید به مردم خویش اعتماد داشته باشد. ما باید به مردم خود اعتماد داشته باشیم، من نمی دانم در این بی اعتمادی عمیق به ملت، ما می خواهیم پایه های دولت مرکزی قوی را بر چه چیزی استوار کنیم؟ البته نظریهء شما هم از بنیاد از همین بی اعتمادی به مردم و ملت خود رنج می برد. امید است که روی آن کار کنید، و گزینه های دیگر را هم مورد مطالعه قرار دهید.
7 می 2010, 09:18, توسط Reza Javid
سلام مجدد!
بلی، در بعضی موارد همه سیستم افغانستان گیج کننده به نظر میرسد. میتوانیم بگوییم که آن فاصله بزرگی که میان دولت و ملت وجود داشته ریشه اش در اصل از آغاز کشوری بنام افغانستان در سال 1747(1126 ه.ش) وجود داشته چون ساختار افغانستان یک پروژه یک قومی پشتون ها به رهبری احمدشاه درانی بود. بعید است که فارسی زبانان در آن زمان رای اعتماد داده باشند که از سرزمین فارس و هویت خراسانی جداشوند و به مقابل دیگر فارسی زبانان جنگ کنند تا افغانستان ساخته شود، قومی مشخصی که زبان دیگری جز فارسی که زبان حاکم آن زمان بود داشت حاکم شود و خود فارسی زبانان را از دست داشتن به حق شان هم در قدرت و هم در زندگی روزمره محروم کنند.
اقلیت ها از همان اول نا رضایتی خودرا نشان میدادند و آن باعث میشد که دولت های قوم پرست و یکجانبه آن زمان گرفتن اعتماد اقلیت هارا خیلی دشوار مییافت و در بعضی موارد حتی دست به قتل عام میزدند. بدین دلیل دولت مرکزی که واقعاَ در زندگی روزمره اقلیت ها تاثیر داشته باشد وجود نداشته است. آنها فقط دولت های مرکزی در نام بوده اند، نه در واقعیت. مردم افغانستان در اصل در سیستم فدرالیزم ولی بطوربغییرقانونی زندگی کرده اند.
دولت مرکزی که متشکل از همه اقوام و گروه های مردمی باشد دولت با اعتبار خواهد بود. آن وقت گروه مردمی بخاطر زبان، قوم، جنس و مذهب خود زیر شکنجه قرار نمیگیرد.